سفیران امام حسین
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
امام حسین (علیهالسّلام) به
کوفه و
بصره سفیرانی را اعزام کردهاند که در این مقاله به بررسی سفیران امام پرداخته میشود.
بعضی از سفیرانی که
امام حسین (علیهالسّلام) به
کوفه اعزام کردند به این شرح میباشند:
در پی نامه نگاریهای بسیار کوفیان و دعوت از امام حسین (علیه
السّلام) جهت بدست گرفتن رهبری
قیام مردم
عراق، امام (علیه
السّلام) ، نامهای خطاب به کوفیان نوشتند و به دست هانی
بن هانی سبیعی و
سعید بن عبدالله حنفی که آخرین فرستادگان مردم کوفه بودند، دادند. ایشان در این نامه خطاب به مردم کوفه نوشتند:
«به نام
خداوند بخشنده مهربان.
از
حسین بن علی (علیهالسّلام) به جمع
مؤمنان و
مسلمانان.
اما بعد؛ هانی
بن هانی سبیعی و سعید
بن عبدالله حنفی با نامههای شما پیش من آمدند همه آن چه را که
حکایت کرده بودید و گفته بودید، دانستم. گفته بیشترتان این بود که
امام نداریم، بیا شاید به سبب تو خدا ما را بر
حق و
هدایت همدل کند اینک من، برادر و پسر عمو و معتمد و اهل خاندانم را سوی شما فرستادم و به او گفتم از حال و کار و رای شما به من بنویسد، اگر نوشت که رای
جماعت و اهل فضیلت و خرد چنان است که فرستادگانتان به من گفتهاند و در نامه هایتان خواندهام به زودی پیش شما میآیم، ان شاء الله؛ به جان خودم
سوگند، که امام جز آن نیست که به
کتاب خدا عمل کند و انصاف پیش گیرد و مجری حق باشد و خویشتن را خاص
خدا کند
والسلام.»
سپس
مسلم بن عقیل بن ابی طالب را به حضور طلبیده جهت بررسی اوضاع و احوال به کوفه فرستاد و از او خواست وضعیت مردم و رای و نظر آنان را برایش گزارش دهد.
مسلم دو نفر راهنما از قبیله قیس عیلان اجیر کرد
و در نیمه ماه مبارک
رمضان ، مخفیانه از
مکه بیرون رفت و در پنجم
شوال به کوفه رسید.
مسلم پس از ورود به کوفه در خانه
مختار بن ابی عبید ثقفی اقامت گزید؛
شیعیان کوفه از ورود نماینده امام (علیه
السّلام) به شهر خود، با خبر شدند، پس برای
بیعت نزد او شتافتند. نقل شده هجده هزار نفر از مردم کوفه با او بیعت کردند.
از این رو
مسلم نامهای را توسط
عابس بن ابی شبیب شاکری به سوی امام حسین (علیه
السّلام) فرستاد
و در آن یادآور شد که «هجده هزار نفر با من بیعت کردهاند. چون نامهام به شما رسید، در آمدن، شتاب کنید.»
اما با انتصاب
عبیدالله بن زیاد به
امارت کوفه، مردم کوفه در برابر تهدیدها و حیلههای او رنگ باختند و
بیعت شکستند.
مسلم تنها ماند و در حالی که در کوچههای کوفه سرگردان شده بود به منزل زنی به نام "
طوعه" پناه برد.
اما عوامل حکومت، از مخفیگاه او اطلاع یافته به خانه طوعه حمله ور شدند
مسلم با آنان به نبرد پرداخت.
اما سرانجام جراحتهای سنگین برداشت و به
اسارت امویان در آمد.
پس از اسارت،
مسلم از
محمد بن اشعث و
عمر بن سعد خواست تا پیکی بفرستند و امام (علیه
السّلام) را از اوضاع کوفه با خبر سازند.
سرانجام
مسلم در روز چهارشنبه نهم
ذی حجه (روز عرفه) سال شصت هجری
پس از دو ماه و چهار روز اقامت در کوفه، به
شهادت رسید. (بنا به نظر
مسعودی مسلم در نیمه ماه رمضان، مخفیانه از مکه بیرون رفت و در پنجم شوال به کوفه رسید.)
پس از شهادت او، فرستاده محمد
بن اشعث و عمر
بن سعد در
منزل زباله، به کاروان امام حسین (علیه
السّلام) رسید؛ پس با حضرت (علیه
السّلام) ملاقات کرد و پیام
مسلم را به امام (علیه
السّلام) ابلاغ نمود. شهادت
مسلم بن عقیل و
هانی بن عروه، امام را بسیار متاثر کرد.
قیس ، پیکی بسیار فعال بود، او بارها نامههای کوفیان را به امام (علیه
السّلام) و نامههای امام (علیه
السّلام) را برای اهل
کوفه رسانده بود. نقل شده چون امام حسین (علیه
السّلام) به منطقه
بطن الرمه رسید، برای کوفیان چنین نوشت:
«به نام خداوند بخشنده مهربان.
از حسین
بن علی (علیه
السّلام) ، به برادران مؤمنش در کوفه.
درود بر شما! به راستی که نامه
مسلم بن عقیل به دست من رسید؛ این که شما برای من، جلسه تشکیل دادهاید و مشتاق آمدن من هستید و عزم یاری دادن ما و گرفتن
حق ما را دارید. خداوند، برای ما و شما،
خیر و نیکی پیش آورد و در برابر این کار، بهترین پاداش را به شما بدهد. من، این نامه را از بطن الرمه برای شما نوشتم و شتابان، پیش شما میآیم.
والسلام! »
امام (علیه
السّلام) نامه را به مردی شجاع به نام قیس
بن مسهر صیداوی سپرد. او نامه را گرفته و با شتاب رکاب میزد تا به
قادسیه رسید، گروهی از مزدوران
ابن زیاد راه را بر او گرفته تا از او بازجویی کنند، قیس به ناچار نامه امام (علیه
السّلام) را پاره نمود تا دشمنان از مضمون آن آگاه نشوند.
ماموران اموی، قیس
بن مسهر را به همراه قطعات نامه، نزد
عبیدالله بن زیاد فرستادند، عبیدالله از او پرسید: «تو کیستی؟»
پاسخ داد: «مردی از
شیعیان امیرالمؤمنین حسین
بن علی (علیه
السّلام)».
عبیدالله گفت: «چرا نامهای را که همراهت بود پاره کردی؟»
قیس پاسخ داد: «برای این که تو از مضمونش آگاه نشوی! »
عبیدالله گفت: «نامه را چه کسی فرستاده و نزد چه کسانی میبردی؟»
قیس گفت: «نامه از حسین (علیه
السّلام) بود به سوی گروهی از اهل کوفه که من آنها را نمیشناسم.»
عبیدالله خشمگین شد و فریاد زد: «به خدا
سوگند تو را هرگز رها نکنم؛ مگر این که اسامی آن افرادی را که حسین (علیه
السّلام) برای آنها نامه فرستاده است بگویی، و یا این که بر منبر بالا رفته و حسین (علیه
السّلام) و پدر و برادرش را
سب کنی! در این صورت تو را رها میکنم و الا تو را خواهم کشت! »
قیس در پاسخ گفت: «چون آن گروه را نمیشناسم،
[
به ناچار
]
پشنهاد دوم تو را انجام خواهم داد! »
عبیدالله با این گمان که او از
مرگ میهراسد، قبول کرد و دستور داد مردم کوفه در مسجد اعظم آن شهر گرد آیند تا سخنان قیس
بن مسهر -فرستاده امام (علیه
السّلام) - را در
مدح بنی امیه بشنوند.
در این هنگام قیس برفراز منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی، درود بر
رسول گرامی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و
رحمت بسیار بر علی (علیه
السّلام) و فرزندانش فرستاد، سپس بر عبیدالله و پدرش و سردمداران حکومت از کوچک و بزرگ
لعنت فرستاد و با صدای بلند گفت: «ای مردم! حسین
بن علی (علیه
السّلام) بهترین خلق خدا و فرزند
فاطمه (سلاماللهعلیهم) دختر رسول خداست، و من فرستاده او به سوی شما هستم، من در یکی از منازل بین راه از او جدا شده و نزد شما آمدهام تا پیام او را برسانم، به ندای او لبیک گوئید.»
مامورین ابن زیاد که شاهد ماجرا بودند، جریان را به عبیدالله گزارش کردند.
خشم سر تا پای ابن زیاد را فرا گرفت، فریاد زد که او را به بالای قصر
دارالاماره برده و به پایین افکنند، مامورین او چنین کردند و قیس را به
شهادت رسانده استخوانهای او را در هم شکستند.
چون خبر شهادت قیس به امام (علیه
السّلام) رسید، بسیار
محزون گردید و در حالی که
اشک در چشمان حضرت (علیه
السّلام) حلقه زده و بر گونه هایش جاری شده بود، این
آیه را
قرائت فرمود: «فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا؛ پس بعضی
پیمان خود را به آخر بردند (و در راه خدا شربت شهادت نوشیدند) و بعضی دیگر در انتظارند و هرگز تغییر و تبدیلی در
عهد و پیمان خود ندادند.»
سپس دست به دعا برداشته فرمودند: «بار خدایا! برای ما و
شیعیان ما جایگاهی والا در نزد خود قرار ده، و ما و شیعیان ما را در جوار
رحمت خود مستقر فرما که تو بر انجام هر کاری قادری.»
در برخی گزارشها آمده که
عبدالله بن یقطر، نامه امام (علیه
السّلام) را برای
مسلم میبرد که از سوی عوامل ابن زیاد دستگیر و سپس به شهادت رسید. در این گزارشها آمده: «امام حسین (علیه
السّلام) قبل از اطلاع از شهادت
مسلم، برادر رضاعی خود -عبدالله
بن یقطر- (سماوی نقل کرده است مادر عبدالله
بن یقطر امام حسین (علیه
السّلام) را
حضانت کرده ولی از او شیر نخورده است، و بدین جهت او را برادر رضاعی میخوانند همانند لبابه همسر عباس
بن عبدالمطلب که مربیه آن حضرت (علیه
السّلام) بوده است ولی از او نیز شیری نخورده است، زیرا در
اخبار صحیحه وارد شده که آن حضرت (علیه
السّلام) بجر از مادرش فاطمه (
سلاماللهعلیهم) و ابهام و
دهان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) از هیچ کس
شیر نخورده است.)
را به سوی
مسلم فرستاد، که بدست
حصین بن تمیم گرفتار و به نزد عبیدالله
بن زیاد برده شد. عبیدالله دستور داد که عبدالله
بن یقطر را به بالای قصر دارالاماره برده تا در برابر مردم کوفه، امام حسین (علیه
السّلام) و پدر بزرگوارش را
لعن کند! هنگامی که فرزند یقطر، بالای قصر رفت خطاب به مردم گفت: «ای مردم! من فرستاده حسین (علیه
السّلام) فرزند دختر پیامبر شمایم؛ به یاری او بشتابید و بر پسر مرجانه (لعنة الله علیه) بشورید.»
عبیدالله چون چنین دید فرمان داد تا او را از بالای قصر به زیر انداختند، او در حال جان دادن بود که مردی آمد و او را به
قتل رساند.
به او گفتند: «وای بر تو! چرا چنین نمودی؟» گفت: «میخواستم راحتش کنم.»
خبر
شهادت عبدالله
بن یقطر به همراه شهادت
مسلم و هانی در منزل زباله به دست امام (علیه
السّلام) رسید.
امام حسین (علیه
السّلام) نامهای نوشت و آن را به وسیله یکی از موالیان خود به نام
سلیمان، برای سران پنج قبیله بصره (یعنی قبایل:
عالیه،
بکر بن وائل،
تمیم،
عبد القیس و
ازد .) فرستاد.
سلیمان به هر یک از سران بصره به نامهای
مالک بن مسمع بکری،
احنف بن قیس،
منذر بن جارود،
مسعود بن عمرو،
قیس بن هیثم و
عمرو بن عبیدالله بن معمر نسخهای از نامه امام (علیه
السّلام) را
تقدیم نمود.
مضمون این نامهها که با متنی واحد نگارش یافته بود، چنین بود: «اما بعد، به راستی که خداوند، محمد (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) را از میان مخلوقات خویش برگزید و به
نبوت کرامت بخشید و او را به پیمبری خویش معین کرد. آن گاه وی را نزد خود برد. او برای بندگان، خیرخواهی کرد و آن چه را بدان مامور بود، به انجام رسانده بود. ما، خاندان او، نزدیکان او، جانشینان او و وارثانش بودیم و سزاوارترین مردم به جانشینی او در میان مردم. اما قوم ما دیگران را بر ما ترجیح دادند؛ ما
[
هم بالاجبار
]
بدین امر، تن در دادیم و از اختلاف، پرهیز نمودیم(چرا که
امنیت) و آرامش( مردم ) را دوست داشتیم. در حالی که میدانستیم نسبت به کسانی که این کار را به دست گرفتهاند، سزاوارتریم. (گذشتگان، ) رفتاری نیک داشتند و به اصلاح پرداختند و در طلب حقیقت بودند. خداوند، آنان را بیامرزد و ما و آنان را مشمول
غفران خود سازد! ؟ ؟ ؟
اینک، فرستادهام را به همراه این نامه به سوی شما میفرستم و شما را به
کتاب خدا و
سنت پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرا میخوانم. به راستی که سنت، از میان رفته است و بدعتها زنده شدهاند. اگر سخنم را بشنوید و از فرمانم پیروی کنید، شما را به راه درست، هدایت میکنم.
سلام و
رحمت خدا بر شما باد! »
هر یک از بزرگان
بصره که نسخهای از نامه امام (علیه
السّلام) را دریافت کردند آن را مخفی نگه داشتند به جز
منذر بن جارود که گمان برد این امر از نیرنگهای عبیدالله
بن زیاد است.
از این رو در شبی که فردای آن روز ابن زیاد قصد عزیمت به کوفه را داشت، موضوع را به وی گزارش داد.
عبیدالله نیز فرستاده امام (علیه
السّلام) را به حضور طلبیده او را گردن زد.
سپس بر
منبر رفت و
حمد و ثنای الهی را به جا آورد.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «سفیران امام حسین»، تاریخ بازیابی۹۵/۲/۶.