ریشههای سیاسی قیام امام حسین
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اینکه چرا و چگونه گروهی از امت اسلامی، دستان خود را به
خون پاک سلاله
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) آغشتند و دست به جنایتی زدند که در جامعه اسلامی سابقه نداشت، درخور بحث و بررسی دقیقی است. در این مقاله بر آنیم که روشن کنیم از زمان وقوع
سقیفه تا سال شصت هجری، چه وقایعی اتفاق افتاد و چه انحرافها و بدعتهایی پدید آمد که در پی آن، فاجعهای به عظمت
قتل امام حسین (علیهالسلام) رخ داد و جامعه آن را تحمل کرد. در یک جمع بندی، میتوان ریشههای تاریخی
عاشورا را در سه حوزه جست و جو کرد که در پی میآید.
پدیدههای اجتماعی مانند انقلابهای بزرگ و موج آفرین معمولا دارای یک علت نیستند؛ بلکه در وقوع آنها یک سلسله عوامل و انگیزههای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی دخالت دارد و دارای ریشههای دور و نزدیک بسیاری هستند که بدون توجه به آنها، تحقیق درباره آنها منطقی نیست. نهضت عظیم عاشورا نیز از این قاعده مستثنا نیست. این واقعه حماسی و شگفت انگیز از منظر ژرف کاوی تاریخی و جست و جو در ریشههای آن، بس تامل برانگیز است. اینکه چرا و چگونه گروهی از امت اسلامی، دستان خود را به
خون پاک سلاله
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) آغشتند و دست به جنایتی زدند که در
جامعه اسلامی سابقه نداشت، درخور بحث و بررسی دقیقی است.
با درک و فهم ریشههای فاجعه
کربلا، هم مسیر و روند انحطاط امت اسلامی پس از رحلت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) روشن میشود، و هم امکان بررسی دقیق زمینهها و شالودههای قیام
کربلا و حماسه
عاشورا (با نگاه پدیدارشناسی) فراهم میآید. در این مقاله بر آنیم که روشن کنیم از زمان وقوع
سقیفه تا سال شصت هجری، چه وقایعی اتفاق افتاد و چه انحرافها و بدعتهایی پدید آمد که در پی آن، فاجعهای به
عظمت قتل امام حسین (علیهالسلام) رخ داد و جامعه آن را تحمل کرد. در یک جمع بندی، میتوان ریشههای تاریخی عاشورا را در سه حوزه جست و جو کرد که در پی میآید.
در اینجا به بررسی برخی از عوامل سیاسی واقعه عاشورا اشاره می شود.
هرچند با ظهور
اسلام و تلاشهای رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله)، روابط محکمی میان قبایل عرب بر اساس
ایمان و
عقیده مشترک پدید آمد و اسلام توانست روح سرکشی و ستیزه جویی آنان نسبت به یکدیگر را مهار کند، پس از رحلت پیامبر، دیری نپایید که روح
عصبیت قبیلهای دوباره ظهور کرد و خود را در
سقیفه نشان داد و درهای
فتنه را به روی
مسلمانان گشود.
جریان
سقیفه در واقع، تبلور غلبه
خلق و خو و رقابت جاهلی و قبیلگی عرب، بر ارزشهای اسلامی بود. مرور گفت و گوی گردانندگان
سقیفه به خوبی نمایانگر آن است که ارزشهای قبیلگی و جاهلی که در زمان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) مثل آتشی زیر خاکستر باقی مانده بود، با رحلت آن حضرت، به خوبی مجال حضور و بروز یافت؛ چنان که برخی از قریشیان و گروهی از
انصار، در حالی که پیکر مطهر پیامبر بر
زمین، و علی (علیهالسلام) مشغول تجهیز آن بود، به رقابت سیاسی پرداختند.
در این رقابت، از ملاکهای ارزشی سخن به میان نیامد؛ بلکه بیشتر، گروه بندی جناحی و قبیلگی (مهاجر و انصاری بودن) نمایان گردید و بحث منا و منکم مطرح شد.
و
ابوبکر سرانجام با معیارهای قبیلگی به
حکومت رسید.
در صورتی که با وجود
نص صریح رسول خدا درباره جانشینی
علی (علیهالسلام) نوبت به انتخاب
خلیفه با ملاکهای دیگر نمیرسید. از این رو آنچه را که در
سقیفه روی داد، باید نخستین
انحراف حکومت در اسلام دانست، که نتیجه آن در درازمدت، روی کار آمدن
بنی امیه بود.
گروه مخالف
بنی هاشم، در روزهای آخر
عمر پیامبر نوعی توطئه، یا حداقل تفاهم و هماهنگی، برای دور کردن علی (علیهالسلام) از
خلافت داشتند و کار آنان در جریان
سقیفه، که به شکل گیری دستگاه خلافت انجامید، متکی بر
قرآن و
سنت پیامبر نبود. اصحاب
سقیفه فرمان
الهی را نادیده گرفتند و شرایط رهبری را فراموش کردند و جناح
حق را به
انزوا کشاندند و حاصل این کار،
انکار امامت و تداوم یافتن روش انتخاب خلیفه با معیارهای سلیقهای و عرفی بود.
بخشی از گردانندگان
سقیفه (
مهاجران) با استناد به حدیث الائمة من قریش
و با این
احتجاج که ما اقوام و عشیره رسول خدا هستیم و در پیوند خویشاوندی از دیگران به آن حضرت نزدیک تریم،
انصار را از صحنه خارج کردند و با
پیروزی مهاجران، نه تنها
قریش غلبه یافت، بلکه نظریه انحصار خلافت در قریش نیز پیروز شد و این، سرآغاز انحراف ریشهای بود. سخن علی (علیهالسلام) و موضع آن حضرت در برابر
سقیفه، ماهیت این حرکت انحرافی را روشن میکند: «شگفتا! خلافت از راه صحابی بودن پیامبر به دست میآید؛ اما از راه صحابی بودن و قرابت به دست نمیآید؟» او خلیفه منتخب
سقیفه را چنین
استیضاح میکند: «اگر با شورا کار آنان را به دست گرفتی، چه شورایی بود که رای دهندگان در آنجا نبودند؟! و اگر از راه خویشاوندی بر مدعیان
حجت آوردی، دیگری از تو به پیامبر نزدیک تر و سزاوارتر بود. (وا عجباه! اتکون الخلافة بالصحابة ولاتکون بالصحابة والقرابة:)
سیاستی که در
سقیفه اجرا شد، یعنی تکیه بر خویشاوندی با رسول خدا، بعدها مبنای عمل
معاویه و خلفای دیگر بنی امیه قرار گرفت و آنان در تضعیف
اهل بیت (علیهمالسلام) و برکناری آنان از صحنه سیاسی تا جایی پیش رفتند، و به قدری برای اثبات خویشاوندی بنی امیه با پیامبر تبلیغ کردند و افکار عمومی را فریفتند که بعدها ده تن از فرماندهان بزرگ سپاه
شام،
سوگند یاد کردند که جز بنی امیه نزدیکانی برای پیامبر سراغ ندارند.
اروی دختر
عبدالمطلب فریب کاری بنی امیه را در این زمینه، به معاویه گوشزد کرد و گفت: پیامبر از ما بود که پیروز شد؛ اما پس از او، شما بر ما مسلط شدید و احتجاج کردید که با رسول خدا
قرابت و خویشاوندی دارید.
در این رابطه نباید پیوند سیاسی و همکاری نزدیک ابوبکر و
عمر را نیز از نظر دور داشت؛ چنان که علی (علیهالسلام) فرمود: «چه سخت دو پستان
[
شتر]
خلافت را بین خود تقسیم کردند
[
و به نوبت خلافت را قبضه کردند.
]
» (لشد ما تشطرا ضرعیها)
نیز آن حضرت در همان روزهای
سقیفه به عمر فرمود: «ای عمر! امروز از پستان
[
شتر خلافت
]
شیری بدوش که بخشی از آن برای تو باشد. امروز سخت به طرفداری او باش تا فردا به تو بازگرداند. (احلب یا عمرحلبا لک شطره واشدد له الیوم لیرد علیک غدا)
نتیجه آنکه در
سقیفه عملا با انکار
امامت و ممانعت از تداوم یافتن رهبری الهی که در
غدیر طراحی شده بود، شرایطی را برای جامعه اسلامی پیش آوردند که به تدریج حاکمیت بنی امیه، این
دشمنان دیرینه اسلام را موجب شده، زمینه صعود آنان را برای تکیه بر پستهای کلیدی فراهم کردند؛ چنان که بعدها معاویه در پاسخ به نامه
محمد بن ابی بکر (کارگزار علی (علیهالسلام) در
مصر) که او را به سبب ادعای خلافت، به
انتقاد گرفته بود، از نقش خلیفه اول در شکستن حریم امامت و هموار شدن راه برای سلطه بنی امیه یاد کرد و نوشت: پدر تو و فاروق او (عمر) نخستین کسانی بودند که حق علی (علیهالسلام) را گرفتند و با او به مخالفت پرداختند.... پس ای فرزند ابی بکر؛ برحذر باش و
وجب خود را به اندازه خود بگیر (از حد خود
تجاوز نکن)؛ زیرا
پدر تو مستبدانه چنین کرد و ما شریکان جرم او هستیم و اگر نبود آنچه را که پدرت پیش از این انجام داد، ما با فرزند
ابوطالب مخالفتی نداشتیم و
تسلیم او میشدیم؛ ولی ما که دیدیم پیش از این پدرت چنان کرد، با پسر ابوطالب مخالفت نمودیم و از کار پدرت پیروی کردیم.
[
حال
]
با آنچه به نظرت میرسد یا از پدرت
عیب جویی کن و یا رها کن. (فکان ابوک و فاروقه اول من ابتزه حقه و خالفه علی امره... فخذ حذرک یا ابن ابی بکر، و قس بشبرک و بفترک... فابوک استبد به و نحن شرکاوه ولولا ما فعل آبوک من قبل ما خالفنا ابن ابی طالب، و لسلمنا الیه و لاکنا راینا ایاک فعل ذلک به من قبلنا، فخالفنا ابن ابی طالب... واقتدینا بفعاله فعب اباک بما ہدالک او دع ذلک...)
اگر
سقیفه شکل نمیگرفت و با
غصب حق علی (علیهالسلام)، انحرافات پدید نمیآمد (برای نمونه
ابوذر گفت: اگر
امارت کسی را که
خدا او را مقدم داشته بود، میپذیرفتید، هیچ واجبی از
واجبات الهی ضایع نمیگردید)
و زمینههای تسلط
امویان بر سرنوشت امت اسلامی فراهم نمیشد، واقعه
عاشورا رخ نمیداد. نقل شده که «امیری از سیدی پرسید:
حسین (علیهالسلام) را کجا کشتند؟ گفت: در
کربلا گفت اشتباه میکنی؟ آن حضرت را در
سقیفه بنی ساعده کشتند»؛
چراکه
ظلم به اهل بیت و مهجوریت آنان، از
سقیفه آغاز، و این
توطئه با کشتن امام علی و امام حسین (علیهماالسلام)کامل شد.
خلافت عمر در واقع با نظر شخصی خلیفه اول و با
وصیت او شکل گرفت. ابوبکر به انتقاد برخی از
صحابه نسبت به
خشونت عمر توجهی نکرد.
بیعت مردم با عمر، تنها اعلام رضایتی در برابر عمل انجام شده بود، نه ابراز رای و نظر در انتخاب خلیفه. عمر از انتخاب ناگهانی ابوبکر انتقاد میکرد و آن را امری ناگهانی معرفی مینمود که خدا
شر آن را حفظ کرد؛ (.... کانت بیعة ابی بکر فلتة وقی الله شرها...)
اما درباره نحوه روی کار آمدن خود سخنی نگفت.
این خلیفه روش ناهمگونی داشت. او در عین سخت گیری بر کارگزارانش، اعمال خلاف برخی از آنان را نادیده میگرفت.
معاویه یکی از آن کارگزاران متخلف بود. با آنکه عمر تغییر دادن کارگزاران خود را دوست داشت، معاویه را بر جای خود نگاه داشت (چنانکه از جرایم فرد فاجری مثل
مغیرةبن شعبه چشم پوشید)
و هرگز او را عزل نکرد. از این رو زمینه را برای حکومت امویان فراهم ساخت. عمر نه تنها در مقابل معاویه ایستادگی نکرد، بلکه با چشم پوشی از اعمال و کردار او، روح بلندپروازی را در معاویه دمید و او را برای حکومت مهیا کرد. معاویه خود را نماینده منصوب از طرف عمر و
عثمان میدانست
و اعمال خود را منتسب به تایید خلیفه دوم میکرد.
به قدرت رساندن بنی امیه در میان سیاستهای عمر بسیار برجسته بود؛ تا جایی که وی از کسانی که نزد او به
ملامت معاویه میپرداختند، ملول میشد.
روی کار آوردن عثمان نیز مؤید این
سیاست است. میگویند عمر به
سعید بن عاص اموی گفت: «زمینی که به تو بخشیدم، برایت بس است، به زودی پس از من کسی به خلافت میرسد که با تو خویشاوندی دارد و به تو نیکی خواهد کرد».
مقصود وی عثمان بود.
هرچند عمر در آستانه وفاتش خطر معاویه را به اعضای شورای شش نفری برای انتخاب خلیفه، گوشزد کرد و گفت: «اگر به یکدیگر حسودی و بدخواهی و
کینه ورزی کنید، معاویه همه را کنار زده، امور را قبضه میکند»،
پرسش این است که چه کسی به معاویه آن همه
قدرت بخشید که او از موضع یک استاندار، بتواند اصحاب بزرگ پیامبر را کنار بزند؟ آیا جز این بود که خلیفه دوم، او را سالها در حکمرانی شام باقی گذاشت، لقب کسرای عرب را به او داد،
از اقدامات و قدرت گیریهای او جلوگیری نکرد و در برابر انحرافهای وی سکوت نمود؟ درباره انگیزه خلیفه در میدان دادن به بنی امیه، جای بحث بسیار است. گاهی به نظر میرسد که این امر نوعی باج دهی و دادن حق السکوت به امویان بود تا از کارشکنیهای آنان آسوده خاطر شود؛ اما انگیزه هرچه بود، یک نتیجه بیش نداشت: سلطهٔ دشمنان دیروز
اسلام بر
مسلمانان.
عمر در روزهای آخر عمر خود، برای انتخاب خلیفه بعدی، یک شورای شش نفری تشکیل داد.
این شورا ترکیب خاصی داشت. عثمان، به همراه شوهرخواهرش
عبدالرحمن بن عوف و
سعدبن ابی وقاص، که هر دو از
قبیله بنی زهره بودند، مثلثی را پدید آورده بود که احتمال انتخاب
علی (علیهالسلام) را پایین میآورد. با چنین شرایطی، عمر دستور داده بود در صورت تساوی آرا، نظر گروهی مقدم شود که عبدالرحمن در آن حضور دارد. این امتیاز ویژه، زمینه انتخاب حتمی عثمان را فراهم آورد. هرچند عمر
اعتقاد داشت که اگر علی (علیهالسلام) که بر سر کار آید، مردم را به راه
حق هدایت خواهد کرد،
به گونهای هدفمند، اعضای شورا را به ترتیبی چید که علی به خلافت نرسد؛ چنان که امام علی هم، پیش از رای گیری برای انتخاب خلیفه، نتیجه آن را اعلام کرد.
حذف امام نشان داد که
اشراف قریش، ابزار تجدید
حیات امویان شدند و زمینه
سلطنت آنان را فراهم کردند. گذشت ایام و سالها ثابت کرد که تنها نتیجه شورای شش نفره، حذف علی (علیهالسلام) و به قدرت رسیدن عثمان نبود؛ بلکه حاصل آن شورا در واقع پذیرش سلطنت اموی و رای به تجدید حیات
اشرافیت عربی بود؛ یعنی واسطهای برای تبدیل تدریجی اوضاع و شرایط مطلوب برای پسر
ابوسفیان و قدرت گیری قاتلان آینده
شهدای کربلا.
عثمان برگزیده شورایی محدود بود و دیگران ناچار بدان تن دادند. کسانی مانند امام علی
تهدید شدند که در صورت بیعت نکردن، به
قتل خواهند رسید.
از این رو بیعت امام در واقع از روی
اکراه بوده است.
ابوسفیان در همان روز که بنی امیه برای انتخاب عثمان در منزل او گرد آمده بودند، خطاب به آنان گفت: «ای بنی امیه؛
[
حال که حکومت به دست شما افتاده است
]
آن را همچون گوی به یکدیگر پاس دهید و نگذارید از خاندان شما خارج شود.
سوگند یاد می کنم به آنچه عقیده دارم، که نه عذابی در کار است و نه حسابی، نه بهشتی هست و نه جهنمی، و نه برانگیختنی هست و نه قیامتی».
عثمان به این
نصیحت جامه عمل پوشاند و بنی امیه را بر مردم مسلط کرد و تمام مراکز قدرت و مناطق زرخیز را به دست خویشاوندان خود سپرد.
جرج جرداق در تعبیری کوتاه و کارآمد میگوید: «در زمان عثمان، بنی امیه هم کلید
بیت المال را در دست داشتند و هم شمشیر سلطان را».
امویان به اتکای او به آرزوی دیرینه خود که ریاست بر مردم بود، رسیدند و از هر حیث تقویت شدند و برای قبضه کردن کامل امور به تکاپو افتادند و عثمان را به سوی منزلگاه
مرگ کشاندند تا به خونخواهی او برخیزند.
امیرمؤمنان درباره فرصت طلبی
بنی امیه برای قبضه کردن قدرت و چپاول بیت المال در زمان خلافت میفرماید:
... تا آنکه سومی (عثمان) به خلافت برخاست، در حالی که
[
همانند شتری
]
دو پای خود را در میان محل سرگین و علفزار گشوده بود و فرزندان نیاکان او همراه او برخاستند که مال خدا (بیت المال) را میجویدند و میخوردند؛ همانند شترانی که گیاهان بهاری را میجوند. تا آنکه بافته او از هم گسیخت و عملکردش کار او را یکسره کرد و شکم بارگی اش او را واژگون و نابود ساخت. (الی ان قام ثالث القوم نافجا حضنیه بین نثیله و معتلفه وقام معه بنوابیه یخضمون مال الله خضمة الابل نبتة الربیع الی ان انتکث علیه فتله و اجهز علیه عمله و کبت به بطنته)
امویان، انتخاب انحصاری کارگزاران عثمان از خویشاوندانش را، نه تنها موفقیت شخصی عثمان، بلکه
پیروزی تمام طایفه خویش دانستند. (ابوسفیان نیز در موارد متعدد، به بنی امیه تذکر میدهد که از موقعیت به دست آمده، کمال استفاده را ببرند و هرگز آن را به دیگران واگذار نکنند)
از همان آغاز خلافت عثمان، مشخص شد که او نقابی است که امویان در پشت آن پنهان شده بودند.
مودودی، دانشمند معاصر پاکستانی از
اهل سنت، ذیل عنوان «از خلافت راشده تا ملوکیت» درباره عملکرد عثمان در سپردن ولایات مهم به خویشاوندانش، این گونه اظهار نظر میکند که حکومت این عناصر که بیشترشان از «
طلقا» بودند، نوعی حکومت قبیلگی بر جامعه مسلمانان بوده است. وی یکی از اشتباهات عثمان را، واگذاری تمام شامات به
معاویه و نگه داشتن او برای چندین سال در حکومت آن ناحیه میداند که سبب استقلال معاویه و عدم پیروی او از حکومت مرکزی شد و او توانست هرچه بیشتر
قدرت کسب کند.
عثمان خود یک اشرافی، اما با سوابق اسلامی بود. از این رو در زمان وی، حکومت قدم به قدم به سوی حاکمیت اشرافی قریش و معیارهای قبیلگی در انتخاب کارگزاران پیش رفت. عثمان پسرعمو و دامادش،
مروان را در مقام مشاور عالی خلیفه نصب کرد و او تمام همت خویش را برای اجرای خواستههای اشرافیت اموی به کار بست.
در این دوره،
استبداد شدیدتر شد و عثمان نظر خود را حتی در امور دینی، نافذ میشمرد و به مسلمانان درباره مخالفت با خود هشدار میداد. وی در پاسخ به اعتراضهای مردم درباره بها دادنهای بیجای او به بنی امیه گفت: اگر کلیدهای
بهشت نیز در دست من بود، آنها را به بنی امیه میدادم تا همه وارد بهشت شوند. البته
صحابه برجستهای چون علی (علیهالسلام)،
ابوذر و
عمار، با سیاستهای نادرست او مخالفت میکردند. برخی از آنان چون ابوذر، به دلیل عدالت طلبی و
امر به معروف و نهی از منکر،
تبعید شدند
و برخی دیگر چون عمار به شدت کتک خوردند؛
اما سیاستهای خشن حکومت، سکوت در مقابل انحرافات را فراگیر کرد.
سرانجام عملکرد نادرست عثمان و کارگزارانش و رواج بدعتها، مردمان برخی شهرها را بر ضد وی شوراند. با وجود تلاش امویان در مدت
شورش برای انتقال عثمان به مکه
یا شام،
که دورنمایی از یک خلیفه ضعیف و آلت دست را تصویر میکرد، عثمان در
محاصره قرار گرفت و سرانجام به قتل رسید. کشته شدن او سکوی پرش معاویه برای رسیدن به قدرت کامل بود. معاویه که در دوران محاصره این خلیفه به تقاضای کمک و
استغاثه او پاسخی نداد،
پس از قتل او، به خونخواهی اش برخاست و علی (علیهالسلام) را متهم به قتل او کرد. بنابراین خلافت عثمان عملا نردبانی برای افزایش قدرت دشمنان قدیمی اسلام و زمینه سازی برای به خلافت رسیدن معاویه و پسرش یزید بود.
پس از قتل عثمان، مسلمانان با اصرار فراوان، علی (علیهالسلام) را به خلافت انتخاب کردند؛ اما هنوز خلافت امام استوار نشده بود که آن حضرت خود را میان دشمنان و مخالفان دید.
نفاق اموی و فرهنگ قبیلگی این دشمنان، مانع از آن بود که امام بتواند بر مبنای فرهنگ و ارزشهای اسلامی اعمال حاکمیت کند و جامعه را از
عدالت اجتماعی ایده آل اسلامی برخوردار سازد. علی (علیهالسلام) تنها پس از یک دوره
تبعیض و رفاه زدگی جامعه و بازگشت آنها به سنتهای اشرافی جاهلی و برخی انحرافها از اصول قرآنی و
سنت نبوی، به خلافت رسید. از این رو در آغاز خلافت خود، درباره ضرورت دگرگونی ارزشهای رایج، ضمن سخنانی فرمود:
آگاه باشید تیره روزیها و آزمایشها همانند زمان
بعثت پیامبر بار دیگر به شما روی آورده است.
سوگند به خدایی که پیامبر را به حق مبعوث کرد، سخت
آزمایش میشوید و مانند دانههایی که در غربال میریزند، غربال شده، مانند غذا درون دیگ جوشان زیرورو خواهید شد، تا آنکه پایین شما بالا، و بالاییها پایین رود، و کسانی پیشی خواهند گرفت که پیش از این عقب مانده بودند و کسانی که پیش از این پیشی گرفتهاند، عقب خواهند ماند...
در نتیجه آن حضرت چارهای جز تغییر بنیادها و اصلاح واقعی نظام خلافت اسلامی نداشت. اما جامعه اسلامی به دلیل سیاستهای نادرستی که کارگزاران عثمان پیش از آن حضرت در پیش گرفته بودند، دچار شکافهای عمیق اجتماعی و اقتصادی شده بود که روز به روز بیشتر میشد و آن حضرت نمیتوانست
فساد ۲۵ ساله را در چند سال از بین ببرد.
نبرد جمل که با انگیزه رقابت سیاسی به وجود آمد و بر امام علی تحمیل شد، از پیامدهای شورای شش نفری عمر بود.
طلحه و
زبیر هم که از اعضای آن شورا بودند، پنداشتند که پس از عثمان،
لیاقت خلافت را دارند. کشته شدن هزاران تن از مسلمانان در این
جنگ، (درباره رقم تلفات این جنگ میان مورخان اختلاف است.
مسعودی رقم آن را هجده هزار و
ابن اثیر ده هزار نفر ثبت کردهاند.)
موجب از بین رفتن روح برادری، و باز شدن درهای
فتنه و فساد، و شعله ور گشتن
آتش نبرد صفین شد و سرانجام همه اینها به سود معاویه پایان یافت. اصولا محرک اصلی جنگ جمل همان بود. او با نامهای، زبیر را به
شورش بر ضد امیرمؤمنان تحریک کرد.
زبیر نامه را به طلحه نشان داد و آنگاه هر دو به قصد شورش، از
مدینه خارج شدند.
معاویه که در این نبرد، بی طرف مینمود، در واقع به دنبال تقویت خود بود. او امام علی را فردی معرفی میکرد که به جنگ حواریان
رسول خدا و امالمؤمنین
عایشه رفته است. وی با تبلیغات دامنه دار خود، افراد جاهل و دست پرورده خویش را در
گمراهی بیشتر فرو برد و با شعار خونخواهی عثمان، همه مخالفان امام را زیر یک پرچم گرد آورد.
با وجود آنکه عثمان پسران و دخترانی داشت که اولیای دم او بودند، معاویه خود را ولی دم
عثمان معرفی کرد. (
ابن ابی الحدید در این باره سخنی منصفانه دارد؛ او مینویسد: «امیرمؤمنان انتظار داشت که معاویه و دیگران از او
اطاعت کنند و فرزندان عثمان نزد آن حضرت رفته، درباره قتل پدرشان اقامه دعوا کنند. اما در واقع چنین اتفاقی رخ نداد؛ زیرا معاویه و اهل شام،
عصیان و سرپیچی کردند و وارثان
خون عثمان، به معاویه پناه بردند و از حوزه علی مفارقت و جدایی کردند و
قصاص را از راه شرعی درخواست نکردند؛ بلکه آن را از راه زور و غلبه خواستند و معاویه آن را از راه
عصبیت جاهلی پی گرفت. پس هیچ کدام کار را از راه آن، وارد نشدند»)
گویا او از قبل پیش بینی همه چیز را کرده و نقشه دقیقی طرح کرده بود. از این رو معاویه و دیگر بزرگان بنی امیه مانند
مروان بن حکم و
ولیدبن عقبه، نه تنها از
بیعت با علی (علیهالسلام) خودداری کردند،
بلکه با متهم کردن آن حضرت به قتل عثمان، در سازماندهی نبردهای دوران خلافت آن حضرت، پیشگام و خط دهنده بودند؛ به گونهای که مانع تراشیها و مشکل آفرینیهای فراوان آنان، مانع اجرای افکار عدالتخواهانه امام شد.
اختلافات شدیدی که پس از جنگ صفین و ماجرای حکمیت در سپاه
امام علی (علیهالسلام) ایجاد شد و
خوارج از دل آن پدید آمدند، بنی امیه را برای رسیدن به قدرت امیدوارتر کرد. در نتیجه، آنان پس از
شهادت امیرمؤمنان که در سال چهلم هجری، با دسیسهها و توطئههای فراوان، از راه
صلح با
امام حسن (علیهالسلام) حکومت جهان اسلام را از آن خود کردند و بدین گونه خلافت از خاندان نبوت به خاندان بنی امیه انتقال یافت.
(یکی از دانشمندان بزرگ آلمانی، در پایتخت عثمانی، در حضور یکی از شریفان
مکه به چند نفر مسلمان گفت: شایسته است
مجسمه طلایی معاویه را در فلان میدان پایتخت (برلین) نصب کنیم! از وی پرسیدند: به چه علت؟ پاسخ داد: معاویه بود که نظام حکومت
دمکراسی اسلام را به نظام سلطه و
استبداد تبدیل کرد، و اگر این امر نبود، اسلام همه عالم را فرا میگرفت و امروز ما آلمانیها و همه ملتهای اروپایی، مسلمان عرب بودیم)
تاریخ، دفتر شگفتی هاست. در واپسین ساعات قدرت قریش در
مکه، هنگامی که ابوسفیان و فرزندش معاویه پس از سالها جبهه گیری در مقابل رسول خدا به ناچار اسلام آوردند و طلقا خوانده شدند، هیچ کس گمان نمیکرد که حدود سی سال بعد، مسند ریاست به معاویه برسد؛ اما او با ترفندهای سیاسی و فرصت طلبیهای دور از اخلاق، بدان دست یافت.
بی مناسبت نیست نیم نگاهی به گذشته داشته باشیم و سابقه دشمنی آنها را با اسلام یادآور شویم. امویان از جمله تیرههای قریشی بودند که بیش از دیگران، به دلیل ظهور پیامبری از نسل
هاشم بن عبد مناف، به او رشک میبردند. آنان چون پیامبری
رسول خدا را موجب برتری موقعیت بنی هاشم نسبت به خود میدانستند، بر مبنای عصبیت قبیلگی و از سر
حسادت و برای پیروزی
ابوسفیان در رقابت رهبری، مواضع سختی بر ضد پیامبر اتخاذ کردند. رد پای سران بنی امیه و دیگر تبارهای
عبد شمس در بیشتر اقدامات
قریش در مقابل آن حضرت آشکار است. آنان برای مهار دعوت اسلامی، از هر راهکاری که میتوانستند، بهره جستند. همراهی با
مشرکان دیگر مکه در محاصره اقتصادی بنی هاشم در مکه
و
توطئه دارالندوة برای قتل رسول خدا از آن جملهاند.
پس از
هجرت پیامبر به
یثرب، امویان خانه و کاشانه برخی از مهاجران هم پیمان خود در عصر جاهلی چون «
بنو جحش» را مصادره کردند.
ابوسفیان رئیس بنی امیه نیز، در نامهای مردم یثرب را به دلیل پناه دادن به رسول خدا نکوهش کرد.
از آن پس، ابوسفیان جز در
نبرد بدر، در تمام توطئهها و اقدامات سیاسی- نظامی قریش بر ضد پیامبر، فرماندهی آنان را بر عهده داشت.
در پی پیروزی مسلمانان در نبرد بدر و کشته شدن جگر پارههای قریش از جمله
عقبة بن ابی معیط اموی و فرزند ابوسفیان، حنظله و نیز کشته شدن عتبه، شیبه و ولید از بنی عبد شمس
و به اسارت درآمدن حدود دوازده تن از بنی امیه و هم پیمانان ایشان از جمله
عمروبن ابی سفیان و دیگر نوادگان عبد شمس،
فضای مناسبی در اختیار ابوسفیان قرار گرفت تا علاوه بر رهبری بنی امیه، از
نفوذ خود در رهبری قریش نیز بهره ببرد.
از این رو وی در غزوات بزرگی چون
احد و
خندق، سپاه قریش را فرماندهی میکرد.
فرزند او معاویه نیز پا به پای پدر بر ضد رسول خدا حرکت میکرد. دیگر چهرههای اموی نیز در رکاب آنان به ستیزه جویی با مسلمانان مشغول بودند؛ چنان که در غزوه احد،
معاویة بن مغیره اموی از مثله کنندگان بدن
حمزه سیدالشهدا بود و بینی حمزه را جدا کرد.
در سال چهارم هجرت، ابوسفیان طرح
ترور رسول خدا را ریخت که به نتیجه نرسید.
پس از
صلح حدیبیه در سال ششم هجرت و
پیمانشکنی قریش و تلاشهای بی ثمر سرکرده آنان ابوسفیان برای تجدید پیمان، زمینههای
فتح مکه فراهم گردید و سرانجام، این شهر در سال هشتم هجری فتح شد. در پی این واقعه مهم، رسول خدا گذشت فراوانی نسبت به قریش و بنی امیه و دیگر دشمنان کینه توز و دیرپای
اسلام، از خود نشان داد و با بلند نظری، از دشمنیهای پیشین ایشان چشم پوشی کرد و در این راه
کرامت و بزرگواری فراوانی نمود و حتی به توصیه
عباس بن عبدالمطلب، خانه ابوسفیان را از مکانهایی اعلام کرد که
مشرکان در صورت پناهندگی بدان، در امان خواهند بود.
رسول خدا پس از ورود به مکه، با فرمان
عفو عمومی، قریش و از جمله بنی امیه را
طلقا نامید
و بدین ترتیب با گذشت ۲۱ سال از
بعثت آن حضرت، و
عناد و دشمنی مستمر بنی امیه با پیامبر ایشان با رسول خدا بیعت کرده، به ظاهر اسلام آوردند. همچنین نبی مکرم در
غزوه حنین که به دنبال فتح مکه رخ داد، برای جذب دلهای برخی
اشراف قریش، از جمله بنی امیه، به چند تن از آنان، از جمله ابوسفیان و دو تن از پسرانش یزید و معاویه و برخی دیگر از امویان، سهمی از
غنایم بخشید.
از این رو آنان در زمره المؤلفة قلوبهم
قرار گرفتند. بعدها مسلمانان این اقدام رسول خدا را در حق بنی امیه،
تحقیر آنان تلقی میکردند.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) از آینده بنی امیه بر امت اسلامی، به شدت نگران بود و بارها در این خصوص به مردم هشدار داده، فرموده بود: ویل لبنی امیه.
«وای بر بنی امیه». همچنین آن حضرت فرمود: «هرگاه تعداد فرزندان
ابوالعاص (از بنی امیه) به سی یا چهل تن برسد، سرزمین
خدا را
ملک خود، و
بندگان خدا را بردگان خود قرار داده،
دین خدا را به
نفاق خواهند گرفت».
آن حضرت امویان را فاجرترین طایفه قریش و شرورترین،
و دشمنترین قبایل عرب نسبت به
بنی هاشم معرفی کرد.
امیرمؤمنان علی (علیهالسلام) نیز مخوفترین فتنهها را فتنه بنی امیه دانست که همه جا را فراخواهد گرفت و تنها اهل
بصیرت از آن رهایی خواهند یافت. (
امام حسن (علیهالسلام) نیز در مجلسی که یاران
معاویه برای
توهین به ایشان ترتیب داده بودند، خطاب به معاویه میگوید: آیا به یاد نداری روزی را که پدرت بر
شتر سرخ مویی سوار بود که افسارش به دست تو بود و برادرت عتبه در پی شما میآمد و رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) با دیدن شما فرمود: اللهم العن الرکب والقائد و السائق امام همچنین به معاویه و یارانش گوشزد میکند که پیامبر خدا در هفت مورد یقینی، که توان
انکار هیچ یک از آنها را ندارد، پدرت ابوسفیان را
لعنت کرده است)
آن حضرت، آفت امت اسلامی را بنی امیه میدانست.
از این رو در معرفی آنان فرمود: «آنها بیشترند و بیشتر اهل
منکرات و اهل
مکر و حیلهاند و ما فصیح تر و خوش روتر و باسخاوت تر هستیم». (سئل علی عن بنی امیه و بنی هاشم، فقال، هم اکثر وانکر و امکر ونحن افصح واصبح واسمح)
گویا امام، در نامه ۱۶
نهج البلاغه هم به بنی امیه اشاره دارد. «ما اسلموا ولکن استسلموا و اسروا الکفر، فلما وجدوا اعوانا علیه اظهروه؛ اینان
مسلمان نشدند، بلکه تسلیم اسلام شدند و
کفر را پنهان داشتند و آنگاه که یارانی بر آن (کفر) یافتند، پدیدارش نمودند».
چنانکه گذشت، امویان به تدریج و با شگردها و دسیسههایی توانستند حکومت را به دست بگیرند. در نتیجه، معاویه پایه گذار حکومتی شد که با دوره قبل از خود، تفاوتهای فاحشی داشت و سیاست او، سرمشق خلفای پس از وی شد؛ حکومتی که هیچ گونه سنخیتی با حکومت پیامبر و حتی شیخین نداشت.
معاویه
حکومت اسلامی را به یک سازمان سیاسی دنیوی بدل کرد و خلافت پیامبر را به صورت
قدرت دنیوی درآورد.
حکومت او به معنای بازگشت به
حاکمیت جناح اصلی قریش بود که زمانی با اسلام درگیر بودند. از این رو دوران جدیدی از حکمفرمایی در میان مسلمانان آغاز شد و حکومتی تجمل گرا و پرزرق و برق، و با نظام سیاسی ویژهای شکل گرفت که تنها بر پایه مصالح و منافع دنیوی خاص خود استوار شده بود. به عبارت دیگر در این دوره،
تعصب جاهلی و
توحش، به جای اسلام
حکومت میکرد و زیربنای این نظام حکومتی، مبتنی بر
عصبیت موروثی عربی و
انحراف از دستورهای
قرآن، و عدول از
سنت نبوی بود. جنبه فزاینده غیردینی در دولت اموی، موجب شد که مسلمانان دولت ایشان را نه خلافت، بلکه
سلطنت بدانند.
در دوره اسلامی، معاویه را نخستین پادشاه
نامیدهاند. او برای تثبیت حکومتش از حیلههای سیاسی و از هر ابزاری استفاده میکرد.
سیاستهای ضداسلامی او موجب پدید آمدن فجایع و بدعتهای بسیاری شد. انتخاب فرزند ناخلفش یزید برای ولیعهدی، و موروثی کردن حکومتش، از بزرگترین بدعتهای نامشروعی بود که او با
تطمیع و
تهدید به انجام رساند و برای تحقق بخشیدن آن، سالها تلاش کرد؛ چراکه به عللی چون پیمان
صلح با امام حسن (علیهالسلام) (که در آن تصریح شده بود که پس از معاویه حکومت به دست حسن بن علی (علیهماالسلام) و بعد از آن به دست حسین بن علی خواهد بود)، بی سابقه بودن چنین کاری در اسلام، و شخصیت فاسد یزید، ممکن بود مردم به آسانی
خلافت او را نپذیرند. با این وجود، معاویه این
بدعت (ولیعهدی) را پدید آورد و همه خلفای پس از او، این سیاست را استمرار بخشیدند. در اینجا این پرسش اساسی مطرح میشود که وظیفه
امام حسین (علیهالسلام) که در برابر چنین بدعت آشکاری چه بود؟ آیا میتوانست ساکت باشد و
انحراف امت اسلامی را با بی تفاوتی نظاره کند؟ چنان که در فصل بررسی ماجرای ولیعهدی یزید» به تفصیل بحث خواهد شد، امام حسین (علیهالسلام) در برابر این بدعت بزرگ ایستاد و ولیعهدی یزید را به رسمیت نشناخت و سرانجام با روی کار آمدن یزید، قیام کرد.
پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۱، ص۲۰۷-۲۲۷.