رد الشمس
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
یکی از وقایع
سال هفتم هجری که در
اخبار مستفیضه و روایات علما و سیرهنگاران و اشعار شعرا منعکس شده، بازگشت
خورشید برای
علی (علیهالسّلام) است تا نمازش را که بخاطر اطاعت امر خدا و رسولش قضا شده بود در وقت خودش بجا آورد؛ فضیلتی که در گذشته، کسی جز
یوشع بن نون وصی موسای نبی (علیهالسّلام)، بدان نایل نیامده.
طبق روایات این واقعه دو بار برای حضرت اتفاق افتاد، یکبار در زمان حیات
پیامبراکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و زمانی دیگر بعد از وفات ایشان.
در مقابل برخی علمای اهلسنت من جمله
ابنحزم اندلسی،
ابنجوزی،
ابنتیمیه و
ابنکثیر این فضیلت را رد کردهاند.
داستان بازگشت
خورشید یا «
حدیث ردّ الشمس» از دیر باز مورد توجّه و عنایت علما و دانشمندان رشتهها و گرایشهای مختلف علوم اسلامی بوده و هر کدام به سهم خویش به نقل و بررسی و تحلیل آن با رویکرد تاریخی تفسیری و فقهی پرداختهاند و این واقعه را که بیانگر
اعجاز رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و اثبات فضیلتی برای
حضرت علی (علیهالسّلام) میباشد مورد توجّه قرار داده و به عنوان یک فضیلت ثبت کردهاند؛ برخی نیز تحقیقی مستقل در قالب کتاب یا رساله در این زمینه انجام داده و با سندهای گوناگون و به تفصیل به نقل آن پرداختهاند، به همین جهت برای
حدیث رد الشمس کتابها و رسالههای مختلف نوشته شده است که ذیلاً به برخی از آنها اشاره میگردد:
۱.
ابنمردویه بنا بر آنچه که
بیاضی در کتابش (کتاب
الصراط المستقیم) به نقل از،
عبقات الانوار و
مناقب آل ابیطالب۲. رسالة
کشف اللبس عن حدیث رد الشمس الحافظ
جلالالدین سیوطی المتوفی (۹۱۱).
۳. رسالة
مزیل اللبس عن حدیث رد الشمس شمس الدین
محمد بن یوسف صالحی شامی... المتوفی سنة ۹۴۲ ه ق.
۴.
کشف الرمس عن حدیث ردالشمس،
محمدباقر محمودی، المعارف الاسلامیه، چاپ اول، قم، مؤسسة المعارف الاسلامیة قم.
۵.
حدیث رد الشمس،
لابی الفتح،
محمد بن حسین ازدی موصلی المتوفی سنة ۳۷۴ هـ.
۶.
تصحیح خبر رد الشمس و ترغیم النواصب الشمس،
ابیالقاسم بن حداد حسکانی حنفی، من اعلام القرن الخامس.
۷.
حدیث رد الشمس،
موفق بن احمد خوارزمی، حنفی مکی خوارزمی، المتوفی سنة ۵۶۸ هـ.
۸.
حدیث رد الشمس، لابی علی
محمد بن اسعد بن علی، جوانی عبیدلی، المتوفی سنة ۵۸۸ هـ
ردّ الشمس به عنوان یک معجزه الهی و فضلیت برای امام علی (علیهالسّلام) مطابق روایات معتبر دوبار اتفاق افتاده است، مرتبه اول در زمان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، و دومی در زمان حکومت آن حضرت.
سعی ما در این مقاله این است تا صحت و سقم این دو قضیه را از نظر سندی در منابع
شیعه و
سنی، بررسی نموده و سپس به شبهات مطرح شده پیرامون آن پاسخ دهیم.
روایات درباره رد الشمس به دو دسته تقسیم میشود، دسته نخست روایاتی هستند که میگوید: رد الشمس در عصر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اتفاق افتاده است. دسته دیگر روایاتی هستند که
حادثه رد الشمس را بعد از رحلت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میداند.
چند روایات از شیعه که میگوید رد الشمس در عصر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اتفاق افتاده است:
حدیث اول از
شیخ صدوق به سند خویش نقل نموده است:
«عَنْ اَسْمَاءَ بِنْتِ عُمَیْسٍ اَنَّهَا قَالَتْ بَیْنَمَا رَسُولُ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نَائِمٌ ذَاتَ یَوْمٍ وَ رَاْسُهُ فِی حَجْرِ عَلِیٍّ (علیهالسّلام) فَفَاتَتْهُ الْعَصْرُ حَتَّی غَابَتِ الشَّمْسُ فَقَالَ اللَّهُمَّ اِنَّ عَلِیّاً کَانَ فِی طَاعَتِکَ وَ طَاعَةِ رَسُولِکَ فَارْدُدْ عَلَیْهِ الشَّمْسَ- قَالَتْ اَسْمَاءُ فَرَاَیْتُهَا وَ اللَّهِ غَرَبَتْ ثُمَّ طَلَعَتْ بَعْدَ مَا غَرَبَتْ وَ لَمْ یَبْقَ جَبَلٌ وَ لَا اَرْضٌ اِلَّا طَلَعَتْ عَلَیْهِ حَتَّی قَامَ عَلِیٌّ (علیهالسّلام) فَتَوَضَّاَ وَ صَلَّی ثُمَّ غَرَبَت؛
روزی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سر خود را بدامان علیّ (علیهالسّلام) گذاشته و خفته بود علی نماز عصرش را نخوانده بود و خورشید غروب کرده بود، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) چون از خواب برخاست و از ماجرا آگاه شد دست بدعا برداشت و عرض کرد: بار خدایا همانا علیّ در پی فرمانبرداری از تو و فرمانبرداری از رسول تو بوده است و نمازش فوت شده پس خورشید را بر او باز گردان تا
نماز خود را در وقتش بجای آورد، اسماء میگوید: به خدا قسم خورشید را دیدم که غروب کرده بود و بار دیگر طلوع نمود و هیچ کوهی و زمینی باقی نماند مگر آنکه آفتاب بر آن تابید تا علی (علیهالسّلام) وضو گرفت و نماز خواند، پس از آن خورشید غروب کرد.
حدیث دوم از
شیخ مفید است که چنین نقل میکند:
«ما روته اسماء بنت عمیس، وام سلمة زوج النبی صلی الله علیه وآله، وجابر بن عبدالله الانصاری، وابو سعید الخدری، فی جماعة من الصحابة: ان النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کان ذات یوم فی منزله، وعلی (علیهالسّلام) بین یدیه، اذ جاءه جبرئیل (علیهالسّلام) یناجیه عن الله سبحانه، فلما تغشاه الوحی توسد فخذ امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) فلم یرفع راسه عنه حتی غابت الشمس، فاضطر امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) لذلک الی صلاة العصر جالسا یومئ برکوعه وسجوده ایماء، فلما افاق من غشیته قال ل امیرالمؤمنین علیه السلام: «افاتتک صلاة العصر؟ » قال له: «لم استطع ان اصلیها قائما لمکانک یا رسول الله، والحال التی کنت علیها فی استماع الوحی» فقال له: «ادع الله لیرد علیک الشمس حتی تصلیها قائما فی وقتها کما فاتتک، فان الله یجیبک لطاعتک لله ورسوله» فسال امیرالمؤمنین الله عز اسمه فی رد الشمس، فردت علیه حتی صارت فی موضعها من السماء وقت العصر، فصلی امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) صلاة العصر فی وقتها ثم غربت. فقالت اسماء: ام والله لقد سمعنا لها عند غروبها صریرا کصریر المنشار فی الخشبة؛
روزی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در منزل خویش تشریف داشت و علی (علیهالسلام) نیز در محضر وی بود،
جبرئیل (علیهالسّلام) نازل شده و به ابلاغ پیام الهی از طریق
وحی پرداخت. در همان حال پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پای امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) را تکیه گاه خویش ساخت وسر بر آن نهاد، این وضعیّت تا غروب ادامه یافت، به ناچار امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) نماز عصر را در همان حالت نشسته خوانده و
رکوع و
سجود را با اشاره به جای آورد، وقتی که وحی پایان یافت و پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به حالت عادی برگشت رو به علی (علیهالسّلام) نموده فرمود: آیا نماز عصرت قضا شده است؟ علی (علیهالسّلام) عرض کرد: ای رسول خدا، به علّت وضعیّت خاصّ شما که در حال دریافت وحی بودید نتوانستم نمازم را ایستاده بخوانم.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: دعا کن و از خدا به خواه خورشید را برایت برگرداند تا نمازت را ایستاده و در وقت مخصوصش بخوانی، چون تو در حال فرمانبرداری از خدا و پیامبرش بودهای خداوند دعایت را مستجاب خواهد کرد.
امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) از خدا خواست تا خورشید را برای وی برگرداند، خورشید برای علی (علیهالسّلام) برگردانده شد تا اینکه نماز عصر را در وقت مخصوصش خواند، آنگاه بار دیگر خورشید غروب کرد. اسماء میگوید: به خدا سوگند هنگام غروب خورشید از آن صدایی شبیه صدای کشیده شدن ارّه بر چوب شنیدم.»
حدیث سوّم را
کلینی نقل میکند:
«سَعِیدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مُوسَی قَالَ دَخَلْتُ اَنَا وَاَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیهالسّلام) مَسْجِدَ الْفَضِیخِ فَقَالَ یَا عَمَّارُ تَرَی هَذِهِ الْوَهْدَةَ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ کَانَتِ امْرَاَةُ جَعْفَرٍ الَّتِی خَلَفَ عَلَیْهَا اَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیهالسّلام) قَاعِدَةً فِی هَذَا الْمَوْضِعِ وَمَعَهَا ابْنَاهَا مِنْ جَعْفَرٍ فَبَکَتْ فَقَالَ لَهَا ابْنَاهَا مَا یُبْکِیکِ یَا اُمَّهْ قَالَتْ بَکَیْتُ لِاَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (علیهالسّلام) فَقَالا لَهَا تَبْکِینَ لِاَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَلَا تَبْکِینَ لِاَبِینَا قَالَتْ لَیْسَ هَذَا هَکَذَا وَلَکِنْ ذُکِرْتُ
حَدِیثاً حَدَّثَنِی بِهِ اَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیهالسّلام) فِی هَذَا الْمَوْضِعِ فَاَبْکَانِی قَالا وَمَا هُوَ قَالَتْ کُنْتُ اَنَا وَاَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ فِی هَذَا الْمَسْجِدِ فَقَالَ لِی تَرَیْنَ هَذِهِ الْوَهْدَةَ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ کُنْتُ اَنَا وَرَسُولُ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قَاعِدَیْنِ فِیهَا اِذْ وَضَعَ رَاْسَهُ فِی حَجْرِی ثُمَّ خَفَقَ حَتَّی غَطَّ وَحَضَرَتْ صَلَاةُ الْعَصْرِ فَکَرِهْتُ اَنْ اُحَرِّکَ رَاْسَهُ عَنْ فَخِذِی فَاَکُونَ قَدْ آذَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حَتَّی ذَهَبَ الْوَقْتُ وَفَاتَتْ فَانْتَبَهَ رَسُولُ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فَقَالَ یَا عَلِیُّ صَلَّیْتَ قُلْتُ لَا قَالَ وَلِمَ ذَلِکَ قُلْتُ کَرِهْتُ اَنْ اُوذِیَکَ قَالَ فَقَامَ وَاسْتَقْبَلَ الْقِبْلَةَ وَمَدَّ یَدَیْهِ کِلْتَیْهِمَا وَقَالَ اللَّهُمَّ رُدَّ الشَّمْسَ اِلَی وَقْتِهَا حَتَّی یُصَلِّیَ عَلِیٌّ فَرَجَعَتِ الشَّمْسُ اِلَی وَقْتِ الصَّلَاةِ حَتَّی صَلَّیْتُ الْعَصْرَ ثُمَّ انْقَضَّتْ انْقِضَاضَ الْکَوْکَب؛
عمار بن موسی گفت: به همراه
امام صادق (علیهالسّلام) به
مسجد فضیخ رفتیم، حضرت فرمود: ای عمّار، این فرو رفتگی در این زمین را میبینی؟ گفتم: آری. فرمود: همسر جعفر (همان که بعدها همسر امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) شد) در این مکان نشسته بود، دو فرزند وی از جعفر نیز در کنار وی بودند،
اسماء گریست، آن دو گفتند: مادر، چرا گریه میکنی؟
اسماء گفت: برای امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) گریه میکنم آن دو گفتند: برای امیرالمؤمنین گریه میکنی ولی برای پدرمان گریه نمیکنی؟ ! اسماء گفت: آنگونه که میپندارید نیست، به یاد داستانی افتادم که امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) در این مکان برایم تعریف کرد، به یاد آن ماجرا که افتادم اشکم جاری شد. آن دو پرسیدند: چه داستانی؟ اسماء پاسخ داد: من به همراه امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) در این مسجد بودم، حضرت فرمود: این فرو رفتگی در زمین را میبینی؟ گفتم: آری. فرمود: من و رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در این مکان نشسته بودیم، حضرت سرش را بر دامنم نهاده به استراحت پرداخت تا اینکه به خواب رفت، وقت نماز عصر فرا رسید، نتوانستم سر حضرت را از دامنِ خویش بلند کنم؛ زیرا میترسیدم سبب آزار حضرت گردد، تا اینکه پس از پایان یافتن وقت نماز پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بیدار شد، رو به علی (علیهالسّلام) نمود و فرمود: ای علی، نمازت را خواندهای؟ گفتم: نه، فرمود: چرا؟ گفتم: نخواستم شما را اذیت کنم. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از جا برخاسته و رو به قبله نمود، آنگاه هر دو دست را به دعا بلند کرد و چنین گفت: خدایا، خورشید را به جایگاه نماز عصر برگردان تا علی نمازش را بخواند. خورشید به قدری بالا آمد که وقت نماز عصر شد، من نمازم را خواندم.»
حدیث چهارم نیز از
شیخ صدوق است:
«
حدثنا احمد بن الحسن القطان رحمه الله قال:
حدثنا ابو الحسن محمد بن صالح قال
حدثنا عمر بن خالد المخزومی قال
حدثنا ابن نباته عن محمد بن موسی عن عمارة بن مهاجر، عنام جعفر وام محمد بنتی محمد بن جعفر، عن اسماء بنت عمیس وهی جدتهما قالت: خرجت مع جدتی اسماء بنت عمیس وعمی عبدالله بن جعفر حتی اذا کنا بالصهباء قالت:
حدثتنی اسماء بنت عمیس قالت یا بنیة کنا مع رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فی هذا المکان فصلی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) الظهر ثم دعا علیا (علیهالسّلام) فاستعان به فی بعض حاجته ثم جاءت العصر فقام النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فصلی العصر فجاء علی (علیهالسّلام) فقعد الی جنب رسول الله فاوحی الله تعالی الی نبیه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فوضع راسه فی حجر علی (علیهالسّلام) حتی غابت الشمس لا یری منها شئ لا علی ارض ولا علی جبل ثم جلس رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فقال لعلی (علیهالسّلام) هل صلیت العصر؟ فقال: لا یا رسول الله انبئت انک لم تصل فلما وضعت راسک فی حجری لم اکن لاحرکه فقال: اللهم ان هذا عبدک علیّ، احتبس نفسه علی نبیک، فردّ علیه شرقها فطلعت الشمس فلم یبق جبل ولا ارض الا طلعت علیه الشمس ثم قام علی (علیهالسّلام) وصلی ثم انکسفت؛
اسماء بنت عمیس گفت: در همین مکان (
صهباء) با رسول خدا بودم، نماز ظهر را خواند و علی را دنبال کاری فرستاد، عصر شد و حضرت نماز عصر را خواند، علی آمد او را صدا زد و کنارش نشاند، وحی نازل شد سرش را بر دامن علی گذاشت تا آنکه خورشید غروب کرد، رسول خدا بیدار شد و از علی پرسید: آیا نماز عصر را خواندهای؟ عرض کرد: نخواندهام، زیرا سرت بر دامن من قرار داشت و دلم طاقت نیاورد که شما را اذیت کنم، رسول خدا دست به دعا بلند کرد و عرض کرد: خدایا این بنده تو علی است که جانش را در خدمت پیامبرت قرار داده است، خورشید را برایش باز گردان، ناگهان خورشید همه جا را روشن کرد، علی بر خواست و نماز عصرش را خواند، سپس خورشید غروب کرد.»
اما برگشت خورشید برای حضرت علی (علیهالسّلام) پس از وفات پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) چنان بود که چون در
شهر بابل در نزدیک
کوفه آن حضرت خواست از
شط فرات عبور کند بسیاری از همراهان او سرگرم گذراندن چهار پایان و اثاثیه خود از
آب بودند، حضرت به همراه عدهای معدود که با او بودند، نماز عصر را بجا آوردند.
سپاهیان از عبورشان از رودخانه فارغ نشده بودند که خورشید غروب کرد و نماز اول وقت بسیاری از آنها فوت شد و از فضیلت
نماز جماعت با حضرت محروم شدند آنها در اینباره با هم گفتگو میکردند، پس چون حضرت کلامشان را شنید، از خدا خواست که خورشید را بر او برگرداند تا همه اصحاب نماز را در وقتش به جا آورند خداوند دعای حضرت را مستجاب کرد و خورشید را بر او برگرداند اصحاب در آن روز بسیار
تسبیح و
تهلیل کردند و
استغفار کردند.»
مرحوم
شیخ صدوق در کتابش
من لایحضره الفقیه این جریان را به نحو دیگری نیز، بیان کرده است.
در روایت «اسماء» این اتفاق، در
صهباء در
غزوه خیبر رخ داده است
و نقل میکند: «دیدم خورشید غروب کرده است، سپس دیدم بعد غروب دوباره طلوع کرد و بین کوهها و زمین قرار گرفت.»
چند روایات که میگوید رد الشمس بعد از رحلت پیامبر اتفاق افتاده است را نقل میکنیم:
حدیث اول در این زمینه را صدوق نقل میکند که رد الشمس بعد از وفات رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بوده است و به دعای امام علی خورشید بازگشته است:
«رُوِیَ عَنْ جُوَیْرِیَةَ بْنِ مُسْهِرٍ اَنَّهُ قَالَ اَقْبَلْنَا مَعَ اَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ اَبِی طَالِبٍ (علیهالسّلام) مِنْ قَتْلِ الْخَوَارِجِ حَتَّی اِذَا قَطَعْنَا فِی اَرْضِ بَابِلَ حَضَرَتْ صَلَاةُ الْعَصْرِ فَنَزَلَ اَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیهالسّلام) وَنَزَلَ النَّاسُ فَقَالَ عَلِیٌّ (علیهالسّلام) اَیُّهَا النَّاسُ اِنَّ هَذِهِ اَرْضٌ مَلْعُونَةٌ قَدْ عُذِّبَتْ فِی الدَّهْرِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ وَفِی خَبَرٍ آخَرَ مَرَّتَیْنِ وَهِیَ تَتَوَقَّعُ الثَّالِثَةَ وَهِیَ اِحْدَی الْمُؤْتَفِکَاتِ وَهِیَ اَوَّلُ اَرْضٍ عُبِدَ فِیهَا وَثَنٌ وَاِنَّهُ لَا یَحِلُّ لِنَبِیٍّ وَلَا لِوَصِیِّ نَبِیٍّ اَنْ یُصَلِّیَ فِیهَا فَمَنْ اَرَادَ مِنْکُمْ اَنْ یُصَلِّیَ فَلْیُصَلِّ فَمَالَ النَّاسُ عَنْ جَنْبَیِ الطَّرِیقِ یُصَلُّونَ وَرَکِبَ هُوَ (علیهالسّلام) بَغْلَةَ رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وَمَضَی قَالَ جُوَیْرِیَةُ فَقُلْتُ وَاللَّهِ لَاَتَّبِعَنَّ اَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ (علیهالسّلام) وَلَاُقَلِّدَنَّهُ صَلَاتِیَ الْیَوْمَ فَمَضَیْتُ خَلْفَهُ فَوَ اللَّهِ مَا جُزْنَا جِسْرَ سُورَاءَ حَتَّی غَابَتِ الشَّمْسُ فَشَکَکْتُ فَالْتَفَتَ اِلَیَّ وَقَالَ یَا جُوَیْرِیَةُ اَ شَکَکْتَ فَقُلْتُ نَعَمْ یَا اَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَنَزَلَ (علیهالسّلام) عَنْ نَاحِیَةٍ فَتَوَضَّاَ ثُمَّ قَامَ فَنَطَقَ بِکَلَامٍ لَا اُحْسِنُهُ اِلَّا کَاَنَّهُ بِالْعِبْرَانِیِّ ثُمَّ نَادَی الصَّلَاةَ فَنَظَرْتُ وَاللَّهِ اِلَی الشَّمْسِ قَدْ خَرَجَتْ مِنْ بَیْنِ جَبَلَیْنِ لَهَا صَرِیرٌ فَصَلَّی الْعَصْرَ وَصَلَّیْتُ مَعَهُ فَلَمَّا فَرَغْنَا مِنْ صَلَاتِنَا عَادَ اللَّیْلُ کَمَا کَانَ فَالْتَفَتَ اِلَیَّ وَقَالَ یَا جُوَیْرِیَةَ بْنَ مُسْهِرٍ اِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ: فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ وَاِنِّی سَاَلْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِاسْمِهِ الْعَظِیمِ فَرَدَّ عَلَیَّ الشَّمْس»
«از
جویریة بن مسهر روایت شده که گفت: ما به همراه امیرالمؤمنین علیّ بن ابیطالب (علیهالسلام) از
جنگ خوارج باز میگشتیم تا اینکه به سرزمین بابل رسیدیم (محلّی بوده نزدیک
حلّه امروزی در
عراق که مسجدی بنام مسجد شمس هم امروز در حلّه مشهور است و مردم به قصد زیارت و عبادت به آنجا میروند) وقت نماز عصر فرا رسید، امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) در آنجا فرود آمد و لشکریان نیز فرود آمدند، آن حضرت فرمود: ای مردم، این سرزمین مورد
لعن و
غضب خداوند است و در طیّ روزگار سه بار- و بنا بر خبر دیگر دو بار- تاکنون به عذاب الهی دچار شده یا مردمش مورد عذاب قرار گرفتهاند و هم اکنون نیز در انتظار عذاب سوّم است و این زمین یکی از زمینهای
مؤتفکه است (یعنی سرزمینهائی که دچار سرنگونی و خرابی شده و از جمله شهرهای
قوم لوط است که خداوند آنها را با فرو بردن در زمین هلاک ساخته است) و این نخستین سرزمینی است که در آن
بت مورد پرستش قرار گرفته، بنا بر این هیچ پیامبر و وصیّ پیامبری را جایز نیست که در چنین زمینی نماز گزارد، ولی هر کس از شما که به خواهد میتواند اینجا نماز به خواند، پس مردم به دو سوی جاده یا راه مایل شده و به نماز پرداختند و آن حضرت بر استر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سوار شده و روانه گشت، جویریه (راوی خبر) میگوید: با خودم گفتم: به خدا قسم من از امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) پیروی میکنم.»
همچنین: «
حدثنا احمد بن محمد عن الحسین بن سعید عن عبدالله بن بحر عن عبدالله مسکان عن ابی بصیر عن ابی المقدام عن جویریة بن مسهر قال اقبلنا مع امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) من قتل الخوارج حتی اذا قطعنا فی ارض بابل حضرت صلاة العصر قال فنزل امیرالمؤمنین ونزل الناس فقال امیرالمؤمنین یا ایها الناس ان هذه الارض ملعونة وقد عذبت من الدهر ثلث مرات وهی احدی المؤتفکات وهی اول ارض عبد فیها وثن انه لا یحل لنبی ولوصی نبی ان یصلی فیها فامر الناس فمالوا عن جنبی الطریق یصلون ورکب بغلة رسول الله فمضی علیها قال جویریة فقلت والله لاتبعن امیرالمؤمنین ولاقلدنه صلاة الیوم قال فمضیت خلفه فوالله ما صرنا جسر سورا حتی غابت الشمس قال فسببته او هممت ان اسبه قال فقال یا جویریة اذن قال فقلت نعم یا امیرالمؤمنین قال فنزل ناحیة فتوضا ثم قام فنطق بکلام لا احسبه الا بالعبرانیة ثم نادی بالصلاة فنظرت والله الی الشمس قد خرجت من بین جبلین لها صریر فصلی العصر وصلیت معه قال فلما فرغنا من صلاته عاد اللیل کما کان فالتفت الی فقال یا جویریة بن مسهر ان الله یقول فسبح باسم ربک العظیم فانی سالت الله باسمه العظیم فرد علی الشمس.»
این
حدیث چون مشابه
حدیث قبل است ترجمه نشد.
«
حدث ابو الحسین احمد بن الحسین العطار قال
حدثنی ابو جعفر محمد ابن یعقوب الکلینی صاحب کتاب (الکافی) قال
حدثنی علی ابن ابراهیم ابنهاشم عن الحسن بن محبوب عن الحسن بن رزین القلا عن الفضل بن یسار عن الباقر عن ابیه عن جده الحسین بن علی (علیهالسّلام) قال لما رجع امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) من قتال اهل النهروان اخذ علی النهروانات واعمال العراق ولم یکن یومئذ بنیت بغداد فلما وافی ناحیة براثا صلی بالناس الظهر ورحلوا ودخلوا فی ارض بابل وقد وجبت صلاة العصر فصاح المسلمون یا امیرالمؤمنین هذا وقت العصر قد دخل فقال امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) هذه ارض مخسوف بها وقد خسف الله بها ثلاثا وعلیه تمام الرابعة ولا تحل لوصی ان یصلی فیها ومن اراد منکم ان یصلی فلیصل، فقال المنافقون نعم هو لا یصلی ویقتل من یصلی یعنون اهل النهروان، فقال جویریة بن مسهر العبدی فتبعته فی ماة فارس وقلت والله لا اصلی او یصلی هو ولنا قلدته صلاتی الیوم قال وسار امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) الی ان اقطع ارض بابل وتدلت الشمس للغروب ثم غابت واحمر الافق قال فالتفت الی امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) وقال یا جویریةهات الماء قال فقدمت الیه الاداوة فتوضئ ثم قال اذن یا جویریة فقلت یا امیرالمؤمنین ما وجب العشاء بعد فقال (علیهالسّلام) اذن للعصر فقلت فی نفسی اذن للعصر وقد غربت الشمس ولکن علی الطاعة فاذنت فقال اقم ففعلت واذا انا فی الاقامة اذ تحرکت شفتاه بکلام کانه منطق الخطاطیف لم افهم ما هو فرجعت الشمس بصریر عظیم حتی وقفت فی مرکزها من العصر فقام (علیهالسّلام) وکبر وصلی فصلینا ورائه فلما فرغ من وقعت کانها سراج فی طست وغابت واشتبکت النجوم فالتفت الی وقال اذن اذان العشاء یا ضعیف الیقین.»
«پس از
جنگ نهروان حضرت امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) از ناحیه نهروانات حرکت کرده (به سمت
کوفه به راه افتادند)، (در آن زمان شهر
بغداد بنا نشده بود) تا اینکه به منطقه
براثا رسیدند، در آنجا نماز ظهر را بر پا داشت، پس از نماز به راه خود ادامه داد تا اینکه هنگام عصر به سرزمین
بابل رسیدند، وقت نماز عصر فرا رسیده بود،
مسلمانان از هر طرف صدا زدند: ای امیرمؤمنان، وقت نماز عصر شده است. حضرت فرمود: «این سرزمین تا کنون سه بار دهان باز کرده و مردم را به کام خویش فرو برده است، برای بار چهارم نیز چنین خواهد کرد، برای وصی پیامبر نماز خواندن در چنین سرزمینی جایز نیست، هر کدام از شما میخواهد میتواند نمازش را در همینجا بخواند
منافقان گفتند: او نمازش را نمیخواند و نماز خوانها را میکشد! (منظور آنها از نماز خوانها اهل نهروان بود.)
جویریه میگوید: من گفتم: تا حضرت نماز نخوانده من هم نمازم را نخواهم خواند، امروز نمازم را بر عهده وی قرار میدهم. به همراه یکصد تن از سواره نظام بدنبال حضرت به راه خویش ادامه دادیم تا اینکه از سرزمین بابِل خارج شدیم در حالی که خورشید در حال غروب بود و افق لاله گون شد. جویریه میگوید: حضرت رو به من نموده فرمود: «جویریه، آب بیاور. من ظرف آب را برای وی بردم، حضرت وضو ساخته آنگاه فرمود: «جویریه اذان بگو»
گفتم: هنوز وقت نماز شام نرسیده است. فرمود: برای نماز عصر اذان بگو.
به خودم گفتم: اذان نماز عصر را پس از غروب خورشید بگویم؟! ولی جهت اطاعت از فرمان حضرت اذان گفتم. فرمود: «اقامه بگو» مشغول گفتن اقامه شدم، در همان حال دیدم لبهای حضرت حرکت میکند و سخنی بر زبان دارد که شبیه صدای چلچلهها است، چیزی از آن نفهمیدم، ناگهان خورشید را که صدای شدیدی از آن شنیده میشد دیدم که (از سمت مغرب) بالا میآید، تا به جایی رسید که وقت نماز عصر بود و در آن وضعیّت توقّف کرد. حضرت از جای خویش برخاست،
تکبیرة الاحرام گفته مشغول خواندن نماز عصر شد، ما نیز پشت سرش ایستاده و با وی نماز خواندیم، با پایان یافتن نماز ناگهان خورشید غروب کرد همچون چراغی که در طشت آب بیفتد و خاموش شود، با غروب خورشید ستارگان آشکار شدند. حضرت رو به من نموده فرمود: «ای کسی که یقینت ضعیف شده، برای نماز شام اذان بگو.»
نصر بن مزاحم منقری به سندخویش از
عبد خیر هَمْدانی اینگونه روایت کرده است:
«
حدثنی عمر بن عبدالله بن یعلی بن مرة الثقفی، عن ابیه عن عبد خیر قال: کنت مع علی اسیر فی ارض بابل. قال: وحضرت الصلاة صلاة العصر. قال: فجعلنا لا ناتی مکانا الا رایناه افیح من الآخر. قال: حتی اتینا علی مکان احسن ما راینا، وقد کادت الشمس ان تغیب. قال: فنزل علی ونزلت معه. قال: فدعا الله فرجعت الشمس کمقدارها من صلاة العصر. قال: فصلینا العصر، ثم غابت الشمس، ثم خرج حتی اتی دیر کعب.»
«به همراه
حضرت علی (علیهالسّلام) در سرزمین بابِل حرکت میکردیم، وقت نماز عصر رسید، هر جا میرسیدیم سرسبزتر از جای قبل بود، تا اینکه به جایی رسیدیم که از همه جاهای قبلی زیباتر بود، خورشید در حال غروب بود، علی (علیهالسّلام) پیاده شد، من هم به دنبال وی پیاده شدم، حضرت دعا کرد، و خورشید شروع کرد به بازگشتن، تا اینکه به جایی رسید که وقت نماز عصر بود، در آن موقعیّت توقّف کرد. نماز عصر را خواندیم، آن گاه بار دیگر خورشید غروب کرد.»
این روایت در
شرح نهج البلاغة و
بحار الانوار آمده است.
شیخ طوسی به سند خویش از
حضرت امام محمّدباقر (علیهالسّلام) اینگونه روایت کرده است:
«عن احمد بن رزق، عن یحیی بن العلاء الرازی، قال: سمعت ابا جعفرعلیه السلام یقول: لما خرج امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) الی النهروان، وظعنوا فی اول ارض بابل حین دخل وقت العصر، فلم یقطعوها حتی غابت الشمس، فنزل الناس یمینا وشمالا یصلون الا الاشتر وحده، فانه قال: لا اصلی حتی اری امیرالمؤمنین قد نزل یصلی. قال: فلما نزل قال: یا مالک، هذه ارض سبخة، ولا تحل الصلاة فیها، فمن کان صلی فلیعد الصلاة. ثم قال: استقبل القبلة، فتکلم بثلاث کلمات، ما هن بالعربیة ولا بالفارسیة، فاذا هو بالشمس بیضاء نقیة، حتی اذا صلی بنا سمعنا لها حین انقضت خریرا کخریر المنشار؛
زمانی که امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) به نهروان میرفت در مسیر راه به سرزمین بابِل رسید، با این که وقت نماز عصر فرا رسیده بود توقّف ننموده و به راه خویش ادامه داد، از آن سرزمین خارج نشده بود که خورشید غروب کرد. مردم پیاده شدند و شروع کردند به نماز خواندن، تنها
مالک اشتر نمازش را نخواند و گفت: تا امیرالمؤمنین نمازش را نخوانَد من هم نمیخوانم. پس از خارج شدن از سرزمین بابِل علی (علیهالسّلام) پیاده شد وخطاب به مالک فرمود: «ای مالک، این سرزمین شورهزار است و نماز خواندن در آن جایز نیست، هرکس نمازش را در آن خوانده اعاده کند. امام باقر (علیهالسّلام) میفرماید: حضرت رو به قبله نموده سه جمله بر زبانشان جاری شد، جملههایی که نه
عربی بود و نه
فارسی، با پایان یافتن آن جملهها خورشید سفید و درخشان بازگشت. حضرت اقامه نماز فرمود، با پایان یافتن نماز صدایی مانند صدای برش چوب به وسیله ارّه به گوش میرسید.»
احادیثی که در منابع
اهلسنت در باره بازگشت خورشید در زمان
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) از آن سخن به میان آمده است دو دستهاند.
دسته اول
احادیثی هستند که تنها به اصل ماجرا پرداخته و در آنان جزئیات بازگشت خورشید و علت آن سخنی به میان نیامده است.
دسته دوم روایاتی است که به نقل جزئیّات جریان و از علّت تأخیر نماز امام علی (علیهالسّلام) از وقت آن، سخن به میان آمده است، که در این قسمت به بررسی سندی و تحلیل تطبیقی این دسته از روایات میپردازیم.
احمد طبرانی در
المعجم الاوسط نقل میکند:
«
حدثنا علی بن سعید قال نا احمد بن عبد الرحمن بن المفضل الحرانی قال نا الولید بن عبد الواحد التمیمی قال نا معقل بن عبید الله عن ابی الزبیر عن جابر ان رسول الله امر الشمس فتاخرت ساعة من نهار لم یرو هذا
الحدیث عن معقل الا الولید تفرد به احمد بن عبد الرحمن ولم یروه عن ابی الزبیر الا معقل؛
پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به خورشید فرمان داد تا مدّتی با تأخیر غروب کند، این روایت را از
معقل کسی نقل نکرده به جز
ولید.»
ابنحجر در کتاب
فتح الباری میگوید: «واسناده حسن؛
اسناد این
حدیث «حسن» است.»
زینالدین عراقی میگوید: «وروی الطبرانی فی معجمه الاوسط باسناد حسن عن جابر ان رسول الله صلی الله علیه وسلم امر الشمس فتاخرت ساعة من نهار؛
طبرانی بسند حسن از
جابر نقل کرده است که پیامبر اکرم به خورشید فرمان داد تا باز گردد.»
علی بن ابیبکر هیثمی میگوید: «رواه الطبرانی فی الاوسط واسناده حسن.»
سیوطی میگوید: «واخرج الطبرانی بسند حسن عن جابر ان النبی صلی الله علیه وسلم امر الشمس فتاخرت ساعة من نهار.»
سیوطی برای صحت این
حدیث شاهدی از قول
شافعی آورده است.
«ومما یشهد بصحة ذلک قول الامام الشافعی رضی الله عنه وغیره ما اوتی نبی معجزة الا اوتی نبینا نظیرها او ابلغ منها وقد صح ان الشمس حبست علی یوشع لیالی قاتل الجبارین فلا بد ان یکون لنبینا نظیر ذلک فکانت هذه القصة نظیر تلک والله اعلم؛
آنچه که بر صحت بازگشت خورشید دلالت دارد سخن شافعی و غیر او است که گفتهاند: به هیچ پیامبری معجزهای داده نشد مگر آنکه مانند آن و یا مهمتر از آن به رسول اسلام داده شده است، چون در اخبار صحیح آمده است که خورشید در دوران مبارزه
یوشع با ستمگران محبوس شد پس برای پیامبر اسلام هم باید مانند آن باشد که اتفاقاً بوده است.»
بنابراین سند این روایت هیچ مشکلی ندارد.
فخررازی نیز رد الشمس را برای امام علی (علیهالسّلام) پذیرفته و در این باره مینویسد:
«واما سلیمان فان الله تعالی رد له الشمس مرة، وفعل ذلک ایضاً للرسول حین نام وراسه فی حجر علی فانتبه وقد غربت الشمس، فردها حتی صلی، وردها مرة اخری لعلی فصلی العصر فی وقته؛
برای
حضرت سلیمان(علیهالسّلام) یکبار ردّ الشمس اتفاق افتاد. و برای پیغمبر اکرم (صلّیاللّهعلیهوآله) هم ردّ الشمس واقع شد و این در حالی بود که رسول خدا (صلّیاللّهعلیهوآله) سر در دامان علی (علیهالسّلام) گذاشته و به خواب رفته بود، اما هنگامی از خواب برخاست آفتاب غروب کرده بود؛ به دعای رسول اکرم (صلّیاللّهعلیهوآله) خورشید بازگشت، تا علی (علیهالسّلام) نمازش را بجای آورد.»
دسته دوم روایاتی هستند که در آنها از جزئیات و علّت بازگشت خورشید سخن گفته شده است که در اینجا به برخی از آن اشاره میکنیم:
بیشترین
احادیث در این زمینه از
اسماء بنت عمیس نقل شده و در منابع فریقین آمده است.
طحاوی در
شرح مشکل الآثار مینویسد:
«
حدثنا عَلِیُّ بن عبد الرحمن بن مُحَمَّدِ بن الْمُغِیرَةِ قال
حدثنا اَحْمَدُ بن صَالِحٍ قال
حدثنا ابن ابی فُدَیْکٍ قال
حدثنی محمد بن مُوسَی عن عَوْنِ بن مُحَمَّدٍ عن اُمِّهِ اُمِّ جَعْفَرٍ عن اَسْمَاءَ ابْنَةِ عُمَیْسٍ اَنَّ النبی صلی الظُّهْرَ بِالصَّهْبَاءِ ثُمَّ اَرْسَلَ عَلِیًّا (علیهالسّلام) فی حَاجَةٍ فَرَجَعَ وقد صلی النبی الْعَصْرَ فَوَضَعَ النبی رَاْسَهُ فی حِجْرِ عَلِیٍّ فلم یُحَرِّکْهُ حتی غَابَتْ الشَّمْسُ فقال النبی اللَّهُمَّ انَّ عَبْدَک عَلِیًّا احْتَبَسَ بِنَفْسِهِ علی نَبِیِّک فَرُدَّ علیه شَرْقَهَا قالت اَسْمَاءُ فَطَلَعَتْ الشَّمْسُ حتی وَقَعَتْ علی الْجِبَالِ وَعَلَی الاَرْضِ ثُمَّ قام عَلِیٌّ فَتَوَضَّاَ وَصَلَّی الْعَصْرَ ثُمَّ غَابَتْ وَذَلِکَ فی الصَّهْبَاءِ فی غَزْوَةِ خَیْبَرَ؛
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نماز ظهر را در
صهباء خواند سپس علی را برای انجام ماموریتی به جایی فرستاد، وقتی که علی برگشت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نماز عصر را خوانده بود، حضرت سر بر دامنِ علی گذاشت و به خواب رفت، علی نیز بدون حرکت و آرام ماند تا حضرت بیدار نشود، این وضیعت ادامه یافت تا اینکه خورشید غروب کرد، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از خواب بیدار شد، وقتی وضع را آنگونه مشاهده فرمود دست به دعا برداشته چنین گفت: خدایا، بنده تو علی خود را به خاطر پیامبرت اینگونه نگهداشته است، روشنایی خورشید را برای وی برگردان. اسماء میگوید: خورشید دیگر بار تابش خویش را آغاز کرد، زمین وکوهها را روشن ساخت، علی از جای خویش برخاست
وضو گرفت و نماز عصر را به جای آورد، پس از پایان یافتن نمازِ علی، خورشید بار دیگر غروب کرد، این
حادثه در سرزمین صهباء و در
غزوه خیبر اتّفاق افتاد.»
هیثمی بعد از نقل دو روایت از
طبرانی، در باره این روایت میگوید:
«رواه کله الطبرانی باسانید ورجال احدها رجال الصحیح؛
همه این روایات را طبرانی نقل کرده است، و راویان یکی از آنها، راویان
صحیح بخاری هستند.»
در ذیل نام راویانی را مشاهده میکنید که همگی با و صف صدوق «راستگو» و مورد اعتماد «ثقه» معرفی شدهاند.
•علی بن عبدالرحمن؛
ابنحجر عسقلانی درباره
علی بن عبدالرحمن میگوید: «علی بن عبد الرحمن بن محمد بن المغیرة المخزومی... وکان اصله من الکوفة صدوق.»
•
محمد بن مغیره؛ ابنحجر عسقلانی دریاره
محمد بن مغیره میگوید: «محمد بن المغیرة بن اسماعیل بن ایوب المخزومی صدوق.»
•
اَحْمَدُ بن صَالِحٍ؛ ابنحجر عسقلانی دریاره احمد بن صالح میگوید: «احمد بن صالح المصری ابو جعفر بن الطبری ثقة حافظ من العاشرة.»
•
محمد بن ابی فُدَیْکٍ؛ ابنحجر عسقلانی درباره محمد بن ابیفدیک میگوید: «محمد بن اسماعیل بن مسلم بن ابی فدیک بالفاء مصغر الدیلی مولاهم المدنی ابو اسماعیل صدوق من صغار الثامنة مات سنة مائتین علی الصحیح.»
•
محمد بن مُوسَی الْفِطْرِیُّ؛ ابنحجر عسقلانی درباره محمد بن موسی فطری میگوید: «محمد بن موسی الفطری بکسر الفاء وسکون الطاء المدنی صدوق.»
•
عَوْنِ بن مُحَمَّدٍ؛ حاکم نشابوری درباره عون بن محمد میگوید: «وعون هذا هو ابن محمد بن عبید الله بن ابی رافع هو وابوه ثقتان.»
•امجعفر؛ ابنحجر عسقلانی درباره
امجعفر میگوید: «ام عون بنت محمد بن جعفر بن ابیطالب ویقال لهاام جعفر مقبولة من الثالثة.»
•
اَسْمَاءَ بنتِ عُمَیْس؛ ابنحجر عسقلانی درباره اسماء بنت عمیس میگوید: «اسماء بنت عمیس الخثعمیة صحابیة.»
شمسالدین ذهبی میگوید: «اسماء بنت عمیس الخثعمیة من المهاجرات الاول.»
طبرانی از اسماء بنت عمیس روایت میکند:
«
حدثنا الْحُسَیْنُ بن اِسْحَاقَ التُّسْتَرِیُّ ثنا عُثْمَانُ بن ابی شَیْبَةَ
وَحَدَّثَنَا عُبَیْدُ بن سنام (غَنَّامٍ) ثنا ابو بَکْرِ بن ابی شَیْبَةَ قَالا ثنا عُبَیْدُ اللَّهِ بن مُوسَی عن فُضَیْلِ بن مَرْزُوقٍ عن ابراهیم بن الْحَسَنِ عن فَاطِمَةَ بنتِ حُسَیْنٍ، عن اَسْمَاءَ بنتِ عُمَیْسٍ قالت کان رسول اللَّهِ صلی اللَّهُ علیه وسلم یُوحَی الیه وَرَاْسُهُ فی حِجْرِ عَلِیٍّ فلم یُصَلِّ الْعَصْرَ حتی غَرَبَتِ الشَّمْسُ فقال رسول اللَّهِ صلی اللَّهُ علیه وسلم اللَّهُمَّ ان عَلِیًّا کان فی طَاعَتِکَ وَطَاعَةِ رَسُولِکَ فَارْدُدْ علیه الشمس قالت اَسْمَاءُ فَرَاَیْتُهَا غَرَبَتْ وَرَاَیْتُهَا طَلَعَتْ بعد (بعدما) ما (غربت واللفظ) غربت واللفظ
لِحَدِیثِ عُثْمَانَ؛
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سر بر دامن علی گذاشته و در حال دریافت وحی بود، علی در وضعیتی قرار داشت که نمیتوانست نمازش را بخواند، این حالت به قدری ادامه یافت تا آنکه خورشید غروب کرد و لذا نماز عصر وی قضا شد، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که چنین دید اینگونه
دعا کرد: خدایا، علی در راه فرمانبرداری از تو و پیامبرت بوده، خورشید را برای وی برگردان اسماء میگوید: خودم دیدم که آفتاب غروب کرده بود، و دیدم که پس از غروب بار دیگر طلوع کرد.»
طحاوی نیز همین روایت را در شرح مشکل الآثار نقل کرده است:
«
حدثنا ابو اُمَیَّةَ قال
حدثنا عُبَیْدُ اللهِ بن مُوسَی الْعَبْسِیُّ قال
حدثنا الْفُضَیْلُ بن مَرْزُوقٍ عن ابْرَاهِیمَ بن الْحَسَنِ عن فَاطِمَةَ بِنْتِ الْحُسَیْنِ عن اَسْمَاءَ ابْنَةِ عُمَیْسٍ قالت کان رسول اللهِ یُوحَی الَیْهِ وَرَاْسُهُ فی حِجْرِ عَلِیٍّ فلم یُصَلِّ الْعَصْرَ حتی غَرَبَتْ الشَّمْسُ فقال رسول اللهِ صَلَّیْت یا عَلِیُّ قال لاَ فقال رسول الله اللَّهُمَّ انَّهُ کان فی طَاعَتِک وَطَاعَةِ رَسُولِک فَارْدُدْ علیه الشَّمْسَ قالت اَسْمَاءُ فَرَاَیْتهَا غَرَبَتْ ثُمَّ رَاَیْتهَا طَلَعَتْ بَعْدَمَا غَرَبَتْ؛
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سر بر دامن علی گذاشته و در حال دریافت وحی بود، علی نمازش عصر را نخوانده بود و خورشید غروب کرد، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وقتی که به حال خویش بازگشت پرسید: آیا نماز خواندهای؟ در پاسخ گفت: نه، رسول خدا اینگونه دعا کرد: خدایا، علی در راه فرمانبرداری از تو و پیامبرت بوده، خورشید را برای وی برگردان اسماء میگوید: خودم دیدم که آفتاب غروب کرده بود، و دیدم که پس از غروب بار دیگر طلوع کرد.»
ابنحبان در باره سند این
حدیث و
حدیث دیگری در باره رد الشمس میگوید:
«هذان الحدیثان ثابتان ورواتهما ثقات؛
این دو
حدیث ثابت و روات آنها مورد اعتماد هستند.»
•
الْحُسَیْنُ بن اِسْحَاقَ التُّسْتَرِیُّ؛ در سند روایت حسین بن اسحاق تستری آمده که شمس الدین ذهبی درباره او میگوید: «الحسین بن اسحاق التستری الدمشقی.
محدث رحّال ثقة.»
حسین بن اسحاق،
محدثی که بسیار سفر میکرد و مورد اعتماد است.»
•
عُثْمَانُ بن ابیشَیْبَةَ؛ ابنحجر عسقلانی درباره عثمان بن ابیشیبه میگوید: «عثمان بن محمد بن ابراهیم بن عثمان العبسی ابو الحسن بن ابیشیبة الکوفی ثقة حافظ شهیر.»
•
عُبَیْدُ اللَّهِ بن مُوسَی؛ ابنحجر عسقلانی دریاره عبیدالله بن موسی میگوید: «عبید الله بن موسی بن باذام العبسی الکوفی ابو محمد ثقة.»
•
فُضَیْلِ بن مَرْزُوقٍ؛ ابنحجر عسقلانی درباره فضیل بن مرزوق میگوید: «فضیل بن مرزوق الاغر بالمعجمة والراء الرقاشی الکوفی ابو عبد الرحمن صدوق.»
شمس الدین ذهبی میگوید: «فضیل بن مرزوق الکوفی... ثقة.»
•
ابراهیم بن حَسَنِ؛
ابنحبان درباره ابراهیم بن حسین میگوید: «ابراهیم بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب اخو عبدالله بن حسن من اهل المدینة یروی عن ابیه وفاطمة بنت الحسین.»
•
فَاطِمَةَ بنتِ حُسَیْنٍ؛ ابنحجر عسقلانی فاطمه بنت حسین درباره میگوید: «فاطمة بنت الحسین بن علی بن ابی طالب الهاشمیة المدنیة زوج الحسن بن الحسن بن علی ثقة.»
•اسماء بنت عمیس؛ ابنحجر عسقلانی درباره اَسْمَاءَ بنتِ عُمَیْسٍ میگوید: «اسماء بنت عمیس الخثعمیة صحابیة.»
طبرانی نقل میکند:
«
حدثنا جَعْفَرُ بن اَحْمَدَ بن سِنَانٍ الْوَاسِطِیُّ ثنا علی بن الْمُنْذِرِ ثنا محمد بن فُضَیْلٍ ثنا فُضَیْلُ بن مَرْزُوقٍ عن ابراهیم بن الْحَسَنِ عن فَاطِمَةَ بنتِ عَلِیٍّ عن اَسْمَاءَ بنتِ عُمَیْسٍ قالت کان رسول اللَّهِ صلی اللَّهُ علیه وسلم اذا نَزَلَ علیه الْوَحْیُ کَادَ یُغْشَی علیه فَاُنْزِلَ علیه یَوْمًا وهو فی حِجْرِ عَلِیٍّ فقال له رسول اللَّهِ صلی اللَّهُ علیه وسلم صَلَّیْتَ الْعَصْرَ یا عَلِیُّ قال لا یا رَسُولَ اللَّهِ فَدَعَا اللَّهَ فَرَدَّ علیه الشَّمْسَ حتی صلی الْعَصْرَ قالت فَرَاَیْتُ الشَّمْسَ طَلَعَتْ بعد ما غَابَتْ حین رُدَّتْ حتی صلی الْعَصْرَ؛
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هرگاه وحی بر وی نازل میشد بیهوش میشد، روزی در حالی که سرش بر دامن علی قرار داشت وحی نازل شد، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وقتی که به حال خویش بازگشت پرسید: ای علی آیا نماز خواندهای؟ در پاسخ گفت: نه، ای رسول خدا، آن حضرت از خدا تقاضا کرد تا خورشید باز گردد و او نماز عصرش را بخواند. اسماء میگوید: دیدم که خورشید با اآنکه غروب کرده بود دوباره طلوع کرد تا علی نماز بخواند.»
•
جَعْفَرُ بن اَحْمَدَ بن سِنَانٍ الْوَاسِطِیُّ؛
شمس الدین ذهبی در باره جعفر بن احمد واسطی میگوید: «جعفر بن احمد بن سنان بن اسد الحافظ الثقة بن الحافظ ابی جعفر القطان الواسطی.»
سیوطی نیز میگوید: «جعفر بن احمد بن سنان بن زید الحافظ الثقة ابن الحافظ ابی جعفر القطان الواسطی.»
•
علی بن الْمُنْذِرِ؛ ابنحبان در باره علی بن منذر میگوید: «علی بن المنذر الطریقی بفتح المهملة وکسر الراء بعدها تحتانیة ساکنة ثم قاف الکوفی صدوق.»
ابنحجر عسقلانی میگوید: «علی بن المنذر الطریقی ثقة صدوق قاله ابن نمیر.»
شمس الدین ذهبی میگوید: «علی بن المنذر الطریقی عن ابن عیینة والولید بن مسلم وعنه الترمذی والنسائی وابن ماجة وابن صاعد وابن ابی حاتم قال النسائی: شیعیّ محض ثقة.»
•
محمد بن فُضَیْلٍ؛ شمسالدین ذهبی در باره محمد بن فضیل میگوید: «محمد بن فضیل بن غزوان بفتح المعجمة وسکون الزای الضبی مولاهم ابو عبد الرحمن الکوفی صدوق عارف.»
•
فُضَیْلُ بن مَرْزُوقٍ؛ ابنحجر عسقلانی در باره فضیل بن مرزوق میگوید: «فضیل بن مرزوق الاغر بالمعجمة والراء الرقاشی الکوفی ابو عبد الرحمن صدوق.»
•
ابراهیم بن حَسَنِ؛ ابوحاتم بن حبان درباره ابراهیم بن حسن میگوید: «ابراهیم بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب اخو عبدالله الهاشمی من سادات اهل المدینة وجلة اهل البیت مات بالمدینة.»
•
فَاطِمَةَ بنتِ عَلِیٍّ؛ ابنحجر عسقلانی درباره فاطمة بیت علی میگوید: «فاطمة بنت علی بن ابی طالب ثقة من الرابعة.»
ثعلبی نیز نقل میکند:
«اخبرنا احمد بن عبد اللّه ابن حامد الاصفهانی باسناده عن عروة بن عبد اللّه، قال: دخلت علی فاطمة بنت علی علیه السلام... ثم
حدثتنی ان اسماء بنت عمیس الخثعمیة
حدثتها ان علی بن ابی طالب (علیهالسّلام) کان مع نبی اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و قد اوحی اللّه الیه فجلله بثوبه و لم یزل کذلک حتی ادبرت الشمس (تقول غابت او ارادت ان تغیب) ثم ان نبی اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم سری عنه، فقال: صلیت یا علی قال: لا، فقال النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم: اللهم اردد علیه الشمس فرجعت حتی بلغت نصف المسجد.»
«
علی (علیهالسّلام) همراه
پیغمبر اکرم (صلّیاللّهعلیهوآله) بود، وحی بر پیغمبر اکرم (صلّیاللّهعلیهوآله) نازل شد، شدّت وحی به اندازهای بود که حضرت امیر (علیهالسّلام) آن حضرت را با جامهاش پوشانید و به همین حال بود تا خورشید غروب کرد (یا نزدیک به غروب کردن بود) پیغمبر (صلّیاللّهعلیهوآله) به حال عادی برگشت و از علی (علیهالسّلام) پرسید: آیا نماز گزاردهای؟ علی (علیهالسّلام) گفت: خیر! رسول اکرم (صلّیاللّهعلیهوآله) دعا کرد: بار پروردگارا! خورشید را برای علی بازگردان، خورشید بازگشت تا حدّی که تابش آن، نیمی از مسجد را فرا گرفت!.»
«واخرج ابن مردویه عن ابی هریرة قال نام رسول الله صلی الله علیه وسلم وراسه فی حجر علی ولم یکن صلی العصر حتی غربت الشمس فلما قام النبی صلی الله علیه وسلم دعا له فردت علیه الشمس حتی صلی ثم غابت ثانیة؛
رسول خدا خواب بود و سرش بر دامن علی و او نماز عصرش را نخوانده بود که خورشید غروب کرد، وقتی که رسول الله بیدار شد دعا کرد تا خورشید باز گردد، خورشید بازگشت و علی نماز خواند سپس غروب کرد.»
«اخرج ابو نعیم من وجه آخر عن ابی هریرة قال کان الحسن عند النبی صلی الله علیه وسلم فی لیلة ظلماء وکان یحبه حبا شدیدا فقال اذهب الی امی فقلت اذهب معه یا رسول الله قال لا فجاءت برقة من السماء فمشی فی ضوئها حتی بلغ الی امه؛
ابوهریره میگوید: حسن بن علی در شبی تاریک محضر جدش رسول خدا بود، آن حضرت حسن را خیلی دوست میداشت، گفت: میخواهم نزد مادرم بروم، عرض کردم: من همراه وی میروم، فرمود: نه، لازم نیست، نوری از آسمان آمد و حسن در پناه آن نور رفت تا به خانه رسید.»
شهادت علمای اهلسنت به صحت
حدیث رد الشمس در تاریخ ثبت شده است:
بدرالدین عینی در باره
حدیث ردالشمس مینویسد: «وذکره الطحاوی فی مشکل الآثار، قال: وکان احمد بن صالح یقول: لا ینبغی لمن سبیله العلم ان یتخلف عن حفظ
حدیث اسماء لانه من اجل علامات النبوة. وقال: وهو
حدیث متصل، ورواته ثقات واعلال ابن الجوزی هذا
الحدیث لا یلتفت الیه؛
احمد بن صالح گفته است که: برای رهروان علم، سزاوار نیست که
حدیث اسماء بنت عمیس را حفظ نکنند؛ زیرا این
حدیث از بزرگترین نشانههای
نبوت است. و نیز گفته است:
حدیث ردالشمس با سند متصل نقل شده و راویان آن مورد اعتماد هستند و تضعیف
ابنجوزی نسبت به این
حدیث قابل توجه نیست.»
قاضی عیاض نیز همین مطلب را از احمد بن صالح نقل کرده است.
ابنحجر الهیثمی، ردالشمس را به عنوان کرامتی آشکار برای امام علی تلقی نموده و در باره آن مینویسد:
«ومن کراماته الباهرة ان الشمس ردت علی لما کان راس النبی صلی الله علیه وسلم فی حجره والوحی ینزل علیه وعلی لم یصل العصر فما سری عنه صلی الله علیه وسلم الا وقد غربت الشمس فقال النبی صلی الله علیه وسلم (اللهم انه کان فی طاعتک وطاعة رسولک فاردد علیه الشمس) فطلعت بعدما غربت
وحدیث ردها صححه الطحاوی والقاضی فی الشفاء وحسنه شیخ الاسلام ابو زرعة وتبعه غیره وردوا علی جمع قالوا انه موضوع وزعم فوات الوقت بغروبها فلا فائدة لردها فی محل المنع بل نقول کما انئ ردها خصوصیة کذلک ادراک العصر الآن اداء خصوصیة وکرامة علی ان فی فی ذلک اعنی ان الشمس اذا غربت ثم عادت هل یعود الوقت بعودها ترددا حکیته مع بیان المتجه منه فی شرح العباب فی اوائل کتاب الصلاة قال سبط ابن الجوزی وفی الباب حکایة عجیبة
حدثنی بها جماعة من مشایخنا بالعراق انهم شاهدوا ابا منصور المظفر بن اردشیر القباوی الواعظ ذکر بعد العصر هذا
الحدیث ونمقه بالفاظه وذکر فضائل اهل البیت فغطت سحابة الشمس حتی ظن الناس انها قد غابت فقام علی المنبر واوما الی الشمس وانشد:
لا تغربی یا شمس حتّی ینتهی • • • مدحی لآل المصطفی و لنجله
و اثنی عنانک ان اردت ثنائهما • • • نسیت اذ کان الوقوف لاجله
ان کان للمولی وقوفک فلیکن • • • هذا الوقوف لخیله و لرجله»
«از کرامات آشکار حضرت علی (علیهالسّلام) است که خورشید بخاطر او در عین حالی که غروب نموده بود، طلوع کرد. و این بدان جهت بود که پیغمبر اکرم (صلّیاللّهعلیهوآله) در هنگام نزول وحی، سرش را در دامان علی (علیهالسّلام) گذاشت و سر از دامانش بر نداشت تا خورشید غروب کرد، علی (علیهالسّلام) در چنین حالی از انجام نماز عصر باز ماند. هنگام غروب آفتاب پیغمبر اکرم (صلّیاللّهعلیهوآله) ازحالت وحی به حالت عادی بازگشت، معلوم شد در این مدت، علی نتوانسته نماز عصر را بجای آورد. رسول خدا (صلّیاللّهعلیهوآله) که از چگونگی حال علی اطلاع یافت دست به دعا برداشت و عرض کرد: پروردگارا! علی در این مدت به فرمان برداری از تو و پیغمبر پرداخته است، اینک خورشید را بازگردان، تا نمازش را بجای آورد. دعای رسول خدا (صلّیاللّهعلیهوآله) به اجابت رسید و خورشید با آنکه غروب کرده بود، طلوع کرد.
«ابن حجر» اظهار میدارد که
حدیث ردّ الشمس از جمله
احادیثی است که «
طحاوی» سند آن را صحیح دانسته و «قاضی» هم در «
الشفاء» سند آن را صحیح شمرده است و «شیخ الاسلام ابوزرعه» سند آنرا حسن دانسته و دیگران هم در این رابطه از و ی پیروی کردهاند. (تا آنجا که میگوید: «
سبط بن جوزی» اظهار داشته است که در باب ردّ الشمس، حکایت بیسابقهای است که گروهی از مشایخ عراقی ما آنرا برای ما نقل کردهاند و گفتهاند: ما خود گواه بودیم که «ابومنصور
مظفر بن اردشیر قباوی واعظ» پس از نماز عصر به منبر رفت و
حدیث ردّ الشمس را عنوان گفتار خود قرار داد و آن را با الفاظ دلنشین آرایش داد و در ضمن آن، به ذکر
فضائل اهلبیت پرداخت. در این حال، ابر تاریکی چهره خورشید را پوشانید، بطوریکه مردم پای منبر او گمان کردند خورشید غروب کرد. در این هنگام که «ابومنصور» روی منبر بود، از جای برخاست و اشاره به خورشید کرد و ابیات زیر را سرود:
ای خورشید تا ثناگستری من برای خاندان مصطفی و اولاد پاکیزه گوهر او به پایان نرسیده است، غروب مکن! و عنان حرکت را در اختیار بگیر و اگر تو هم مانند من به ثنا گستری آنان میپردازی، فراموش مکن که باید به خاطر آنها هم توقف کنی و راه غروب کردن را پیش نگیری. و اگر توقف کردن تو به خاطر مولا بوده است، باید به خاطر وابستگان او هم، توقف بنمائی!.
شاهدانی که از جریان باخبر بودند اظهار داشتند که طولی نکشید، ابر برطرف شد و چهره خورشید نمایان گشت.»
محمد بن احمد قرطبی در باره
حدیث ردالشمس مینویسد: «انّه
حدیث ثابت، فلو لم یکن رجوع الشمس نافعاً، وانّه لا یتجدّد الوقت، لما ردّها علیه؛
حدیث ردالشمس ثابت است اگر باز گشت خورشید فائدهای نمیداشت و زمان عوض نمیشد هرگز خورشید را باز نمیگرداند.»
قاضی عیاض در باره دو
حدیث ردالشمس به نقل از
طحاوی میگوید: «وهذان الحدیثان ثابتان ورواتهما ثقات؛
این دو
حدیث به اثبات رسیده، و راویان آن افراد مورد اعتمادی میباشند.»
مناوی درباره
حدیث ردالشمس میگوید: «واخطا ابن الجوزی فی ایراده فی الموضوع؛
ابنجوزی در این که
حدیث ردالشمس را درموضوعات قرار داده اشتباه نموده است.»
هیثمی حدیث رد الشمس را به عنوان (کرامةً باهرةً لامیر المؤمنین) ذکر نموده است و در باره
حدیث مینویسد:
«
وحدیث ردّها صحّحه الطحاوی والقاضی فی (الشفاء) وحسّنه شیخ الاسلام ابو زرعة وتبعه غیره، وردّوا علی جمع قالوا انّه موضوع؛
حدیث ردالشمس را طحاوی و قاضی صحیح دانسته و
ابوزرعه آن را حسن نامیده و سخن کسانی که آن را موضوع دانستهاند رد کردهاند.»
حضرمی شافعی در باره سند
حدیث رد الشمس مینویسد:
«وخرج الطحاوی فی مشکل
الحدیث باسنادین صحیحین...؛
حدیث ردالشمس را طحاوی در مشکل آثار با دو سند صحیح نقل نموده است.»
سیوطی در تصحیح
حدیث ردالشمس میگوید:
«اخرج ابن مندة وابن شاهین والطبرانی باسانید بعضها علی شرط الصحیح عن اسماء بنت عمیس قالت کان رسول الله صلی الله علیه وسلم یوحی الیه فی حجر علی فلم یصل العصر حتی غربت الشمس...؛
ابنمنده،
ابنشاهین و
طبرانی با سندهایی که برخی از آنها شرط
صحیح بخاری را دارا هستند، از اسماء بنت عمیس نقل کردهاند که به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
وحی شد؛ در حالی که سر مبارک آن حضرت در دامان علی (علیهالسّلام) بود و...»
فضیلتی که با
حدیث ردّ الشمس ثابت میشود، از و یژگیها و برجستگیهای شخصیتی امام علی (علیهالسّلام) است که هیچ کدام از
صحابه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از آن بهره نداشته و امکان جعل مشابه آن هم و جود ندارد، به همین جهت است که با طرح اشکالات متعدّد مواجه شده و سعی میشود که این فضیلت بزرگ را زیر سؤال ببرند.
ابنجوزی پس از نقل ماجرای رد الشمس در باره راویان
حدیث مینویسد:
«هذا
حدیث موضوع بلا شک وقد اضطرب الرواة فیه... احمد بن داود لیس بشیء. قال الدار قطنی: متروک کذاب. وقال ابن حبان: کان یضع
الحدیث. وعمار بن مطر قال فیه العقیلی: کان
یحدث عن الثقاة بالمناکیر. وقال ابن عدی: متروک
الحدیث. وفضیل بن مرزوق ضعفه یحیی. وقال ابن حبان: یروی الموضوعات ویخطئ علی الثقاة. قال المصنف: قلت وقد روی هذا
الحدیث ابن شاهین قال
حدثنا احمد بن محمد بن سعید الهمدانی قال
حدثنا احمد بن یحیی الصوفی قال
حدثنا عبد الرحمن بن شریک قال
حدثنی ابی عن عروة بن عبدالله عن قشیر قال: دخلت علی فاطمة بنت علی بن ابی طالب رضی الله عنهم
فحدثنی ان اسماء بنت عمیس
حدثتها ان علی بن ابی طالب وذکر
حدیث رجوع الشمس له وهذا
حدیث باطل. اما عبد الرحمن بن شریک عن ابیه، فقال ابو حاتم الرازی: هو واهی
الحدیث. قال المصنف: قلت
[
واما
]
انا فلا اتهم بهذا الا ابن عقدة فانه کان رافضیا
یحدث بمثالب الصحابة؛
ین
حدیث بدون شک ساختگی است و اضطراب راویان در نقل آن مشهود است، احمد بن داود ضعیف است و دار قطنی گفته است او متروک
الحدیث است؛ ابنحبان گفته است:
حدیث وضع میکرد. وعمار بن مطر از ثقات روایت منکر نقل میکرده است و ابنعدی گفته است که متروک
الحدیث است، وفضیل بن مرزوق را یحی تضعیف نموده است، ابنحبان گفته است که فضیل روایت ساختگی رانقل میکند و نسبت به روایت ثقه اشتباه میکرد. روایتی که از فاطمة بنت علی نقل نموده است این روایت باطل است، عبد الرحمن بن شریک که از پدرش نقل نموده است از نظر ابو حاتم رازی
حدیث بی خودی را نقل میکند اگرچه من اورا متهم به این امر نمیکنم اما ابنعقده رافضی است که مثالب صحابه را بازگو میکند.»
اگر
حدیث ردالشمس تنها از یک طریق نقل میشد جا داشت که ابوالفرج (ابنجوزی) میگفت این
حدیث ساختگی است و تخلیط در روایت شده است در حالی که
حدیث ردالشمس از طرق متعددی نقل شده است یکی از طرق آن
حدیث فاطمه بنت علی از اسماء است که مورد نقد
ابوالفرج و
ابنتیمیه قرار گرفته است.
رواتی را که ابنجوزی تضعیف نموده است بزرگان رجالی آنان را توثیق نمودهاند و ما در بررسی سندی دیدگاه علمای رجال را بیان نمودیم اما برای تأکید بیشتر به برخی از آنها اشاره میکنیم:
ابنحبان در باره شخصیت
احمد بن داود مینویسد: «کان حافظا متقنا»
ذهبی درباره احمد بن داود بن موسی میگوید: «قال ابن یونس: احمد بن داود ثقة.»
ابنحجر عسقلانی میگوید: «وقال یوسف بن الحجاج... عمار بن مطر ثقة.»
ابنحجر در باره
عبدالرحمن بن شریک مینویسد: «عبد الرحمن بن شریک بن عبدالله النخعی الکوفی صدوق؛
عبدالرحمن بن شریک بن عبدالله نخعی راستگو است.»
علمای اهلسنت کلام ابنجوزی را نقد کردهاند:
اسماعیل بن محمّد عجلونی پس از این که از احمد بن حنبل و ابنجوزی نقل میکند که
حدیث ساختگی است، چنین مینویسد:
«قال الامام احمد لا اصل له وقال ابن الجوزی موضوع لکن خطاوه ومن ثم قال السیوطی اخرجه ابن مندة وابن شاهین عن اسماء بنت عمیس وابن مردویه عن ابی هریرة واسنادهما حسن وصححه الطحاوی والقاضی عیاض قال القاری ولعل المنفی ردها بامر علی والمثبت بدعاء النبی... قال الطحاوی وکان احمد بن صالح یقول لا ینبغی لمن سبیله العلم ان یتخلف عن حفظ
حدیث اسماء لانه من اجل علامات النبوة قال وهو
حدیث متصل ورواته ثقات واعلال ابن الجوزی له لا یلتفت الیه ؛
احمد گفته است که این
حدیث اساسی ندارد و ابنجوزی گفته است
حدیث ردالشمس ساختگی است، این سخن اشتباه است، و به همین سبب
سیوطی گفته است:
ابن منده و
ابن شاهین حدیث را از اسماء بنت عمیس روایت کردهاند، و سند آنها سندی حسن ست، و
طحاوی و
قاضی عیاض آن را
حدیثی صحیح دانستهاند، و
قاری گفته: شاید این مطلب که بازگشت خورشید بدستور علی (علیهالسّلام) صورت گرفته باشد، ردّ شده باشد، امّا بازگشت آن به دعای پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) امری ثابت و مسلّم است. کسی که اهل دانش باشد سزاوار است
حدیث اسماء را حفظ نماید؛ زیرا این
حدیث از نشانههای
نبوّت است این
حدیث متصل است و روات آن
ثقه هستند و اعلال ابنجوزی قابل توجه نیست.
سبط بن جوزی پس از نقل
حدیث از طریق
فاطمه دختر امام حسین از
اسماء بنت عمیس، پرسشی را طرح میکند و میگوید:
«اگر بگویند: پدر بزرگت این
حدیث را در کتاب الموضوعات (که اختصاص به نقل
احادیث ساختگی دارد) آورده، بنا بر این
حدیث ردّالشمس نیز
حدیثی ساختگی و بدون اصل است.
همچنین این روایت از نظر سند اضطراب دارد؛ زیرا در سند آن
احمد بن داوود و جود دارد که قابل اعتماد نیست. و
فضیل بن مرزوق نیز در سند آن فردی ضعیف و غیر قابل اعتماد است.
همچنین برخی از راویان دیگر نیز تضعیف شدهاند، مثلا عبدالرحمان بن شریک را
ابوحاتم فردی غیر قابل اعتماد میداند.
همچنین جدّت گفته است: ما در نقل این
حدیث ابنعقده را متّهم میکنیم؛ زیرا او فردی
رافضی است. ابنجوزی در پاسخ این پرسش به نقد و رد نظر پدر بزرگش پرداخته و مینویسد:
«قول جدی بانه موضوع دعوی بلا دلیل، وقدحه فی رواته لایرد لانا رویناه عن العدول الثقات الذین لا مغمز فیهم ولیس فی اسناده احد ممن ضعفه، وقد رواه ابو هریرة ایضا، اخرجه عنه ابن مردویه فیحتمل ان الذین اشار الیهم فی طریقه. واتـهـام جـدی بـوضعه ابن عقدة من باب الظن والشک لا من باب القطع والیقین، وابن عقدة مشهور بالعدالة کان یروی فضائل اهل البیت ویقتصر علیها ولا یتعرض للصحابة رضی اللّه عنهم بمدح ولا بذم فنسبوه الی الرفض...»؛
نظر پدر بزرگم بر ساختگی بودن این
حدیث»، ادّعایی است بدون دلیل؛ زیرا اشکال وی به عدالت راویان
حدیث بر میگردد که جوابش آشکار است، زیرا این روایتی که ما نقل کردیم در سندش هیچکدام از این افراد وجود ندارند. امّا اینکه گفته است: «من ابن عقده را متّهم به ساختن این
حدیث میکنم»، ادّعایی است بدون دلیل و مجرّد بدگمانی است؛ زیرا ابنعقده مشهور به عدالت است، او تنها
حدیثهایی را نقل میکرد که در آنها فضایل اهلبیت آمده بود، و نسبت به اصحاب هیچگونه سخنی در مدح و ذم نمیگوید، به همین جهت وی را به رفض و
شیعه بودن نسبت میدهند...»
شهابالدین خفاجی نیز در پاسخ به شبهه ابنجوزی مینویسد:
«بیشتر آن مطالبی که در کتاب ابنجوزی آمده مردود است، و همانگونه که سیوطی و
سخاوی گفتهاند: ابنجوزی در کتاب
موضوعات بیدقّتیهای فراوانی دارد، حتّی بسیاری از روایات صحیح را به عنوان
حدیث ضعیف و ساختگی معرّفی کرده است، همانگونه که
ابنصلاح به این مطلب اشاره کرده است.
مصنّف تصریح به صحّت این
حدیث نموده و گفته است تعدّد نقل آن شاهد صحیح بودن آن است، و پیش از او بسیاری از بزرگان مانند طحاوی آن را تصحیح نموده و قائل به راست بودن آن هستند، افرادی مانند ابنشاهین، ابنمنده،
ابنمردویه آن را روایت کردهاند،
طبرانی نیز آن را روایت کرده و مینویسد: روایتی نیکواست. و ابنحجر در
شرح ارشاد گفته: اگر خورشید غروب نموده سپس برگردد، با بازگشت خورشید، و قت نیز باز خواهد گشت، دلیل ما همین
حدیث است.»
نتیجه آن که روایت
حدیث ردالشمس که ابوالفرج جوزی و ابنتیمیه حرانی آن را ساختگی و راویان آن را ضعیف دانستهاند با توجه به تصریح علمای رجال مانند ذهبی و
ابنحجر عسقلانی هیج مشکل سندی ندارد و همگی مورد و ثوق و اعتماد علمای رجال اهل سنت هستند و اضافه بر این برخی از روات
حدیث ردالشمس، از رجال صحیح بخاری و صحیح مسلم هستند، حال چگونه ممکن است به
حدیثی احتجاج شود که در سند آن افراد ضعیف (آنگونه که ابوالفرج و ابنتیمیه ادّعا نمودهاند) و جود داشته باشد؟
علاوه این پرسش مطرح میشود که چگونه است که هر گاه این افراد
احادیثی نقل کنند که در
صحیح بخاری و
صحیح مسلم آمده باشد، نقل آنها صحیح و خود آنها افرادی مورد و ثوق و اطمینان هستند، امّا زمانی که همین راویان به نقل
حدیث ردّالشمس میپردازند افرادی ضعیف و غیر قابل اعتماد تلقی میگردند و به نقل آنها نیز ارزشی داده نمیشود؟
در اینجا به چند پرسش پاسخ میدهیم:
واقعه عظیمی مانند بازگشت خورشید اگر اتّفاق افتاده باشد، از
حادثههایی است که کسی نمیتواند آن را انکار و کتمان نماید، و انگیزه نقل و گسترش آن برای انسانها خیلی زیاد است، اما بر عکس میبینیم که تنها عدّهای بسیار کم آن
حادثه را روایت کردهاند، و به همین جهت اصل داستان زیر سؤال میرود.
ابنتیمیه در این باره مینویسد:
«فاذا کانت هذه القصة فی خیبر فی البریة قدام العسکر والمسلمون اکثر من الف وابعمائة کان هذا مما یراه العسکر و یشاهدونه ومثل هذا مما تتوفر الهمم والدواعی عن نقله فیمتنع ان ینفرد بنقله الواحد والاثنان فلو نقله الصحابة لنقله منهم اهل العلم کما نقلوا امثاله لم ینقله المجهولون الذین لا یعرف ضبطهم وعدالتهم ولیس فی جمیع اسانید هذا
الحدیث اسناد واحد یثبت تعلم عدالة ناقلیه وضبطهم ولا یعلم اتصال اسناده؛
اگر این قضیه در
خبیر و در برابر چشم ارتشیان و مسلمانان که بیش از هزارو چهار صد نفر بودند اتفاق افتاده بود باید همه آن را میدیدند و مشاهده میکردند و چنین قضیهای را با اهتمام وانگیزه زیاد نقل میکردند و لذا درست نیست که یک نفر و یادو نفر مبادرت به نقل آن نمایند؛ اگر صحابه آن را نقل میکردند، اهل علم از آنها نقل مینمودند. نه این که انسانهای شناخته نشده وکسانی که دقت درعدالت آنها معلوم نیست نقل کنند، در سندهای این
حدیث حتی یک سند وجود ندارد که عدالت راویان و ضابط بودن آنان اثبات شده باشد.»
اولا: انگیزه و داعی برای پنهان گذاشتن این
حادثه فراوان بوده است؛ زیرا اداره سیاسی جامعه و حکومت اسلامی در دست کسانی بود که برای کتمان فضائل و امتیازات اهل بیت و خصوصاً امام علی (علیهالسّلام) برنامه خاصی را سازمان دهی کرده بودند و از تمام امکانات و ظرفیتهای عمومی وخصوصا
بیت المال در این راه استفاده بیحد و حصر میکردند.
ثانیا: این شبهه با داستان دو قطعه شدن قمر (
شقّ القمر) که معجزهای مسلّم و قطعی از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است نقض میشود. همه مفسّران در اصل و اقعه عظیم شقّ القمر اتّفاق نظر دارند، و انگیزههای نقل آن نیز خیلی قوی است، با این و جود راویان آن بیشتر از راویان
حدیث ردّالشمس نمیباشند.
حتی ابنتیمیه ادّعا کرده است:
«وانشقاق القمر کان باللیل وقت نوم الناس؛
شقّ القمر در شب و هنگامی اتفاق افتاد که مردم خواب بودهاند.»
معجزه انشقاق قمر در شب که ابنتیمیه ادعا نموده است از اساس
دروغ است، زیرا بنا به نقل
بخاری، مردم
مکّه از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در خواست
معجزه کردند، و آن حضرت نیز معجزه شقّ القمر را انجام داد.
«
حدثنی عبد اللَّهِ بن مُحَمَّدٍ
حدثنا یُونُسُ
حدثنا شَیْبَانُ عن قَتَادَةَ عن اَنَسِ بن مَالِکٍ وقال لی خَلِیفَةُ
حدثنا یَزِیدُ بن زُرَیْعٍ
حدثنا سَعِیدٌ عن قَتَادَةَ عن اَنَسِ بن مَالِکٍ رضی الله عنه اَنَّهُ
حَدَّثَهُمْ اَنَّ اَهْلَ مَکَّةَ سَاَلُوا رَسُولَ اللَّهِ اَنْ یُرِیَهُمْ آیَةً فَاَرَاهُمْ انْشِقَاقَ الْقَمَرِ.»
مطابق این نقل، مردم مکه از قبل خبر داشتند، و برای دیدن این اعجاز الهی جمع شده بودند، و باید توجّه داشت که شهر مکّه محلّ رفت و آمد مردم بود و دائماً گروهی از مردم جاهای دیگر نیز در آن حضور داشتند، و باید جمعی از آنها نیز متوجّه شده باشند که بناست چه اتّفاقی بیفتد، و چه بسا جمعی از آنها نیز در جمع
قریش حضور داشتهاند، با همه این اوصاف میبینیم تنها عدهاندکی آن را حکایت کردهاند.
برخی اشکال کردهاند که در
حدیث صحیح آمده است که خورشید برای احدی جز
یوشع حبس نشده است.
«ما رواه الامام احمد
حدثنا اسود بن عامر
حدثنا ابو بکر بن هشام عن محمد بن سیرین عن ابی هریرة قال قال رسول الله ان الشمس لم تحبس لبشر الا لیوشع (علیهالسّلام) لیالی سار الی بیت المقدس تفرد به احمد واسناده علی شرط البخاری؛
رسول خدا فرمود: خورشید برای بشری جز یوشع که در سفر به
بیت المقدس میرفت توقف نکرد، این
حدیث را فقط
احمد حنبل نقل کرده و تنها است.»
پس ادّعای بازگشت خورشید برای امام علی (علیهالسلام) با این
حدیث منافات دارد، بنا بر این باید بگوییم داستان بازگشت خورشید برای امام علی (علیهالسّلام) صحیح نمیباشد.
در داستان یوشع سخن از حَبس و ماندن خورشید در جای خود است نه از بازگشت آن.
گذشته از این،
حدیث دلالت دارد که در امّتهای گذشته این معجزه سابقه نداشته و تنها سابقه آن مربوط به یوشع میشود، امّا از این که در آینده نیز اتّفاق نخواهد افتاد سخنی به میان نیامده است، بنا بر این هیچگونه تعارضی بین این دوحدیث و جود ندارد زیرا فرق است بین ردّ الشمس و حبس آن، مقصود از حبس خورشید جلوگیری کردن از غروب آن است، به خلاف ردّ الشمس که عبارت است از طلوع آن بعد از غروب.
لذا بجهت تفاوتهایی که بین ردالشمس و حبس و جود دارد صالحی شامی مینویسد:
«لا یعارضه ما رواه احمد بسند صحیح عن ابی هریرة " لم تحبس الشمس الا لیوشع بن نون؛
حدیث ردالشمس با آنچه که احمد به سند صحیح از
ابوهریره نقل نموده معارضه نمیکند.»
عسقلانی میگوید:
«فلم تحبس الشمس الا لیوشع و لیس فیه نفی انها تحبس بعد ذلک لنبینا؛
مقصود از این روایت آن است که بر انبیای پیشین تنها بر یوشع خورشید حبس شد، و این دلالت ندارد که برای پیامبر ماصلی الله علیه وآله حبس نمیشود.»
احادیثی که در باره ردالشمس نقل شده است از نظر بیان خصوصیّات و جزئیّات
حادثه اختلاف دارند و این دلیل بر عدم استواری آن است.
۱. مطابق بعضی روایات، علی (علیهالسّلام) به سبب تقسیم غنیمتهای جنگ خیبر نمازشان به تأخیر افتاده بود، و مطابق دسته دیگری از روایات، علّت تأخیر نماز علی (علیهالسّلام) رعایت حال پیامبر بود چون سر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در دامن حضرت بوده است.
۲. در بعضی روایات آمده است که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در حال دریافت
وحی سر بر دامن علی (علیهالسّلام) داشته است و در برخی دیگر آمده است که حضرت به خواب رفته بود.
۳. در برخی نقلها آمده است که ردّ الشمس در
غزوه خیبر (که مکانی دور از مدینه است) اتّفاق افتاد، و در برخی روایات آمده که خورشید نیمی از مسجد را روشن ساخت.
و اختلافات دیگری که در روایتهای مختلف آمده است.
ابنتیمیه دقیقاً همین اختلاف را به عنوان شبهه مطرح کرده و یکی از علتهای عدم و قوع ردالشمس قرار داده است و در این باره مینویسد:
«وهذا اللفظ یناقض الاول ففیه انه نام فی حجره من صلاة العصر الی غروب الشمس وان ذلک فی غزوة خیبر بالصهباء وفی الثانی انه کان مستیقظا یوحی الیه جبریل وراسه فی حجر علی حتی غربت الشمس وهذا التناقض یدل علی انه غیر محفوظ لان هذا صرح بانه کان نائما هذا الوقت وهذا قال کان یقظان یوحی الیه...؛
این روایت با روایت اول در تناقض است، زیرا در این روایت آمده است که رسول خدا سر بر دامن علی از نماز عصر تا غروب شمس خوابیده بود. واین
حادثه در غزوه خیبر در صهباء بوده. در روایت دوم آمده است که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بیدار بوده و در حال گرفتن وحی از پیک آسمانی بوده است و سرحضرت در دامن علی تا غروب شمس بوده است؛ این دو نقل متناقض هستند و دلالت بر عدم وقوع
حادثه میکند...»
اختلاف در جزئیات
حادثه دلیل بر
دروغ بودن اصل داستان نیست زیرا اگر این سخن را ملاک صحت و کذب قرار دادید بسیاری از
حوادث تاریخی بلکه روایات مربوط به احکام عملی نیز از کار خواهد افتاد، چون بیشتر نقلها با اختلاف در جزئیات بدست ما رسیده است.
به سخن دیگر، بسیاری از وقایع تاریخی با و جود کثرت روایات، اختلاف در جزئیّات آن بیشتر است، حتّی در معجزه عظیمی مانند
شقّ القمر که شبههای در اصل و قوع آن و جود ندارد در بیان جزئیّات آن اختلاف زیادی و جود دارد مثلا در بعضی روایات آمده است که ماه دو نیم شد و هر نیمی بر فراز کوهی قرار گرفت
ترمذی از
جُبَیْرِ بن مُطْعِمٍ از پدرش نقل میکند:
«
حدثنا عبد بن حُمَیْدٍ
حدثنا محمد بن کَثِیرٍ
حدثنا سُلَیْمَانُ بن کَثِیرٍ عن حُصَیْنٍ عن مُحَمَّدِ بن جُبَیْرِ بن مُطْعِمٍ عن ابیه قال انْشَقَّ الْقَمَرُ علی عَهْدِ النبی صلی الله علیه وسلم حتی صَارَ فِرْقَتَیْنِ علی هذا الْجَبَلِ وَعَلَی هذا الْجَبَلِ...
مطابق نقل روایت
مسلم از
عبدالله بن مسعود با دو نیم شدن ماه، نیمی از آن پشت کوه و نیمی در سمت دیگر کوه قرار گرفت.»
«
حدثنا عُبَیْدُ اللَّهِ بن مُعَاذٍ الْعَنْبَرِیُّ
حدثنا ابی
حدثنا شُعْبَةُ عن الْاَعْمَشِ عن ابراهیم عن ابی مَعْمَرٍ عن عبد اللَّهِ بن مَسْعُودٍ قال انْشَقَّ الْقَمَرُ علی عَهْدِ رسول اللَّهِ فِلْقَتَیْن فَسَتَرَ الْجَبَلُ فِلْقَةً وَکَانَتْ فِلْقَةٌ فَوْقَ الْجَبَلِ فقال رسول اللَّهِ اللهم اشهد.»
بخاری از عبدالله نقل میکند:
«
حدثنا عَبْدَانُ عن ابی حَمْزَةَ عن الْاَعْمَشِ عن ابراهیم عن ابی مَعْمَرٍ عن عبد اللَّهِ رضی الله عنه قال انْشَقَّ الْقَمَرُ وَنَحْنُ مع النبی بِمِنًی فقال اشْهَدُوا وَذَهَبَتْ فِرْقَةٌ نحو الْجَبَلِ وقال ابو الضُّحَی عن مَسْرُوقٍ عن عبد اللَّهِ انْشَقَّ بِمَکَّةَ وَتَابَعَهُ محمد بن مُسْلِمٍ عن بن ابی نَجِیحٍ عن مُجَاهِدٍ عن ابی مَعْمَرٍ عن عبد اللَّهِ.»
ما با رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در
منی بودیم که
شق القمر شد؛ اما روایت دیگر از همین شخص چنین است که در
مکه این واقعه اتفاق افتاده است.»
پرسشی که در این جا مطرح میگردد این است که باتوجه به قطعی بودن و اقعه انشقاق قمر چرا در جزئیات آن اختلاف فاحش و جود دارد؟ آیا با اختلاف در جزئیات باید اصل جریان انشقاق قمر را انکار کنیم؟
واقعیت این است که افرادی که به نقل یک واقعه میپردازند از نظر استعداد، و هدفی که از نقل آن دارند مختلف هستند، غالب افراد سخنان دیگران را نقل به معنی میکنند، بعضی یک و اقعه را با تمام جزئیّات آن بخاطر میسپارند و آن را برای دیگران بازگو میکنند، عدّهای تنها بعضی جزئیّات که برایشان مهمّ بوده در نظرشان مانده و همان را نقل میکنند، و برخی نیز به نقل اصل داستان و کلّیّاتی از آن اکتفا میکنند و کاری به نقل جزئیّات ندارند. اینگونه اختلافها در نقل، سبب زیر سؤال رفتن اصل
حادثه نمیشود؛ زیرا همه روایتها در اصل و قوع آن اتّفاق دارند، آری اگر در یکی از جزئیّات بین دو نقل اختلاف و جود داشته باشد، تنها همان بخش از داستان و خصوصیّت آن از درجه اعتبار ساقط میشود نه اصل آن.
در جریان بازگشت شمس نیز اختلاف در جزئیّات موجب این نمیشود که اصل داستان زیر سؤال برود، با اینکه در مقدار ارتفاع خورشید نقلها مختلف است، لیکن همه روایات در یک نکته اتّفاق نظر دارند، و آن این است که مقدار بازگشت خورشید بهاندازهای بود که و قت نماز عصر رسید و علی (علیهالسّلام) از جای برخاسته و نماز عصر را خواند. آری ممکن است در نقل بعضی راویان بالا آمدن آن، تا وسط آسمان ذکر شده باشد، که این یک نوع اختلاف در نقل است. امّا خصوصیّات و جزئیّاتی که برای علّت تأخیر نماز امام علی (علیهالسّلام) نقل شده، هیچ منافاتی بین آنها و جود ندارد، سر نهادن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر دامن علی (علیهالسّلام) به سبب دریافت وحی با خوابیدن او قابل جمع است، زیرا میتوانیم بگوییم رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سر بر دامن علی (علیهالسّلام) گذاشته و خوابید، و علّت آن حالت مخصوص دریافت وحی بود، همانگونه که صحیح است بیدار شدن و سر از دامن علی (علیهالسّلام) برداشتن را به همان معنای پایان حالت مخصوص دریافت وحی بدانیم، به همین جهت در برخی روایتها که در ابتدای آنها سخن از دریافت وحی است در ادامه سخن از بیدار شدن به میان آمده است.
امّا آنچه در برخی روایات آمده است که علی (علیهالسّلام) به سبب تقسیم غنیمتهای جنگ خیبر نمازشان به تأخیر افتاد، آن هم منافاتی با روایات دیگر که میگوید به سبب اینکه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سر بر دامن و ی نهاده بود نمازش به تأخیر افتاد ندارد، زیرا ممکن است ابتدا تقسیم غنیمتها سبب شده بود تا نتواند در اول و قت نمازش را بخواند، و همین که برای اقامه نماز نزد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رفته بود پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سر بر دامنش گذاشته و خوابیده بود، همچنین دیگر اختلافات در جزئیّات که همگی قابل توجیه است و تعارضی بین آنها و جود ندارد.
ابنتیمیه پس از بیان کراهت خوابیدن بعد از نماز عصر و اینکه پیامبر هنگام خواب قلبش بیدار و فقط چشمش خواب است مینویسد:
«ثم تفویت الصلاة بمثل هذا اما ان یکون جائزا واما انه لا یجوز فان کان جائزا لم یکن علی علی اثم اذا صلی العصر بعد الغروب ولیس علی افضل من النبی والنبی فاتته العصر یوم الخندق حتی غربت الشمس ثم صلاها ولم ترد علیه الشمس وکذلک لم ترد لسلیمان لما توارت بالحجابوقد نام النبی ومعه علی وسائر الصحابة عن الفجر حتی طلعت الشمس ولم ترجع لهم الی الشرق وان کان التفویت محرما فتفویت العصر من الکبائر وقال النبی من فاتته صلاة العصر فکانما وتر اهله وماله؛
اگر فوت شدن نماز یک امر جائز بوده در این صورت علی با خواندن نماز عصرش بعد از غروب گناهی نکرده است، و از طرفی علی از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که افضل نیست، چون آن حضرت نماز عصرش در روز
خندق فوت شد و بعد از غروب خورشید آن را خواند و خورشید هم باز نگشت. و اگر فوت شدن نماز
حرام بوده است پس علی
گناه کبیره انجام داده است، از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) روایت است که هر که نماز عصرش را فوت نماید مثل این است که اهل ومالش را رهانموده است.»
آنگونه که در برخی روایات آمده است؛ نماز علی (علیهالسّلام) بهطور کامل فوت نشده بود، بلکه وقت فضیلت نماز عصر تمام شده بود و خورشید در آستانه غروب بود، بنا بر این میشد در همان زماناندک نماز را به صورت ادا بجا آورد، امّا با دعای رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و سلم خورشید به جایگاهی بازگشت که وقت فضیلت نماز عصر بود و حضرت، نماز را در وقت فضیلت بجا آورد.
و مطابق دسته دیگری از روایات حضرت علی (علیهالسّلام) در همان حال که نشسته بود و سرِ رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به دامن داشت نماز خویش را خواند و برای رکوع و سجدهها اشاره میکرد، امّا پس از برخاستن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و دعای حضرت، با بازگشت خورشید نماز را ایستاده و با تمام شرائط بجا آورد.
این مطلب را بسیاری از بزرگان شیعه در کتابهای خویش آورده و بدان تصریح کردهاند، بخشی از این سخنان در بخش «استدلال به
حدیث ردّالشمس در کتابهای فقهی» ذکر شد.
شیخ مفید از برخی اصحاب نقل میکند:
«مَا رَوَتْهُ اَسْمَاءُ بِنْتُ عُمَیْسٍ وَ اُمُّ سَلَمَةَ زَوْجُ النَّبِیِّ، صوَ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْاَنْصَارِیُّ وَ اَبُو سَعِیدٍ الْخُدْرِیُّ فِی جَمَاعَةٍ مِنَ الصَّحَابَةِ اَنَّ النَّبِیَّ، صکَانَ ذَاتَ یَوْمٍ فِی مَنْزِلِهِ وَ عَلِیٌّ ع بَیْنَ یَدَیْهِ اِذْ جَاءَهُ جَبْرَئِیلُ ع یُنَاجِیهِ عَنِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ فَلَمَّا تَغَشَّاهُ الْوَحْیُ تَوَسَّدَ فَخِذَ اَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع فَلَمْ یَرْفَعْ رَاْسَهُ عَنْهُ حَتَّی غَابَتِ الشَّمْسُ فَاضْطُرَّ اَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع لِذَلِکَ اِلَی صَلَاةِ الْعَصْرِ جَالِساً یُومِئُ بِرُکُوعِهِ وَ سُجُودِهِ اِیمَاءً فَلَمَّا اَفَاقَ مِنْ غَشْیَتِهِ قَالَ لِاَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع اَ فَاتَتْکَ صَلَاةُ الْعَصْرِ قَالَ لَهُ لَمْ اَسْتَطِعْ اَنْ اُصَلِّیَهَا قَائِماً لِمَکَانِکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ الْحَالُ الَّتِی کُنْتَ عَلَیْهَا فِی اسْتِمَاعِ الْوَحْیِ فَقَالَ لَهُ ادْعُ اللَّهَ لِیَرُدَّ عَلَیْکَ الشَّمْسَ حَتَّی تُصَلِّیَهَا قَائِماً فِی وَقْتِهَا کَمَا فَاتَتْکَ فَاِنَّ اللَّهَ یُجِیبُکَ لِطَاعَتِکَ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ فَسَاَلَ اَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ اللَّهَ عَزَّ اسْمُهُ فِی رَدِّ الشَّمْسِ فَرُدَّتْ عَلَیْهِ حَتَّی صَارَتْ فِی مَوْضِعِهَا مِنَ السَّمَاءِ وَقْتَ الْعَصْرِ فَصَلَّی اَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع صَلَاةَ الْعَصْرِ فِی وَقْتِهَا ثُمَّ غَرَبَتْ فَقَالَتْ اَسْمَاءُ اَمَ وَ اللَّهِ لَقَدْ سَمِعْنَا لَهَا عِنْدَ غُرُوبِهَا صَرِیراً کَصَرِیرِ الْمِنْشَارِ فِی الْخَشَبَة؛
اسماء بنت عمیس و
امسلمة همسر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، و
جابر بن عبداللَّه انصاری، و
ابوسعید خدری، و گروهی از
اصحاب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل کردهاند که پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) روزی در خانه خود بود و علی (علیهالسّلام) نیز در خدمت او بود، در این هنگام
جبرئیل از جانب خدای سبحان نزد وی آمد و با او به رازگوئی پرداخت، و چون (هنگام رسیدن)
وحی آن حضرت را سنگینی عارض میشد و به ناچار بجائی تکیه میکرد، در اینجا هم چون (وحی) رسید زانوی امیرالمؤمنین را بالش کرد (و سر خویش را بر آن نهاد) و سر بر نداشت تا خورشید غروب کرد، امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) (چون نمیتوانست سر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را بر زمین بگذارد) نماز عصر را به حال نشسته خواند و به ناچار رکوع و سجده آن را با اشاره برگزار کرد، و چون رسول خدا بحال عادی برگشت، به امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) فرمود: آیا نماز عصر از تو فوت شد؟ عرض کرد: ای رسول خدا به خاطر شما و آن حالتی که برای شنیدن وحی به شما دست داده بود نمیتوانستم (سر شما را بر زمین بگذارم) ایستاده نماز بخوانم! فرمود: خدا را بخوان تا خورشید را برایت باز گرداند و تو نمازت را چنانچه از تو فوت شده ایستاده بخوانی، (اگر در این باره خدا را بخوانی) خداوند دعایت را مستجاب میکند، چون تو در حال اطاعت خدا و رسول او بودهای، پس امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) برگشتن خورشید را از
خداوند درخواست کرد و خورشید بازگشت و در جائی از آسمان قرار گرفت که وقت نماز عصر بود، پس امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) نماز عصر را دو وقت خواند سپس خورشید غروب کرد، اسماء میگوید: به خدا سوگند هنگام غروب کردن صدائی از آن شنیدیم مانند صدای کشیده شدن ارّه در میان چوب.»
عالم آفرنیش و هستی بر پایه نظم استوار است، و یکی از
براهین اثبات وجود خدا نظم دقیق حاکم بر آفرنیش و حرکت همه کرات آسمانی و از جمله زمین و خورشید میباشد که کوچکترین تغییری در آن قابل تصور نیست.
حال این پرسش مطرح میگردد که آیا بازگشت خورشید پس از غروب (همانگونه که
حدیث ردالشمس میگوید) حرکتی بر خلاف حرکت معمول و متعارف منظومه شمسی که موجب اختلال نظام عالم آفرینش شده نیست؟ در حالی که میبینیم هیچگونه اختلالی صورت نگرفته است، و این خود دلیل بر عدم صحّت داستان ردّالشمس است.
تردیدی نیست که این
حادثه عظیم یک معجزه الهی است که با در خواست رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اتّفاق افتاده است، و در مواردی که معجزهای صورت میگیرد کاری فراتر از قانون طبیعت انجام میپذیرد گرچه این خود تابع نظام
علت و معلول است، و از نظر
عقل محال نیست. و اصولاً همه معجزهها کارهایی خلاف عادت هستند؛ اما بر خلاف نظم حاکم بر هستی نیست. لذا و قوع ردّالشمس برای
یوشع به عنوان معجزهای الهی که
فریقین بر آن اتّفاق نظر دارند و اقع شده و هیچگونه تغییری در نظام هستی پدید نیاورده است، اگر چنانچه ردالشمس یک امر خلاف نظم و نظام هستی بود بایستی این اشکال نسبت به رد الشمس برای یوشع نیز مطرح میشد در حالی که از نظر مفسرین
اهلسنت یک امر پذیرفته و درمنابع مهم و معتبر اهلسنت گذراش شده است که ذیلا به آن اشاره میکنیم.
ابنجریر طبری نقل میکند:
«فقاتلهم یوشع یوم الجمعة قتالا شدیدا حتی امسوا وغربت الشمس ودخل السبت فدعا الله فقال للشمس انک فی طاعة الله وانا فی طاعة الله اللهم اردد علی الشمس فردت علیه الشمس فزید له فی النهار یومئذ ساعة فهزم الجبارین واقتحموا علیهم یقتلونهم...
یوشع به همراه سپاهیانش با ستمگران میجنگید، و این نبرد تا غروب خورشید ادامه یافت، یوشع که میخواست سرنوشت جنگ را با شکست دشمن یکسره نماید، رو به خورشید نموده چنین گفت: «تو در حال فرمانبرداری از دستورات الهی هستی، من نیز در حال طاعت امر پروردگار هستم، خدایا خورشید را برای من برگردان» خورشید برای وی بازگشت و روز همچنان ادامه یافت تا اینکه دشمن شکست خورد و ستمگران پا به فرار گذاشتند.»
همچنین مشابه این
معجزه در داستان شقّ القمر نیز که کوچکترین شبههای در و قوع آن و جود ندارد اتّفاق افتاده است، آن معجزه عظیم نیز باید نظام طبیعت را به هم میزد، ولی چنین اتّفاقی نیفتاد.
بخاری از
انس بن مالک نقل میکند:
«
حدثنی عبد اللَّهِ بن مُحَمَّدٍ
حدثنا یُو نُسُ
حدثنا شَیْبَانُ عن قَتَادَةَ عن اَنَسِ بن مَالِکٍ وقال لی خَلِیفَةُ
حدثنا یَزِیدُ بن زُرَیْعٍ
حدثنا سَعِیدٌ عن قَتَادَةَ عن اَنَسِ بن مَالِکٍ رضی الله عنه اَنَّهُ
حَدَّثَهُمْ اَنَّ اَهْلَ مَکَّةَ سَاَلُوا رَسُولَ اللَّهِ اَنْ یُرِیَهُمْ آیَةً فَاَرَاهُمْ انْشِقَاقَ الْقَمَرِ؛
اهل مکه از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) معجزهای در خواست کردند،
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شکافتن ماه و دو نیمه شدن آن را نشان داد.»
فخر رازی در این باره مینویسد:
«... والمفسرون باسرهم علی ان المراد ان القمر انشق، وحصل فیه الانشقاق، ودلت الاخبار علی
حدیث الانشقاق، وفی الصحیح خبر مشهور رواه جمع من الصحابة، وقالوا: سئل رسول الله صلی الله علیه وسلم آیة الانشقاق بعینها معجزة، فسال ربه فشقه ومضی...
مفسران همگی بر این عقیدهاند که در ماه انشقاق پدید آمد و دو نیم شد و اخبار هم بر این مطلب دلالت دارد. در صحیح روایتی مشهور است که برخی از
صحابه آن را نقل وگفتهاند: از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) درباره انشقاق قمر سؤال شد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از خدا خوا ست پس ماه دو نیم شد... »
در اینجا چند نکته قابل ذکر است:
از میان بزرگان اهل سنت چهار نفر این فضیلت را رد کردهاند:
ابنحزم اندلسی،
ابنجوزی،
ابنتیمیه و
ابنکثیر. خواننده با خواندن درشت گوییهای آنها میپندارد که عقیده بازگشت خورشید به خاطر علی (علیهالسّلام)، تنها از خصوصیات
شیعه است و اعتقاد به چنین امری، سخنی زننده و بیدلیل است که
اسلام معتقدان این گفته را ارج نمینهد و یا او را شایسته دشنام و نسبتهای زشت میداند.
حدیث ردالشمس را گروهی از حافظان موثق به اسناد فراوانی نقل کردهاند که گروهی از کارشناسان
حدیث پارهای از اسناد را صحیح تلقی میکنند و پارهای آن را حسن تعبیر کردهاند و بر کسانی که بر آن ایراد گرفته و اسنادش را ضعیف میدانند، سخت به انکار و مخالفت برخاستهاند. این منکران صحت
حدیث، عبارتند از: ابنحزم و...در همین میان عدهای از بزرگان پیدا شدند که انکار این فضیلت نبوی و کرامت علوی را که از نظر روایات، امری قطعی است بر آنها گران آمده و تالیف خود را به آن اختصاص دادهاند تا در آن اسناد و طرق
حدیث رد الشمس را به تفصیل بیان نمایند.
ابوبکر ورّاق کتابی به نام «من روی ردالشمس» نوشته،
ابوالقاسم حسکانی و
ابوعبدالله بصری بغدادی کتابی به نام «جواز رد الشمس» تألیف کردند و
ابوالحسن شاذان فضیلی و حافظ
ابوالفتح ازدی و دیگران نیز کتابها و رسایلی در باب ردالشمس به رشته تحریر در آوردهاند.
حدیث رد الشمس درباره علی (علیهالسّلام) موضوعی است که شکی در آن نیست
و بسیاری از مورخان و سیرهنگاران در کتابهایشان مفصل به این موضوع، پرداختهاند؛ به گونهای که ادعا شده، مفسران و علمای
اهل سنت در وقوع این واقعه،
اجماع دارند.
سبط بن جوزی، يكى از بزرگان اهل سنت، به دنبال داستان
حديث رد شمس داستان جالب ديگرى نقل كرده و مىگويد:
جمعى از مشايخ و بزرگان ما در
عراق نقل كردهاند كه هنگام عصرى بود كه ابومنصور
مظفر بن اردشیر عبادی واعظ در محله ناجيه بر فراز
منبر نشسته بود و مشغول ذكر
فضایل اهلبیت و نقل داستان رد شمس بود و با بيان شيوا و سحرآميز خود دلها را به خود جذب كرده بود كه ناگاه ابر سياه و غليظى قسمت مغرب را پوشاند و خورشيد را از نظرها پنهان كرد و چندان طول كشيد و هوا تاريك شد كه مردم گمان كردند خورشيد غروب كرده، در اين وقت ابو منصور واعظ روى منبر ايستاد و با دستخود به سوى خورشيد اشاره كرد و گفت: اى خورشيد غروب نكن تا
مدح من درباره اهلبيت پيغمبر و فرزندان او پايان يابد، و عنان خود باز گردان اگر بيان ثناى آنها را خواهى؟ آيا فراموش كردهاى توقف خود را براى پيغمبر؟ اگر براى مولى توقف كردى و ايستادى براى پيروان و نزديكان او نيز بايد بايستى.
راويان مزبور گفتهاند: در اين وقت ناگهان ديدند ابرها به يكسو رفت و خورشيد بيرون آمد.
و
ابنحجر عسقلانی (با شدت تعصبى كه دارد) داستان رد شمس را در كتاب
الصواعق المحرقه، ذكر كرده و آن را از كرامات على (علیهالسّلام) دانسته و به دنبال آن داستان ابو منصور واعظ را نيز از
تذکرة الخواص نقل نموده است.
روایت ردالشمس از بسیاری از اصحاب با اندکی تفاوت روایت شده، من جمله از اسماء بنت عمیس،
ام سلمه،
جابر بن عبدالله انصاری،
ابوسعید خدری و
ابوهریره و...
شاید همین تعدد روایات و اختلافات جزئی بین این روایات باعث شده که
ابنشهر آشوب گمان کند که «چندین بار بر حضرت رد الشمس صورت گرفته است از جمله در بساط،
خندق،
حنین،
خیبر،
قرقیسیاء،
براثا،
غاضریه،
نهروان،
بیعت رضوان،
صفین،
نجف،
بنیمازر،
وادی عقیق.» ایشان در ادامه آوردهاند؛ «اما معروف دوبار است یک بار در زمان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در
کراع غمیم و بار دیگر بعد وفات ایشان در بابل.»
رد الشمس معجزهای الهی است که با در خواست رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تحقق پیدا کرده است، و مواردی از این قبیل که با عنوان معجزه مطرح میشود با قوانین طبیعی قابل محاسبه و مقایسه نیست، بلکه فقط از جنبه عقلی در باره آن داوری میشود که آیا با معیارهای عقل بشری سازگاری دارد یا خیر؟ در نگاه اول عقل بشر هر اتفاقی را که در تضاد با قوانی حاکم بر طبیعت باشد رد میکند، ولی در نهایت همین عقل پس از دریافت استثناهایی به نام معجزه که به فرمان خالق و آفریننده همان قوانین حاکم است میپذیرد که معجزه یعنی کاری که بر خلاف عادت و مافوق قوانین حاکم است و محال عقلی ندارد و لذا همانگونه که واقعه انشقاق القمر و مسئله
معراج پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مشکل در نظم
جهان و
سیارات به و جود نیاورده است همینطور واقعه ردالشمس برای علی (علیهالسّلام) برخلاف نظم حاکم نبوده و تغییر در نظام هستی پدید نمیآرود، و به عنوان معجزهای الهی مانند دیگر معجزات غیر قابل انکار خواهد بود.
موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «بررسی تطبیقی حدیث ردالشمس»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۸/۲/۹. سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «معجزات پیامبر(رد الشمس و شق القمر)»، تاریخ بازیابی ۹۵/۶/۰۷. سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «رد شمس»، تاریخ بازیابی ۹۵/۶/۰۷.