جامعهشناسی اسلامی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
جامعهشناسی اسلامی، علم قوانين کلى پديدههاى اجتماعى مىباشد. همزمان با طرح
جامعهشناسی به عنوان یک علم مستقل، تردیدهایی نسبت به ضرورت و حتی امکان علم مستقلی به نام «جامعهشناسی» از سوی دانشمندان رشتههای دیگر پدید آمد. معروفترین اندیشمندان جامعهشناسی در این زمینه،
کنت،
مارکس و
اسپنسر میباشند.
اگر چه بسیاری از جامعهشناسان معتقدند که تعریف
جامعهشناسی، قبل از پرداختن به مباحث این علم نادرست است.
البته تعریفی که مورد قبول تمامی جامعهشناسان، قرار گیرد نیز، وجود ندارد؛ اما با این حال سه دسته از تعاریف مطرح شده است.
۱. تعاریف کلگرا: معروفترین اندیشمندان جامعهشناسی در این زمینه،
کنت،
مارکس و
اسپنسر میباشند. تمامی آنها تاکید بر ساختها و روابط میان آنها دارند و برای مطالعه نهادهای عمده جامعه و تاثر و تاثیر هر یک بر دیگری را مورد مطالعه قرار میدهند.
۲. تعاریف جزءگرا: توجه عمده این تعاریف به تعاملات اجتماعی بین افراد و گروههاست.
۳. تعاریف تمیستیکها: ویژگی این تعاریف شناساندن علم جامعهشناسی بر اساس موضوعات و واقعیتهای اثبات شده امور اجتماعی است.
اینک پس از تعریف به موضوع علم جامعهشناسی میپردازیم.
با توجه به تعاریفی که برای جامعهشناسی ارایه شد میتوان گفت، موضوع جامعهشناسی جوامع انسانی به عنوان مجموعههایی است که به گونهای به
وحدت رسیدهاند و ارتباط آنها با یکدیگر و نیز پدیدههای اجتماعی به عنوان اجزاء یا ابعادی از جامعه و ارتباط آنها با یکدیگر است.
رشتههای مختلف علوم اجتماعی، معمولاً در پس احساس نیاز به تبیین یک مساله نظری یا حل یک مشکل اجتماعی پدید آمدهاند، و بر همین اساس جامعهشناسی به جامعهشناسی محض و کاربردی یا کاربستی تقسیم شده است که در جامعهشناسی محض هدف تبیین مسائل اجتماعی نظری است. در جامعهشناسی کاربردی، هدف فراتر از
دانش نظری است و بهرهگیری ازهمان تبیینهای نظری برای حل مشکلات اجتماعی در مرحله عمل است که گاه از آن به عنوان کاربرد جامعهشناسی یاد میشود.
با مواجهه جهان اجتماعی با تغییرات شگفتانگیز، همچون دگرگونی چشمانداز در فرآیند صنعتی شدن، مردم درباره جهان اطراف خود به تفکر میپردازند. آنها چگونه میتوانستند این تغییرات شگفتانگیز و ناگهانی را تبیین کنند؟ در چنین زمینهای جامعهشناسی متولد شد و دانشمندان به طور فزایندهای
جامعه را به مثابه پدیدهای قلمداد کردند که میتواند روشمندانه مورد تحلیل قرار گیرد. این دوران که با جنبش روشنفکری همراه گشت عصر روشنگری نامیده شد؛ زیرا سرانجام سلطه
کلیسا،
سنت و اصول جزمی بر تفکر روشنگری پایان پذیرفت و علم توانست به عنوان یک روش تفکر دربارة جهان، ظهور تام یابد.
میراث کهن عصر روشنفکری
فرانسه و امواج تکاندهنده انقلاب فرانسه موجب شدند تا اگوست کنت در کتاب پنج جلدی خود مرحله فلسفه اثباتی،
رشتهای مختص به مطالعه علمی جامعه را طرح سازد.
بعد از کنت، اسپنسر اولین جامعهشناس قرن نوزدهم بود که جامعهشناسی علمی را رشد داد. اسپنر تکامل اجتماعی را مستلزم رشد و پیچیدگی میدانست که به وسیله وابستگی متقابل درونی و قدرت اراده میشود.
کارل مارکس آثار عمده خود را در فاصله بین ظهور اگوست کنت و هربرت اسپنر و همچنین قبل از امیل دورکهایم نوشت، ولی مارکس برخلاف دیگران، نسبت به هرگونه ادعایی راجع به توانایی جامعهشناسی در کشف قوانین کلی، همانند آنچه در علوم طبیعی وجود دارد، بدبین بود. در عوض وی احساس میکرد هر دوره تاریخی بر مدار نوع خاصی از تولید اقتصادی، سازمان کار و کنترل اموال بنا شده است.
امیل دورکهایم ضمن پذیرش سنت کنت، معتقد است که عوامل مختلفی از قبیل خویشاوند نسبی و دین مشترک و... منشا زندگی اجتماعی است.
و در نهایت گفته میشود ماکس وبر مباحثه آرای با مارکس داشت سعی میکرد اغراقهای تفکر مارکسی درباره نابرابری، قدرت و تفسیر اجتماعی را اصلاح کند. او هدف از جامعهشناسی را توصیف و فهم میدانست که الگوهای اجتماعی چگونه و چرا به وجود میآیند و چگونه عمل میکنند.
همزمان با طرح جامعهشناسی به عنوان یک علم مستقل، تردیدهایی نسبت به ضرورت و حتی امکان علم مستقلی به نام «جامعهشناسی» از سوی دانشمندان رشتههای دیگر پدید آمد. برخی تصور میکردند که با گذشت زمان، این علم در علوم پیشین هضم خواهد شد. ولی با پیشرفت علوم و رشد نسبی این رشته نه تنها نادرستی این نظر و امکان تحویل این علم به علوم دیگر روشن گشت بلکه جایگاه روشن و ممتازی برای خود پیدا کرد.
نوع شناخت یک مکتب از جامعه و از تاریخ و طرز برداشت آن از این دو، نقش تعیینکننده در ایدئولوژی آن مکتب دارد. از اینرو ضرورت دارد در متن
جهانبینی اسلامی طرز نگرش
اسلام به جامعه و تاریخ روشن گردد. بدیهی است که اسلام نه مکتب جامعهشناسی است و نه
فلسفه تاریخ. در کتاب آسمانی اسلام هیچ مطلب اجتماعی یا تاریخی با زبان معمول جامعهشناسی طرح نشده است. همانطور که هیچ مطلب دیگر، اخلاقی، فقهی و... در لفافه اصطلاحات رایج و تقسیمبندیها مرسوم بیان نشده است. در عین حال مسایل زیادی از آن علوم، کاملاً قابل استنباط و استخراج است.
استاد مطهری پس از طرح سه منشا برای زندگی اجتماعی (منشا طبیعی، اضطراری، انتخابی) منشا نخست را میپذیرد و آن را با اتکا به
آیات و
روایات توضیح میدهد.
بر اساس توضیحی که از شهید مطهری ارایه شد، متفکرین اسلامی نیز در مورد جامعهشناسی به معنی امروزی آن بحث نکردهاند ولی مباحثی در رابطه با منشا زندگی اجتماعی و اینکه آیا انسان بالطبع اجتماعی است یا نه، را مطرح کردهاند. پس آنچه در اینجا میخواهیم به آن بپردازیم سیری اجمالی در آرای این تفکر در زمینة منشا زندگی اجتماعی است. حکما و اندیشمندان مسلمان در این موضوع ابتدا به آرای حکمای یونان و نظریات
افلاطون و
ارسطو توجه داشته و همان نظریات را بسط دادهاند. و کمتر نظریه جدیدی ارایه کردهاند.
ابونصر فارابی (۲۵۹-۳۳۹ هـ. ق) در دو کتاب ارزشمند خود
السیاسة المدینه و
آراء اهل المدینة الفاضله بر نیازهای ضروری و فطری انسان به عنوان عامل اصلی پیدایش زندگی اجتماعی تاکید میکند.
شیخالرئیس،
ابوعلی سینا (۳۶۳-۴۲۸) حکیم بزرگ
ایران و اسلام نیز در آثار خود پیدایش اجتماعات را معلول ضرورت و نیاز دانسته، حسن معیشت انسان را در گرو حیات اجتماعی میداند. وی در دائرةالمعارف فلسفی بزرگ خود
کتاب الشفا این مطلب را توضیح داده است.
خواجه نصیرالدین طوسی (۵۹۷-۶۷۲ هـ. ق) دانشمند مشهور قرن هفتم هجری نیز نظریه «الانسان مدنی بالطبع» را مطرح ساخته لکن این نظریه را بر اساس نیازها و احتیاجات مادی و ضروری انسان تفسیر کرده است، وی در اثر مشهور خود اخلاق ناصری این مطلب را توضیح میدهد.
ابن خلدون (۷۳۲-۸۰۶ هـ. ق) متفکر بزرگ قرن هشتم هجری و مؤسس
علم عمران که برخی او را پدر جامعهشناسی نیز میدانند در اثر معروف خود مقدمه در این مبحث وارد شده و پیدایش روابط اجتماعی را از دیدگاه «تعاون و تقسیم کار اجتماعی» نگریسته است. وی عامل اصلی پیدایش اجتماع را نیازهای طبیعی انسان میداند که خود به تنهایی قادر به رفع آنها نیست تفاوت وی با گذشتگانش تبیین عینی بیشتر این نیازها است که در این تبیین، علاوه بر نیازهای ضروری نظیر
خوراک و
پوشاک و
مسکن مساله «ضرورت دفاع جمعی» نیز مطرح گریده، مسالهای که آن را در گرو حیات اجتماعی و تقسیم کار دانسته است.
ملاصدرا (۹۷۹-۱۰۵۰) فیلسوف نامدار اسلامی که نوآوریهای عظمیم او، تحولی در فلسفه اسلامی به وجود آورد در باب منشا زندگی اجتماعی از سه عامل یاد میکند و آنها را توضیح میدهد.
علامه طباطبایی (۱۲۸۱-۱۳۶۰) در تبیین منشا زندگی اجتماعی، در آثار خویش از سه عامل «
حب ذات»، «
غریزه جنسی» و «
غریزه استخدام» یاد میکند
ولی برخلاف دیدگاه برخی از فلاسفه اجتماعی و دانشمندان اسلامی که حب ذات را منشا کلیه فعالیتهای انسانی میدانند، معتقدند که روی آوردن به زندگی اجتماعی بر اساس حب ذات، خود نوعی استخدام است چنانکه تن دادن به زندگی اجتماعی در اثر غریزه جنسی مصداق دیگری از همین حب است. در توضیح نقش عامل خود دوستی در زندگی اجتماعی علامه بر این باور است که هر انسانی انسانهای دیگر را چونان خود میداند و مییابد و از آنجا که خود دوستی در طبیعت و ذات انسان نهفته است، دیگر انسانها را به این علت که مشابه اویند دوست میدارد. و میخواهد که با ایشان زندگی کند. وی که خود دوستی را جزو ذات هر موجود میداند در تحویل و ارجاع آن به غریزه استخدام در مقام عمل مینویسد:
«بلی هر پدیدهای از پدیدههای جهان و از آن جمله
حیوان و بویژه
انسان حب ذات را داشته و خود را دوست دارد و همنوع خود را همان خود میبیند و از این راه احساس انس در درون وی پدید آمده و نزدیک شدن و گرایش به همنوعان خود را میخواهد و به اجتماع فعلیت میدهد و چنانکه پیداست همین نزدیک شدن و گرد هم آمدن یک نوع استخدام است که به سوی احساس غریزی انجام میگیرد.»
وی نظیر همین مساله را در مورد ارجاع ارضای غریزه به اصل استخدام نیز ذکر کرده است. «انسان به گونهای خلق شده است که میخواهد از همه چیز در راه تامین نیازمندیهای خویش استفاده کند. بر این اساس
همانگونه که استفاده از موجودات بیجان و جانداران غیرانسانی را وجهه همت خود قرار میدهد، درصدد به خدمت گماردن انسانهای دیگر نیز بر میآید، ولی برخلاف استخدام سایر موجودات در استخدام انسانها در مییابد که سایر انسانها نیز در چنین اندیشهای هستند و استخدام صرف و یکطرفه در این مورد قابل پیاده شدن نیست، بلکه باید در برابر تقاضای استخدام دیگران خود نیز به استخدام ایشان درآید و بدون چنین استخدام دوطرفه امکان بهرهگیری از انسانهای دیگر و اعمال غریزه استخدام نسبت به انسانها میسر نیست. از اینرو به ناچار به
تعاون و همکاری و به تعبیری زندگی اجتماعی بر پایه تقسیم کار تن میدهد. وی شاهد این مدعا را که اصل در انسان استخدام ـ نه اجتماعی زیستن و تعاون ـ است این امر میداند که هرگاه انسان بتواند بدون بهرهدهی به دیگران، دیگران را به خدمت گیرد، چنین خواهد کرد و
بردگی و نظایر آن را نمونه و مصداق چنین طبع لجام گسیختهای میداند.
سایت اندیشه قم، برگفته از مقاله «جامعهشناسی اسلامی»، تاریخ بازیابی۹۶/۱۰/۲۱.