• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

حبس جاسوس

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



حبس جاسوس از مباحث فقهی و حقوقی مربوط به حقوق زندانی و درباره حکم زندانی کردن جاسوس بحث می‌کند. مقتضای برخی احادیث و شواهد تاریخی در کتب اهل سنّت و شیعه این است که جاسوس، اعدام می‌شود و اگر مسلمان بود یا اسلام آورد امام حق دارد او را عفو کند.
فقیهان شیعه در مورد جاسوس مسلمان قائل به عدم اعدام و تعزیر و محرومیت از غنیمت با صلاح‌دید امام، شده‌اند. اما از میان فقیهان اهل سنّت برخی به اعدام و برخی به حبس جاسوس مسلمان فتوا داده‌اند.



در اینجا به برخی از روایاتی که درباره حکم حبس یا اعدام جاسوس نقل شده، اشاره می‌کنیم:

۱.۱ - جاسوسی معاویه از امام حسن

فلمّا بلغ معاویة بن ابی سفیان وفاة امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) و بیعة الناس ابنه الحسن (علیه‌السّلام) دسّ رجلا من حمیر الی الکوفة و رجلا من بنی القین الی البصرة لیکتبا الیه بالاخبار و یفسدا علی الحسن (علیه‌السّلام) الامور فعرف ذلک الحسن (علیه‌السّلام) فامر باستخراج الحمیری من عند لحّام بالکوفة فاخرج و امر بضرب عنقه و کتب الی البصرة باستخراج القینی من بنی سلیم فاخرج و ضربت عنقه و کتب الحسن (علیه‌السّلام) الی معاویة: امّا بعد، فانّک دسست الرجال للاحتیال و الاغتیال و ارصدت العیون کانّک تحبّ اللقاء …؛ (در کشف الغمّه دارد: «و یفسدا علی الحسن (علیه‌السّلام) الامور و قلوب الناس؛ آن دو کارها و قلوب مردمان را علیه امام حسن (علیه‌السّلام) خراب و تباه می‌ساختند».)
[۴] اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، ج۲۱، ص۲۸.

وقتی به معاویة بن ابی سفیان خبر رحلت امیر مؤمنان (علیه‌السّلام) و بیعت مردم با فرزندش امام حسن (علیه‌السّلام) رسید، مردی حمیری را برای جاسوسی به کوفه و شخصی از بنی قین را به بصره فرستاد تا اخبار را برای او بنویسند و اوضاع را بر ضد امام حسن (علیه‌السّلام) آشفته سازند. امام حسن (علیه‌السّلام) مساله را فهمید. دستور داد: حمیری را که پیش قصابی در کوفه [مخفی] بود بیرون بکشند و گردن او را بزنند و به بصره نامه نوشت، جاسوسی را که میان بنی سلیم [مخفی] بود بیرون بیاورند. او را بیرون آورده و گردنش را زدند. امام حسن (علیه‌السّلام) به معاویه نوشت: امّا بعد، تو افراد را برای سم‌پاشی و ترور فرستادی و جاسوسان را به کار گماردی گویا برخورد (جنگ) را دوست داری …
روینا ذلک عن ابی جعفر محمد بن علی (علیهماالسّلام): … و الجاسوس و العین اذا ظفر بهما قتلا. کذلک روینا عن اهل البیت؛ امام باقر (علیه‌السّلام) فرمود: … جاسوس و دیده‌بان هرگاه دستگیر شوند، کشته می‌شوند. از اهل بیت چنین به ما رسیده است.

۱.۲ - ماجرای حاطب بن ابی بلتعه

سورة الممتحنة: بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ• یٰا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لٰا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ اَوْلِیٰاءَ تُلْقُونَ اِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ… نزلت فی حاطب بن ابی بلتعة … و کان سبب ذلک انّ حاطب، کان قد اسلم و‌هاجر الی المدینة و کان عیاله بمکّة و کانت قریش تخاف ان یغزوهم رسول اللّه فصاروا الی عیال حاطب و سالوهم: ان یکتبوا الی حاطب، یسالوه عن خبر محمد رسول اللّه و هل یرید ان یغزو مکّة؟ فکتبوا الی حاطب یسالونه عن ذلک، فکتب الیهم حاطب، انّ رسول اللّه یرید ذلک و دفع الکتاب الی امراة تسمّی صفیّة، فوضعته فی قرنها [ای الذؤابة] و مرّت فنزل جبرئیل (علیه‌السّلام) علی رسول اللّه فاخبره بذلک، فبعث رسول اللّه امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) و الزبیر فی طلبها، فلحقوها فقال لها امیرالمؤمنین علیه السّلام: این الکتاب؟ فقالت: ما معی. ففتّشوها فلم یجدوا معها شیئا. فقال الزبیر: ما نری معها شیئا. فقال امیر المؤمنین: و اللّه! ما کذّبنا رسول اللّه و لا کذّب رسول اللّه علی جبرئیل (علیه‌السّلام) و لا کذّب جبرئیل علی اللّه- جلّ ثناؤه- و اللّه! لتظهرنّ لی الکتاب، او لاوردنّ راسک الی رسول اللّه. فقالت: تنحیّا حتی اخرجه، فاخرجت الکتاب من قرنها، فاخذه امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) و جاء به الی رسول اللّه فقال رسول اللّه: یا حاطب! ما هذا؟ فقال حاطب: و اللّه! یا رسول اللّه ما نافقت و لا غیّرت و لا بدّلت و انّی اشهد ان لا اله الّا اللّه و انّک رسول اللّه حقّا، و لکن اهلی و عیالی کتبوا الیّ بحسن صنیع قریش الیهم فاحببت ان اجازی قریشا بحسن معاشرتهم، فانزل اللّه- جل ثناؤه- علی رسول اللّه: یٰا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا … الآیة؛ (در تفسیر برهان فعل به صورت تثنیه آمده است و در تفاسیر دیگر- به جز تفسیر صافی تنها در کلمۀ «فلحقاها» و «تنحیّا» و در تفسیر قمی و نور الثقلین تنها «تنحیّا» - به صورت جمع آمده است و ظاهرا ضمیر جمع نادرست است؛ زیرا دو نفر، یعنی حضرت امیر (علیه‌السّلام) و زبیر در تعقیب آن زن رفته بودند. «مترجم».)
«به نام خداوند رحمتگر مهربان• ‌ای کسانی که ایمان آورده‌اید، دشمن من و دشمن خودتان را به دوستی برمگیرید [به طوری] که با آن‌ها اظهار دوستی کنید …» این آیه دربارۀ حاطب بن ابی بلتعه نازل شده است … و شان نزول آن این است که حاطب اسلام آورد و به مدینه هجرت کرد و خانواده او در مکه بود. قریش که می‌ترسیدند پیامبر به جنگ ایشان بیاید پیش خانوادۀ حاطب رفتند و از آنان خواستند به حاطب نامه بنویسند و کسب خبر کنند که آیا پیامبر قصد جنگ با مکیان را دارد؟ آنان هم به حاطب نامه نوشتند و از او در این باره پرسیدند. حاطب به ایشان نوشت: پیامبر چنین قصدی دارد و نامه را به زنی صفیّه نام داد. صفیّه نامه را در میان زلف‌هایش گذاشت و رفت. جبرئیل بر پیامبر نازل شد و به او خبر داد. پیامبر امیر المؤمنین (علیه‌السّلام) و زبیر را دنبال آن زن فرستاد. آن‌ها به او رسیدند.
امیر المؤمنین (علیه‌السّلام) به او فرمود: نامه کجاست؟ زن گفت: چیزی همراه من نیست. او را بازرسی کردند چیزی نیافتند. زبیر گفت: ما که چیزی با او نمی‌بینیم. امیر المؤمنین (علیه‌السّلام) فرمود: پیامبر به ما دروغ نگفته و بر جبرئیل دروغ نبسته و جبرئیل بر خداوند دروغ نبسته. یا نامه را به من نشان می‌دهی یا سرت را پیش رسول اللّه می‌برم. زن گفت:
کنار بروید تا آن را بیرون آورم. پس نامه را از میان زلفانش بیرون آورد. امیر المؤمنین (علیه‌السّلام) آن را گرفت و نزد رسول خدا آورد. پیامبر گفت: حاطب این چیست؟
حاطب گفت: به خدا سوگند! ‌ای رسول خدا! من منافق نشده‌ام و در دین من تغییر و تبدیلی صورت نگرفته. من شهادت می‌دهم خدایی جز خدای یگانه نیست و تو واقعا رسول خدایی، ولی اهل و عیالم برای من نامه نوشتند که قریش با آنان خوش‌رفتاری کرده من خواستم خوش‌رفتاری آن‌ها را جبران کرده باشم که خداوند متعال بر رسول اللّه این آیه را نازل کرد.

۱.۳ - روایتی دیگر درباره حاطب

کتب فی الکتاب: من حاطب بن ابی بلتعة الی اهل مکّة: انّ رسول اللّه یریدکم فخذوا حذرکم … فرجعوا بالکتاب الی رسول اللّه، فارسل الی حاطب، فاتاه فقال له: هل تعرف الکتاب؟ قال:
نعم، قال: ما حملک علی ما صنعت؟ قال: یا رسول اللّه! و اللّه! ما کفرت منذ اسلمت، و لا غششتک منذ نصحتک، و لا احببتهم منذ فارقتهم، و لکن لم یکن احد من المهاجرین الّا و له بمکّة من یمنع عشیرته و کنت عریرا فیهم [ای غریبا] و کان اهلی بین ظهرانیهم، فخشیت علی اهلی، فاردت ان اتّخذ عندهم یدا، و قد علمت ان اللّه ینزل بهم باسه، و انّ کتابی لا یغنی عنهم شیئا فصدّقه رسول اللّه …؛
در نامه نوشته شده بود: از حاطب بن ابی بلتعه به اهل مکه: رسول اللّه قصد شما را دارد. سلاح‌هایتان را برگیرید … نامه را نزد رسول اللّه آوردند. پیامبر دنبال حاطب فرستاد. او آمد. پیامبر به او فرمود: این نامه را می‌شناسی؟ گفت: آری. فرمود: چه باعث شد چنین کاری کردی؟ گفت: ‌ای رسول خدا! سوگند به خدا! از زمانی که مسلمان شده‌ام کفر نورزیده‌ام و از زمانی که خالصانه به تو ایمان آورده‌ام تا به حال به تو خیانت نکرده‌ام و از آن موقع که از مکیان جدا شده‌ام به آنان علاقه‌مند نشده‌ام؛ ولی هیچ‌یک از مهاجران نیست،
مگر اینکه در مکه کسی دارد که از قبیله‌اش دفاع می‌کند، ولی من در میان ایشان غریبم و خانوادۀ من در میان مکیان است و من نسبت به آنان بیم داشتم خواستم نزد آنان موقعیتی پیدا کنم، ولی می‌دانستم خداوند عذابش را بر آنان نازل خواهد کرد و نامۀ من به دردشان نمی‌خورد. پیامبر (صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) هم او را تصدیق کرد

۱.۴ - روایت ابن عباس

معنعنا عن ابن عباس (رضی‌اللّه‌عنه): … فبعث رسول اللّه (صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله‌و‌سلّم) رجلین من اصحابه فی اثرها [ساره]: امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) و الزبیر بن العوام و اخبرهما خبر الصحیفة فقال: ان اعطتکم الصحیفة فخلّوا سبیلها و الّا فاضربوا عنقها … ثم رجعا الی النبی فاعطیاه الصحیفة، فاذا فیها: من حاطب بن ابی بلتعة الی اهل مکّة: انّ محمدا قد نفر؛ فانّی لا ادری ایّاکم اراد، او غیرکم فعلیکم بالحذر…؛
… رسول اللّه دو تن از اصحابش، یعنی علی (علیه‌السّلام) و زبیر بن عوام را دنبال وی (ساره) فرستاد و به آن‌ها جریان نامه را خبر داد و گفت: اگر نامه را به شما داد رهایش کنید وگرنه گردنش را بزنید … آنان نزد پیامبر بازگشتند و نامه را به وی دادند. در آن نامه چنین آمده بود: از حاطب بن ابی بلتعه به اهل مکه: محمد حرکت کرده، ولی نمی‌دانم قصد شما را دارد یا دیگری را، شما مواظب باشید …
علّامه طباطبائی گفته است: این مضمون در شماری از روایات، از عده‌ای از صحابه مانند انس، جابر، عمر و ابن عباس و از عده‌ای از تابعین مانند حسن و دیگران روایت شده است. روایت از نظر متن قابل خدشه است؛ زیرا ظاهر، بلکه صریح این روایت می‌گوید که، حاطب با این کارش سزاوار قتل یا کیفری کمتر از آن بود، ولی فقط بدین دلیل که بدری بود، مجازات نشد. در نتیجه بدری، هر گناهی انجام دهد کیفر نمی‌بیند چنان که صریحا در این روایت پیامبر به عمر می‌گوید: وی در بدر حضور داشته است. در روایت حسن بصری آمده است: ایشان اهل بدرند، از اهل بدر درگذر، ایشان اهل بدرند، از اهل بدر درگذر، ایشان اهل بدرند، از اهل بدر درگذر.
ولی آن چه در داستان «افک» آمده است با این منافات دارد. پیامبر پس از اینکه بی‌گناهی عایشه نازل شد، مسطح بن اثاثه را حد زد؛ چون از مفتریان بود، در حالی که این مسطح از سابقان و از مهاجران اوّلیه بود و در بدر شرکت کرده بود چنان که در صحیح بخاری و صحیح مسلم آمده است، پیامبر او را حد زد و روایات بی‌شمار، که دربارۀ تفسیر آیات افک آمده است، گویای آن است…

۱.۵ - روایت سلمة بن اکوع

عن سلمة بن الاکوع، قال: اتی النبی عین من المشرکین، و هو فی سفر فجلس عند اصحابه ثم انسلّ. فقال النبی: اطلبوه فاقتلوه. قال: فسبقتهم الیه فقلته و اخذت سلبه، فنفلنی ایّاه؛
[۲۰] نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۲، ص۸۲.

جاسوسی از مشرکان پیش پیامبر که در سفر بود، آمد و پیش اصحاب آن حضرت نشست سپس مخفیانه رفت. پیامبر فرمود: دنبالش بروید و او را بکشید. سلمه می‌گوید: من پیشی گرفتم و او را کشتم و آنچه داشت برداشتم. پیامبر آن‌ها را به من عطا کرد.
عن سلمة، قال: غزوت مع رسول اللّه هوازن، قال: فبینما نتضحّی و عامّتنا مشاة و فینا ضعفة؛ اذ جاء رجل علی جمل احمر فانتزع طلقا من حقو البعیر فقیّد به جمله ثم جاء یتغذّی مع القوم، فلمّا رای ضعفتهم، و رقّة ظهرهم، خرج یعدو الی جمله، فاطلقه ثم اناخه فقعد علیه ثم خرج یرکضه، و اتبعه رجل من اسلم علی ناقة ورقاء هی امثل ظهر القوم. قال: فخرجت اعدو، فادرکته و راس الناقة عند ورک الجمل، ثم تقدّمت حتی کنت عند ورک الجمل، ثم تقدّمت حتی اخذت بخطام الجمل، فانخته، فلمّا وضع رکبته بالارض اخترطت سیفی فاضرب راسه، فندر فجئت براحلته و ما علیها اقودها، فاستقبلنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال: له سلبه اجمع؛
سلمه گفت: همراه رسول اللّه به جنگ هوازن رفته بودیم هنگامی که مشغول خوردن ناهار بودیم و در حالی که همۀ ما پیاده بودیم و در میان ما افراد خسته و ناتوان زیاد بود یک باره مردی سوار بر شتر قرمزی آمد. طنابی از پشت شترش برداشت و آن را بست. سپس آمد و با جمعیت شروع به غذا خوردن کرد. وقتی ضعف و ناتوانی و کمبود مرکب آنان را دید به طرف شترش دوید آن را باز کرد و خواباند، بعد روی آن نشست و آن را به حرکت درآورد.
مردی از اسلم سوار بر ماده شتری خاکستری- که بهترین مرکب گروه بود- او را دنبال کرد. من شروع به دویدن کردم و به او رسیدم در حالی که سر ماده شتر به پشت شتر او رسیده بود. من جلوتر رفتم تا به شتر رسیدم باز جلوتر رفتم و افسار شتر را گرفتم آن را خواباندم همین که زانویش به زمین رسید شمشیرم را کشیدم تا سرش را بزنم. پس سرش جدا شد و روی زمین افتاد. افسار مرکب او را گرفته با آن چه بر پشتش بود، آوردم. رسول اللّه (صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به استقبال من آمد و فرمود: هرچه داشته از آن اوست.
نظر نگارنده: ظاهرا هر دو روایت، یک داستان است که به صورت مختلف نقل شده است.

۱.۶ - ماجرای فرات بن حیان

عن حارثة بن مضرب، عن فرات بن حیّان، انّ رسول اللّه امر بقتله و کان عینا لابی سفیان و کان حلیفا لرجل من الانصار، فمرّ بحلقة من الانصار، فقال: انّی مسلم، فقال رجل من الانصار: یا رسول اللّه! انّه یقول: انّی مسلم؟ فقال رسول اللّه: انّ منکم رجالا نکلهم الی ایمانهم، منهم فرات بن حیّان؛
و اضاف ابن الاثیر فی روایته: … منهم فرات بن حیّان و اطلقه و لم یزل یغزو مع رسول اللّه الی ان توفّی رسول اللّه (صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فانتقل الی مکّة فنزلها و کان عقبة بها و لمّا اسلم، حسن اسلامه وفقّه فی الدین و کرم علی النبی (صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) …؛
رسول اللّه دستور کشتن او [فرات] را صادر کرد. وی جاسوس ابو سفیان و حلیف مردی از انصار بود. به جمعی از انصار رسید و گفت: من مسلمانم. یکی از انصار گفت:
‌ای رسول خدا! او می‌گوید: من مسلمانم. رسول اللّه فرمود: از شما افرادی هستند که ما آن‌ها را وامی‌گذاریم تا به ایمان خود عمل کنند و یکی از ایشان فرات بن حیّان است.
ابن اثیر در روایت خود چنین اضافه کرده است: … یکی از ایشان فرات بن حیّان است که او را آزاد کرد و پیوسته با پیامبر در جنگ شرکت می‌کرد تا آن حضرت رحلت کرد. سپس به مکه رفت و در آنجا سکونت یافت و نسل او در مکه ماندند. فرات وقتی اسلام آورد مسلمان خوبی شد و با مبانی دین آشنا گشت و در نزد پیامبر مورد احترام بود …

۱.۷ - جاسوسی در غزوه بنی مصطلق

فی غزوة المریسیع: فلما نزل [ای النبی (صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)] ببقعاء (اسم روستایی از روستاهای یمامه.) اصاب عینا للمشرکین، فقالوا له: ما وراءک؟ این الناس؟ قال: لا علم لی بهم، قال عمر: لتصدقنّ، او لاضربنّ عنقک. قال: فانا رجل من بلمصطلق، ترکت الحارث بن ابی ضرار، قد جمع لکم المجموع و تجلّب الیه ناس کثیر و بعثنی الیکم لآتیه بخبرکم و هل تحرّکتم من المدینة فاتی عمر بذلک رسول اللّه فاخبره الخبر، فدعاه رسول اللّه الی الاسلام، فابی …، فقال عمر: یا رسول اللّه! اضرب عنقه؟ فقدمه رسول اللّه فضرب عنقه؛
وقتی که پیامبر به بقعاء رسیدند در آنجا به جاسوسی از مشرکان برخورد کردند. به او گفتند: چه خبر؟ مردم کجا هستند؟ گفت: من خبری از آن‌ها ندارم. عمر گفت: راست می‌گویی یا گردنت را بزنم! گفت: من مردی از بنی مصطلق هستم. از نزد حارث بن ابی ضرار که نیروهای زیادی برای مقابله با شما گرد آورده بود و مردم زیادی دور او جمع شده بودند، آمده‌ام. وی مرا فرستاده تا برایش خبر ببرم که آیا شما از مدینه حرکت کرده‌اید یا نه.
عمر نزد پیامبر آمد و جریان را گفت. پیامبر وی را به اسلام، دعوت کرد، ولی او خودداری کرد. عمر گفت: ‌ای رسول خدا! گردنش را بزنم؟ پیامبر او را به وی داد تا گردنش را بزند.

۱.۸ - ماجرای جاسوس بنی سعد

حدّثنی عبداللّه بن جعفر، عن یعقوب بن عتبة، قال: بعث رسول اللّه علیّا فی مائة رجل الی حیّ سعد بفدک و بلغ رسول اللّه انّ لهم جمعا یریدون ان یمدّوا یهود خیبر فسار اللیل و کمن النهار، حتی انتهی الی الهمج (آب و چشمه‌ها و نخل‌هایی در آن است که به سمت مدینه از سوی وادی القری است. فاصاب عینا فقال: ما انت؟ هل لک علم بما وراءک من جمع من بنی سعد؟ قال: لا علم لی به فشدّوا علیه، فاقرّ انّه عین لهم بعثوه الی خیبر یعرض علی یهود خیبر نصرهم علی ان یجعلوا لهم من تمرهم کما جعلوا لغیرهم و یقدمون علیهم فقالوا له: فاین القوم؟ قال: ترکتهم و قد تجمّع منهم مائتا رجل و راسهم وبر بن علیم، قالوا: فسر بنا حتی تدلّنا. قال: علی ان تؤمّنونی؟ قالوا: ان دللتنا علیهم و علی سرحهم امنّاک، و الّا فلا امان لک. قال: فذلک. فخرج بهم دلیلا لهم حتی ساء ظنّهم به و اوفی بهم علی فدافد و آکام، ثم افضی بهم الی سهولة، فاذا نعم کثیر و شاء. فقال: هذا نعمهم و شاؤهم، فاغاروا علیه فضمّوا النعم و الشاء. قال: ارسلونی. قالوا: لا، حتی نامن الطلب و نذر بهم الراعی رعاء الغنم و الشاء، فهربوا الی جمعهم فحذّروهم فتفرّقوا و هربوا. فقال الدلیل: علام تحبسنی؟ فقد تفرّقت الاعراب و انذرهم الرعاء؟ قال علی: لم نبلغ معسکرهم، فانتهی بهم الیه، لم یر احد فارسلوه و ساقوا النعم و الشاء، النعم خمسمائة بعیر و الفا شاة؛
پیامبر، علی را با صد تن به سوی طایفۀ سعد در فدک فرستاد؛ زیرا به پیامبر خبر رسیده بود گروهی از ایشان قصد کمک به یهود خیبر دارند. علی (علیه‌السّلام) شب حرکت می‌کرد و روز در استتار بود تا به همج رسید. در آنجا جاسوسی را دید. فرمود: تو کیستی؟ آیا از تجمع بنی سعد اطلاعی داری؟ گفت: من هیچ خبری ندارم. او را در فشار قرار دادند. اقرار کرد که جاسوس آن‌هاست و او را به خیبر فرستاده‌اند تا از آنان درخواست کمک کند به اینکه، همان‌طور که از خرمایشان به دیگران می‌دهند به آن‌ها هم بدهند و ایشان را بر دیگران مقدّم بدارند. به او گفتند: حالا کجا هستند؟ گفت: من در حالی ایشان را ترک کردم که دویست تن از ایشان به ریاست وبر بن علیم تجمع کرده بودند. گفتند: ما را پیش ایشان ببر. گفت: به شرط اینکه به من امان دهید. گفتند: اگر ما را به آن‌ها و چارپایانشان راهنمایی کنی در امانی، وگرنه در امان نیستی. گفت: باشد.
به عنوان راهنما با ایشان حرکت کرد تا اینکه به او شک کردند. وی آنان را به ارتفاعات و تپه‌های کوچکی برد و سپس به دشت وسیعی رسانید که در آنجا شتران و گوسفندان زیادی بود و گفت: این شتران و گوسفندان از آن ایشان است. مسلمانان حمله کردند و شتران و گوسفندان را جمع‌آوری کردند. جاسوس گفت: مرا رها کنید. گفتند: نه، تا موقعی که از تعقیب در امان باشیم. چوپانان متوجه قضیه شدند، به سوی بنی سعد فرار کرده و دربارۀ آمدن دشمن هشدار دادند. آنان پراکنده گشتند و فرار کردند.
گفت: دیگر برای چه مرا نگه داشته‌ای؟ اعراب متفرق شده‌اند و چوپانان آن‌ها را ترسانده‌اند. علی (علیه‌السّلام) فرمود: ما به اردوی آنان نرسیدیم. وی آنان را به اردو برد، کسی را ندیدند. پس او را رها کردند. شتران و گوسفندان را با خود بردند. پانصد شتر بود و دو هزار گوسفند.
نظر نگارنده: فقها متعرّض مسالۀ استعانت از مشرکین در جهاد شده‌اند، ولی ندیده بودم کسی متعرّض خود مسالۀ استخدام جاسوس کافر شده باشد که از این روایت- با قطع نظر از صحت سند- ظاهرا جواز آن به صورت مطلق فهمیده می‌شود چنان که روایت دلالت می‌کند چنین شخصی مهدور الدم است به این قرینه که امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) وی را عفو کرد.


۱. شیخ طوسی: اگر مسلمانی برای کافر حربی جاسوسی کرد، به آنان نامه نوشت و در مورد مسلمانان اطلاعات داد با این کار قتلش مباح نمی‌شود؛ زیرا حاطب بن ابی بلتعه به اهل مکه نامه نوشت و اخبار مسلمانان را به ایشان داد، ولی پیامبر قتل او را مباح نکرد … امام می‌تواند از او درگذرد و می‌تواند تعزیرش کند؛ چون پیامبر از حاطب درگذشت.
۲. ابن برّاج طرابلسی: مساله: وقتی کسی برای کافر حربی جاسوسی کرد و اخبار مسلمانان را به آنان داد آیا با این کار قتلش جایز است یا نه؟ جواب: قتل او جایز نیست؛ چون حاطب بن ابی بلتعه با اهل مکه راجع به اخبار مسلمانان مکاتبه کرد، ولی رسول اللّه کشتن او را با این کار جایز ندانست. البته امام به دلیل این کار او را تعزیر می‌کند و حق دارد او را ببخشد.
۳. علّامه حلّی: اگر مسلمانی برای کافر حربی جاسوسی کند و آنان را از اسرار مسلمانان آگاه سازد کشتن او مباح نمی‌شود، بلکه اگر امام خواست تعزیر می‌شود.
۴. همو: اگر یکی از مسلمانان اخبار امام و تصمیمات وی را برای مشرکان بنویسد و آنان را از احوال امام آگاه سازد چنین شخصی کشته نمی‌شود؛ زیرا روایت شده که حاطب بن ابی بلتعه … وقتی این معلوم شد البته امام با توجه به حال او و با توجه به آن چه صلاح می‌داند وی را تعزیر می‌کند و از غنیمت سهم نمی‌برد مگر اینکه توبه کند و در صورت توبه از غنیمت بهره‌ای می‌برد.
۵. محقق قمی: سؤال: آیا مسلمان می‌تواند در تسخیر سرزمین‌های اسلامی و کشتن و غارت و اسارت مسلمانان با کفار همکاری کند؟ و اگر پیروزی بر کافران در این جنگ[جنگ ایران و روس] متوقف باشد بر بیرون راندن آنان و کیفر برخی از متمرّدان و بیرون راندن کسانی که جاسوس مشرکان را پناه می‌دهند و اسرار مسلمانان را فاش می‌کنند آیا این امور جایز است یا نه؟
جواب: اسیر کردن مسلمان و غارت اموالش جایز نیست، ولی دفاع از اسلام و مسلمانان متوقف بر قتل او باشد، جایز است. امّا اینکه آیا وی تحت عنوان محارب درمی‌آید که احتمالا جزایش کشتن است می‌گوییم که، حکم اختصاص به این ندارد که در حال جنگ باشد، بلکه حکم تابع اسم است. البته قتل او متوقف بر این است که در زمان غیبت، اجرای حدود جایز باشد که در آن صورت وظیفۀ مجتهد عادل است و من در این مساله متوقف هستم- بله، حاکم آن‌طور که صلاح بداند ایشان را تعزیر می‌کند، ولی اگر حاکم نتوانست تعزیر کند غیر حاکم از باب امر به معروف و نهی از منکر می‌تواند کاری مناسب انجام دهد، بلکه واجب است، البته با رعایت آسان و آسان‌تر.
۶. ولایة الفقیه: از روایات و احادیث اسلامی چنین برمی‌آید که کیفر مناسب برای این گناه بزرگ (یعنی جاسوسی) کشتن و اعدام است، مگر اینکه به جهاتی توجیه‌پذیر، وی عفو شود؛ زیرا بزرگی جنایت و کیفر آن با پی‌آمدهای آن تناسب دارند … خلاصه: ظاهر این است که استحقاق جاسوسی برای مرگ مسالۀ روشنی در زمان پیامبر و ائمه (علیهم‌السلام) بوده است گرچه گاهی برای عذرهای موجه، عفو شده‌اند. علاوه بر این عنوان منافق، مفسد، محارب و باغی، غالبا بر افراد جاسوس صدق می‌کند، دقت فرمایید … حاصل اینکه حفظ نظام که از اوجب واجبات است، بر سیاست احتیاطآمیز با منافقان و جاسوسان دشمن توقف دارد …
نظر نگارنده: حتی اگر عنوان منافق بر او صدق کند، این مجوّز قتل نمی‌شود و شاید از این جهت باشد که نویسنده امر به دقت کرده است.
دیگر اینکه ظاهر احادیث و متون تاریخی و فتوای فقیهان، تفصیل میان مسلمان و ذمّی و کافر است. مسلمان کشته نمی‌شود، بلکه تعزیر می‌شود- چنان که طوسی، حلّی و قمی گفته‌اند- و شاید حبس هم یک نوع تعزیر باشد تا توبه کند.
امّا ذمّی، بنابر قول بعضی حکم ذمّی تابع شرایط در عقد ذمّه است و بنابر قول دیگر، عقد ذمّه منحل می‌شود، حتی اگر شرطی در کار نباشد و دیگر اقوال خواهد آمد.
امّا حربی، مهدور الدم است گرچه جاسوسی نکرده باشد؛ چون با اسلام در حال جنگ است. تایید برای عدم جواز قتل جاسوس مسلمان علاوه بر احتیاط در خون و اصل، این است که علما فتوا داده‌اند مکروه است جاسوس مسلمان به جهاد رود چنان که قاضی ابن برّاج، علّامه حلّی، کاشف الغطاء و … به آن تصریح کرده‌اند. اگر حکم جاسوس مسلمان اعدام بود چگونه فتوا می‌دهند خروج او برای جهاد کراهت دارد مگر اینکه بگوییم: این کراهت مربوط به صورتی است که امام او را عفو کند و این منافات ندارد با اینکه حکم او قتل باشد. مؤیّد عدم قتل جاسوس مسلمان، داستان ابن ابی بلتعه و ازدی است، مگر اینکه بگوییم: حکم این دو، قتل بوده است و پیامبر و علی از ایشان درگذشته‌اند. امّا اینکه امام حسن (علیه‌السّلام) جاسوس معاویه را کشت، ممکن است از باب بغی و افساد باشد نه صرف جاسوسی و شاهد آن جواب امام است به معاویه که می‌گوید: تو افراد را برای خرابکاری و ترور فرستادی و جاسوسان را به کار گماردی گویا طالب جنگی و …
امّا روایت دعائم الاسلام: «جاسوس و دیده‌بان هرگاه دستگیر شوند کشته می‌شوند» مرسل است یا اینکه میان آن و روایات دیگر بدین شکل جمع می‌شود: در آن روایت، جاسوس کافر اراده شده است.


۱. ابو یوسف: ‌ای امیر مؤمنان! از جاسوسان ذمّی یا حربی یا مسلمان پرسیدی، اگر حربی یا ذمّی (یهود، نصاری و مجوس که جزیه می‌دهند) باشند گردنشان را بزن و امّا اگر از مسلمانان شناخته شده‌اند کیفرشان ده و حبس آنان را طولانی کن تا توبه کنند.
۲. بستی: آن (یعنی داستان حاطب) دلیل است که جاسوس اگر مسلمان باشد کشته نمی‌شود و دربارۀ نوع کیفر اختلاف کرده‌اند. اصحاب رای دربارۀ مسلمان گفته‌اند: اگر به دشمن نامه نوشت و اسرار مسلمانان را به ایشان گفت کیفر سخت می‌بیند و حبس طولانی می‌شود.
۳. عینی: … از ابو حنیفه و اوزاعی نقل شده است: کیفر سخت می‌بیند و حبس طولانی می‌شود.


۱. بستی: اوزاعی گفته است: اگر جاسوس، مسلمان باشد امام به او کیفری بازدارنده می‌دهد و دست و پا بسته به یکی از مناطق تبعید می‌کند و اگر ذمّی باشد، پیمان او شکسته می‌شود. مالک گفته است: چیزی در این باره نشنیده‌ام و نظرم این است که امام در آن اجتهاد کند. شافعی گفته است: اگر این کار از جانب فردی متشخص، ولی از روی جهالت، باشد همان‌طور که از حاطب این کار جاهلانه سرزد و مورد اتهام نبود، من دوست دارم از او درگذرند، ولی اگر از طرف شخصی غیر متشخص انجام شد، امام می‌تواند وی را تعزیر کند.
۲. حرانی: کسی که چند بار دست به جاسوسی بزند، کشته می‌شود.
۳. قرطبی: سحنون گفته است: هرگاه مسلمانی با کافرانی که با مسلمانان در جنگند (کافران حربی) نامه‌نگاری کند کشته می‌شود و توبه‌اش پذیرفته نمی‌شود و مال او متعلّق به ورثه است. دیگری گفته است: به شکلی دردناک تازیانه می‌خورد و مدت طولانی در زندان می‌ماند و به جایی که نزدیک کافران است تبعید می‌شود.
همو: در مستخرجه آمده است: ابن القاسم در مورد جاسوس گفته: کشته می‌شود و توبه‌اش مقبول نیست. او، چون زندیق است. در قرآن آمده: «… و در میان شما جاسوسانی دارند که به نفع آنان اقدام می‌کنند…» چنین شخصی جاسوس است. در این میان قول سحنون صحیح‌تر است …
۴. مرداوی: ابن عقیل قتل مسلمان را، که برای کافران جاسوسی می‌کند، تجویز کرده است. ابن جوزی اضافه کرده است: اگر ترس از تکرار آن باشد و احمد در آن توقف کرده است. ابن جوزی در کشف المشکل گفته است: داستان حاطب نشان می‌دهد که جاسوس مسلمان کشته نمی‌شود و در فروع آن را رد کرده و همین صحیح است.
۵. احمد بن یحیی: فصل در اقامۀ حدود: اقامۀ حدود تنها در اختیار امام است … و [همین‌طور] کشتن جاسوس.
[۵۱] مهدی، احمد بن یحیی، عیون الازهار، ص۱۲۱.

۶. عینی: داوی گفته است: جاسوس کشته می‌شود و علت نکشتن حاطب، مساله‌ای بوده که پیامبر دربارۀ وی می‌دانسته است. ولی مذهب شافعی و دسته‌ای دیگر این است که، جاسوس مسلمان تعزیر می‌شود و کشتن او جایز نیست و اگر شخصیت دارد بخشوده می‌شود به علت حدیث حاطب. ابن وهب از علمای مالکی گفته است: کشته می‌شود مگر اینکه توبه کند. برخی دیگر گفته‌اند: اگر عادت او جاسوسی است کشته می‌شود و ابن ماجشون همین را گفته است. ابن قاسم گفته است: گردنش زده می‌شود؛ چون علم به توبه او پیدا نمی‌شود. سحنون همین را قائل شده است. هر کس به قتل قائل شده با حدیث [حاطب] و اقوال متقدّمین مخالفت کرده است.
اوزاعی گفته است: اگر کافر باشد، عهدش را نقض کرده است. اصبغ گفته است: جاسوس حربی کشته می‌شود و جاسوس مسلمان و ذمّی، کیفر می‌شوند مگر اینکه بر ضد اسلام فعّالیت کنند که به قتل می‌رسند. در آن چنان که طبرانی گفته است: اگر برای امام آشکار گشت که به کافران هشدار می‌دهد آن چه را مسلمانان مخفی کرده‌اند و تصمیمی که دارند، در حالی که این شخص بدخواه اسلام و مسلمانان نبوده و این کار لغزشی از او بوده و مورد دیگری از وی سر نزده، جایز است بخشوده شود چنان که رسول خدا با حاطب چنین کرد و پس از آگاهی از جرمش او را بخشید.
عینی نیز در مورد آن چه از داستان حاطب استفاده می‌شود گفته است: [جایز است] رسوا کردن جاسوس- مرد باشد یا زن- در صورتی که مصلحتی در آن باشد یا اینکه در ستر و عدم افشا، مفسده‌ای باشد و استفاده می‌شود که جاسوسی شخص را از ایمانش بیرون نمی‌کند.
۷. محمد بن علی شوکانی: جایز است برده گرفتن عرب و کشتن جاسوس …؛ امّا کشتن جاسوس به جهت حدیث سلمة بن اکوع نزد بخاری و غیر آن … و اتفاقی است که آن بر کشتن جاسوس حربی حمل می‌شود. امّا معاهد و ذمّی: مالک و اوزاعی گفته‌اند: با این کار عهدش نقض می‌شود و احمد و ابو داوود از فرات بن حیّان نقل کرده‌اند که، پیامبر دستور کشتن او را داد. وی جاسوس ابو سفیان و هم پیمان مردی از انصار بود …
این حدیث از سفیان بن بشر بن سری بصری هم روایت شده وی از کسانی است که بخاری و مسلم در استدلال به روایت او اتفاق دارند، و عباد بن ازرق- که ثقه است- از ثوری نیز آن را روایت کرده است.
[۵۳] شوکانی، محمد بن علی، دراری المضیئه، ج۲، ص۲۹۲.



درباره جاسوس اهل ذمه دیدگاه فقهای شیعه و سنی متفاوت است:

۵.۱ - آرای فقیهان شیعه

۱. شیخ طوسی: امّا اگر کاری که با «امان» منافات داشته باشد، کردند؛ مثل این که برای جنگ با مسلمانان گردآیند، پیمان شکسته‌اند و فرقی نیست که در عقد ذمّه شرط شده باشد یا نه؛ زیرا شرط ذمّه مقتضی این است که آن‌ها در امان مسلمانان باشند و مسلمانان هم از دست آنان در امان باشند. امّا آن چه ضرر مسلمانان در آن است، شش مورد ذکر می‌شود: … و راه را بر مسلمانان ناامن نکند و کمبودی را به مشرکان اطلاع ندهد و با نوشتن نامه یا به صورتی دیگر برای تضعیف مسلمانان، اخبار و اسرارشان را به دشمن حربی نرساند. اگر یکی از این شروط را زیر پا گذاشت ملاحظه می‌شود در صورتی که در عقد ذمّۀ، آن شرط نباشد پیمان، نقض نشده است، ولی اگر عمل او موجب حد باشد، حد بر او جاری می‌شود و اگر موجب حد نباشد، تعزیر می‌شود. امّا در صورتی که در عقد ذمّه، آن شرط باشد، نقض پیمان شده است؛ چون کاری کرده که با «امان» منافات دارد.
۲. علی بن حمزه: … کافران دو قسمند: یک دسته جایز است با دو شرط بر دین خود باقی بمانند و آن‌ها یهود، نصاری و مجوس هستند. آن دو شرط یکی قبول جزیه است و دیگر اینکه خود را با احکام اسلام منطبق سازند و تظاهر به ارتکاب محرمات نکنند. این احکام مجموعا هیجده چیز است که باید رعایت کنند: ترک تضعیف مسلمانان به اینکه دشمن حربی را از احوال مسلمانان، مطلع نسازند، با آنان در این زمینه نامه‌نگاری نکنند، جاسوس آن‌ها را پناه ندهند و … اگر ملتزم به ترک همۀ این‌ها شدند که همان «صغار» باشد [یعنی به ذلّت تن دهند] جایز است با آنان عقد ذمّه بسته شود و اگر با هر یک از این امور مخالفت کردند از ذمّه خارج می‌شوند.
۳. ابن زهره: شرایط جزیه این است که تظاهر به کفر خود نکنند … کمک به دشمن مسلمانان نکنند … و هر زمان یکی را مرتکب شوند خونشان هدر است و اهل و مالشان به غنیمت مسلمانان درمی‌آید به دلیل اجماع، که به آن اشاره شد.
۴. ابن ادریس: شرایط ذمّه عبارت است از: به خوردن گوشت خوک، در میان مسلمانان تظاهر نکنند …، جاسوس دشمن را پناه ندهند، بر ضد هیچ‌یک از مسلمانان به تحقیق نپردازند. هر وقت یکی از این شرایط را نقض کردند از ذمّه خارج می‌شوند و حکم کافران حربی غیر اهل کتاب بر آنان جاری می‌شود.
۵. محقق حلّی: ذمّه شش شرط دارد:… سوم اینکه به مسلمانان آزار نرسانند با کارهایی مانند زنا با زنان مسلمان … و جا دادن به مشرکان و جاسوسی به نفع آنان، و اگر هر یک از این کارها را انجام دادند که ترک آن در پیمان‌نامه، شرط بوده است، موجب نقض عهد می‌شود، ولی اگر شرط نشده باشد بر پیمان باقی هستند و به مقتضای جنایتشان کیفر مناسب، یعنی حد یا تعزیر می‌شوند.
۶. علّامه حلّی: شرایط ذمّه یازده چیز است: … هفتم: پناه دادن به جاسوس مشرکان؛ هشتم: کاری که بر ضرر مسلمانان باشد به اینکه مشرکان را به اسرار مسلمانان آگاه سازد یا با آنان مکاتبه کند. این شش شرط اگر در عقد ذمّه بیاید با مخالفت یکی از آن‌ها، پیمان نقض می‌شود وگرنه نقض نمی‌شود. آری، حدّ و تعزیر مناسب با جنایت، اجرا می‌شود. اگر یکی از آنان قصد یکی از این کارها را داشت از او ممانعت می‌شود و اگر با جنگ در مقام مقابله برآمد، عهد و پیمان خود را شکسته است.
[۶۱] حلی، حسن بن یوسف، منتهی المطلب، ج۲، ص۹۵۹.

۷. شهید اوّل و ثانی: اهل کتاب همچنین هستند. با آنان جنگ می‌شود تا اسلام بیاورند یا کشته شوند، مگر اینکه به شرایط ذمّه تن دهند. شرایط عبارت است از: … هرگز با فتنه در دین مسلمانان، متعرّض آنان نشوند، مال مسلمانان ندزدند، جاسوس مشرکان را پناه ندهند، به اسرار آنان راهنمایی نکنند. شهید ثانی در شرح گفته است: دو شرط اوّل در عقد ذمّه، لازم است … ولی باقی شرط‌ها، ظاهر عبارت این است که آن‌ها هم لازمند و در دروس به آن تصریح کرده است و گفته شده: با مخالفت این شرایط از ذمّه خارج نمی‌شوند، مگر اینکه قبلا با آن‌ها شرط شده باشد که اظهر این قول است.
۸. شیخ جعفر کاشف الغطاء: هر کس معلوم شود با جاسوسی و خبرچینی برای کفّار خیانتی به مسلمانان کرده است یا تلاش در فتنه‌انگیزی و تفرقه میان مسلمانان کند و کلام ایشان را تضعیف کند، پیمان او منحل می‌شود.
[۶۵] نک: قمی، ابوالقاسم، غنائم الایام، ص۵۹۲.

همچنین گفته است: کسانی که برای جزیه یا جهت دیگر مصونیت پیدا کرده‌اند این مصونیت با اخلال در امور مسلمانان از میان می‌رود؛ مثل اینکه برای مشرکان جاسوسی کنند یا باعث شکست مسلمانان شوند یا فتنه‌گری کنند و از این قبیل کارها که مقتضی ضعف و شکست اسلام است.
[۶۶] قمی، ابوالقاسم، غنائم الایام، ص۵۹۲.

۹. امام خمینی: به مسلمانان آزار نرسانند؛ مثل زنا با زنان مسلمانان …، پناه دادن به جاسوس مشرکان و جاسوسی برای آن‌ها. بعید نیست دوتای آخر مخصوصا دومی از چیزهایی باشد که با «امان» منافات دارد و لزوم ترک آن دو، مقتضای امان است.
[۶۸] طبسی، محمدرضا، ذخیرة الصالحین، ج۵، ص۵.


۵.۲ - آرای دیگر مذاهب

۱. ابو یعلی فرّاء: لازم است ذمّی، آن چه را موجب آزار مسلمانان و فرد فرد آنان، در مال و جان می‌شود، ترک کند و آن هشت چیز است: … جاسوس مشرکان را پناه ندهد و بر ضد مسلمانان همکاری نکند؛ یعنی اخبار مسلمانان را مکاتبه نکند…
۲. فیروزآبادی: اگر یکی از ایشان با زن مسلمانی زنا کند یا جاسوسی را پناه دهد … عهدنامه ملاحظه می‌شود اگر این شرط در عقد ذمّه نیامده باشد، پیمان نقض نمی‌شود و اگر شرط شده باشد بعضی گفته‌اند: نقض می‌شود و برخی گفته‌اند: نقض نمی‌شود.
[۷۰] فیروزآبادی شیرازی، ابراهیم بن علی، التنبیه، ص۲۳۹.

۳. ابن تیمیه: در مورد اهل ذمّه کسی که ناامنی در راه مسلمانان ایجاد کند یا بر ضد آنان جاسوسی کند یا به دشمن در اسارت مسلمانان یاری رساند یا اسیران مسلمان را به دار الحرب ببرد و امثال این کارها، که کمک به دشمنان مسلمانان است، کشته می‌شود گرچه مسلمان شود.
۴. عینی: اوزاعی در مورد جاسوس کافر گفته است: اگر جاسوس کافر باشد، ناقض عهد شناخته می‌شود.


از چیزهایی که دلالت می‌کند جاسوس مسلمان به جهت جاسوسی، کشته نمی‌شود فتوای فقیهان- بنابر اختلاف آرا- ست که، جایز و یا واجب است جاسوس مسلمان از رفتن به جبهه همراه مسلمانان، منع شود و اگر حکم وی اعدام بود امام یا حاکم مبسوط الید در اجرای حد، درنگ نمی‌کند و در نتیجه جایی برای طرح این مساله باقی نمی‌ماند. مگر این که [بگوییم: حکم او اعدام است، ولی] فعلا مانعی از ناحیۀ خاندانش وجود دارد یا اینکه گفته شود: امام او را عفو کرده است. ولی در این صورت [این سؤال باقی می‌ماند] علت جلوگیری از رفتن او به جهاد چیست؟ که می‌شود گفت: علت آن، عدم اطمینان به اوست.
۱. قاضی ابن برّاج: اگر امام بفهمد کسی ایجاد آشوب می‌کند و مسلمانان را از جنگ بازمی‌دارد و به مشرکان کمک می‌کند، می‌تواند او را از جنگ منع کند … کمک، یعنی اینکه همانند جاسوس عمل کند، آنان را از اسرار مسلمانان مطلع سازد یا اینکه اخبار مسلمانان را با مکاتبه به ایشان بدهد. هر کس یکی از این صفات را داشته باشد امام می‌تواند وی را از رفتن به جبهه، منع کند. اگر منع نکرد و او به جبهه رفت، غنیمت و سهمی به او داده نمی‌شود؛ زیرا او از مجاهدان نیست، بلکه او با کردارش از گناهکاران است.
۲. علّامه حلّی: سزاوار نیست امام با خود «مخذل» [کسی که از جنگ بازمی‌دارد] را به جبهه برد؛ مثل کسی که میل برای رفتن به جبهه ندارد و به جهت گرما و مانند آن عذر می‌آورد. همچنین است «مرجف» یعنی کسی که می‌گوید: ارتش مسلمانان از بین رفت! همچنین کسی که کمک به جاسوسی و آگاهی کافران از اسرار مسلمانان می‌کند.
۳. محقق کرکی (پس از نقل کلام علّامه): مقصود از «لا ینبغی؛ یعنی سزاوار نیست» لا یجوز است؛ زیرا می‌گوید: «… و نه کسی که [به جاسوسی] یاری می‌کند» و علت عدم جواز، این است که این موارد برای مسلمانان ضرر دارد.


۱. شیخ طوسی: مستامن و معاهد یک معنا دارند و او کسی است که با دریافت امان به میان ما آمده است؛ نه برای ماندن دائمی. پس جایز نیست امام وی را در سرزمین اسلام یک سال بدون جزیه اسکان دهد، ولی او را کمتر از یک سال هر طور صلاح بداند با عوض یا بدون عوض اسکان می‌دهد. اگر امام ترسید خیانت کند امان او را می‌شکند و به محل خود بازمی‌گرداند.
همو: اگر به جهت خوف امام، عقد مصالحه از بین رفت باید دید علت آن چیست. اگر حقّی بر ضد او [معاهد] لازم نیامده، مثلا جاسوس دشمن را پناه نداده باشد و اخبار و اسرار مسلمانان را به دشمن نگفته باشد به محل خود بازگردانده می‌شود و کیفری بر او نیست …
۲. علّامه حلّی: … هرگاه پیمان آتش‌بس از بین رفت در علت زوال دقت می‌شود. پس اگر حقّی بر ضد او لازم نیامده؛ مثل اینکه جاسوس دشمن را پناه دهد، یا خبر مسلمانان را به دشمن برساند و اسرارشان را فاش کند به محل خود برگردانده می‌شود و مجازاتی ندارد …
۳. کاشف الغطاء: اگر فرستادۀ آنان (یعنی معاهدین) آمد و معلوم شد که قصد او آگاهی از اوضاع و احوال مسلمانان است تا خبر برای کافران ببرد یا اینکه ترس این را داشتند که چنین کاری را انجام دهد، مسلمانان می‌توانند مانع بازگشت او شوند.
[۸۱] کاشف الغطاء، جعفر، کشف الغطاء، ص۳۹۸.

نظر نگارنده: حکم جاسوس ذمّی و مستامن را آوردیم تا مذاق و نظر شرع راجع به کسی که این جرم را مرتکب شده، معلوم شود که کیفر او کشتن و اعدام نیست تا چه رسد به مسلمان، بلکه تفصیل در مساله اقواست.


۱. مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج۲، ص۹.    
۲. اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمّه (به نقل از:ارشاد)، ج۱، ص۵۰۶.    
۳. ابن ابی الحدید معتزلی، عبد الحمید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۳۱.    
۴. اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، ج۲۱، ص۲۸.
۵. مغربی، نعمان بن محمد، دعائم الاسلام، ج۱، ص۳۹۸.    
۶. نوری، حسین، مستدرک الوسائل (به نقل از:دعائم الاسلام)، ج۱۱، ص۹۸، ح۲.    
۷. نوری، حسین، مستدرک الوسائل، ج۱۸، ص۱۹۷، ح۱.    
۸. ممتحنه/سوره۶۰، آیه۱- ۲.    
۹. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، ج۲، ص۳۶۱.    
۱۰. حویزی، عبد علی بن جمعه، نور الثقلین (به نقل از:تفسیر قمی)، ج۵، ص۲۹۹، ح۳.    
۱۱. بحرانی، سید‌هاشم، البرهان، ج۴، ص۳۲، ح۱.    
۱۲. فیض کاشانی، ملا محسن، تفسیر صافی، ج۵، ص۱۶۱.    
۱۳. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۹، ص۴۰۵.    
۱۴. کوفی، فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات بن ابراهیم، ص۱۸۳.    
۱۵. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار (به نقل از:تفسیر فرات بن ابراهیم)، ج۲۱، ص۱۳۶، ح۳۰.    
۱۶. طبرانی، سلیمان بن احمد، معجم الکبیر، ج۳، ص۱۸۴، ح۳۰۶۶.    
۱۷. طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۹، ص۲۷۲.    
۱۸. سجستانی، ابی داود، سنن ابی داود، ج۳، ص۴۸، ح۲۶۵۳.    
۱۹. نک:بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۱، ص۴۲۸.    
۲۰. نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۲، ص۸۲.
۲۱. قرطبی، ابن طلاع، اقضیة رسول اللّه، ص۲۹.    
۲۲. طبرانی، سلیمان بن احمد، معجم الکبیر، ج۷، ص۲۹، ح۶۲۷۲-۶۲۷۳.    
۲۳. سجستانی، ابی داود، سنن ابی داود، ج۳، ص۴۹، ح۲۶۵۴.    
۲۴. سجستانی، ابی داود، سنن ابی داود، ج۳، ص۴۸، ح۲۶۵۲.    
۲۵. صنعانی، عبدالرزاق، مصنّف عبدالرزاق، ج۵، ص۲۰۸، ح۹۳۹۶.    
۲۶. ابن اثیر، عزالدین، اسد الغابه، ج۴، ص۱۷۵.    
۲۷. نک:طبرانی، سلیمان بن احمد، معجم الکبیر، ج۱۸، ص۳۲۲.    
۲۸. ابن سعد بغدادی، محمد، طبقات الکبری، ج۲، ص۳۶.    
۲۹. ابن اثیر، عزالدین، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۴۵.    
۳۰. نک:حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۱، ص۴۷۱.    
۳۱. واقدی، محمد بن عمر، المغازی، ج۱، ص۴۰۶.    
۳۲. حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۵، ص۴۱۰.    
۳۳. واقدی، محمد بن عمر، المغازی، ج۲، ص۵۶۲.    
۳۴. طوسی، محمد بن حسن، المبسوط، ج۲، ص۱۵.    
۳۵. ابن براج طرابلسی، عبدالعزیز، جواهر الفقه، ص۵۱.    
۳۶. حلی، حسن بن یوسف، قواعد الاحکام، ج۱، ص۱۱۱.    
۳۷. حلی، حسن بن یوسف، منتهی المطلب، ج۲، ص۹۵۹.    
۳۸. حلی، حسن بن یوسف، منتهی المطلب، ج۲، ص۹۳۹.    
۳۹. قمی، ابوالقاسم، جامع الشتات، ج۱، ص۹۰.    
۴۰. منتظری، حسینعلی، دراسات فی ولایة الفقیه، ج۲، ص۷۴۰.    
۴۱. مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج۲، ص۹.    
۴۲. قاضی، ابویوسف، الخراج، ص۲۰۷.    
۴۳. خطابی بستی، احمد بن محمد، معالم سنن، ج۲، ص۲۷۴.    
۴۴. عینی، بدرالدین، عمدة القاری، ج۱۴، ص۲۵۶.    
۴۵. خطابی بستی، احمد بن محمد، معالم السنن، ج۲، ص۲۷۴.    
۴۶. ابن تیمیه حرانی، احمد بن عبدالحلیم، اختیارات العلمیه (فتاوی الکبری) ج۵، ص۵۳۰.    
۴۷. قرطبی، ابن طلاع، اقضیة رسول اللّه، ص۳۰.    
۴۸. توبه/سوره۹، آیه۴۷.    
۴۹. قرطبی، ابن طلاع، اقضیة رسول اللّه، ص۳۰.    
۵۰. مرداوی، علی بن سلیمان، الانصاف، ج۱۰، ص۲۴۹- ۲۵۰.    
۵۱. مهدی، احمد بن یحیی، عیون الازهار، ص۱۲۱.
۵۲. عینی، بدرالدین، عمدة القاری، ج۱۴، ص۲۵۶.    
۵۳. شوکانی، محمد بن علی، دراری المضیئه، ج۲، ص۲۹۲.
۵۴. طوسی، محمد بن حسن، المبسوط، ج۲، ص۴۳.    
۵۵. طوسی، علی بن حمزه، الوسیله، ص۲۰۰.    
۵۶. ابن زهره، سید ابوالمکار، غنیة النزوع، ص۲۰۳.    
۵۷. حلی، ابن ادریس، السرائر، ج۲، ص۶.    
۵۸. محقق حلی، جعفر بن حسن، شرائع الاسلام، ج۱، ص۳۰۰.    
۵۹. حلی، حسن بن یوسف، قواعد الاحکام، ج۱، ص۴۸۱.    
۶۰. نک:محقق کرکی، علی بن حسین، جامع المقاصد، ج۳، ص۳۷۸.    
۶۱. حلی، حسن بن یوسف، منتهی المطلب، ج۲، ص۹۵۹.
۶۲. حلی، محمد بن حسن، ایضاح الفوائد، ج۱، ص۳۵۳.    
۶۳. شهید ثانی، روضة البهیّه، ج۲، ص۳۸۸.    
۶۴. کاشف الغطاء، جعفر، کشف الغطاء، ج۴، ص۳۵۳.    
۶۵. نک: قمی، ابوالقاسم، غنائم الایام، ص۵۹۲.
۶۶. قمی، ابوالقاسم، غنائم الایام، ص۵۹۲.
۶۷. خمینی، سید روح‌الله، تحریر الوسیله، ج۲، ص۵۳۶.    
۶۸. طبسی، محمدرضا، ذخیرة الصالحین، ج۵، ص۵.
۶۹. فراء، ابو یعلی، احکام السلطانیه، ص۱۵۸.    
۷۰. فیروزآبادی شیرازی، ابراهیم بن علی، التنبیه، ص۲۳۹.
۷۱. ابن تیمیه حرانی، احمد بن عبدالحلیم، فتاوی الکبری، ج۵، ص۵۴۵.    
۷۲. عینی، بدرالدین، عمدة القاری، ج۱۴، ص۲۵۶.    
۷۳. ابن براج طرابلسی، عبدالعزیز، المهذّب، ج۱، ص۲۹۷.    
۷۴. حلی، حسن بن یوسف، قواعد الاحکام، ج۱، ص۴۸۷.    
۷۵. حلی، حسن بن یوسف، تحریر الاحکام، ج۱، ص۱۳۴.    
۷۶. حلی، حسن بن یوسف، منتهی المطلب، ج۲، ص۹۰۶.    
۷۷. محقق کرکی، علی بن حسین، جامع المقاصد، ج۳، ص۳۸۹.    
۷۸. طوسی، محمد بن حسن، المبسوط، ج۲، ص۴۳.    
۷۹. طوسی، محمد بن حسن، المبسوط، ج۲، ص۵۹.    
۸۰. حلی، حسن بن یوسف، تذکرة الفقهاء، ج۹، ص۳۱۷.    
۸۱. کاشف الغطاء، جعفر، کشف الغطاء، ص۳۹۸.



• طبسی، نجم‌الدین، حقوق زندانی و موارد زندان در اسلام، ص۳۱۵-۳۳۳.






جعبه ابزار