رنه دکارت
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
رنه دکارت در ۳۱ مارس ۱۵۹۶ در لاهه
فرانسه به دنیا آمد. رنه دکارت
فیلسوف و
ریاضیدان و
فیزیکدان معروف زمان خود بود ولی با اینحال دکارت ازجمله پایهگذاران
فلسفه جدید یا رنسانس شناخته میشود. در بیشتر متون فلسفی،
فلاسفه قرن هفدهم و هجدم به دو گونه
عقلگرا و
تجربهگرا تقسیم شدهاند. بر این منوال رنه دکارت جزء فیلسوفان مکتب عقلگرا محسوب میشود.
تحقیقات و نوشتههای وی بیشتر نتیجه
تجربه و تفکرات شخصی وی بود به همین دلیل کمتر از کتب و مطالعات دیگر فیلسوفان و محققان بهره برده بود. از مهمترین کتابهای وی میتوان به
تاملات،
فلسفه دکارت،
قواعد هدایت ذهن و
کارگاه خرد نام برد. در سال ۱۶۴۱ کتاب معروف خود تاملات را منتشر کرد. در این کتاب دکارت سعی دارد تا انسانها را به اندیشیدن وادارد. چند سال بعد از انتشار این کتاب به استهکلم سوئد رفته و در آنجا به ملکه کریستینا درس میدهد. سرانجام در سال ۱۶۵۰ در استهکلم چشم از جهان فرو میبندد.
نگاهی به کتاب تاملات (meditations): تاملات دکارت بهواقع تمهیدی است بسیار خلاقانه برای تشویق خواننده به دنبال کردن پیچوخمهای برهانها و استدلالها. کتاب فرد را دعوت میکند به اینکه خودتان را جای همان «من» ی بگذارید که در متن سخن میگوید و از میان مراحل پیدرپی
تردید و روشنبینی راه باز کنید و پیش بروید. دکارت در تأملات عزم خود جزم میکند که ثابت کند میدان معرفتش تا کجا امتداد دارد و چه چیزهایی را میتواند بداند. دیدگاه غالب در فرانسه در سال ۱۶۴۰ یعنی زمانی که دکارت تأملات خود را نوشت، دیدگاه آیین
کاتولیک بود که از بسیاری جهات با
علم سرستیز داشت. دکارت همچنین با سنت فلسفه مدرسی دست و پنجه نرم میکرد. سنتی که تمایل داشت مهارتهای
مباحثه و
مجادله را برتر از طلب حقیقت بنشاند. به طور کلی این کتاب حاوی حسب حال شش روز تأمل از زاویه دید اول شخص است.
شک دکارتی (Cartesian doubt): که در آن برای نیل به مقاصد استدلالی هر عقیدهای که درباره آن
یقین کامل ندارد خطا پنداشته میشود. روش
شک مستلزم آن است که همه باورهای سابق خود را نادرست فرض کنیم. تنها باید به چیزی
اعتقاد آوریم که کاملاً بهدرستی آن یقین داریم. کمترین
تردید درباره درستی آن برای کنار نهادنش کفایت میکند. یکی از چیزهایی که دکارت عقل گرا را از تجربه گرایان متمایز کرد، تاکید او بر میزان خطا پذیری و قابلاطمینان نبودن
حواس بهعنوان منشأ اطلاعات مربوط به جهان بود. از سوی دیگر، دکارت بر خصلت تعمیم پذیری علم انگشت میگذاشت. به نظر میرسد روش شک دستوری در خصوص هر چیزی که بتوان در آن تردید روا داشت به شک و شبهه دامن میزند، ولی واقعیت چیز دیگری است. دکارت در این باب شک نمیکند که معانی موردنظرش از کلمات همانهایی است که آخرین باری که آن کلمات را استعمال کرده بود در نظر داشت. با این حال از منظر دکارت این اشکالی جدی نیست و شک دکارتی همچنان شکل جدیدی از شکاکیت باقی میماند.
دوگانه انگاری دکارتی (dualism): اعتقاد دکارت به اینکه میتواند از وجود خودش به عنوان اندیشنده بیش از موجودی دارای بدن مطمئن باشد حاکی از جداسازی
ذهن و جسم است. ذهن یا
نفس همان دکارت واقعی یا هر کس دیگر است که بدنش ممکن است وجود داشته باشد یا وجود نداشته باشد. ذهن میتواند پس از نابودی بدن زنده بماند. این جدایی قاطع میان ذهن و بدن یا روح و جسم به دوگانه انگاری دکارتی مشهور است. یکی از جدیترین اشکالاتی که این نظریه به آن دامن میزند تبیین این معناست که تعامل میان ذهنی غیرمادی و بدنی مادی امکانپذیر است. به نظر میرسد که صورتی از یگانهانگاری یعنی نظریهای که میگوید فقط یک نوع
جوهر دارد در
قیاس با نظریه دوگانه انگار واقعبینانهتر است.
دُور دکارتی(Cartesian circle): عنوانی است که گاهی به اشکالی در نظام فکری دکارت اطلاق میشود. تصورات واضح و متمایز ازآنرو منابع موثق معرفتند که خدایی
خیرخواه، خدایی که آدمی را فریب نمیدهد، آنها را عطا میکند؛ ولی وجود
خدا تنها با اتکا بر
معرفت حاصل از تصوراتی واضح و متمایز اثبات میشود. بدین قرار دکارت به دور گرفتار آمده است.
دکارت نخستین کسی نبود که بهمنظور کشف راه درست وصول به معرفت دست به شکی نظامدار زند. به گفته باترفیلد، پیش از او فرانسیس سانچر در سال ۱۵۸۱ به این کار اقدام کرده بود. اما فیلسوف هوشمندی لازم بود که از این شکاکیت، فلسفهای نوین و نظامدار بسازد. بنابراین همانطور که خود او خاطرنشان کرده است، به کارگیری روش شک نظامدار از سوی او نه به خاطر شک گرایی، بلکه بهمنظور رسیدن به یقین است، چرا که دکارت به این نتیجه رسید که در یک چیز نمیتوان شک کرد و آن وجود شخص یا ذهن شک کننده است. درباره موجه یا ناموجه بودن این نتیجهگیری بحثهای فراوانی صورت گرفته است، اما آنچه برای ما اهمیت دارد نحوه
استدلال دکارت و ساختاری آن است. یقین مقدماتی و اساسی برای دکارت وجود خود او به
مثابه موجودی متفکر یا شک کننده است. و نه بیش از آن. این موجود، ابعاد زمانی یا مکانی ندارد و جسم نیست. زیرا وجود جسم، وجود فضا و ماده، یعنی دنیایی سه بعدی را ایجاب میکند که دکارت در این مرحله از برهان خود قائل به وجود چنین دنیایی نیست.
بنابراین عقیده یا یقین دکارت نسبت به وجود خویش به
مثابه موجودی متفکر، او را مستقیماً به عقیده مشابهی در باب وجود جهان خارجی
هدایت نکرد. چنین باوری فقط از رهگذر اعتقاد به تقدمی منطقی مبنی بر وجود
خداوند حاصل میشود: «من فکر میکنم راهی را کشف کردهام که ما را از تأمل درباره خداوند حقیقی... به حصول معرفت نسبت به همهچیزهای دیگر رهنمون خواهد شد.»
به نظر نمیآید بیان این مطلب که این انگاره استدلالی نفوذی دیرپا داشته است، خیالپردازی باشد. زیرا اگر خدا از این
برهان حذف شود، بدیهی است که در این صورت حرکت از
عقیده به وجود خویش برای رسیدن به وجود جهان خارجی دشوارتر خواهد شد، مگر آنکه برهانهای دیگری جایگزین پیوند ناشی از
وجود خدا در برهان دکارتی شود. بهاینترتیب خطر جدایی نابهنجار از جهان که همواره در این برهان حضور دارد، بسیار افزایش مییابد. به گفته تورگو در میانه قرن هجدهم، دلیل آنکه دکارت رادیکالیسم فلسفی خود را از این پیشتر نبرد، ترسش از جدا افتادگی بود: «میتوان گفت وی از آن تنهایی که برای خود به وجود آورده بود میترسید و قادر به تحمل آن نبود.»
شاید بتوان گفت که در بینش او، عنصر رواقی قبول و تفویض در مقابل جهان بهظاهر رام نشدنی، چنان که باید مورد مداقه قرار نگرفته است، «از آنجا که ما بر هیچ چیز به جز اندیشههایمان
اختیار کامل نداریم»، بهتر است «به جای تلاش برای تغییر جهان، آرزوهای خود را تغییر دهیم.» ما باید به سهم کنونی خویش راضی باشیم، این گونه تقدیرگرایی میتواند مبناهای متعددی داشته باشد، اما بین این اندیشه دکارت که ما فقط اندیشه خود را به طور کامل در اختیار داریم، و شکافی که بین عقیده به وجود خویش به عنوان موجودی متفکر، و عقیده به وجود جهان خارج بر جای میگذارد، آشکارا نوعی پیوند وجود دارد. در اینجاست که میتوان یکی از ریشههای فلسفی گرایش درونی
لیبرالیسم به کنارهگیری از فعالیت عمومی و پناه بردن به دنیای خصوصی تأمل و
انزوا را ردیابی کرد.
دکارت به رغم تقدیرگرایی، بر پیوند میان
اندیشه و
عمل، و
معرفت و قدرت صحه میگذاشت. به ادعای او فلسقه جدید برخلاف
فلسفه نظری قرونوسطایی، فلسفهای عملی است.
مارکس در جلد اول کتاب سرمایه مینویسد: دکارت در تعریف حیوانات به
مثابه ماشین صرف، با چشمان عصر کارخانه مینگرد. حالآنکه در قرونوسطی حیوانات دست یاران انسان محسوب میشدند. «دکارت وجود خود را در مقام موجودی اندیشنده به اثبات رسانده، کل برنامه سازنده او بر دو پایه استوار است: وجود خدایی خیرخواه و این واقعیت که هر آنچه بهوضوح و تمایز درمییابیم درست است. این پایهها هر دو بهخودیخود بحثانگیزند. با اینحال، انتقاد بنیادیتری وجود دارد که غالباً علیه دکارت اظهار میشود، و آن اینکه وقتی او در تأیید وجود خدا استدلال میآورد بر مفهوم تصورات واضح و متمایز تکیه دارد به تعبیر دیگر استدلال او
دور است. شماری از هم روزگاران دکارت متذکر شدهاند که این اشکال در کنه برنامه دکارت وجود دارد. اشکال مزبور به دور دکارتی معروف شده و نقدی است که جاندار بر کل اهتمام سازندهای که دکارت در تأملات ورزیده است. دکارت راه مشخصی برای خلاص شدن از آن ندارد مگر اینکه توجیه دیگری برای اعتقادش به وجود خداوند بیاید، یا در غیر این صورت برای اعتقادش به صدق هر آنچه بهوضوح و تمایز درک میکند توجیهی مستقل پیدا کند.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «دکارت؛ در دوراهی شک و یقین»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۱/۲۰.