حس (فلسفه)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
حواس، از مفاهیم و اصطلاحات
علم النفس است.
حس ، به همراه حرکت، یکی از ویژگیهای اصلی موجود
زنده و
حیوان به شمار میآید. از طریق حس، ادراک حسی یا
احساس حاصل میشود و فقط موجودی قادر به
احساس است که صاحب
نفْس باشد .
احساس به همراه وقوع نوعی حرکت و انفعال و استحاله در
بدن حاصل میشود.
به تعبیر
افلاطون، ادراک حسی وقتی حاصل میشود که نفس و بدن بهطور مشترک متأثر شوند و هر دو باهم به جنبش درآیند. افلاطون حواس را اسباب و آلاتی در خدمت نفس دانسته است که حرکت و جنبش ایجاد شده در خود را به دیگر قسمتهای بدن و نهایتآ به نفس منتقل میکنند.
اما
ارسطو ، با استفاده از آموزه مادّه و
صورت،
احساس را «پذیرش صورت حسی بدون مادّه آن» دانسته است، درست همانطور که موم نقش نگین را بدون آهن یا زر به خود میگیرد. وی میان آلت حس (مثل چشم) و قوه حاسه (بینایی) تفاوت قائل شده و در عین حال معتقد است که آن دو یک واقعیت را تشکیل میدهند و رابطه آنها مانند رابطه مادّه و صورت است. کار قوه حاسه انتقال صورت
محسوس به نفس است و نباتات که فاقد چنین قوهای هستند فاقد حس هستند، اگرچه در معرض
محسوسات و حتی منفعل از آنها باشند.
به نظر ارسطو ،
حساس بودن منوط به وجود
محسوس است و بدون آن،
حساسیت در موجودی که استعداد آن را دارد، بالقوه باقی میماند. به محض تولد، موجودِ دارایِ حس، وارد اولین مرتبه
حساسیت میشود و پس از آن، تحت تأثیر اشیای
محسوس، ملکه
حساسیت در او ایجاد میشود. به عقیده او ، علت انفعالِ حس از
محسوس، تشابه نداشتن حس و
محسوس است، ولی پس از انفعال، حس با
محسوس مشابه میشود.
فلوطین
نیز حواس را وسیله ارتباط نفس و امر
محسوس دانسته است. نفس به تنهایی فقط به درک معقول نایل میشود و برای درک
محسوس نیاز هست که از ابزار
جسمانی استفاده کند. چون حواس نقش واسطه را دارند باید قادر باشند که هم منفعل شوند و هم اعلام کنند، یعنی صورت نقش بسته در خود را به نفس عرضه کنند. نفس نیز بدون اینکه منفعل شود، این انفعالات را میشناسد و از این طریق با امر
محسوس خارجی مرتبط میشود و به آن، علم پیدا میکند. بنابراین، در این دیدگاه حواس از قوای نفس محسوب نمیشوند بلکه از جنس
محسوساتاند، ولی بهنحوی که نفس میتواند با آنها ارتباط برقرار کند.
نزد فیلسوفان
مسلمان، حس در دو معنا بهکار رفته است: یکی قوه حس و دیگری ادراک حسی. حس معمولا در مقابل
عقل است و از آن با عنوان قوه حاسه یا
حساسه نیز یاد شده و منظور از حواس، قوای حسی است.
حس ویژگی نفس حیوان و
انسان نیست و نفوس فلکی نیز صاحب
احساساند.
حواس مشتملاند بر حواس ظاهری و باطنی. متعلَّقِ حواس ظاهری خارج از نفس و متعلَّقِ حواس باطنی داخل آن است.
حواس ظاهری شامل بینایی (باصره)، شنوایی (سامعه)، بساوایی (لامسه)، چشایی (ذائقه) و بویایی (شامه) است. حواس باطنی نیز عبارتاند از: حس مشترک،
خیال،
متصرفه،
واهمه و
حافظه.
درباره اقسام حواس ظاهری، اختلاف مهمی نیست، جز آنکه به گزارش
ابنسینا برخی
لامسه را حس واحدی ندانسته و آن را عنوان عامِ حواسی دانستهاند که بین گرمی و سردی، خشکی و تری، سفتی و نرمی، و خشونت و لطافت حکم میکند و بنابراین تعداد حواس ظاهری را به هشت رساندهاند. در نقد این قول و نیز درباره انحصار حواس ظاهری در پنج حس، برهان اقامه شده است.
از قوهای به نام
مصوره یاد کرده که بین حس و عقل است و چنانکه موضع تصرف حواس ظاهری، چشم و گوش و دیگر اعضای حسی باشد، موضع تصرف این قوه عقل است.
فارابی
) نیز قوهای را که بین
حاسه و
ناطقه است،
متخیله نامیده است. به نظر او نسبت متخیله به حاسه مانند نسبت صورت به مادّه است. ناطقه با متخیله نیز چنین نسبتی دارد. به نظر میرسد تقسیمبندی کندی و فارابی ناظر بر مراتب سه گانه ادراک (حسی، خیالی و عقلی) است، نه بیان جدیدی درباره حواس باطنی.
اما سهروردی
منکر تعدد حواس باطنی است. وی ضمن بیان معیار حکما در تعدد قوای باطنی، به رد استدلال آنان پرداخته است. به نظر او، مخزنی برای حفظ صور و معانی در انسان وجود ندارد و انسان از طریق
عالَم ذُکر (عالَم انوار سپهبدیه فلکی) امور را به یاد میآورد. واهمه و متخیله و خیال نیز در حقیقت یک قوهاند که به اعتبارات گوناگون در نظر گرفته شدهاند.
گفته شده است که حواس در یک مرتبه و جایگاه قرار ندارند و همه حیوانات صاحب تمامی حواس نیستند.
مهمترین حس از حواس ظاهری، لامسه است، اما بینایی اشرف حواس است.
لامسه اولین حسی است که در حیوان پیدا میشود و ضروریترین حس است، زیرا مزاج از کیفیات ملموس حاصل شده است و اختلال در آن موجب فساد مزاج میشود. استحاله در مزاج موجب ادراک لمسی میشود، بنابراین، لامسه طلیعه حواس است تا از طریق آن، صلاحِ بدن حفظ و از فساد آن جلوگیری شود.
لمس با حرکت توأم است و مراد از حرکت در اینجا حرکت انتقالی از مکانی به مکان دیگر و انقباض و انبساط اعضاست، بنابراین، صدفها و اسفنجها نیز دارای قوه لمساند.
به نظر ملاصدرا،
اگر لمس را حرکت به سوی امر ملایم و دوری از امر منافر بدانیم،
نباتات نیز به نحوی صاحب حس و حیاتاند. در میان حواس ظاهری تنها لامسه است که مستقیماً با
محسوس در ارتباط است و نیاز به واسطه ندارد.
به نظر ابنسینا،
از دیگر ویژگیهای خاص لامسه ادراک لذت و اَلَم است و سایر حواس یا درک لذت و الم ندارند یا از طریق لامسه به چنین ادراکی نایل میآیند. مثلاً گوش از آن حیث که صدای شدید را میشنود و چشم از آن حیث که رنگ تند را میبیند، متألم نمیشود بلکه تألم آنها به دلیل ادراک لمسی است که در جسم گوش و چشم حاصل میشود. چشایی و بویایی نیز به همین ترتیب است، برای اشکالات به این قول و پاسخها به کتاب المبدأ و المعاد ملاصدرا مراجعه شود.
بعد از لامسه، ذائقه در میان حواس ظاهری بیشترین اهمیت را دارد، به این دلیل که به وسیله آن خوردنیهای مفید و لازم تشخیص داده میشوند و حیات از این طریق حفظ میشود، اما اهمیت آن کمتر از لامسه است چون در صورت اختلال در این حس ممکن است به کمک حس دیگری خوردنیهای مفید و مضر تشخیص داده شوند. ذائقه مشروط به لامسه است، اما در این خصوص لمس به تنهایی کافی نیست و احتیاج به واسطهای بدون طعم دارد که طعم غذا را منتقل کند و آن واسطه، رطوبت زبان است.
چون ذائقه کیفیات متضادی (مانند تلخی، شیرینی، تندی، و ترشی) را حس میکند، برخی قائل به تعدد قوه ذائقه، همانند لامسه شدهاند، اما با توجه به اینکه تضاد بین طعمها از نوع واحدی است و مانند ملموسات متکثر نیست، این قول پذیرفته نشده است.
شامه (بویایی) لطیفتر از ذائقه است. اگرچه این حس در انسان برتر از حیوانات است، اما از آنجا که اثر آن بسیار سریع زایل میشود، برای بوها نام خاصی وضع نشده است، رایحهها از حیث هماهنگی یا ناهماهنگی با طبع یا از نظر انتساب به مزه خاص یا موضوع خاص، از یکدیگر متمایز میشوند. ملاصدرا
از افلاطون، فیثاغورس، هرمس و دیگر حکمای اوایل نقل میکند که آنها برای افلاک و کواکب قائل به قوه شامه بودهاند و اینکه در عالَمِ آنان، بوهای خوش موجود است. وی
معتقد است که، به رغم انکار حکمای مشّائی، این امر محتمل است و کشف اهل ذوق نیز آن را تأیید میکند.
از دیگر قوای ظاهری، سامعه است. خاصیت سامعه ادراک صوت است. بر اثر برخورد اجسام، هوای اطراف آنها به حرکت درمیآید و صوت تولید میشود. اثر این تموج به گوش میرسد و بر اثر برخورد با
پرده صماخ و تحریک آن، شنوایی حاصل میشود.
آخرین حس و لطیفترین حس، بینایی است و متعلَّقِ آن، حتی میتواند غیرمادّی باشد. بینایی قوهای است که صور مُنطَبِع در چشم را درک میکند
.
متعلَّقِ ادراک در بینایی اولا و بالذات، نورها و رنگها هستند، ولی دیگر مُبصَرات، ثانیآ و بالعرض متعلَقِ این قوه به شمار میروند
.
بهواسطه حواس ظاهری میتوان شکل، عدد، بزرگی، حرکت و سکون را نیز ادراک کرد و به این امور،
محسوسات مشترک گفته میشود.
صورتهایی که از حواس ظاهری به دست میآیند در حس مشترک، که از حواس باطنی است، جمع میشوند. حس مشترک، حاکم بین
محسوسات مختلف است. حفظ صور موجود در حس مشترک، برعهده قوه خیال است که آن را مُتَخَیله یا مصوِّره نیز نامیدهاند. حکم درباره معانی
محسوس، توسط واهمه انجام میشود و خزانه آن حافظه نام دارد که وظیفه آن حفظ معانی
محسوس است.
متصرفه نیز قوهای باطنی است که در صور و معانی ذخیره شده در خیال و حافظه تصرف میکند، اگر این قوه در استخدام عقل باشد، مُفَکِره و اگر در استخدام وهم باشد متخیله نامیده میشود.
دلیل وجود قوه
واهمه، ادراک معانی (از قبیل عداوت و محبت به شخص یا امور خاص) است که از طریق حواس ظاهری و حس مشترک و عقل ادراک نمیشوند. در حیوان به جای قوه
عاقله، واهمه سِمَتِ
قاضی و
حاکم را دارد و قضاوتهای حیوان به وسیله واهمه انجام میگیرد. علاوه بر این، احکام نادرستی که گاه از انسان صادر میشود ( مثل آنکه تصور میکند همه اشیا زمانی و مکانیاند) از واهمه صادر میشود.
به نظر ابنسینا، واهمه که در حیوانات با عقل همراه نیست، در استخراج معانی و حکم درباره آنها، از غریزه یا تجربه بهره میگیرد یا از طریق تشابه و تقارن به برخی معانی دست مییابد.
برخی در اینکه واهمه قوه مستقلی باشد تردید کردهاند.
به نظر ملاصدرا
، واهمه همان عقل مقید به خیال است. وی از وهم با عنوان عقل ساقط یاد کرده است.
حواس ظاهری و باطنی، هر دو، در تصرف نفساند، اما از چند حیث با یکدیگر تفاوت دارند: حواس ظاهری در افعال خود مجبورند و نمیتوانند از مدرَکات سایر حواس باخبر شوند و تنهاحامل صور خاص خود هستند و فقط با صورت
محسوس در ارتباطاند و ادراک معنا نمیکنند، اما حواس باطنی، قدرت تصرف در صور و معانی را دارند و بین حواس باطنی ارتباط و اتصال وجود دارد.
در منطق،
محسوسات یا مشاهَدات به قضایایی گفته میشود که حکم به آنها از طریق حس است و بدون
احساس، تصدیق این قضایا ممکن نیست. به همین دلیل گفته میشود هر کس فاقد حسی از حواس باشد، فاقد نوعی از
علم و
تصدیق خواهد بود (من فَقَدَ حِساً فقد فَقَدَ علماً).
محسوسات یا مشاهدات از قضایای یقینی و بدیهی به شمار میروند که به عنوان مقدمه در برهان استعمال میشوند
محسوسات به واسطه حواس ظاهری و باطنی ادراک میشوند و قضایای تصدیق شده به واسطه حواس باطنی را «وجدانیات» نامیدهاند.
از طریق حواس نمیتوان به ادراک کلیات نایل شد و فقط میتوان به قضایای جزئی و شخصی علم پیدا کرد. در عین حال،
محسوسات مبادیای هستند که نفس را برای ادراک کلیات آماده میکنند.
(۱) ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، معالشرح لنصیرالدین طوسی و شرحالشرح لقطبالدین رازی، تهران ۱۴۰۳.
(۲) ابنسینا، التعلیقات، قم ۱۳۷۹ش.
(۳) ابنسینا، رسائل، (قم) : بیدار، ۱۴۰۰.
(۴) ابنسینا، الشفاء، الطبیعیات، ج ۲، الفنالسادس: النفس، چاپ ابراهیم مدکور، جورج قنواتی، و سعید زاید، قاهره ۱۳۹۵/۱۹۷۵، چاپ افست قم ۱۴۰۴.
(۵) ابنسینا، المبدأ و المعاد، چاپ عبداللّه نورانی، تهران ۱۳۶۳ش.
(۶) ابنسینا، النجاةمنالغرق فی بحرالضلالات، چاپ محمدتقی دانشپژوه، تهران ۱۳۶۴ش.
(۷) هادی بن مهدی سبزواری، شرحالمنظومة، چاپ حسن حسنزاده آملی، تهران ۱۴۱۶ـ۱۴۲۲.
(۸) یحیی بن حبش سهروردی، مجموعه مصنّفات شیخ اشراق، ج ۲، چاپ هانری کوربن، تهران ۱۳۸۰ش.
(۹) محمد بن ابراهیم صدرالدین شیرازی (ملاصدرا)، الحکمةالمتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، بیروت ۱۹۸۱.
(۱۰) محمد بن ابراهیم صدرالدین شیرازی (ملاصدرا)، الشواهد الربوبیة، چاپ جلالالدین آشتیانی، مشهد ۱۳۴۶ش.
(۱۱) محمد بن ابراهیم صدرالدین شیرازی (ملاصدرا)، المبدأوالمعاد، چاپ جلالالدین آشتیانی، قم ۱۳۸۰ش.
(۱۲) محمد بن ابراهیم صدرالدین شیرازی (ملاصدرا)، مجموعه رسائل فلسفی صدرالمتألهین، چاپ حامد ناجی اصفهانی، رساله :۳ اجوبةالمسائل الکاشانیة، تهران ۱۳۷۵ش.
(۱۳) حسن بن یوسف علامه حلّی، الجوهرالنضید فی شرح منطقالتجرید، (قم) ۱۳۶۳ش.
(۱۴) محمد بن محمد فارابی، فصول منتزعة، چاپ فوزی متری نجار، (تهران) ۱۴۰۵.
(۱۵) محمد بن محمد فارابی، کتاب آراء أهل المدینة الفاضلة، چاپ یوسف کرم، یوسف شلاله، و آنتونن ژوسن، بیروت ۱۹۸۰.
(۱۶) محمد بن محمد فارابی، المنطق عندالفارابی، چاپ رفیقالعجم، بیروت ۱۹۸۵ـ۱۹۸۶.
(۱۷) محمد بن عمر فخررازی، المباحث المشرقیة فی علمالالهیات و الطبیعیات، چاپ محمد معتصم باللّه بغدادی، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰.
(۱۸) فلوطین، دوره آثار فلوطین، ترجمه محمدحسن لطفی، تهران ۱۳۶۶ش.
(۱۹) یعقوب بن اسحاق کندی، رسائل الکندی الفلسفیة، چاپ محمد عبدالهادی ابوریده، قاهره ۱۳۶۹ـ۱۳۷۲/ ۱۹۵۰ـ ۱۹۵۳.
(۲۰) محمدرضا مظفر، المنطق، قم ۱۳۷۸ش.
(۲۱) محمدباقر بن محمد میرداماد، جذوات و مواقیت، با حواشی علی نوری، چاپ علی اوجبی، تهران ۱۳۸۰ش.
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «حواس»، شماره۶۰۹۶.