خداوندگار
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
خداوندگار، از ریشه خداوند+گار ساخته شده و با
خداوند کمابیش هم معناست.
ریشه
فارسی باستان یا
فارسی میانه کلمه خداوند دانسته نیست. خداوند در
ادبیات متقدم فارسی به معانی مختلف به کار رفته است.
رودکی ،
دقیقی ،
فردوسی ،
منوچهری و دیگران
این واژه را به معنای پروردگار و
خدا به کار برده اند.
از دوره
غزنویان (۳۵۱ـ۵۸۳)، این
واژه به معنای
ارباب و صاحب و سرور، در مقابل
بنده و
غلام و
کنیز به کار میرفت
. در همین دوره، خداوند و ترکیبهایی چون خداوند عالم و خداوند سلطان برای
سلطان و
امیر به کار میرفت.
در نامهها و اسناد دوره
سلجوقی و
خوارزمشاهی از این واژه برای خطاب احترام آمیز به سلطان استفاده میشد که معمولا با وصفی نیز همراه بود، مثلا خداوند عالم.
فرمانروایان اسماعیلی
ایران نیز این لقب را برای خود به کار میبردند.
به طور کلی، خداوند در متون دوره اسلامی در ایران از
قرن چهارم به بعد، به معانی مختلفی چون، بزرگ،
پادشاه، سرور، مولا، آقا، امیر،
خواجه، صاحب و رئیس به کار میرفت و خطابی احترام آمیز به بزرگان اعم از پادشاهان یا
وزیران و اعیان و
اشراف و فرماندهان
سپاه بود
ترکیباتی همچون خدایگان عالم، خداوند عالم، خداوند جهان، خدایگان جهان و خداوند ولی نعم/ انعام از صورتهای خطاب به سلطان بود که ظاهرآ گاه برای وزیران نیز به کار میرفت
.
واژه خداوندگار نیز در
زبان فارسی به معنای
خالق و
پروردگار ؛ والی، رئیس، سرور، مولا
صاحب، مالک و نیز پادشاه
به کار رفته است.
یکی از کاربردهای اختصاصی این واژه،
لقب جلال الدین محمد بلخی است که به ویژه در
فیه مافیه به کرات آمده است
.
.
واژه خداوندگار در عهد سلاجقه
روم در
عثمانی ، در بخشی از عنوان احترام آمیز وزیران و امیران و صاحب منصبان عالی رتبه به کار میرفت
. این لقب پس از اینکه برای سلطان مراد اول عثمانی (حک، ۷۶۱ـ۷۹۱) به کار رفت، رواج گسترده ای یافت.
اما مورخان اولیه عثمانی، همچون عاشق پاشازاده، از این لقب یاد نکرده اند.
در اسناد قرن دهم، این لقب برای اشاره به سلطان مراد اول در عبارت «خداوندگار زمانینده»، یعنی در زمان خداوندگار، آمده است و پس از آنکه
ایالت بورسه به عنوان
سنجق در اختیار وی قرار گرفت، این ایالت را نیز خداوندگار خواندند.
مورخان قرن دهم از مراد اول با القاب خداوندگار و غازی
خونکار نیز یاد کردهاند و این القاب برای جانشینان او، از بایزید اول تا سلیم اول، نیز ذکر شده است.
خونکار، خوندکار، خواندکار، خواندگار، خوانگار و مانند آن، همگی از واگویه های خداوندگار
فارسی است که در متون مختلف، به ویژه متون تاریخی دوره
صفوی ، بر سلاطین عثمانی اطلاق شده است
با این حال دو لقب دیگر مشابه با خداوندگار، یعنی خونکار و خوند نیز در برخی منابع به کار رفته است. با وجود روشن بودن اشتقاق خوند و خونکار از خداوندگار فارسی،
گفته شده که اصل آن از ترکی اویغوری اونکار بوده یا از ریشه خنک + ار (خنک = سعید و موفق + آر، از مصدر آریدن = میآراید) به معنای صاحب سعادت و
نیکبخت گرفته شده است.
به کارگیری صورت خنکار اعظم برای سلطان سلیمان قانونی در متنی مورخ ۹۴۲ در مصر نشان می دهد که از این لقب، دستکم از قرن دهم استفاده میشده است.
ابن ایاس نیز از خندکار به عنوان لقب
سلاطین عثمانی در
مصر یاد کرده است. خند/ خوند برای
مذکر و
مؤنث لقبی عام بوده است.
در دوره ممالیک، خوند و خوندخاتون لقبی از القاب
زنان بود
که مانند خاتون بر سیادت و سروری
زن اشاره داشت. این لقب در ۸۷۷ در کتیبه
ضریح مقبره شقرا، دختر ناصر فرج، در مصر آمده است. این لقب برای
همسران سلطان نیز به کار میرفته،
مثلا در نوشته ای خطاب به همسر سلطان محمدبن قلاوون، به نام طغای معروف به امانوک، از این لقب استفاده شده است
(۱) ابن ایاس، بدائع الزهور فی وقائع الدهور، چاپ محمد مصطفی، قاهره ۱۴۰۲ـ۱۴۰۴/ ۱۹۸۲ـ۱۹۸۴.
(۲) ابن شاهین، کتاب زبدة کشف الممالک، چاپ پل راوس، پاریس ۱۸۹۴، چاپ افست قاهره ۱۹۸۸.
(۳) احمدبن اخی ناطور افلاکی، مناقب العارفین، چاپ تحسین یازیجی، آنکارا ۱۹۵۹ـ۱۹۶۱، چاپ افست تهران ۱۳۶۲ش.
(۴) محمدبن عبدالملک امیرمعزی، کلیات دیوان معزی، چاپ ناصر هیری، تهران ۱۳۶۲ش.
(۵) حسن باشا، الالقاب الاسلامیة فی التاریخ و الوثائق و الآثار، اسکندریه ۱۹۷۸.
(۶) محمد قندیل، بقلی، التعریف بمصطلحات صبح الاعشی، قاهره (۱۹۸۴).
(۷) محمدبن محمد بلعمی، تاریخ بلعمی، تکمله و ترجمه تاریخ طبری، به تصحیح محمدتقی بهار، چاپ محمد پروین گنابادی، تهران ۱۳۸۰ش.
(۸) محمدبن مؤید بهاءالدین بغدادی، التوسل الی الترسل، چاپ احمد بهمنیار، تهران ۱۳۱۵ش.
(۹) علاءالدین ابوالمنظر عطاملک بن بهاءالدین محمد جوینی (۶۸۱-۶۲۳ هـ ق) ،جهانگشای جوینی.
(۱۰) حسن بن مرتضی، حسینی استرآبادی، تاریخ سلطانی، از شیخ صفی تا شاه صفی، چاپ احسان اشراقی، تهران ۱۳۶۶ش.
(۱۱) عبدالحسین بن محمدباقر خاتون آبادی، وقایع السنین و الاعوام، یا، گزارشهای سالیانه از ابتدای خلقت تا سال ۱۱۹۵ هجری، چاپ محمدباقر بهبودی، تهران ۱۳۵۲ش.
(۱۲) حسن بن عبدالمؤمن خویی، غنیةالکاتب ومنیة الطالب، رسوم الرسائل و نجوم الفضائل، به تصحیح و اهتمام عدنان صادق ارزی، آنکارا ۱۹۶۳.
(۱۳) محمدبن احمد دقیقی، دیوان، چاپ محمدجواد شریعت، تهران ۱۳۶۸ش.
(۱۴) علی اکبردهخدا،لغت نامه.
(۱۵) مصلح بن عبداللّه سعدی، کلیات سعدی، چاپ بهاءالدین خرمشاهی، تهران ۱۳۷۹ش.
(۱۶) محمدبن مسعود
سوزنی، حکیم
سوزنی سمرقندی، چاپ ناصرالدین شاه حسینی، تهران) ۱۳۴۴ش (.
(۱۷) عالم آرای صفوی، چاپ یداللّه شکری، تهران، اطلاعات، ۱۳۶۳ش.
(۱۸) علی بن جولوغ، فرخی سیستانی، دیوان، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران ۱۳۳۵ش.
(۱۹) ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه فردوسی، چاپ برتلس و دیگران، مسکو ۱۹۶۳ـ۱۹۷۱.
(۲۰) احمد فریدونبیگ پاشا، منشآت السلاطین،) استانبول (۱۲۷۴ـ۱۲۷۵.
(۲۱) قلقشندی.
(۲۲) مصطفی برکات، الالقاب و الوظائف العثمانیة، دراسة فی تطور الالقاب و الوظائف منذالفتح العثمانی لمصر حتی الغاء الخلافة العثمانیة (من خلال الآثارو الوثائقو المخطوطات)، ۱۵۱۷ـ۱۹۲۴م، قاهره ۲۰۰۰.
(۲۳) علی بن احمد منتجب الدین بدیع، کتاب عتبةالکتبة، مجموعه مراسلات دیوان سلطان سنجر، چاپ محمد قزوینی و عباس اقبال آشتیانی، تهران ۱۳۲۹ش.
(۲۴) احمدبن حسین منشی قمی، خلاصةالتواریخ، چاپ احسان اشراقی، تهران ۱۳۵۹ـ۱۳۶۳ش.
(۲۵) احمدبن قوص منوچهری، دیوان، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران ۱۳۴۷ش.
(۲۶) جلال الدین محمدبن محمد مولوی، فیه مافیه، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۶۲ش.
(۲۷) محمدبن عبدالخالق، میهنی، دستور دبیری، متنی از قرن ششم هجری، چاپ علی رضوی بهابادی، یزد ۱۳۷۵ش.
(۲۸) ناصرخسرو، دیوان، به اهتمام نصراللّه تقوی، چاپ مجتبی مینوی، تهران ۱۳۸۰ش.
(۲۹) محمدبن جعفر نرشخی، تاریخ بخارا، ترجمه ابونصر احمدبن محمدبن نصر قباوی، تلخیص محمدبن زفربن عمر، چاپ مدرس رضوی، تهران ۱۳۵۱ش.
(۳۰) ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی.
(۳۱) جعفربن محمد رودکی، رودکی، با معنی واژهها و شرح بیتهای دشوار و برخی نکته های دستوری و ادبی، چاپ خلیل خطیب رهبر، تهران ۱۳۷۸ش.
(۳۲) دایرة المعارف اسلام، چاپ دوم.
(۳۳) شمس الدین محمدحافظ، دیوان، چاپ محمد قزوینی و قاسم غنی، تهران ۱۳۶۹ش.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «خداوندگار»، شماره۶۹۴۳.