روش اصولی امام خمینی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
امام خمینی (ره) در
تولید اندیشه اصولی از شیوههایی
فعّال و در عین حال
منطقی بهره میگرفته است.
عرف گرایی، عنصری
مشترک میان بسیاری از مکتب های اصولی است؛
نائینی ،
آقا ضیاء عراقی ،
کمپانی ،
امام خمینی و
شهید صدر ، همگی عرف گرا هستند؛ یعنی
موضوع حکم را براساس
عرف شناسایی میکنند، به قواعد عرفی در محاورات گردن مینهند و با روایات براساس
فهم عرفی برخورد میکنند. اگر تفاوتی میان مجموعه های اصولی دیده میشود، بیشتر از این نظر است که برخی این ویژگی عرف گرایی را کمتر و برخی بیشتر دارند. در مَثل، نائینی در ارائه و تنقیح مباحث، عرف گراتر از آقا ضیاء است؛ چه آنکه آقا ضیاء، در موارد بسیار، بحث را با
دقتهایی
عقلی هرچند با لایه ای از عرف گرایی به پیش میبرد. به عبارت دیگر، تفاوت در این است که ذهن عرفیِ پاره ای از اصولیها به دلیل مدرسه ای شدن و انس گرفتن با مباحث
عقلی، آسیب دیده وگرنه شعار عرف گرایی نقطه اشتراک همه یا اکثر اصولیان است.
آنچه امام خمینی (ره) را از بسیاری از عالمان اصولی متمایز میسازد، عرفی نگر بودن وی است که در جای جای مطالعات اصولی او به
چشم میآید. به تعبیر دیگر، امام علاوه بر عرف گرایی، عرف نگر بود؛ یعنی در تحلیل قواعد عرفی که به
حکم و مقتضای عرف گرایی پذیرفته میشوند، نگاه و نگرشی عرفی را مبنای تحلیل و مطالعه قرار میداد، در حالی که اصولیان مباحث را با گرایشی
عقلی نگرانه مطالعه و بررسی کرده یا میکنند.
یکی از اندیشه های رایج در اصول که طرفداران بسیاری دارد، اندیشه تنزیل است؛ یعنی اینکه عرف مؤدّی را در
امارات به منزله واقع قرار میدهد: (تنزیل المؤدّی منزلة الواقع).
به سخن دیگر، عرف در مواردی که اماره را معتبر میشمرد در
حقیقت به تتمیم
کاشفیت و
طریقیت اماره دست میزند. بر این پایه، عرف، اگر
ظن را در برابر
قطع که کاشفیتی تام دارد، بپذیرد و
حجت شمرد، در حقیقت کاشفیت آن را تغلیظ و تتمیم کرده و مؤدّی آن را نازل منزله واقع قرار داده است. این اندیشه که طرفداران فراوان دارد، اصولی است.
امام خمینی (ره) این اندیشه را نمیپذیرد و میگوید:
(أمّا بناء
العقلاء بالعمل بالأمارات، فلیس وجهه تنزیل المؤدّی منزلة الواقع، ولا تنزیل الظنّ منزلة القطع، ولا إعطاء الجهة الکاشفیة والطریقیة أو تتمیم الکشف لها….)
پس ما با دو اندیشه اصولی مواجه هستیم: یکی اندیشه شخصیتهایی همانند نایینی و صاحب کفایه که به (
تنزیل ) معتقد هستند و دیگری اندیشه امام که معتقد است: عرف هیچ تنزیلی را انجام نمیدهد.
روشن کردن سرچشمه و خاستگاه این دو اندیشه، موضوع بحث ماست که آن را پی میگیریم:
به واقع از تفاوت دو روش اصولی عرف نگر و
عقل نگر سرچشمه میگیرد؛ کسانی که به اندیشه (تنزیل المؤدّی منزلة الواقع) روی آورده اند، در واقع به کار عرف با یک نگاه
عقلی نگریسته اند؛ یعنی تحلیل
عقلی را که میان
قطع و ظن تفاوت میگذارد، در نظر گرفته و توجه به آن را از سوی عرف، مطلبی مسلّم گرفته اند، و بعد در پاسخ به این پرسش که: چرا عرف به رغم توجه به تفکیک
عقلی میان قطع و ظن،
ظن را به جای قطع مینهد؟ به این تحلیل دست یافتهاند که: عرف به نوعی از حکم
عقل تنزل میکند و تنزیل مینماید و ظن را به منزله قطع میانگارد.
بر پایه این نگاه، تنزیل عرفی، مسبوق به توجه عرف به جداسازی
عقلی قطع و ظن است. بدین سان تحلیل این گروه، از نگرش
عقلی آنان به کار عرف (در اعتبار بخشی به اماره) برگرفته میشود.
در مقابل، حضرت امام، تحلیل خویش را در بررسی عمل عرف در اعتبار بخشی به اماره، از جداسازی
عقلیِ قطع و ظن آغاز نمیکند و به دنبال حکم
عقلی نمیرود، بلکه فارغ از اینکه
حکم عقل چیست، به کار عرف با نگاهی عرفی مینگرد؛ یعنی امام، بسان تحلیل گران، خویش را در میان عرف قرار میدهد و از آن جایگاه عرفی، به کار عرف در قبال اماره میپردازد، و به این نتیجه دست مییابد که: عرف،
اماره را طریقی معتبر میبیند، نه اینکه به آن از سر تنزیل، اعتبار بخشد. و میان (معتبر میبیند) تا (معتبر میسازد) تفاوت در کار است:
(أما بناء
العقلاء بالعمل بالأمارات، فلیس وجهه تنزیل المؤدّی منزلة الواقع… بل لهم طرق معتبرة یعملون بها فی معاملاتهم وسیاساتهم، من غیر تنزیل واحدٍ منها مقام الآخر ولا الالتفات إلی تلک المعانی الاختراعیة والتخیّلیة.)
و این چنین امام در آفریدن اندیشه اصولی، هم عرف گراست و هم عرفی نگر.
بسیاری، مرجع تشخیص و تعیین مصداق موضوع را
دقت عقلی میپندارند. طرفداران این دیدگاه در عین حال که معتقدند: مفهوم موضوع را باید از عرف گرفت، و به همین جهت عرف گرا هستند، در تشخیص مصداق به سراغ
عقل میروند. صاحب کفایه از طرفداران این نظریه است. او میگوید:
(والعرف إنّما یکون مرجعاً فی تعیین المفاهیم، لا فی تطبیقها علی مصادیقها.)
نایینی نیز همین دیدگاه را میپذیرد و میگوید:
(إنّ نظر العرف إنّما یکون متّبعاً فی المفاهیم، لا فی تطبیقها علی المصادیق.)
دلیل این دیدگاه این است که: چون عرف
مسامحه میکند، نمی توان در مصداق شناسی تکیه بر آن کرد؛ چه آنکه معیار، مصداق واقعی است و نه مصداق وهمی و مسامحی.
(أمّا تطبیق المفهوم علی المصداق فلیس بید العرف، بل هو یدور مدار الواقع)؛
تطبیق مفهوم بر مصداق به دست عرف نیست، بلکه بر مدار واقع میچرخد، و نه اعتبار و مسامحه.
امام خمینی (ره) نیز با گروه مزبور در اینکه باید در پی شناخت مصداق حقیقی رفت و نه وهمی، هم عقیده است، ولی در تعریف مصداق حقیقی و شیوه دست یابی به آن، از آنان جدا میگردد. امام معتقد است: ملاک حقیقت عرفی است و نه
عقلی. آنچه عرف را مصداق حقیقی و واقعی به حساب میآورد، معیار است. پس باید به سراغ عرف رفت و نظر آن را در تشخیص مصداق ملاک قرار داد:
(فکما أنّ العرف محکّم فی تشخیص المفاهیم محکّم فی صدقها علی المصادیق وتشخیص مصادیقها فما لیس بمصداقٍ عرفاً لیس بمصداق للموضوع المحکوم بالحکم الشرعی.)
از دیدگاه امام، وقتی مصداقی غیر حقیقی است که عرف،
دقت ویژه خود را وانهد و به مسامحه روی آورد. در این صورت، نه تنها نباید در تشخیص مصادیق به عرف مسامِح رجوع کرد که برای تعیین مفاهیم نیز نباید به آن مراجعه کرد:
(لیس التسامح العرفی فی شیءٍ من الموارد میزاناً لا فی تعیین المفاهیم و لا فی تشخیص المصادیق، بل المراد من الأخذ من العرف:هو العرف مع
دقته فی تشخیص المفاهیم والمصادیق، وإنّ تشخیصه هو المیزان مقابل تشخیص
العقل الدقیق البرهانی.)
بدين سان امام خمينى (ره) با عالمانى هم چون
صاحب کفایه و نايينى در دو نظرگاه،
اشتراک و در دو نظرگاه،
اختلاف دارد: در معيار بودن مصداقِ واقعى و حقيقى و نيز در مسامحه اى دانستن عرف با آنان هم نظر است، ولى در شناخته شدن مصداق حقيقى بر حسب
دقت عرفى و نه
عقلى با آنان اختلاف دارد و نيز ايشان، تسامح عرفيِ به معناى عرف بى
دقت را مرجع تشخيص مصاديق و بلكه مفاهيم نمى داند. آنچه اين اختلاف ديدگاه را موجب شده، اختلاف در دو نگرش
عقلى و عرفى است؛ صاحب كفايه و نايينى، واقعى بودن مصداق را با نگاهى كه
عقل به واقعيت و حقيقت دارد، تعريف كرده اند، و به عبارت ديگر، حقيقتى را كه بر پايه
دقت عقلى معنى پيدا مى كند، ملاك قرار داده اند، و بر اين اساس، عرف را از درك و شناخت حقيقت به اين معنى عاجز دانسته اند و آن را مرجع تشخيص مصاديق قرار نداده اند، در حالى كه امام خمينى (ره)
حقیقت را بر پايه نگاه عرفى، معيار قرار داده است. البته به اين نكته تصريح كرده كه: بايد براى شناخت مصداق حقيقى، به سراغ عرف دقيق رفت و نه
عرف مسامح .
از نتایج روش عرفی نگری در مکتب اصولی حضرت امام (ره)، دیدگاه ویژه ایشان در مبحث
ضد و
امر ترتّبی است. این دیدگاه نظریه جدیدی مینماید که تاکنون هیچکس پیش نکشیده است. مرحوم حاج آقا مصطفی، این نظریه را بارقه ای ملکوتی معرفی میکند که میتواند بسیاری از معضلات فقهی و اصولی را حل و برطرف کند.
توضیح این که:اصولیان، در نگاهی
عقلی به احکام شرعی معتقدند:خطاب های شرعی به صورت خطاب های کلی است که هر یک از آنها به تعداد مکلفان، به خطاب های متعدد منحل میشود؛ یعنی خطاب کلی را از منظر
عقل نگریسته اند، سپس نتوانستهاند در مبحث ضد میان خطاب به اهم و خطاب به مهم و
انحلال هر یک بهطور هم زمان جمع کنند، آن گاه در توجیه این دو خطاب به سوی مسئله
ترتّب رفتهاند و معتقد شده اند: هرگاه اهم و مهم در کنار یکدیگر قرار گیرند، ابتدا امر به اهم تعلق پیدا میکند و آن فعلیت مییابد و در صورت
عصیان اهم و ترک آن، امر به مهم به
فعلیت میرسد و
متنجّز میشود.
امام خمینی (ره) در نگاهی نو و برخاسته از همان ویژگی عرفی نگری، درباره این مسئله معتقد است: توجه دو خطاب فعلی در عرض یکدیگر بهطور هم زمان به مکلف، امری ممکن به شمار میرود و از نگاه عرفی، یک خطاب کلی که به جامعه متوجه میشود، هرگز به تعداد اشخاص منحل به خطاب های متعدد نمیشود. بر این اساس، هرگاه شخصی با دو خطاب مواجه شود، هر دو خطاب فعلیت دارد و چنانچه یکی از دو خطاب را عصیان کند یا انجام آن غیر مقدور باشد، موجب خروج آن
خطاب از فعلیت نمیشود؛ زیرا بنابر فرض ایشان، خطاب خاصی متوجه مکلف نشده و خطاب همچنان به صورت کلی است.
از محورهایی که امام در
استنباط از
قرآن برای تولید افکار اصولی، مورد بهره برداری قرار داده، سیاق شناسی است.
اگر به روند و جهت گیری
حاکم بر کلامی توجه کنیم، به نکتههایی پی میبریم که در کلمات و جملات آن کلام، اثری از آنها نیست، بلکه از چینش و نحوه همنشینی جملات، به آن نکتهها پی میبریم؛ این گونه دریافت مراد را دریافت از
سیاق کلام مینامیم.
هرچه گوینده داناتر و از احاطه بیشتری نسبت به موضوع سخن برخوردار باشد، سخن او از قابلیت بیشتری برای استفاده رسانی از سیاق کلام را دارا خواهد بود.
۱.
خداوند ، به رغم عالم مطلق بودن، از تعبیه مطالب بی شمار در لابه لای سخنش سر باز زده و هم چون
عوام ، سخن رانده و کلامش از
دقت ها، ظرافتها و نکته های عالمانه خالی است.
چنین نسبتی به
کلام خداوند ،
باطل و
سخیف مینماید. چگونه ممکن است شاعری چون حافظ از همه دانش،
دقت و
فتانت خود در غنی سازی اشعارش بهره گیرد، اما خداوند، کلامش را از این امتیاز بزرگ محروم سازد!
۲. گرچه خداوند با زبان مردم با آنان سخن گفته،
علم و
حکمت خود را به اندازه ظرفیت کلام و فهم بشر، در آن ساری و جاری نموده است و نکتهها و مطالبی که در سیاق کلام او وجود دارد، از جمله این حکمتها است.
با توجه به این مقدمه،
سیاق شناسی قرآن ، دریایی بی کران و فرصتی گران بها را در
اختیار اهل استنباط مینهد و افسوس که این قابلیت، در مقام
استنباط فقه یا [[|اصول]] به کار گرفته نمیشود!
البته سیاق شناسی به همان اندازه که فرصتی گران بها را فراهم میآورد، احتمال به اشتباه افتادن را نیز بالا میبرد. لذا باید با قاعده های سیاق شناسی آشنا شد.
۱. این
سیاق نباید خلاف
ظهور آیات دیگر باشد؛
۲. در سیاق، توجه به ضمایر، اشارهها و… بسیار مهم است؛
۳. برخی از
آیات در کنار آیات دیگر قرار دارند و سیاق شمرده نمیشوند؛
و قواعد دیگری که ممکن است با تأمل در این مطلب، بنیان نهاده شود.
لذا خوب است که ما پیرامون سیاق شناسی، با تأمل پیش رویم؛ زیرا هر کسی ممکن است سیاق را مطابق فهم
کاذب خود تشخیص دهد. برای اینکه به توافقی عرفی و عالمانه برسیم، ناچاریم که قواعد سیاق شناسی را تأسیس کنیم.
دیگر از محورهایی که امام برای استنباط از آیات به آن توجه کرده، تکیه بر گونه های مختلف تکلمی است که میان
عرف و
عقلا وجود دارد.
اگر بتوان ثابت کرد که خداوند نیز از شیوه های کلامی رایج استفاده کرده، می توان مطالب بسیاری را از
قرآن به دست آورد.
برای مثال: در عرف، کنایه گویی رایج است، بلکه گفته شده: (الکنایة أبلغ من التصریح)، و اهل سخن برای القای کلام خود به کنایه سخن میگویند. سؤال این است که: آیا خداوند نیز از این شیوه بهره برده است؟
بنابر باور امام، خداوند نیز به کنایه سخن میگفته و به همین دلیل، باید آن
حکم را مناسب با معنای کنایی آن دریافت کرد.
برای مثال: از
آیه (فَلا تَقُل لَهما اُفّ) استفاده میشود که نباید به
پدر و
مادر اف گفت و به طریق
اولویت ،
نهی از کتک زدن پدر و مادر نیز از آیه استفاده میشود. بنابر
دقت و
عرف شناسی امام، خداوند، در این آیه از اف گویی نهی نکرده، بلکه در مقام
کنایه ،
آزار و اذیت پدر و مادر را نهی کرده است.
ایشان پس از اینکه استفاده عرف از کنایه را گوشزد میکنند، می فرمایند:
(ولا یبعد أن یکون قوله تعالی: سفَلا تقل لهما اُفز.
من هذا القبیل، وعلیه فنفس الاُف لیست منهیّاً عنها، بل هو کنایة عن النهی عن ضربهما وإیذائهما.)
در عرف ما کنایه گویی رواج دارد؛ برای نمونه: کسی به کسی میگوید:
(إنّک لا تقدر أن تنظر إلی ظل فلان.)
به نظر امام، نمی توان از این آیه، نهی از اف کردن را ثابت کرد، بلکه خداوند به کنایه، اذیت کردن پدر و مادر را نهی کرده است. پس اگر اف گفتن موجب اذیت آنها نشود، منهی نیست و نیز اگر کار دیگری موجب اذیت آنها شود، آن عمل نیز منهی است.
در واقع، امام با کنایی دانستن این آیه، دست از ظهور آن برنمی دارند، بلکه میفرمایند که: بنابر ظهور آیه، خداوند در مقام کنایه گویی است و کنایه در برابر ظهور نیست.
نکته زیبایی که میشود از این بحث استخراج کرد این است که: سخن گفتن خداوند با
زبان مردم و مسلک
عقلا به دو گونه تفسیر میشود:
تفسیر نخست: جنبه سلبی آن را در نظر بگیریم و بگوییم که خداوند از کلمات خلاف چهارچوب عرف و شناخته نشده، استفاده نمیکند؛
تفسیر دوم: علاوه بر مطلب فوق، خداوند بالاترین تفنّنها و گونه های رایج در عرف را برای ارائه مطالب، به کار گرفته است.
امام، گویا تفسیر دوم را صحیح میشمارند و به همین دلیل، از آیه (فلا تقل…) معنای کنایی برداشت میکنند؛ چرا که عرف، کنایه را از
تصریح بلیغ تر و دل نشین تر میداند. استفاده از مثال در قرآن، دلیل دیگری بر این مدعی است.
حضرت امام (ره) به تناسب مجال ها، از سیاق استفاده کردهاند و با تمسّک به
سیاق آیه، به نتایجی اصولی دست یافته اند.
مثال اول: در بحث
ادله برائت در
شبهات حکمی ، یکی از آیاتی که مورد استدلال واقع شده، آیه (وَما کنّا مُعذبین حتی نبعث رسولاً).
است. برای آنکه بتوانیم از این آیه برائت را استفاده کنیم، باید
عذاب را
اخروی بدانیم.
امام برای اثبات این مقدمه، به سیاق تمسک میکنند؛ ایشان میفرمایند:
(منها: قوله تعالی: سوما کنّا معذّبین حتی نبعث رسولاز، لا إشکال فی دلالة الآیة علی البرائة بأبلغ وجه؛ وذلک لأنّ الظاهر أنّ الآیة راجعة إلی یوم القیامة، وأنّ المراد بالعذاب فیها هو العذاب الأخروی؛ لورودها فی سیاق الآیات المربوطة بیوم القیامة، وهی قوله تعالی: سوکلّ انسانٍ ألزمناه طائره فی عنقه ونخرج له یوم القیامة کتاباً یَلقاه منشوراً إقرأ کتابک کفی بنفسک الیوم علیک حَسیباً مَن اهتدی فإنّما یَهتدی لنفسه ومَن ضلَّ فإنّما یَضِلُّ علیها ولا تزِرُ وازرة وِزرَ اُخری وما کنّا مُعذّبین…ز..
الآیة.)
بنابر مدعای امام، عذاب در این آیه، ظهور در عذاب اخروی دارد و این ظهور از سیاق آیه فهمیده میشود.
مثال دوم: مثال دوم، مربوط به ادله اثبات
عدم حجیت ظن است. یکی از آن ادله، آیه شریفه (ولاتقف ما لیس لک به علم) به شمار میرود.
برخی گفته اند: از این آیه نمیتوان عدم حجیت ظن را در امور فرعی اثبات کرد؛ زیرا توجه آیه به اصول اعتقادی است.
امام با تمسک به
سیاق آیه ، ثابت میکنند که:
آیه ، نظر به
احکام فرعی و غیر اعتقادی دارد، یا دست کم اعم از هر دو است؛ می فرمایند:
(فإنّه فی سیاق الآیات الناهیة عن الأمور الفرعیة، فلایختص بالأصول، لولا اختصاصه بالفروع.)
این نکته را باید یاد آورد که: وقتی میگوییم تولید افکار اصولی، مراد اعم از تأسیس قواعد اصولی است و دیدگاه اصولی، مترادف با قاعده اصولی نیست، بلکه اعم از آن است؛ چرا که الزاماً هر فکری که در پهنه دانش اصول تولید میشود، قاعده اصولی نیست.
برگرفته از مقاله روش اصولی امام خمینی - مجله فقه -دفتر تبلیغات اسلامی- شماره۴۱.