خداش
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
خِداش، یکی از نخستین رهبران
جنبش هاشمیه در
خراسان در سده دوم بود.
اطلاعات روشنی از زندگی و آغاز دعوت او در دست نیست. نام او را به اختلاف عمارة یا عَمّار بن یزید، عمار بن یزداد،
عمار بن بُدَیل و عمار بن زید
نوشتهاند.
خداش به معنای «با ناخن پاره کردن» است
و گفته شده است که چون او به
دین خدشه وارد کرد، چنین نامیده شد. به اتفاق آرای تاریخنگاران،
او خود این نام را اختیار کرد و حال آنکه معنای مزبور چنین میرساند که دیگران این نام را به او دادهاند.
طبری نخستین بار در رویدادهای سال ۱۰۹ از خداش یاد کرده است.
یکی از داعیان عباسی به نام ابوالحسین کثیر بن سعد از سال ۱۰۸ تا سه سال (تا حدود ۱۱۱) در
خراسان فعال بود. او تبلیغات خود را در خانه ابوالنجم عمران بن اسماعیل، یکی از داعیان عباسی، انجام میداد، اما چون ناآگاه بود، خداش بر او نفوذ پیدا کرد و وی را تحت تأثیر افکار خویش قرار داد. خداش را بُکیر بن ماهان در ۱۱۸ برای هدایت
شیعیان عباسی به خراسان فرستاد
. او در
مرو اقامت گزید و نام خود را به خداش تغییر داد.
مردم به دعوت او پاسخ مثبت دادند.
خداش رفتاری غریب در پیش گرفت و از تعالیم ابراهیم امام، رهبر دعوت عباسی، روی گردان شد، رسوم نیاکانش را تغییر داد و به آموزش منکرات و عقاید نادرست پرداخت. طبری،
و
ابن اثیر نوشتهاند که او مردم را به آیین
خُرّمیه دعوت کرد. در آیین وی
روزه و
نماز و
حج وجود ندارد. تأویل روزه، خودداری از ذکر نام امام و تأویل نماز، دعا برای امام است و حج، قصد به سوی اوست. خداش به پیروانش تأکید میکرد که این عقاید از تعالیم محمد بن علی (از رهبران دعوت عباسی) است.
گرایش طرفداران
بنی عباس به خداش خطری داخلی بود که دعوت عباسیان را تهدید میکرد. به همین سبب، هنگامی که محمد بن علی از دعاوی وی آگاه شد، او را لعن کرد و دستور داد تا بکیر بن ماهان، دیگر داعیان عباسی در خراسان و
کوفه را از رفتار و گفتار خداش آگاه کند و بکیر را با نامهای به خراسان روانه کرد. محمد بن علی در این نامه خشم و ناخشنودی خود را از خِداش و تعلیمات او و پیروانش اعلام نمود، اما پیروان بنی عباس و داعیان سخن وی را نپذیرفتند و بکیر بن ماهان نزد محمد بن علی بازگشت.
خداش نخستین کسی بود که هم عربها و هم موالی از او حمایت میکردند. در فهرست نام رهبران دعوت عباسی در خراسان در زمان حیات وی، نام مردانی از
خزاعه ،
تمیم ،
ربیعه و دیگر قبایل و در رأس همه، سلیمان بن کثیر خزاعی به چشم میخورد و این سلیمان پس از مرگ خداش جانشین او شد
به گفته طبری، خداش دستگیر شد و هنگامی که اسد بن عبداللّه قسری، امیر خراسان بود، به حضور وی برده شد. او با اسد به درشتی سخن گفت و به دستور اسد دست و زبانش را بریدند و چشمانش را میل کشیدند و سرانجام یحیی بن نُعَیم شیبانی، والی آمل، وی را کشت.
برخی گزارشها حاکی از آن است که جسد خداش را به دروازه کابل آویختند.
طبری
سال وقوع این رویداد را ۱۱۸، در دوره دوم حکومت اسد بن عبداللّه بر خراسان، ذکر کرده است.
درباره ماهیت دعوت خداش اظهارنظرهای گوناگونی شده است. بعضی از نویسندگان معاصر، این گفته
طبری و
ابن اثیر را که دعوت خداش در واقع خواندن مردم به آیین خرّمیه بوده است، چنین تلقی کردهاند که او در لفافه دعوت عباسی به تبلیغ افکار
مزدکیان مبنی بر برابری اجتماعی پرداخته است. هیچ مأخذ بی طرفی دالّ بر اینکه خداش خرّمی بوده است، وجود ندارد.
ولهاوزن و کاهن تمایل دارند آن دسته از روایات عباسی را بپذیرند که به خداش اندیشه خرّمی و حتی عقاید اجتماعی مزدک را نسبت دادهاند. به عقیده ولهاوزن، نه خداش و نه جنبش عباسی در پذیرفتن گروندگان به آرمانشان سختگیر نبودند. آنان حتی ملحدان را میپذیرفتند و تنها پس از دستیابی به اهدافشان، برای رهایی از چنین پیروانی گام برمیداشتند. او افزوده است محمد بن علی، خداش را به نه دلایل اعتقادی، بلکه به انگیزههای سیاسی و مصلحتی طرد کرد.
کلود کاهن اطلاعات منابع موجود را همانگونه که هستند میپذیرد و احتمال اینکه خداش واقعآ از
اصول اسلام منحرف شده باشد را رد نمیکند. پرسش
اصلی کاهن این است که چرا خداش سخنان محمد بن علی را، مبنی بر اینکه فقط از قرآن پیروی کنید، نپذیرفت. به گفته او، با در دست داشتن اسناد فعلی اطمینان یافتن از اینکه آیا خداش، از نظر ظاهری، فرستاده عباسی بوده است یا خیر دشوار است. حتی اگر این چنین باشد، عباسیان لزومآ با هر چه او میگفت یا انجام میداد، موافق نبودهاند. برنارد لوئیس این نظر را نیز پذیرفته است که خداش در واقع عقایدی را اشاعه داد و با این کار، مخالفت پیروان میانه روی بنی عباس را برانگیخت که محمد بن علی خواهان پیوند نزدیک با آنان بود.
به منظور حل این نکته، باید میان اعمال خداش و عقاید منسوب به او تفاوت قائل شد. اینکه برخی نویسندگان، همانند ولهاوزن تعالیم مزدکی را به خداش نسبت دادهاند، به این معنا نیست که خداش پیروان دیدگاههای مزدکی را به دور خود جمع میکرده است. این مؤلفان تأکید میکنند که او این عقاید را به نام
شیعه عباسی ترویج میکرد.
خداش در مرو مرکز قدرتمندی ایجاد کرده بود و حاضر نبود برتری مرکزیت کوفه را، به رغم وفادار ماندن به محمد بن علی، به رسمیت بشناسد. محمد بن علی که نگران بود زمام امور از دستش خارج شود، کوشش بسیار نمود تا خراسانیان را به پذیرش تفوق کوفه وادارد. او دریافت که مرکز مستقل جدید در خراسان باید مستقیمآ با او ارتباط داشته باشد، اما تا زمانی که خداش زنده بود این امر شدنی نبود و حتی پس از مرگ او هم دشوار بود.
حامیان خداش زیر فرمان رهبری جدید به کار خود ادامه دادند، اما محمد بن سلیمان بن کثیر، از حامیان خداش، با انتقال جنبش در خراسان به
ابومسلم مخالف بود.
در سال ۱۲۰، خراسانیان از پذیرفتن بُکیر بن ماهان در میان خود، خودداری کردند
و در ۱۲۶ یا ۱۲۷ به پذیرش او متمایل شدند، گرچه هنوز ترجیح میدادند که با شخص امام تماس مستقیم داشته باشند.
اینکه خداش مردم خراسان را به کیش
خرّمیه دعوت کرده باشد درست نیست، هرچند آرایی که به او نسبت دادهاند، بیشباهت به آنچه از
خرّمدینان نقل کردهاند، نیست و ناشئ اکبر، خرّمیان خراسان را با پیروان خداش یکی دانسته است.
خداشیان بعدها معتقد شدند که امامت از محمد بن علی به خداش، که مرگش را انکار میکردند، انتقال یافته است. به نظر نمیرسد خداش، که در آغاز
نصرانی و پس از آن مسلمان شده بود، از خرّمدینان بوده باشد، هرچند اقامت او در کوفه(مرکز فرقههایی که تحت تأثیر افکار مذاهب مختلف
زردشتی ،
مانوی ،
صابئی و حرّانیها بودند) این امر را ممکن میسازد.
به احتمال قوی خداش مردم را به پیروی از
آلعلی میخوانده است و تهمت خرّمی بودن را داعیان بنی عباس به او زدهاند، زیرا وقتی خداش گرفتار شد، اسد بن عبداللّه قسری به او گفت: سپاسِ خدا را که به سودِ
ابوبکر و
عمر از تو کینه کشید».
این نکته میرساند که احتمالا خداش از
شیعیان و پیروان آلعلی علیهالسلام بوده و
خلیفه نخست را نکوهش میکرده است، در حالی که خرّمیان نه تنها دو خلیفه نخست، بلکه همه بزرگان اسلام را نکوهش میکردند.
فلوتن، براساس نظر مدائنی، احتمال داده است که خداش از
راوندیان بوده باشد. چون خداش در نخستین مراحل دعوت عباسی در خراسان نقش مهمی نداشت، عباسیان کوشیدند خاطرات او را از اذهان دور کنند، لذا با تقلیل نقش او در دعوت، وی را کجاندیش معرفی کردند.
این تبلیغات به قدری مؤثر بود که شرح زندگی او به ندرت در منابع عربی ذکر گردیده و حتی درباره نام
اصلیاش شک و شبهه به وجود آمده است.
ولهاوزن نخستین کسی است که متوجه اهمیت نقش خداش در دعوت
عباسیان شد و لوئیس نیز او را یکی از اولین مأموران پنهان
هاشمیه در خراسان یاد کرده است.
بر اساس روایتی،
پیامبر نام خداش را دوست نداشت. بنابراین، امکان دارد که عباسیان بعدا این صفت را به وی اطلاق کرده باشند. البته یک سنّت رایج این بود که نخستین داعیان به دلایل سرّی بودن دعوت، به محض ورود رسمی، اسم دیگری بر میگزیدند.
در اخبار الدولة العباسیة، نوع تبلیغات خداش و دلیل دیگر تنفر عباسیان از او ذکر شده است. در این منبع، از گروهی از حامیان خداش در
نیشابور ، به نام
خالدیه که رهبر آنها شخصی به نام ابوخالد بود، سخن رفته است. این گروه از همان آغاز استقلال خود، بر ضد عباسیان فعالیت کردند. آنان استدلال میکردند که چون پس از مرگ ابراهیم امام (متوفی ۱۳۲)، امامی معرفی نشده است،
امامت باید به
علویان برگردد.
عقاید مستقل خداش، که با اهداف امام عباسی مغایرت داشت، به روشنی در نَبَذَة مِن کتاب التاریخ و بهویژه در یادداشتی در حاشیه نسخه خطی این کتاب آمده و بدین قرار است: «خداش مردی بود که در خراسان سخنی به نام خود آورد و به قائم و
اهلبیت پیامبر انتساب یافت و ازاینرو کار وی بر شیعه مشتبه گشت».
مرگ خداش به جنبش او صدمه زد، ولی آن را نابود نکرد. بسیاری از پیروانش مرگ وی را باور نکردند و مدعی شدند که خداوند او را در آسمان پنهان ساخته است. فرقهای هم به نام
خداشیه پدید آمد که پیروِ تعالیم او بود و تا زمان قیام ابومسلم به تبلیغ آموزشهای خداش ادامه داد. پیروان خداش اندیشه لزوم فرایض دینی را کماکان رد میکردند، به
تناسخ اعتقاد داشتند، خونریزی و دزدی را مشروع میدانستند و برای تأیید بیگانگی خود با روش داعیان میانهروی دعوت، میگفتند که امامت از خاندان عباسی به خداش منتقل شده و محمد بن علی مظهر شرّ است و
(۱) ابناثیر، الکامل فی التاریخ.
(۲) ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/ ۱۹۹۲.
(۳) ابن عبری، تاریخ مختصر الدول، بیروت، دار المسیرة.
(۴) ابن کثیر، البدایة و النهایة، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۰.
(۵) اخبار الدولة العباسیة و فیه اخبار العباس و ولده، چاپ عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت: دارالطلیعة للطباعة و النشر، ۱۹۷۱.
(۶) احمد بن یحیی بلاذری، کتاب جُمَل من انساب الاشراف، چاپ سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت ۱۴۱۷/ ۱۹۹۶.
(۷) حسین بن محمد ثعالبی مرغنی، کتاب غرر السیر، چاپ سهیل زکار، بیروت ۱۴۱۷/ ۱۹۹۶.
(۸) خلیل بن احمد، کتاب العین، چاپ مهدی مخزومی و ابراهیم سامرائی، قم ۱۴۰۵.
(۹) غلامحسین صدیقی، جنبشهای دینی ایرانی در قرنهای دوم و سوم هجری، تهران ۱۳۷۵ش.
(۱۰) طبری، تاریخ (بیروت).
(۱۱) حسین عطوان، الدعوةالعباسیة: تاریخ و تطور، بیروت ۱۹۸۴.
(۱۲) مسائل الامامة و هو الکتاب الاول من کتاب فیه
اصول النحل التی اختلف فیها اهل الصلاة، منسوب به ناشئ اکبر، چاپ یوزف فان اس، بیروت: دارالنشر فرانتس شتاینر، ۱۹۷۱.
(۱۳) مطهر بن طاهر مقدسی، کتاب البدء و التاریخ، چاپ کلمان هوار، پاریس ۱۸۹۹ـ۱۹۱۹، چاپ افست تهران ۱۹۶۲.
(۱۴) نَبْذَة مِن کتاب التاریخ، للمؤلف المجهول من القرن الحادی عشر، عنی بنشرها و ترجمتها و تعلیقها پطرس گریازنیویچ، مسکو: معهد الدراسات الشرقیة، ۱۹۶۰.
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «خداش»، شماره۶۹۳۸.