تکذیب زلیخا (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
در جریان ماجرای پیشنهاد سوء
زلیخا به
حضرت یوسف، کودکی از خانواده اش بر علیه او
شهادت داد و ادعای او را
انکار نمود.
تکذیب زلیخا از جانب
داور ماجرای
یوسف علیه السلام:
•«... وشهد شاهد من اهلها ان کان قمیصه قد من قبل فصدقت وهو من الکـذبین وان کان قمیصه قد من دبر فکذبت و هو من الصـدقین فلما رءا قمیصه قد من دبر قال انه من کیدکن ان کیدکن عظیم:(يوسف) گفت: اين
زن از من درخواست كامجويى كرد؛ و شاهدى از خانواده زن (مردى
حکیم يا كودكى در
گهواره)
گواهی داد (هدايت به سوى گواه عقلى كرد و آن كيفيت چاك شدن
پیراهن است) كه اگر پيراهن او از جلو پاره شده، زن راست گفته و او از دروغگويان است.و اگر پيراهنش از پشت پاره شده، زن
دروغ گفته و او از راستگويان است.پس چون ديد كه پيراهنش از پشت پاره شده، گفت: اين از
مکر و نيرنگ شما زن هاست حقّا كه نيرنگ شما (درباره جذب دل هاى مردان) بزرگ است.»
شاهدى كه براى روشن شدن
حقیقت ارائه طريق كرد چه كسى بوده و چرا از او به
شاهد تعبير شده نه به قائل؟ اينكه اين شاهد چه كسى بوده مفسرين در باره آن اختلاف كرده اند: بعضىگفته اند كه وى مردى
حکیم بوده كه در پاسخ
عزیز كه مشكل خود را با او در ميان نهاده چنين حكم كرده است. بعضىديگر گفته اند پسر عموى زليخا بوده كه با عزيز در پشت در قرار داشتند. بعضىديگر گفته اند او از جنس
جن و
بشر نبوده، بلكه خلقى از خلايق خدا بوده. ولى اين وجوه مردود است، براى اينكه قرآن صراحت دارد بر اينكه" او از اهل زليخا" بوده. و از طرق
اهل بیت (ع) و بعضى طرق
اهل سنت نقل شده كه شاهد نام برده، كودكى در
گهواره و از كسان زليخا بوده، آنچه جاى تامل و دقت است اين است كه آنچه اين شاهد به عنوان
شهادت آورد بيانى بود عقلى، و دليلى بود
فكرى، كه نتيجه اى را مى دهد به
نفع يكى از دو طرف و به
ضرر طرف ديگر و چنين چيزى را عرفا شهادت نمى گويند، زيرا شهادت عبارت است از بيانى كه مستند به
حس و يا نزديك به حس باشد و هيچ استنادى به
فکر و
عقل گوينده نداشته باشد، هم چنان كه در آيه" شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ"
و در آيه" قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ"
در آيه اولى شهادت آنها مستند به حس و در دومى مستند به قريب به حس است. آرى
حکم به
صدق رسالت هر چند فى نفسه مستند به
فكر و
تعقل است، و ليكن منظور از شهادت در اين آيه چيزى است كه مستند به آن نيست، و آن اداى حقى است كه نسبت به حقانيت آن،
علم و
قطع دارند و در اداى آن، ملاحظه اينكه ناشى از
تفكر و تعقل باشند ندارند، و لذا مى بينيم همين شهادت در جاهاى ديگرى از آن به قول تعبير مى شود، و مى گويند فلانى قائل و يا معتقد به فلان رأى است، يعنى نسبت به آن
یقین دارد. خلاصه كلام اينكه، چرا در آيه مورد بحث با اينكه بيان، بيانى عقلى و دليلى
فكرى بود اداى آن را شهادت ناميد؟ جوابش را ممكن است اينطور بدهيم) كه بعيد نيست به غير از گفتار آن گوينده به اينكه" شَهِدَ شاهِدٌ" اشاره به اين باشد كه كلام مذكور بدون
فكر و تعقل از آن گوينده صادر شد، و چون مستند به
تفكر و تعقل نبود، اطلاق شهادت بر آن صحيح است بلكه اصلا شهادت است، نه قول، چون عرفا بيانى را قول مى گويند كه مبتنى بر تامل و
تفكر باشد. اين جواب بوسيله آن رواياتى كه مى گويند" گوينده اين كلام كودكى بود در گهواره" تاييد مى شود، چون كودك اگر از باب
معجزه به زبان آيد، و خداوند به وسيله او ادعاى يوسف را تاييد كند. خود آن كودك در گفتارش
فكر و تامل اعمال نمى كند، و چنين كلامى بيان شهادت است، نه قول." فَلَمَّا رَأى قَمِيصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ" يعنى وقتى عزيز
پیراهن يوسف را ديد كه از پشت سرش پاره شده گفت اين قضيه از مكرى است كه مخصوص شما زن ها است، چون مكر شماها خيلى بزرگ و عجيب است. بنا بر اين، مرجع ضمير" ها" از
سیاق معلوم مى شود كه كيست. و اگر نسبت
کید را به همه زنان داد، با اينكه اين پيش آمد كار تنها زليخا بود براى اين است كه
دلالت كند كه اين عمل از آن جهت از تو سرزد كه از زمره زنانى، و كيد زنان هم معروف است. و به همين جهت كيد همه زنان را بزرگ خواند و دوباره گفت:" إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ" و اين بدان جهت است كه همه مى دانيم خداوند در مردان تنها ميل و مجذوبيت نسبت به زنان قرار داده، ولى در زنان براى جلب ميل مردان و مجذوب كردن ايشان وسائلى قرار داده كه تا اعماق دل هاى مردان راه يابند، و با جلوه هاى فتان و اطوار
سحرآميز خود دل هاى آنان را مسخر نموده عقل شان را بگيرند، و ايشان را از راه هايى كه خودشان هم متوجه نباشند به سوى خواسته هاى خود بكشانند، و اين همان كيد و اراده سوء است.و مفاد آيه اين است كه: عزيز وقتى ديد پيراهن يوسف از عقب پاره شده به نفع يوسف و عليه همسرش حكم كرد.
فرهنگ قرآن، مرکز فرهنگ و معارف قرآن، برگرفته از مقاله «تکذیب زلیخا».