جوهر (فلسفه اسلامی)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
جوهر در علوم فلسفه به معنی ذات است و در برخی متون با عنوان جوهره
وجود یاد شده است. در فلسفه
غرب و فلسفه اسلامی، جوهر بهعنوان
موجودی یاد میشود که
قائم به خود است؛ برخلاف
عرض که به
موجود دیگری نیازمند است. تفاوت مفهوم جوهر در فلسفه غرب و فلسفه اسلامی آن است که در غرب جوهر و عرض از مقولات وجودند و در فلسفه اسلامی از مقولات ماهیت.
جوهر در
لغت فارسی
معرب است و به اصل چیزی گفته میشود.
و در
اصطلاح فلاسفه
عبارت است از "ماهیتی که اگر در خارج یافت شود، نیاز به موضوعی ندارد که آن موضوع در تحققش بینیاز از آن ماهیت باشد".
با قید "ماهیت"،
واجب الوجود از حیطۀ
تعریف خارج میشود.
واجب الوجود بالذات به
موجودی گفته میشود که نیاز به علت ندارد و در مقابل،
واجب الوجود بالغیر که به وسیلۀ علت،
وجود برایش ضروری میشود؛ مانند: موجودهای ممکن. از آنجا که
واجب الوجود بالذّات
وجود صرف است حد و ماهیت ندارد؛ پس فوق جوهر است و در زمرۀ جوهر نمیگنجد.
قید "اگر در خارج یافت شود" بر این مطلب دلالت میکند که مراد از جوهر، جوهر به حمل شایع
میباشد نه جوهر به حمل اولی. مراد از جوهر به
حمل شایع همان حقیقت عینی و خارجی جوهر است؛ درحالیکه مراد از جوهر به
حمل اولی، مفهوم ذهنی جوهر است. از آنجا که جوهر درصورتیکه تحقق خارجی پیدا نکند، ماهیت حقیقی نخواهد داشت تا آثار خارجی متناسب با
حقیقت خود داشته باشد؛ پس جواهر ذهنی (یعنی همان جوهر به حمل اوّلی) از محدوده تعریف خارج است.
با قید "نیاز به موضوع ندارد"، انواع
اعراض از ذیل تعریف خارج میشوند؛ چون اعراض اگرچه در خارج تحقق پیدا میکنند، ولی برای
موجود شدنشان نیاز به موضوع دارند، حتی اگر این دیدگاه را بپذیریم که اعراض تحلیلی مانند کمیات متصل و کیفیات آنها از شئون جوهری میباشند، باز هم آن اعراض
وجود مستقلی نخواهند داشت.
توجه به این نکته هم ضروری است که وقتی گفته میشود جوهر برای
موجود شدن نیاز به موضوع ندارد معنایش این نیست که نیاز به
علت ندارد؛ بلکه مقصود آن است که اگر بخواهد تحقق پیدا کند، مانند عرض نیست که حتماً در چیز دیگری تحقق پیدا کند.
مشهور فلاسفۀ اسلامی به
تبع فلاسفۀ مشّاء جوهر را پنج قسم میدانند:
جوهری است که
مجرد تام است؛ یعنی نه در اصل وجودش و نه در افعالش نیاز به ماده ندارد.
جوهری است که وجودش مجرد است؛ اما در مقام
فعل و انجام افعالش نیاز به ماده دارد.
جوهری است که قابل انقسام به ابعاد سهگانه (طول، عرض و عمق) میباشد. جسم ملموسترین نوع
جوهر است.
جوهر جسم از دو جوهر دیگر تشکیل شده است: یکی حامل قوه و
استعداد جسم است و نامش "هیولی" یا "ماده" است و دیگری ملاک فعلیت آن است که "صورت" است. در
حقیقت از
ترکیب ماده و صورت، جوهر سومی به
وجود میآید که به آن "جسم" میگویند.
مثلاً اگر یک میز چوبی را در نظر بگیریم، فعلیت میز بودن را که منشأ آثار میز میباشد صورت و جوهری را که بین میز و خاکستر و چند چیز دیگر مشترک است، ماده یا هیولی مینامند و ماده و صورت میز را با هم جسم مینامند.
تقسیم جوهر به اقسام فوق را بهصورت دقیقتر میتوان چنین بیان کرد:
جوهر یا
وجود در محل است (مقصود
موجود در ماده است) که به آن صورت گفته میشود یا
موجود در محل نیست که خود به دو قسم
تقسیم میشود:
أ. یا خودش محل برای چیز دیگری است که به آن
ماده میگویند.
ب. یا خودش محل برای چیز دیگری نیست که خود به دو قسم تقسیم میشود:
أ ـ ب. خودش مرکب از هیولی و صورت است که جسم نامیده میشود.
ب ـ ب.
غیر مرکب از هیولی و صورت است که خود دو قسم است:
أ ـ ب ـ ب. در فعل، متأثر از ماده است که آن را
نفس مینامند.
ب ـ ب ـ ب. هیچگونه تأثیر و تأثّری نسبت به جسم ندارد که به آن
عقل میگویند.
امام خمینی در تعریف جوهر معتقد است جوهر
موجودی است که وجودش به
غیر وابسته نبوده و اگر در خارج
موجود شود، موضوعی که در او
موجود میشود، برای او نیست؛ زیرا جوهر ماهیتی تحصیلی است نه اعتباری.
امام خمینی طبق نظر جمهور حکما برای جوهر پنج قسم قائل است؛ (
ماده،
صورت،
جسم،
نفس و
عقل) و معتقد است جوهر یا
محل جوهر دیگر است و یا
حال در جوهر. به عبارت دیگر جوهر یا قیوم
غیر خود میباشد یا
غیر آن از جواهر مقوم او میباشد، اگر به
قیومیت دیگری است و محل است، جوهر
هیولی است و اگر حال است و قیومیت دیگری را به عهده دارد، جوهر صورت است و اگر جوهر نه قیوم دیگری و نه غیرتحصیل قیومی بر او دارد، این جوهر مجرد است که اگر هم در ذات و هم در عمل مجرد باشد، جوهر عقل و اگر در ذات مجرد باشد ولی در عمل تعلق به جسم دارد، جوهر نفس میباشد و جوهری آخر، جوهر جسم است که مرکب از حال و محل است.
امام خمینی جوهر را در نگاه عرفانی نیز مورد توجه قرار داده معتقد است جوهر همان
وجود منبسط و ظهور قیومی است که از حضرت الهی و
صقع ربوبی است که همان
فیض اقدس احدی است و اعراض تعیینات این فیض قیومی است که از
عالم عقل تا هیولی میباشد و همه این اعراض ظل تعینات اسماء الهی است.
ایشان در جای دیگر معتقد است که اسم الهی جوهر و اعراض تعینات این اسم میباشند.
امام خمینی در بیان رابطه عرض با جوهر، برخلاف نظر مشاء که آن را
رابطه حلولی و
وجود عرض را بیرون از حیطه
وجود جوهر میدانند، یک
رابطه اتحادی میداند و بر این باور است که
وجود عرض در معروض حلول نکرده، بلکه آنها با هم رابطه اتحادی دارند؛ یعنی عرض از شئون و مراتب جوهر تلقی میشود.
ماهیت در یک تقسیمبندی به دو دسته کلی تقسیم میشود:
ماهیتی که اگر در خارج
موجود شود، وجودش در موضوعی است و آن موضوع بینیاز از آن
ماهیت است. این ماهیت «عرض» نامیده میشود؛مانند: سفیدی، سیاهی، دوری و نزدیکی و مانند آن. این اعراض، همیشه در
موجودی دیگر یافت میشوند و صفت آن
موجود دیگر قرار میگیرند؛ لکن آن
موضوع دیگر در وجودش به این عرض، نیازی ندارد؛ مثلاً: سفیدی همیشه بر روی
جسم عارض میشود؛ اما چنین نیست که جسم در
وجود خود نیازمند به سفیدی باشد و به عبارتی در این موارد، نیاز فقط یک طرف و از عرض به موضوع خود میباشد.
ماهیتی که اگر در خارج
موجود شود، وجودش در موضوعی نیست که آن موضوع، در
وجود خود نیازمند به آن ماهیت باشد که این خود دو حالت دارد:
أ. ماهیت اصلاً در موضوع دیگری نباشد؛ مانند: جواهر مجرد.
ب. ماهیت دارای موضوع است؛ لکن آن موضوع در
وجود خود نیازمند آن ماهیت است؛ مانند صورت که در ماده حلول میکند؛ اما ماده در
وجود خود نیازمند آن صورت جسمیه است.
ــ ممکن است کسی بگوید: ما حسّ جوهریاب در خارج نداریم؛ بلکه در خارج ما هرچه مییابیم، همه
اعراض است؛ مثلاً ما وقتی یک سیب را بررسی میکنیم یا پوست آن را حس میکنیم یا شیرینی او را حس میکنیم یا وزن او را حس میکنیم و یا سایر حالات آن را
احساس میکنیم. لکن چیزی به نام جوهر در یک سیب حس نمیکنیم. پس به این ترتیب منکر
وجود جوهر در خارج میشود.
علامه طباطبایی به اشکال فوق چنین پاسخ میدهد که هرکس جوهر را
انکار کند بدون اینکه خود متوجه باشد، معتقد به جوهر بودن اعراض شده است و اعراض را جوهر میداند؛ زیرا تقسیم
ماهیت به
جوهر و عرض، تقسیم حصری است و هر ماهیتی را که در نظر بگیرید از دو حال خارج نیست؛ یا
وجود لنفسه دارد و یا
وجود لغیره دارد و اگر ما بگوییم هیچ کدام از اعراض را ما در موضوع دیگری (یعنی در جوهر) نیافتیم به این نکته
اعتراف کرده است که همه اعراض،
وجود لنفسه دارند؛ یعنی جوهرند.
و به عبارتی اگر ما بخواهیم بهطور منطقی پاسخ
استدلال فوق را بدهیم میگوییم: ما حس جوهریاب نداریم؛ یعنی هیچکدام از قوای ظاهر ما جواهر را احساس نمیکنند؛ بلکه ما فقط اعراض را احساس میکنیم؛ اما
وجود چیزی مشروط به این نیست که با
حواس ظاهر درک شود؛ بلکه ما با استدلال عقلی
وجود جواهر را اثبات میکنیم.
چنانکه برخی فلاسفه معاصر استدلال بر
وجود جوهر را به روش منطقی چنین بیان کرده است:
أ. اعراض موجودند و ما
وجود آنها را با حواس ظاهر درک میکنیم.
ب. اعراض موجوداتی هستند که نیازمند به موضوعاند. (و آن موضوع در ذات خود نیازمند این اعراض نمیباشد؛ چنانکه در
تعریف عرض بیان شده است).
ج. پیش رفتن سلسله موضوعات اعراض تا بینهایت محال است. (یعنی محال است که عرض اول در موضوعش حلول کرده، و آن موضوع در موضوع دیگر حلول کرده و همینطور تا بینهایت پیش رود، بدون اینکه به چیزی برسیم که دیگر نیازمند موضوع نیست).
د. پس این سلسله باید به موضوعی ختم شود که در
ذات خود نیازمند موضوعِ دیگری نباشد؛ یعنی این سلسله باید به جوهر ختم شود.
علامه طباطبایی تقسیم جوهر را به نحو دیگری نیز
بیان کرده است:
جوهر یا قابل ابعاد ثلاثه (طول و عرض و عمق) هست و یا نیست. اگر قابل اقسام ثلاثه باشد
جسم است و اگر قابل اقسام ثلاثه نباشد یا خود، جزئی از چیزی است که آن چیز قابل اقسام ثلاثه هست یا نیست. اگر خودش جزئی از چیزی باشد که دارای طول و عرض و عمق باشد، یا فعلیت آن جزء است که صورت جسمیه یا صورت نوعیه خواهد بود و یا قوه آن جزء است ( که همان ماده خواهد بود) و یا جزئی برای جوهر دارای طول و عرض و عمق نیست که خود دو قسم است: یا به صورت مباشرةً در آن ابعاد (طول و عرض و عمقدار = جسم) تصرف میکند (که
نفس است) و یا اصلاً ( دارای ابعاد ثلاثه= جسم) تصرف نمیکند (و آن
عقل است).
البته توجه به این نکته لازم است که هیچکدام از تقسیمهای فوق عقلی نیستند؛ زیرا ماده و صورت به حسب احتمال عقلی منحصر در
جسم نیستند و ممکن است
غیر از صورت جسمیه (جسم)،
جوهر مادی دیگری نیز
وجود داشته باشد.
فرق این دو
تقسیم در این است که تقسیم اول بنابر مشرب کسانی است که منکر
اتحاد عاقل و معقول شدهاند؛ اما تقسیم دوم بنابر مشرب کسانی است که اتحاد عاقل و معقول را پذیرفتهاند.
•
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «جوهر (فلسفه)». • دانشنامه امام خمینی، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۴۰۰ شمسی.