حجیت عمومی روایات شیعه
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اصولی بودن و نفی اخباریگری به معنای رد اعتبار عمومی روایات
شیعه نبوده است.برخی از ایشان، گرچه قطعیت روایات را نپذیرفتهاند، اما ادله اخباریها را در قطعیت اعتبار پذیرفتهاند.به همین دلیل نیز خود را از بررسیهای رجالی جز در موارد تعارض و موارد مشابه، بینیاز دانستهاند.در میان فقهای سده اخیر شاید هیچ فقیهی به اندازه
سید کاظم یزدی (ره)، به صراحت در این باره اظهار نظر نکرده است.
مشهور
علمای شیعه اعم از
اصحاب ائمه (ع)، متقدمان بر
شیخ طوسی و متأخران از وی تا زمان
شیخ انصاری (ره)و پس از او تا عصر ما، وثوق خبری را ملاک پذیرش دانستهاند.
یعنی ملاک آنها موثق بودن مخبر نبوده است و وثوق به خبر را از هر راه عقلایی که حاصل شود، میپذیرند.
به همین سبب وجود روایت در کتب معروف و شناخته شده
شیعه یا شهرت عمل به آن و یا موافقت مضمون آن با عقل یا قرآن، برای پذیرش روایت کافی است.
خواه سند آن مطابق تقسیم
احمد بن طاوس حلی و شاگردش علامه، صحیح یا ضعیف بوده باشد.
یکی از فقهایی که با جسارت در این باره اظهار نظر کرده و
ایمان خود را به قابل اعتماد بودن روایات شیعه بیپروا اظهار داشته، مرحوم آیت الله العظمی سید کاظم یزدی صاحب«عروة الوثقی»است.
وی پس از نقل اجمالی ادله
علمای اخباری در قطعیت روایات، قطعیت روایات را نمیپذیرد، اما اعتبار آنها را بر اساس ادله ایشان قطعی میداند:
و الانصاف انه مع ذلک لایحصل القطع بصدور جمیع ما فی الکتب مع علمنا بدسّ الدساسین فی الجملة فی کتبهم، و تبین فسق بعض هذه الرواة فی آخر امره بل فساد معتقده ایضا.
نعم لو استشهد بهذا الوجه و سائر الوجوه التی انهاها فی آخر الوسائل فی الفائدة الثامنة الی اثنین و عشرین علی کون هذه الاخبار قطعی الاعتبار لم یکن بعیداً مؤیداً، بشهادة اصحاب الکتب الاربعة بانهم لم یودعوا فی کتبهم الا ما کان حجة بینهم و بین ربهم، فلو کان خبر العادل المزکی بتزکیة الکشی او النجاشی حجة، لیس مطلق اخبار الکتب الاربعة قاصرا عن هذه المرتبة قطعا بعد ان حکم اصحابها بصحتها.
از بیان آغازین وی بر میآید که ایشان همه روایاتی را که صاحب وسائل قطعی الصدور دانسته، قطعی الاعتبار میداند.
زیرا سخن در ادله صاحب وسائل است و روشن است که ادله ایشان به
کتب اربعه ناظر نیست، بلکه ناظر به فضای عمومی روایات شیعه و دست کم، دهها کتاب است که از آنها نقل حدیث میکند.
اما بیان پایانی ایشان، به کتب اربعه ناظر است و چنین مینماید که ایشان قطعیت اعتبار را تنها در آنها میپذیرد.
اگر غرض ایشان همین باشد، معاصرانی مانند
آیت الله نائینی نیز با وی همراهی میکنند؛ اما اگر بخش اول سخن او را به اطلاق بپذیریم، وی متفرد در میان معاصران خود خواهد بود و همین نیز به صواب نزدیکتر است.
زیرا وی ادله صاحب وسائل را در قطعیت اعتبار میپذیرد و ناظر به آن، سخن میگوید.
پس به صرف تطبیق ادله بر قدر متیقن
کتب شیعه ،
استدلال عام وی تخصیص نمیخورد.
در ادامه و در دفاع از نظریه وی، به تبیین برخی ادله اعتبار میپردازیم.
در آغاز، ادله صاحب وسائل را با بیانی دیگر و در ساختاری نو، تقدیم داشته، در ادامه به ضرورت توجه به روش تحلیل تاریخ خواهیم پرداخت.
یکی از نکات مهمی که باعث گردید تا اعتبار روایات
شیعه مورد بیمهری قرار گیرد و انگشت اتهام متوجه آن شود، خلط دو جریان روایی کاملا متفاوت است که هیچ مناسبتی نیز میان آنها وجود ندارد.
روایات شیعه که در دامن
اهلبیت (ع) نشو و نما پیدا کردند، چه مناسبتی با روایات
اهل سنت داشتند که پس از پیامبر اسلام مورد بیمهری و سوء استفاده قرار گرفت! غفلت از تفاوتهای فاحش میان این دو جریان، گرفتاریهای زیادی را فراهم آورده است.
نکتهای که امثال سید کاظم یزدی(ره)را به این نتیجه میرساند که روایات شیعه اگر قطعی الصدور هم نباشند، قطعی الاعتبارند، تفطن و عنایت به همین تفاوتهاست.
در ادامه آنچه را که ایشان به عنوان تفاوتهای دو جریان حدیثی متفاوت میپذیرد و صاحب وسائل آنها را در خاتمه» وسائل الشیعه «آورده، با بیانی دیگر که مناسبتتر به نظر میرسد، میآوریم.
اشتباه بزرگ زمانی رخ داد که برخی از
فقهای شیعه به دلیل فاصله گرفتن از عصر
معصوم و غفلت از فضای حاکم بر آن دوره، و تأثر از فضای حدیثی اهل سنت، به اشتباه افتاده، تاریخ حدیث را که در واقع دو دوره بود، یکی دانستند: تاریخ حدیث پیامبر اسلام (ص)؛ و تاریخ حدیث ائمه (ع).
پیامبر اسلام مادام که در میان امت حضور داشتند، کسی جسارت جعل و تحریف سازمان یافته را نیافت.
جعلی که بتواند در جریان علمی جامعه تأثیر گذاشته، در کتابهای مطرح و معمول به نفوذ کند.
زیرا اشخاص تأثیرگذار همگی در اطراف رسول خدا (ص) بودند.
حتی
منافقان بزرگ که بعد از ایشان نقاب از چهره انداختند، از اصحاب نزدیک ایشان به شمار میآمدند.
اگر آنها دست از پا خطا میکردند و حدیث میساختند، برخورد شدیدی با آنها میشد و اینها چیزی نبود که از حاکم مقتدری مانند پیامبر اسلام (ص) که مؤید به
روح القدس نیز بود، مخفی بماند.
اما حدیث:
وَ قَدْ کذِبَ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ (ص) عَلَی عَهْدِهِ حَتَّی قَامَ خَطِیباً فَقَالَ أَیهَا النَّاسُ قَدْ کثُرَتْ عَلَی الْکذَّابَةُ (الکذابة - بکسر الکاف و تخفیف الذال مصدر کذب یکذب أی کثرت علی کذبة الکذابین و یصحّ أیضا جعل الکذاب بمعنی المکذوب و التاء للتأنیث أی الأحادیث المفتراة أو بفتح الکاف و تشدید الذال بمعنی الواحد الکثیر الکذب و التاء لزیادة المبالغة و المعنی کثرت - علی اکاذیب الکذابة أو التاء للتأنیث و المعنی کثرت الجماعة الکذابة و لعلّ الأخیر أظهر و علی التقادیر الظاهر أن الجار متعلق بالکذابة و یحتمل تعلقه بکثرت علی تضمین أجمعت و نحوه).فَمَنْ کذَبَ عَلَی مُتَعَمِّداً فَلْیتَبَوَّاء مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ ثُمَّ کذِبَ عَلَیهِ مِنْ بَعْدِه.
نه تنها نقض این مطلب نیست، بلکه نشاندهنده واکنش سریع آن حضرت است.
اما اینکه ایشان نام کسی را نمیبرد و از نوشتههای شخص خاصی منع نمینماید، نشانگر آن است که جعل حدیث به مرحلهای نرسیده است که وارد جریان علمی جامعه شود؛ وگرنه ایشان همچنان که از آینده خبر داده بودند و از بدعتگذاران در دین نام برده بودند، قطعا از جاعلان حرفهای حدیث نیز نام برده، آنها رسوا میکردند.
به عبارتی، جریان جعل اگر در گوشه و کنار کشور اسلامی انجام بگیرد، به طور طبیعی برای ایشان قابل پیگیری نیست.
اما اگر در میان علما و بزرگان انجام گرفته بود و جریان علمی را تهدید میکرد، ایشان قطعا متوجه شده و با آن مبارزه میکرد.
نکته مهمتر اینکه، آنچه به عنوان تراث گذشتگان برای آیندگان باقی میماند، همان آثاری است که در مجامع علمی تدوین شده است.
آنچه در شهرهای خرد و روستاهای دور و نزدیک جعل میگردد، برای آیندگان باقی نمیماند.
شاهد بر این مطلب روایتی است که حاکم در مستدرک صحیحین از رسول خدا (ص) نقل میکند:
عن عبدالرحمن بن عوف، انه قال: خذوا عنی من قبل أن تشاب الأحادیث بالأباطیل، سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یقول: أنا الشجرة، و فاطمة فرعها، و علی لقاحها، و الحسن و الحسین ثمرتها، و شیعتنا ورقها، و أصل الشجرة فی جنة عدن، و سائر ذلک فی الجنة.
این حدیث بدان معناست که هنوز احادیث آلوده نشدهاند، اما پس از من این اتفاق میافتد.
پس از
رحلت رسول خدا (ص)، اتفاقاتی افتاد که شگفتی هر
انسان منصفی را برمیانگیزد و تکرار تاریخ
بنی اسرائیل را در درخواست بت از
حضرت موسی (ع) تداعی مینماید. (وَ جاوَزْنا بِبَنی إِسْرائیلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلی قَوْمً یَعْکُفُونَ عَلی أَصْنامً لَهُمْ قالُوا یا مُوسَی اجْعَلْ لَّنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةُ قالَ إِنَّکُمْ قَوْمُ تَجْهَلُونَ)
یک جریان سازمانیافته ظاهر شد و تمام امور را به دست گرفت.
جریانی که حاضر نشد،
غصب خلافت را تا تدارک مراسم
کفن و
دفن رسول خدا (ص)، به تأخیر بیندازد! تمام مطلب در این نکته متمرکز است که دشمنان رسول خدا (ص)، بر مسند خلافت نشسته، مدعی استمرار راه و سیره و مرام او شدند! خلیفة الله اعظم
امیرمؤمنان نیز با همه افتخارات، به یکباره فراموش گردید و دختر رسول الله در شهر پدرش، غریب شد! در خانهاش آتش گرفت و
تن مبارکش آسیب دید و فرزند عزیزش سقط شد و شوهر در میان کوچهها طناب بر دست به خود پیچید!
در این شرایط که تکرار آن برای نگارنده بسیار تلخ و دردناک است، چه بر سر احادیث و گفتار و سیره آن حضرت خواهد آمد.
وقتی که»
علی «یعنی جان پیامبر و» فاطمه «
پاره تن پدر در میان
آتش میسوزد، آیا نباید انتظار آن را کشید که روزی کتابهایی که مملو از احادیث رسول خدا (ص) بود به بهانه تحفظ بر قرآن، آتش بگیرند! وقتی که خلیفه مسلمین) ! (اولین حدیث را جعل کرد و دختری را از ارث پدری محروم ساخت، نباید انتظار داشت که افرادی با سابقه هم صحبتی چند روزه با پیامبر، هزاران حدیث از آن حضرت نقل کنند؟! وقتی که جاعلان حرفهای مانند ابوهریره برای جعل حدیث، مقرب درگاه خلفا میشوند، چگونه میتوان به اعتبار حدیث فکر کرد! همه اینها در برابر دیدگان علی (ع) انجام گرفت.
او نه میتواند چشم خود را بر تاراج ثمره عمر رسول الله ببندد و نه میتواند خیره بدان نگاه کند؛ نه میتواند فریاد بزند و نه میتواند دم بَر بندد. (در این اندیشه بودم که آیا با دست تنها برای گرفتن حق خود به پاخیزم؟ یا در این محیط خفقانزا و تاریکی که به وجود آوردند، صبر پیشه سازم؟ که پیران را فرسوده، جوانان را پیر، و مردان با ایمان را تا
قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه میدارد! پس از ارزیابی درست،
صبر و بردباری را خردمندانهتر دیدم.
پس صبر کردم در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود.
با دیدگان خود مینگریستم که میراث مرا به غارت میبرند!)
علامه طباطبایی (ره)درباره شدت جعل و
تحریف در دوره خلفا مینویسد:
و این اعراض از
اهلبیت (ع) بزرگترین شکافی بود که در نظام تفکر اسلامی پدید آمد و باعث شد
علم قرآن و طریقه تفکری که قرآن به سوی آن میخواند در بین
مسلمانان متروک و فراموش شود، شاهد بسیار روشن آن این است که در جوامع حدیث کمتر به احادیثی بر میخوریم که از امامان اهلبیت روایت شده باشد.
آری اگر شما خواننده محترم از یک سو مقام و منزلتی که اهل حدیث در زمان خلفا داشتند، و حرص و ولعی که مردم در اخذ و شنیدن حدیث از خود نشان میدادند در نظر بگیری، و از سوی دیگر در بین دهها هزار حدیثی که در جوامع حدیث گردآوری شده، احادیث منقوله از علی و حسن و حسین در ابواب مختلف معارف
دین و مخصوصا در تفسیر نقل شده بشماری، آن وقت انگشت حیرت به دندان خواهی گزید) که خدایا چطور شد فلان صحابه که بیش از دو سه سال رسول خدا (ص) را ندید دهها هزار حدیث دارد، ولی اهلبیت رسول خدا (ص) که در خلوت و جلوت و در کودکی و جوانی، در سفر و حضر با آن جناب بودند حدیث چندانی در جوامع ندارند؟!! (و چرا
صحابه حتی یک حدیث از اهلبیت نقل نکردند؟ و چرا تابعین یعنی طبقه دوم مسلمین روایاتی که از آن حضرات نقل کردهاند از صد تجاوز نمیکند؟ و چرا
حسن بن علی ) با اینکه خلیفه ظاهری نیز بود.
( احادیثش به ده عدد نمىرسد؟ و چرا از حسین بن على حتى یک حدیث دیده نمىشود؟ با اینکه بعضىها تنها روایات وارده در خصوص تفسیر را آمار گرفتهاند به هفده هزار بالغ شده، که تنها جمهور آنها را نقل کردهاند، که
سیوطی آنها را در کتاب اتقانش آورده و گفته این عدد روایاتى است که در تفسیر ترجمان القرآنش که الدر المنثور خلاصه آن است آورده و روایات وارده در ابواب فقه نیز همین نسبت را دارد، و بعضى از آمارگران از این قبیل احادیث تنها به دو حدیث برخوردهاند که در ابواب مختلف فقه از حسین)ع( روایت شده، و چرا باید چنین باشد؟
آیا علتی جز این میتواند داشته باشد که مردم از اهلبیت دوری کردند، و از حدیث آنان اعراض نمودند؟ و یا اگر از آنان حدیث گرفتند و بسیار هم گرفتند لیکن در دولت اموی به دلیل دشمنی که امویان با اهلبیت داشتند آن احادیث از بین رفت و به فراموشی سپرده شد؟نمیدانیم.
اما این قدر هست که کنار زدن علی (ع) و شرکت ندادن آن جناب در جمع
قرآن در اوائل رحلت رسول خدا (ص)، و در اواخر عهد عثمان و نیز تاریخ حسن و حسین احتمال اول را تأیید میکند.
این حقکشیهایی که امت اسلام و یا حکومت اموی درباره علی (ع) نمودند کار را بدان جا کشانید که نه تنها تمامی احادیث آن جناب مورد اعراض واقع شد، بلکه بعضیها حتی نهج البلاغه را نیز انکار کردند، که کلام آن جناب باشد؛ آری خطبههای برجسته و غرای
نهج البلاغه مورد سؤال و تردید قرار گرفت، ولی خطبه بتراء زیاد بن ابیه و اشعاری که یزید درباره شراب سروده جای هیچ اختلافی نبود و حتی دو نفر هم درباره آنها اختلاف نکردند.)
حضرات ائمه (ع) در زمان حیات خود مانند رسول خدا (ص)، محافظ
شریعت بودند و بر سر آن با هیچکس وارد معامله نشدند.
شواهد بسیاری بر این مطلب در اصالت محافظت دین، آورده شده است.
همین تلاشها بود که سلامت فضای روایی شیعه را تضمین کرد.
هر کدام از ایشان که شربت
شهادت را مینوشید، امام بعدی از آثار او مراقبت مینمود.
به عبارتی، شیعه دوازده امامی همچنان ادامه دارد و قطع نشده است تا در آن اختلاف شود.
فِرَقی که از شیعه دوازده امامی جدا شدند، از جریان علمی آن حذف گردیدند.
خلاصه سخن اینکه به باور ما، تفاوت فضای حدیث شیعه با
اهل سنت ، به اندازه تفاوت حدیث زمان حیات رسول الله با زمان پس از ایشان است!
پس از ایشان و در عصر غیبت، فقها و محدثان بزرگ شیعه که مورد وثوق همگان بودند، اقدام به جمعآوری احادیث کرده، مجامع روایی را درست کردند.
اساساً امروزه علمای دین، نگرانی چندانی نسبت به عصر غیبت ندارند.
زیرا مجموعههای روایی را کسانی نوشتهاند که سنگینی تقوایشان بر سنگینی آسمانها میچربد.
عمده تفاوتهای احادیث نبوی و ائمه از این قرارند:
ایشان از دنیا رفته بودند و نمیتوانستند از خودشان دفاع کنند.
جاعلان حدیث را معرفی کرده، غاصبان حقشان را به سزای اعمالشان برسانند.
همین مسأله، بهترین فرصت را برای مخالفان و منافقان فراهم آورد.
پیامبر (ص) پایهگذار اسلام بود.
بنابراین حتی کسانی که از صمیم قلب با آن حضرت
دشمنی داشتند، ناچار باید اظهار
اسلام و ارادت میکردند تا در میان جامعه اسلامی که به دست ایشان شکل یافته بود، مشروعیت پیدا کنند.
از این رو خلفا علاقه وافری نشان میدادند تا احادیث بسیاری در تأیید آنها یا احکام دلخواهشان توسط محدثان جعل و منتشر شود.
همچنین انگیزههای قویای در کار بود تا هر آنچه از مسائل عقیدتی، حکومتی و یا عبادی مخالف طبعشان بود، از میان برود.
در غیر این صورت، از قدرت مانور آنها به شدت کاسته میشد.
در حالی که ائمه (ع) پایهگذار اسلام نبودند، بلکه استمراربخش آن بودند.
از این رو مخالفان میتوانستند آنها را به بهانههای مختلف کنار گذاشته، از صحنه سیاست حذف کنند و البته این کار را کردند.
به عبارتی، ائمه (ع) برای اصحاب زر و زور مشروعیتبخش نبودند و آنها از ابراز دشمنی و حتی اقدام به
قتل ایشان، ابایی نداشتند.
همین امر باعث شد تا جعل
حدیث در
شیعه به کانونهای قدرت و ثروت گره نخورد و در سطح اشخاص باقی بماند و تفاوت این دو بسیار روشن است.
اگر حکومتها عهدهدار تحریف شوند، نه کسی قدرت بر جلوگیری و مخالفت دارد و نه مخالفتش سودی خواهد داشت.
همچنین دامنه آن به سرعت و قدرت، افزایش مییابد و ریشه پیدا میکند.
به تبع تفاوت پیشین، منافع مالی تحریف حدیث از پیامبر، با تحریف احادیث ائمه، قابل مقایسه نخواهد بود.
احادیث ایشان خریداران زیادی دارد در حالی که
احادیث ائمه (ع) تنها در میان اقلیت راندهشده، ارزش و اعتبار دارد.
البته ائمه در میان
اهل سنت نیز به عنوان علمای بزرگ شناخته شده بودند؛ از این رو، گاه به نام ایشان نیز حدیث جعل میکردند.
این نوع احادیث توسط اهل سنت و مرتبط با آنها بوده و در مجامع شیعی منعکس نشده است.
نمونه آن را پیشتر آوردیم.
ریاستطلبی و نزدیک شدن به مراکز قدرت، یکی از خطرات همیشگی برای علم و علما بوده و هست. (وَ قَالَ (ع) الْفُقَهَاء أُمَنَاء الرّسُلِ فَإِذَا رَأَیْتُمُ الْفُقَهَأَ قَدْ رَکِبُوا إِلَی السَّلاطِینِ فَاتَّهِمُوهُمْ.)
؛ وَ قَالَ (ص) إِنَّ مَنْ تَعَلَّمَ الْعِلْمَ لِیُمَارِیَ بِهِ السّفَهَاء أَوْ یُبَاهِیَ بِهِ الْعُلَمَاء أَوْ یَصْرِفَ وُجُوهَ النَّاسِ إِلَیْهِ لِیُعَظِّمُوهُ فَلْیَتَبَوَّاء مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ فَإِنَّ الرِّئَاسَةَ لا تَصْلُحُ إِلاَّ لِلَّهِ وَ لأَهْلِهَا وَ مَنْ وَضَعَ نَفْسَهُ فِی غَیْرِ الْمَوْضِعِ الَّذِی وَضَعَهُ اللَّهُ فِیهِ مَقَتَهُ اللَّهُ وَ مَنْ دَعَا إِلَی نَفْسِهِ فَقَالَ أَنَا رَئِیسُکُمْ وَ لَیْسَ هُوَ کَذَلِکَ لَمْ یَنْظُرِ اللَّهُ إِلَیْهِ حَتَّی یَرْجِعَ عَمَّا قَالَ وَ یَتُوبَ إِلَی اللَّهِ مِمَّا ادَّعَی.)
با توجه به دشمنی خلفا با
اهلبیت و شیعیان، این انگیزه کمتر در راویان شیعه پیدا میشد.
در حالی که روات اهل سنت برای تقرب به خلفا و سلاطین با هم به رقابت میپرداختند و در جعل روایت به نفع آنان مسابقه میدادند؛ مانند حکایت غیاث بن ابراهیم.
وی وقتی به نزد خلیفه وقت مهدی بن منصور وارد شد، مهدی را شیفته کبوتری یافت که از مناطق دور دست برایش آورده بودند.
بلافاصله حدیثی در باب مجاز بودن مسابقه با کبوتر جعل کرد و هدیه هنگفتی به همین سبب به دست آورد.)
همیشه گروهی که در اقلیت است و برای باورهای خود انزوای سیاسی و اجتماعی و حتی اقتصادی را به جان خریده، نسبت به آرمانهای خود از اکثریت، پایبندتر است.
تشیع در تاریخ اسلام، جرم بوده است و انتساب به ائمه، مجازات بزرگی به همراه داشت.
چه بسیار از روات که به دلیل فشارهای حکام، کتابهای خود را پنهان میکردند و حتی از دست میدادند. (مانند حکایت ابن ابیعمیر؛ او به مدت چهار سال زندانی شد.
خواهرش در طول این مدت کتابهای برادرش را دفن کرد تا از گزند دشمنان مصون بماند.اما رطوبت باران آنها را از بین برد.او وقتی از زندان آزاد شد، از حفظ شروع به نقل روایاتش کرد.)
چه بسیار سادات که به جرم سیادتشان، از وطن مادرزادی خود آواره شده، به مناطق دور دست پناهنده شدند.
چه بسیار شیعیان که به مظلومیت تمام به
شهادت رسیدند و یا توسط همسایگان و آشنایان آزار و اذیت دیدند. (کار به جایی میرسد که
امام (ع) زبان به بدگویی نسبت به برخی از اصحاب خود میگشاید تا آنان را به ظاهر از خود براند و جانشان را محافظت کند.
عبدالله بن زراره نقل میکند که
امام صادق (ع) به من فرمود که از طرف من به پدرت سلام برسان و بگو من پشت سرت عیبتراشی میکنم تا با این کار از تو دفاع کنم.
مردم و دشمنان ما نسبت به کسانی که به خود نزدیک کرده یا از آنان تجلیل کنیم، حساسیت نشان داده و آنها را اذیت میکنند و آنان را به خاطر محبت ما نسبت به او و تقرب و نزدیکیش با ما، سرزنش میکنند و حتی
اذیت و قتل او را جایز میدانند.
در مقابل، کسانی را که ما از آنان عیبجویی کنیم، ستایش میکنند.
اگرچه واقعا نیز قابلستایش باشند! اگر من از تو عیبجویی کردم به این دلیل است که تو به محبت و تمایل به ما مشهور شده بودی و به سبب این کار در میان مردم مورد مذمت قرار میگرفتی.
به همین دلیل خواستم از تو عیبجویی نمایم تا به دلیل این ایرادهایی که از تو میگیرم، تو را تمجید کنند و با این کار شرشان را از تو برطرف سازم.
خداوند متعال میفرماید:» اما آن کشتی برای عدهای مسکین بود که در دریا کار میکردند.
خواستم آن را معیوب سازم تا پادشاه ظالمی که کشتیها را توقیف و غصب میکرد، با آن کاری نداشته باشد. «این تنزیل از جانب خداوند صحیح است.
به خدا قسم که
خضر (ع) کشتی را معیوب نکرد، مگر به دلیل اینکه آنها را از شر آن پادشاه ظالم حفظ کند تا در حال صحت و سلامت به دست او نیفتد.
ستایش خدا را. این مثال را به خوبی بفهم.خدا تو را رحمت کند. به خدا قسم که تو محبوبترین مردم در نزد من هستی. حتی محبوبترین اصحاب پدرم در میان مرده و زندهشان تو هستی.تو بهترین کشتی این دریای بزرگ و متلاطم هستی و از پشت سر تو پادشاه ظالم و غاصبی است که منتظر عبور کشتیهای سالمی است که از دریای هدایت میگذرند تا آنها را گرفته و خودش را با اهلش غصب نماید.
رحمت
خدا بر تو در حال حیاتت و رحمت و بهشتش بر تو در حال مرگت.)
اقلیتی که همه این مصائب را به جان میخرد، زمینه کمتری برای جعل و تحریف سخنان بزرگان
مذهب خواهد داشت.
این گروه قابل مقایسه با اکثریتی نیست که نان مسلمانی را میخورد و برای اسلامش اذیت نمیشود.
بیجهت نیست که برخی از بزرگان مانند علامه وحید بهبهانی اصل را در اصحاب
امام صادق (ع) بر وثوق آنان قرار دادهاند.
یا برخی مانند علامه تستری در«قاموس الرجال»روات مهمل و مجهول را به ممدوحین ملحق میکند.
مانند انقلابیهای قبل و بعد از انقلاب! آنان که در زمان حکومت ساواک انقلابی بودند، غیر از کسانی هستند که در دولت اسلام ادعای انقلابی بودن دارند.
به دلیل کنترل شدیدی که ائمه (ع) بر فضای علمی شیعه داشتند، افراد حرفهای اگر قصد تحریف نیز داشتند، به زودی رسوا میشدند و کسی از آنان
حدیث نقل نمیکرد.
همچنان که وقتی واقفیه پدید آمد، تعبیرات بسیار تندی در ممنوعیت معاشرت با آنان صادر شد.
همین امر باعث گردید تا اصحاب به کلی از آنها فاصله بگیرند.
بنابراین اگر این افراد به نام خود حدیث جعل میکردند، سودی نداشت.
بهترین شاهد آن، واقعیت خارجی روایات شیعه است؛ زیرا در مجامع ما، یا روایتی از این افراد نقل نشده و اگر شده بسیار اندک و انگشتشمار است و مضامین آنها نیز جزو محکمات دین میباشد.
پس این افراد اگر قصد جعل داشتند، ناچار باید به نام دیگران جعل میکردند؛ به گونهای که هیچ اثری از خودشان باقی نگذارند و این کار تنها با دست بردن در کتب و اصول شخصیتهای موجه امکانپذیر بود.
روشن است که در این صورت، رجال نه تنها سودی ندارد که موجب اشتباه نیز شده و موجب وثوق به روایات باطل میگردد.
از این روست که حضرات ائمه (ع) با وجود علم به جعل آنها و نام بردن از آنها، نفرمودند» هر روایتی که از فلانی باشد، نپذیرید «بلکه محتوای روایات مجعول را بیان کرده و راهکار آن را در توجه به مضمون روایت و عرضه به کتاب، جستجو میکردند.
مثلاً مغیرة بن سعید بزرگ غلات در زمان
امام باقر (ع) بود.
مورد
لعن امام قرار گرفت و منزوی شد.
به همین منظور تنها با دست بردن در کتب اصحاب به کار خود ادامه میداد:
عَنْ یونُسَ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَکمِ أَنَّهُ سَمِعَ أَبَا عَبْدِاللَّهِ (ع) یقُولُ کانَ الْمُغِیرَةُ بْنُ سَعِیدً یتَعَمَّدُ الْکذِبَ عَلَی أَبِی (ع) وَ یأْخُذُ کتُبَ أَصْحَابِهِ وَ کانَ أَصْحَابُهُ الْمُسْتَتِرُونَ بِأَصْحَابِ أَبِی یأْخُذُونَ الْکتُبَ مِنْ أَصْحَابِ أَبِی فَیدْفَعُونَهَا إِلَی الْمُغِیرَةِ فَکانَ یدُسّ فِیهَا الْکفْرَ وَ الزَّنْدَقَةَ وَ یسْنِدُهَا إِلَی أَبِی (ع) ثُمَّ یدْفَعُهَا إِلَی أَصْحَابِهِ فَیأْمُرُهُمْ أَنْ یبُثّوهَا فِی الشِّیعَةِ فَکلّ مَا کانَ فِی کتُبِ أَصْحَابِ أَبِی (ع) مِنَ الْغُلُوِّ فَذَاک مِمَّا دَسَّهُ الْمُغِیرَةُ بْنُ سَعِیدً فِی کتُبِهِمْ.
توجه خوانندگان محترم را به تبیین دقیق روش کار وی توسط امام، جلب میکنیم.
او نه تنها به نام خود جعل نمیکرد که با واسطه، کتابها را جمع کرده، در میانشان احادیثی را اضافه میکرد.
امام (ع)، مبارزه با این روش را در توجه به محتوا میداند.
ابوالخطاب نیز یکی از همین نمونهها است:
عَنْ یونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، أَنَّ بَعْضَ أَصْحَابِنَا سَأَلَهُ وَ أَنَا حَاضِرُ، فَقَالَ لَهُ یا أَبَامُحَمَّدً مَا أَشَدَّک فِی الْحَدِیثِ وَ أَکثَرَ إِنْکارَک لِمَا یرْوِیهِ أَصْحَابُنَا فَمَا الَّذِی یحْمِلُک عَلَی رَدِّ الأَحَادِیثِ فَقَالَ حَدَّثَنِی هِشَامُ بْنُ الْحَکمِ أَنَّهُ سَمِعَ أَبَا عَبْدِاللَّهِ (ع) یقُولُ لاتَقْبَلُوا عَلَینَا حَدِیثاً إِلاَّ مَا وَافَقَ الْقُرْآنَ وَ السّنَّةَ أَوْ تَجِدُونَ مَعَهُ شَاهِداً مِنْ أَحَادِیثِنَا الْمُتَقَدِّمَةِ، فَإِنَّ الْمُغِیرَةَ بْنَ سَعِیدً لَعَنَهُ اللَّهُ دَسَّ فِی کتُبِ أَصْحَابِ أَبِی أَحَادِیثَ لَمْ یحَدِّثْ بِهَا أَبِی، فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لاتَقْبَلُوا عَلَینَا مَا خَالَفَ قَوْلَ رَبِّنَا تَعَالَی وَ سُنَّةَ نَبِینَا (ص) فَإِنَّا إِذَا حَدَّثْنَا قُلْنَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص).
قَالَ یونُسُ: وَافَیتُ الْعِرَاقَ فَوَجَدْتُ بِهَا قِطْعَةً مِنْ أَصْحَابِ أَبِیجَعْفَرً (ع) وَ وَجَدْتُ أَصْحَابَ أَبِیعَبْدِاللَّهِ (ع) مُتَوَافِرِینَ فَسَمِعْتُ مِنْهُمْ وَ أَخَذْتُ کتُبَهُمْ، فَعَرَضْتُهَا مِنْ بَعْدُ عَلَی أَبِیالْحَسَنِ الرِّضَا (ع) فَأَنْکرَ مِنْهَا أَحَادِیثَ کثِیرَةً أَنْ یکونَ مِنْ أَحَادِیثِ أَبِیعَبْدِاللَّهِ (ع) وَ قَالَ لِی: إِنَّ أَبَاالْخَطَّابِ کذَبَ عَلَی أَبِیعَبْدِاللَّهِ (ع) لَعَنَ اللَّهُ أَبَاالْخَطَّابِ! وَ کذَلِک أَصْحَابُ أَبِیالْخَطَّابِ یدُسّونَ هَذِهِ الأحَادِیثَ إِلَی یوْمِنَا هَذَا فِی کتُبِ أَصْحَابِ أَبِیعَبْدِاللَّهِ (ع)، فَلاتَقْبَلُوا عَلَینَا خِلافَ الْقُرْآنِ، فَإِنَّا إِنْ تَحَدَّثْنَا حَدَّثْنَا بِمُوَافَقَةِ الْقُرْآنِ وَ مُوَافَقَةِ السّنَّةِ إِنَّا عَنِ اللَّهِ وَ عَنْ رَسُولِهِ نُحَدِّثُ، وَ لانَقُولُ قَالَ فُلَانُ وَ فُلَانُ فَیتَنَاقَضَ کلَامُنَا إِنَّ - کلَامَ آخِرِنَا مِثْلُ کلَامِ أَوَّلِنَا وَ کلَامَ أَوَّلِنَا مُصَادِقُ لِکلامِ آخِرِنَا، فَإِذَا أَتَاکمْ مَنْ یحَدِّثُکمْ بِخِلَافِ ذَلِک فَرُدّوهُ عَلَیهِ وَ قُولُوا أَنْتَ أَعْلَمُ وَ مَا جِئْتَ بِهِ! فَإِنَّ مَعَ کلِ قَوْلً مِنَّا حَقِیقَةً وَ عَلَیهِ نُوراً، فَمَا لا حَقِیقَةَ مَعَهُ وَ لَا نُورَ عَلَیهِ فَذَلِک مِنْ قَوْلِ الشَّیطَانِ.
ایشان در پایان روایت به نکته جالبی اشاره میکنند و میفرمایند:
فَإِنَّ مَعَ کلِّ قَوْلً مِنَّا حَقِیقَةً وَ عَلَیهِ نُورُ فَمَا لا حَقِیقَةَ مَعَهُ وَ لا نُورَ عَلَیهِ فَذَلِک قَوْلُ الشَّیطَانِ.
در روایتی که در مبحث قبلی گذشت، امام صادق (ع) برای تشخیص روایات جعلی این گونه میفرماید:
فَکلّ مَا کانَ فِی کتُبِ أَصْحَابِ أَبِی (ع) مِنَ الْغُلُوِّ فَذَاک مِمَّا دَسَّهُ الْمُغِیرَةُ بْنُ سَعِیدً فِی کتُبِهِمْ.
آن چه که از همه این روایات میتوان فهمید، این است که راه تشخیص روایات سره از ناسره در
شیعه با
اهل سنت ، تفاوت زیادی دارد.
در شیعه بیش از اینکه توجه به رجال کارساز باشد، توجه به محتوای روایت و فقه الحدیث است.
یونس بن عبدالرحمان نیز با توجه به همین محتوا، به جایی میرسد که کتاب حدیثی او از تمام روایات جعلی خالص و پاک میشود.
بدگمانی به روایات شیعه، نتیجه خلط مذکور است.
جالب این است که اغلب این افراد در استشهاد به اینکه جاعلان بسیاری به روایت آسیب زدهاند، از روات اهل سنت مثال میزنند که حتی یک روایت در مجامع روایی شیعه وجود نداشته است و آنها از جاعلان در احادیث اهل سنت هستند.
به همین منظور به بررسی جاعلان هر دو گروه میپردازیم.
استاد مطهری در موارد بسیاری، حملههای تندی به علامه محمد امین استرآبادی میکند.
از جمله در دفاع از علامه حلی و نقد
علامه استرآبادی در ضرورت پرداختن به رجال، به چند نکته استناد میکند که عبارتند از:
مردی است به نام ابیالخطاب.
این مرد، ملحد و ضد اسلام بود.
طشت رسواییاش بالاخره از بام افتاد.
وقتی میخواستند اعدامش کنند، گفت:» وَ لَقَدْ وَضَعْتُ فی اخبارِکمْ ارْبَعَةَ آلافِ حَدیثً. «من چهار هزار
حدیث در اخبار شما قاطی کردم.
مجتهدین میگویند وقتی یک چنین جریانهایی در تاریخ وجود داشته است، چطور ما میتوانیم بگوییم هرچه حدیث نقل شده است، درست است.
ما در هیچ کتابی این مطلب را از ابوالخطاب نیافتیم.
او سرکرده غلات زمان امام صادق بود و البته جعلهایی نیز داشت.
اما شما حتی یک روایت در
کتب شیعه از او پیدا نمیکنید.
یعنی به خاطر غلو و لعنها و نفرینهای
امام صادق و سایر ائمه، وی رسوا شد و حتی یک حدیث نیز از او در کتب روایی شیعه وجود ندارد و همین معنای محافظت از دین است.
اما مطلبی که ایشان از ابوالخطاب نقل میکند، جملهای است که از ابن ابیالعوجاء پیش از اعدام نقل شده است. (المنصور، و أحضره للقتل، و أیقن بمفارقة الحیاة: لئن قتلتمونی لقد وضعت فی أحادیثکم أربعة آلاف حدیث مکذوبة مصنوعة.)
) مشروح داستان طبق نقل بحار چنین است.
ابوجعفر محمد بن سلیمان از سوی منصور دوانقی حاکم
کوفه بود.
وی بنا به دلایلی که در تاریخ نیامده است،
عبدالکریم بن ابیالعوجاء را دستگیر و زندانی کرد.
ابن ابیالعوجاء دایی
معن بن زائده بود.
به همین دلیل شُفَعاء زیادی در دربار داشت که با اصرار فراوان از منصور دوانقی، برات آزادی او را گرفتند.
از طرفی عبدالکریم در انتظار آزادی خودش به سر میبرد و میدانست که اقوامش در صدد آزاد کردن او هستند.
به همین خاطر به ابیالجبار گفت که از فرماندار کوفه سه روز مهلت بخواهد و در عوض صد هزار درهم به او خواهد داد.
ابیالجبار مسأله را با فرماندار کوفه در میان گذاشت.
فرماندار به او گفت: اتفاقا او از یادم رفته بود.
بعد از روز
جمعه به یادم بینداز.
بعد از جمعه به یادش انداخت.
فرماندار بر خلاف انتظار، دستور داد تا گردنش را بزنند.
زمانی که عبدالکریم یقین به مرگ خود پیدا کرد.
گفت: به خدا قسم اگر شما مرا بکشید.
در مقابل من چهار هزار حدیث جعل کردم که در آنها حلالهایتان را
حرام و حرام هایتان را
حلال کردهام.
در روزی که باید
روزه میگرفتید،
افطار کردهاید و در روزی که باید افطار میکردید، بر اساس روایات من روزه گرفتهاید.
بعد از اینکه کشته شد، نامه منصور رسید!
این روایت یکی از روایاتی است که به کثرت، مورد احتجاج و استناد قرار میگیرد.
از این رو تذکر دو نکته لازم است.
یکم: ابن ابیالعوجاء یکی از دشمنان اهلبیت بود و در موارد متعددی با امام صادق وارد بحث و مناظره علمی شده بود.
به عبارتی همه شیعیان او را به عنوان معاند و دشمن میشناختند که نمونههای مناظرات او در کتب حدیثی وجود دارد.
پس طبیعی است که حدیث او از امام پذیرفته نشود.
برای همین نیز در کتب حدیثی روایاتی که در آنها اسمی از ابن ابیالعوجاء آمده است، همه در رد او هستند!
دوم: از سوی دیگر مجلس، مجلس شیعیان نبود، بلکه مجلس دشمنان اهلبیت بود.
منصور دوانقی خلیفه عباسی و از دشمنان سرسخت ایشان بود و عامل او نیز طبعاً چنین است.
در نتیجه اگر او از زبان امام صادق جعل حدیث میکرد، نه تنها زیانی به عمال منصور وارد نمیشد که موجب تقویت آنها نیز میگشت.
در حالی که ابن ابیالعوجاء تصریح میکند که من باعث شدم تا حلال شما حرام و حرامتان حلال شود.
من باعث روزهخواری شما شدم و همه میدانیم که عمال عباسیان مقلد حضرات معصومین نبودند و به احکام ایشان عمل نمیکردند تا با جعل احادیث ایشان، آسیبی متوجه آنان شود.
در این باره نیز حکایات زیادی زبان به زبان نقل میشود، اما توضیح داده نمیشود که تمام این افراد از محدثان اهل سنت هستند که نه تنها در میان شیعه که حتی در میان اهل سنت نیز جایگاهی برای آنها نیست.
در این بین، حکایت
نوح بن ابیمریم معروف است.
ابیعصمة نوح بن ابیمریم انه قیل له من این لک عن عکرمة عن ابنعباس فی فضائل سورة سورة و لیس عند اصحاب
ابنعبّاس هذا فقال انّی رایت النّاس قد اعرضوا عن القران بفقه ابیحنیفة و مغازی محمد بن اسحق فوضعت هذه الاحادیث حسبة.
)
گرچه در رجال شیخ طوسی وی از اصحاب امام صادق (ع) ذکر شده، ولی این مطلب با عامی بودن وی منافاتی ندارد.
این روایت گواه بر سنی بودن وی است.
گذشته از اینکه میرداماد این مطلب را از کتب اهل سنت نقل میکند.
راوی در سؤال خود میپرسد چرا از عکرمه روایت نمیکنی؟ در حالی که وی جز محدثان اهل سنت است.
در پاسخ نیز وی جلوگیری از گرایش مردم به فقه بزرگان اهل سنت را عذر خود میداند.
در حالی که روشن است شیعیان به دنبال فقه ابوحنیفه یا مغازی و...نبودهاند تا برای بازداشتن آنها نیازی به این کارها باشد.
از وی تنها دو روایت در مجامع روایی شیعه نقل شده که عبارتند از:
أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدً، قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُوبَکرً مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ الْجِعَابِی، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِی بْنِ إِبْرَاهِیمَ، قَالَ: حَدَّثَنَا دَاوُدُ بْنُ سُلَیمَانَ أَبُومُحَمَّدً الْمَرْوَزِی، قَالَ: حَدَّثَنَا صَالِحُ بْنُ عَبْدِاللَّهِ التِّرْمِذِی، قَالَ: حَدَّثَنَا نُوحُ بْنُ أَبِیمَرْیمَ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ الصَّائِغِ، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ کهَیلً، عَنْ عِیسَی، عَنْ عَاصِمً، عَنْ زِرِّبْنِ حُبَیشً، عَنْ عَبْدِاللَّهِ بْنِ مَسْعُودً، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ) صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ (: لایکونُ الْعَبْدُ مُؤْمِناً حَتَّی أَکونَ أَحَبَّ إِلَیهِ مِنْ نَفْسِهِ وَ مِنْ وُلْدِهِ وَ مَالِهِ وَ أَهْلِهِ.
حَدَّثَنَا أَبُوعِصْمَةَ نُوحُ بْنُ أَبِیمَرْیمَ، عَنْ إِسْمَاعِیلَ، عَنْ أَبِیمَعْشَرً، عَنْ سَعِیدً الْمَقْبُرِی عَنْ أَبِیهُرَیرَةَ عَنِ النَّبِی (ص) قَالَ لَمَّا أُسْرِی بِی إِلَی السَّمَاء سَمِعْتُ) نِدَاء مِنْ (تَحْتِ الْعَرْشِ أَنَّ عَلِیاً رَایةُ الْهُدَی وَ حَبِیبُ مَنْ یؤْمِنُ بِیبَلِّغْ یا مُحَمَّدُ، قَالَ: فَلَمَّا نَزَلَ النَّبِی (ص) أَسَرَّ ذَلِک، فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: یا أَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیک مِنْ رَبِّک فِی عَلِی بْنِ أَبِیطَالِبً، وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ، وَ اللَّهُ یعْصِمُک مِنَ النَّاسِ.
همین مطلب نشان میدهد که تا چه اندازه ائمه (ع) و اصحاب در تدوین روایات دقت نظر داشتهاند و از افراد کذابی مانند وی تنها در مواردی که ایمان به حقانیت روایت و صدور آن داشتهاند، روایت نقل میکردند.
همچنین
میرداماد در ادامه باز هم از علما و محدثان اهل سنت نقل میکند.
ابنحیان نقل میکند که ابومهدی گفت: از مسیرة بن عبد ربه سؤال کردم: تو از کجا این احادیث را نقل میکنی که «من قرء کذا فله کذا «در پاسخ گفت:» وضعتها ارغّب النّاس فیها» ! یا حکایت کسی که در فضائل سور قرآن تردید کرده و به دنبال ناقلان آنکه زنده بودند، میافتد.
هر کدام از آنها به دیگری ارجاع میدهد تا در نهایت به یک صوفی سنی مذهب میرسد و زمانی که از او درباره احادیث منقول میپرسد، در پاسخ میشنود: «لم یحدّثنی احد و لکنّا اجتمعنا هنا فرأینا النّاس قد رغبوا عن القرآن فزهدوا فیه فوضعنا لهم هذه الفضایل لیصرّفوا قلوبهم الی القران و یرغبوا فیه.»
وی در ادامه باز هم از کسانی نام میبرد که جعل حدیث میکردند.
مانند
ابوهریره ، عایشه و...که هیچکدام از آنها شیعه نبودهاند و در اسناد روایات شیعه قرار ندارند. (
علامه امینی نیز پس از شمارش ۷۰۰
تن از جاعلان حرفهای از روات
اهل سنت مینویسد:
اینها که بر شمردیم، قطرهای از
دریا و مشتی از خروار بود که شاید خواننده محترم آن را زیاد و بزرگ بداند؛ غافل از اینکه، وضع حدیث و کذب بر رسول خدا و ثقات از
صحابه و
تابعان ، پیش بسیاری از
علماء اهل سنت ، منافاتی با زهد و پرهیزگاری ندارد بلکه آن را شعار صالحان و عامل تقرب به سوی خدا میدانند! و از این جا است که یحی بن سعید قطان گفته است:«صالحان را در چیزی دروغگوتر از آنها در حدیث ندیدم»، و نیز او گفته است:«اهل خیر را در چیزی دروغگوتر از آنها در حدیث ندیدیم»، و نیز از او نقل شده که:«دروغ را در کسی بیشتر از آنکه منسوب به خیر و زهد است ندیدم.»
قرطبی در «التذکار» صفحه ۱۵۵ گفته است:«التفاتی به آن احادیث دروغ و اخبار نادرستی که حدیثسازان درباره فضیلت سورههای قرآن و دیگر اعمال، ساختهاند نباید کرد؛ زیرا آنها چنین عملی را به عنوان قصد قربت و پاداش آخرتی انجام دادهاند که از این راه، مردم را ترغیب به اعمال نیک نمایند، چنانکه از ابیعصمه نوح بن ابیمریم مروزی و محمد بن عکاشه کرمانی و احمد بن عبداللّه جویباری، و دیگران روایت شده است.
به ابیعصمه گفته شد: از کجا از عکرمة، از ابن عباس، در فضیلت یکایک سورهها مطالب نقل کردهای؟ او در جواب گفت: من دیدم مردم از قرآن اعراض کرده و سرگرم به فقه ابیحنیفه و مغازی محمد بن اسحاق شدهاند، از این رو، این روایات را به عنوان عمل خداپسندانه ساختهام!
باز قرطبی در صفحه ۱۵۶ همان کتاب چنین ادامه میدهد: حاکم و دیگر از شیوخ محدثان، آوردهاند: به مردی از زهاد که اقدام به وضع حدیث، در فضیلت
قرآن و سورههای آن نموده بود، گفته شد: چرا چنین کردی؟ او در جواب گفت: دیدم مردم، از قرآن کناره گرفتهاند خواستم بدین وسیله آنان را، به آن ترغیب نمایم.
آنگاه به او گفته شد: پس با گفته رسول خدا:» کسی که از روی عمد بر من
دروغ بگوید جایگاهش آتش خواهد بود «چه کردی؟ در جواب گفت: من بر ضرر او دروغ نگفتهام، بلکه به نفعش حدیث ساختم!!
و او در بر حذر داشتن مردم از حدیثسازی گفته است: و بزرگترین آنها از لحاظ ضرر کسانی هستند که منسوب به زهد بودند، ولی به خیال اینکه حدیثسازی کار خوبی است اقدام به آن نمودهاند و مردم نیز به خاطر اطمینانی که به آنها داشتهاند ساختههای آنان را پذیرفتهاند، آنان گمراه بودند و دیگران را نیز گمراه کردند.
شما در سابق، گفتار«میسرة بن عبد ربه»را شنیدید، هنگامی که به او گفته شده بوده: از کجا این احادیث را آوردهاید؟ او در جواب گفت: آنها را به خاطر ترغیب مردم بدان، وضع کردهام و در این کار پاداش نیک را امیدوارم!
و حاکم گفته است: حسن(کسی که از مسیب بن واضح روایت میکند)از کسانی است که برای رضای خدا حدیث میساخته است (۲) و نیز نعیم بن حماد به دلیل تقویت سنت، حدیث میساخته است!
بنابراین، گویا دروغ و
تهمت و گفتار نادرست از کارهای زشت نبوده و در آن کوچکترین منقصتی وجود نداشته و با فضایل نفسانی و کرامت انسانی منافاتی ندارد!!
این حرب بن میمون،
مجتهد و عابد است که دروغگوترین مردم میباشد!!
و این هیثم طائی است که تمام شب را به
نماز میایستاد.
وقتی که صبح میشد جلوس میکرد و دروغ میگفته است!!
و این
محمد بن ابراهیم شامی است که از زهاد بوده و در عین حال، کذاب و حدیثساز بوده است!!
و این حافظ عبدالمغیث، حنبلی موصوف به زهد و اعتماد و دینداری و صداقت و امانت و صلاح و
اجتهاد و پیروی از سنت و آثار بوده، در عین حال از مطالب ساختگی، کتابی درباره فضائل
یزید بن معاویه نوشته است!!
و این
معلی بن صبیح ، از عباد موصل بوده که حدیث میساخته و دروغ میگفته است!!
و این
معلی بن هلال عابد است که کذاب بوده است!!
و این
محمد بن عکاشه گریهکننده هنگام قرائت است که حدیثساز ماهری بوده است!!
و این
ابوعمر زاهد است که از مطالب ساختگی، کتابی در فضائل
معاویة بن ابیسفیان نوشته است!!
و این
احمد باهلی ، از بزرگان زهاد است که ابن جوزی درباره دروغگویی و حدیثسازیش گفته است: او پارسا و تارک دنیا بوده؛ اما شیطان، این عمل قبیح را برایش نیکو جلوه داده است!!
و این بردانی، مرد صالح است که در فضیلت معاویه حدیث ساخته است!!
و این
وهب بن حفص ، از صالحان است که حتی بیست سال با کسی سخن نگفته، ولی دروغ فاحشی میگفته است!!
و این ابوبشر مروزی
فقیه است که پایبندترین مردم زمانش نسبت به سنت، و مدافعترین آنها نسبت به آن بوده، اما در عین حال حدیث میساخته و آن را پائین و بالا میکرده است!!
و این ابوداود نخعی است که شب زندهدارترین مردم و روزهگیرترین آنها در روز بود اما در عین حال وضاع و حدیثساز بوده است!!
و این ابویحیی وکار، از صالحان عباد و فقهاء است که از دروغگویان بزرگ است!!
و این ابراهیم بن محمد آمدی، یکی از زهاد است که احادیثش ساختگی بوده است!!
و این ابراهیم ابواسماعیل اشهلی است که عابد و شصت سال روزهدار بود ولی حدیثش مورد پیروی قرار نمیگرفت و سندها را دگرگون میکرد و مراسیل را مسانید میکرده است!!
و این
جعفر بن زبیر ، مجتهد در
عبادت است که وضاع و حدیثساز بوده است!!
و این
ابان بن ابیعیاش ، عابد و صالح بوده که دروغ میگفته است!!
در میان این حدیثسازان، افراد مختلفی در شؤون گوناگون قرار دارند که برخی امام مقتدی، و بعضی محدث شهیر، و برخی دیگر فقیه حجت، و بعضی شیخ در روایت و برخی دیگر خطیب توانا هستند که جمعی از آنها به خاطر خدمت به دین یا تعظیم برای امام یا تأیید برای مذاهب، عمداً دروغ میگفتهاند.
از این رو دروغ و نسبتهای ناروا زیاد شد و اختلاف و تناقض در مناقب و مثالب میان رجال مذاهب به وقوع پیوست و اگر کسی نتوانست با حدیث از رسول خدا به آن حضرت افترا بزند، مردم را با دروغهای ساختگی پیرامون مذاهب و مردان آن مبهوت میساخت.)
جای شگفت است که برخی از معاصران در نوشتههای خود، به تعداد کثیر خبرهای جعلی به صورت کلی و بدون اشاره به اینکه این آمار مربوط به شیعه یا سنی است، به ضرورت
علم رجال استدلال میکنند:
در مطالعه روایات، توجه به رجال سند بسیار مهم است.
احادیث جعلی و دروغ به قدری زیاد است که علامه امینی(رضوان الله علیه)تعداد احادیث نادرست و جعلی را تنها از چند راوی ۴۰۸۶۸۴ حدیث میداند.
این در حالی است که وقتی به آدرس وی از الغدیر مراجعه میکنید، با تعجب مشاهده میکنید که علامه امینی در مقام دفاع از روایات شیعه و اثبات آلودگی روایات اهل سنت، اولاً هفتصد جاعل حرفهای از روات اهل سنت را نام برده و آنگاه عدهای از مقدسان اهل سنت را که قربة الی الله حدیث جعل میکردند، آورده است و در نهایت، برای نشان دادن عمق فاجعه به شمارش احادیث جعلی تعداد اندکی از آنها میپردازد:
أبوسعید أبان بن جعفر: وضع أکثر من ۳۰۰؛ أبوعلی أحمد الجویباری: وضع هو و ابنا عکاشة و تمیم أکثر من ۱۰۰۰۰؛ أحمد بن محمد القیسی: لعلّه وضع علی الأئمّة أکثر من ۳۰۰۰؛ أحمد بن محمد الباهلی: أحادیثه الموضوعة ۴۰۰؛ أحمد بن محمد المروزی: قلّب علی الثقات أکثر من ۱۰۰۰۰؛ أحمد أبوسهل الحنفی: أحادیثه المکذوبة ۵۰۰؛ بشر بن الحسین الأصبهانی: له نسخة موضوعة فیها ۱۵۰؛ بشر بن عون: له نسخة موضوعة نحو ۱۰۰؛ جعفر بن الزبیر: وضع علی رسول اللَّه صلیاللهعلیهوآلهوسلم ۴۰۰؛ الحارث بن أُسامة: أخرج أحادیث موضوعة تعدّ ۳۰؛ الحسن العدوی: حدّث بموضوعات تربو علی ۱۰۰۰؛ الحکم بن عبداللَّه أبوسلمة: وضع نحو ۵۰؛ دینار الحبشی: روی عن أنس من الموضوعات قریباً من ۱ ۱۰۰»؛ زید بن الحسن: وضع ۴۰؛ زید بن رفاعة أبوالخیر: له من الموضوعات ۴۰؛ سلیمان بن عیسی: وضع بضعة و ۲۰؛ شیخ بن أبی خالد البصری: وضع ۴۰۰؛ صالح بن أحمد القیراطی: لعلّه قلّب أکثر من ۱۰۰۰۰؛ عبدالرحمن بن داود: له من الموضوعات ۴۰؛ عبدالرحیم الفاریابی: وضع أکثر من ۵۰۰؛ عبدالعزیز: موضوعاته و مقلوباته ۱۰۰؛ عبدالکریم بن أبیالعوجاء: وضع ۴۰۰۰؛ عبداللَّه القزوینی: وضع علی الشافعی نحو ۲۰۰؛ عبداللَّه القدامی: قلّب علی مالک أکثر من ۱۵۰؛ عبداللَّه الروحی: روی من الموضوع أکثر من ۱۰۰؛ عبدالمنعم: أخرج من الحدیث الکذب نحواً من ۲۰۰؛ عثمان بن مقسم: له عند شیبان ممّا لایسمع ۲۵۰۰۰؛ عمر بن شاکر: له نسخة غیر محفوظة نحو ۲۰؛ محمد بن عبدالرحمن البیلمانی: حدّث کذباً ۲۰۰؛ محمد بن یونس الکدیمی: وضع أکثر من ۱۰۰۰؛ محمد بن عمر الواقدی: روی ممّا لا أصل له ۳۰۰۰۰ معلّی «۲»؛ بن عبدالرحمن الواسطی: وضع ۹۰؛ میسرة بن عبد ربّه البصری: وضع ۴۰؛ نوح بن أبیمریم: وضع فی فضل السوَر ۱۱۴؛ هشام بن عمّار: حدّث کذباً ۴۰۰؛ فمجموع موضوعات هؤلاء المذکورین و مقلوباتهم: ۹۸۶۸۴؛ أضف إلیها ما ترکوا من حدیث عبّاد البصری من ۶۰۰۰۰؛ و ما رُمی من حدیث عمر بن هارون من ۷۰۰۰۰؛ و ما رُمی من حدیث عبداللَّه الرازی من ۱۰۰۰۰؛ و ما تُرک من حدیث ابن زبالة من ۱۰۰۰۰۰؛ و ما رُمی من أحادیث محمد بن حمید من ۵۰۰۰۰؛ و ما أسقطوه ممّا کتبوه من حدیث نصر من ۲۰۰۰۰؛ فمجموع ما لایصحّ من أحادیث هذا الجمع القلیل فحسب یقدر بأربعمائة و ثمانیة آلاف و ستمائة و أربعة و ثمانین حدیثاً. (۴۰۸۶۸۴)
و لایعزب عن الباحث أنّ هذا العدد إنّما هو نزر یسیر نظراً إلی ما اختلقته أیدی الافتعال الأثیمة المتکثّرة، و کان لجلّ الکذّابین الوضّاعین - لو لا کلّهم - تآلیف تحوی شتات ما لفّقوه ممّا لایحدّ و لایقدّر، و التاریخ لم یحفظ لنا شیئاً منها غیر الإیعاز إلیها فی تراجم جمع من مؤلّفیها.
اسرائیلیات به آن دسته از روایات گفته میشود که درباره اخبار قوم یهود صادر شده است.
که بخش مهمی از آنها با دسیسه یهود در راستای تأیید عقاید آنها وارد روایات گردیده است.
این واژه اغلب به معنای منفی آن به کار میرود؛ مانندِ روایاتی که گناهان کبیرهای نظیرِ قطع نماز برای مشاهده یک پرنده، دنبال کردن او، نگاه به خانه همسایه، مشاهده زن خانه در حالی که
استحمام میکند، عاشق شدن
حضرت داود به او که زن یکی از لشکریانش هست و توطئهچینی برای کشتن وی!!! - العیاذ بالله - و یا کشتی گرفتن
خداوند متعال جل و علا - العیاذ بالله - با حضرت داود و شکست در برابر او!!! و امور زنندهای مانند اینکه دل هر انسان آزادهای را به درد میآورد.
وجود این دسته از روایات، دلیل بدگمانی به روایات شمرده میشود؛ در نتیجه باید بحثهای رجالی را جدی گرفت.
این در حالی است که دامن روایات شیعه از چنین ننگی پاک است و نه تنها اسرائیلیات در آن وارد نشده، بلکه روایاتی از حضرات ائمه (ع) از جمله
امام رضا (ع)، در ردّ و حمله شدید به چنین اتهاماتی نیز وارد گردیده است.
از جمله در روایتی میخوانیم:
عَنْ عَبْدِالأَعْلَی بْنِ أَعْینَ قَالَ: قُلْتُ لأَبِیعَبْدِاللَّهِ (ع) جُعِلْتُ فِدَاک حَدِیثُ یرْوِیهِ النَّاسُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) قَالَ حَدِّثْ عَنْ بَنِیإِسْرَائِیلَ وَ لا حَرَجَ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَنُحَدِّثُ عَنْ بَنِیإِسْرَائِیلَ بِمَا سَمِعْنَاهُ وَ لا حَرَجَ عَلَینَا قَالَ أَمَاسَمِعْتَ مَا قَالَ کفَی بِالْمَرْءِ کذِباً أَنْ یحَدِّثَ بِکلِّ مَا سَمِعَ فَقُلْتُ فَکیفَ هَذَا قَالَ مَا کانَ فِی الْکتَابِ أَنَّهُ کانَ فِی بَنِیإِسْرَائِیلَ فَحَدِّثْ أَنَّهُ کائِنُ فِی هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ لاحَرَجَ.
یکی از مشکلات شایع در
حدیث ، بدفهمی و کم دقتی در لطایف روایت است.
همین امر باعث تفسیرهای نادرست گردید، پذیرش خبر را دشوار ساخت و شائبه جعل حدیث را دامن زد.
مثلاً در کتاب«لله ثم للتاریخ» نویسنده به روایاتی از کتب شیعی اشاره میکند و میکوشد تا اثبات کند که این روایات در مقام ذم و نکوهش حضرت امیر (ع) هستند و هدف اصلی وی، تردید در
عصمت آن حضرت است.
نکتهای که ما به دنبال آن هستیم، کیفیت نقد مطالب وی توسط
علامه عسکری (ره)است.
ایشان در برخوردی منفعل، پیش از بررسی دقیق محتوای روایات، به سراغ سند آنها میرود و گویا نویسنده را در فهم غلط روایات تأیید میکند.
نویسنده به این روایات استناد میکند:
عَنْ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ) صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیهِ (قَالَ: أَتَیتُ النَّبِی) صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ (وَ عِنْدَهُ أَبُوبَکرً وَ عُمَرُ، فَجَلَسْتُ بَینَهُ وَ بَینَ عَائِشَةَ، فَقَالَتْ لِی عَائِشَةُ: مَا وَجَدْتَ إِلاَّ فَخِذِی أَوْ فَخِذَ رَسُولِ اللَّهِ.
فَقَالَ: مَهْ یا عَائِشَةُ، لَاتُؤْذِینِی فِی عَلِی، فَإِنَّهُ أَخِی فِی الدّنْیا وَ أَخِی فِی الآْخِرَةِ، وَ هُوَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ، یجْعَلُهُ اللَّهُ یوْمَ الْقِیامَةِ عَلَی الصِّرَاطِ، فَیدْخِلُ أَوْلِیأَهُ الْجَنَّةَ، وَ أَعْدَأَهُ النَّارَ.
(۲۹۰)
أَبَانُ عَنْ سُلَیمً قَالَ سَمِعْتُ سَلْمَانَ وَ أَبَاذَرًّ وَ الْمِقْدَادَ (وَ سَأَلْتُ عَلِی بْنَ أَبِیطَالِبً صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیهِ عَنْ ذَلِک فَقَالَ صَدَقُوا) قَالُوا دَخَلَ عَلِی بْنُ أَبِیطَالِبً (ع) عَلَی رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَ عَائِشَةُ قَاعِدَةُ خَلْفَهُ وَ عَلَیهَا کسَاء(وَ الْبَیتُ غَاصُّ بِأَهْلِهِ فِیهِمُ الْخَمْسَةُ أَصْحَابُ الْکتَابِ وَ الْخَمْسَةُ أَصْحَابُ الشّورَی فَلَمْ یجِدْ مَکاناً فَأَشَارَ إِلَیهِ رَسُولُ اللَّهِ (ص) هَاهُنَا یعْنِی خَلْفَهُ) فَجَاء عَلِی (ع) فَقَعَدَ بَینَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَ بَینَ عَائِشَةَ وَ أَقْعَی کمَا یقْعِی الأَعْرَابِی فَدَفَعَتْهُ عَائِشَةُ وَ غَضِبَتْ وَ قَالَتْ أَ مَا وَجَدْتَ لاسْتِک مَوْضِعاً غَیرَ حَجْرِی فَغَضِبَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) وَ قَالَ(مَهْ) یا حُمَیرَأُ لَاتُؤْذِینِی فِی أَخِی عَلِی فَإِنَّهُ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ وَ سَیدُ الْمُسْلِمِینَ وَ صَاحِبُ لِوَاء الْحَمْدِ وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِینَ یوْمَ الْقِیامَةِ یجْعَلُهُ اللَّهُ عَلَی الصِّرَاطِ(فَیقَاسِمُ النَّارَ) فَیدْخِلُ أَوْلِیأَهُ الْجَنَّةَ وَ یدْخِلُ أَعْدَأَهُ النَّارَ.
قَالَ سُلَیمُ بْنُ قَیسً: سَأَلَ رَجُلُ عَلِی بْنَ أَبِیطَالِبً (ع) فَقَالَ وَ أَنَا أَسْمَعُ أَخْبِرْنِی بِأَفْضَلِ مَنْقَبَةً لَک...
قَالَ قُلْتُ فَأَخْبِرْنِی بِأَفْضَلِ مَنْقَبَةً لَک مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (ص) فَقَالَ نَصْبُهُ إِیای یوْمَ غَدِیرِ خُمًّ فَقَالَ لِی بِالْوَلایةِ بِأَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قَوْلُهُ أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی وَ سَافَرْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) لَیسَ لَهُ خَادِمُ غَیرِی وَ کانَ لَهُ لِحَافُ لَیسَ لَهُ لِحَافُ غَیرُهُ وَ مَعَهُ عَائِشَةُ وَ کانَ رَسُولُ اللَّهِ ینَامُ بَینِی وَ بَینَ عَائِشَةَ لَیسَ عَلَینَا ثَلَاثَتِنَا لِحَافُ غَیرُهُ فَإِذَا قَامَ إِلَی صَلاةِ اللَّیلِ یخُطّ بِیدِهِ اللِّحَافَ مِنْ وَسَطِهِ بَینِی وَ بَینَ عَائِشَةَ حَتَّی یمَسَّ اللِّحَافُ الْفِرَاشَ الَّذِی تَحْتَنَا - فَأَخَذَتْنِی الْحُمَّی لَیلَةً فَأَسْهَرَتْنِی فَسَهَرَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) لِسَهَرِیفَبَاتَ لَیلَتَهُ بَینِی وَ بَینَ مُصَلاَّهُ یصَلِّی مَا قَدَرَ لَهُ ثُمَّ یأْتِینِی یسْأَلُنِی وَ ینْظُرُ إِلَی فَلَمْ یزَلْ ذَلِک دَأْبُهُ حَتَّی أَصْبَحَ فَلَمَّا صَلَّی بِأَصْحَابِهِ الْغَدَاةَ قَالَ اللَّهُمَّ اشْفِ عَلِیاً وَ عَافِهِ فَإِنَّهُ أَسْهَرَنِی اللَّیلَةَ مِمَّا بِهِ....
نویسنده، نشستن حضرت امیر (ع) در میان رسول خدا و همسرش و خوابیدن او در کنار همسر پیامبر را تنقیص آن حضرت میشمارد.
علامه عسکری در پاسخ وی، مینویسد:
آیا رسول خدا میپذیرد که علی در دامن زوجهاش
عایشه بنشیند؟ آیا پیامبر برای زنش و شریک زندگیاش غیرت نمیورزد و او را در بستری واحد با پسر عمویش که محرم او نیست، رها میکند؟ به علاوه، امیرالمؤمنین چگونه آن را برای خود میپسندد؟
در ادامه مینویسد:
در پاسخش میگوییم: اولاً: راوی روایت اول که در تفسیر برهان آمده، بنا به تحقیق
آیت الله العظمی خویی مجهول است و لذا این روایت فاقد اعتبار میباشد.
ثانیاً: روایت دوم از کتاب سلیم بن قیس نقل شده که آن کتاب نیز بنا به تحقیقی که کردهایم وپس از این خواهد آمد، فاقد اعتبار است و لذا اخبارش قابل اعتنا نمیباشد.
اما روایت سوم که مرحوم
مجلسی در کتاب
بحارالانوار به نقل از احتجاج
طبرسی آورده است آن را تأیید نمیکنم چرا که مخالف
سیره پیامبر و
امیرالمؤمنین است و این حدیث شبیه احادیثی است که در کتب حدیثی مکتب خلفا درباره پیامبر اکرم و دیگر پیامبران الاهی آمده و موجب وهن به آنهاست.
نکته دیگر آنکه پیروان مکتب خلفا به دلیل نیازی که داشتند در پی فضیلتسازی برای امالمؤمنین عایشه بودند؛ لذا چنین احادیثی را ساختند و پرداختند و در کتب پراکندند که متأسفانه گاه به کتب پیروان مکتب اهلبیت هم راه یافته است لکن چون ما حضرت زهرا را داشتیم محتاج اینگونه کارها نبودیم و نکردیم.
این در حالی است که نه تنها هیچکدام از این روایات، نکوهش آن حضرت نیست که تمجید او و مذمت دشمنان ایشان است.
زیرا:
یکم: در روایت اول، اگر اشتباهی رخ داده باشد، از جانب رسول الله است و نه حضرت امیر! در حالی که آن حضرت نیز اشتباه نکردهاند.
بلکه چون ایشان در میان رسول خدا (ص) و عایشه نشسته، حسادت زنانه وی تحریک شده و با بیادبی آن حضرت را میراند.
شاهد بر این معنا، ناراحتی رسول خدا (ص) از عایشه است.
کسی که از سابقه نامبرده در دشمنی با این خاندان کمترین اطلاعی داشته باشد، این رفتار برایش قابل پیشبینی خواهد بود.
دوم: روایت دوم از حیث معنا، عین روایت اول است و یک حکایت و حادثه در دو بیان نقل شده و دو بار اتفاق نیفتاده است.
سوم: روایت سوم نه تنها به قرینه پیش و پس مطلب مورد نظر، تأیید میشود.
از نظر محتوا نیز هیچ عیب و ایرادی ندارد و با هیچ نکتهای از سیره آن حضرات برخورد ندارد.
زیرا حضرت امیر (ع) تصریح میکند که در آن شب سردی که نیاز به لحاف بوده، تنها یک لحاف همراه ایشان بوده است.
گویا آن حضرت به سؤال برانگیز بودن حکایت توجه داشته و پیشاپیش و با دو بار تکرار آن را تأکید میکند که تنها یک لحاف برای سه نفر وجود داشته است.
اگر خواننده محترم تصور کند که به همراه همسر و برادرش در
مسافرت است و شب ناچار در بیابان یا کنار جاده نیاز به
استراحت باشد و در هوای سرد، تنها یک لحاف برای هر سه نفر داشته باشند، آیا او کاری جز کار رسول الله (ص) را میکند.
آیا این کار بیغیرتی است تا از انتساب به رسول الله (ص) بپرهیزیم و آن را خلاف سیره ایشان بدانیم! به ویژه که آن حضرت تصریح میکند که رسول الله (ص) وسط لحاف را به زمین چسبانید.
در نهایت متذکر میشویم که ادله بسیار دیگری نیز بر تأیید سخن مرحوم
سید کاظم یزدی میتوان اقامه کرد که از حوصله این نوشتار خارج است.
در این مقاله به همین مقدار اکتفا میکنیم.
حدیث و
سیره از آن جهت که فعل و قول معصوم در صدها سال پیش است، بخشی از تاریخ به شمار میرود.
تاریخ ناظر به جریانی است که تمام شده و آثاری از آن بر جای مانده است.
آثار اتفاقات تاریخی دو گونهاند:
مانند آگاهی از گذشته یک ملت یا یک جریان و الهام بخشی آن برای آیندگان یا عبرت گرفتن از آن یا افتخار کردن و اموری از این دست.
این مسائل، اغلب نیازمند دقتهای فنی نیست و خطوط کلی تاریخ نیز برای همین امر کافی است و نیاز به کار علمی سنگینی ندارد.
مثل اینکه برای درس گرفتن از تاریخ صفویه یا سربداران به اثبات دقیق کلمات و الفاظ یا رفتارهای جزئی اشخاص، نیاز نداریم؛ زیرا تنها نظر به جنبههای تربیتی تاریخ داریم و میخواهیم چنین نتیجه بگیریم که اختلاف نظر و تفرقه در میان بزرگان سربداران، عامل شکست آنها شد.
یا صفویه به
تشیع اهمیت دادند و به علمای آن ارج مینهادند.
یا عامل ضعف آنها بر روی کار آمدن حکام ضعیف و سست عنصری بود که اغلب به میخواری مشغول بودند.
مثل اینکه با اثبات غاصب بودن یک کشور در مقطعی از تاریخ کشور دیگر، مشروعیت آن را در ادامه تسلطش از بین برده است و این اجازه را به مخالفان میدهد که از حیث حقوقی پیگیر حقوق از دست رفته خود شوند.
یا با اثبات تاریخ دین، وظایف و تکالیف شرعی فراوانی دامنگیر انسان گردیده، او را به انجام و ترک امور بسیاری ملزم میکند.
آثار حقوقی نیز یا مربوط به مسائل کلان میشود و یا مسائل خرد و بسیار.
مسائل خرد مانند احکام شرعی و احادیث بسیاری که هر کدام از آنها میتواند تکالیف سخت و دشواری را بر عهده افراد قرار دهد.
مسائل کلان، اغلب شواهد و قرائن بیشتری دارند و اثبات آنها سهلتر است.
اما اثبات مسائل خرد اما مهم، که تعداد آنها دهها هزار عدد است، کاری بس دشوار است و تاریخ حدیث و سیره با سایر تاریخها تا این اندازه با سایر تاریخها تفاوت دارد.
کشف و اثبات این نوع مسائل، توجه به نکاتی را میطلبد که از این قرارند:
۱.ما در مقام ساخت و طراحی نیستیم.
تنها قصد کشف چیزی را داریم که دیگران طراحی کردهاند و ساختهاند.
تاریخ اتفاق افتاده و تمام شده است.
بحث بر سر این نیست که چه باید میکردند و چه نباید میکردند، بلکه ما میخواهیم بدانیم که با توجه به شرایط آن دوره، آنها چگونه فکر کردهاند و عمل نمودهاند.
پس ما در تاریخ حدیث و سیره، سازنده و طراح نیستیم.
یعنی ما در آن دوره زندگی نمیکنیم و ما از معصوم سؤال نمیکنیم.
ما سؤالاتمان را ثبت و ضبط نمیکنیم.
ما برای چگونگی ثبت آنها و مستند ساختنشان اقدام نمیکنیم.
ما تنها به دنبال کشف چیزی هستیم که رخ داده است.
۲.باید از روشهای علمی متناسب با آن دوره بهره بگیریم.
علوم به مرور زمان، رشد میکنند؛ پوست انداخته، در قالبها و روشهای بهتر و دقیقتری قرار میگیرند.
با گذشت زمان به اندازهای از بلوغ میرسند که کارهای بزرگان علم در گذشتههای دور، برای آنها بسیار کوچک و بیمایه مینماید.
مثلاً ریاضی در زمان ما اصلاً با ریاضی زمان ارشمیدس، خیام، آبل و لاپلاس و...
قابل مقایسه نیست.
پیچیدهترین ریاضیات یا فیزیک زمان ارشمیدس مانند مفهوم چگالی، (نسبت جرم به حجم را چگالی گویند.) امروزه در دورههای آغازین دانشآموزی فرا گرفته میشود.
در حالی که ارشمیدس وقتی این قانون را در حوض حمام کشف کرد، به قدری ذوق زده شد که با
تن عریان از حمام بیرون دوید و به پایکوبی پرداخت!
علوم انسانی نیز بر همین منوال است.
جامعهشناسی
ابن خلدون (۷۳۲ ۸۰۸ ه ق) با آنچه که امروزه به این نام شناخته میشود، تفاوت بسیاری دارد.
علم دین از این قاعده استثنا نشده است.
فقه امروز
شیعه با فقه هزار سال پیش در دوره شیخ مفید و یا
شیخ طوسی قابل مقایسه نیست.
امروزه حتی طلبههای تازهکار نیز حاضر نیستند به استدلالهای شیخ طوسی در «مبسوط»
تن دهند؛
بنابراین تمام علوم بالطبع رشد میکنند و از گذشته خود جدا شده، به روشها و دقتهای بالاتری دست مییابند و نمیتوان از آنها انتظار داشت که دست از توانمندیهای بالفعل کشیده، به گذشته علم قانع باشند.
یکی از دلایل گرایش به بحثهای رجالی در اسناد احادیث، رشد روزافزون علوم اسلامی است.
دقتها در ثبت و ضبط افزایش یافته است و بشر امروز با دقت بیشتری به ثبت و ضبط مطالب مهم میپردازد.
امروزه سخنان شخصیتها، کلمه به کلمه عیناً ثبت میشود.
صدا و فیلمهایشان بایگانی میگردد.
شرایط تأثیرگذار در تفسیر کلام در جنب آن بیان میشود تا خواننده تصور روشنی از شرایط پیدا کرده، مطالب را بهتر و درستتر درک کند.
بنابراین نمیتوان از نسل این دوره انتظار داشت که به سادهانگاریهای هزار سال پیش پایبند بماند.
مسامحههایی را که راویان حدیث در نقل حدیث مرتکب میشدند، برتابد! ذهنهای دانشمندان عصر ما به اندازهای قدرت یافته و دقتها به اندازهای عمیق شده که مسائلی که از نظر گذشتگان ساده و خرد مینمود، از نظر اینان، بسیار بزرگ و مهم و تأثیرگذار مینماید.
به همین دلیل، ناچار چه در مقام تفسیر متن و چه در مقام پذیرش استناد مطلب یا رفتار به معصوم (ع)، به ظرافتهای علمی روی آورده، از پذیرش بخش عمدهای از منابعی که در گذشته به آنها اعتماد میشد، سر باز میزند.
یکی از مشکلات عمده حوزه دین در عصر ما، غفلت از مباحث کلانروشی است.
به همین دلیل نیز خلط میان روشهای علوم مختلف شده، اشتباهات فاحشی را رقم میزند.
به عبارتی، تمام علوم حوزوی از عقلی محض مانند ریاضی تا تعبدی محض مانند» فقه العباده «، همگی در کنار هم و در فضای علمی واحدی به نام حوزه توسط افرادی که اغلب در تمام آنها کار میکنند، رشد مییابند.
وحدت همه آنها در دین و اینکه همه آنها تکمیلکننده پازل دین هستند، این تلقی را ایجاد میکند که همه آنها مثل هم بوده، با یک روش، تحلیل میشوند.
در حالی که علوم عقلی، ماهیتی متفاوت با فقه دارند.
در خود فقه نیز که علمی بسیار گسترده است، میان» فقه عبادت «با» فقه معاملات «تفاوتهای روشی آشکاری وجود دارد.
همچنان که
علم حدیث از حیث اسنادی آن، تاریخ است و روشهای خاص خود را میطلبد.
بنابراین دقت فلسفی در فقه یا تاریخ، عین بیدقتی است.
نتیجه این که، حدیث در سدههای آغازین اسلام شکل گرفته است؛ در زمانی که هم امکانات طبیعی ثبت و ضبط احادیث ضعیف بوده و هم فضای سیاسی مناسبی برای ائمه (ع) و راویان فراهم نبوده و در نهایت، دقت علمی بسیار کمتر از دقتهای امروزی بوده است.
حال سؤال این است که ملاک توثیق روایت و حتی استظهار آن چیست؟ آیا روایت، تابع آینده است تا آیندگان هر کدام به حسب شرایط زمانی و علمی خود ملاکاتی برای رد و قبول آن معین سازند یا تابع دوره صدور حدیث است؟
مثال: نقل به معنا در حدیث معصوم (ع)، به حسب امکانات امروزی در مجامع علمی پذیرفته نیست؛ یعنی اگر امکان دسترسی به معصوم وجود داشته باشد، عین الفاظ او را باید در مقالات علمی و فضاهای تخصصی نقل کرد.
در غیر این صورت، به آن اعتماد نمیشود.
مانند فقرات قانون که جز با نقل عین آن، پذیرفته نیست.
برخی با همین انگاره، عصر معصوم (ع) را قیاس کرده و برایشان دشوار است که اجازه نقل به معنا را بپذیرند.
از این رو معتقدند اکثر روایات نقل به لفظ شدهاند! در حالی که خلاف بداهت و شهرت عظیم فقها و محدثان شیعه است.
در حالی که اگر معصوم (ع) در زمان خود، نقل حدیث را ولو در مجامع علمی به نقل الفاظ آن مشروط میساخت، بزرگترین ضربه را با دست خود بر نشر
اسلام و احادیث خود وارد ساخته بود؛ زیرا باعث محدودیت بسیار شدید در نقل حدیث میگردید.
بنابراین
امام (ع) میان بد و بدتر، باید یکی را انتخاب کند.
از این رو طبعاً نقل به معنا را مشروط بر انتقال صحیح معنا، اجازه میدهد.
گرچه این اجازه آسیبهایی دارد اما ممانعت از آن، آسیبهای بسیار بیشتری دارد.
از سوی دیگر، چون ما تابع هستیم و نه تولیدکننده، پس نباید از عصر معصوم پیشی بگیریم و سختگیریهای بیشتری نسبت به آن دوره از خود نشان دهیم.
مشابه این داستان در سند نیز وجود دارد.
اثبات صدور
حدیث که یک پدیده تاریخی است، بسیار مهم است.
اما با کدام شاخص و کدام معیار! آیا بر اساس ظرفیتهایی که امکانات طبیعی زمان ما و پیشرفتهای
علوم اسلامی اقتضا میکند یا بر اساس آنچه در عصر معصوم وجود داشته و به حسب آن،
ائمه (ع) و راویان حدیث به یک جمعبندی رسیدهاند و روشهای متناسبی را برگزیدهاند؟!
شرایطی که ائمه (ع) در آن قرار داشتند.
ائمه (ع) نه تنها از حیث سیاسی تحت مراقبت قرار داشتند، بلکه از نظر علمی نیز
امام باقر (ع) در شرایطی کار خود را شروع کرد که علم همچون مار سرما دیده، در لانه خود خزیده بود و در برخی تواریخ آمده است که حتی بنیهاشم نیز نماز خواندن صحیح را بلد نبودند و اغلب تحت تأثیر فقه اهل سنت، طبق احکام آنها عمل میکردند! بنابراین امام (ع) در شرایط آکادمیک و استاندارد علمی قرار ندارد.
او باید تربیت شیعه را از سر بگیرد و قدم به قدم با آنان همراهی نماید.
اگر امام (ع) در این شرایط در پذیرش حدیث خیلی سخت بگیرد مثلاً از آنها بخواهد که حتی از ثقات غیرعادل هم حدیث نپذیرید(یعنی مثلاً شخص مورد اعتمادی که مثلاً چشمچران است یا غیبت هم میکند) یا از عامی ثقه چیزى قبول نکنید و امثال اینها، کار بر شیعه سخت میشد و نقل حدیث با دشواری مواجه میگردید.
یا نقل از کتابی را که علم به نویسنده آن دارند، بدون اذن نویسنده تحریم میکرد و منوط به اذن شخصی از آن مینمود، با شرایط دشوار آن دوره، نمیساخت.
یا اگر از آنها میخواست به جای اینکه کتاب حدیث را توثیق و تضعیف کنند، به طور موردی بر اساس سند روایت آنها را رد یا قبول کنند، نشدنی بود.
اساساً علم رجال پای کندی داشته است و هیچگاه نتوانسته پا به پای حدیث رشد کند.
کسانی هم که این کتابها را نوشتهاند، به قصد آن نبوده که تک تک روایات بر اساس کتابهای آنها رد یا قبول شود.
خلاصه سخن اینکه ظرفیتهای دوره شکلگیری حدیث با حوزه هزار ساله امروزی قابل مقایسه نیست و ما نمیتوانیم بر اساس دقتهایی که امروزه به آن خو گرفتهایم - که البته تا حدود زیادی حق است - ملاک متفاوتی در سنجش احادیث قرار دهیم؛ احادیثی که در دورهای کاملا متفاوت شکل گرفته است.
به عبارت دیگر علمای پس از ظهور
امام عصر (عج)، میتوانند بر اساس دقتهای عصر خود از امام سؤال کنند و انتظار دقتهای متناسبی داشته باشند.
میتوانند بر همان اساس، احادیث را ثبت و ضبط کنند و نقل آن را نیز با همان دقتها مطالبه کنند؛ اما نمیتوانند نسبت به هزار و چند صد سال پیش، این رفتار را داشته باشند.
(۱) قرآن کریم.
(۲) سید محمد کاظم الطباطبایی الیزدی، حاشیة فرائد الاصول تقریراً لابحاث آیت الله العظمی سید محمد کاظم الطباطبایی الیزدی، ج۱، سه جلدی، دارالهدی، سال۱۴۲۶.
(۳) ابن بابویه، محمد بن علی، الخصال، قم، چاپ، اول، ۱۳۶۲ش.
(۴) حاکم، المستدرک علی الصحیحین.
(۵) نهج البلاغة، خطبه شقشقیه.
(۶) طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن.
(۷) سید محمد حسین طباطبایی، ترجمه المیزان فی تفسیر القرآن.
(۸) ابن شعبه حرانی، حسن بن علی، تحف العقول، قم، چاپ، دوم، ۱۴۰۴/ ۱۳۶۳ق.
(۹) میرداماد، الرواشح السماویة فی شرح الأحادیث الإمامیة.
(۱۰) رجالالکشی، إختیار معرفة الرجال.
(۱۱) شیخ محمد تقی تستری، قاموس الرجال.
(۱۲) مجموعه آثار استاد شهید مطهری.
(۱۳) علم الهدی، علی بن حسین، أمالی المرتضی، قاهره، چاپ، اول، ۱۹۹۸ م.
(۱۴) مجلسی، محمد باقر بن محمد تقی، بحار الأنوار (ط، بیروت)، بیروت، چاپ، دوم، ۱۴۰۳ ق.
(۱۵) جوادی آملی عبدالله، تسنیم.
(۱۶) کلینی، الکافی.
(۱۷) طوسی، الامالی.
(۱۸) حسکانی، عبید الله بن عبدالله، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ترجمه روحانی، قم، چاپ، اول، ۱۳۸۰ ش.
(۱۹) جمعی از مترجمان، ترجمه الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب.
(۲۰) استاد عابدی، آینه پژوهش.
(۲۱) عبدالحسین، امینی، الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب.
(۲۲) شیخ صدوق، معانی الأخبار.
(۲۳) المجلس الحادی عشر.
(۲۴) زرکشی، تفسیر برهان.
(۲۵) سلیم بن قیس هلالی، کتاب سلیم بن قیس الهلالی.
(۲۶) طبرسی، الإحتجاج علی أهل اللجاج.
(۲۷) تهمتها و دروغپردازیها در کتاب لله ثم للتاریخ.
مجله فقه، دفتر تبلیغات، برگرفته از مقاله «حجیت عمومی روایات شیعه»، شماره۷۳.