روانشناسی و فقه الحدیث
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
درباره استفادهای که
روانشناسی میتواند از
حدیث بکند، و نیز این که چگونه میتوانیم از طریق
قرآن و حدیث بر غنای
علوم انسانی جدید بیفزاییم،می توان به این موارد اشاره کرد:
یکی نگاه تحلیلگرانه یا علت یابانه به
روایات است که اصولا خصوصیت روانشناس است. کار دومی که روانشناسی میتواند در مورد احادیث و روایات انجام دهد، از طریق تحقیقات میدانی است؛ یعنی با پرسش نامه، مصاحبه، آمارگیری، جمع بندی، و رسیدن به وجوه مشترک. تحقیق میدانی یعنی این که مشکلاتی را که گریبانگیر مردم است پیدا کرده و وجوه اشتراک آنها را در آوریم، بعد آنها را برای درمان، بر حدیث عرضه کنیم. و سومین کاربرد روانشناسی در
علم الحدیث، این است که از یک سری کارهای متقنی که در روانشناسی انجام شده و جا افتاده، در فهم آموزههای حدیثی استفاده کنیم.
درباره ارتباط
روانشناسی و
حدیث و به عبارت دیگر استفادهای که روانشناسی میتواند از حدیث بکند، و نیز این که چگونه میتوانیم از طریق
قرآن و حدیث بر غنای
علوم انسانی جدید بیفزاییم، باید به چند نکته توجه داشته باشیم:
در مورد حدیث و
فقه الحدیث، از ارائه تعریف و بحث درباره آنها مستغنی هستیم. به هر صورت، همه ما به عنوان
شیعه مسلمان، معتقدیم که اگر ثابت بشود گفتاری از پیشوایان
معصوم است و حتی بالاتر و وسیع تر از گفتار، آنچه در تعریف
سنت میگویند:
قول و
فعل و
تقریر معصوم (علیهمالسّلام) که قطعی الصدور باشد، عدل قرآن کریم است و برای ما
حجیت دارد. حدیث اگر حجیت داشته باشد، نه فقط در حوزه مسائل فقه بلکه در همه زمینهها راهگشای
انسان است مثل شناخت خود، هستی و ارتباطش با آنها فقه الحدیث هم به عنوان قسمتی از علوم حدیث، به همین بررسی متن حدیث و دلالات حدیث، عنایت دارد.
بحث ما در این مقاله درباره این است که ما از روانشناسی چه استفادهای میتوانیم بکنیم؟ قبل از ورود به بحث باید ببینیم که روانشناسی چیست؟
بخشی از روانشناسی بالینی (که خودش از شاخههای روانشناسی است)، درباره بیماریها بحث میکند. در حدود بیست شاخه علمی روانشناسی در سطح دکتری در خارج از کشور و پنج رشته در ایران داریم. یکی از این رشتهها روانشناسی بالینی است. روانشناسی بالینی، حیطههای مختلف دارد. یکی از آنها دست اندرکار درمان است. در طبقه بندی بیماریها، حدود چهارده یا پانزده نوع بیماری هست و اتفاقا آن بیماریای که روانشناسان، کمتر به آن میپردازند، بیماری حادی مثل
جنون است که در اصطلاح علمی به آن، شیزوفرنی یا اسکیزوفرنی میگویند. درمان بیماریهایی که ما به آنها «روانپریشی» میگوییم، در قلمرو روان پزشکان است، نه روانشناسان؛ برای این که فرد روانپریش، باید دارو درمانی شود یا بستری بشود و تحت کنترل باشد. روانشناسی، اصولا قلمروش بیماریهای حاد نیست؛ ولی برای پیشگیری یا برای کمک کردن به خانواده بیمار و بیشتر در محدوده بهداشت روانی و پیشگیری از بیماریها و اختلالات خفیفی که از طریق روان درمانی و نه دارو درمانی جواب داده میشود (مثل
اضطراب و افسردگی و
وسواس و ترسها و مسائلی از این قبیل)، کاربرد دارد و این هم قسمتی از روانشناسی بالینی است که خود (همان طور که گفتیم)، یکی از رشتههای بیستگانهای است که الآن در حوزه روانشناسی مطرح است و اشتباه است که ما تصورمان از کار روانشناس و روانشناسی، فقط بررسی اختلالات، آن هم از نوع حاد و مثلا غیر قابل درمانش باشد. حالا به توضیح درباره روانشناسی میرسیم.
در بین کتابهای روانشناسی درسی در ایران، معروفترین آنها کتاب دو جلدی قطوری به نام زمینه روانشناسی است، نوشته اتکینسون و دیگران که تا حالا ده دوازده بار، چاپ شده است. در جلد اول این کتاب، در بحث درباره روانشناسی آمده که روانشناسی، تقریبا با همه جنبههای زندگی ما ارتباط دارد. به همان اندازه که جامعه پیچیده تر شده، روانشناسی هم به صورت روزافزون، نقش مهم تری در حل مسائل آدمی بازی کرده است. در این کتاب آمده که روانشناسان، با انواع مختلف رفتارها سروکار دارند که برخی از اهمیت بسیاری در زندگی انسانها برخوردارند، مثل: کدام شیوه
فرزند پروری، به شادکامی و کارآمدی در دوره بزرگ سالی میانجامد؟ چگونه میتوان از پیدایش بیماریهای روانی پیشگیری کرد؟ برای ریشه کن کردن پیش داوری نژادی، چه باید کرد؟ کدام شرایط خانوادگی و اجتماعی، مشوق پرخاشگری، از خود بیگانگی و بزهکاری است؟ و... همچنین مسائلی هم مطرح شده که اختصاصی ترند، مثل: بهترین شیوه درمان اعتیاد به سیگار یا چاقی کدام است؟ آیا مردها هم به اندازه زنها از استعداد بچه داری کردن برخوردارند؟ زمینه یابیهای سیاسی را تا چه اندازه میتوان نوعی پیش بینی کام بخش به حساب آورد؟ دستگاههای برج کنترل ترافیک هوایی را با چه آرایشی نصب کنیم تا خطای مسئولان کنترل، به حداقل برسد؟ چگونه میتوان به یک بیمار درمان ناپذیر کمک کرد که با آرامش خاطر بمیرد؟ روان درمانی تا چه اندازه در درمان الکلیسیم مؤثر است؟ چگونه میتوان با استفاده از داروهایی که موجب تسهیل انتقال اسیدی میشوند،
حافظه را تقویت کرد؟ و... روانشناسان، با مطالعه مسائل فراوانی از این گونه سروکار دارند. روانشناسی، در
عین حال، از راه عرصهای که از طریق اجرای قوانین و سیاستهای دولت در اختیارش قرار دارد، در زندگی ما اثر میگذارد. قوانین مربوط به
تبعیض نژادی، مجازات
اعدام،
هرزه نگاری،
رفتار جنسی، شرایطی که فرد در آن، مسئول اعمال خود شناخته میشود، همه از نظریهها و پژوهشهای روانشناختی اثر میپذیرند. کتاب یاد شده، مفصل به این مسائل پرداخته است و رویکردهای مختلف را بیان میکند تا به تعریف روانشناسی میرسد. در این کتاب، روانشناسی به گونههای متفاوتی تعریف شده و حدود ده، پانزده تعریف از آن آمده است. مثلا آمده که امروزه، روانشناسی را به عنوان «علم رفتار» مطرح میکنند. طبق این تعریف، روانشناسی مطالعه علمی رفتار است و موضوع مطالعه آن، شامل فرایندهای رفتاری قابل مشاهده، از قبیل حرکات بیان کننده گفتار، تغییرات فیزیولوژیک و نیز فرایندهایی است که صرفا حاصل
استنباط هستند، مانند
تفکر و
رؤیا.
در یک تعریف مقدماتی از روانشناسی، میتوان گفت که موضوع آن، بررسی رفتار موجود زنده در پیوند با جهان خارج است. در حیطهای گسترده تر، روانشناسی سعی دارد که آن دسته از قوانین عمومی را کشف کند که رفتار موجودات زنده را تبیین میکنند و کوشش آن، بر این محور است که فعالیتهایی را که آدمیان قادرند به انجام رسانند، شناسایی، توصیف و طبقه بندی کند.
کتاب دیگری که میخواهم از آن استفاده کنم، مقدمهای بر روانشناسی است، نوشته مورگان بتینگ. نویسنده این کتاب، در تعریف کوتاهی گفته که روانشناسی، علم مطالعه رفتار است و سپس بحث کرده که
علم چیست و سپس آورده که وقتی ما میگوییم «ساینس (science)»، قسمتی از معرفت و آگاهی است که با «نالج (Knowledge)»، فرق دارد. نالج، یک معرفت عام و فراگیر است. ساینس، علمی است که آزمایشگاهی و تجربی باشد و بشود طبق قوانینش، آن را تکرار کرد و برای مثال، اگر کسی در
امریکا یک تحقیق روانشناسی میکند،
عینا بشود آن را در
ایران، تکرار کرد. به هر صورت، اینها به بند تجربه درمی آیند و قابل مشاهدهاند. در ساینس، مشاهده پذیر بودن، قابل تجربه بودن، قابل تکرار بودن و... ، با استفاده از روشهای علوم انسانی و روشهای تحقیق است. پس از آن، بحث کرده که چرا میگوییم رفتار، چرا نمیگوییم پندار، چرا نمیگوییم عاطفه. پاسخ او این است که رفتار، وسیع است و شامل عاطفه و فکر هم میشود. رفتار، قابل مشاهده است و اگر هم قابل مشاهده نباشد، میشود با نشانههایی آن را پیدا کرد. بعد، آورده که کاربرد روانشناسی برای زندگی انسان چیست. این تعریف از روانشناسی که یعنی: «مطالعه علمی رفتار و فرایندهای روانی»، هم توجه روانشناسان را به مطالعه علمی رفتار قابل مشاهده، نمایان میسازد، و هم عنایت آنان را به فهم و درک فرایندهای ذهنی (روانی) که مستقیما قابل مشاهده نیستند ـ ولی براساس دادههای رفتاری، عصب شناختی و زیست شناختی قابل استنباطاند ـ مشخص میسازد. اما لازم نیست که چندان درباره تعریف روانشناسی از لحاظ علمی درنگ کنیم، تا دریابیم که چیست. بهتر است ببینیم که روانشناسان چه میکنند. این کتاب، همچنین حوزههای روانشناسی را از جنبههای مختلف، از قبیل: روانشناسی مشاوره، مدیریت رشد، روانشناسی صنعتی، اجتماعی، شخصیت، مهندسی، هوش مصنوعی، دانش رایانه، و پژوهشهای مختلف، بررسی کرده است. پس تا این جا معلوم شد که روانشناسی، علم مطالعه رفتار و فرایندهای روانی انسان است و روانشناسان از روشهای علمی استفاده میکنند و روشهای علمی، همان روشهای منظم، قابل مشاهده و قابل تجربهاند.
در این جا برای این که بهتر نشان دهم که وقتی میگوییم روانشناسی یک مسئله چیست، مقصودمان تبیین یک
رفتار و انگیزهها و علل آن است و اینها کار روانشناسی است، به یک حدیث اشاره میکنم و بعدا مفصل تر بحث خواهم کرد.
حضرت علی (علیهالسّلام) در
نهج البلاغه میفرماید: «الغیبة جهد العاجز؛ غیبت کردن، کوشش شخص ناتوان است».
این که غیبت کردن،
حرام است و سزاوار نیست که انسان
غیبت کند، بحثی اخلاقی است؛ اما اتفاقا مهمترین بحث در روانشناسی، موضوعات اخلاقی است. در این حدیث، تعبیر «جهد العاجز»، تبیین رفتاری است و میبینید که انگیزه غیبت کردن، در این جمله آمده است. این نکته مربوط به روانشناسی است که چرا یک انسان غیبت میکند و ما معمولا میتوانیم آزمایشهایی در مورد آن انجام دهیم. غیبت، از گناهانی است که مرحوم
شهید ثانی در
کشف الریبه درباره اش میفرماید بزرگان و علما نیز ممکن است انجام دهند. بعضی افراد، گناهانی مثل
شرب خمر و انحرافات اخلاقی، در ذهن آنان هم نمیآید؛ اما برای مثال، وقتی بحث تحلیل سیاسی میشود، میگویند: «آخرین خبر را شنیدهاید؟» و شروع به غیبت کردن میکنند.
همین تعبیر را شهید ثانی هم دارد. این از مسائلی است که خیلی از
مؤمنان، بدان مبتلا هستند؛ چون گاهی باعث کسب وجهه برای آنان در اجتماعات میشود. گناهان دیگر، به این شدت انجام نمیشوند. گاهی اوقات، آدم، نه از ترس
خدا، بلکه برای این که از وجهه اش در اجتماع کم نشود، گناهی را انجام نمیدهد. با یک بررسی سطحی به دست میآید که وجه مشترک تمام غیبتها این است که ما نسبت به فرد غیبت شونده، احساس ضعف یا کمبود میکنیم و او موفق است و به قول مولانا:
زان که هر بدبخت خرمن سوخته می نخواهد مع کس افروخته
به این جا میرسیم که غیبت کننده، عاجز است و «الغیبة جهد العاجز» و غیبت، تلاش انسان ناتوان است و غیبت کننده، نسبت به آن فرد، در خود، احساس کمبود میکند و یا آن فرد به او ضربهای زده، یا ظلمی کرده است. سؤال این است که تو چرا در مقابلش نمیایستی؟ اگر ظلم کرده، اگر اذیت کرده، اگر حقوق تو را پایمال کرده، چرا نمیروی با صراحت بگویی؟ چرا نمیروی از او شکایت بکنی؟ از این جا مشخص میشود که غیبت کردن، به دلیل احساس ضعف و ناتوانی است. پس ما یا به جهت کمبودهایمان غیبت میکنیم و یا به دلیل ناتوانی هایمان که نمیتوانیم
حق خودمان را بگیریم و راه گرفتن حقمان را در غیبت کردن میبینیم. این، ضعفمان را بیشتر میکند؛ ناتوانی مان را بیشتر میکند. کتاب و منبع در این زمینه فراوان نوشته شده که انسانی که ضعیف است و از خودش دفاع نمیکند، چگونه یاد بگیرد به جای تسلیم شدن و فرار کردن، با استفاده از ساز و کارهای دفاعی مختلف، مقاومت کند. بررسی همین جمله کوتاه «الغیبة جهد العاجز»، یا این که بررسی کنیم که
حسادت، چه ریشههایی دارد و چه موقعی انسان در خود، احساس حسادت میکند، میشود روانشناسی.
مگر از روانشناسان، چه سؤالی میکنند؟ شما فرزندتان را پیش من میآورید و میگویید که درس نمیخواند. فکر میکنید شاید یک روانشناس، از راهی بتواند علت درس نخواندن دانش آموزان و انگیزههای آن را پیدا کند. مثلا شاید دانش آموزی از نظر هوشی ضعیف باشد، ذوق درسی نداشته باشد، یا ارتباطش با ضعیف باشد. همه اینها در حیطه روانشناسی است. پیدا کردن علل و انگیزههای یک رفتار، کار یک روانشناس است.
حالا ببینیم در حدیث پژوهی، از اینها چه استفادههایی میشود تا رابطه روانشناسی و حدیث را بگویم. ما در روانشناسی میآموزیم که چگونه انگیزهها و علتهای رفتار را پیدا کنیم. یکی از مشکلهای عمدهای که ما در توصیههای اخلاقی داریم، و پدر و مادر و گاه معلمها و بعضی مبلغان میتوانند بسیار مؤثر باشند، این است که در توصیههای اخلاقی، به انگیزههای رفتار (که اتفاقا در
روایات، بسیار دقیق، بحث شده است)، اشاره نمیکنیم و نگاه به روز و بیان روزآمد نداریم، یعنی کافی نیست که بگوییم: «حسادت، بد است و
ایمان را میخورد، همان گونه که
آتش، هیزم را میخورد»
و «غیبت، خوردن گوشت برادر مرده است».
در
المیزان میبینید که
علامه طباطبایی، تبیینهای دقیقی کرده و تحلیل کرده که چرا غیبت کردن، گوشت مرده خوردن است؛ چون سیستم، مرده میشود. ایشان، تعبیر دقیقی در
تفسیر سوره حجرات در این زمینه دارد. چون به علتها نمیپردازیم، اخلاقیاتمان فقط میشود
امر و
نهی. تصور میشود که میخواهیم با زورگویی تمام، عدهای را به راهی بکشانیم. ولی وقتی که وارد حوزهای بشویم که مشکلات را با انگیزه هایش بررسی کنیم، طرف ما دقیق تر میتواند توصیهها را بیاموزد و جلوی آن مشکلات بایستد و خودش را درمان کند. پس یک قسمت بحث در روانشناسی بحث انگیزهها و شناخت علل بود که مطالعه علمی رفتار است. بحث دیگر، این است که ما از روانشناسی چه باید بیاموزیم. اگر بخواهیم با مسئلهای برخورد روانشناسانه بکنیم، راهش استفاده از روشهای پژوهشی در مسائل روانشناسی است. مثلا میخواهیم بدانیم که چرا یک سری نوجوان، با سن کم، سیگاری شدهاند. روانشناس، به یک مورد، نگاه نمیکند؛ بلکه کوشش میکند با مشاهده و با آزمایش و به روشهای مختلف، علت یابی کند. مثلا با کمک آموزش و پرورش، علت گرایش پسر بچههای مدارس راهنمایی یک ناحیه را به سیگار، بررسی علمی میکند. اگر ساده نگری کنیم و در مسائل انسانی، یک بعد را در نظر بگیریم، حداقل این است که با مسئله، علمی برخورد نکردهایم. به عنوان نمونه، در همان قضیه سیگار کشیدن نوجوانان، روانشناس به جای این که
نصحیت بکند که: «عزیزان! سیگار، بد است»، باید در مورد آنها مطالعه کند. شاید با تک تک آنها مصاحبه کند؛ اما یک فرضیهای در ذهن خود دارد و سعی میکند که نکات مشترک را پیدا کند. یکی از نقاط مشترک که به دست میآید، همان «نوجوانی» و «در سن بلوغ بودن» همه آنهاست. خلاصه میگوید که نوجوانی، آغاز یک دسته از مسائل است؛ ولی حالا چرا همه نوجوانها سیگاری نشدند؟ بعد، بررسی میکند که: آیا این قضیه (سیگاری شدن دانش آموزان)، مربوط به یک منطقه جغرافیایی خاص است؟ آیا افزایش جمعیت خانواده، سواد پدر، اختلافات خانوادگی، و الگو قراردادن پدر سیگاری و مسائلی از این دست، موجب این کار نبوده است؟ آیا بین ترک تحصیل و ضعف تحصیلی، با سیگار کشیدن، رابطهای هست؟ بین مشکلات روحی دانش آموز و سیگار، بین دیدن برخی فیلمهای سینمایی و سیگار، چه؟ روانشناس، به این فرضیهها نگاه میکند و اینها را مطالعه میکند. فرض کنید اگر چنین کاری را به یک استاد دانشگاه بدهند، حدود دو ماه در کتب داخلی و خارجی، در مورد سیگار و رابطه آن با نوجوانی مطالعه میکند و یک دسته مطلب درمی آورد. بعد، یک فهرست از فرضیهها و نتایجی که دیگران به آنها رسیدهاند، یادداشت میکند؛ پرسش نامه میدهد؛ مصاحبه میکند و عواملی را که فکر میکند باعث گرایش به سیگار هستند، بررسی میکند. بعد، میبیند تحقیقی که در مورد افراد مورد بررسی کرده، آیا قابل تعمیم است یا نه و موارد مشترکی بین اینها پیدا میشود یا نه؟ همین طور، باید بتواند اعتماد بچههای مورد مطالعه را هم جلب کند و از راههایی وارد شود که اینها نترسند... تا میرسد به یک سری عوامل مشترک در مورد این که چرا یک نوجوان، سیگاری میشود. در قوه قضائیه شورایی به نام «کمیسیون پیشگیری از وقوع جرایم» وجود داشت. اعضای این شورا را رئیس قوه قضائیه انتخاب کرده بود. در جلسهای بحث تصادفها بررسی شد و روشن شد که هشتاد درصد از علل این تصادفها، عوامل انسانی است، نه عوامل دیگر (مثل: عریض نبودن جادهها یا کهنه بودن قطعات ماشین و...) .
اینها مقدمه این بحث بود که روانشناسی چیست؟ تعریف آن چیست؟ و کارش چیست؟ و این که روش روانشناس برای حل این مسائل چیست؟ با این حساب، روانشناسان از پرسش نامه، مصاحبه با گروههای مختلف، جمع بندی نتایج، و آمارگیریهای بسیار دقیق، استفاده میکنند.
به عنوان نمونه، ما یک نوع روش آماری داریم به نام «همبستگی»؛ یعنی بررسی این که دو پدیده، چه قدر با هم ارتباط دارند. مثال ساده اش آن جاست که ما میگوییم سیگار برای ریه ضرر دارد و افزایش کشیدن سیگار، با ایجاد سرطانهای ریه، رابطه دارد. این، یک
علیت تامه نیست؛ بلکه یک استقراست. ما با روشهای آماری، مثلا روش همبستگی، از تمام کسانی که سرطان ریه گرفتهاند، میپرسیم که چه تعداد از آنان، سیگار کشیدهاند. امکان دارد که نود درصدشان سیگار کشیده باشند. با یک گروه دیگر مقایسه میکنیم و با یک فرمولهای آماری که داریم، یک ضریبی به دست میآید و آن، ضریب همبستگی است که باید بین مثبت یک (۱+) و منفی یک (۱ـ) باشد. اگر به مثبت یک نزدیک باشد، یعنی این دو پدیده، خیلی با هم رابطه دارند و اگر به منفی یک نزدیک باشد، یعنی همبستگی منفی دارند. این هم بحث دوم بود.
روشهای روانشناسی از همین کارهای دقیق آماری مثل تعیین ضریب همبستگی شکل میگیرند. اما یک نکته دیگر در همین زمینه باقی میماند که مقدمه سوم من است و عرض میکنم.
آموزش و پرورش، از روانشناس، چه استفادهای میکند؟
قوه قضائیه چه طور؟ صدا و سیما چه طور؟ دعوتی که از روانشناس میکنند، برای بررسی یک پدیده است که علل و انگیزه هایش را بدانند و بعد، جلویش را بگیرند. به عنوان مثال، در مورد مسئله
بدحجابی، ما خیلی مشکل داریم و بسیار ناموفق بودهایم. ما در مورد مسئله
حجاب باید چه کار کنیم که مشکل
بی حجابی و بدحجابی حل شود؟ روشهایی که داشتیم، این طور بوده است: پدر و مادرها
دعوا میکردهاند، نیروی انتظامی برخورد میکرده است، معلمها نمره کم میدادهاند، و... که هیچ کدام رفتارشان صحیح، یعنی با بررسی دقیق، نبوده است. اگر ما بودیم، بررسی میکردیم، با دو گروه و در دو حالت: دختران باحجاب که پس از مدتی بدحجاب شدهاند و گروه عکس اینها؛ مقایسه علمی میکردیم، البته نه در مورد یک نفر و دو نفر، بلکه دست کم بین بیست نفر از افرادی که زمانی باحجاب بودهاند و بعد، بدحجاب شدهاند و گروهی برعکس گروه اول. مقایسه دختران بی حجاب یک کلاس در یک مدرسه (ولو یک مدرسه هم در روانشناسی کم است)، حداقل این تحقیق است. بعد ببینیم چه چیز را اینها دارند که آنها ندارند.آیا به عاملهای مشترک میرسیم؟ حالا اگر به عامل مشترک رسیدیم، میتوانیم در مورد آن، بیشتر کار کنیم و خیلی توفیق پیدا کنیم.
حالا برگردیم به بحث درباره حدیث. ببینیم ما در حدیث پژوهی یا
فقه الحدیث، از روانشناسی چه استفادهای میتوانیم ببریم. به نظر میرسد سه استفاده میتوانیم بکنیم.
یکی نگاه تحلیلگرانه یا علت یابانه به
روایات است که اصولا خصوصیت روانشناس است. مثلا شما در روایت میخوانید که: «الغیبة جهد العاجز». میبینید که حضرت،
غیبت را به
عجز نسبت داده است. این دید ما که ببینیم چه رابطهای بین عجز و غیبت هست، میشود روانشناسی. به همین یک روایت هم نگاه نمیکنیم؛ تمام روایات را جمع میکنیم.
یا مثلا در احادیث میخوانیم که
حسد، بد است و
گناه دارد. طبعا باید دنبال این باشیم که چرا آدم، حسادت میکند، و چه کنیم که بچهها حسود نشود و به فرض: «چرا من حسودم؟». اگر ما این چراها را بفهمیم، زودتر درمان میشویم. حسد، بیماری است و در درمان بیماری، باید
علت را شناخت. کلیه گناهان اخلاقی ما بیماریاند و روانشناس، یکی از کارهایش روان درمانی است. مثلا میخواهیم بدانیم که چرا
اضطراب و یا
افسردگی پیدا کردهایم. تمام روایات درباره اخلاقیات را نگاه میکنیم. یک جا میخوانیم: «الشهوات اعلال قاتلات».
شهوتها علت و بیماریاند. در جای دیگر هست: «الحسد داء...» .
باید هر حدیثی با تعبیر «
داء» و «
وجع» و امثال این تعبیرات داریم، جستجو کنیم. مثلا در حدیث آمده است: «لاوجع اوجع من الکبر». در مورد حسد،
کبر،
بخل، و... ، تعبیراتی مانند:
درد، بیماری و
مرض، در روایات داریم. پس باید با نگاه درمانی نگاه کنیم تا بتوانیم این گونه بیماریها را رفع کنیم. باید دنبال علتها بگردیم.
کار دومی که روانشناسی میتواند در مورد احادیث و روایات انجام دهد، از طریق تحقیقات میدانی است؛ یعنی با پرسش نامه، مصاحبه، آمارگیری، جمع بندی، و رسیدن به وجوه مشترک. تحقیق میدانی یعنی این که مشکلاتی را که گریبانگیر مردم است پیدا کرده و وجوه اشتراک آنها را در آوریم، بعد آنها را برای درمان، بر حدیث عرضه کنیم.
تکلف را به عنوان نمونه میگویم.
تکلف، واژهای عربی است، به معنای «خود را به سختی و مشقت انداختن». بیش از این را باید از متن روایات در بیاوریم و هر روایت را نگاه بکنیم. خود
ائمه (علیهمالسّلام) گفتهاند که آدم متکلف، این خصوصیات را دارد: یک، دو، سه و.... و آدم متکلف، این کارها را میکند. بعد جستجو کنیم و ببینیم که مردم چه کارهایی در شرایط کنونی و در زندگی خودمان انجام میدهند که به این تعریف، نزدیک است. شاید بعضی از موارد در ظاهر روایات نباشد؛ اما در تبیین روایات یافت شود. مثلا «المتکلف ظاهره ریاء و باطنه نفاق؛ شخص متکلف، در ظاهر،
ریا میکند و در باطنش
نفاق است»،
این خصیصه در مورد انسانهایی که برای برخی از مهمانها سفرههای آنچنانی میاندازند و به خوبی پذیرایی میکنند. ولی در عمق وجودشان از آنها ناراحتاند؛ چون اگر ناراحت نبود و رودر بایستی نداشت، از پذیرایی آنها دلخور نبود و در این کار، تکلف نداشت. شخص متکلف، صمیمیتی نشان میدهد؛ ولی در
باطن، صمیمیت ندارد و ظاهرش ریاست. این جا برای من روشن شد که «ظاهره ریاء» را میشود در مورد امروزی اش هم گفت. بعد، شروع کنیم به توضیح دادن این که تکلف، یکی از عواقب مهمش این است که آدم متکلف، ارتباطش با نزدیکان و دوستان، قطع میشود. اگر مردم سؤال کنند که چرا انسان، تکلف به خرج میدهد؟ این «چرا»، یعنی روانشناسی. انسانی که این کار را میکند، ترسهایی دارد که تکلف به خرج میدهد. این ترسها باید از بین بروند. پس تا این جا دو استفاده از روانشناسی را در فهم حدیث، گفتیم. یک استفاده این بود که با نگرش روانشناختی برای علت یابی و انگیزه یابی پدیدهها به روایت نگاه کنیم، و دیگری این که از تحقیقات روانشناسی استفاده کنیم تا مصادیق روایات را بفهمیم و روشها به دستمان بیایند.
تحقیقی درباره
حیاء نشان میدهد که حیا، در روایات حیطه وسیع و عریضی دارد در دنیای غرب، شاید پنجاه سال است که حیا را در تحقیقات روانشناسی کنار گذاشتهاند و جایش
کم رویی آمده است، یعنی همان
حیای حمق. ما درباره حیا حدیث داریم که: «حیا بر دو قسم است: حیای حمق و
حیای عقل»
و «حیای حمق، از دو منشا ناشی میشود: یا از ضعف است و یا از کبر».
در غرب، به جای ضعف، کم رویی آمده و هنوز به موضوع کبرش نرسیدهاند. در
مصباح الشریعه آمده که «حیای عقل، پنج گونه است:
حیای ذنب،
حیای تقصیر،
حیای کرامت،
حیای حب،
حیای هیبت».
باز در روایت است که: «خداوند، حیا را ده جزء کرده است. نه جزئش را به زنها داده است و یک جزئش را به مردها. زن،
عقد که میشود، یک جزء از حیایش میرود. بعد که باردار میشود، یک جزء دیگرش میرود. بچه اش که به دنیا میآید، یک جزء دیگرش میرود و...» .
مراتب حیا هم در احادیث، آمده است: «حیای از مردم، حیای از خود، حیای در تنهایی یا حیای از خدا»
و در همه اینها مفاهیم عمیق روانشناسی هست. شما فکر میکنید وقتی که ما میگوییم یک زن عقد کرده، حیایش از یک دختر کمتر است و حیای زن باردار، کمتر از یک زن عقد کرده است، یعنی انحراف پیدا کردهاند؟! یعنی به تدریج بی حیا میشوند؟!
با یک تحقیق و جستجو و مقایسه بین افراد این نکته معلوم میشود که این کم شدن حیا که در حدیث آمده به معنای بروز انحراف نیست. یک جزء حیا میرود، یعنی یک مقدار، در این گونه مسائل، روی آدم باز میشود. پس ما کاربرد دیگری که از روانشناسی در فقه الحدیث میتوانیم داشته باشیم، همین استفاده از نمونههای آماری است، بدون این که به متن حدیث، جسارت کنیم و فکر کنیم میتوانیم فقط از طریق روانشناسی و علم روز و نظر مردم، روایت را بفهمیم.
در فصل نامه علوم حدیث، برادر بزرگواری یک سلسله مقالاتی دارد با عنوان «دفاع از حدیث». بخش بزرگی از آن مقالات، تا کنون دفاع از احادیث مربوط به زنان بوده است. فرض کنید در حدیث «جهاد المراة حسن التبعل؛
جهاد زن، خوب شوهرداری کردن است» و این روایت از
حضرت فاطمه زهرا (سلاماللهعلیهم) که فرمود: «برای یک زن، خوب است که نه مردی او را ببیند و نه او مردی را ببیند»،
ایشان مثل همه حدیث پژوهان، به
سند و
رجال حدیث و این که آیا سندش درست است، آیا
متصل است، آیا
متواتر است، و... توجه کرده و به آنچه در
درایه الحدیث و
رجال الحدیث در وصف حدیث و سندش مطرح است، اشاره کرده است و یک اشاراتی هم به متن و دلالت حدیث دارد، مخصوصا جایی که از
علامه طباطبایی نقل میکند و روانشناسی به این بحث (فهم متن)، بسیار کمک میکند. اتفاقا به نظر میرسد که روانشناسی غرب، در مورد زن، میگوید که نباید «حسن التبعل» داشته باشد. ما به فرهنگ غرب، کاری نداریم؛ به شیوههای روانشناسی کار داریم. در بسیاری از تحقیقات مربوط به خانمها میتوان از خود آنها استفاده کرد. مثلا یک روانشناس، از خوب شوهرداری کردن، تعریف عملیاتی ارائه میکند. حسن التبعل یعنی چه؟ تبعل یعنی چه؟ حد و رسم و ویژگیهای تبعل و تعریف آن که روشن شد، از اینها سؤال در میآید. سؤال که در بیاید، به یک گروه از خانمها پرسش نامه میدهیم. با چه پرسشهایی؟ با پرسش از خصوصیاتی که در تعریف حسن التبعل، از حدیث گرفتهایم. البته یک کلمه از یک روایت را نمیگیریم. از روایات مختلف، شیوه رابطه زن و شوهر را در میآوریم و از آنها متوجه میشویم که مثلا منظور معصومان (علیهالسّلام) از حسن التبعل، این پنج تاست. بعد، اینها میشوند خوراک یک آزمون سی سؤاله. اینها را به گروههای مختلف از خانمها میدهیم. بعد، به دست میآید که مثلا در بین دویست خانمی که ما تصادفی انتخاب کردیم، طبق این آزمون، پنجاه تایشان «حسن التبعل» دارند؛ یکصد تایشان حد وسطاند؛ و پنجاه تایشان هم اصلا حسن التبعل ندارند. حالا ما دو گروه پیدا کردیم: آنهایی که حسن التبعل دارند و آنهایی که سوء التبعل دارند. از این جا کارهای بعدی روانشناس شروع میشود. روانشناس میآید و میگوید که من آزمونهایی دارم که آرامش را میسنجند، یا فرض کنید
تربیت فرزندان را میسنجند. این دو گروه را که با ملاک آزمون حسن التبعل، در دو قطب مخالف از هم تفکیک کردیم، حالا با تحقیقات بعدی، سلامت روان آنها را، سلامت روان بچه هایشان را، پیشرفت بچهها را، سازگاری زناشویی و نبودن اختلاف در خانواده و... را تست میکنیم. این تستها نشان میدهند که گروه «حسن التبعل» ما از نظر آماری تفاوت معنا داری با گروه «سوء التبعل» دارد. اگر نداشت، به هر صورت، حدیث زیر سؤال نمیرود؛ چون روایت را باید از دید امروزی و از منظر دانشهای مختلف دید. این که میگویم از دید امروزی یعنی به زبان علم امروز؛ زبانی که با آزمایش و تحقیق به دنیا بگوییم و دنیا هم بفهمد و قبول کند. مثلا مسئله قضاوت زنان، مورد ارزیابی قرار دهیم و چیزی بگوییم که مثلا امریکاییها هم بفهمند، مثلا بگوییم که زن، بیشتر تحت تاثیر عاطفه قرار میگیرد.
سومین کاربرد روانشناسی در علم الحدیث، این است که از یک سری کارهای متقنی که در روانشناسی انجام شده و جا افتاده، در فهم آموزههای حدیثی استفاده کنیم. کاربرد اول، این بود که نگاه روانشناسانه به روایات بکنیم؛ دوم این که از روشهای آماری روانشناسی استفاده کنیم؛ سوم این که واقعا یک جاهایی کار شده و به نتایج آنها شک نداریم و ضد دیدگاههای دینی ما هم نیستند. از این موارد، در فهم روایات، استفاده کنیم. مثل طبقه بندیهایی که شده و نگاه سلسله مراتبی دارند. مثلا
عقل انسان، از یک مراتبی میگذرد. به عنوان نمونه، در کتاب طبقه بندی هدفهای رفتاری بلوم، راجع به آموزش آمده که اولین چیزی که یاد گرفته میشود، حفظیات است، بعد فهم است و.... در این زمینه، خیلی کار شده است. فهم سلسله مراتب، در فهم روایات، خیلی به ما کمک میکند. در همین بحث حیای از مردم، حیای از تنهایی، حیای از خود، و حیای از خدا، نگاه سلسله مراتبی، خیلی چیزها را معلوم میکند. چرا حیای از خود، بالاتر از حیای از مردم است؟ در انسان، چه تغییر کیفیای ایجاد میشود؟
در روایتی
ائمه (علیهمالسّلام) فرمودهاند که انسان، چند
روح دارد:
روح البدن،
روح القوة،
روح الشهوة،
روح الایمان و...
دقیقا میشود پلکانی کشید و گفت که هر مرحله، مقدمه مرحله بعد است و مرحله قبل را دارد و اگر انسان بخواهد به این جا برسد، باید از آن مرحله بگذرد. بسیاری از قضایای روانشناسی، یافتههای متقن و علمی است و بعضی از بزرگان و دانشمندان مسلمان هم به آنها اشاره کردهاند. در
اوصاف الاشراف و منازل السائرین هم از این مراحل، بحث شده و به طور دقیق، مشخص کردهاند که هر مرحله، مقدمه مرحله بعد است. بحث درباره این مراحل
رشد انسان، در بسیاری روایات آمده است. مثلا در مورد همین احادیث معروف تربیت فرزندان در هفت سال اول و دوم و سوم.
با استفاده از یافتههای علمی دقیقی که داریم، حتی میتوانیم بگوییم که این روایات، دنبال چه بودهاند. میتوانیم با این آمارهای علمی روانشناسی، یک نوع کار فقه الحدیثی انجام بدهیم و در فهم حدیث، یک گام بزرگ برداریم؛ یعنی نگاه روانشناسانه با استفاده از روشهای روانشناسانه و یافتههای علمی متقن، برای درایت بیشتر متون حدیث، به کار گرفته شوند؛ راه حلی که ما داریم و افتخار ماست و غرب ندارد. غرب، اکنون در حال یک نوع بازنگری راجع به
روانشناسی دین است.
زمانی در اواخر قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم، ویلیام جیمز، در روانشناسی دین، تلاشهایی کرد که تا جنگ جهانی اول، خیلی در روانشناسی اثر داشت؛ ولی با شکل گرفتن مکتب «
رفتارگرایی» و بروز برخی مسائل دیگر، یکباره یک بی مهری جدی نسبت به
دین در روانشناسی ایجاد شد. البته دلیل عمده این مسئله، آن بود که متون مذهبی غرب، تاب کارهای علمی را نداشتند و شیوه متالهان غرب هم شیوه بدی بود که مردم و دانشمندان، از آن، سابقه خوبی در ذهن نداشتند. اخیرا حملههای بدی از منظر روانشناسی نسبت به دین، صورت گرفته است. دانشمندان بزرگی مثل فروید، آلبرت هیگینز و دیگران گفتهاند: «دین، پدیدهای است که با بیماریهای روانی در رابطه است» (که همان حرف مارکس است) و «انسان متدین، بیمار است». در غرب، کتابهای بسیاری راجع به حملههای روانشناسان به دین و دینداری نوشته شده است. دوباره در این ده بیست سال اخیر، رویکرد به دین، افزایش یافته است. گویا مذهبیها و متالهان و عالمان مسیحی، علم روانشناسی را بهتر یاد گرفتند و با اعتماد به نفس بیشتری وارد میدان شدند. علاوه بر این، پیامدهای علوم جدید، بخصوص انسانگرایی اگزیستانسیالیستی و خود محوریهایی که انسان دارد، سبب شده که الآن با دیدگاههای مثبت تری دارند در زمینه «روانشناسی دین»، کار میکنند و در مورد «تجربه دینی» مطالعه میکنند که دریابند اولا کشف و شهود و اشراق، چیست و ثانیا آیا متدینان، سالم ترند یا نه. یک نوبت، یک قدم جلوتر رفتند و گفتند: اصلا روانشناسی ما بر مبنای متون مذهبی باشد. یک کارهایی را هم شروع کردند و چون به قول خودشان
مسیحیت، تاب آن را ندارد، نتوانستند کاری از پیش ببرند و عقب نشینی کردند. الآن نگاه غرب و روانشناسان به متدینان و به مطالعه دین، مثبت شده است. اگر ما در حدیث، با علم روانشناسی و روش هایش کار بکنیم و در روانشناسی هم به حدیث و آموزههای آن (مثلا در زمینه روابط فرد و اجتماع) نظر داشته باشیم، روانشناسی را در دنیا غنا میدهد. مسیحیت میخواست یک مجموعه مفاهیم روانشناسی ارائه دهد، نتوانست. ما باید بیاییم از دل احادیث، مفاهیم روانشناسی را در بیاوریم. مثلا اگر مردم
توبه را آن گونه که در روایات هست و آن گونه که در کتابهای اخلاقی ما هست، خوب بفهمند، این میرود در روان درمانی، و بعد، شیوه پیدا میشود. مثلا اگر یک انسانی، گناهکار باشد، چه طوری میشود او را از گناه برگرداند. همه اینها را میشود روان درمانی از دیدگاه
اسلام. بعد، با دید غربی نگاه کنید. میببیند که یافتههای شما مثلا تا شصت درصد مثل نتایج آنهاست. البته لازم است که بینیم آنها چه میگویند؛ ولی باید بدانیم که ما چیزی اضافه بر آنها داریم و میتوانیم به جامعه مان و به دنیا عرضه کنیم. این، کار بعدی است که باید با همکاری
حوزه و
دانشگاه انجام شود. ان شاء الله!
روان شناسی دین؛
روانشناسی اسلامی
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «روانشناسی و فقه الحدیث»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۰۱/۱۵.