سلسله جانیان
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
جانیان،
سلسلهای حاکم بر
بخارا از
سال ۱۰۰۷ تا ۱۱۹۹ بود.
نسب این
سلسله به جان/ جانی بیک، پسر یارمحمد، میرسد. یارمحمد امیرزادهای از خانات اَسْتَراخان/ هشترخان (حاجی طرخان) و از اعقاب جوجی، پسر
چنگیز ، بود.
در حدود ۹۶۲/ ۱۵۵۴، با حملة روسها به
هشترخان ، یارمحمد به همراه پسرش، جان، به
ماوراءالنهر گریخت. یارمحمد نخست به دربار پسر عمویش حاجم خان، والی
اورگنج ، رفت اما به سبب رفتار نامهربانانه حاجم خان، به دربار
اسکندر شیبانی (حک: ۹۶۸ـ۹۹۱) در بخارا پناه برد.
اسکندر شیبانی به گرمی از ایشان استقبال کرد
و دخترش، زهرا خانم، را به
ازدواج جان در آورد. ثمره این پیوند، یک دختر و چهار پسر به نامهای دین محمد مشهور به
یتیم سلطان ،
باقی محمد ،
ولی محمد و
پاینده سلطان بود. پس از
مرگ اسکندر شیبانی ، پسرش عبدالله خان (حک: ۹۹۱ـ۱۰۰۶) به حکومت رسید و به پاس خدمات و یاری جان و پسرانش به او در جنگها و ادارة امور، حکومت
نیشابور ،
تون ،
قاین ،
نسا و
باورد را به
دین محمد داد و برادرانش را نیز، برای کمک به وی، با او همراه کرد. با درگذشت
عبدالله خان در ۱۰۰۶،
عبدالمؤمن خان به جای پدر نشست.
اختلاف میان عبدالمؤمن خان و دین محمد سبب شد تا به دستور عبدالمؤمن،
جان را دستگیر کنند.
به گفتة اسکندر منشی
پسران جان از
شاه عباس اول (حک: ۹۹۶ـ ۱۰۳۸) یاری خواستند. در این هنگام سپاهی از قزلباشان به سرکردگی یوسف بهادر قوش بیگی به
هرات حمله کرد، اما کاری از پیش نبرد. عبدالمؤمن خان پس از شش ماه حکومت به
قتل رسید.
با مرگ او، قلمرو
ازبکان دستخوش آشوب شد. در همین زمان شاه عباس به منظور بیرون راندن ازبکان از
خراسان و تصرف
هرات به آنجا لشکر کشید. امرای ازبک برای نجات هرات، دین محمد را به حکومت شهر گماردند. وی در نبردی که میان ازبکان و سپاه
صفوی روی داد، کشته شد و هرات به تصرف شاه عباس در آمد
سرانجام درباریان
بخارا برای سامان دادن به اوضاع، جان را به حکومت بر گزیدند اما او نپذیرفت و پسر دیگرش، باقی محمد، به حکومت رسید.
باقی محمدخان در ۱۰۰۷
سلسلة جانیان را در بخارا بنیان نهاد و برادرش، ولی محمد، را به حکومت بلخ فرستاد. به گفتة
کَنْبو هنگامی که باقی خان به حکومت رسید، نیای او، یارمحمد، که در
قندهار بود، به دیدار وی رفت. باقی خان نیز به پاس احترام به جدش،
مسند خانی را به وی داد و دو
سال نیز خطبه به نام او خواند و
سکه به نام او زد. اما مناسبات آنان تیره شد و باقی محمدخان دست او را از حکومت کوتاه کرد، سپس به
انتقام خون برادرش، دین محمد، به
قندوز تاخت و پس از گرفتن شهر و کشتار مردم، به بخارا بازگشت.
شاه عباس با شنیدن خبر سقوط قندوز به ماوراءالنهر لشکر کشید. باقی محمدخان نیز به سرعت از بخارا به
بلخ رفت. شاه عباس شهر را محاصره کرد اما باقی محمدخان از
جنگ با سپاهیان
قزلباش خودداری ورزید. محاصرة بلخ به طول انجامید و بیماری
وبا نیز در میان لشکریان
ایران شیوع یافت و نیمی از آنان از پای در آمدند و شاه عباس ناچار به اَنْدَخوی عقب نشینی کرد.
باقی محمدخان برای گسترش قلمرو خود به
بدخشان ، که در تصرف
بدیع الزمان میرزا (شاهزاده تیموری) بود،
حمله برد و آنجا را گرفت. او در واپسین سالهای حکومت خود سعی کرد روابط دوستانهای با
صفویان بر قرار کند؛ از این رو، از مرزداران خود خواست از حمله به سرحدات ایران خودداری کنند و با تاجران ایرانی رفتار دوستانهای داشته باشند.
باقی محمدخان در ۱۰۱۴ در ۵۸ سالگی درگذشت. او را در مزار خواجه
بهاءالدین نقشبند به خاک سپردند.
پس از باقی محمدخان، برادرش ولی محمدخان به سلطنت رسید. او حکومت بلخ را به شاه بیگ کوکَلْتاش، یکی از سردارانش، واگذار کرد و پسران دین محمدخان، امام قلی و نَدَرمحمد/ نادر محمد، را به شاه بیگ سپرد. ولی محمد که از ادارة امور ناتوان بود، روزگار را به
عیش و
عشرت میگذراند. در این هنگام قزاقها به بخارا یورش آوردند. ستم شاه بیگ کوکلتاش نیز مردم بلخ را به ستوه آورده بود.
در همین هنگام امام قلی، که مدعی سلطنت بود، بر ولی محمدخان شورید. نخست شاه بیگ کوکلتاش را از بین برد و سپس به
بخارا رفت. ولی محمدخان که تاب رویارویی با
امام قلی خان را نداشت با دو پسرش به
ایران گریخت و به دربار
شاه عباس پناه برد. شاه عباس که در اندیشه تصرف قلمرو ازبکان بود، از ولی محمدخان به گرمی استقبال کرد. پس از چندی، ولی محمدخان با کمک شاه عباس و همراهیی هشتاد هزار قزلباش به بخارا بازگشت
امام قلی خان به
سمرقند گریخت و ولی محمدخان وارد بخارا شد و به کشتار مردم پرداخت. امرای ازبک، از بیم جان، تصمیم به
قتل او گرفتند. ولی محمدخان به دنبال امام قلی خان عازم سمرقند شد. در نبردی که در
رجب ۱۰۲۰ بین دو طرف روی داد، امام قلی خان پیروز شد و ولی محمدخان به قتل رسید.
با مرگ ولی محمدخان، امام قلی خان حکومت جانیان را در
ماوراءالنهر ادامه داد. او به سبب تمایلات مذهبی اش از حمایت
نقشبندیه برخوردار بود. امام قلی خان، پس از آنکه برادرش ندرمحمدخان را حاکم بلخ کرد، نظم را با
خشونت در قلمرو خود برقرار ساخت.
او همچنین با سرکوب قبایل قزاق، امنیت مرزهای شمالی و شمال غرب ماوراءالنهر را تأمین کرد و پسرش اسکندر را به حکومت
تاشکند فرستاد. اسکندر اندکی بعد در آنجا کشته شد. امام قلی خان، با ایجاد مناسبات سیاسی با دربار
بابریان هند و روسها، موجب رونق
تجارت خارجی و به تبع آن شکوفایی شهرها گردید.
در ۱۰۵۱ امام قلی خان پس از ۳۸ سال سلطنت، به سبب ضعف بینایی، ناچار شد حکومت را به برادرش ندرمحمدخان واگذار کند. او تصمیم داشت از راه
هند رهسپار
مکه شود، اما ندرمحمدخان پس از گرفتن اموال او، به وی اجازه داد که بدون مال و اهل حرم از راه
عراق به مکه برود.
امام قلی خان به
مرو و از آنجا با حمایت
شاه عباس دوم (حک: ۱۰۵۲ـ۱۰۷۷) نخست به
مشهد رفت و سپس به
تهران آمد. به دستور شاه عباس، مرتضی قلی خان ایشیک آقاسی باشی، حاکم تهران، از وی استقبال کرد و وی را در
قزوین به حضور شاه برد. پس از چند روز، شاه عباس بیست هزار تومان به امام قلی خان داد و او را روانة
مکه کرد. در ۱۰۶۰، امام قلی خان پس از مراسم حج، راهی
مدینه شد و در ۶۲ سالگی در آنجا وفات یافت و در گورستان
بقیع به خاک سپرده شد
ندرمحمدخان در دوران کوتاه حکومتش نتوانست اقتدار
سلسلة جانیان را بر
ماوراءالنهر حفظ کند. اختلافات خانوادگی و طایفه ای نیز به آشفتگی اوضاع دامن میزد. ندرمحمدخان پس از رسیدن به سلطنت در
بخارا ، امرا و درباریان بلخ را مصدر کارها گردانید، زیرا به امرای ازبک بخارا اعتماد نداشت و همین امر موجب اختلاف شد. از سوی دیگر پسرش عبدالعزیز، حاکم سمرقند، خواهان حکومت
بلخ بود، زیرا
بلخ موقعیت سیاسی و اقتصادی ویژه ای در ماوراءالنهر داشت اما ندرمحمدخان از واگذاری آنجا به او خودداری کرد.
در ۱۰۵۵ با
شورش ازبکان در
تاشکند ، ندرمحمدخان، عبدالعزیز را برای سرکوبی آنان فرستاد اما عبدالعزیز به امرای شورشی پیوست. پس از این رویداد، ندرمحمدخان، که در قَرْشی/ نَخْشَب بود، ناچار به
بلخ رفت. در این میان سبحان قلی و قاسم سلطان، دو پسر دیگر ندرمحمدخان، بر پدر شوریدند و در بخارا به عبدالعزیز پیوستند. ندرمحمدخان از شاه جهان (حک: ۱۰۳۷ـ ۱۰۶۸) کمک خواست و شاه جهان، با استفاده از فرصت، سپاهی برای تصرف بلخ فرستاد.
در نبردی که میان خسرو سلطان (پسر ندرمحمدخان) و سپاهیان بابری در گرفت، خسرو سلطان شکست خورد و اسیر شد و بلخ به تصرف بابریان در آمد. ندرمحمدخان به ایران گریخت و به دربار شاه عباس دوم در
اصفهان پناه برد.
ندرمحمدخان اندکی بعد به بلخ بازگشت اما در ۱۰۵۷، به سبب آشوبهای داخلی و نابسامانی اوضاع اقتصادی و مصالحه نکردن عبدالعزیز با او، تصمیم گرفت از طریق
ایران ، عازم
مکه شود ولی در ۱۰۶۱ در سمنان درگذشت. به دستور شاه عباس دوم و بنا به وصیت ندرمحمدخان، پیکر او را در گورستان بقیع به خاک سپردند. شاه عباس اموال به جامانده از ندرمحمدخان را همراه با نامة
تسلیت به بخارا فرستاد.
عبدالعزیزخان که در ۱۰۵۵ حکومت بخارا را در دست گرفته بود، به تدریج آشوبهای داخلی را سرکوب کرد و آرامش را به قلمرو خویش باز گرداند. در این زمان سبحان قلی خان، برادر او، حاکم بلخ بود.
عبدالعزیزخان در ۱۰۹۱ سلطنت را به سبحان قلی خان سپرد و خود به قصد رفتن به
حج به
ایران آمد. شاه سلیمان اول
صفوی (حک: ۱۰۷۷ـ۱۱۰۵) از وی استقبال و او را با احترام روانة
مکه کرد. عبدالعزیزخان، به سبب کهولت، در میانة راه درگذشت و در گورستان
بقیع دفن شد.
عبدالعزیزخان،
مفتی و یکی از برجسته ترین فرمانروایان
سلسلة جانیان بود. او
فقه را نزد آخوند ملامحمد شریف بخاری آموخت و از وی اجازة
فتوا گرفت. ادیب نیز بود و اغلب نامهها و فرمانها را خود انشا میکرد.
با مرگ عبدالعزیز خان،
سلسلة جانیان رو به زوال نهاد. جانشین او، سبحان قلی خان، نتوانست اقتدار گذشته جانیان را حفظ کند. او از آغاز فرمانروایی خود گرفتار کشمکشهای داخلی بود و همین امر سبب نابسامانی شهرهای
بخارا و
بلخ شد. سبحان قلی خان پس از آرام کردن بخارا، پسر بزرگش، اسکندر سلطان، را حاکم بلخ کرد، اما دیری نپایید که میان فرزندان سبحان قلی خان بر سر حکومت بلخ اختلاف افتاد. اسکندر سلطان پس از دو
سال با توطئة برادرش، ابوالمنصور، کشته شد و ابوالمنصور به جای وی نشست، اما او را نیز برادر دیگرش، عبادالله سلطان، به
قتل رساند. حکومت بلخ برای عبادالله سلطان نیز باقی نماند، زیرا محمد صِدّیق، یکی دیگر از پسران سبحان قلی خان که مدعی تاج و تخت جانیان بود، او را کشت. محمد صِدّیق پس از گرفتن بلخ عزم کرد که بخارا را تصرف کند ولی در نبردی که در ۱۰۹۷ میان وی و سبحان قلی خان در گرفت، کشته شد. سبحان قلی خان سپس حکومت بلخ را به نوه اش محمد مقیم خان، پسر اسکندر، داد و خود به بخارا بازگشت.
سبحان قلی خان در قلمرو خویش با شورش شاهزادگان محلی (بیْ) روبرو بود. برخی از آنان در نواحی مختلف
ماوراءالنهر ، تقریباً مستقل از حکومت جانیان فرمان میراندند.
سبحان قلی خان در روابط خارجی خود موفق بود و با اورنگ زیب پادشاه
بابری هند (حک :۱۰۶۸ـ ۱۱۱۸)، سلطان احمد ثانی (سلطان عثمانی، حک :۱۱۰۲ـ۱۱۰۷) و
روسها مناسبات دوستانه ای داشت و سفیرانی در میانشان رفت و آمد میکرد.
سبحان قلی خان شاعر بود و «نشانی» تخلص میکرد. به درویشان ارادت خاصی داشت و در بلخ
مدرسه و
مسجد بنا کرد، عمارت دارالشفا را در بخارا تعمیر نمود و برای درمان مردم، پزشکان ماهر در آنجا به کار گمارد. او پیش از مرگش در ۱۱۱۴، محمد مقیم خان را جانشین خود کرد.
محمدمقیم خان در
بلخ به نام خود
خطبه خواند و
سکه زد
اما هیچگاه نتوانست به
استقلال بر قلمرو جانیان حکومت کند. عمویش، عبیدالله خان، که هنگام مرگ سبحان قلی خان در بخارا بود، ادارة امور را در دست گرفت و پس از چند ماه برضد محمد مقیم خان
قیام کرد
و در ۱۱۱۴ عبیدالله خان به یاری رحیم بِی اَتالیق در بخارا به حکومت رسید.
در دورة جانیان، حکومت
بابریان در
هند و حکومت
صفویان در
ایران روبه زوال بود
؛ از این رو، عبیدالله با تهدید خارجی روبرو نبود، اما کشمکشهای خانوادگی و درگیری میان اشراف
ازبک ، اساس سلطنت او را متزلزل کرد. سرانجام، عبیدالله خان پس از نُه سال حکومت، در ۱۱۲۳ کشته شد و برادرش ابوالفیض خان به جای او نشست
ابوالفیض خان، آخرین فرمانروای
سلسلة جانیان، قادر به ادارة حکومت نبود و زمام امور بر عهدة محمد حکیم بی اتالیق، از امرای
ماوراءالنهر ، بود. ابوالفیض خان چهل
سال سلطنت کرد و در آغاز فرمانروایی اش بخارا از آرامش نسبی برخوردار بود.
در این دوره به تدریج طوایف ازبک و خانهای
بدخشان و
بلخ ، مستقل شدند و تنها
اندخوی و
میمنه در تصرف جانیان باقی ماند.
در ۱۱۴۹ نادرشاه افشار (حک :۱۱۴۸ـ۱۱۶۰) به پسرش رضاقلی میرزا، حاکم
خراسان ، دستور داد تا اندخوی را تصرف کند. رضاقلی میرزا در ۱۱۵۰، اندخوی و سپس بلخ را گرفت و برای تصرف سرزمینهای کرانه
آمودریا وارد ماوراءالنهر شد.
امیر دانیال بی ، حاکم قَرشی، از
ابوالفیض خان یاری خواست. او نیز با سپاهی نیرومند به قرشی رفت. نخست نبرد به سود ازبکان بود و سپاهیان ایران ناگزیر عقب نشینی کردند اما پس از رسیدن توپخانه لشکر
ایران ، ازبکان شکست خوردند و قرشی محاصره شد.
در این هنگام
نادرشاه سرگرم تصرف
قندهار بود و چون نمیخواست سپاهیانش در دو جبهه گرفتار باشند، به رضاقلی میرزا فرمان داد با ابوالفیض خان
صلح کند و به بلخ باز گردد.
در ۱۱۵۲، نادرشاه پس از
فتح هندوستان ، برای تصرف ماوراءالنهر به بلخ رفت. ابوالفیض خان چون از آمدن نادرشاه آگاه شد، محمدحکیم بی اتالیق را به استقبال او فرستاد.
نادر از محمدحکیم خواست تا ابوالفیض خان نزد او برود. ابوالفیض خان تصمیم گرفت به اردوگاه نادرشاه برود، اما در همان هنگام گروهی از طوایف
ازبک به
بخارا رفتند و او را به
جنگ با نادرشاه
تشویق کردند.
در نبردی که در ۱۱۵۰ در نزدیکی بخارا روی داد ابوالفیض خان شکست خورد و به بخارا گریخت، اما با
میانجی گری رحیم بی اتالیق، پسر محمدحکیم بی اتالیق، نادرشاه او را بخشید و سرانجام، ابوالفیض خان با هدایایی نزد شاه رفت.
نادر، ابوالفیض خان را به عنوان «محبوس محترم» نزد خود نگاه داشت. سپس او را به خیمه ای که برایش بر پاکرده بودند فرستاد.
نادرشاه سپس وارد بخارا شد و به نام خود خطبه خواند و
سکه زد. به این ترتیب، سراسر ماوراءالنهر از مشرق تا شمال شرقی و از بخارا تا سمرقند به تصرف وی در آمد و حکومت ابوالفیض خان پایان یافت.
هر چند نادرشاه به ابوالفیض خان لقب پادشاه داد، حکومت بخارا را به
محمدحکیم بی اتالیق سپرد. بنا بر قراردادی که میان ابوالفیض خان و نادرشاه بسته شد، آمودریا مرز طبیعی
ایران و بخارا بود و سرزمینهای جنوبی آمودریا از بلخ تا چهارجوی (آمل) ضمیمة خاک
ایران شد. نادرشاه پس از
ازدواج با یکی از خواهران ابوالفیض خان، ماوراءالنهر را به خانوادة ابوالفیض خان باز گرداند و در ۱۱۵۳ به
خوارزم رفت.
با مرگ محمدحکیم بی اتالیق بار دیگر بخارا دستخوش آشوب شد. ابوالفیض خان از
نادرشاه کمک خواست و نادرشاه، رحیم بی اتالیق را به بخارا فرستاد. در ۱۱۵۹، با بالا گرفتن اختلاف بین ابوالفیض خان و رحیم بی اتالیق و گسترش جنگ میان طوایف
ازبک ، نادرشاه ابوالفیض خان را بر کنار کرد و پسر دوازده سالة وی، عبدالمؤمن خان، را به جای او گمارد و زمام امور بخارا را به رحیم بی اتالیق سپرد.
در
رجب ۱۱۶۰ محمدرحیم بی اتالیق، ابوالفیض خان را زندانی کرد و پس از کشته شدن نادرشاه او را به
قتل رساند. با مرگ ابوالفیض خان حکومت جانیان در بخارا پایان یافت و محمدرحیم بی اتالیق به صوابدید امرای بخارا به حکومت رسید و از آن پس امرای
مَنْغیت وارث حکومت جانیان شدند.
در دورة حکومت فرمانروایان جانیان، بخارا مرکز حکومت آنان، یکی از مراکز عمدة
اهل تسنن بود و نقش عمده ای در کشمکش با ایران شیعی
مذهب داشت، هر چند برخی از فرمانروایان جانیان با دربار شاهان صفوی روابط خوبی داشتند.
افزون بر این، جانیان را همواره قبایل
قزاق و خانهای
خیوه و پادشاهان
بابری ، که در پی پس گرفتن سرزمین اجدادی خود بودند، تهدید میکردند.
زبان ادبی در دورة حکومت جانیان
فارسی بود و برخی از مورخان آن دوره چون
محمد یوسف منشی (نویسندة
تذکره مقیم خانی )،
حافظ تنیش (مؤلف شرفنامة شاهی]])، و حافظ تانیش
محمدامین بن میرزا زمان خان بخاری (نویسندة
تاریخ ترکستان ) آثار خود را به فارسی نوشته اند.
(۱) اسکندر منشی.
(۲) اسنادی از روابط ایران با مناطقی از آسیای مرکزی، تهران: وزارت امورخارجه، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، ۱۳۷۲ ش.
(۳) محمودبن هدایت الله افوشته یی، نقاوة الا´ثار فی ذکر الاخیار: در تاریخ صفویه، چاپ احسان اشراقی، تهران ۱۳۷۳ ش.
(۴) واسیلی ولادیمیروویچ بارتولد، خاورشناسی در روسیه و اروپا، ترجمة حمزه سردادور، تهران ۱۳۵۱ ش.
(۵) حدیث نادرشاهی، چاپ رضا شعبانی، تهران: دانشگاه ملی ایران، ۱۳۵۶ ش.
(۶) محمد سلیمی، کشکول سلیمی و تاریخ متقدمین و متأخرین، چاپ عبدالکریم بن عبدالرزاق، چاپ سنگی تاشکند ۱۳۲۱.
(۷) ولی قلی بن داودقلی شاملو، قصص الخاقانی، چاپ حسن سادات ناصری، تهران ۱۳۷۱ـ۱۳۷۴ ش.
(۸) ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران، ج ۵، بخش ۳، تهران ۱۳۷۸ ش.
(۹) عبدالکریم بن عاقبت محمود کشمیری، بیان واقع: سرگذشت احوال نادرشاه، چاپ ک ب نسیم، لاهور ۱۹۷۰.
(۱۰) محمدصالح کنبو، عمل صالح، الموسوم به شاه جهان نامه، ترتیب و تحشیة غلام یزدانی، چاپ وحید قریشی، لاهور ۱۹۶۷ـ۱۹۷۲.
(۱۱) رنه گروسه، امپراطوری صحرانوردان، ترجمة عبدالحسین میکده، تهران ۱۳۶۵ ش.
(۱۲) محمدکاظم مروی، عالم آرای نادری، چاپ محمدامین ریاحی، تهران ۱۳۶۴ ش.
(۱۳) جلال الدین محمد منجم یزدی، تاریخ عباسی، یا، روزنامة ملاجلال، چاپ سیف الله وحیدنیا، تهران ۱۳۶۶ ش.
(۱۴) محمدیوسف بن خواجه بقا منشی، تذکرة مقیم خانی: سیرتاریخی، فرهنگی و اجتماعی ماوراءالنهر در عهد شیبانیان و اشترخانیان، چاپ فرشته صرافان، تهران ۱۳۸۰ ش.
(۱۵) محمدطاهربن حسین وحید قزوینی، عباسنامه، یا، شرح زندگانی ۲۲ ساله شاه عباس ثانی (۱۰۵۲ـ۱۰۷۳)، چاپ ابراهیم دهگان، اراک ۱۳۲۹ ش.
(۱۶) رضاقلی بن محمدهادی هدایت، ملحقات تاریخ روضة الصفای ناصری، در میرخواند، ج ۸ ـ۱۰.
(۱۷) EI ۲ , sv "Dja ¦nids" (by B Spuler) .
(۱۸) H R Roemer, "The Safavid period", in The Cambridge history of Iran , vol۶, ed Peter Jackson and Laurence Lockhart, Cambridge, ۱۹۸۶.
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «جانیان»، شماره۴۴۲۴.