خشم مردم از بنی امیه پس از واقعه کربلا
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
خشم مردم از بنی امیه، یکی از بازتابهای اجتماعی واقعه کربلا است.
قیام امام حسین، که به شهادت مظلومانه امام و یارانش در
کربلا و اسارت اهل بیت ایشان انجامید، پیامدهای مهم و ماندگاری در پی داشت؛ ازجمله آنکه
امت اسلامی را چنان در غم و اندوه فروبرد که برخی از مورخان،
سال ۶۱ قمری را «عـام الحـزن» نامیدهاند. تاثیر این فاجعه مصیبت بار به حدی بود که بنا به گواهی تاریخ، باعث
خشم و
نفرت مردم از
بنی امیه و همه کسانی که در واقعه عاشورا و در شهادت امام حسین و اصحابش نقشی داشتند، شد و حتی شماری از
صحابه پیامبر و مهمانان غیر مسلمان مستقیما به
یزید و
ابن زیاد اعتراض کردند. این اعتراضات، در حقیقت بازتاب مردمی حادثه عاشورا بود و بنابر نقل منابع تاریخی، پس از گذشت دهها سال از حادثه کربلا، ایـن جنایت بزرگ از حافظه مردم زدوده نشده بود و مردم همچنان از قاتلان امام حسین
نفرت داشتند.
جنایات دهشتناک لشکریان یزید در
روز عاشورا و در برابر خاندان
وحی و رسالت، تبدیل به لکه ننگی برای بنی امیه، به ویژه یزید شد، که دیگر به هیچ وسیلهای پاک نمیشد. البته اختناق شدید حاکم بر جامعه، به مردم فرصت نمیداد تا آزادانه اظهـار تنفر کنند؛ ولی همین عامل، خشم و نفرت عمومی را تبدیل به آتشی زیر خاکستر میکرد که در زمان مناسب، شعله میکشید. این نکته را نیز باید در نظر داشت که بیشتر مردم آن زمان، پیرو مکتب خلفـا بودند و امـام حسین را
امام نمیدانستند؛ با این حال عظمت و حقانیت قیـام امـام و انتساب او بـه رسـول خدا باعث شد که بعد از واقعه کربلا، نه تنها بنی امیه و یزید، بلکه همه کسانی که در واقعه عاشورا و در شهادت امام حسین و اصحابش نقشی داشتند، به نوعی مورد خشم و نفرت مردم واقع شوند.
بنا به گواهی تاریخ، شماری از
صحابه پیامبر و افراد سرشناس غیر مسلمان، در واکنش به رفتار خصمانه آنها نسبت به سر مطهر امام و اسرای کربلا مستقیما لب به اعتراض گشودند. در ادامه نمونههایی از اعتراضهای مردم و رجال معتبر آن زمان به بنی امیه اشاره میکنیم:
قَیس بن عُبّاد قیسی ضبعی از نخستین طبقه
تابعان بصره بوده است.
به گزارش منابع تاریخی، پس از واقعه عاشورا زمانی که گروهی از سرشناسان و چند تن از
صحابه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و بزرگان شهر کوفه در قصر
ابن زیاد حضور داشتند،
خَولی بن یزید اَصبَحی سر مطهر امام حسین را نزد وی برد. اصحاب پیامبر، وقتی اهانتهای پسر مرجانه به راس مقدس امام را دیدند، ساکت ننشستند و هریک به گونهای به آن واکنش نشان دادند. قیس بن عباد، از جمله افرادی بود که در مجلس
ابن زیاد زبان به اعتراض گشود.
در آن مجلس،
ابن زیاد به قیس بن عباد گفت: درباره من و حسین چه میگویی؟ گفت: مرا معاف بدار.
ابن زیاد گفت: باید بگویی. قیس گفت:
روز قیامت که فرا رسد، شفیعان او، جد، پدر و مادرش هستند؛ در حالیکه شفیعان تو، جد، پدر و مادرت هستند.
ابن زیاد بر آشفت و او را از مجلس بیرون کرد.؟
ابن خلکان مشابه چنین پاسخی به
ابن زیاد را به شخصی به نام
حارثة بن بدر نسبت داده است.
زید بن اَرقَم خزرجی انصاری، از صحابه پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و از
انصار بود که در نوجوانی مسلمان شد و در چندین
غزوه همراه پیامبر خدا شرکت داشت. او که در زمان
خلیفه سوم خزانهدار وی بود، به دلیل بذل و بخششهای بیحساب خلیفه به
بنی امیه، کلیدهای خزانه را به عثمان تحویل داد. عثمان سبب را جویا شد.
زید گفت: من گمان میکنم بخششهای تو به خویشانت، عوض آن اموالی است که در زمان حیات
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در راه خدا خرج کردهای.
او را از کاتبان
وحی به شمار آوردهاند.
زید بن ارقم از کسانی بود که حاضر نشد به
ولایت امیرالمؤمنین در
روز غدیر شهادت دهد، از اینرو حضرت او را
نفرین کرد و او نابینا شد و از آن پس
حدیث غدیر را در حالیکه نابینا بود برای مردم میخواند.
زید بن ارقم از جمله افرادی بود که در مجلس
ابن زیاد زبان به اعتراض گشود.
ابومخنف از
حُمَیدِ بن مسلم نقل کرده است:
عمر سعد مرا به سوی خانوادهاش فرستاد تا خبر پیروزی و سلامت او را به آنان برسانم. نزد خانوادهاش رفته، به آنها خبر دادم و سپس آمدم تا نزد
ابن زیاد بروم. دیدم که او در قصر برای دیدار با مردم نشسته است. من نیز همراه مردم وارد شدم. دیدم سر حسین در برابر اوست. او با چوبی که در دستش بود، ساعتی بر دندانهای پیشین او میزد.
زید بن اَرقَم که دانست (چنان که گفته شد، چون
زید بن ارقم در برابر خواست
امیرمؤمنان، از شهادت دادن به وصایت و ولایت آن حضرت طفره رفت، حضرت او را
نفرین کرد و او نابینا شد. از اینرو واژۀ «رَای» در متن عربی گزارش، به معنای «دانستن» است، نه «دیدن».)
ابن زیاد از چوب زدن دست نمیکشد، گفت: این چوب را از آن دندانها بردار. به خدای یکتا
سوگند، لبهای
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را دیدم که بر این لبها بوسه میزند. آنگاه گریهاش گرفت.
ابن زیاد به او گفت: «خدا چشمانت را گریان کند. به خدا اگر پیرمردی خرفت و بیعقل نبودی، گردنت را میزدم». آنگاه
زید بن ارقم برخاست و بیرون رفت. شنیدم که مردم میگفتند: به خدا اگر
ابن زیاد سخن
زید بن ارقم را میشنید، او را میکشت. گفتم: مگر چه گفت؟ گفتند: وقتی از کنار ما میگذشت، گفت: بردهای، بردهای را به حکومت نشانده و او هم مردم را به بردگی گرفته است. شما ای مردم عرب، از این پس همگی بردهاید. پسر فاطمه را کشتید و پسر مرجانه را به حکومت پذیرفتید. او نیکان شما را میکشد و بَدان شما را به بردگی میگیرد. شما تن به ذلت دادید، دور باد (از رحمت حق) آنکه ذلت پذیرد».
منابع دیگر نیز این جریان را به اختصار ذکر کردهاند.
شیخ صدوق از دربان
ابن زیاد چنین نقل میکند: چون سر حسین بن علی را آوردند،
ابن زیاد دستور داد آنرا در تشتی طلایی برابرش بگذارند. آنگاه با چوبی که در دستش بود، بر دندانهای او میزد و میگفت: ای اباعبدالله، زود پیر شدی! مردی از حاضران گفت: نزن، دیدم همان جایی را که تو با چوب میزنی، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میبوسید.
ابن زیاد گفت: «امروز به تلافی روز بدر!».
(پس از ماجرای ننگین الحاق
زیاد بن ابیه (پدر عبیدالله) به خاندان
ابوسفیان و اعلام برادری او با
معاویه،
ابن زیاد به صورت رسمی و سیاسی، پسر عموی یزید به حساب میآمد! گویا او به این مناسبت، در اینجا خود را از بنی امیه شمرده و انتقام کشته شدگان بدر را مطرح کرده است.)
ابوحمزه اَنَس بن مالک خزرجی انصاری، از اصحاب و خادمان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود.
او یکی از کسانی بود که وقتی
امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) از او خواست که به عنوان یکی از شاهدان عینی در
روز غدیر، به وصایت و ولایت آن حضرت
شهادت دهد، حاضر نشد و پیری و فراموشی را بهانه کرد. امیرالمؤمنین او را
نفرین کرد و از خدا خواست که اگر او
دروغ میگوید، او را نابینا کند و او نابینا شد.
اما بنا بر گزارش
کشی، او به بیماری پیسی مبتلا شد و از آن پس، سوگند خورد که هیچیک از
فضایل امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را کتمان نکند.
انس بن مالک از جمله افرادی بود که در مجلس
ابن زیاد حضور داشت و هنگامی که جسارتهای
ابن زیاد به سر مطهر امام را دید، ساکت ننشستند و زبان به اعتراض گشود. بنا بر گزارشی، وقتی
ابن زیاد در حضور انس بن مالک با چوب زدن به دندانهای امام حسین (علیهالسلام) میگفت: «دندانهای زیبایی است!»، انس با لحن اعتراضآمیزی گفت: «به خدا سوگند من کار تو را ناخوش دارم. من دیدم که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر جایی که تو چوب میزنی، بوسه میزد».
سبط ابن جوزی از قول
مدائنی مینویسد: «یکی از کسانی که آن روز در مجلس
ابن زیاد حضور داشت، مردی از قبیله بکر بن وائل به نام جابر (یا جبیر) بود. او چون رفتار
ابن زیاد را با سر مقدس امام دید، با خود عهد کرد که اگر ده نفر بر
ابن زیاد بشورند، او نیز با آنها همراه شود. چون
مختار قیام کرد، جابر نیز از یاران وی بود».
پس از ورود اسرای کربلا به شام، به دستور یزید شامیان مجلس بزرگی که در آن بسیاری از اشراف و شخصیتهای برجسته شام حضور داشتند ترتیب دادند و سپس به دستور یزید اسرا را وارد مجلس کردند.
نقل شده که
امام سجاد (علیهالسّلام) اولین نفر از اسرا بود که بر یزید بن معاویه وارد شد، عمال یزید در حالی که دستانش را به گردنش بسته بودند، ایشان را وارد قصر کردند. سپس سایر اسرا و زنان اهل بیت (علیهمالسّلام) را در حالی که با ریسمان به هم بسته بودند، وارد مجلس کردند.
خدمتگزاران یزید سر امام حسین (علیهالسّلام) را در تشتی از
طلا قرار دادند،
و یزید در نهایت
قساوت با چوب دستی به دندانهای پیشین امام میزد
و سر و صورت او را وارسی میکرد
و اشعاری را خواند.
در این هنگام
یحیی بن حکم برادر
مروان که نزد یزید نشسته بود، وی را به باد نکوهش گرفت و در قالب شعری گفت: «سری که کنار طف جدا شد در خویشاوندی به تو نزدیکتر است از پسر
زیاد؛ او بردهای که از نژادی پست است. نسل امیه به شماره ریگهاست؛ اما دختر رسول خدا دودمانی ندارد زیرا پسر او کشته شد».
ولی یزید در برابر این اعتراض، به سینه یحیی بن حکم زد و او را وادار به سکوت کرد.
خوارزمی اسم وی را عبدالرحمن بن حکم ذکر کرده و افزوده است که یزید در پاسخ او گفت: «اینجا جای گفتن این سخن است؟! نمیتوانی ساکت باشی؟».
یحیی بن حکم در
مسجد دمشق نیز وقتی حاملان سرها را دید و گزارش
واقعه کربلا را از آنان شنید، با لحن تندی آنان را سرزنش کرد و گفت: «میان شما و
پیامبر در قیامت پرده جدایی افتاد و من از این پس در هیچ کاری با شما موافقت نمیکنم».
بعد از یحیی بن حکم،
ابوبرزه اسلمی (وی از اصحاب پیامبر بود که در هفت جنگ از جنگهای صدر اسلام، از جمله
خیبر و
فتح مکه، حضور داشته و در
جنگ نهروان نیز همراه
علی بن ابیطالب (علیهالسلام) بوده است. او پس از تاسیس
بصره، در این شهر ساکن شد. وی در لشکر کشی به
خراسان حضور داشت و سرانجام در سال
۹۵ قمری در
مرو از دنیا رفت.
) به او
اعتراض کرد.
او خطاب به یزید گفت: وای بر تو! با چوب دستی خود به دندانهای حسین میزنی؟! گواهی میدهم که رسول خدا دندانهای او و برادرش حسن را میبوسید و میگفت: «شما سرور جوانان بهشت هستید؛ خدا قاتلان شما را بکشد و لعن کند و در
دوزخ جای دهد که بد جایگاهی است. اما تو ای یزید! در
روز قیامت وارد محشر میشوی، در حالیکه عبیدالله بن
زیاد شفیع توست؛ اما حسین وارد محشر میشود، در حالیکه محمد شفیع اوست. یزید ناراحت شد و دستور داد او را از مجلس بیرون کنند.
یکی دیگر از کسانی که به یزید اعتراض کرد، سفیر روم بود. او با دیدن سر
امام حسین (علیهالسّلام) و رفتار کینه توزانه یزید نسبت به آن سر از یزید پرسید: «ای پادشاه عرب، این سر کیست؟» گفت: «تو را با این سر چه کار؟» گفت: «پس از آن که باز گردم
پادشاه ما از هر چه دیدهام از من میپرسد و من دوست دارم که داستان این سر را برایش بازگویم تا او نیز در این شادی با تو شریک گردد.» یزید گفت: «این سر حسین بن
علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) است» سفیر گفت: «مادرش کیست؟» یزید گفت: «فاطمة الزهرا (سلاماللهعلیها)» بار دیگر سفیر روم پرسید: «دختر چه کسی؟» گفت: «دختر پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلّم.» فرستاده روم از این سخن برآشفت و گفت: «لعنت بر تو و بر دینی که تو داری هر دینی از دین تو بهتر است بدان که من از نوادگان داودم و میان من و او، پدران بسیاری فاصله است با این وجود مسیحیان مرا
احترام میکنند و به خاطر این که نوه
داود نبی هستم خاک پایم را به
تبرک برمی دارند؛ ولی شما فرزند دختر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را میکشید، در حالی که میان او و پیامبر شما جز یک مادر فاصله نیست این چه دینی است.» و سپس فرستاده روم از
تقدس کلیسای "حافر" که به جهت پندار مردم، رد سم مرکب
حضرت عیسی (علیهالسّلام) در آن است سخن به میان آورد.
نقل شده که یزید با شنیدن سخنان سفیر روم، دستور داد تا او را بکشند. او سر امام حسین (علیهالسّلام) را در بر گرفت و در حالی که آن را در آغوش داشت کشته شد.
بنابر نقل منابع تاریخی، پس از سخنرانی امام سجاد (علیهالسّلام) در مجلس یزید، یکی از عالمان بزرگ
یهود که در مجلس حاضر بود؛ به شدت تحت تاثیر گفتوگوی امام سجاد (علیهالسّلام) با یزید قرار گرفت و از یزید پرسید: «ای امیرالمؤمنین این جوان کیست؟» یزید به او گفت: «صاحب این سر پدر اوست.» گفت: «صاحب سر کیست؟» گفت: «حسین بن علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) » گفت: «مادرش کیست؟» گفت: «فاطمه (سلاماللهعلیها) دختر محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم).» آن مرد گفت: «سبحان الله؛ این پسر
دختر پیامبرتان است که او را کشتهاید؛ رفتار شما پس از او با فرزندانش چه بد است به خدا قسم اگر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ما
موسی بن عمران فرزندی از خود در میان ما به یادگار میگذاشت گمان دارم که پس از خداوند او را میپرستیدیم پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شما دیروز از میان شما رفت و شما امروز به فرزندش
حمله بردید و او را کشتید؛ شما چه بد امتی هستید.»
نقل شده که یزید دستور
مجازات او را صادر کرد. در این هنگام آن مرد یهودی برخاست و با صدای بلند فریاد زد: «هر چه میخواهید درباره من انجام دهید میخواهید بکشید و اگر میخواهید مرا
زنده بگذارید من در کتاب
تورات چنین خواندهام که هر کس
ذریه پیامبری را بکشد مورد لعن ابدی خواهد بود و هر گاه بمیرد خداوند او را به
آتش جهنم خواهد سوزاند.»
قطبالدین راوندی همین خبر را با اندکی تفاوت نقل کرده و افزوده است: وقتی عالم یهودی پی برد که این سر امام حسین از فرزند رسول خداست که اینک در میان تشت و در مقابل یزید است، گفت: «خدا خیرتان ندهد! وای بر تو ای یزید! بین من و داود نبی هفتاد و چند نسل فاصله شده است؛ اما وقتی یهودیان مرا میبینند، در حد پرستش مرا
تعظیم و تکریم میکنند؛ ولی شما دیروز پیامبرتان در کنارتان بوده و امروز فرزند دخترش را کشتهاید؟!» آنگاه به سمت تشتی که سر حضرت در میان آن بود خم شد و سر مبارک امام حسین را بوسید و خطاب به آن سر گفت: «من شهادت میدهم که خدایی جز خدای یگانه نیست و جد تو محمد فرستاده خداست». بعد از این سخن از مجلس خارج شد و یزید دستور داد او را بکشند.
اعتراض هند، همسر یزید به وی، نیز نمونهای از برخوردهای اعتراض آمیز زنان، با عاملان واقعه عاشوراست. در پی سخنرانیها و افشاگریهای اهل بیت (علیهمالسّلام)، و با روشن شدن حقایق، اعتراض به عمل زشت یزید در به
شهادت رساندن اباعبدالله الحسین (علیهالسّلام) در سرتاسر دمشق بالا گرفت و حتی دامنه این اعتراضات به دربار و خاندان یزید نیز کشیده شد. به گونهای که نقل شده روزی یزید فرمان داد تا سر مقدس سید و سالار شهیدان را بر در قصرش آویزان کنند.
هند دختر
عبدالله بن عامر بن کریز -همسر یزید- بیرون آمد و در حالی که سرش را برهنه کرده بود پرده را به کنار زد و سپس به یزید پرخاش کرد و گفت: «آیا سر پسر فاطمه (سلاماللهعلیها) بر در خانه من آویزان است؟» یزید او را پوشاند و گفت: «بله؛ برای او شیون کن و بر پسر دختر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و
قریش گریه کن.
ابن زیاد شتاب کرد و او را کشت، خدا او را بکشد.»
شماری از صحابه و افراد صاحبنام نیز در واکنش به فاجعه کربلا، بصورت غیر مستقیم اعتراض خود را ایراز نمودند که در ادامه به برخی از آنها اشاره میگردد:
سوگواری زنان اهل بیت در عزای
امام حسین (علیهالسّلام)، یکی از اقدامات بسیار تأثیرگذاری بود که پس از حادثه دلخراش
کربلا از سوی زنان اهل بیت (علیهمالسلام) انجام گرفت، و تأثیر شگرفی در تداوم مبارزه، پاسداشت نهضت حسینی و بیداری عمومی شهرهای اسلامی داشت. سوگواریهای زنان اهل بیت در ماتم شهدای کربلا، از آغازین دقائق
شهادت امام (علیهالسلام) و با حضور زنان
اهل بیت (علیهمالسلام) در کنار اجساد عزیزانشان آغاز شد و تا بازگشت اسرا به
مدینه ادامه یافت. سوگواری های حضرت زینب کبری و اهل بیت امام حسین در شام و مدینه،
سوگواری های
ام البنین و دختران
عقیل و
ام سلمه در مدینه
را میتوان واکنشی اعتراضی در قبال جنایات یزید و
ابن زیاد در رقم زدن فاجعه کربلا دانست.
ابوعثمان عبدالرحمن نهدی، که در عهـد پیامبر،
اسلام اختیار کرده و در چندین جنگ مسلمین با کفار حضور یافته بود و علاوه بر افتخار دوازده سال مصاحبت با
سلمان فارسی، یکی از قاریان معروف قرآن نیز بود،
پس از شهادت امام حسین (علیهالسّلام)، از شدت تاثر و ناراحتی، از
کوفه هجرت کرد و گفت: «در شهری که پسر دختر پیامبر (علیهالسّلام) در آن کشته شده است، سکونت نمیکنم».
هنگامی که سر امام حسین را در
شام آویختند،
خالد بن معدان که از
تابعان برجسته شام بود، از مردم گریخت و به گوشه
عزلت پناه برد. مردم یک ماه به دنبالش میگشتند تا اینکه او را یافتند. از او پرسیدند: چرا گوشه گیر شدهای؟ گفت: آیا نمیبینید چه بر سر ما آمده است؟! آن گاه اشعاری به این مضمون سرود: «ای پسر دختر پیامبر! سـر تـو را آوردند. با کشتن تو گویا پیامبر را کشتهاند. تو را لب تشنه شهید کردند و در کشتن تو، نه تاویل را پاییدند و نه تنزیل را. از اینکه تو را کشتهاند، تکبیر میگویند؛ در حالی که با کشتن تو، تکبیر و تهلیل را کشتهاند».
ابن شهرآشوب ، ضمن نقل اشعار، به
اعتراض وی به
یزید در به
شهادت رساندن
امام حسین علیهالسلام در
کربلا اشاره کرده است، هرچند وی
ریاست شرطه را در زمان یزید برعهده داشته است.
ابن شهر آشوب تنها اشعار وی را ذکر کرده و از گوشه گیری او سخنی به میان نیاورده است.
ابن عساکر نام او را خالد بن غفران آورده است.
عمر بن سعد که با کشتن جگر گوشه پیامبر خدا، دنیا و آخرت خود را تباه کرده بود، کارش به جایی رسید که دیگر کسی حتی جواب سلام او را هم نمیداد.
او اوضاعش را برای دوستانش چنین توصیف میکرد: «هیچ کس زیانکارتر از من به خانه خویش بازنگشت؛ زیرا از امیری فاجر و ظالم اطاعت کرده و
عدالت را پایمال، و قرابت را قطع کردهام و خطایی بزرگ مرتکب شدهام.»
او با ترس و دلهره روزها را به شب میرساند و شبها از ترس کشته شدن در قصر دارالاماره پنهان میشد
با به وقوع پیوستن قیام مختار، عمر به همراه
محمد بن اشعث، از کوفه
فرار کرد و هم زمان با
شورش کوفیان علیه حکومت مختار، دوباره به کوفه بازگشت.
تا اینکه سرانجام ماموران مختار او را دستگیر کردند و به هلاکت رساندند.
معاویه پسر یزید، که بعد از مرگ یزید، بنی امیه با او بیعت کرده بودند،
در یک سخنرانی مهم از اقدامات پدرش، به ویژه جنایت کربلا تبرا جست.
پس از مرگ یزید در
ربیع الاول سال شصت و چهار هجری، مردم جهت
بیعت با معاویه به او روی آوردند؛ اما او از مردم کناره گرفته در انظار ظاهر نمیشد. او نه دستوری صادر کرد و نه مردم را از کاری
نهی کرد و نه احدی از عمال
پدر را برکنار کرد.
پس از کذشت مدتی، دستور داد تا مردم در
مسجد جامع جمع شوند، پس به سخنرانی پرداخته، پس از
حمد و ثنای الهی گفت:
«ای مردم؛ ما به وسیله شما امتحان شدیم و شما به وسیلهی ما، از این که ما را خوش ندارید و از ما بدگویی میکنید، بیخبر نیستیم، همانا جد من معاویة بن ابوسفیان با کسی در خلافت به نزاع پرداخت که در خویشاوندی با پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از او سزاوارتر و در
اسلام از او شایستهتر بود کسی که پیشرو
مسلمانان بود و اول
مؤمنان و پسر عموی برگزیده پروردگار جهانیان و پدر فرزندان خاتم پیغمبران. جد من نسبت به شما گناهانی مرتکب شد که میدانید و شما هم چنان رفتار کردید که انکارش نمیکنید تا این که مرگش فرا رسید و در گرو عمل خویش گرفتار آمد پس پدرم را عهدهدار
حکومت ساخت با این که از او امید خیر نمیرفت، پس بر مرکب
هوس نشست و
گناه خود را نیکو شمرد و امیدش بسیار شد، لیکن به آرزوهایش دست نیافت و اجل دست او را کوتاه ساخت و قدرتش به سرانجام رسید و عمرش به سر آمد و در گورش گرو گناه و اسیر بزهکاری خویش گردید. سپس
گریه کرد و ادامه داد: ناگوارترین چیزها بر ما آن است که بد مردن و رسواییاش را میدانیم، چه او
عترت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را کشت و حرمتها را درید و
کعبه را به
آتش کشید. و من آن شخصی نیستم که امر شما را به عهده گیرم و مسئولیتهای شما را تقبل کنم، اکنون خود دانید و خلافت خود، به خدا قسم اگر
دنیا غنیمت است ما بهرهای از آن بردیم و اگر هم خسارت است
آل ابوسفیان را همانچه که از آن بدست آوردهاند بس است.» مروان بن حکم به او گفت: «به روش عمر خلافت را به
شورا واگذار، اما او از این کار نیز امتناع ورزید و گفت: نه زنده و نه مرده کار شما را به عهده نمیگیرم و...».
پس فرود آمده در را بر روی خویش بسته، در انظار حاضر نشد
تا این که در
سال شصت و چهار هجری درگذشت.
از خاندان
ابن زیاد نیز، برادر
ابن زیاد به اعتراض برخاست و گفت: «من دوسـت داشتم همه طایفه ما تا
قیامت ذلیل باشند؛ ولی به حسین هیچ آسیبی نرسد».
مرجانه مادر
عبیدالله نیز، با همه ناپاکی اش از او بیزاری جست و گفت: «ای خبیث! آیا فرزند پیامبر را کشتی؟! مطمئن باش که هرگز
بهشت را نخواهی دید».
مانند اینان، بسیار بودند که از شدت
خشم، نمیتوانستند زبان فروبندند و از این رو آشکارا قاتلان شهیدان کربلا را سرزنش میکردند.
کشتن
امام حسین (علیهالسّلام) برای همه کسانی که در این جنایت عظیم دست داشتند، لکه ننگی ابدی بود که حتی دگرگونی نسلها نتوانست آن را بزداید. بعد از گذشت سالیان متمادی از حادثه
کربلا، هنگامی که قاضی شریک بن عبدالله (۹۵_۱۷۷ق)، از نوادگان
سنان بن انس (یکی از جنایت کاران کربلا)،
وارد
بصره شد، نتوانست به نقل حدیث برای مردم بپردازد و زمانی که برای ترک آنجا سوار کشتی شد، مردم او را سنگ باران کردند و گفتند: ای پسر قاتل حسین!؟
این روایت تاریخی نشان میدهد که پس از گذشت دهها سال از حادثه کربلا، ایـن جنایت بزرگ از حافظه تاریخ زدوده نشده بود؛ آنهم در شهری که مردمش به دشمنی با اهل بیت معروف بودند و سالهای سال کانون عثمانیها و مرکز امـوی مسلکها و دشمنان اهل بیت بود.
• پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۲، ص۲۳۱-۲۳۷.