• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

روزهای پایانی عمر پیامبر

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



حوادث واپسین روزهای حیات پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از جمله مهم‌ترین ایام تاریخ اسلام است که به سبب حساسیت‌های بسیارش، به‌ویژه درباره جانشین حضرت، اهمیت ویژه‌ای دارد؛ از این رو در طول تاریخ اسلامی، بیشترین هجمه تحریفات را در این بخش از سیره نبوی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شاهدیم.



پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در محرم سال یازدهم هجری، فرمان آماده شدن مردم برای جنگ با روم را صادر فرمود و دستور داد که به سرعت برای آن آماده شوند. آن حضرت، اسامه پسر زید را به فرماندهی این لشکر برگزید و دستور داد که لشکر را تا مرز بلقاء «بلقاء، جایی بود که جعفر بن ابی‌طالب و پدرش در آن به شهادت رسیدند.» ‌ و ارزوم در فلسطین ببرد و با دشمنان خدا بجنگد.
حضرت به اسامه فرمود با لشکر خود از مدینه بیرون رفته، در «جرف» (منطقه‌ای در یک فرسخی مدینه) اردو بزند. ایشان مردم را به بیرون رفتن و همراهی اسامه بر‌انگیخت و از ماندن در مدینه بر حذر داشت. قصد حضرت بر این بود که سران مهاجر و انصار را با او بفرستد تا هنگام وفاتش در زمامداری اختلاف نکنند و برای پیشوایی مسلمانان طمع نکنند.
پس هیچ‌یک از مهاجران باقی نماندند؛ مگر اینکه آماده جنگ شدند. ابوبکر و عمر، ابوعبیده جراح، سعد بن ابی‌وقاص و ابو‌الاعور، همراه گروهی دیگر از مهاجران و انصار، مانند: قتادة بن نعمان و سلمة بن اسم به این لشکر پیوستند. حال بر این منوال بود تا اینکه کسالت حضرت، پیش آمد؛ از این رو لشکریان هر یک، در حرکت به سوی شام به عللی تعلل می‌ورزیدند؛ به حدی که حضرت در طول مدت ایام بیماری‌شان ـ که چهارده روز طول کشید ـ همواره امر می‌فرمود که لشکر، حرکت کند؛ اما مخالفان به بهانه‌های مختلف از جمله بیماری حضرت و رتق و فتق امور معوقه از انجام این ماموریت شانه خالی می‌کردند.
کم سن و سالی اسامه (هفده یا هیجده ساله بودن) نیز بهانه‌ای دیگر برای این تعلل‌ها بود. آنها بر حضرت خرده می‌گرفتند که چرا جوانی کم سن و سال را بر بزرگان مهاجر و انصار، سرکردگی و امارت داده است؟ آنها به فرامین حضرت که مکرر می‌فرمود: «لشکر اسامه را روانه کنید» توجهی نمی‌کردند و منتظر ماندند تا ببینند تقدیر الهی درباره رسول ‌خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) چگونه رقم می‌خورد؟


بسیاری از آنان، همچون ابوبکر و عمر، به بهانه‌های مختلف، مانند وداع با پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، ‌پیوسته به مدینه آمد و شد می‌کردند و تا آخرین روز حیات ایشان به این رفت و آمد‌ها ادامه دادند. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در آخرین روز زندگانی، بعد از اقامه نماز صبح در مسجد متوجه شدند که ابوبکر، عمر و گروهی دیگر از مسلمانان در مسجدند. آنها را پیش خواند و فرمود: «مگر به شما نگفتم که با لشکر اسامه بیرون بروید؟» سپس دستور فرمود که به لشکر اسامه بپیوندید و از آن باز نمانید و این سخن را سه بار تکرار فرمود. ابوبکر در این هنگام به جای اطاعت از دستور اکید پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، ‌به حضور حضرت رفت و گفت: «شکر خدا، حال شما بهتر است. امروز نوبت دختر خارجه (از همسران ابوبکر) است، به من اجازه بدهید بروم» و رفت.
لشکریان آن‌قدر در این امر سستی ورزیدند و از دستور حضرت سرتافتند تا اینکه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وفات کرد و لشکریان نیز به مدینه برگشتند.


آن بیماری، روز چهارشنبه در خانه ام‌المؤمنین میمونه و به نقلی، زینب دختر جحش با تب و سردرد شروع شد. حضرت با همان بیماری از خانه‌ای به خانه دیگر همسرانش منتقل می‌شد تا اینکه بیماری در منزل ام‌المؤمنین میمونه، شدت گرفت.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مدتی قبل از وفات، همراه علی (علیهالسلام) برای آمرزش خفتگان بقیع به این قبرستان رفت و برایشان طلب مغفرت کرد و بازگشت. حضرت سه روز دیگر نیز با کسالت و ناتوانی شدید در منزل بود.
روزی آن حضرت به دلیل شدت تب از اهل خانه خواست که بر بدنش آب بریزند و بعد از اینکه‌ اندکی از شدت تب کاسته شد، در حالی که سر خود را بسته بود با کمک فضل بن عباس به مسجد آمد و بر فراز منبر رفت.
پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بعد از حمد و ثنای الهی برای شهدای احد، آمرزش طلبید و فرمود: «ای مردم! اگر کسی میان شما باشد که من، پشت او را با تازیانه نواخته باشم، اکنون، پشت من برای قصاص در اختیار اوست. اگر به کسی دشنام داده باشم اکنون در اختیار اویم که مقابله به مثل کند و اگر از کسی مالی گرفته باشم، اکنون مال من در اختیار اوست که هر چه خواهد ببرد...» حضرت نماز ظهر را در مسجد اقامه کرد و دوباره همان گفته‌ها را بر فراز منبر تکرار فرمود...
[۳۵] ابن هشام، عبدالملک، السیرة النبویه، ترجمه‌هاشم رسولی، تهران، کتابچی، چاپ پنجم، ج۲، ص۴۲۳.

سپس رسول ‌خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به منزل ام‌سلمه رفت و یکی دو روز در منزل وی بود تا اینکه عایشه از او خواست که حضرت را به خانه خود ببرد و از وی پرستاری کند. دیگر همسران پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز از ام‌سلمه خواستند که اجازه دهد، ‌حضرت را به خانه عایشه ببرند. با اجازه ام‌سلمه، رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به منزل عایشه بردند؛ در حالی که حضرت علی (علیهالسّلام) و فضل بن عباس، زیر بغل‌های حضرت را گرفته بودند و پاهای شریفش از شدت ناتوانی به زمین کشیده می‌شد.


بیماری خاتم انبیا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هنگام شب، شدت گرفت. بلال، صبحدم نزد حضرت آمد و عرضه داشت: «یا رسول‌الله! وقت نماز صبح است.» ‌پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: «بیماری، تاب و توان را از من گرفته است. امروز دیگری با مردم نماز بخواند.» ‌عایشه گفت: «به ابوبکر بگویید (نماز بخواند).» حفصه گفت: «به عمر بگویید.» ‌
رسول‌خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که سخن آن دو را شنید و حرص هر یک را برای بلند کردن نام پدرش دید، فرمود: «از این سخنان پرهیز کنید. شما مانند زنانی هستید که با یوسف همدم بودند (هر کدام می‌خواهید از این جریان سود ببرید).»
سپس با اینکه از بی‌حالی نمی‌توانست روی پای خود بایستد، با شتاب برخاست ـ تا مبادا آن دو در نماز از ایشان پیشی بگیرند ـ و به کمک امیرمؤمنان (علیهالسّلام) و فضل بن عباس به مسجد آمد. ابوبکر در محراب ایستاده بود. حضرت اشاره فرمود که از محراب خارج شود. سپس حضرت به نماز ایستاد و تکبیر گفت. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نمازی را که ابوبکر شروع کرده بود از سر گرفت و وقتی نماز پایان یافت به خانه بازگشت.


حضرت پس از آمدن از مسجد، به سبب رنجِ رفتن به مسجد و‌ اندوهِ بسیار بر اثر سرپیچی مسلمانان از پیوستن به لشکر اسامه، از هوش رفت. پس از به هوش آمدن به اطرافیان فرمود: «دوات و کتف برای من بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که پس از من گمراه نشوید.» در بر آوردن خواسته حضرت اختلاف شد. عمر گفت: «این مرد، هذیان می‌گوید.» پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از ناراحتی دوباره از هوش رفت؛ بعضی از حاضران پس از به هوش‌ آمدن خواستند، خواسته حضرت را اجابت کنند؛ ولی او فرمود: «بعد از آن سخنان که گفتید نه (دیگر لازم نیست)؛ ولی شما را به نیکی درباره خاندانم سفارش می‌کنم.» ‌این را گفت و از مردم روی برگرداندند. مردم نیز برخاستند و رفتند.
رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در ظهر همان روز، یعنی دوشنبه ۲۸ صفر سال یازدهم هجری وفات کرد، «بیشتر مورخان و سیره‌نویسان اهل سنت، دوشنبه ۱۲ ربیع الاول را زمان وفات حضرت ذکر کرده‌اند» در حالی که بر سینه امیرمؤمنان (علیهالسلام) تکیه داده بود.


تحریفات گسترده‌ای در حوادث روزهای پایانی حیات پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در کتب روایی و تاریخی اهل سنت، رخ داده است؛ به نحوی که جزئی‌ترین حقایق و واقعیات تاریخی، یا به نوعی وارونه جلوه داده شده ‌و یا تحریف شده‌ و یا اصلا از قلم افتاده‌اند. این تحریفات، آشکارا از اولین روزهای بعد از وفات ایشان آغاز شد و در طول سالیان بعد، به اوج خود رسید. در این میان، بی‌تردید عایشه را از سردمداران و سر حلقه‌های اصلی این رویداد می‌توان برشمرد.
او به سبب بغض بسیار به امیرمؤمنان (علیهالسّلام)، ‌در ایجاد و گسترش این تحریفات، نقش اساسی داشت. شدت بغض او به حضرت، چنان بود که حتی از آوردن نام حضرت در بعضی جریاناتِ نه چندان مهم نیز اکراه داشت و می‌کوشید به هر شکل ممکن از ذکر کوچک‌ترین فضیلتی برای حضرت خودداری کند؛ برای مثال در جریان امدن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به منزلش در آخرین روزهای حیات حضرت، با کمک حضرت علی (علیهالسّلام) و فضل بن عباس، او تنها به نام فضل، اشاره می‌کند و از حضرت با عبارت «دیگری» نام می‌برد.
همچنین در توصیف چگونگی رحلت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، ‌او خود را کسی معرفی می‌کند که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر سینه او (آن هم با آن وضع رقت‌انگیز) وفات کرد؛ در حالی که ابن‌عباس صریحاً در همان ایام، گفته او را رد کرد و گفت علی (علیهالسلام) فردی است که حضرت بر سینه‌اش، دعوت حق را لبیک گفت.


اهل سنت به جریان آخرین نماز حضرت، توجه ویژه‌ای دارند و از این دست تحریفات در کتبشان فراوان یافت می‌شود؛ از این رو فقط چند نمونه را ذکر می‌کنیم و قضاوت را بر عهده خوانندگان می‌گذاریم:

۷.۱ - نمونه اول

آخرین بار که حضرت در مسجد دیده شد، روز دوشنبه بود و مردم، پشت سر ابوبکر، نماز می‌گزاردند. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پرده حجره عایشه را کنار زد و به آنان که در صف نماز بودند، نگریست و لبخند زد. مردم چون متوجه حضرت شدند به جنب و جوش آمدند و نزدیک بود نماز خود را بشکنند؛ ولی حضرت با دست اشاره فرمود که نمازشان را تمام کنند. حضرت پرده را‌ انداخت و غروب آن روز رحلت کرد.
[۵۸] سهیلی، عبد‌الرحمان، الروض الانف، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ اول، ۱۴۱۲ق، ص۵۴۶.


۷.۲ - نمونه دوم

چون بیماری حضرت سخت شد، فرمود: «ابوبکر با مردم نماز بگزارد.» ‌عایشه گفت: «یا رسول‌الله! ابوبکر، مردی رقیق‌القلب است و چون قرآن می‌خواند می‌گرید. به عمر امر کنید تا با مردم نماز بگزارد.» ‌پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) باز هم فرمود: «ابوبکر با مردم نماز بگزارد» و عایشه، همان سخن را تکرار کرد. حضرت فرمود: «شما مثل زن‌هایی هستید که یوسف، گرفتارشان بود ابوبکر با مردم نماز بگزارد.»
[۵۹] سهیلی، عبد‌الرحمان، الروض الانف، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ اول، ۱۴۱۲ق، ص۵۴۶.


۷.۳ - نمونه سوم

چون روز دوشنبه (روز وفات) رسید، حضرت برای نماز صبح بیرون آمد و پارچه‌ای به سر بسته بود. ابوبکر که با مردم نماز می‌خواند از نماز باز ایستاد. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با دست خود، او را به جایش باز آورد و در جانب راست او نماز خواند. پس از نماز، رو به مردم کرد و به آنان‌ اندرز داد. ابوبکر بعد از نماز به حضرت رو کرد و در حالی که از سلامتی حضرت خرسند شده بود، از حضرت اجازه گرفت که نزد همسرش خارجه در سنح برود.

۷.۴ - نمونه افراطی روایت اهل سنت

حتی عده‌ای در این روایت، پا را فراتر نهاده و آورده‌اند که حضرت به صورتِ نشسته، به ابوبکر اقتدا هم کرد.


۱. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۳، ص۱۸۴.    
۲. ابن اثیر، عزالدین علی، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۱۷.    
۳. ابن منیع، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۲، ص۱۹۱.    
۴. شیخ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد، ج۱، ص۱۸۱.    
۵. شیخ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد، ج۱، ص۱۸۱.    
۶. طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری، تهران، دارالکتب العلمیه، بی‌تا، ص۲۶۳.    
۷. واقدی، محمد بن عمر، المغازی، ج۳، ص۱۱۱۹.    
۸. ابن منیع، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۲، ص۱۴۶.    
۹. ابن جوزی، المنتظم، تحقیق محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۹۹۲م، ج۴، ص۱۶.    
۱۰. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۱۳.    
۱۱. واقدی، محمد بن عمر، المغازی، ج۳، ص۱۱۲۰.    
۱۲. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۱۳.    
۱۳. واقدی، محمد بن عمر، المغازی، ج۳، ص۱۱۱۹.    
۱۴. ابن منیع، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۲، ص۱۴۶.    
۱۵. واقدی، محمد بن عمر، المغازی، ج۳، ص۱۱۱۸.    
۱۶. ابن هشام، عبدالملک، السیرة النبویه، ج۴، ص۱۰۶۴.    
۱۷. ابن هشام، عبدالملک، السیرة النبویه، ج۴، ص۱۰۴۶.    
۱۸. ابن منیع، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۲، ص۱۴۶.    
۱۹. واقدی، محمد بن عمر، المغازی، ج۳، ص۱۱۲۰.    
۲۰. مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، ج۵، ص۵۹.    
۲۱. طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری، تهران، دارالکتب العلمیه، بی‌تا، ج۱، ص۲۶۵.    
۲۲. طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری، تهران، دارالکتب العلمیه، بی‌تا، ج۱، ص۲۶۵.    
۲۳. شیخ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد، ج۱، ص۱۸۴.    
۲۴. واقدی، محمد بن عمر، المغازی، ج۳، ص۱۱۲۰.    
۲۵. ابن منیع، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۲، ص۱۴۶.    
۲۶. مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، ج۵، ص۵۷.    
۲۷. ابن اثیر، عزالدین علی، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۱۷.    
۲۸. ابن اثیر، عزالدین علی، الکامل فی التاریخ، ج۷، ص۳۹۵.    
۲۹. شیخ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد، ج۱، ص۱۸۱.    
۳۰. شیخ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد، ج۱، ص۱۷۱.    
۳۱. ابن هشام، عبدالملک، السیرة النبویه، ج۲، ص۴۲۳.    
۳۲. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۳، ص۱۸۹.    
۳۳. ابن هشام، عبدالملک، السیرة النبویه، ج۴، ص۱۰۶۵.    
۳۴. ابن اثیر، عزالدین علی، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۱۹.    
۳۵. ابن هشام، عبدالملک، السیرة النبویه، ترجمه‌هاشم رسولی، تهران، کتابچی، چاپ پنجم، ج۲، ص۴۲۳.
۳۶. ابن اثیر، عزالدین علی، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۱۹.    
۳۷. شیخ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد، ج۱، ص۱۸۲.    
۳۸. طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری، تهران، دارالکتب العلمیه، بی‌تا، ص۱۳۴.    
۳۹. شیخ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد، ج۱، ص۱۸۲.    
۴۰. ابن هشام، عبدالملک، السیرة النبویه، ج۴، ص۱۰۶۳.    
۴۱. مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، ج۵، ص۵۷.    
۴۲. شیخ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد، ج۱، ص۱۲۲.    
۴۳. شیخ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد، ج۱، ص۱۳۳.    
۴۴. طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری، تهران، دارالکتب العلمیه، بی‌تا، ص۱۳۴.    
۴۵. ابن منیع، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۲، ص۱۴۶.    
۴۶. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۳، ص۱۹۳.    
۴۷. ابن منیع، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۲، ص۱۸۸.    
۴۸. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۳، ص۱۹۳.    
۴۹. ابن اثیر، عزالدین علی، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۲۰.    
۵۰. ابن اثیر، عزالدین علی، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۲۰.    
۵۱. شیخ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد، ترجمه‌هاشم رسولی محلاتی، تهران، اسلامیه، بی‌تا، چاپ دوم، ج۱، ص۱۷۴.    
۵۲. شیخ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد، ج۱، ص۱۸۹.    
۵۳. ابن منیع، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۲، ص۲۰۲.    
۵۴. ابن هشام، عبدالملک، السیرة النبویه، ج۴، ص۱۰۶۳.    
۵۵. ابن منیع، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۲، ص۲۰۰.    
۵۶. ابن منیع، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۲، ص۲۰۲.    
۵۷. ابن منیع، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۲، ص۲۰۸.    
۵۸. سهیلی، عبد‌الرحمان، الروض الانف، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ اول، ۱۴۱۲ق، ص۵۴۶.
۵۹. سهیلی، عبد‌الرحمان، الروض الانف، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ اول، ۱۴۱۲ق، ص۵۴۶.
۶۰. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۱۳۲۴.    
۶۱. ابن منیع، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۲، ص۱۷۱.    
۶۲. ابن منیع، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۲، ص۱۴۶.    
۶۳. ابن‌خلدون، عبدالرحمن، تاریخ ابن‌خلدون، ج۳، ص۶۲.    
۶۴. ابن منیع، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۲، ص۱۷۱.    
۶۵. ابن منیع، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۲، ص۱۷۲.    



سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «روزهای پایانی عمر پیامبر»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۰۷/۰۵.    






جعبه ابزار