ثغور
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ثُغور، اصطلاحی برای نقاط ورودی میان
دارالاسلام و
دارالحرب میباشد.
واژه ثغور جمع ثُغْر (به معنای شکاف، تَرَک، دهانه) به ویژه به رشته استحکاماتی اطلاق میشد که از معبرهای موجود در امتداد برخی مرزها، مانند مرز جنوب شرقی
آناطولی در میان قلمرو مسلمانان و رومیان شرق، محافظت میکرد.
همچنین، این واژه برای سرزمینهای مرزی
اندلس، میان قلمرو مسلمانان و نواحی مسیحی نشین شمالی، به کار میرفت اما جغرافیدانان و مورخان اسلامی برای اشاره به دیگر مناطق مرزی سرزمینهای اسلامی (مانند قفقاز، آسیای میانه و افغانستان شرقی در بحث از اقوام گوناگون قفقاز، ترکهای سرزمینهای استپ و اقوام دیگر) این واژه را بسیار به کار میبردند.
بر این اساس، در
حدودالعالم، دهستان، در جنوب شرقی دریای خزر، «ثغر» ی در برابر غُزها نامیده شده است؛ همچنین تفلیس نام ثغری است در مقابل کفار (گرجیها، آلانها و دیگران)؛ و آسوان، نام ثغری است در مقابل نوبیانِ مسیحیِ (مغرب نیل).
به علاوه، در اشاره به سرزمینهای ساحلی دارالاسلام، که در معرض حملات دریایی بودند، نیز واژه ثغر به کار رفته است؛ از جمله بندرهای قلمرو ساحلی افریقای شمالی، که در حاشیه
مدیترانه یا (اقیانوس) اطلساند، مانند
اسکندریه، که در سده های نخستین اسلامی در برابر حملات نیروی دریایی یونان و نیز در
جنگهای صلیب ی و در
دوره ممالیک در برابر حمله های فرانکها آسیب پذیر بود، گاهی ثغرالاسکندریه نامیده شده است.
عَدَن نیز که در مقابل
خلیج عدن و ماورای اقیانوس هند واقع است و استحکاماتی نیرومند دارد، در کتاب مورخ محلی،
ابومحمدالطیّب بن عبداللّه عَدَنی، به صورت «ثغر عَدَن» (
تاریخ ثغر عدن ) ذکر شده است، این مؤلف در زمانی میزیست که پرتغالیها وارد سواحل افریقای شرقی شدند و آماده ورود به آبهای ساحلی مسلمانان بودند.
در منطقه
سرحدی (قلمرو) مسلمانان و روم شرقی، ثغور خط مقدّم استحکامات منطقهای بود که گاهی ضواحی یا ضواحی الروم، به معنای سرزمینهای بیرون) از سرزمین یونانیان (، خوانده میشد، که نوعی منطقه بی طرف را در بر میگرفت، پشت ثغور، رشته استحکاماتی به نام عواصم یا «(پایگاه) پشتیبانی» قرار داشت.
در مأخذی یونانی، به نام
دوسرمونیس نوشته
کنستانتین پورفیروگنیتوس این ثغور، شکافها یا تا سْتومیا نامیده شدهاند و مورخان سریانی، مانند
مایکل سایروس و
ابن عبری در
اخبارالزمان ابن عبری ، از «سرزمین تَگْرا» سخن گفتهاند.
مورخان متأخر
و جغرافی نویسان،
نظام دو مرحلهای دقیقی را شرح دادهاند؛ یکی خط بیرونیِ «ثغور» برای حمله و دفاع سپاه و دیگری نوار درونی حفاظتیِ عواصم که جنبه مسکونی داشته است.
آنان ایجاد عواصم را به
هارون الرشید نسبت میدهند، هارون الرشید این استحکامات را به اعضای خاندان خلافت، مانند
عبدالملک بن صالح و پسر خودش القاسم، واگذار کرد و قصدش این بود که شخصاً
خاندان عباسی را برای جهاد با روم شرقی متحد کند، اما م. بانر مطرح کرده که نظام دوره هارون درواقع اوج یک دوره طولانی تکاملی بوده است.
ثغور، قوسی را تشکیل میداد که از طَرسوس در کیلیکیه در امتداد کوههای توروس تا مَرْعَش (ثغور
سوریه ) را در بر میگرفت و سپس به مَلَطیه (ثغور جزیره (قسمت شمالی میان
دجله و
فرات ) یا بین النهرین) می رسید
اصطخری در اوایل
سده چهارم در همین زمینه از استحکامات
ملطیه یاد کرده است: حَدَثْ، مرعش، هارونیه، کَنیسه (کنیسه السوداء)، عین زَرْبَه، مَصّیصَه، اَذَنَه و طرسوس.
اندکی بعد
ابن حوقل اشاره کرده که کل ثغور از نظر اداری تابع شاماند و، ثغور جزیره از آن رو به این نام خوانده شدهاند که مردم جزیره در آنجا به مرزبانی و جهاد میپرداختند (بها کانوا یرابطون و یغزون).
مطالب
حدودالعالم عمدتاً بر گرفته از اصطخری
است اما در آن، استحکامات ثغرها به ترتیب دیگری ذکر شده و به اولاس (اِلوزا)، در جنوب غربی، آخرین شهر اسلامی واقع در ساحل بحرالروم، منتهی شده است.
دمشقی در سده هشتم ثغور بین النهرین را چنین ذکر کرده است: ملطیه، کَمَخ، شِمْشاط، اَلْبیره (بیرِه جِک)، حصن منصور، قلعة الروم، حَدَث الحمراء و مرعش.
ثغور شام را نیز طرسوس، اَذَنَه، مَصّیصه، هارونیه، سیس و اَیاس برشمرده است.
اما همین نویسنده درهمان زمان نوشته است که ثغور اهمیت خود را به عنوان پایگاهی در برابر کفار از دست داده بودند، چرا که پادشاهیِ آماده جنگ روپنیها در ارمنستان صغیر ــ که در میان قدرتهای مسیحیِ سابقِ منطقه، تنها قدرتی بود که تا سال ۷۷۶/ ۱۳۷۵ فشار ممالیک را از سر گذرانده بود ــ تهدید نظامی جدّیای برای مسلمانان به شمار نمیآمد.
اصطلاحهای عواصم و ثغور در جغرافیای اداری دوره ممالیک، با خطاهای تاریخی، باقی ماند، چنانکه
قَلْقَشَنْدی در
صبح الاَعشی '
فهرست نیابتهای ثغور و عواصم و سرزمینهای هم جوار را نوشته است: هشت سرزمین در امتداد مرز شام (ملطیه، دیورگی)، دَرَنْدَه، اَبُلُسْتَیْن یا اِلبستَن/ اِلبستان، اَیاس، طرسوس و اَذَنَه و سِرْفَنْدَکار و سیس، و سه سرزمین در بین النهرین در مشرق فرات علیا (البیره، قلعة جَعْبَر و رُها یا ادسا).
در حدود پنج سده، بر اثر مقابله و جنگِ مسلمانان با رومیان شرق و سپس با فرانکها و ارمنیها، به اقتضای پیشروی یا عقب نشینی ناشی از حوادث جنگ، یکی از طرفینِ درگیر استحکامات ثغور را رها میکرد و بدین سان منطقه متروک میماند و سپس طرف دیگر آنجا را بازسازی میکرد و در آنجا اسکان مییافت.
این روند را میتوان در تاریخ نقاطی مانند
ملطیه و
طرسوس به روشنی یافت، زندگی در این گونه مناطق مرزی، به تربیت قشری پرطاقت و متکی به نفس انجامید و در جناح مسلمانان، داوطلبانی (مُتَطَوِّعه) به عنوان غازی یا جهادگران دینی از اقصا نقاط
خراسان و
ماوراءالنهر جذب و در رباطهای خاص خود مستقر میشدند.
در آثار جغرافیدانانی همچون ابن حوقل و قطعات آسیب ندیده اثری از نویسندهای محلی در طرسوس در اواخر سده چهارم، اسناد ارزشمندی درباره این شیوه زندگی و طرفداران آن وجود دارد.
اصطلاح ثغور در شبه جزیره ایبری در متون تاریخی سده های میانه، علاوه بر معنای عام خود، معنای ویژهای نیز داشته است و مورخان انگلیسی زبانِ اسپانیای
مسلمان معمولاً آن را «
سرحدات» ترجمه کردهاند.
چون شواهد مستقیم یا غیرمستقیمی در رد این موضوع وجود ندارد،این اصطلاح را باید عنوانی در نظر گرفت که امویان اندلس برای سه ناحیه عمده
سرحدی (یعنی علیا، وُسطا، اَدْنی ')به کار میبردند.
در نخستین روزهای فرمانروایی امویان، چنین مینماید که این ثغور، صرفاً حاشیه های
سرحدی دورافتاده کم جمعیت یا حتی نامسکون نبودند، بلکه مناطق نفوذی بودند که نیروهای مسلمان را از مسیحیان ــ که قصد داشتند در برابر آنها مقاومت کنند ــ جدا میکردند، مسلمانان، ساخلوهای خود را در زنجیرهای از باروها و استحکاماتِ سوق الجیشی ایجاد کرده بودند.
آنان مأموریت داشتند موقعیت
اسلام را در قلمرو تحت نفوذشان تحکیم کنند و مانع مؤثری در برابر هجوم دشمن به وجود آورند، چون مأموریت آنان نظامی بود، تحت نظر فرمانده نظامی اقدام میکردند، با گذشت زمان، این خطوط مقدّمِ سنگربندی شده به گونهای فزاینده ابعاد بزرگ تری میگرفتند و به نقاط مهمی در منطقه تبدیل میشدند که در کرسیهای محلی بر آنها فرمان میراندند.
این کرسیها نه تنها بر نظام سازمان یافته مطلوبی از استحکامات، بلکه کم وبیش بر گسترهای از شهرها و روستاها و دهکدهها نیز نظارت داشتند، ساکنان آنها با کار در زمینهای کشاورزیِ اطرافِ خود امرار معاش میکردند.
با این همه، نباید ساکنان آنها را جمعیت انبوهی در نظر بگیریم و نباید آنها را با سرزمینهای اصلی جنوبی اندلس که جمعیت انبوهی داشتند مقایسه کنیم.
اگرچه ثغور در تاریخ خود ویژگیهای جغرافیایی، سیاسی و اداری متغیری داشت، ویژگی نظامی اش تغییرناپذیر باقی ماند.
بدون شک در اوایل عصر امویان سه ثغر عمده وجود داشته است: ثغرعلیا، ثغر وُسطا (اَلْاَوسَط) و ثغر سُفلا (اَلْاَدْنی ')، که زمان این تقسیم بندیِ سه بخشی دقیقاً روشن نیست اما تردیدی نداریم که از سده سوم/ نهم، این تقسیم بندی وجود داشته است.
از میان سه
سرحد اصلی، شمالی ترین آنها و ازاین رو دورافتاده ترینشان از قرطبه اموی، سرحدعلیا (الثَّغْرالاعلی ') بود که احتمالاً به سبب دورافتادگی اش از پایتخت،
سرحد دورتر (الثّغرالاقصی ') خوانده شده است؛ تعبیری که در زمینهای مناسب، مفهومی دقیق تر برای حدود شمالی این
سرحد به مرکزیت هوسکا/ اوئسکا (وَشْقَه) و بربطانیه است، دو نام شناخته شده دیگر که به
سرحد علیا دادهاند، الثّغرالاکبر و الثّغرالاعظم است.
سرحد علیا، همانند دیگر ثغور اندلس در دوره های گوناگون، هیچگاه منطقهای محدود به مرزهای ثابت و دقیقاً معیّن نبود، بلکه بیشتر محدوده متغیری بود که در پی تحولات ناشی از جنگ مسلمانان و مسیحیان، به حسب تلاش آنان در کسب یا حفظ سرزمینهای علیا، تغییر میکرد.
بدین سان،
سرحد علیا از آغاز شکل گیری، از جنبه نظری، محدودهای شامل قلمرو شمالی پیرنه را در برمی گرفت، با این همه، مسیحیان فتح پامپلونا (بَنبلونه ) را در سال ۱۸۳/۷۹۹ و بارسلونا (برشلونه ) را در سال۱۸۵/۸۰۱، شروع دوره تازهای به شمار آوردند که در آن،
سرحد علیا پایدارتر و در اوج گستردگیاش متعیّن تر بود.
ازاین رو، گفته میشود عمده این نواحی یا مناطق (اقالیم)، به ترتیب نزولی از شمال شرقی به جنوب غربی عبارتاند از: بَربِطانیه (ناحیهای میان بلتنه امروزی در شمال و بارباسترو/ بربشترو در جنوب)، هوسکا (وشقه)، تودِلا (تُطیلَه)، ساراگوسا (سَرَقُسطَه)، لریدا (لارِدَه)، کالاتایود (قلعه ایوب ) و باروشه (محل دقیق آن مشخص نیست).
به اینها باید منطقه تورتوسا (طُرطُوشه ) را افزود که با فاصله بسیار، در جنوب شرقی ساراگوسا در دامنه های تحتانی اِبرو واقع است.
این منطقه فقط به سبب دامنه محدود فهرست مذکور، در آن ذکر نشده است.
سرحد علیا در دوره بعد، در مقیاسی کوچک تر و از چشم اندازی متفاوت، تنها شامل سرزمینهای غربی لریدا میشود و بخشهای شرقی آن مشتمل بر مناطق جداگانهای است که
سرحد شرقی (الثّغرالشرقی) را تشکیل میدهند.
در سده چهارم، این ثغر، عبارت از مسیری در جهت جنوب بود که از لریدا از میان فراگا (افراغه) می گذشت، سرانجام به تورتوسا میرسید و از آنجا به ساحل مدیترانه میپیوست.
تغییرات اداری یا هر تغییر دیگر، با شکل گیری
سرحد شرقی صورت میگرفت اما از چیزهایی که بدون تغییر ماند فرماندهی عالی در ساراگوسا بود که از همان آغاز، پایتخت یا مادرْشهرِ (اُمّ) همه سرزمینهای تشکیل دهنده
سرحد علیا به حساب میآمد.
در نظر امویان،
سرحد علیا هم نشانه اقتدار بود و هم نشانه ضعف؛ نشانه اقتدار از آن رو که استحکامات نیرومند آن حکومت مرکزی را قادر میساخت تا نفوذ قطعی اش را حتی المقدور در بخش جنوبی سرزمینهای اصلی خود حفظ کند، و نشانه ضعف، زیرا فرمانروایان قرطبه ناگزیر بودند بیشتر وقت و نیروی خود را صرف تمهیداتی کنند که به جاه طلبیهای آن دسته از فرماندهانشان و نیز حاکمان بزرگ محلی، که اطاعت از قرطبه را مانع تحقق آرزوی خودمختاری میدانستند، پاسخ دهند.
بخش اعظم تاریخ
سرحد علیا از تاریخ سَرَقُسْطه جدایی ناپذیر و نیز تاریخ آن با تاریخ و جغرافیای اَرَغون عجین شده است و تنها یکی دو نکته باقی میماند که شایان ذکر است.
نخست اینکه بلافاصله پس از انقراض امویان، به یُمن اقتدار کسانی که از دیرباز خواهان استقلال کامل سرقسطه بودند، نقاط شمالی قلمرو کهن (
سرحد علیا)، در قیاس با اغلب بخشهای اندلس، به ثبات بیشتری دست یافت.
در آغاز، تُجیبیان و سپس بنوهود، جانشینانشان، حکومت ملوک الطوایفی آنها را تا سکونت مرابطون در سرقسطه در سال ۵۰۳/۱۱۱۰ حفظ کردند.
به رغم تمهیداتِ مرابطون، این شهر به چنگ آلفونسوی اول، پادشاه ارغون (آراگون)، افتاد (۵۱۲/۱۱۱۸) و مسیحیان تا نیم قرن بر تمامی سرزمینهای
سرحد علیا تسلط کامل داشتند.
بخش اعظم نفوس مسلمان این مناطق، که تابع
حکومت مسیحی بودند، به
مهاجرت تن ندادند، بلکه وضعیت مودِخار (مُّدَجَّنون ، از ریشه المُدَجَّن یا اهل الدَجْن که اسپانیاییها به مسلمانانِ ساکن شده در سرزمینهای فتح شده میگفتند) را پذیرفتند و در آنجا ماندگار شدند.
ریشه های این قشر از جامعه از یاد نرفته بود، چنانکه در (واژه) تگرینو های اسپانیایی ــ اصطلاحی که به ویژه در منابع سده هفدهم اروپا آمده است و به مغربیهای آراگون و نیز مغربیهای والنسیا (بلنسیه) و کاتالونیا (قطالونیه) اشاره دارد ــ بازتاب (واژه) ثغر/ ثغری را به وضوح میبینیم.
در اصل، خط دفاعی مسلمانان در
سرحد سفلا بر مارِدِه مستقر بود و به سوی غرب از میان باذاخوث (بَطَلَیوس )، بخش فوقانی استرماذورا و بخشی از پرتغال مرکزی در پایین ساحل اطلس، ادامه مییافت.
سر حد میانی که کم و بیش از انتهای
سرحد علیا در منطقه باروشه شروع میشد، در مسیر جنوب غربی امتداد مییافت و در پایان سلطنت محمد اول (۲۳۸ـ۲۷۳) از میان زنجیره شهرهای بزرگ و کوچک نظامی، از جمله مادرید (مَجریط )، تالامانکا (طلمنکه)، کانالس (قنالش)، اُلموس (وولموش) و کالاتائیفا (قلعة الخلیفه)، می گذشت و به پایتخت یعنی تولدو (طلیطله ) و سپس به سرزمینهای مجاور سر حد سفلا میرسید، با مرور زمان و تغییر موقعیتها، ثغور هم تغییر میکرد.
در فرمانروایی
عبدالرحمان کبیر (
عبدالرحمان سوم ) (معروف به) الناصر (۳۰۰ـ۳۵۰) که با اقدامات نظامی خستگی ناپذیر و بسیار موفق قلمروش را در برابر تجاوز مسیحیان به خوبی حفظ میکرد، از دو ثغر عمدة الاقصی ' و الادنی ' یاد شده است، در مورد اولی در اینجا چیزی به گفته های قبلی نمیافزاییم اما دومی نیاز به توضیح دارد، چرا که
سرحد سفلا (یا
سرحد اَدنی ') بر
سرحد میانه تعدیل شده دلالت داشت.
اداره امور این ثغر ــ که سدی دفاعی در برابر کاستیل (قشتاله) و پادشاهی لئون بود ــ از طلیطله به مدینه سالم منتقل شد، شهر اخیر در مسیر شمال در حاشیه
سرحد علیا قرار داشت که به دستور عبدالرحمان سوم، تبدیل به پایگاه بسیار مستحکمی برای صَوائف (مفرد آن: صائفه) شد و بدین سان پیش از نیمه سده چهارم یا همین حدود، الثغرالادنی ' یا اوسط شامل پهنه وسیعی بود که بهتر است در اینجا با عمومی ترین اصطلاحات و با ذکر مکانهایی که میتوان به سادگی در نقشه های امروزی شبه جزیره ایبری یافت، وصف شود.
بدین ترتیب، اگر ما طلیطله را بر ساحل رود تاخو (تاگوس)، نقطه آغاز به حساب آوریم، ثغر از میان مادرید در جهت سیرا دُ گواذاراما و رود دوئرو ((دُوَیْرَه)، پرتغالی: دورو) به طرف شمال پیش میرفت، در جهت شمال ـ مشرق، شامل اقلیش، کوئنکا (قونکه)، هوئته، سانتاور، گواذالاجارا (وادی الحجاره) و مدینه سالم میشد و در جهت شمال ـ مغرب از تالاورا (طَلَبیره)، کوریا (قوریه) و کویمبرا (قُلُمریه) می گذشت.
از زمان
مرگ ناصر در سال ۳۵۰ تا پایان سده چهارم، تغییر عمدهای در وضع عمومی این مناطق مرزی، رخ نداد اما کمی بیش از ۴۰۰،
خلافت به تدریج سلطه خود را در
اندلس از دست داد و با فروپاشی اقتدار مسلمانان، مسیحیان توانستند هرگونه امتیاز موردنیاز خود را به دست آورند.
ازاین رو، عجیب نیست که تغییرات مهم در شکل ظاهری این قلمروهای مرزی در دورهای رخ داد که آلفونسوی چهارم، پادشاه لئون و کاستیل، در ۴۷۸ طلیطله را فتح کرد.
پایان این دوره اندکی بعد، یعنی در نیمه سده ششم/ دوازدهم، بود که مسیحیان پس از مدتها سرقسطه را به دست آوردند.
در پی نابود شدن قلمروهایی که زمانی از طلیطله و سرقسطه اداره میشدند، هیچ گونه نظام دفاعی قابل قیاس با ثغور معروف، که امویان آن را طراحی کرده و توسعهاش داده بودند، به وجود نیامد و این اتفاق زمانی افتاد که فردیناند سوم، پادشاه کاستیل و لئون، قرطبه را در سال۶۳۳/۱۲۳۶ و اشبیلیه را در سال ۶۴۶/۱۲۴۸ گرفت، قبل از آنکه فرمانروایی مسلمانان در شبه جزیره ایبری، جز در پادشاهی کوچکی از بنونصر غرناطه، برچیده شود.
توضیح یکی دو اصطلاح درباره ثغورِ اندلس در اینجا لازم است، نخست، دلیلی وجود دارد که بپذیریم الثّغرالشرقی و الثّغرالجوفی (شمالی، که به ویژه برای «شمال ـ غرب» به کار میرود) که در متون سده هفتم/ سیزدهم آمدهاند، اصطلاحاتیاند که با کاهش مرزهای مسلمانان، باید به ترتیب به مفاهیمی همچون الثّغرالاقصی ' و الثّغرالادنی ' تغییر مییافتند.
دوم، دو واژه ثغر و بلادالثّغر، هرگاه فاقد شرایط لازم بودند، تقریباً همیشه دلالت بر
سرحد علیا داشتند.
(۱) ابن حوقل، صورة الارض.
(۲) اصطخری، صور الاقالیم.
(۳) بلاذری (بیروت).
(۴) حدودالعالم.
(۵) محمدبن ابی طالب دمشقی، کتاب نخبة الدهر فی عجائب البر و البحر، چاپ مهرن، لایپزیگ ۱۹۲۳، چاپ افست بغداد.
(۶) قلقشندی، صبحالاعشی فی صناعه الانشائ.
(۷) یاقوت حموی، معجم البلدان، ذیل «الثغر».
(۱۹) ابن حیّان، المقتبس، چاپ چالمتا، مادرید ۱۹۷۹، فهرست.
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «ثغور »، شماره۴۲۴۷.