• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

خاتمیت (مفردات‌قرآن)

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



مقالات مرتبط: خاتمیت.


خاتمیت (به فتح تاء) از واژگان قرآن کریم پايان دادن و به آخر رسيدن است.
پايان دادن يک شى‌ء نوعى مهر زدن است.



خاتمیت پايان دادن و به آخر رسيدن است که يكى از معانى ختم نیز است.
«ختمت القرآن» يعنى قرائت قرآن را به آخر رساندم. اين از آن جهت است كه پايان دادن يک شى‌ء نوعى مهر زدن است.


به موردی از خاتمیت که در قرآن به‌ کار رفته است، اشاره می‌شود:

۲.۱ - خاتَمَ‌ (آیه ۴۰ سوره احزاب)

(ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ‌ النَّبِيِّينَ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيماً)
(محمد پدر هيچ يک از مردان شما نبوده است؛ ولى رسول خدا و ختم‌كننده و آخرين پيامبران است و خداوند به همه چيز داناست.)


(خاتَمَ‌) را در آیه شریفه فقط عاصم به فتح تا خوانده بقيّه قرّاء به كسر تاء خوانده‌اند و آن بنا بر قرائت كسر به معنى ختم‌كننده و تمام كننده است زيرا كه پيغمبران را ختم كرده و به آخر رسانده است و بنا بر قرائت فتح به معنى آخرالنبيّين است.
در صحاح گويد: «خَتَمْتُ القرآنَ» يعنى به آخرش رسيدم. اختتام ضدّ افتتاح است. خاتم به كسر تاء و فتح آن هر دو به یک معنى است؛ خاتمه شى‌ء يعنى آخر آن.
در اقرب و قاموس خاتم (به كسر تاء و فتح آن) انگشتر و آخر قوم و عاقبت شى‌ء و غيره آمده است.
در کشّاف و تفسیر بیضاوی و غيره نيز به معنى آخرالانبياء آمده است.
ناگفته نماند: انگشتر را از آن جهت خاتم گفته‌اند كه نامه را با آن ختم و مهر می‌كرده‌اند چنان‌كه در نهايه در باره خاتم سلطان گفته است كه براى ختم نامه احتياج به خاتم دارد.
جرجی زیدان در تاريخ تمدن اسلام ذيل كلمه خاتم گويد: «همين كه پيغمبر (صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله) در صدد نامه نوشتن به شاهنشاه ايران و امپراطور روم بر آمد به حضرتش ياد آور شدند كه اگر نامه بى مهر باشد ايرانيان آن را نمى‌پذيرند. پيغمبر مهرى از نقره تهيه فرموده كه روى آن جمله محمد رسول‌اللَّه نقش شده بود.»
[۱۷] جرجی زیدان، ترجمه تاریخ تمدن اسلام، ج۱، ص۲۲

بعضى‌ها ندانسته و نفهميده گفته‌اند: خاتم به معنى انگشتر است و چون انگشتر زينت انگشت است لذا خاتم النبيّين به معنى زينت پيغمبران است و از آيه شريفه آخرين پيامبر بودن آن حضرت مستفاد نيست.
چه قدر احمقانه است كه آيه را چنين تفسير كنيم با آن‌كه اطلاق لفظ خاتم به انگشتر چنان‌كه گفته شد براى آن بود كه نامه را با آن ختم و مهر می‌كردند.
صدر آيه شريفه در باره ازدواج حضرت رسول (صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله) با دختر عمه خودش زینب است. زید كه پسر خوانده آن حضرت بود زينب را به زنى گرفت و پس از طلاق دادن، حضرت او را تزويج نمود. مردم سر و صدا راه انداختند كه آن حضرت زن پسرش را به عقد نکاح خود در آورده است و چون زيد بن حارثه پسر خوانده آن حضرت بود و به حكم‌ (وَ ما جَعَلَ أَدْعِياءَكُمْ أَبْناءَكُمْ‌)
(و پسرخوانده‌هاى شما را پسر واقعى شما قرار نداده است)
پسر خوانده پسر نيست و ازدواج با زن او حرام نمى‌باشد. قرآن فرمود: محمد پدر هيچ يک از مردان شما نيست، تا ازدواج او با زن زيد مانعى نداشته باشد.
در كشّاف و المیزان گويد: امّا قاسم، طيّب، طاهر و ابراهيم كه پسران آن حضرت بودند پيش از حدّ بلوغ از دنيا رفتند و (رِجالِكُمْ) به آن‌ها شامل نيست. هم‌چنين حسنین (علیهماالسّلام) كه آن حضرت قبل از بلوغ آن‌ها از دنيا رفت و از (رِجالِكُمْ) در وقت نزول آيه خارج بودند. مراد از آيه آن است كه آن حضرت پدر هيچ يک از مردان شما نيست نه اين‌كه پدر كودكان هم نيست.
معنى آيه چنين می‌شود: محمد پدر هيچ يک از مردان شما نيست (و زيد يكى از مردان است پدر او هم نيست و ازدواج با زن زيد براى او بلا مانع است.)
وليكن او رسول خدا و آخر پيامبران است و با او نبوّت به پايان رسيده و خدا به هر چيز داناست؛ آنچه فرموده از روى علم و حكمت است. در باره اين‌كه خاتم نبيّين مستلزم خاتم رسولين نيز هست رجوع شود به «رسل».


اگر گويند: چرا آن حضرت خاتم پيغمبران است و چرا بعد از وى پيغمبرى نخواهد آمد؟
گویيم: علّت خاتميّت آن حضرت‌دو چيز است يكى آن‌كه: احكام و دين آن حضرت با تمام ترقّى و پيشرفت و تمام مراحل زندگى قابل تطبيق است و جامعيّت آن از لحاظ جهان‌بينى و جهان‌دارى و تأمين احتياجات فرد و اجتماع و مادّى و معنوى به حدّى است كه ديگر احتياج به قانون جديد و پيغمبر جديد نيست.
به قول يكى از متفكّرين: اگر پنجاه نفر دانشمند ممتاز از ممالک جهان انتخاب كرده و همه گونه وسایل در اختيارشان بگذاريم و بگویيم: پنجاه سال بنشينيد و مشاوره كنيد تا قانونى كه شامل تمام شئونات زندگى بشرى باشد تنظيم نمایيد، اين دانشمندان در عرض اين مدت نمی‌توانند قانونى به جامعيّت اسلام اعمّ از آن‌كه مطابق با واقع باشد يا نه تدوين نمايند.
اين سخن حق است و هر كه به فقه اسلام مخصوصاً از نظر ائمّه اهل بیت (علیهم‌السّلام) وارد باشد واقعيّت اين ادّعا برايش روشن خواهد شد.
ديگرى آن‌كه حضرت رسول (صلّى‌اللّه‌عليه‌وآله) در روزگارى مبعوث شد كه بشريت به حدّ بلوغ و رشد رسيده بود و می‌توانست با در دست داشتن برنامه اسلام و با راهنمایى عقل و فهم خود زندگى كند و پيش برود؛ در اين صورت آمدن پيغمبر جديد لغو و باطل خواهد بود.
توضيح اين‌كه: پدر، مادر و استاد تا مدّتى كودک را تربيت می‌کنند و راهنمایى‌هاى لازم را به جاى می‌آورند و چون به حدّ رشد و درک رسيد گويند: تو ديگر به قدر كفايت فهم و درک دارى و می‌توانى با فهم و عقل خود و راهنمایی‌هایی که كرده‌ايم به تنهایى زندگى كنى؛ ديگر احتياج به پدر، مادر و مربّى ندارى؛ برو زندگى كن؛ كار بد و خوبت هر دو ديگر به پاى تو است و به كسى مربوط نيست.
بشريت نيز در چنين حالى قرار داشت و می‌توانست از فهم و عقل و قوانين خدا استفاده كرده به زندگى ادامه دهد؛ ديگر حاجتى به كتاب جديد و پيامبر جديد نداشت.
در مجمع ذيل آيه شريفه می‌گويد:
اين حديث از جابر به صحت رسيده كه رسول خدا (صلّى‌اللّه‌عليه‌وآله) فرمود: «مَثَل من در ميان انبياء مثل كسى است كه خانه‌اى بنا كرده و در كمال و زيبایى آن كوشيد فقط جاى خشتى باقى ماند؛ هر كه به آن خانه وارد می‌شد و تماشا می‌كرد می‌گفت: اين خانه چه زيباست مگر جاى اين خشت، فرمود: من به جاى همان خشت هستم. انبياء با من به آخر رسيدند.» اين حديث را بخاری و مسلم نقل كرده‌اند.


۱. قرشی بنابی، علی‌اکبر، قاموس قرآن، ج۲، ص۲۲۵.    
۲. راغب اصفهانی، حسین، المفردات فی غریب القرآن، ص۲۷۵.    
۳. طریحی نجفی، فخرالدین، مجمع البحرین، ت الحسینی، ج۶، ص۵۴-۵۵.    
۴. راغب اصفهانی، حسین، المفردات فی غریب القرآن، ص۲۷۵.    
۵. احزاب/سوره۳۳، آیه۴۰.    
۶. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۴۲۳.    
۷. طباطبایی، سیدمحمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی، ج۱۶، ص۴۸۶-۴۸۸.    
۸. طباطبایی، سیدمحمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۶، ص۳۲۴-۳۲۵.    
۹. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۲۰، ص۱۳۲-۱۳۴.    
۱۰. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۸، ص۱۶۵-۱۶۶.    
۱۱. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۸، ص۱۶۶.    
۱۲. جوهری، ابونصر، الصحاح تاج اللغه وصحاح العربیه، ج۵، ص۱۹۰۸.    
۱۳. شرتونی، سعید، اقرب الموارد فی فصح العربیه و الشوارد، ج۲، ص۱۹.    
۱۴. فیروز آبادی، مجدالدین، قاموس المحیط، ج۴، ص۱۰۲.    
۱۵. زمخشری، جارالله، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج۳، ص۵۴۴.    
۱۶. بیضاوی، عبدالله بن عمر، تفسیر البیضاوی (انوار التنزیل واسرار التاویل)، ج۴، ص۳۷۷.    
۱۷. جرجی زیدان، ترجمه تاریخ تمدن اسلام، ج۱، ص۲۲
۱۸. احزاب/سوره۳۳، آیه۴.    
۱۹. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۴۱۸.    
۲۰. طباطبایی، سیدمحمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی، ج۱۶، ص۴۱۱.    
۲۱. طباطبایی، سیدمحمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۶، ص۲۷۵.    
۲۲. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۲۰، ص۱۰.    
۲۳. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۸، ص۱۱۸-۱۱۹.    
۲۴. زمخشری، جارالله، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج۳، ص۵۴۴.    
۲۵. طباطبایی، سیدمحمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۶، ص۳۲۵.    
۲۶. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۸، ص۱۶۶.    



قرشی بنابی، علی اکبر، قاموس قرآن، برگرفته از مقاله «خاتمیت»، ج۲، ص۲۲۵-۲۲۹.    






جعبه ابزار