روایت سقط حضرت محسن
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
روایت سقط محسن بن علی از جمله روایاتی است که در کتب روایی
اهل سنت آمده، اما اهل سنت آن روایت را به عنوان
روایت ضعیف دانستهاند. اشکال اصلی اهل سنت بر این روایت، وجود یک راوی به نام
ابن ابی دارم در سلسله سند روایت است که از او به عنوان
رافضی یاد شده و در صدد تضعیف روایت برآمدهاند.
در جواب میتوان گفت اولا: در کتب رجالی و تراجم اهل سنت ابن ابی دارم از علما و بزرگان و مورد اعتماد اهل سنت است؛ ثانیا: راویان متعددی در کتب رجالی و
صحاح سته وجود دارند که رافضی هستند؛ ثالثا: كسانى در سلسله راويان صحاح سته اهلسنت وجود دارند که
شیخین را شتم کردهاند ولی در عينحال توثيق شدهاند؛ رابعا: اگر شتم
صحابه، سبب تضعيف راوى مىشود، چرا عالمان جرح و تعديل اهل سنت
نواصب را توثيق كردهايد؟
إنّ عمر رفس فاطمة حتّى أسقطت بمحسن.
عمر به
فاطمه لگد زد که سبب سقط
محسن گرديد.
اشکال اصلی که بر این روایت مطرح است، مربوط به شخصیت «
ابن ابی دارم» است که از وی به عنوان
رافضی یاد شده و در صدد تضعیف این روایت هستند.
اما با مراجعه به کتب رجالی و تراجم
اهل سنت، در مییابیم که وی از علما و بزرگان بوده و مورد اعتماد است چنانچه
ذهبی در شرححال وی چنین مینویسد:
الامام الحافظ الفاضل... کان موصوفا بالحفظ والمعرفة... وقال محمد
بن حماد الحافظ کان مستقیم الامر عامة دهره.
اما اشکالی که بر این روایت گرفته شده است و سعی در رد آن بر آمدهاند، طعن بر ابن ابی دارم با عنوان رافضی است. حال با مراجعه به کتب علی الخصوص
صحاح سته اهل سنت در میبایم که رافضی بودن طعنی نبوده و حتی رواتی از صحیحین نیز رافضی بودهاند.
چند جواب به این اشکال اهل سنت میتوان داد.
با مراجعه به کتب، علیالخصوص صحاح سته اهلسنت در میبایم که رافضی بودن طعنی نبوده و حتی رواتی از صحیحین نیز رافضی بودهاند.
ذهبى پیرامون
عبیدالله بن موسی مینویسد:
الامام، الحافظ، العابد... قال ابن مندة كان أحمد
بن حنبل يدل الناس على عبيد الله وكان معروفا بالرفض لم يدع أحدا اسمه معاوية يدخل داره.
ابن منده گفته:
احمد بن حنبل مردم را به سوى او راهنمايى مىكرد، به رافضى بودن معروف بود و اجازه نمىداد كسى كه نامش
معاویه بود، وارد خانهاش شود.
این در حالی است که ذهبی در همان کتاب
سیر اعلام النبلاء تصریح میکند که عبیدالله
بن موسی از روات صحاح سته میباشد:
و حديثه في الكتب الستة. احاديث او در کتب صحاح سته موجود است.
علمای اهلسنت
جعفر بن سلیمان را رافضى و از شيعيان غالى مىدانند.
خطیب بغدادی از
یزید بن زریع نقل مىکند که مىگفت:
فان جعفر
بن سليمان رافضي.
این در حالی است که
مزی در
تهذیب الکمال مىنويسد:
روى له البخاري في "الأدب"والباقون.
بخاری در کتاب
الادب المفرد و بقيه نويسندگان صحاح سته (
مسلم،
ابوداوود،
ترمذی،
نسائی و
ابن ماجه) در کتب صحاحشان از اين شخص روايت نقل کردهاند.
او نیز یکی از روات کتاب
صحیح بخاری و
سنن ابن ماجه میباشد.
خطیب بغدادی در الکفایه خود پیرامون
فضل بن محمد شعرانی مینویسد:
وسئل عن الفضل
بن محمد الشعراني، فقال: صدوق في الرواية إلا أنه كان من الغالين في التشيع، قيل له: فقد حدثت عنه في الصحيح، فقال: لأن كتاب أستاذي ملآن من حديث الشيعة يعني مسلم
بن الحجاج.
از او درباره فضل
بن محمد شعرانى سؤال شد؛ گفت: در روايت راستگوست، اما اشکالى که دارد اين است که درباره تشيع زيادهروى مىکند؛ به او گفتند: در صحيح از وى روايت کردهايد. گفت: کتاب استادم پر از روايات
شیعه است يعنى کتاب
صحیح مسلم.
تعداد افرادى كه هم به رافضى بودن متهم شده و هم در صحاح سته اهلسنت روايت دارند، به حدى است كه برخى از دانشمندان سنى با توجه به اين مطلب اعتراف كردهاند كه اگر بخواهيم روايت آنها را كنار بگذاريم، بايد كتابها را نابود كنيم.
خطيب بغدادى در
الکفایة فی علم الروایة مىنويسد:
قال علي
بن المديني: لو تركت أهل البصرة لحال القدر، ولو تركت أهل الكوفة لذلك الرأي، يعني التشيع، خربت الكتب . قوله: خربت الكتب، يعني لذهب الحديث.
اگر بصريان را به خاطر قدرى بودن و کوفيان را به خاطر نظرشان (شيعه بودن) رها کنی، همه کتابها را نابود کردهای. کتابها را نابود کردهاى يعنى همه احاديث از بين مىرود.
عباد بن یعقوب رواجنی نیز از رواتی است که بخاری و ترمذی و ابن ماجه نیز روایت کردهاند چنانچه مزّی به این مطلب چنین اشاره میکند:
رَوَى عَنه : البخاري حديثًا واحدًا مقرونا بغيرة ، والتِّرْمِذِيّ ، وابن ماجة.
همچنین مزی در مورد رافضی و غالی بودن وی مینویسد:
و قال أبو أحمد
بن عدى: سمعت عبدان يذكر عن أبى بكر
بن أبى شيبة أو هناد
بن السرى، أنهما أو أحدهما فسقه ونسبه إلى أنه يشتم السلف... و روى أحاديثاً أنكرت عليه فى فضائل أهل البيت، و فى مثالب غيرهم.و قال على
بن محمد المروزى: سئل صالح
بن محمد، عن عباد
بن يعقوب الرواجنى، فقال: كان يشتم عثمان.قال: و سمعت صالحا يقول: سمعت عباد
بن يعقوب يقول: الله أعدل من أن يدخل طلحة و الزبير الجنة، قلت: ويلك، و لم؟ قال: لأنهما قاتلا على
بن أبى طالب بعد أن بايعاه.
احمد بن عدی مىگويد: از عبدان شنيدم و او از
ابوبکر بن ابوشیبه يا
هناد بن سری نقل مىكرد كه اين دو نفر يا يكى از آنان او را متهم به
فسق كرده و به وى بدگويى به
اصحاب را نسبت دادهاند... او رواياتى در فضائل
اهلبیت و بدیهاى ديگران نقل كرده است كه مورد تأييد واقع نشده است.
علی بن محمد مروزی مىگويد: از
صالح بن محمد درباره
عباد بن یعقوب رواجنی سؤال شد، گفت: او از
عثمان بدگويى مىكرد. و نيز مىگويد: از صالح شنيدم كه مىگفت: عباد
بن يعقوب مىگفت:
خداوند عادلتر از آن است كه
طلحه و
زبیر را به
بهشت ببرد، گفتم: واى بر تو، چرا؟ گفت: چون آن دو نفر پس از
بیعت با
علی، با وى جنگيدند.
مزى در
تهذیب الکمال درباره
اسماعیل بن خلیفه عبسی مىنويسد:
إسماعيل
بن خليفة العبسي... رَوَى عَن: إبراهيم
بن حسن
بن حسن
بن علي
بن أَبي طالب. والحكم
بن عتيبة (ت ق)، والسري
بن إسماعيل... وفضيل
بن عَمْرو الفقيمي (ق).
منظور از (ق) ابن ماجه و (ت) ترمذى است.
و در ادامه مىنويسد:
وَقَال (
عمرو بن علي) أيضا: سألت عبد الرحمن عن حديث أبي اسرائيل، فأبى أن يحدثني به، وَقَال: كان يشتم عثمان.
وقَال البُخارِيُّ: تركه ابن
مهدي، وكان يشتم عثمان.
عمرو بن علی مىگويد: از
عبدالرحمن از روايات ابواسرائيل پرسيدم تا برايم نقل نمايد، به سخنم توجهى نكرد و گفت: ابواسرائيل (اسماعيل
بن خليفه) از عثمان بدگويى مىكرد.
اما به سوال دیگری که باید پاسخ داد، و آن اینکه آیا شتم
شیخین موجب عدم نقل حدیث میشود یا خیر؟
اگر اشکال شود که شتم شیخین مستحق عدم نقل روایت است، در پاسخ میگوئیم كسانى در سلسله راويان صحاح سته اهلسنت وجود دارند، با اينكه شيخين را شتم و مثالب آنها را بيان مىكردهاند، در عينحال توثيق شدهاند كه به نام چند نفر اشاره مىكنيم:
تلید بن سلیمان محاربی از رجال سنن ترمذى است كه ابوبكر و عمر را شتم مىكرده است. مزى درباره وى مىنويسد:
وقال أبو داود: رافضي خبيث، رجل سوء، يشتم أبا بكر وعمر.
ابوداوود گفته: او رافضى پست و مرد بدى است و به ابوبكر و عمر فحش مىداده است.
مزی در ادامه مىگويد: وَقَال عَباس الدُّورِيُّ في موضع آخر: كذاب، كان يشتم عثمان، وكل من شتم عثمان، أو طلحة، أو أحدا من أصحاب رسول الله ، دجال، لا يكتب عنه، وعليه لعنة الله والملائكة والناس أجمعين.
عباس دوری، در جاى ديگر درباره سليمان گفته است: وى بسيار دروغگو است و عثمان را فحش مىداده است، و هر كس عثمان يا طلحه و يا هر يک از اصحاب را
فحش دهد، او
دجال است و حديث وى نوشته نمىشود و لعنت خدا، تمام مردم و
ملائکه بر او باد.
شمسالدین ذهبی درباره عبدالرزاق
بن همام مىگويد:
وله ما ينفرد به، ونقموا عليه التشيّع، وما كان يغلو فيه بل كان يحبّ عليّاً ويبغض من قاتله.
او چيزهايى نقل كرده است كه در نقل آن تنها است و به جهت شيعه بودنش سرزنش شده است. در شيعه بودن غلو مىكرد، علی را دوست داشت و دشمن كسانى بود كه با علی جنگيدند.
ذهبی پیرامون موضع عبدالرزاق نسبت به معاویه مىنويسد:
سمعت مخلدا الشعيرى يقول: كنت عند عبد الرزاق فذكر رجل معاوية، فقال: لا تُقْذِر مجلسَنا بذكر ولد أبى سفيان.
از
مخلد شعیری شنيدم كه مىگفت: نزد عبدالرزاق بودم، سخن از معاويه به ميان آمد، عبدالرزاق گفت: مجلس ما را با ياد پسر
ابوسفیان كثيف نكنيد.
ذهبى در
میزان الاعتدال مىنويسد:
سمعت علي
بن عبداللّه
بن المبارك الصنعانى يقول: كان زيد
بن المبارك لزم عبد الرزاق فأكثر عنه، ثم خرق كتبه، ولزم محمد
بن ثور، فقيل له في ذلك، فقال: كنا عند عبد الرزاق فحدثنا بحديث ابن الحدثان، فلما قرأ قول عمر رضى اللّه عنه لعلى والعباس رضى اللّه عنهما فجئت أنت تطلب ميراثك من ابن أخيك، وجاء هذا يطلب ميراث أمرأته من أبيها. قال عبد الرزاق: انظر إلى هذا الانوَك
[
احمق، الجاهل العاجز
]
يقول: من ابن أخيك، من أبيها! لا يقول: رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم. قال زيد
بن المبارك: فقمت فلم أعد إليه، ولا أروى عنه.
از
علی بن عبدالله بن مبارک صنعانی شنيدم كه مىگفت:
زید بن مبارک همنشين عبدالرزاق بود و از وى شنيدنیهاى زيادى داشت، ولى سرانجام كتابهايش را پاره كرد و همنشين محمد
بن ثور شد. در اينباره از وى پرسيدند، گفت: نزد عبدالرزاق بودم، سخن از حديث ابن حدثان پيش آمد، هنگامى كه به اين بخش از سخن عمر رسيد كه به علی و عباس گفت: تو آمدهاى تا سهم ارث پسر برادرت را بگيری، و علی آمده است تا سهم ارث زنش از پدرش را بگيرد، عبدالرزاق گفت: ببين كه اين احمق مىگويد: ارث پسر برادرش، نمىگويد:
رسول خدا. به همين جهت از نزد وى خارج شدم و بازنگشتم و روايت هم از وى نقل نكردم.
حاکم نیشابوری در
معرفه علوم الحدیث به نقل از
یحیی بن معین مىنويسند:
لو ارتد عبدالرزاق عن الاسلام ما تركنا حديثه. اگر عبدالرزاق از اسلام نيز برگردد، من حديث او را ترک نمىكنم.
عالمان جرح و تعديل اهلسنت كسانى را توثيق كردهاند كه اميرمؤمنان (عليهالسلام) را سبّ مىكردهاند. حال پرسش ما اين است كه اگر شتم صحابه، سبب تضعيف راوى مىشود، چرا نواصب را توثيق كردهايد؟
آيا كسى كه ابوبكر و عمر را شتم كند، ضعيف، ولى كسى كه اميرمؤمنان را شتم كند، ثقه است؟ آيا اين برخورد دوگانه قابل توجيه است.
در ذيل تعدادى از نواصب را ذكر مىكنيم كه توسط عالمان جرح و تعديل توثيق شدهاند.
حریز بن عثمان حمصی نیز از کسانی بوده است که حضرت علی (علیهالسلام) را
لعن میکرده است.
ذهبی مینویسد:
عن أحمد
بن سليمان المروزي: حدثنا إسماعيل
بن عياش، قال: عادلت حريز
بن عثمان من مصر إلى مكة فجعل يسب عليا ويلعنه.
احمد بن سلیمان مروزی از
اسماعیل بن عیاش نقل مىكند كه گفت: از
مصر تا
مکه،
حریز بن عثمان را همراهى كردم، در اين مدت به علی ناسزا مىگفت و او را لعن مىكرد.
و شگفتآور اين است كه اين شخص از كسانى است كه بيشترين توثيقات در حق او نقل شده است. مزى در تهذيب الكمال و
ابن حجر عسقلانی در توثيقات او مىنويسند:
وسألت أحمد
بن حنبل عنه فقال ثقة ثقة وقال أيضا ليس بالشام أثبت من حريز... قال: وَقَال أبو داود: سمعت أحمد وذكر له حريز وأبو بكر
بن أَبي مريم وصفوان، فقال: ليس فيهم مثل حريز، ليس أثبت منه، ولم يكن يرى القدر، قال: وسمعت أحمد مرة أخرى يقول: حريز ثقة، ثقة.
از
احمد بن حنبل درباره وى پرسيدند، دو مرتبه گفت:
ثقه است (بسيار مورد اعتماد است). و گفت: در
شام از حريز مطمئنتر در نقل حديث و آثار نبود.
معاذ بن معاذ مىگويد: هنگامى در نزد احمد
بن حنبل از حريز،
ابوبکر بن مریم و
صفوان ياد شد، شنيدم كه مىگفت: در ميان آنها همانند حريز (در اعتبار) و مطمئنتر نبود و بار ديگر از احمد شنيدم كه گفت: حريز مورد اعتماد است، مورد اعتماد است.
مزى در تهذيب الكمال و ابن حجر در تهذيب التهذيب درباره
عمر بن سعد بن ابیوقاص، فرمانده مشهور يزيديان در
کربلا مىنويسند:
وَقَال أحمد
بن عَبد الله العجلي: كان يروي عَن أبيه أحاديث، وروى الناس عنه. وهو الذي قتل الحسين، وهو تابعي ثقة.
عجلی مىگويد: عمر
بن سعد از پدرش رواياتى نقل كرده و ديگران نيز از او نقل كردهاند. او تابعى و مورد اعتماد است، او همان كسى است كه
حسین (علیهالسلام) را كشته است.
چگونه است كسى كه فرزند
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را با آن وضعيت فجيع به شهادت مىرساند، دختران رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به اسارت مىبرد، مىتواند مورد اعتماد باشد و رواياتش براى
اهلسنت حجت است، اما اگر كسى اميرمؤمنان (عليهالسلام) را دوست داشته باشد و آن حضرت را از
خلفای سهگانه برتر بداند رواياتش ضعيف و غير قابل قبول است؟
إنّ عمر رفس فاطمة حتّى أسقطت بمحسن.
عمر به فاطمه لگد زد که سبب سقط محسن گرديد.
روايت
ابن ابی دارم، هيچ ايرادى ندارد و اتهاماتى كه به او زدهاند، از جمله رافضى بودن و يا غلو در رفض، ضررى به صحت روايت نمىزند، چرا كه عين همان مطالب درباره راويان بخاری، مسلم و ديگر صحاح سته اهلسنت نيز نقل شده است.
•
مؤسسه تحقیقاتی حضرت ولی عصر، برگرفته از مقاله «پژوهشی پیرامون روایت سقط حضرت محسن علیهالسلام از منظر اهل سنت».