جایگاه قلب و روح
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
یکی از بحثهای مطرح شده در
نهج البلاغه جایگاه
قلب و
روح میباشد که در مواردی از آن یاد شده است.
احي قلبك بالموعظة و امته بالزهادة، و قوة باليقين، و نوره بالحكمة .
قلبت را با
موعظه زنده كن،
هوای نفست را با
زهد بميران، دلت را با يقين نيرومند و با
حکمت و
دانش نوراني نما.
ان للقلوب اقبالا و ادبارا؛ فاذا اقبلت فاحملوها علي النوافل، و اذا ادبرت فاقتصروا بها علي الفرائض .
همانا دل ها را در كار خير و
عبادت،
اقبال و ادباري است، هرگاه اقبال بدان دارند به كارهاي
مستحب واداريد و هرگاه خسته و بدان پشت كرده اند به
فرایض اكتفا كنيد.
امام خمینی یکی از ویژگیهای عقل و روح را طبق بعضی روایات اقبال و ادبار آن میداند و باتوجهبه دو قسم عقل کلی و جزئی به تبیین معانی اقبال و ادبار میپردازد.
الف) ادبار و اقبال عقل کلی: ادبار نزول و ورود به عالم کثرت و طیکردن عوالم در سیر نزولی است، یعنی حقیقت ادبار همان ظهور نور از ماورای حجابهای
غیبی در آینه تعینات خلقی است که با ترتیب نزولی و مرتبهای پس از مرتبه دیگر تا عالم شهادت مطلق که طبیعت کل آینه آن است.
اما اقبال بازگشت از کثرت به وحدت و طیکردن عوالم در سیر صعودی است؛ یعنی همان رجوع طبع کل به مثال کل، نفس کل، عقل کل و سرانجام فنای کلی است
(کَمَا بَدَاَکُمْ تَعُودُونَ) و درنهایت به قیامت کبری میرسد.
امام خمینی با استناد به برخی آیات الهی حقیقت تکوینی اقبال و ادبار را اضافه اشراقی و
تجلی غیبی الهی میداند و بر این باور است که حرکت دورانی در
قوس نزول و صعود حرکتی است که در آن مبدا و منتها یکی است. البته این حرکت، دوری معنوی احاطی و قیومی است. همچنین ایشان اقبال و ادبار عقل را همان
تجلی در تحت اسماء ظاهر و باطن میداند که به طور دائم و به نحو تجدد در امثال واقع میشود.
ب) ادبار و اقبال عقل جزئی: ادبار عقل جزئی غفلت از حق و استغراق در خلق است؛ یعنی توجه به کثرت، اشتغال به تعینات برای اکتساب کمالات و ترقی باطنی و روحی زیرا از زمانی که
شیطان بر
آدم (علیهالسلام) مسلط شد، باب کثرت و راه کمال و استکمال بلکه باب جلا و استجلا باز شد هرچند این طریق در مذهب
محبت و
عشق خطا شمرده میشود، اما در طریق عقل بهعنوان سنت الهی، لازم و حتمی است
و لازمه آن ورود به عالم دنیا است و ممکن است مراد خداوند از آیه
(وَاِن مِّنکُمْ اِلَّا وَارِدُهَا) همین معنا باشد؛ زیرا عالم طبیعت صورت جهنم است و جهنم باطن آن میباشد.
افضل من صحة البدن، تقوي القلب.
پرهیزکاری دل از سلامتي
بدن برتر است.
من قل ورعة مات قلبه، و من مات قلبه دخل النار .
هر كه
پارسایی اش كم شد، دلش
مرده شود و دل مرده به
دوزخ رود.
ان للقلوب شهوة و اقبالا و ادبارا، فاتوها من قبل شهوتها و اقبالها، فان القلب اذا اكره عمي .
به راستي كه براي دل ها خواهش و پيش آمدن و پس رفتني است، از همان جايي كه درخواست و اقبال آن ها است با آن ها درآييد؛ زيرا اگر بر دل فشار آورده شود و با
اکراه از او چيزي خواسته شود
کور و بي نور شود و از كار ميماند.
جعلنا الله و اياكم ممن يسعي بقلبه الي منازل الابرار برحمته .
خداوند ما و شما را به
رحمت واسعه خود از جمله كساني قرار بدهد كه از
دل براي منازل نيكوكاران مي كوشند.
والذي وسع سمعه الاصوات، ما من احد اودع قلبا سرور الا و خلق الله له من ذلك السرور لطفا. فاذا نزلت به نائبة جري اليها كالما في انحداره حتي يطردها عنه كما تطرد غريبة الابل .
سوگند به آن كه همه آواها را ميشنود هيچ كس دلي را شادمان نسازد مگر آن كه خداوند از آن شادماني لطفي بيافريند و بدان گاه كه گرفتاري و مصيبتي بدو رسد آن لطف، همچون آبي كه در نشيب روان گردد، به سوي آن
مصیبت و گرفتاري سرازير شود و آن را از او دور گرداند. همچنان كه
شتر غريبه( از ميان رمه شتران) رانده ميشود.
القلب مصحف البصر.
قلب، لوح
چشم است. هر چه را چشم بيند، دل آن را ثبت مي كند.
من كتاب له الي معاوية: انك والله ما علمت الاغلف القلب المقارب العقل .
در نامه اي به
معاویه ميفرمايد: به
خدا سوگند، من تو را اين طور شناخته ام كه قلبت از درك بازمانده و فكرت ضعيف است.
... من انكره بالسيف لتكون كلمة الله هي العليا و كلمة الظالمين هي السفلي، فذلك الذي اصاب سبيل الهدي، و قام علي الطريق و نور في قلبه اليقين .
هر كس با
شمشیر، تجاوزي را انكار كند، تا مشيت و سخن خداوندي بالاتر از همه چيز قرار بگيرد و كلمه (
مشیت و سخن)
ستمکاران در پست ترين درجات، اين شخصي است كه راه هدايت را پيش گرفته و بر طريق حق قائم است و يقين قلبش را منور ساخته است.
من كتابه للاشتر لما ولاه علي مصر: لا تقولن اني مؤمر، آمر فاطاع: فان ذلك ادغال في القلب، و منكهة للدين .
امام (علیهالسلام) در نامه به
مالک اشتر هنگامي كه وي را والي
مصر ساخته بود فرمودند: نبايد بگويي من نيرومندم امر ميكنم و دستوراتم اجرا ميشود؛ زيرا اين روش موجب
فساد فكر، ضعف
دین و به انحراف نزديك شدن است.
ان هذه القلوب اوعية، فخيرها اوعاها.
اين دل ها ظرف هايي هستند و بهترين آن ها با گنجايش ترين آن هاست.
انما قلب الحدث كالارض الخالية، ما القي فيها من شيء قلبته. فبادرتك بالادب قبل ان يقسو قلبك، و يشتغل لبك .
قلب جوان مثل
زمین بکر است، هر بذري در آن انداختي قبولش ميكند به همين جهت قبل از اين كه قلبت
سیاه شود عقلت اشتغال گردد به اندرز گفتن براي تو عجله كردم تا با كوشش كامل آن را بپذيري.
رئي عليه ازار خلق مرقوع فقيل له في ذلك ، فقال عليه السلام: يخشع له القلب، و تذل به النفس، و يقتدي به المؤمنون .
بر تن
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) جامه اي كهنه و وصله دار ديده شد، در اين باره از آن حضرت سؤال كردند، در پاسخ فرمودند: اين جامه اي است كه دل در برابر آن
خشوع و
فروتنی مي كند، نفس در برابر آن خوار مي گردد،
مومنان ( در پوشيدن چنين جامه اي) از آن پيروي مينمايند و فروتن ميگردند.
ان الله سبحانه و تعالي، جعل الذكر جلا للقلوب، تسمع به بعد الوقرة .
قطعي است كه خداوند سبحان ذكر را عامل صيقل كردن دلها قرار داده است كه به وسيله آن پس از سنگيني
گوش بشنود.
ان هذه القلوب تمل كما تمل الابدان؛ فابتغوا لها طرائف الحكم .
همانا اين دل ها خسته و افسرده ميشود، به همان گونه كه بدن ها خسته و
افسرده ميگردند. پس براي آن ها،
حکمت و
دانشهاي تازه و دل نواز طلب كنيد. (تا
خستگی و
افسردگی آن ها، برطرف شود).
من عشق شيئا اعشي بصره، و امرض قلبه، فهو ينظر بعين غير صحيحة، و يسمع باذن غير سميعة، قد خرقت الشهوات عقله و اماتت الدنيا قلبه .
هر كس كه به چيزي
عشق بورزد، بينايي اش را مختل و قلبش
بیمار مي شود. (اين
عاشق كه
بینایی و دل را از دست داده است) با چشمي مختل مي نگرد و با گوشي
ناشنوا مي شود،
شهوات،
عقل اين عاشق خودباخته را ضايع و
دنیا قلبش را ميرانده است.
ياتي بعد ذلك طالع الفتنة الرجوف، و القاصمة الزحوف، فتزيع قلوب بعد استقامة، و تضل رجال بعد سلامة!.
طلايه فتنه اضطراب انگيز و شكننده و
خزنده ( از راه) ميرسد، پس دل هايي كه پيش از آن با استقامت بودند ميلغزند و مرداني پس از
سلامت نفس گمراه ميگردند.
طبيب دوار بطبه، قد احكم مراهمه، و احمي مواسمه؛ يضع ذلك حيث الحاجة اليه؛ من قلوب عمي، و آذان صم، و السنة بكم؛ متتبع بدوائه مواضع الغفلة، و مواطن الحيرة .
(
پیامبر) طبيبي است با
طب خود سخت به دنبال نيازمندان به طبابت روحي مي گردد. مرهم هاي شفابخش خود را محكم نموده و وسايل داغ كرددن را گرم كرده. اين طبيب مداواي حاذقانه خود را در هر مورد كه نياز باشد، از دل هاي
کور و گوش هاي
کر و زبان هاي
لال، با دواي تعبيه شده اي (براي بيمار) دارد. در جستجوي موارد
غفلت و جايگاه هاي حيرت است.
ما كل ذي قلب بلبيب، و لا كل ذي سمع بسميع؛ و لاكل ذي ناظر ببصير .
(بدانيد كه) هر صاحب قلبي از خرد برخوردار نيست، (چنان چه) هر دارنده گوشي شنوا نبوده و هر ناظري بينا نيست.
قلوب الرجال وحشية، فمن تالفها اقبلت عليه .
دل هاي مردان همچون
حیوانات وحشی است، هر كس از در مهر درآيد با او الفت گيرند.
انما مثلي بينكم كمثل السراج في الظلمة، يستضيء به من ولجها. فاسمعوا ايها الناس! وعوا و احضروا آذان قلوبكم تفهموا.
جز اين نيست كه مثل من ميان شما مانند
چراغ در تاريكي است، آن كسي كه به حيطه روشنايي آن داخل شود، از
نور آن برخوردار گردد. بشنويد اي مردم! و بپذيريد و گوش هاي دل را نزديك كنيد و بفهميد!
لقد علق بنياط هذا الانسان بضعة هي اعجب ما فيه و ذلك القلب .
همانا به رگي از رگ هاي تن آدمي پاره گوشتي آويخته است كه عجيب ترين اعضا اوست و آن دل اوست.
الناظر بالقلب، العامل بالبصر، يكون مبتدا عمله ان يعلم: اعمله عليه ام له؟! فان كان له مضي فيه، و ان كان عليه وقف عنه.
كسي كه با بينايي دلش مي نگرد و با بصيرت عمل ميكند، آغاز كارش اين است كه بايد بداند آيا عمل او به
ضرر اوست يا به
نفع او. اگر به سود اوست حركت خود را انجام بدهد و اگر به زيان اوست از حركت در مسيري كه به
زیان او ميانجامد باز ايستد.
اعلموا! انه ليس من شيء الا و يكاد صاحبه يشبع منه و يمله الا الحياة فانه لا يجد في الموت راحة. و انما ذلك بمنزلة الحكمة التي هي حياة للقلب الميت، و بصر للعين العميا، و سمع للاذن الصما .
بدانيد! كه هيچ چيزي در اين
دنیا وجود ندارد مگر اين كه صاحبش از آن سير ميشود ( و با تكرار و استمرارش) به ملالت خاطر دچار ميگردد، مگر از زندگي؛ زيرا شخص
زنده را راحتي را در
مرگ نميبيند و جز اين نيست كه بيم از مرگ به منزله
حکمت است كه حيات
قلب مرده است و بينايي است براي چشم نابينا و شنوايي است براي گوش كر.
لو فكروا في عظيم القدرة و جسيم النعمة، لرجعوا الي الطريق، و خافوا عذاب الحريق، ولكن القلوب عليلة، والبصائر مدخولة .
اگر انسان ها در عظمت خداوند و بزرگي
نعمت او مي انديشيدند، قطعا به راه راست ( كه از آن منحرف شده اند) برمي گشتند، ولي دل ها بيمار است و ديده ها مختل.
القلوب قاسية عن حظها، لاهية عن رشدها، سالكة في غير مضمارها! كان المعني سواها، و كان الرشد في احراز دنياها .
دل هاي شما را
قساوت گرفته و آن ها را از برخورداري از حظ و نصيبي كه (در اين زندگاني بايد به دست بياورند) محروم ساخته و از رشدي كه شايسته آن دل ها بوده است برگردانده و به
لهو و لعب مشغولشان نموده ايد، دل هاي شما راهي را پيش گرفته اند كه ميدان حركت اصلي آنها نيست، گويي رشد و
کمال براي آن دل ها در اين زندگاني هدف گيري شده است و گويي رشد اين دل ها در به دست آوردن خواسته هاي دنيوي آن ها است.
من لج و تمادي فهو الراكس الذي ران الله علي قلبه، و صارت دائرة السوء علي راسه .
آن كس كه در
لجاجت خود پا فشرد،
خدا پرده ناآگاهي بر جان او كشيد و بلاي تيره روزي گرد سرش گردانيد.
•
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «جایگاه قلب و روح». • دانشنامه امام خمینی، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۴۰۰ شمسی.