حرکت (فلسفه)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
حرکت در
لغت به معنای جنبیدن و تکان خوردن است. در اصطلاح
فلسفه این عنوان در ضمن مباحث
قوه و فعل مورد بحث قرار میگیرد. بهترین تعریف برای حرکت تغیر
تدریجی است. برخی از فلاسفه یونان باستان تغیر
تدریجی و حرکت را انکار کردهاند.
حرکت به اصطلاح فلسفه اخص از حرکت به معنای لغوی است زیرا حرکت لغوی شامل تغییر دفعی و
تدریجی هر دو میشود، در حالی که تنها تغییر
تدریجی، حرکت فلسفی است.
با بیان فوق اجمالا تعریف حرکت هم معلوم شد، اما قبل از تفصیل تعریف یا تعاریف حرکت باید این نکته را متذکر شویم که هیچ یک از تعاریفی که برای حرکت ارائه شده است تعریف حدی و حقیقی نیست، بلکه همگی تعریف به رسم هستند؛ یعنی صرفا از طریق آنها میتوان حرکت را از غیر حرکت بازشناخت، ولی نمیتوان به
حقیقت و
ذات آن پی برد.
تعاریف زیادی برای حرکت ارائه شده است که معروفترین آنها عبارت است از:
الف) تغییر
تدریجیب) خروج
تدریجی شیء از
قوه به
فعل.
ج) کمال اول برای
موجود بالقوه از آن جهت که بالقوه است. منظور
ارسطو اين است
موجودى كه قوه و استعداد براى كمالى را دارد و هم اكنون فاقد آن است در شرايط خاصى بسوى آن سير مىكند و اين سير مقدمهاى براى رسيدن به كمال مطلوب است و اضافه كردن قيد حيثيت از آن جهت كه بالقوه است براى احتراز از
صورت نوعیه موجود متحرك است زيرا هر
موجود بالقوهاى خواه ناخواه صورت نوعيهاى دارد كه كمال اول براى آن بشمار مىرود اما اين كمال اول از جهت فعليت داشتن آن است نه از جهت بالقوه بودنش و ربطى به حركت ندارد اما كمال بودن حركت براى جسم به لحاظ بالقوه بودن آن است و اول بودنش از نظر مقدميت آن براى وصول به غايت مىباشد.
اما تعريف اول از نظر قلت الفاظ و وضوح مفاهيم بر ديگر تعريفها رجحان دارد هر چند هيچكدام را به اصطلاح منطقى نمىتوان
حد تام دانست زيرا حد تام مخصوص ماهياتى است كه داراى
جنس و
فصل باشند ولى مفهوم حركت از
معقولات ثانیه فلسفی است كه از نحوه
وجود متحرك انتزاع مىشود و در خارج
جوهر يا عرضى بنام حركت نداريم بلكه حركت عبارت است از
تدريجى بودن
وجود جوهر يا
عرض و سيلان آن در امتداد
زمان و حتى بر حسب نظر
شیخ اشراق كه حركت را از
مقولات عرضی بشمار آورده است نيز نمىتوان حد تامى براى آن در نظر گرفت زيرا مقوله جنس عالى است و ديگر جنس و فصلى ندارد.
به این چند مثال توجه کنید: زمین به دور خورشید و حول محور خود میچرخد؛ کیفیات نفسانی و رنگ و شکل اجسام تغییر میکنند؛ درخت
تدریجا رشد میکند و بر مقدارش افزوده میشود؛ در تمام این موارد حرکت رخ داده است.
نكته ديگرى كه بايد يادآور شويم اين است كه تغيرات دفعى از دو
وجود يا دست كم از
وجود و عدم شىء واحدى انتزاع مىشوند اما حركت از يك
وجود و گستردگى آن در ظرف زمان انتزاع مىگردد و تعدد متغير و متغير اليه به لحاظ اجزاء بالقوه آن است كه دائما
موجود و معدوم مىشوند ولى هيچكدام
وجود بالفعلى ندارند و به ديگر سخن حركت مجموعهاى از
موجودات نيست كه پى در پى
بوجود بيايند بلكه از امتداد
وجود واحدى انتزاع مىشود و مىتوان آن را تا بى نهايت تقسيم كرد اما تقسيم خارجى آن مستلزم پديد آمدن سكون و از بين رفتن وحدت آن است.
نکته قابل توجه دیگری که غفلت از آن برخی شبهات را به
ذهن میآورد این است که حرکت مجموعهای متوالی از
موجودات پراکنده نیست؛ بلکه یک
امر واحد متصل
تدریجی است که تا بینهایت قابل انقسام است، به گونهای که این قابلیت هیچ گاه در خارج به
فعلیت نمیرسد؛ زیرا در آن صورت دیگر حرکت، حرکت نخواهد بود.
گروهى از فلاسفه يونان باستان مانند
پارمنیدس و
زنون الئایی تغير
تدريجى و حركت را انكار كردهاند اين سخن در آغاز عجيب بنظر مىرسد و فورا اين سؤال را در ذهن خواننده و شنونده پديد مىآورد كه مگر ايشان اين همه حركات مختلف را نمىديدهاند و مگر خود ايشان در روى زمين حركت نمىكردهاند اما با دقت در سخنان ايشان روشن مىشود كه مطلب به اين سادگى نيست و حتى بازگشت سخن بعضى از كسانى كه قائل به حركت بودهاند و سرسختانه از آن دفاع كردهاند مانند بعضى از سخنان ماركسيستها نيز به قول
الئاییان است.
راز مطلب اين است كه ايشان تغيراتى كه بنام حركت ناميده مىشود را مجموعهاى از تغيرات دفعى پى در پى تلقى مىكردهاند و مثلا حركت جسم از نقطهاى به نقطه ديگر را قرار گرفتن پى در پى آن در نقاط متوسط بين دو نقطه مفروض مىانگاشتهاند و به ديگر سخن حركت را بعنوان يك
امر تدريجى پيوسته نمىپذيرفتهاند و آن را مجموعهاى از سكونات پى در پى مىپنداشتهاند از اينروى اگر كسان ديگرى هم براى حركت اجزاء بالفعلى قائل باشند در واقع بصف منكرين حركت پيوستهاند.
ولى حقيقت اين است كه
وجود حركت بعنوان
امر تدريجى واحد قابل انكار نيست و حتى بعضى از مصاديق آن مانند تغير
تدريجى كيفيات نفسانى را مىتوان با
علم حضوری خطا ناپذير درك كرد و منشا اشتباه الئاييان شبهاتى در برابر
وجدان و بداهت بوده است كه با حل آنها جاى ترديدى باقى نمىماند.
كسانى كه
وجود خارجى حركت را انكار كرده و آن را مفهومى ذهنى و حاكى از توالى سكونات انگاشتهاند به شبهاتى تمسك كردهاند كه مهمترين آنها اين دو شبهه است:
اگر حركت بعنوان
امر ممتد واحدى در خارج
وجود داشته باشد بايد بتوان براى آن اجزائى در نظر گرفت و هر يك از اجزاء آن چون داراى امتداد مىباشد به نوبه خود قابل قسمت به اجزاء ديگرى خواهد بود و اين تقسيمات تا بىنهايت ادامه خواهد يافت و لازمهاش اين است كه حركت متناهى نامتناهى باشد.
ارسطو از اين شبهه به اين صورت پاسخ داده است كه حركت اجزاء بالفعلى ندارد تا آنها متناهى يا نامتناهى باشند بلكه مىتوان مثلا آن را به دو بخش تقسيم كرد كه در اين صورت دو حركت
وجود خواهد داشت نه يك حركت و همچنين هر بخشى از آن را مىتوان به دو يا چند بخش ديگر قسمت كرد و از هر تقسيمى كه در خارج انجام پذيرد تعدادى از
موجودات بالفعل پديد خواهد آمد و اين تقسيمات تا بىنهايت قابل ادامه مىباشد پس خود حركت مفروض متناهى و اجزاء بالقوه آن نامتناهى است و ميان اين دو قضيه تناقضى
وجود ندارد زيرا يكى از شرايط
تناقض وحدت قوه و فعل است كه در اينجا منتفى است چون تناهى صفت كل حركت و عدم تناهى صفت اجزاء بالقوه آن است.
اما بهتر اين است كه از استدلال كننده سؤال شود كه منظور شما از نامتناهى بودن حركت متناهى چيست اگر منظور نامتناهى بودن عدد اجزاء آن باشد چنين عددى بالفعل در هيچ حركتى
وجود ندارد و پيدايش هر عدد متناهى يا نامتناهى در حركت در گرو تقسيم خارجى آن است و در آن صورت ديگر حركت واحدى
وجود نخواهد داشت چنانكه هر چيزى كه قابل قسمت به دو نيمه باشد فعلا واحد است اما هر وقت تقسيم شد دو واحد خواهد بود ولى لازمه قابليت قسمت اين نيست كه هم يك باشد و هم دو.
و اما اگر مقصود اين باشد كه لازمه قسمتپذيرى حركت تا بىنهايت اين است كه مقدار و كميت متصلش و نه عدد آن از طرفى متناهى و از طرف ديگر نامتناهى باشد زيرا هر جزئى از اجزاء نامتناهى آن مقدارى خواهد داشت و مجموع مقادير آنها نامتناهى خواهد بود پاسخ اين اشكال آن است كه هر چند هر امتدادى قابل قسمت به بىنهايت اجزاء مىباشد اما مقدار امتداد هر يك از اجزاء كسرى از همان مقدار كل خواهد بود پس مقدار مجموعه كسرهاى نامتناهى از حركت هم همان مقدار متناهى خود حركت مىباشد.
لازم به تذكر است كه اين شبهه اختصاص به حركت ندارد و در باره همه امتدادها مانند
خط و
زمان هم جارى است و از اينروى صاحبان اين شبهه هر خط محدودى را نيز مركب از تعداد محدودى نقطه بىامتداد و هر قطعه محدودى از زمان را مركب از تعداد معينى آن دانستهاند و معتقد شدهاند كه در عين حالى كه نقطه امتدادى ندارد از مجموع چندين نقطه خطى
بوجود مىآيد و با اينكه آن طول و امتدادى ندارد از مجموع چندين آن قطعهاى از زمان تحقق مىيابد و همچنين از مجموعهاى از سكونات حركتى پديد مىآيد و در واقع آنچه
وجود خارجى دارد نقاط و آنات و سكونات است و خط و زمان و حركت مفاهيمى است كه از مجموعه آنها انتزاع مىشود.
به تعبير ديگر ايشان از قائلين به
جزء لایتجزی هستند يعنى هر امتدادى را قابل قسمت به اجزاء محدودى مىدانند و معتقدند كه آخرين تقسيم به جزئى منتهى مىشود كه ديگر قابل تقسيم نيست و اين مسئلهاى است كه فلاسفه درباره آن بسيار سخن گفتهاند و دلايل متعددى بر ابطال جزء لايتجزى اقامه نمودهاند كه در اينجا مجال بررسى آنها نيست.
شبهه ديگر اين است هنگامى كه مثلا جسمى از نقطه الف بسوى نقطه ج حركت مىكند در آن اول در نقطه الف و در آن سوم در نقطه ج قرار دارد و ناچار بايد در آن دوم از نقطه ب كه در وسط آنها قرار دارد بگذرد وگرنه حركتى صورت نمىگيرد اكنون اگر فرض كنيم كه جسم مزبور در آن دوم در نقطه ب قرار گرفته است لازمهاش اين است كه حركت آن مجموعهاى از سه سكون باشد زيرا سكون چيزى جز قرار گرفتن جسم در مكانى نيست و اگر در آن قرار نگرفته باشد لازمهاش اين است كه حركتى انجام نگرفته زيرا حركت آن بدون گذر از نقطه دوم امكان ندارد پس لازمه حركت
اجتماع نقیضین بودن و نبودن در نقطه وسط است.
جواب اين است كه در اين مثال سه امتداد منطبق بر يكديگر فرض شده است زمان و
مکان و حركت؛ حال اگر براى هر يك از آنها سه جزء با امتداد در نظر بگيريم مىتوان گفت كه در جزء اول زمان جسم متحرك در جزء اول مكان بوده و اولين جزء حركتش بر آنها انطباق يافته است و همچنين جزء دوم و سوم آنها ولى معناى وقوع هر يك از اجزاء حركت در اجزاء همتاى آن از زمان و مكان سكون جسم نيست و اما اگر نقطه و آن را بمعناى حقيقى گرفتيم كه فاقد امتداد مىباشد بايد گفت كه در زمان و مكان آن و نقطه بالفعلى
وجود ندارد و فرض نقطه بالفعل در خط بمعناى تقسيم شدن آن به دو پارهخط است كه نقطه مزبور پايان يكى و آغاز ديگرى بشمار مىرود و همچنين فرض آن در زمان و فرض سكون در حركت و معناى بودن جسم در آن معينى در نقطهاى از مكان اين است كه اگر امتدادهاى زمان و مكان و حركت قطع شود مقاطع آنها بر يكديگر منطبق مىگردد و لازمه آن
وجود سكون در ميان حركت نيست چنانكه مستلزم
وجود نقطه در خط يا
وجود آن در زمان نمىباشد.
در واقع منشا اين شبهه آن است كه از يك سوى بودن را مساوى با ثبات و سكون و استقرار دانستهاند و از سوى ديگر زمان را مركب از آنات و خط را مركب از نقاط فرض كردهاند و كوشيدهاند از راه تطبيق امتداد حركت بر امتدادهاى زمان و مكان آن را هم مركب از ذرات سكون معرفى نمايند در صورتى كه بودن و هستى اعم از هستى ثابت و هستى سيال است و آن و نقطه طرف امتدادهاى زمان و خط هستند و جزء آنها محسوب نمىشوند همچنين سكون هم از پايان يافتن حركت پديد مىآيد نه آنكه در ميان حركت واحد
وجود داشته باشد و جزء آن بشمار آيد.
الف) واحد بودن منشا انتزاع حرکت؛
ب) امتداد آن در گستره زمان؛
ج) انقسام آن تا بینهایت.
الف) بستر حرکت؛
ب) مدار حرکت؛
ج) جهت حرکت؛
د) سرعت حرکت؛
ذ) شتاب حرکت؛
ر) فاعل حرکت.
الف) مبدا یا نقطه آغاز حرکت؛
ب) منتها یا نقطه پایان حرکت؛
ج) زمان که همان طول حرکت است؛
د) مسافت یا آن چیزی که در حال حرکت جسم، پیوسته در حال عوض شدن است؛
ذ) موضوع یا متحرک یعنی موصوف و پذیرنده حرکت که همان
جسم است؛
ر) فاعل یا محرک یا به
وجود آورنده حرکت در جسم.
با بحث از
مسافت (که از مهمترین لوازم مورد بحث حرکت است) معلوم میشود که حرکت در چه مقولاتی واقع میشود که این بحث را میتوانید در واژه
حرکت در اعراض و
حرکت در جوهر که از اقسام حرکت به شمار میروند جستجو کنید.
امام خمینی حرکت را خروج از قوه به فعل یا انتقال از مکانی به مکان دیگر میداند.
امام خمینی
موجودات را به دو قسم ثابت و متغیر تقسیم کرده و بر این اعتقاد است که ثابتبودن ذات مقدس حق موافق با مشرب عرفانی که هیچ تغییر و حرکتی در ذات کبریایی او راه ندارد، اما
موجودات امکانی، از آنجهت که منتسب به او هستند همین شرایط را دارند، اما از جهت
امکان و حیثیت ذات، هویت آنها متغیر و بلکه ماهیت آنها قابل تبدیل است و حقیقت آنها از نیستی بهسوی هستی دائماً در حال تبدل و تغییر است.
امام خمینی عالم کون و فساد و دنیا را دار تغییر و تصرم میداند
بهگونهای که تمام
موجودات در حال تغییر و دگرگونیاند و بلکه حیات امکانی ملازم با حرکت آنهاست.
امام خمینی در بیان حقیقت حرکت، امتداد را دو قسم میداند: پایدار و ناپایدار و ازآنجا که اشیاء مرتبط با زمان خود دو دستهاند: تغییر آنی و تغییر زمانی، تغییر نیز بر دو گونه است: تغییر آنی و زمانی، تغییر آنی یا دفعی در عالم را همان کون و فساد مینامد.
امام خمینی حرکت را از حیث موضوع به طبیعی، قسری و اختیاری تقسیم میکند و قائل است
حرکت طبیعی همان میل طبعی است که بهطرف جهتی از جهات حاصل میشود مانند حرکت سنگ از بالا بهسوی زمین و
حرکت قسری خلاف حرکت طبعی است همچنین ایشان حرکت را از حیث مبدا و منتها به دو قسم دوری و مستقیم تقسیم میکند، بنا بر نظر ایشان حرکت دوری آن است که متحرک پیوسته از نقطهای که بهطرف آن حرکت کرده است، گریزان است، یعنی به همان نقطه که از آن گریز دارد، میل دارد.
امام خمینی حرکت حبّی را همسو با عرفا، همان اظهار کمال و تجلی به اسماء و صفات الهی و بروز کمالات باطنه و اظهار ملکات کامنه میداند
و در بیان چگونگی تحقق این حرکت بر این عقیده است که علم حقتعالی به ذات و مقام احدیت موجب علم به کمالات ذاتی است و پس از شعور و علم به کمالات اسمایی، نوبت به
حرکت حبی میرسد که اقتضای آن ظهور ذات در
تعین ثانی است و سپس خارج از
صقع ربوبی است. پس اگر شعور به ذات بر این علم بسیط در صقع ربوبی محقق نباشد، اعیان ثابته به مدد حرکت حبّی محقق نخواهند شد.
•
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «حرکت»، تاریخ بازیابی۱۳۹۷/۱۱/۰۳. •
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «حرکت»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۷/۱۱/۰۳. • دانشنامه امام خمینی، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۴۰۰ شمسی.