حرمت پلیدی (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
این واژه در
فارسی در بُعد جسمانی به معنای ناپاکی،
چرک ،
زباله ،
سرگین و در بُعد روحی به معنای
بدکاری ،
تبهکاری ،
گناه و هرگونه
انحطاط اخلاقی آمده و با کلمه آلودگی مرادف است، جز آنکه واژه پلیدی از کاربرد و
تنوع بیشتری برخورداراست.
پیامبر گرامی
اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلّم تحریم کننده اشیای
پلید است.
«الذین یتبعون الرسول النبی الامی... ویحرم علیهم الخبـئث...»؛ همانها که از فرستاده (خدا)، پیامبر «
امّی » پیروی میکنند؛ پیامبری که صفاتش را، در
تورات و انجیلی که نزدشان است، مییابند؛ آنها را به معروف دستور میدهد، و از منکر باز میدارد؛ اشیار پاکیزه را برای آنها
حلال میشمرد، و ناپاکیها را
تحریم می کند؛ و بارهای سنگین، و زنجیرهایی را که بر آنها بود، (از دوش و گردنشان) بر میدارد، پس کسانی که به او
ایمان آوردند، و حمایت و یاریش کردند، و از نوری که با او نازل شده پیروی نمودند، آنان رستگارانند.
این
آیه در حقیقت ، مکمل آیه گذشته درباره صفات کسانى است که مشمول
رحمت واسعه پروردگار هستند، یعنى پس از ذکر صفات سه گانه تقوى و اداء
زکات و
ایمان به
آیات پروردگار، در این آیه صفات دیگرى به عنوان توضیح براى آنها ذکر مى کند و آن پیروى از
پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) است ، زیرا ایمان به خدا از ایمان به پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) و پیروى از مکتبش جدائى ناپذیر است ، همچنین تقوا و زکات نیز بدون پیروى از رهبرى او تکمیل نمى شود.
لذا مى گوید: ((کسانى مشمول این
رحمت مى شوند که از فرستاده پروردگار پیروى کنند)) (الذین یتبعون الرسول ).
سپس براى این رسول ، شش
صفت علاوه بر مقام
رسالت بیان مى کند:
۱ - او
پیامبر خدا است (النبى ).
نبى به کسى گفته مى شود که پیام خدا را بیان مى کند و به او،
وحی نازل مى شود - هر چند مامور به دعوت و
تبلیغ نباشد - اما رسول کسى است که علاوه بر مقام
نبوت ، مامور به دعوت و تبلیغ به سوى آئین خدا و ایستادگى در این مسیر مى باشد.
در حقیقت رسالت مقامى است بالاتر از نبوت ، بنابراین در معنى رسالت ، نبوت هم افتاده است ، ولى چون آیه در مقام تشریح و توضیح و تفصیل پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) است ، آن دو را مستقلا ذکر کرده . در واقع آنچه به طور سربسته در مفهوم رسول افتاده ، به صورت مستقل و روشن به عنوان تجزیه و تحلیل صفات او ذکر شده است .
۲ - پیامبرى که درس نخوانده و از میان توده جمعیت برخاسته ، از سرزمین
مکه ام القرى ، کانون اصلى
توحید طلوع کرده است (الامى ).
درباره مفهوم ((امى )) که از ماده ((ام )) بمعنى مادر یا ((امت )) به معنى جمعیت گرفته شده است در میان مفسران گفتگو است ، جمعى آنرا به معنى درس نخوانده مى دانند، یعنى به همان حالتى که از
مادر متولد شده باقى مانده و مکتب استادى را ندیده است ، و بعضى آن را به معنى کسى که از میان امت و توده مردم برخاسته ، نه از میان اشراف ، و مترفین و جباران ، و بعضى به مناسبت اینکه مکه را ((ام القرى )) مى گویند این کلمه را مرادف ((مکى )) دانسته اند.
روایات اسلامى که در منابع مختلف
حدیث وارد شده نیز بعضى آنرابه معنى درس نخوانده و بعضى آنرا به معنى مکى تفسیر کرده اند.
ولى هیچ مانعى ندارد که کلمه ((امى )) اشاره به هر سه مفهوم بوده باشد و بارها گفته ایم که استعمال یک لفظ در چند معنى ، هیچگونه مانعى ندارد، و در
ادبیات عرب شواهد فراوانى براى این موضوع وجود دارد. (درباره امى بودن پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) بعد از تکمیل
تفسیر این آیه مشروحا بحث خواهیم کرد).
۳ - ((پیامبرى که صفات و علامات و نشانه ها و دلائل حقانیت او را در کتب آسمانى پیشین (
تورات و
انجیل مشاهده مى کنند)) (الذى یجدونه مکتوبا عندهم فى التوراة و الانجیل ).
در زمینه وجود بشارات مختلف در کتب عهدین (تورات و انجیل ) حتى تورات و انجیل
تحریف یافته کنونى نیز پس از تکمیل تفسیر این آیه بحث جداگانه خواهیم داشت .
۴ - ((پیامبرى که محتواى دعوت او با فرمان
عقل کاملا سازگار است ، به نیکى ها و آنچه خرد آن را مى شناسد و نزدش معروف است ، دعوت مى کند، و از بدیها و زشتیها و آنچه خرد ناشناس مى شمرد، نهى مى نماید)) (یاءمرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنکر).
۵ - محتواى دعوت او با
فطرت سلیم هم آهنگ است ، ((طیبات و آنچه را طبع سلیم مى پسندد، براى آنها
حلال مى شمرد، و آنچه
خبیث و تنفرآمیز مى باشد بر آنها تحریم مى کند)) (و یحل لهم الطیبات و یحرم علیهم الخبائث ).
۶ - او بسان مدعیان دروغین نبوت و رسالت که هدفشان به زنجیر کشیدن توده هاى مردم و
استعمار و
استثمار آنها است ، نیست ، نه تنها بندى بر آنها نمى گذارد، بلکه ((بارها را از دوش آنان بر مى دارد، و غل و زنجیرهائى را که بر دست و پا و گردنشان سنگینى مى کرد، مى شکند)) (و یضع عنهم اصرهم و الاغلال التى کانت علیهم ).
پلیدی و پاکی معیار
حرمت و
حلیت اشیاء میباشد.
«احل لکم صید البحر...»؛
صید دریا و
طعام آن برای شما و کاروانیان
حلال است؛ تا (در حال
احرام ) از آن بهرهمند شوید؛ ولی مادام که
محرم هستید، شکار
صحرا برای شما حرام است؛ و از (نافرمانی) خدایی که به سوی او محشور میشوید، بترسید!
در اینکه منظور از
طعام چیست ؟ بعضى از مفسران احتمال داده اند که مراد ماهیانى است که بدون
صید میمیرند و بروى
آب میمانند، در حالى که میدانیم این سخن درست نیست ، زیرا
ماهی مرده خوردنش
حرام است ، اگر چه در بعضى از روایات
اهل تسنن تصریح به حلیت آن شده است .
آنچه بیشتر از ظاهر آیه استفاده مى شود این است که منظور از طعام همان خوراکى است که از ماهیان صید شده ترتیب داده شود، زیرا آیه میخواهد دو چیز را مجاز کند نخست صید کردن و دیگر غذاى صید شده خوردن .
ضمنا از مفهوم این تعبیر فتواى معروفى که در میان فقهاى ما وجود دارد، نیز اجمالا استفاده مى شود که در مورد حیوانات صحرائى نه تنها اقدام به صید کردن حرام است بلکه خوردن گوشت حیوانات صید شده نیز مجاز نیست .
سپس به
فلسفه این
حکم اشاره کرده مى گوید: این بخاطر این است که شما و مسافران بتوانید بهره ببرید (متاعا لکم و للسیارة ).
یعنى بخاطر اینکه در حال احرام براى
تغذیه به زحمت نیفتید و بتوانید از یکنوع صید بهره مند شوید، این اجازه در مورد صید
دریا به شما داده شده است .
و از آنجا که معمولا مسافران اگر بخواهند ماهى صید شده را با خود ببرند آن را با
نمک آمیخته و به صورت ماهى
شور در مى آورند، بعضى از مفسران جمله فوق را به اینگونه تفسیر کرده اند که افراد مقیم میتوانند از ماهى تازه و مسافران از ماهى
شور استفاده کنند.
اشتباه نشود اینکه در
آیه فوق مى خوانیم صید دریا براى شما حلال شده مفهومش یک حکم کلى و عمومى درباره صیدهاى دریا نیست ، آنچنانکه بعضى پنداشته اند، زیرا آیه نمیخواهد
اصل حکم صیدهاى دریا را بیان کند، بلکه هدف آیه این است که به محرم اجازه دهد صیدهاى دریا که قبل از احرام براى او حلال بوده در حال احرام از آن استفاده کند، و به تعبیر دیگر آیه اصل تشریع قانون را بیان نمیکند، بلکه ناظر به خصوصیات قانونى است که قبلا تشریع شده است ، و به اصطلاح در مقام بیان از نظر عمومیت حکم نیست ، بلکه فقط احکام محرم را بیان میکند.
ولى بار دیگر به عنوان تاکید به حکم سابق بازگشته ، مى گوید: مادام که در حال احرام هستید صیدهاى صحرائى بر شما حرام است (و حرم علیکم صید البر ما دمتم حرما).
و در پایان آیه براى تاکید تمام احکامى که ذکر شد مى فرماید: از خداوندى که در
قیامت در پیشگاه او محشور خواهید شد بپرهیزید و با فرمان او مخالفت ننمائید (و اتقوا الله الذى الیه تحشرون ).
میدانیم
حج و
عمره از عباداتى است که
انسان را از
جهان ماده جدا کرده و در محیطى مملو از معنویت فرو میبرد.
تعینات زندگى مادى ،
جنگ و جدالها، خصومتها، هوسهاى جنسى ، لذات مادى ، در مراسم حج و عمره به کلى کنار میروند و انسان به یکنوع ریاضت مشروع الهى دست میزند، و به نظر میرسد که تحریم صید در حال احرام نیز به همین منظور است .
از این گذشته اگر صید کردن براى زوار خانه خدا کار مشروعى بود، با توجه به اینهمه رفت و آمدى که هر سال در این سرزمینهاى مقدس میشود،
نسل بسیارى از حیوانات در آن منطقه که به حکم خشکى و کم آبى ، حیواناتش نیز کم است ، بر چیده میشد، و این دستور یکنوع حفاظت و ضمانت براى بقاى نسل حیوانات آن منطقه است.
مخصوصا با توجه به اینکه در غیر حال احرام نیز صید حرم ، و همچنین کندن
درختان و
گیاهان آن ممنوع است ، روشن مى شود که این دستور ارتباط نزدیکى با مساله حفظ محیط زیست و نگهدارى گیاهان و حیوانات آن منطقه از فنا و نابودى دارد.
این حکم بقدرى دقیق تشریع شده که نه تنها صید حیوانات ، بلکه کمک کردن حتى نشان دادن و ارائه صید به صیاد نیز تحریم گردیده چنانکه در روایات وارده از طریق
اهل بیت (علیهم السلام ) مى خوانیم که
امام صادق (علیه السلام ) به یکى از یارانش فرمود: لا تستحلن شیئا من الصید و انت حرام و لا و انت حلال فى الحرم و لا تدلن علیه محلا و لا محرما فیصطاده و لا تشر الیه فیستحل من اجلک فان فیه فداء لمن تعمده :
((هرگز چیزى از صید را در حال احرام حلال مشمر، و همچنین صید حرم را در غیر حال احرام ، و نیز صید را به شخص محرم و غیر محرم نشان مده که آن را
شکار کند و حتى اشاره به آن مکن (و دستور مده ) تا به خاطر تو صید را حلال بشمرد زیرا این کار موجب
کفاره براى شخص متعمد مى شود.))
این
آیات در مقام بیان حکم شکار کردن حیوانات دریایى و صحرایى است ، نه حکم خوردن آنها، و این خود شاهد است براینکه باید متعینا بگوییم مراد از ((طعامه - خوردن )) که معناى مصدرى است ، نیست ، بلکه مراد شکار کردن است و مقصود از حلیت طعام
دریا حلیت خوردن آن است ، در نتیجه از حلیت صید جواز شکار کردن حیوانات دریایى استفاده مى شود، و از طعام دریا حلیت خوردن هر چیزى که از دریا گرفته شود بدست مى آید، و لو اینکه این عنوان (آنچه از دریا گرفته شود) اعم است ، هم شامل شکار مى شود و هم مردارهایى که آب بیرون مى اندازد و هم غیر حیوان ، الا اینکه آنچه از اخبار اهل بیت (علیهم السلام ) وارد شده است این عنوان (آنچه از دریا گرفته مى شود) را تفسیر مى کند به ماهى هاى
شور و امثال آن از شکارهاى مانده و کهنه ، و اینکه فرمود: ((متاعا لکم و للسیاره )) کانه حال است براى ((صید البحر و طعامه )) و در آن اشاره اى هم به این جهت هست که
خداوند از در منت آنرا حلال فرموده ، و چون خطاب به
مؤمنین از جهت محرم بودنشان است عبارت ((لکم و للسیاره )) بمنزله اینست که گفته شود براى شما محرمها و غیر شما یعنى آنهایى که
احرام ندارند.
«قل لایستوی الخبیث والطیب ولو اعجبک کثرة الخبیث...»؛ بگو: «(هیچگاه) ناپاک و پاک مساوی نیستند؛ هر چند فزونی ناپاکها، تو را به شگفتی اندازد! از (مخالفت) خدا بپرهیزید ای صاحبان خرد، شاید
رستگار شوید! («قل لایستوی...» بیانگر عدم تساوی حلالها و حرامهای ذکر شده در
آیات پیشین است.
)
خبیث و طیب در
آیه فوق به معنى هر گونه موجود ناپاک و
پاک است اعم از
غذاهاى پاک و ناپاک ، افکار پاک و ناپاک است
و در پایان آیه اندیشمندان و صاحبان
عقل و
هوش را مخاطب ساخته و تاکید مى کند که از خدا بپرهیزید تا رستگار شوید. (فاتقوا الله یا اولى الالباب لعلکم تفلحون ).
اما اینکه در آیه ظاهرا توضیح واضحى بیان شده از این نظر است که ممکن است ، کسى
خیال کند عوارضى از قبیل فزونى طرفداران پلیدى و به اصطلاح اکثریت باعث آن شود، که چیز ناپاک در ردیف پاک قرار گیرد، چنانکه ملاحظه کرده اید، گاهى بعضى از مردم تحت تاثیر انبوه جمعیت و تمایلات اکثریت قرار گرفته و تصور مى کنند، اگر اکثریت بهر مطلبى تمایل پیدا کرد، این نشانه قطعى و بدون چون و چراى درستى آن مطلب است ، در حالى که چنین نیست و مواردى که اکثریت اجتماعات گرفتار اشتباهات روشن شده اند بسیار زیاد است ، در واقع آنچه براى شناسائى خوب از بد (خبیث از طیب ) لازم است اکثریت کیفى است نه اکثریت کمى ، یعنى افکار قویتر و والاتر و عالیتر و اندیشه هاى تواناتر و پاکتر لازم است نه کثرت نفرات طرفدار.
این مساله شاید با مذاق بعضى از مردم امروز سازگار نباشد که بر
اثر تلقینات و تبلیغاتى کوشش شده ، همیشه تمایلات اکثریت را به عنوان یک مقیاس سنجش نیک از بد بخورد آنها بدهند، تا آنجا که باور کرده اند،
حق یعنى چیزى که اکثریت بپسندد، و خوب چیزى است که اکثریت به آن مایل باشد در حالى که چنین نیست .
و بسیارى از گرفتاریهاى مردم
دنیا بر اثر همین طرز تفکر است .
آرى اگر اکثریت از رهبرى صحیح و تعلیمات درستى بهره مند گردد و به اصطلاح یک اکثریت بتمام معنى رشید شود، آنگاه ممکن است تمایلات او مقیاسى براى سنجش خوب و بد باشد، نه اکثریتهاى رهبرى نشده و غیر رشید.
در هر حال
قرآن در آیه مورد بحث ، اشاره اى به این واقعیت کرده و میفرماید:هرگز زیادى بدان و ناپاکان شما را بشگفتى در نیاورد و در موارد دیگر بیش از ده بار فرموده : و لکن اکثر الناس لا یعلمون : کار اکثر مردم از روى
علم و دانش نیست !.
ضمنا باید توجه داشت که اگر در آیه کلمه خبیث بر طیب مقدم داشته شده است به خاطر آن است که در آیه مورد بحث روى سخن با کسانى است که فزونى خبیث را دلیل بر اهمیت آن میگیرند و باید به آنها پاسخ گفته شود، و به آنها گوشزد میکند، که ملاک خوبى و بدى در هیچ مورد کثرت و قلت و اکثریت و اقلیت نیست ، بلکه در همه جا و همه وقت پاکى بهتر از ناپاکى است ، و صاحبان عقل و اندیشه هیچگاه
فریب کثرت را نمى خورند، همواره از پلیدى دورى مى کنند، اگر چه تمام افراد محیطشان آلوده باشند، و به سراغ پاکیها میروند اگر چه تمام افراد محیط با آن مخالفت ورزند.
گویا مراد از یکسان نبودن ((خبیث )) و ((طیب )) (پلید و پاک ) این است که پاک بهتر از پلید است ، و چون گفتن این حرف مثل گفتن : آنچه در جوى مى رود
آب است ، مى باشد، از این رو باید گفت جمله مبنى بر
کنایه است ، به این بیان که مقام و منزلت پاک به حسب طبع اولى و اقتضاى فطریش از ناپاک بالاتر است ، بطورى که اگر عکس آن فرض شود و ناپاک براى بعضى از عوارض بهتر از پاک گردد لازمه اش این است که نخست مدارج کمال را یکى پس از دیگرى بپیماید تا بحد خوبى پاک رسیده و محاذى و برابر او قرار بگیرد تا خوب شود، سپس از آن درجه هم بالاتر رفته و ما فوق خوبى پاک قرار بگیرد، تا خوب تر از پاک شود.
بنابراین براى نفى این مطلب گفتن اینکه : خبیث و طیب یکسان نیستند، در
انکار بهترى خبیث ابلغ و رساتر است ، از اینجا نیز معلوم مى شود براى چه نکته اى خبیث جلوتر از طیب ذکر شده است ، سیاق کلام در این آیه بیان این جهت است که زیادى و کثرت خبیث آنرا از طیب بهتر نمى کند، و چون در مقام بیان این جهت است ، باید اول خبیث را ذکر کند، و بفرماید: بد مانند خوب نیست اگر چه خیلى هم زیاد باشد، و اما اگر در چنین مقامى بفرماید: طیب مانند خبیث نیست ، باید دنبالش فرموده باشد: و لو طیب خیلى هم کمتر از خبیث باشد، (دقت بفرمائید).
این را هم باید دانست که پاکى و پلیدى به هر معنائى که باشد دو
وصف حقیقى و دو واقعیت خارجى هستند براى اشیاء، مانند
طعام پاک و ناپاک ، و
زمین پاک و ناپاک و امثال آن ، خداى تعالى هم آن دو را در امور مادى و واقعیت هاى خارجى بکار برده و مى فرماید: ((و البلد الطیب یخرج نباته باذن ربه و الذى خبث لا یخرج الا نکدا)) و نیز درباره روزى پاک فرموده :((و الطیبات من الرزق )) و اگر گاهى دیده مى شود که این دو کلمه در امور وضعى و اعتباریات قرار دادى بکار مى رود و مثلا گفته مى شود:
حکم طیب یا خبیث ،
خلق طیب یا خبیث ، این در حقیقت استعمالى است مجازى و بنوعى عنایت. در آیه مور بحث گر چه
تقوا ، یا عبارت است از انجام کارهلاى نیک و طیب یا ترک کارهاى زشت و خبیث ، لیکن اینکه جمله ((فاتقوا الله )) را متفرع کرده است بر جمله ((لا یستوى الخبیث و الطیب )) و اینکه مساءله یکسان نبودن خبیث و طیب را از مسلمات گرفته ، شاهد قوى و زنده ایست بر اینکه مراد از طیب و خبیث پاک و پلیدهاى خارجى و حقیقى مى باشد، بنابراین ، دلیل خیلى روشن است و کسى نمى تواند در آن خدشه کند، بخلاف اینکه اگر مراد از طیب و خبیث کارهاى نیک و بد بود که در این صورت دلیل خیلى روشن نبود، زیرا هر طائفه و ملتى هر قدر هم منحرف باشند کار خود را خوب و اعمالى که مخالف میل و هواى
نفس آنهاست بد مى پندارند، منشاء قواعد
دین ، خبیث یا طیب بودن اشیاء
عالم است و ملاک بهتر و برتر بودن ، طیببودن است نه بسیار بودن بنابراین در اینجا مطلب مبنى است بر مطلب دیگرى که خداى سبحان در موارد متعددى در کلام مجید خود آنرا بیان فرمود، و آن مطلب این است که
دین از
احکام فطرت و نوامیس خلقت است ، و چیزى را که دین دعوت به آن مى کند همان زندگى طیب و پاکیره است ، و چیزى را که از آن نهى مى کند همان زندگى آلوده و ناپاک است ، و خدا جز طیبات را
حلال نکرده ، و جز خبائث را تحریم ننموده ، و لذا فرموده است : ((فاقم وجهک للدین حنیفا فطره الله التى فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم )) و نیز فرموده ((و یحل لهم الطیبات و یحرم علیهم الخبائث )) و نیز فرموده : ((قل من حرم زینه الله التى اخرج لعباده و الطیبات من الرزق )).
پس ما حصل کلام این شد که خداى تعالى در آیه مورد بحث «لا یستوى الخبیث و الطیب و لو اعجبک کثره الخبیث» مثالى زده است براى بیان اینکه قواعد
دین ناشى هستند از صفاتى تکوینى که در اشیاى عالم است ، از پاکیها و پلیدیها، که بى شک در
سعادت و
شقاوت آدمیان تاءثیر تامى دارند، و فرقى در کم و زیاد آنها از جهت اثر نیست ، خوبش خوب است اگر چه اندک باشد، و بدش بد است اگر چه بسیار باشد. چون چنین است هر شخص عاقلى که پاکیها و پلیدیها را از هم تشخیص مى دهد و عقلش
قدرت قضاوت اینکه پاک از ناپاک بهتر است، و اینکه
واجب است که در سعادت زندگى خویش بکوشد و خیر را بر شر ترجیح دهد باید از خداى تعالى ترسیده و راه او را سلوک کند، هیچگاه از اینکه اکثر مردم از راه خدا منحرفند مغرور نشود، و مانند آنان به کارهاى زشت و
رذایل اخلاقی تن در ندهد، هوا و هوسهاى کشنده او را از پیروى
حق باز ندارد، نه از راه فریبندگى مفتونش سازد، و نه از طریق
تهدید زبونش کند، که اگر در برابر اکثریت منحرف چنین استوار ایستاد
امید فلاح و رسیدن به
سعادت انسانیت براى او هست .
مرکز فرهنگ و معارف قرآن، فرهنگ قرآن، ج۷، ص۲۳۲، برگرفته از مقاله «حرمت پلیدی».