جنگ موته
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
جنگ موته (۸ ه.ق)، در
ماه جمادیالاولی سال هشتم هجرت - مطابق با آگست یا سپتامبر ۶۲۹ میلادی- بین
مسلمانان و امپراطوری روم روی داد. این جنگ، جدّیترین نبردی بود که مسلمانان در زمان حیات
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) درگیر آن شدند و همین نبرد مقدّمه و پیشدرآمدی برای فتوحات بعدی در بلاد مسیحینشین بود.
به علت عدم حضور رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در این نبرد، برخی آنرا سریه موته نامیدهاند. فرماندهان سپاه مسلمانان به ترتیب
جعفر ابن ابیطالب،
زید بن حارثه و
عبدالله بن رواحه بودند که توسط پیامبر تعیین شده بودند و همگی شهید شدند. پس از شهادت فرماندهان، مسلمانان به رهبری
خالد بن ولید عقبنشینی کرده و به
مدینه بازگشتند.
در سایه
صلح حدیبیه، پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرصت را مغتنم شمردند و به تبلیغ جهانی اسلام پرداختند. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نامههایی را به سران کشورهای مختلف نوشتند و آنان را به اسلام دعوت کردند. البته سران حکومتها هر یک به گونهای برخورد کردند.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
دحیه کلبی را در سال ششم
هجری به سوی قیصر فرستاد و بازگشت او را سال هفتم گزارش دادهاند.
در اوایل سال هشتم هجرت که در بسیاری از مناطق
حجاز امنیت برقرار شد، پیامبر تصمیم گرفت دعوت و تبلیغ اسلام را در مرزهای شمال و سرزمین
روم شرقی متمرکز کند. به روایت
واقدی و
ابنسعد حارث بن عمیر ازدی را همراه نامهای نزد فرمانروای بصری فرستاد و او را به پذیرش اسلام فرا خواند. حارث به دهکده موته که رسید توسط
شرحبیل بن عمرو به قتل رسید.
مؤته: یکی از روستاهای
شام در بلقاء در نزدیکی
دمشق بوده است.
واقدی در مورد علت جنگ روایت میکند: رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نامهای را به وسیله حارث بن
عمیر ازدی لهبی برای پادشاه بُصری (
بصری بر وزن کبری مرکز حوران و از توابع دمشق در شام بوده است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دوبار به آن وارد شد و اهالی آن در سال سیزدهم هجری با مسلمانان مصالحه کردند و این اولین شهر شام بوده است که با مصالحه فتح شده است. برای آگاهی بیشتر، ر. ک: تاریخ پیامبر اسلام
) فرستاد. او در میانه راه وقتی به موته رسید، شرحبیل بن عمرو غسّانی (غسّان نیز از
ازد میباشد،
) که حاکم آنجا بود، جلوی حارث را گرفت، زیرا گمان میکرد که از فرستادگان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است. برای همین از او پرسید: گویی که از فرستادگان محمد هستی؟ حارث گفت: بله، من فرستاده رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هستم. شرحبیل دستور داد که او را بکشند. و این در حالی بود که هیچ پیکی غیر از او به قتل نرسیده بود، بنابراین خود
قیصر روم دستور قتل حارث را صادر نکرده است؛ بلکه شرحبیل این اقدام را خودسرانه انجام داده است.
این خبر به اطلاع رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رسید و بسیار ناراحت شد و به مردم دستور داد که جمع شوند. آنها در لشکرگاه جمع شدند و در
جرف اردو زدند بدون اینکه فرماندهی برای آنها معین کرده باشد.
حاکم دولت غسّانی برخلاف همه اصول پذیرفتهشده سیاسی، پیک اسلام را به شهادت رسانید. در حالی که پیک مصونیت دارد، حتی اگر پیک جنگ باشد. بر اساس نقلی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دو نفر را برای پیگیری ماجرا فرستاد که او آنها را هم کشت. این اقدام زمینهساز جنگ موته در سال هشتم هجری شد.
بعد از شهادت حارث بن
عمیر، پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، به مقابله با آنها پرداخت.
بعد از جمع شدن مردم در لشکرگاه جرف، پس از آنکه پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نماز ظهر را به جای آورد، در جای خود نشست و اصحابش دور او نشستند.
در روایت
ابان بن عثمان بجلی کوفی از
امام صادق (علیهالسّلام) آمده است که آن حضرت (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، جعفر بن ابیطالب را به فرماندهی آنها انتخاب کرد و پس از او زید بن حارثه کلبی و پس از او عبدالله بن رواحه را تعیین نمود
و فرمود که اگر عبدالله بن رواحه هم آسیبی دید، مسلمانان خودشان فرماندهی برای خود تعیین کنند.
و بنا بر برخی نقلها پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرماندهی این لشکر را بر عهده زید بن حارثه گذاشته و فرمود: «اگر به وی آسیبی رسید فرماندهی لشکر در اختیار جعفر بن ابیطالب باشد، و اگر او هم کشته شد، عبد اللَّه بن رواحه فرماندهی مسلمانان را بر عهده گیرد، و اگر او هم از بین رفت مسلمانان یک نفر را از میان خود برای پرچمداری اختیار نمایند».
آنگاه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پرچم سفیدی برای آنها که سه هزار نفر بودند، بست.
پس از آنکه سپاه مسلمانان آماده حرکت شدند، مردم به بدرقه آنها رفتند و با آنها خداحافظی کرده و برایشان دعا کردند و رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در خطابهای فرمود: «شما را به
تقوا و خیر و نیکی نسبت به مسلمانانی که با شما هستند توصیه میکنم... با نام
خدا و در راه خدا حرکت کنید و با کسی که به خدا
کفر میورزد بجنگید و پیمانشکنی و
خیانت نکنید و بچهها را به
قتل نرسانید و هنگامی که با
دشمن مواجه میشوید، آنها را به یکی از این امور دعوت کنید که اگر به هر کدام پاسخ دادند بپذیرید و از آنها دست بکشید. آنها را به اسلام دعوت کنید که اگر پذیرفتند از ایشان قبول کنید و آنها را رها کنید. اگر این را نپذیرفتند، آنها را به پرداخت
جزیه دعوت کنید. و اگر قبول کردند، از آنها بپذیرید و دست از ایشان بردارید. اگر این را هم نپذیرفتند از خدا کمک بخواهید و با آنها بجنگید.
(ظاهرا این توصیه بعد از نماز ظهر در مسجد و خطاب به فرماندهان و به خصوص جعفر طیار بوده است.)
آنگاه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) لشکر اسلام را تا
ثنیة الوداع (ثنیة الوداع در جهت شام قرار داشته است.) بدرقه کرد و در آنجا ایستاد و لشکریان هم اطراف آن حضرت (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ایستادند و او خطاب به آنها فرمود: «با نام خدا حرکت کنید و با دشمن خدا و دشمن خودتان در شام بجنگید. در آنجا افرادی را میبینید که در
صومعهها به
عبادت مشغولند، متعرض آنها نشوید و افرادی را میبینید که سرشان آشیانه
شیطان است، پس آن سرها را با شمشیر از تن جدا کنید، زنان، بچهها، پیران را نکشید، نخلها را به آتش نکشید، درختها را قطع نکنید و خانهها را خراب نکنید».
داستان جنگ موته ابتدا تا پایان از قرار زیر است.
مسلمانان از
مدینه خارج شدند و رفتند تا در
وادی القری فرود آمدند. دشمن از مسیر آنها آگاه شد. و حاکم مؤته، شرحبیل بن عمرو غسّانی
ازدی، قاتل حارث بن
عمیر ازدی لهبی به جمعآوری سپاه و تجهیزات پرداخت و طلیعه سپاه خود را به فرماندهی برادرش سدوس به جنگ مسلمانان فرستاد. سدوس کشته شد و او برادر دیگرش و بر بن عمرو را به مقابله فرستاد. او ترسید و به قلعه پناه برد و مسلمانان پیشروی کردند تا در معان (در
اردن) که از سرزمینهای شام بود
اردو زدند.
در کتاب ابان بن عثمان آمده است: مسلمانان از تعداد زیاد
کفار که از
لخم و
جذام و
بلّی و
قضاعه و از
عرب و
عجم دور هم جمع شده بودند، آگاه شدند. کفار به سوی منطقه مشارف
حرکت کردند و فرماندهی آنها را شخصی به نام
مالک بن زافله از قبیله بلی بر عهده داشت. پس از آنکه مسلمانان از محل استقرار کفار آگاه شدند، به مدت دو شب در معان اقامت کردند تا چارهای بیندیشند. برخی گفتند که نامهای به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بفرستیم و او را از تعداد کفار آگاه کنیم تا نیروی کمکی بفرستد و یا فرمان دیگری بفرماید. امّا عبدالله بن رواحه مردم را دلداری داد و گفت: «به خدا قسم، آن چیزی که از آن کراهت دارید، همان چیزی است که برای آن خارج شدهاید و آن را طلب میکنید (
شهادت). ما با تکیه بر کثرت افراد و سلاح نمیجنگیم، بلکه با این دینی که خدا ما را بدان مفتخر کرده است میجنگیم. به سوی دشمن بروید که به یکی از دو خوبی دست مییابید: یا به پیروزی و یا به شهادت میرسید!» لشکریان گفتند: ابنرواحه درست میگوید.
مسلمانان حرکت کردند تا در انتهای
بلقاء به نزدیکی روستای مشارف رسیدند. در آنجا لشکر هرقل که مرکب از رومیها و اعراب بود، مستقر شده بود. مسلمانان از آنجا به سوی روستای دیگری در منطقه بلقاء پیش رفتند که بدان مؤته گفته میشد. دشمن هم به آنها نزدیک شد تا در روستای موته در مقابل هم قرار گرفتند. مسلمانان آماده شده و صفآرایی کردند.
آنها
قطبة بن قتاده عذری را به فرماندهی میمنه و
عبایة بن مالک انصاری را به فرماندهی میسره انتخاب کردند.
واقدی از
ابوهریره روایت میکند: هنگامی که با
مشرکان در موته روبرو شدیم، چیزهایی را دیدم که قبل از آن ندیده بودیم. تعداد آنها بسیار زیاد بود و اسلحه و چارپایان و دیباج و حریر و طلای بسیاری به همراه داشتند که چشمانم خیره مانده بود.
ثابت بن اقرم به من گفت: ای ابوهریره، تو را چه شده است؟ گویی جمع زیادی را دیدهای؟! گفتم: بله. گفت: اگر در بدر شرکت داشتی میدیدی که ما به واسطه زیادی افرادمان پیروز نشدیم!
از امام صادق (علیهالسّلام) روایت شده است: هنگامی که مشرکان و مسلمانان در موته مقابل همدیگر قرار گرفتند: جعفر بن ابیطالب بر
اسب نشسته بود که از آن پیاده شد و آن را پی کرد (
پی کردن به معنای قطع زردپیای است که بین مفصل ساق و پای اسب قرار دارد.) و او اولین مسلمانی بود که اسب خود را پی کرد.
ابناسحاق مینویسد: جعفر به جنگ پرداخت در حالی که میخواند: خوشا به حال کسانی که به
بهشت نزدیک شوند، بهشتی که پاکیزه است و آب گوارا دارد و همانا عذاب رومیها نزدیک شده است که افرادی کافر و بیاصل و نسب هستند و بر من واجب است که با شمشیرم بر سر آنها بکوبم.
ابنهشام مینویسد: جعفر بن ابیطالب پرچم را به دست راست گرفته بود که آن را قطع کردند، سپس پرچم را به دست چپ گرفت که آن را هم قطع کردند. سپس آن را با بازوهایش بر سینهاش چسبانید تا او را به شهادت رساندند و در این حال سی و سهساله بود.
ابنسعد درباره آغاز جنگ مینویسد: زید بن حارثه پرچم را گرفت و جنگ را آغاز کرد و قوم با او جنگ کردند.
واقدی مینویسد: پس از جعفر، زید بن حارثه پرچم را برداشت و به جنگ ادامه دادند و مسلمانان همچنان در صفوف منظم قرار داشتند تا اینکه زید به وسیله ضربه نیزه به شهادت رسید.
آنگاه عبدالله بن رواحه پرچم را برداشت. گویی که او کمی تردید داشت، برای همین خود را سرزنش و نکوهش میکرد و این رجزها را میخواند: اقسمت یا نفس لتنزلنّه لتنزلنّ او لتکرهنّه... ای نفس، قسم خوردهام که باید وارد میدان کارزار شوی، وگرنه تو را وادار میکنم! اگر مردم جمع شدهاند و کمانهای خود را محکم کردهاند، چه شده است که از رفتن به بهشت کراهت داری؟ مدتی که در آرامش به سر بردهای طولانی شده است و آیا جز آب مشک پوسیدهای هستی که بالاخره باید بریزی؟ و همچنین میگفت: یا نفس ان لم تقتلی تموتی هذا حمام الموت قد صلیت... ای نفس، اگر کشته نشوی، میمیری و پرنده مرگ است که بر لب بام تو نشسته است. هر آنچه را که آرزو میکردی بدان رسیدی و اگر کار جعفر و زید را ادامه دهی هر آینه هدایت شدهای. (و این نیز دلالت دارد که جعفر طیار نخستین فرمانده بوده است.) در این هنگام صدای کمکخواهی جنگجویان را از گوشهای از میدان شنید، به سرعت از اسب خود پیاده شد و به سوی آن ناحیه رفت و آنقدر جنگید تا شهید شد.
واقدی روایت میکند: وقتی عبدالله بن رواحه به شهادت رسید، مسلمانان شکست خوردند و به هر سو فرار کردند. در این حال یکی از
انصار به نام ثابت بن اقرم به سوی پرچم رفت و آن را برداشت و فریاد زد: ای مردم به دور من جمع شوید! به تدریج تعداد اندکی به دور او جمع شدند. چشم ثابت به
خالد بن ولید (پس از
صلح حدیبیه اسلام آورده بود) افتاد و فریاد زد: ای ابوسلیمان، بیا و پرچم را بگیر. خالد گفت: تو بزرگتر از من و از رزمندگان
بدر و اولی از من هستی! ثابت گفت: ای مرد بیا و پرچم را بگیر، به خدا قسم که من آن را برنداشتهام مگر اینکه به تو بدهم. و خالد آن را گرفت. مشرکان از هر طرف بر او حمله میکردند... تا اینکه او به کمک اصحابش توانست که آنها را عقب براند. کمکم افراد فراوانی به لشکر دشمن اضافه شد و برای همین او و اصحابش عقبنشینی کردند و مشرکان به تعقیب آنها پرداختند.
قطبة بن عامر فریاد میزد: ای مردم، اگر کسی از روبرو کشته شود، بهتر از آن است که هنگام فرار از پشت سر کشته شود، امّا کسی حرف او را گوش نکرد و به دور او جمع نشدند.
اما بنا بر برخی نقلها مسلمانان بهسختی مقاومت کردند تا شب فرا رسید و دو سپاه از هم جدا شدند. خالد از این فرصت استفاده کرد و فرمان عقبنشینی داد.
ابان بن احمر بجلی کوفی از امام صادق (علیهالسّلام) روایت کرده است: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در مسجد بود که پردهها کنار رفت و او جعفر را دید که با کفار میجنگد و
شهید شد. فرمود: جعفر شهید شد.
راوندی در
الخرائج و الجرائح از
جابر بن عبدالله انصاری روایت کرده است: در روزی که جنگ موته رخ داد، نبی اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نماز صبح را خواند و بر منبر رفت و فرمود: هر آینه برادران شما وارد جنگ با مشرکان شدهاند. سپس در مورد حمله بعضی بر بعضی دیگر صحبت کرد تا اینکه فرمود: اکنون
جعفر بن ابیطالب پرچم را برداشته و برای جنگ پیش رفته است. سپس فرمود: همانا دست راست وی قطع شد و پرچم را به دست چپ گرفته است. سپس فرمود: دست چپ او هم قطع شد و پرچم را به سینهاش گرفته است، سپس فرمود: جعفر شهید شد و پرچم بر زمین افتاد... سپس فرمود: پرچم را
عبدالله بن رواحه برداشت... سپس فرمود: عبدالله بن رواحه به شهادت رسید و پرچم را خالد بن ولید برداشت... و مسلمانان بازگشتند... و تعدادی از مشرکان کشته شده و فلانی و فلانی از مسلمانان کشته شده و اسم یکایک شهدای موته را ذکر کرد. سپس از منبر پایین آمد و به خانه جعفر رفت و فرمود که
عبدالله بن جعفر را بیاورند و او را در دامن خود نشاند و مورد نوازش قرار داد.
اسماء گفت: ای رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، اگر مردم را جمع میکردی و فضیلت جعفر را برایشان بازگو میکردی، هیچگاه فضل جعفر فراموش نمیشد. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به درایت و دوراندیشی وی آفرین گفت.
و مثل همین را از امام صادق (علیهالسّلام) روایت کرده و در ادامه نوشته است: سپس رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از منزل جعفر به مسجد رفت و بر منبر نشست و مردم را از فضیلت جعفر آگاه کرد و از منبر پایین آمد.
در
محاسن برقی از امام صادق (علیهالسّلام) روایت شده است: وقتی جعفر به شهادت رسید، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به
فاطمه (سلاماللهعلیها) دستور داد همراه عدهای از زنان نزد اسماء بروند و سه روز پیش او بمانند و تا سه روز برایش غذا درست کنند و همین به صورت سنّتی درآمد که برای صاحبان مصیبت تا سه روز غذا درست میکردند.
صدوق روایت کرده است: پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پس از شهادت جعفر بن ابیطالب و
زید بن حارثه، وقتی وارد خانه میشد، بسیار گریه میکرد و میگفت: آنها با من همدم و همسخن بودند و با هم شهید شدند.
پس از چند روزی خبر رسید این افراد به همان صورتی که پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گفته بود به شهادت رسیدهاند.
واقدی روایت کرده است: خالد بن ولید همراه افراد شکستخورده به سوی مدینه حرکت کرد. وقتی که مردم مدینه مطلع شدند شکستخوردگان موته به نزدیکیهای مدینه رسیدهاند، به استقبال آنها در جرف (در اطراف مدینه) رفتند و در حالی که بر صورتهایشان خاک میپاشیدند، میگفتند: ای فرارکنندگان! آیا از جهاد در راه خدا فرار کردید؟!
ابناسحاق روایت کرده است: وقتی که آنها به نزدیکی مدینه رسیدند، مسلمانان به استقبالشان رفتند در حالی که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر چارپایی سوار بود و در جلوی آنها حرکت میکرد... مردم شروع به پاشیدن خاک بر روی آنها کردند و فریاد میزدند: ای فرارکنندگان! آیا از جهاد در راه خدا فرار کردید! اما رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میفرمود: اینها فرارکننده نیستند و اگر خدا بخواهد کرّار هستند و دوباره بر دشمن حمله خواهند کرد.
واقدی روایت کرده است: اهل مدینه با بیاعتنایی از جنگجویان موته استقبال کردند به طوری که بعضی از آنان وقتی به در خانه خود میرفتند و در میزدند تا داخل شوند، اهل خانه در را باز نکرده و میگفتند: آیا همراه اصحاب و یاران خود بازگشتهای؟! و افرادی که از بزرگان اصحاب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بودند، از خجالت در خانه میماندند و پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) افرادی را دنبال آنها میفرستاد و پیغام میداد شما در راه خدا عقبنشینی کردهاید تا دوباره به دشمن حمله کنید. از جمله افراد شرکتکننده در موته
سلمة بن هشام مخزومی، پسر
امّ سلمه، همسر پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود. او پس از بازگشت از جنگ وارد خانهاش شد و دیگر خارج نشد تا اینکه روزی همسر وی نزد ام سلمه رفت، امّ سلمه از او پرسید: چرا سلمة را نمیبینم، آیا مشکلی برای او پیش آمده است؟ همسرش گفت: نه، ولی نمیتواند از خانه خارج شود، زیرا اگر خارج شود او را هو میکنند و میگویند: ای فرارکنندگان! آیا از جهاد در راه خدا فرار میکنید؟! برای همین در خانه نشسته و خارج نمیشود. امّ سلمه این مطلب را برای
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل کرد و آن حضرت (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: بلکه آنها در راه خدا عقبنشینی کردهاند تا دوباره به جنگ دشمن بروند و او باید از منزل خارج شود. و سلمه خارج شد.
غیر از سه شهید مذکور، یعنی جعفر، (
اصفهانی در
مقاتل الطالبیین،
از
علی بن عبدالله بن جعفر نقل کرده است که جعفر در سی و چهار سالگی به شهادت رسیده است. سپس گفته است: این مطلب به نظر من توهّمی بیش نیست، زیرا با هر یک از روایات که مقایسه شود، معلوم میگردد که
عمر وی هنگام شهادت بیش از این مقدار بوده است، زیرا وی در سال هشتم هجرت به شهادت رسیده است و بین این سال تا
مبعث پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بیست و یک سال فاصله بوده است و او از برادرش
علی (علیهالسّلام) مسنتر بوده است.) زید و عبدالله بن رواحه خزرجی، افراد دیگری از
قریش به شهادت رسیدند که عبارت بودند از:
مسعود بن اسود عدوی (از
مهاجرین،
بنی عدیّ بن کعب) و
وهب بن
سعد بن ابیسرح، (از مهاجرین،
بنی مالک بن حسل) برادر
عبدالله بن
سعد بن ابیسرح.
عبّاد بن
قیس بن عبسه (از انصار،
بنی حارث بن خزرج) و از
بنی نجار از
قبیله خزرج عبارت بودند از:
سراقة بن عمرو،
جابر بن عمرو و برادرش ابوکلاب یا کلیب،
عمرو بن سعد و برادرش
عامر و
حارث بن
نعمان بن اساف یا یساف.
واقدی تعداد کشتههای سپاه اسلام را در موته هشت نفر نوشته و به روایت ابنهشام دوازده تن بودهاند. از کشتههای احتمالی سپاه روم اطلاعی در دست نیست.
اتفاقات این جنگ از جهات مختلفی حائز اهمیت است:
سپاه اسلام سه هزار نفر بودند.
در مقابل سپاه اسلام قدرت بزرگی به نام
امپراتوری روم با لشکر یکصد هزار نفری قرار داشت.
فرماندهان مسلمانان کشته شده و رومیها پیروز شدند.
اسلام به همه نشان داد که هراسی از قدرتهای بزرگ ندارد.
«غزوه موته» در
جمادی الاولی سال هشتم هجری رُخ داد.
برخی نیز به جهت اینکه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در این جنگ حضور مستقیم نداشت، آنرا «سریه» نامیدهاند.
جنگ موته با شکست سپاه اسلام خاتمه پیدا کرد، ولی نشان داد که اسلام هراسی از مقابله با قدرتی همچون امپراتوری روم ندارد و اگر منافعش تهدید شود یا برخلاف عرف سیاسی با مسلمانان رفتار کنند، از ایستادن در برابر دشمن خودداری نمیکند. بنابراین نتیجه نهایی این نبرد، نشاندادن عظمت اسلام بود. هر چند در این غزوه سه تن از فرماندهان مسلمان کشته شدند، امّا کشتهشدن فرمانده سپاه آن هم برای سپاهی که دارای جمعیّت و افراد کمتر و محدودتری است شکست محسوب نمیشود.
هر چند در این جنگ، مسلمانان رنج و سختی چشیدند، با این وصف، آوازه و اشتهار نظامی رزمآوران مدینه، در جهان بازتاب گستردهای یافت و در دل همه عرب منطقه، بیم و حیرت افکند، چون
روم در آن زمان، بزرگترین و زورگوترین قدرت نظامی سرزمین بود و اعراب میپنداشتند نبرد با آنان، به منزله با پای خود به سوی مرگ رفتن است. پس درگیری این لشکر کوچک سه هزار نفره با آن نیروی بیشمار دشمن و با خسارتی اندک از میدان نبرد بازگشتن، همه و همه از شگفتیهای روزگار به حساب میآمد. بنابراین، قبایل کینهتوز و سرسختی که - در پیش و پیدرپی - بر سر مسلمانان یورش آوردند، اینک از در اطاعت درآمده و گردن نهادهاند. طوایف
بنی سلیم،
بنی اشجع،
بنی غطفان،
بنی ذبیان،
بنی فزاره و طوایفی دیگر، به اسلام گرویدند. این نبرد خونبار موته، زمینهساز و سر فصل فتوحات اسلامی، در سرزمین روم و آزاد کردن سرزمینهای دور دست گردید.
•
سایت پرسمان دانشگاهیان، برگرفته از مقاله «جنگ موته»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۹/۱۰/۰۷. •
موسسه نورالمجتبی، برگرفته از مقاله «جنگ موته»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۹/۱۰/۰۷. •
مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی، برگرفته از مقاله «علل جنگ موته و مسائل پیرامون آن» تاریخ بازیابی ۱۳۹۹/۱۰/۰۷. •
سایت اسلام کوئست، برگرفته از مقاله «جنگ موته»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۹/۱۰/۰۷.