حکومت مصر (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
در دوران
عزیز مصر، حکومتی که بر
مصر حاکم بود، نظامی استبدادی بود.
مصر حکومتی پادشاهی داشت و فرعونیان و قبطیان بر
مصر تسلط کامل داشتند. همچنین فرعون بر
مصر فرمانروایی میکرد.
نکته دیگر اینکه هنگام گرفتاری در چنگال
مشکلات تنها باید به
خدا پناه برد و از او
استمداد جست که اگر
لطف و یاری او نباشد، کاری نمیتوان کرد، این درسی است که
یوسف بزرگ و پاکدامن به ما آموخته، اوست که میگوید پروردگارا اگر نقشههای شوم آنها را از من باز نگردانی، من هم به آنها متمایل میشوم، این تویی که
حافظ و نگهدار منی، نه قوت و
قدرت و تقوای من!. این حالت وابستگی مطلق به لطف پروردگار علاوه بر اینکه قدرت و
استقامت نامحدودی به بندگان خدا میبخشد، سبب میشود که از الطاف خفی او بهره گیرند.
حکومت
مصر در دوران
عزیز، نظامی استبدادی بود:
•• «وَقَالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَةُ
الْعَزِيزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَن نَّفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا إِنَّا لَنَرَاهَا فِي ضَلاَلٍ مُّبِينٍ»؛
«(اين جريان در شهر منعکس شد؛) گروهى از
زنان شهر گفتند: «
همسر عزيز، جوانش (= غلامش) را به سوى خود دعوت مىکند! عشق اين جوان، در اعماق قلبش نفوذ کرده، ما او را در گمراهى آشکارى مىبينيم!».
هر چند مسئله اظهار
عشق همسر عزیز، با آن داستانی که گذشت یک مسئله خصوصی بود که
عزیز هم تأکید بر کتمانش داشت، اما از آنجا که اینگونه رازها نهفته نمیماند، مخصوصا در
قصر شاهان و صاحبان زر و زور، که دیوارهای آنها گوشهای شنوایی دارد، سرانجام این راز از درون قصر به بیرون افتاد، و چنانکه قرآن گوید: گروهی از زنان شهر، این
سخن را در میان خود گفتوگو میکردند و نشر میدادند که
همسر عزیز با غلامش سر و سری پیدا کرده و او را به سوی خود
دعوت میکند (و قال نسوة فی المدینة امراة
العزیز تراود فتیها عن نفسه).
(و آنچنان عشق غلام بر او چیره شده که اعماق قلبش را تسخیر کرده است) (قد شغفها حبا).
و سپس او را با این جمله مورد
سرزنش قرار دادند (ما او را در گمراهی
آشکار میبینیم)! (انا لنرها فی ضلال مبین).
روشن است آنها که این سخن را میگفتند، زنان اشرافی
مصر بودند که
اخبار قصرهای پر از
فساد فرعونیان و مستکبرین برای آنها جالب بود و همواره در جستوجوی آن بودند.
این دسته از زنان اشرافی که در هوسرانی چیزی از
همسر عزیز کم نداشتند، چون دستشان به یوسف نرسیده بود، به
اصطلاح جانماز
آب میکشیدند و
همسر عزیز را به خاطر این عشق در گمراهی آشکار میدیدند!.
حتی بعضی از
مفسران احتمال دادهاند، که پخش این راز بهوسیله این گروه از
زنان مصر، نقشهای بود برای تحریک
همسر عزیز، تا برای تبرئه خود، آنها را به کاخ دعوت کند و یوسف را در آنجا ببینند!، آنها شاید
فکر میکردند اگر به حضور یوسف برسند، چهبسا بتوانند نظر او را به سوی خویشتن! جلب کنند که هم از
همسر عزیز شاید زیباتر بودند، و هم جمالشان برای
یوسف تازگی داشت، و هم آن نظر احترامآمیز یوسف به
همسر عزیز، که نظر فرزند به مادر، یا مربی. یا صاحب
نعمت بود، در مورد آنها موضوع نداشت، و به این دلیل احتمال نفوذشان در او بسیار بیشتر از احتمال نفوذ
همسر عزیز بود!.
(شغف) از ماده (شغاف) به معنی گره بالای
قلب و یا پوسته نازک روی قلب است، که به منزله غلافی تمام آن را دربر گرفته و شغفها حبا، یعنی آنچنان به او علاقهمند شده که محبتش به درون قلب او نفوذ کرده، و اعماق آن را دربر گرفته است، و این اشاره به
عشق شدید و آتشین است.
•• «قَالَتْ فَذَلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَلَقَدْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ فَاسَتَعْصَمَ وَلَئِن لَّمْ يَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَلَيَكُونًا مِّنَ الصَّاغِرِينَ»؛
«(
همسر عزيز) گفت: «اين همان کسى است که به خاطر (عشق) او مرا سرزنش کرديد! (آرى،) من او را به خويشتن دعوت کردم؛ و او خوددارى کرد! و اگر آنچه را دستور مىدهم انجام ندهد، به زندان خواهد افتاد؛ و مسلّماً خوار و ذليل خواهد شد!».
•• «ثُمَّ بَدَا لَهُم مِّن بَعْدِ مَا رَأَوُاْ الآيَاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ»؛
«و بعد از آنکه نشانههاى (پاکى يوسف) را ديدند، تصميم گرفتند او را تا مدتى زندانى کنند!».
منصب
عزیزی، از مناصب حکومت پادشاهی
مصر باستان است:
•• «قَالَ مَا خَطْبُكُنَّ إِذْ رَاوَدتُّنَّ يُوسُفَ عَن نَّفْسِهِ قُلْنَ حَاشَ لِلّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِن سُوءٍ قَالَتِ امْرَأَةُ
الْعَزِيزِ الآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَاْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ»؛
«(پادشاه آن
زنان را طلبيد و) گفت: «به هنگامى که يوسف را به سوى خويش
دعوت کرديد، جريان کار شما چه بود؟» گفتند: «منزه است خدا، ما هيچ عيبى در او نيافتيم!» (در اين هنگام)
همسر عزيز گفت: «الآن
حق آشکار گشت! من بودم که او را به سوى خود دعوت کردم؛ و او از راستگويان است!».
•• «وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي فَلَمَّا كَلَّمَهُ قَالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنَا مِكِينٌ أَمِينٌ»؛
«پادشاه گفت: «او (= يوسف) را نزد من آوريد، تا وى را مخصوص خود گردانم!» هنگامى که (يوسف نزد وى آمد و) با او صحبت کرد، (پادشاه به
عقل و درايت او پى برد؛ و) گفت: «تو امروز نزد ما جايگاهى والا دارى، و مورد
اعتماد هستى!».
معنی جمله (استخلصه لنفسی) این است که: من او را از مقربان خود قرار میدهم، و کلمه (مکین) به معنای صاحب مقام و منزلت است، و در جمله (فلما کلمه) حذف و اضمار به کار رفته و تقدیرش این است که وقتی یوسف را نزد شاه آوردند و او با وی گفتوگو کرد گفت: تو دیگر از امروز نزد ما دارای مقام و منزلتی هستی. و اینکه
حکم خود را مقید به امروز کرد، برای
اشاره به
علت حکم بود، و معنایش این است که تو از امروز که من به
مکارم اخلاق و اجتناب از زشتی و
فحشا و
خیانت و
ظلم، و صبرت بر هر مکروه پی بردم، و فهمیدم یگانه مردی هستی که به خاطر حفظ
طهارت و پاکی نفست حاضر شدی خوار و ذلیل شوی، و مردی هستی که خداوند به تأییدات غیبی خود اختصاصت داده، و علم به
تأویل احادیث و رای صائب و حزم و
حکمت و
عقل را به تو ارزانی داشته، دارای مقام و منزلت هستی، و ما تو را
امین خود میدانیم: و از اینکه به طور مطلق گفت: (مکین امین) فهمانید که این مکانت و
امانت تو عمومی است، و خلاصه حکمی که کردیم هیچ قید و شرطی ندارد.
و معنای آیه این است که پادشاه گفت: یوسف را نزد من آرید تا خاص و خالص برای خودم قرارش دهم، و چون او را آوردند؛ و شاه با او
تکلم کرد گفت: تو امروز با آن کمالاتی که ما در تو دیدیم دارای مکانتی مطلق و امانتی بدون قید و شرط هستی، و در آنچه بخواهی آزاد و بر جمیع شئون مملکت امینی؛ و این در
حقیقت حکم و فرمان وزارت و صدارت یوسف بود.
در دوران
یوسف (علیهالسلام)،
مصر دارای حکومت پادشاهی بود:
•• «وَقَالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرَى سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنبُلاَتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ يَا أَيُّهَا الْمَلأُ أَفْتُونِي فِي رُؤْيَايَ إِن كُنتُمْ لِلرُّؤْيَا تَعْبُرُونَ»؛
«پادشاه گفت: «من در
خواب ديدم هفت گاو چاق را که هفت گاو لاغر آنها را مىخورند؛ و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشکيده؛ (که خشکيدهها بر سبزها پيچيدند؛ و آنها را از بين بردند.) اى
جمعیت اشراف! درباره خواب من نظر دهيد، اگر خواب را تعبير مىکنيد!».
•• «وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّكَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللاَّتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ»؛
«پادشاه گفت: «او را نزد من آوريد!» ولى هنگامى که فرستاده او نزد وى
یوسف آمد گفت: «به سوى صاحبت بازگرد، و از او بپرس ماجراى زنانى که دستهاى خود را بريدند چه بود؟ که خداى من به نيرنگ آنها آگاه است.».
•• «وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي فَلَمَّا كَلَّمَهُ قَالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنَا مِكِينٌ أَمِينٌ»؛
«پادشاه گفت: «او (= يوسف) را نزد من آوريد، تا وى را مخصوص خود گردانم!» هنگامى که (يوسف نزد وى آمد و) با او صحبت کرد، (پادشاه به عقل و درايت او پى برد؛ و) گفت: «تو امروز نزد ما جايگاهى والا دارى، و مورد اعتماد هستى!».
•• «قَالُواْ نَفْقِدُ صُوَاعَ الْمَلِكِ وَلِمَن جَاء بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَأَنَاْ بِهِ زَعِيمٌ»؛
«گفتند: «پيمانه پادشاه را! و هر کس آن را بياورد، يک بار شتر (غلّه) به او داده مىشود؛ و من
ضامن اين (پاداش) هستم!».
کلمه (صواع) به ضمه صاد - به معنای سقایه و ظرف آبخوری است، بعضی هم گفتهاند: صواع همان صاع است، که به معنای پیمانه ایست که با آن اجناس را کیل میکردند، و صواع پادشاه
مصر در آن روز ظرفی بوده که هم در آن
آب میخوردند، و هم به آن اجناس را پیمانه میکردند، و به همین جهت است که در
قرآن کریم یکجا از آن تعبیر (به سقایت) میکند، و در جای دیگر بنام (صواع) میخواند، و این کلمه از کلماتی است که هم معامله مذکر با آن میکنند و هم مونث، و لذا یکجا ضمیر
مذکر به آن برگردانیده و فرموده: (و لمن جاء به)، و در جای دیگر ضمیر
مونث برگردانیده و فرموده: (ثم استخرجها).
کلمه (حمل) به معنای هر باری است که حامل، آن را حمل کند، و
راغب گفته: اثقالی که در ظاهر حمل میشود؛ مانند بارهایی که به دوش گرفته میشود بنام (حمل) - به کسره حاء - خوانده میشود، و بارهایی که در باطن حمل میشود؛ مانند جنین در باطن مادر و آب در شکم ابر، و میوه که در درون درخت است، (حمل) - به فتح حاء - نامیده میشود.
و در مجمع البیان گفته: زعیم و کفیل و ضمین، هر سه به یک معناست؛ ولی گاهی زعیم را در رئیس قوم که متکفل امور قوم است،
استعمال میکنند.
در این
آیه احتمالی است که خیلی هم بعید نیست، و آن اینکه گوینده (نفقد صواع الملک) کارمندان یوسف، و گوینده (و لمن جاء به حمل بعیر و انا به زعیم) خود یوسف باشد، چون رئیس و سرپرست مردم خود او بوده، و او بوده که اعطاء و منع و ضمانت و کفالت و
حکم، شأن او بوده.
•• «فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعَاء أَخِيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَهَا مِن وِعَاء أَخِيهِ كَذَلِكَ كِدْنَا لِيُوسُفَ مَا كَانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ إِلاَّ أَن يَشَاء اللّهُ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مِّن نَّشَاء وَفَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ»؛
«در اين هنگام، (يوسف) قبل از بار برادرش، به کاوش بارهاى آنها پرداخت؛ سپس آن را از بارِ برادرش بيرون آورد؛ اينگونه راه چاره را به يوسف ياد داديم! او هرگز نمىتوانست برادرش را مطابق آيين پادشاه (
مصر) بگيرد، مگر آنکه خدا بخواهد! درجات هر کس را بخواهيم بالا مىبريم؛ و برتر از هر صاحب علمى، عالمى است!».
در دوران موسی (علیهالسلام)، فرمانروایی و سلطه کامل فرعونیان و قبطیان بر سرزمین
مصر حاکم بود:
•• «قَالُواْ نَفْقِدُ صُوَاعَ الْمَلِكِ وَلِمَن جَاء بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَأَنَاْ بِهِ زَعِيمٌ»؛
«گفتند: «پيمانه پادشاه را! و هر کس آن را بياورد، يک بار شتر (غلّه) به او داده مىشود؛ و من ضامن اين (پاداش) هستم!».
•• «وَقَالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِي أَقْتُلْ مُوسَى وَلْيَدْعُ رَبَّهُ إِنِّي أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَن يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسَادَ»؛
«و فرعون گفت: «بگذاريد موسى را بکشم، و او پروردگارش را بخواند (تا نجاتش دهد)! زيرا من مىترسم که آيين شما را دگرگون سازد، و يا در اين سرزمين
فساد بر پاکاند!».
جمله (ذرونی) به معنای (اترکونی) است، یعنی مانع من نشوید و بگذارید موسی را بکشم، و این خطابی است که فرعون به درباریان خود کرده. و در آن این دلالت است که در برابرش مردمی بودهاند که با کشتن موسی مخالفت میکردهاند و به وی میگفتهاند: او را مکش و دست از او بردار؛ همچنان که آیه قالوا أرجه و اخاه نیز این
اشاره را دارد.
و جمله: (و لیدع ربه) سخنی است که فرعون از روی
تکبر و
طغیان گفته. میگوید: بگذارید من موسی را بکشم، آن وقت او پروردگار خود را بخواند، تا اگر توانست از دست من نجاتش دهد و از کشتن خلاصش کند.
و در جمله (انی اخاف ان یبدل دینکم او ان یظهر فی الاءرض الفساد) تصمیم خود را توجیه و تعلیل میکند، میگوید: من از موسی بر شما میترسم که مبادا
دین و دنیای شما را تباه کند. اما از جهت دین - یعنی پرستش بتها - برای اینکه میترسم او دین دیگری به جای آن رواج دهد و آن پرستش خدای یگانه است.
و اما از جهت
دنیا چون مىترسم کار او بالا بگیرد و نیرومند شود و پیروانش زیاد گشته ، به آسانى سر از اطاعت ما برتابد و کار منجر به مشاجره و
جنگ و از بین رفتن
امنیت گردد.
•• «وَقَالَ رَجُلٌ مُّؤْمِنٌ مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَن يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ وَقَدْ جَاءكُم بِالْبَيِّنَاتِ مِن رَّبِّكُمْ وَإِن يَكُ كَاذِبًا فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ وَإِن يَكُ صَادِقًا يُصِبْكُم بَعْضُ الَّذِي يَعِدُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ»؛
«و مرد مؤمنى از آل فرعون که
ایمان خود را پنهان مىداشت گفت: «آيا مىخواهيد مردى را بکشيد به خاطر اينکه مىگويد: پروردگار من «اللّه» است، در حالى که دلايل روشنى از سوى پروردگارتان براى شما آورده است؟! اگر دروغگو باشد، دروغش دامن خودش را خواهد گرفت؛ و اگر راستگو باشد، (لااقل) بعضى از عذابهايى را که وعده مىدهد به شما خواهد رسيد؛
خداوند کسى را که اسرافکار و بسيار دروغگوست هدايت نمىکند».
•• «يَا قَوْمِ لَكُمُ الْمُلْكُ الْيَوْمَ ظَاهِرِينَ فِي الْأَرْضِ فَمَن يَنصُرُنَا مِن بَأْسِ اللَّهِ إِنْ جَاءنَا قَالَ فِرْعَوْنُ مَا أُرِيكُمْ إِلَّا مَا أَرَى وَمَا أَهْدِيكُمْ إِلَّا سَبِيلَ الرَّشَادِ»؛
«اى قوم من! امروز
حکومت از آن شماست و در اين سرزمين پيروزيد؛ اگر
عذاب خدا به سراغ ما آيد، چه کسى ما را يارى خواهد کرد؟!» فرعون گفت: «من جز آنچه را معتقدم به شما ارائه نمىدهم، و شما را جز به راه صحيح راهنمايى نمىکنم! (دستور، همان قتل موسى است!)».
در دوران
موسی (علیهالسلام)، حاکمیت و فرمانروایی فرعون بر
مصر برقرار بود:
•• «وَنَادَى فِرْعَوْنُ فِي قَوْمِهِ قَالَ يَا قَوْمِ أَلَيْسَ لِي مُلْكُ
مِصْرَ وَهَذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِي مِن تَحْتِي أَفَلَا تُبْصِرُونَ»؛
«فرعون در ميان قوم خود ندا داد و گفت: «اى قوم من! آيا
حکومت مصر از آن من نيست، و اين نهرها تحت فرمان من جريان ندارد؟ آيا نمىبينيد؟».
یعنی فرعون قوم خود را ندا کرد که ای قوم آیا ملک
مصر از آن من نیست؟ و این نهرها از دامنه ملکم جاری نیست ؟ آیا نمیبینید؟ و در این جمله با آوردن کلمه (قال) جمله بعد را از ما قبل جدا کرد، چون جمله بعد به منزله جواب از سؤالی تقدیری است. بعد از آنکه فرمود (فرعون در میان قوم خود ندا کرد) کاءنه کسی پرسیده: چه گفت؟ فرمود: (قال یا قوم...).
و معنای اینکه فرمود (و هذه الانهار تجری من تحتی) این است که این نهرها از تحت قصرم و یا از زیر و دامنه بستانم که قصرم در آن است جاری است که به احتمال دوم قصرش در آن
باغ و در نقطه مرتفعی قرار داشته، و بنایی بلند بوده است. و جمله مذکور حال از ما قبل است، و نیز
عطف است بر (ملک
مصر) و جمله (تجری من تحتی) حال است از (انهار) و منظور از (انهار) شعبههای رود نیل است.
و جمله (افلا تبصرون) در معنای تکرار کردن
استفهام سابق است که فرعون میپرسید (الیس لی ملک
مصر...).
یوسف (علیهالسلام)، با وجود آزار دیدنهای بسیار، از
دانش و مدیریت خویش در حکومت
مصر دریغ نکرد:
•• «قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَبًا فَمَا حَصَدتُّمْ فَذَرُوهُ فِي سُنبُلِهِ إِلاَّ قَلِيلاً مِّمَّا تَأْكُلُونَ»؛
«گفت: «هفت سال با جديت زراعت مىکنيد؛ و آنچه را درو کرديد، جز کمى که مىخوريد، در خوشههاى خود باقى بگذاريد (و ذخيره نماييد)».
•• «وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي فَلَمَّا كَلَّمَهُ قَالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنَا مِكِينٌ أَمِينٌ»؛
«پادشاه گفت: «او (= يوسف) را نزد من آوريد، تا وى را مخصوص خود گردانم!» هنگامى که (يوسف نزد وى آمد و) با او صحبت کرد، (پادشاه به
عقل و درايت او پى برد؛ و) گفت: «تو امروز نزد ما جايگاهى والا دارى، و مورد
اعتماد هستى!».
•• «قَالَ اجْعَلْنِي عَلَى خَزَآئِنِ الأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ»؛
«(يوسف) گفت: «مرا سرپرست خزائن سرزمين (
مصر) قرار ده، که نگهدارنده و آگاهم!».
•• «وَكَذَلِكَ مَكَّنِّا لِيُوسُفَ فِي الأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَاء نُصِيبُ بِرَحْمَتِنَا مَن نَّشَاء وَلاَ نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ»؛
«و اينگونه ما به
یوسف در سرزمين (
مصر) قدرت داديم، که هر جا مىخواست در آن منزل مىگزيد (و تصرف مىکرد)! ما
رحمت خود را به هر کس بخواهيم (و شايسته بدانيم) ميبخشيم؛ و پاداش نيکوکاران را ضايع نمىکنيم!».
فرهنگ قرآن، مرکز فرهنگ و معارف قرآن، برگرفته از مقاله «حکومت مصر».