تقیه مسلمان از مسلمان
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
تقیه، یعنی مخفی کردن حق از دیگران
و یا اظهار خلاف آن، برای در امان ماندن از شرّ دشمنان
و یا به جهت مصلحتی که ارزشش بیشتر از اظهار حق باشد.
خواستگاه اصلی
تقیه و مهمترین دلیل بر مشروعیت آن، بعد از آیات
و روایات حکم
عقل و سیره عملی عقلای عالم اعم از
مسلمان و غیر مسلمان است.
برخی
تقیه مسلمان از
کافر را پذیرفتهاند اما
تقیه مسلمان از مسلمان را جایز نمیدانند؛ موافقین پاسخ دادهاند که تمام ادله مشروعیت
تقیه شامل این فرع هم هست. قابل ذکر است که همه مذاهب اسلامی نیز در این مساله فتوی دادهاند که فرقی میان
تقیه مسلمان از
کافر و تقیه مسلمان از مسلمان ظالم نیست.
علمای اهلسنت به جواز
تقیه تصریح
و در عمل نیز به آن پایبند بودهاند؛ اما برخی اشکال کردهاند که اصل مشروعیت
تقیه را ما نیز قبول داریم؛ زیرا نص صریح
قرآن آن را ثابت میکند؛ اما آنچه از این آیات ثابت میشود،
تقیه مسلمان از
کافر است نه
تقیه مسلمان از مسلمان.
از دیدگاه عقل هیچ فرقی بین
تقیه از کافر
و تقیه از مسلمانی که به دیگران ظلم میکند نیست؛ زیرا معیار مشروعیت
تقیه در هر دو موجود
و در هر دو صورت اگر دین، جان، مال، آبروی انسان
و... در خطر باشد، عقل حکم میکند که به صورت موقت دست از اظهار عقیده بردارد. قضیه اهم
و مهم که یک قضیه پذیرفته شده در میان عقلا است، فرقی میان این دو مورد نمیگذارد.
ادله
قرآن بر مشروعیت
تقیه نیز عام است
و اختصاص به
تقیه از کفار ندارد؛ خصوصاً آیه اول «اِلاَّ اَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً»
و آیه دوم «اِلاَّ مَنْ اُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْایمانِ».
این دو آیه ثابت میکند که اگر جان کسی در خطر باشد
و یا به کاری مجبور شود، میتواند
تقیه کرده
و به صورت موقت از اظهار عقیده خودداری کند.
و چون این حکم مطلق است پس هم شامل
تقیه از کافر میشود
و هم شامل
تقیه از مسلمان ظالم.
درست است که این آیه در مورد خاص
و تقیه با کفار نازل شده است؛ اما در
علم اصول این قاعده ثابت شده است که مورد
و شان نزول نمیتواند مخصَّص باشد، یعنی شان نزول
و مورد خاص نمیتواند دلیل بر تخصیص حکمی باشد که به صورت عام
و مطلق نازل شده است؛
دیگر مذاهب اسلامی نیز در این مساله با
شیعیان همراه هستند
و آنها نیز صراحتاً فتوی دادهاند که فرقی میان
تقیه مسلمان از
کافر و تقیه مسلمان از مسلمان ظالم نیست.
فخررازی شافعی در تفسیرش مینویسد:
«ظاهر الآیة یدل ان التقیة انما تحل مع الکفار الغالبین الا ان مذهب الشافعی رضی الله عنه ان الحالة بین المسلمین اذا شاکلت الحالة بین المسلمین والمشرکین حلت التقیة محاماة علی النفس؛
ظاهر آیه دلالت میکند که
تقیه فقط از کفار مشروع باشد؛ اما مذهب شافعی بر این است که اگر در میان مسلمانان نیز همان حالتی که میان مسلمان
و مشرک است، پیش بیاید،
تقیه به خاطر حفاظت از جان جایز است.»
سیره عملی، صحابه، تابعین
و علمای اهلسنت، ثابت میکند که
تقیه مسلمان از مسلمان نیز جایز است.
موارد بسیاری در منابع
و آثار اهلسنت یافت میشود که دلالت میکند
تقیه از مسلمانان نیز جایز است
و اختصاص به
تقیه از کافر ندارد. ما به چند مورد اشاره میکنیم:
در تاریخ
و روایات مواردی از
تقیه پیامبر از مسلمان بیان شده است.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از قوم عایشه
تقیه میکرد.
محمد بن اسماعیل بخاری در صحیحش درباره
تقیه رسول خدا (صلیاللهعلیه
وآلهوسلّم) از قوم
عایشه مینویسد:
«عَنْ عَائِشَةَ رضی الله عنهم زَوْجِ النَّبِیِّ صلی الله علیه وسلم اَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم قَالَ لَهَا اَلَمْ تَرَیْ اَنَّ قَوْمَکِ لَمَّا بَنَوُا الْکَعْبَةَ اقْتَصَرُوا عَنْ قَوَاعِدِ اِبْرَاهِیمَ. فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ اَلاَ تَرُدُّهَا عَلَی قَوَاعِدِ اِبْرَاهِیمَ. قَالَ: «لَوْلاَ حِدْثَانُ قَوْمِکِ بِالْکُفْرِ لَفَعَلْتُ؛
از عائشه همسر رسول خدا (صلیاللهعلیه
وآلهوسلّم) روایت شده است که آن حضرت فرمود: آیا نمیدانی که قوم تو وقتی
کعبه را ساختند آن را از پایههایی که
حضرت ابراهیم قرار داده بود کوچکتر گرفتهاند؟
گفتم: چرا شما آن را به حالت اول باز نمیگردانید؟
فرمود: اگر قوم تو تازه مسلمان نبودند (ایمانشان قوی بود) چنین میکردم.»
و در روایت دیگر مینویسد:
«عن عُرْوَةَ عن عَائِشَةَ رضی الله عنها اَنَّ النبی صلی الله علیه وسلم قال لها یا عَائِشَةُ لَوْلَا اَنَّ قَوْمَکِ حَدِیثُ عَهْدٍ بِجَاهِلِیَّةٍ لَاَمَرْتُ بِالْبَیْتِ فَهُدِمَ فَاَدْخَلْتُ فیه ما اُخْرِجَ منه وَاَلْزَقْتُهُ بِالْاَرْضِ وَجَعَلْتُ له بَابَیْنِ بَابًا شَرْقِیًّا وَبَابًا غَرْبِیًّا فَبَلَغْتُ بِهِ اَسَاسَ ابراهیم؛
از عائشه روایت شده است که رسول خدا (صلیاللهعلیه
وآلهوسلّم) به او فرمود: اگر قوم تو تازه از کفر جدا نشده بودند دستور میدادم که کعبه را خراب کنند
و آن مقدار از کعبه را که از آن بیرون مانده است، وارد آن میکردم
و کف آن را با زمین هم سطح
و برای آن دو در از شرق
و غرب قرار میدادم
و آن را مانند زمان حضرت ابراهیم درست میکردم.»
و احمد بن حنبل (متوفای۲۴۱هـ) روایت را اینگونه نقل میکند:
«سَمِعْتُ ابْنَ الزُّبَیْرِ یَقُولُ حَدَّثَتْنِی خَالَتِی عَائِشَةُ اَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ لَهَا لَوْلَا اَنَّ قَوْمَکِ حَدِیثُ عَهْدٍ بِشِرْکٍ اَوْ بِجَاهِلِیَّةٍ لَهَدَمْتُ الْکَعْبَةَ فَاَلْزَقْتُهَا بِالْاَرْضِ وَجَعَلْتُ لَهَا بَابَیْنِ بَابًا شَرْقِیًّا وَبَابًا غَرْبِیًّا وَزِدْتُ فِیهَا مِنْ الْحَجَرِ سِتَّةَ اَذْرُعٍ فَاِنَّ قُرِیْشًا اقْتَصَرَتْهَا حِینَ بَنَتْ الْکَعْبَةَ؛
از
ابنزبیر روایت شده است که خاله من عائشه میگفت: رسول خدا (صلیاللهعلیه
وآلهوسلّم) فرمود: اگر قوم تو تازه از کفر
و جاهلیت جدا نشده بودند، کعبه را خراب میکردم
و کف آن را با زمین یکی میکردم
و برای آن، دو در از شرق
و غرب میگذاشتم
و شش ذراع از سمت
حجر به آن اضافه میکردم؛ زیرا قوم تو کعبه را به همین اندازه (کوچکتر از اندازه اصلی) درست کردهاند.»
البانی بعد از این حدیث میگوید:
«اخرجه الامام مسلم وابو نعیم والطحاوی والبیهقی
واحمد. قلت: وهذا اسناد صحیح علی شرط البخاری؛
اینروایت را امام
مسلم،
ابونعیم،
طحاوی،
بیهقی و احمد نقل کردهاند
و من نیز میگویم اینروایت بنا بر شروط
بخاری صحیح است.»
ابنماجه قزوینی مینویسد:
«عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ سَاَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ -صلی الله علیه وسلم- عَنِ الْحِجْرِ. فَقَالَ «هُوَ مِنَ الْبَیْتِ». قُلْتُ مَا مَنَعَهُمْ اَنْ یُدْخِلُوهُ فِیهِ قَالَ «عَجَزَتْ بِهِمُ النَّفَقَةُ». قُلْتُ فَمَا شَاْنُ بَابِهِ مُرْتَفِعًا لاَ یُصْعَدُ اِلَیْهِ اِلاَّ بِسُلَّمٍ قَالَ «ذَلِکَ فِعْلُ قَوْمِکِ لِیُدْخِلُوهُ مَنْ شَاءُوا وَیَمْنَعُوهُ مَنْ شَاءُوا وَلَوْلاَ اَنَّ قَوْمَکِ حَدِیثُ عَهْدٍ بِکُفْرٍ مَخَافَةَ اَنْ تَنْفِرَ قُلُوبُهُمْ لَنَظَرْتُ هَلْ اُغَیِّرُهُ فَاُدْخِلَ فِیهِ مَا انْتَقَصَ مِنْهُ وَجَعَلْتُ بَابَهُ بِالاَرْضِ.»
«از
عائشه روایت شده است که گفت: از رسول خدا (صلیاللهعلیه
وآلهوسلّم) در مورد
حجر (اسماعیل) سؤال کردم؛ فرمود: داخل خانه کعبه است؛ پرسیدم پس چرا آن را وارد کعبه نکردهاند؟ فرمود: نتوانستند سرمایه این کار را تأمین کنند.
گفتم: چرا درب آن این مقدار بالا است که تنها با نردبان به آن میتوان رسید؟
فرمود: قوم تو اینگونه کردند تا هر آنکس را میخواهند به کعبه وارد کنند
و جلوی هرکس را که خواستند بگیرند.
و اگر این نبود که قوم تو تازه از کفر جدا شدهاند (زیرا میترسم که دلهای ایشان (از دین) رمیده شود) در این مورد که کعبه را تغییر داده
و آن مقدار را که از آن بیرون مانده است وارد کعبه نمایم
و در آن را با زمین یکسان کنم، تصمیم میگرفتم.»
البانی نیز اینروایت را در صحیح ابنماجه، تصحیح کرده است.
این احادیث با اختلافات جزئی که در مضمون آنها وجود دارد، ثابت میکند که
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، به منظور رعایت مصالحی،
تقیه میکردهاند.
«حَدَّثَنَا صَدَقَةُ بْنُ الْفَضْلِ اَخْبَرَنَا ابْنُ عُیَیْنَةَ سَمِعْتُ ابْنَ الْمُنْکَدِرِ سَمِعَ عُرْوَةَ بْنَ الزُّبَیْرِ اَنَّ عَائِشَةَ - رضی الله عنها - اَخْبَرَتْهُ قَالَتِ اسْتَاْذَنَ رَجُلٌ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ - صلی الله علیه وسلم - فَقَالَ «ائْذَنُوا لَهُ بِئْسَ، اَخُو الْعَشِیرَةِ اَوِ ابْنُ الْعَشِیرَةِ». فَلَمَّا دَخَلَ اَلاَنَ لَهُ الْکَلاَمَ قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ قُلْتَ الَّذِی قُلْتَ، ثُمَّ اَلَنْتَ لَهُ الْکَلاَمَ قَالَ «اَیْ عَائِشَةُ، اِنَّ شَرَّ النَّاسِ مَنْ تَرَکَهُ النَّاسُ - اَوْ وَدَعَهُ النَّاسُ - اتِّقَاءَ فُحْشِهِ.»
«عایشه روایت کرده است که شخصی خواست نزد رسول خدا (صلیاللهعلیه
وآلهوسلّم) وارد شود؛ فرمود: به او اجازه دهید که از قوم
و عشیره بدی است.
اما وقتی وارد شد به نرمی با وی صحبت کرد.
گفتم: ای رسول خدا؛ آن جملات را گفتید
و سپس اینگونه با او سخن گفتید؟
فرمود: ای عائشه؛ بدترین مردم کسی است که مردم او را به خاطر پرهیز از زبان او ترک کنند (
و او نیز بد زبان بود
و من به همین علت با او به خوبی سخن گفتم تا به من دشنام ندهد).»
این مورد از مواردی است که
تقیه در آن جایز است، زیرا مانع رسیدن به حق نمیشود؛ اما در مورد اصل دعوت
و دین و وحی که تنها از راه تبلیغ انجام میشود
تقیه معنی ندارد؛ زیرا سبب گمراهی مردم میشود
و این کار از معصوم صادر نمیشود.
در اینروایت رسول خدا در برابر شخص بد زبان
تقیه میکند تا از آسیبهای زبانی وی در امان بماند.
در روایات مواردی از
سیره صحابه در
تقیه از
مسلمان نقل شده است:
ابنعباس، مفسر مشهور
قرآن کریم و شاگرد
امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) از کسانی است که به مشروعیت
تقیه اعتقاد داشته
و در زندگی روزمره خود همواره از آن سود میجسته است؛ به ویژه در زمان
عمر بن خطاب که رفتار خشونت آمیزش بسیاری از مردم را وادار به
تقیه کرده بود.
بخاری مینویسد:
«عَنْ عُبَیْدِ بْنِ حُنَیْن، اَنَّهُ سَمِعَ ابْنَ عَبَّاس رضی الله عنهما یُحَدِّثُ اَنَّهُ قَالَ مَکَثْتُ سَنَةً اُرِیدُ اَنْ اَسْاَلَ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ عَنْ آیَة، فَمَا اَسْتَطِیعُ اَنْ اَسْاَلَهُ هَیْبَةً لَهُ.
حَتَّی خَرَجَ حَاجًّا فَخَرَجْتُ مَعَهُ فَلَمَّا رَجَعْتُ وَکُنَّا بِبَعْضِ الطَّرِیقِ عَدَلَ اِلَی الاَرَاکِ لِحَاجَة لَهُ قَالَ: فَوَقَفْتُ لَهُ حَتَّی فَرَغَ سِرْتُ مَعَهُ فَقُلْتُ یَا اَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ مَنِ اللَّتَانِ تَظَاهَرَتَا عَلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه وسلم مِنْ اَزْوَاجِهِ فَقَالَ تِلْکَ حَفْصَةُ وَعَائِشَةُ. قَالَ فَقُلْتُ وَاللَّهِ اِنْ کُنْتُ لاُرِیدُ اَنْ اَسْاَلَکَ عَنْ هَذَا مُنْذُ سَنَة، فَمَا اَسْتَطِیعُ هَیْبَةً لَکَ.»
«ابنعباس گفت: یک سال منتظر ماندم تا شاید بتوانم از عمر در باره یک آیه
قرآن چیزی بپرسم؛ ولی نتوانستم؛ چون ترس از عمر اجازه نمیداد.
تا زمانی که برای
حج به سفر رفت، من نیز به همراه او به راه افتادم در هنگام بازگشت در میان راه برای قضای حاجت به سمت درخت اراک رفت، من ایستادم تا او فارغ شد، به او ملحق شدم
و گفتم: ای امیر مؤمنان! آن دو زنی که از بین زنان رسول خدا برای مقابله با آن حضرت پشت به پشت به هم دادند (همپیمان شدند) چه کسانی بودند؟ عمر گفت: آن دو
حفصه و عائشه هستند.
به او گفتم: قسم به خدا یک سال است که میخواستم این سؤال را از تو بپرسم؛ اما ترس از تو اجازه نمیداد.»
وی از کسانی است که همواره
تقیه را سرلوحه کار خویش قرار داده بود
و هر زمان که میدید نقل روایت برای او ضرر جانی
و یا مالی دارد، از نقل آن خودداری میکرد؛ به ویژه در زمان خلیفه دوم که خشونت ذاتی وی
و ترس از شلاقش، افراد بسیاری را مجبور به سکوت میکرد.
محمد بن اسماعیل بخاری مینویسد:
«عَنْ اَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ حَفِظْتُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ - صلی الله علیه وسلم - وِعَاءَیْنِ، فَاَمَّا اَحَدُهُمَا فَبَثَثْتُهُ، وَاَمَّا الآخَرُ فَلَوْ بَثَثْتُهُ قُطِعَ هَذَا الْبُلْعُومُ.؛
از ابوهریره روایت شده است که گفت: از رسول خدا (صلیاللهعلیه
وآلهوسلّم) دو ظرف روایت حفظ کردهام؛ یکی از آنها را در میان مردم پراکندم
و دیگری را اگر پخش کنم گلویم بریده خواهد شد.»
ابنکثیر دمشقی مینویسد:
«وقال ابنوهب حدثنی یحیی بن ایوب عن
محمد بن عجلان ان ابا هریرة کان یقول انی لاحدث احادیث لو تکلمت بها فی زمان عمر او عند عمر لشج راسی؛
از
ابوهریره روایت شده است که گفت: من روایاتی را به شما میگویم که اگر در زمان عمر یا در نزد وی آنها را بر زبان آورده بودم سرم را میشکست.»
شمسالدین ذهبی، صحت روایت را مفروغعنه گرفته
و بعد از نقل آن میگوید:
«قلت هکذا هو کان عمر رضی الله عنه یقول اقلوا الحدیث عن رسول الله صلی الله علیه وسلم وزجر غیر واحد من الصحابة عن بث الحدیث وهذا مذهب لعمر ولغیره؛
عمر چنین بوده است که میگفت: از رسول خدا (صلیاللهعلیه
وآلهوسلّم) کم روایت کنید
و بسیاری از صحابه را به خاطر نقل روایت بازخواست کرده بود؛
و این مذهب عمر
و غیر او است.»
ذهبی در ادامه نقل میکند:
«قال
محمد بن یحیی الذهلی حدثنا
محمد بن عیسی اخبرنا یزید بن یوسف عن صالح بن ابی الاخضر عن الزهری عن ابی سلمة عن ابی هریرة قال ما کنا نستطیع ان نقول قال رسول الله صلی الله علیه وسلم حتی قبض عمر؛
از ابوهریره روایت شده است: تا زمانی که عمر از دنیا رفت ما نمیتوانستیم بگوییم «رسول خدا چنین گفته است.»
در
تذکرة الحفاظ مینویسد:
«عن
محمد بن عمرو عن ابی سلمة عن ابی هریرة وقلت له اکنت تحدث فی زمان عمر هکذا فقال لو کنت احدث فی زمان عمر مثل ما احدثکم لضربنی بمخفقته؛
از
ابوسلمه روایت شده است که به ابوهریره گفتم: آیا در زمان عمر نیز اینگونه روایت میکردی؟ پاسخ داد: اگر در زمان عمر شبیه اینروایات را نقل میکردم من را با ابزار خفقانش (شلاق) میزد.»
عبدالرزاق صنعانی مینویسد:
«اخبرنا عبد الرزاق عن معمر عن الزهری قال قال ابو هریرة لما ولی عمر قال اقلوا الروایة عن رسول الله صلی الله علیه وسلم الا فیما یعمل به قال ثم یقول ابو هریرة افان کنت محدثکم بهذه الاحادیث وعمر حی اما والله اذا لالفیت المخفقة ستباشر ظهری؛
از ابوهریره روایت شده است که گفت: چون عمر به خلافت رسید گفت: از رسول خدا جز در مورد آنچه به آن عمل میشود، کم روایت کنید. سپس ابوهریره گفت: اگر اینروایات را در زمانی میگفتم که عمر زنده بوده میدانستم که ابزار خفقان عمر بر پشت من فرود میآمد.»
ابنعبدالبر نمری مینویسد:
«عن ابی هریرة انه قال لقد حدثتکم باحادیث لو حدثت بها زمن عمر بن الخطاب لضربنی عمر بالدرة؛
از
ابوهریره روایت شده است که گفت: من برای شما روایاتی را گفتم که اگر آنها را در زمان عمر میگفتم من را با شلاق میزد.»
اینروایات ثابت میکند که ابوهریره در زمان عمر همواره
تقیه و از ترس شلاق عمر از نقل روایات خودداری میکرده است.
رفتار خشونتآمیز
عثمان بن عفان با برخی از یاران رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله)؛ از جمله
عمار یاسر،
عبدالله بن مسعود،
ابوذر غفاری و... سبب شد که افرادی همچون
حذیفة بن یمان، راه
تقیه را پیش بگیرند تا جان، مال
و دین خود را حفظ نمایند.
ابونعیم اصفهانی مینویسد:
«عن النزال بن سبرَةَ قَالَ: کُنَّا مَعَ حُذَیْفَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ فِی الْبَیْتِ، فَقَالَ لَهُ عُثْمَانُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: مَاهاذَا الَّذِی یَبْلُغُنِی عَنْکَ؟ فَقَالَ: مَا قُلْتُهُ، فَقَالَ عُثْمَانُ: اَنْتَ اَصْدَقُهُمْ وَاَبَرُّهُمْ، فَلَمَّا خَرَجَ قُلْتُ لَهُ: اَلَمْ تَقُلْ مَا قُلْتَهُ؟ قَالَ: بَلی، وَلکِنْ اَشْتَرِی دِینِی بِبَعْضِهِ مَخَافَةَ اَنْ یَذْهَبَ کُلُّهُ.»
«
نزال بن سبره میگوید: همراه حذیفه در خانه نشسته بودم؛
عثمان به او گفت: این چه خبرهایی است که در مورد تو به من میرسد؟ پاسخ داد؟ من آن را نگفتهام.
عثمان گفت: تو نیکو کارترین ایشان
و بهترین ایشان هستی!!
وقتی که عثمان بیرون رفت به او گفتم: آیا تو این سخنان را نگفته بودی؟.
پاسخ داد: بلی، گفته بودم؛ اما به وسیله قسمتی از دین خود (بر زبان آوردن کلمات از روی ترس) بقیه دین خود را حفظ میکنم.»
ابنابی شیبه کوفی مینویسد:
«عن النزال بن سبرة قال دخل ابن مسعود وحذیفة علی عثمان فقال عثمان لحذیفة بلغنی انک قلت کذا وکذا قال لا والله ما قلته فلما خرج قال له عبدالله ما لک فلم تقوله ما سمعتک تقول قال انی اشتری دینی بعضه ببعض مخافة ان یذهب کله؛
از
نزال بن سبرة روایـت شده است که گفت: ابنمسعود
و حذیفه نزد عثمان رفتند؛ عثمان به حذیفه گفت: به من خبر رسیده است که تو چنین
و چنان گفتهای.
حذیفه گفت: نه قسم به خدا. من آن را نگفتهام.
وقتی که بیرون آمد عبدالله (بن عباس) به او گفت: تو را چه شده است؟ چرا این جملاتی را که از تو شنیدم به او گفتی (قسم خوردی که در مورد عثمان چیزی نگفتهای).
پاسخ داد: من با فروختن (ظاهری) قسمتی از دین خود، بقیه دین را حفظ میکنم؛ زیرا میترسم که تمام دینم از بین برود.»
ابنعبدربه اندلسی مینویسد:
«وقال بعضهم سمعت حذیفة یحلف العثمان فی شیء بلغه عنه ما قاله ولقد سمعته یقوله فساله عن ذلک فقال یا اخی اشتری دینی بعضه ببعض؛
شنیدم که حذیفه برای عثمان قسم میخورد که مطالبی که در مورد وی به عثمان رسیده است
دروغ است.
و شنیدم که از حذیفه در مورد این قسم سؤال شد، گفت: ای پسر برادرم، من بعضی از دین خود را برای حفظ برخی دیگر میفروشم.»
ابوحیان توحیدی مینویسد:
«وقال النزّال بن سبرة: سمعنا حذیفة یحلف لعثمان علی اشیاء ما قالها، وقد سمعناه قالها، فقیل له فی ذلک فقال: اشتری دینی بعضه ببعضٍ مخافة ان یذهب کلّه؛
نزال بن سبرة گفته است: از حذیفه شنیدم که برای عثمان قسم خورد که بعضی سخنان را بر زبان نیاورده است؛ اما ما از وی شنیده بودیم که گفته است؛ از وی علت این کار را سؤال کردند، گفت: من بعضی از دینم را برای حفظ بعضی دیگر میفروشم؛ زیرا میترسم که تمام دینم را از دست بدهم.»
ابنبطال در شرح
صحیح بخاری مینویسد:
«عن النزال بن سبرة قال: کنا عند عثمان، وعنده حذیفة فقال له عثمان: انه بلغنی عنک انک قلت کذا وکذا. فقال حذیفة: والله ما قلته. وقد سمعناه قبل ذلک یقوله، فلما خرج قلنا له: الیس قد سمعناک تقول؟ قال: بلی. قلنا: فَلِمَ حلفت؟ قال: انی اشتری دینی بعضه ببعض مخافة ان یذهب کله.»
«از نزال بن سبرة روایت شده است که گفت: نزد عثمان بودیم
و حذیفه نیز حضور داشت؛ عثمان به او گفت: به من خبر رسیده است که چنین
و چنان گفتهای.
پاسخ داد: قسم به خدا من نگفتهام؛ اما ما از وی این سخنان را شنیده بودیم. وقتی که عثمان بیرون رفت به او گفتیم: آیا ما از تو این سخنان را نشنیده بودیم؟ پاسخ داد: بلی. گفتیم: پس چرا
قسم خوردی؟
پاسخ داد: من بعضی از دین خود را برای حفظ بعضی دیگر میفروشم؛ زیرا میترسم تمامی آن را از دست دهم.»
و در نقل دیگر مینویسد:
«وقد روی سلیمان بن میسرة، عن النزال بن سبرة قال: التقی عثمان وحذیفة عند باب الکعبة فقال له عثمان: انت القائل الکلمة التی بلغتنی؟ فقال: لا والله ما قلتها. فلما خلونا به قلنا له: یا ابا عبدالله، حلفت له وقد قلت ما قلت. قال: انی اشتری دینی بعضه ببعض مخافة ان یذهب کله. وقال الحسن البصری: اعطهم ما شاءوا بلسانک اذا خفتهم؛
عثمان
و حذیفه کنار در
خانه کعبه به هم رسیدند؛ عثمان به او گفت: آیا این سخنانی را که به من رسیده است تو گفتهای؟
پاسخ داد: قسم به خداوند من آن را نگفتهام. وقتی که با حذیفه تنها شدیم به او گفتیم: ای اباعبدالله؛ قسم خوردی با اینکه این سخنان را گفته بودی. پاسخ داد: من بعضی از دین خود را برای حفظ برخی دیگر فروختم مبادا که تمام دینم از دست برود.
حسن بصری گفته است: اگر از ایشان ترسیدی هر آنچه دوست دارند با زبانت به ایشان بده.»
سرخسی، فقیه مشهور احناف در این باره مینویسد:
«وقد کان حذیفة رضی الله عنه ممن یستعمل التقیة علی ما روی انه یداری رجلا فقیل له انک منافق فقال لا ولکنی اشتری دینی بعضه ببعض مخافة ان یذهب کله وقد ابتلی ببعض ذلک فی زمن رسول الله صلی الله علیه وسلم علی ما روی ان المشرکین اخذوه واستحلفوه علی ان لا ینصر رسول الله فی غزوة فلما تخلص منهم جاء الی رسول الله صلی الله علیه وسلم واخبره بذلک فقال علیه الصلاة والسلام اوف لهم بعهدهم ونحن نستعین بالله علیهم.»
«حذیفه از کسانی بوده است که
تقیه میکرده است، زیرا روایت شده است که وی با شخصی (عثمان) مدارا میکرد؛ به او گفتند: تو
منافق هستی؛ پاسخ داد: خیر؛ من بعضی از
دین خود را برای حفظ قسمتی دیگر فروختم تا مبادا تمام دینم از دست برود؛
و نیز وی در زمان
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز به همین مشکل دچار شده بود که عدهای از مشرکین او را گرفتند
و او را قسم دادند که رسول خدا (صلیاللهعلیه
وآلهوسلّم) را یاری ننماید؛ وقتی که از دست ایشان آزاد شد، نزد رسول خدا (صلیاللهعلیه
وآلهوسلّم) آمده
و به آن حضرت خبر داد؛ فرمود: تو به پیمانت وفا بنما؛ ما نیز از خدا بر ضد ایشان یاری میطلبیم.»
و در جای دیگر مینویسد:
«وذکر عن النزال بن سیدة قال جعل حذیفة یحلف لعثمان رضی الله عنهما علی اشیاء بالله ما قالها وقد سمعناه یقولها فقلنا له یا ابا عبدالله سمعناک تحلف لعثمان علی اشیاء ما قلتها وقد سمعناک قلتها فقال انی اشتری دینی بعضه ببعض مخافة ان یذهب کله وان حذیفة رضی الله عنه من کبار الصحابة وکان بینه وبین عثمان رضی الله عنه بعض المداراة فکان یستعمل معاریض الکلام فیما یخبره به ویحلف له علیه فلما اشکل علی السامع ساله عن ذلک فقال انی اشتری دینی بعضه ببعض یعنی استعمل معاریض الکلام علی سبیل المداراة؛
«حذیفه برای عثمان قسم میخورد که چیزهایی را نگفته است؛ با اینکه ما شنیده بودیم که وی گفته است؛ به او گفتیم: ای اباعبدالله؛ از تو شنیدیم که برای عثمان قسم میخوردی که چیزهایی را نگفتهای با اینکه ما از تو شنیدهایم که آنها را گفتهای.
پاسخ داد: من قسمتی از دین خود را برای حفظ قسمتی دیگر فروختم.
حذیفه یکی از بزرگان صحابه بوده
و بین وی
و عثمان مدارا صورت میگرفت؛ وی در کلام خویش در چیزهایی که به عثمان میگفت
و برای او قسم میخورد، با کنایه سخن میگفت؛ این موضوع برای شنونده ایجاد مشکل کرد، به وی گفت: من قسمتی از دینم را برای حفظ قسمتی دیگر فروختم؛ یعنی من در کلام خویش کنایه به کار بردم تا با عثمان مدارا کنم.»
«حدثنی اِبْرَاهِیمُ بن مُوسَی اخبرنا هِشَامٌ عن مَعْمَرٍ عن الزُّهْرِیِّ عن سَالِمٍ عن بن عُمَرَ قال وَاَخْبَرَنِی بن طَاوُسٍ عن عِکْرِمَةَ بن خَالِدٍ عن بن عُمَرَ قال دَخَلْتُ علی حَفْصَةَ وَنَسْوَاتُهَا تَنْطُفُ قلت قد کان من اَمْرِ الناس ما تَرَیْنَ فلم یُجْعَلْ لی من الْاَمْرِ شَیْءٌ فقالت الْحَقْ فَاِنَّهُمْ یَنْتَظِرُونَکَ وَاَخْشَی اَنْ یَکُونَ فی احْتِبَاسِکَ عَنْهُمْ فُرْقَةٌ فلم تَدَعْهُ حتی ذَهَبَ فلما تَفَرَّقَ الناس خَطَبَ مُعَاوِیَةُ قال من کان یُرِیدُ اَنْ یَتَکَلَّمَ فی هذا الْاَمْرِ فَلْیُطْلِعْ لنا قَرْنَهُ فَلَنَحْنُ اَحَقُّ بِهِ منه وَمِنْ ابیه قال حَبِیبُ بن مَسْلَمَةَ فَهلاَ اَجَبْتَهُ قال عبد اللَّهِ فَحَلَلْتُ حُبْوَتِی وَهَمَمْتُ اَنْ اَقُولَ اَحَقُّ بهذا الْاَمْرِ مِنْکَ من قَاتَلَکَ وَاَبَاکَ علی الْاِسْلَامِ فَخَشِیتُ اَنْ اَقُولَ کَلِمَةً تُفَرِّقُ بین الْجَمْعِ وَتَسْفِکُ الدَّمَ وَیُحْمَلُ عَنِّی غَیْرُ ذلک فَذَکَرْتُ ما اَعَدَّ الله فی الْجِنَانِ قال حَبِیبٌ حُفِظْتَ وَعُصِمْتَ قال
مَحْمُودٌ عن عبد الرَّزَّاقِ وَنَوْسَاتُهَا.»
«از ابنعمر روایت شده است که گفت: روزی نزد
حفصه رفتم در حالیکه وی با کنیزانش گوشواره در گوش میکردند؛ به او گفتم، دیدی که کار مردم (
معاویه) به کجا رسیده است
و به ما چیزی داده نشد.
در پاسخ گفت: نزد ایشان برو که ایشان منتظر تو هستند
و میترسم که اگر نزد ایشان نروی سبب تفرقه شود.
وقتی که مردم (از گرد عبدالله یا حفصه) پراکنده شدند، معاویه سخنرانی کرده
و گفت: هرکس میخواهد در مورد حکومت با ما سخن بگوید، باید برای ما شاخ
و شانه بکشد. ما از وی
و پدر وی سزاوارتر به خلافت هستیم (کنایه از
عبدالله بن عمر.)
در این هنگام حبیب بن مسلمة بن عبدالله بن عمر گفت: پس چرا پاسخ معاویه را ندادی؟
عبدالله گفت: من از هدایای خویش گذشتم
و خواستم که به او بگویم سزاوارتر بر این کار کسی است که با تو
و پدرت جنگید تا
اسلام بیاورید.
اما ترسیدم که سخنان من سبب تفرقه در بین مردم
و خونریزی شود
و کسی گمان کند که من منظور دیگری دارم (گمان کنند مقصود من
حسن بن علی است. ) به همین سبب یاد نعمتهای بهشتی افتادم.
حبیب گفت: از بلا حفظ شدی
و از
گناه به دور ماندی.»
خشونت
و سفّاکی
حجاج بن یوسف ثقفی سبب شده بود که افراد بسیاری از او
تقیه و از گفتن کلام حق خودداری نمایند. از جمله عبدالله بن عمر که با استناد به روایت «لا ینبغی للمؤمن ان یذل نفسه»
تقیه خود از حجاج را مشروع جلوه میدهد.
ابوالشیخ اصفهانی مینویسد:
«حدثنا
احمد بن عمرو بن عبد الخالق حدثنا زکریا بن یحیی الضریر حدثنا شبابة عن ورقاء عن عبد الکریم عن مجاهد عن ابنعمر قال سمعت الحجاج یخطب فذکر کلاما انکرته فاردت ان اغیره فذکرت قول رسول الله صلی الله علیه وسلم (لا ینبغی للمؤمن ان یذل نفسه) قالوا وکیف یذل نفسه قال (یتعرض من البلاء ما لا یطیق)؛
از ابنعمر روایت شده است که گفت: حجاج مشغول سخنرانی بود؛ از وی سخنی شنیدم که آن را قبول نداشتم؛ تصمیم گرفتم تا به وی اعتراض کنم؛ اما به یاد سخن رسول خدا (صلیاللهعلیه
وآلهوسلّم) افتادم که میفرمود: سزاوار نیست مؤمن خود را ذلیل کند؛ از ایشان پرسیدند که چگونه خود را ذلیل میسازد؟ فرمود: خود را در معرض بلاهایی قرار میدهد که توانایی آن را ندارد.»
و در ذیل روایت میگوید:
«اسناده رجاله ثقات؛
راویان اینروایت مورد اطمینان هستند.»
طبرانی مینویسد:
«حدثنا
محمد بن
احمد بن ابی خیثمة قال حدثنا زکریا بن یحیی الضریر حدثنا شبابة عن ورقاء بن عمر عن عبدالکریم عن مجاهد عن بن عمر قال سمعت الحجاج یخطب فذکر شیئا انکرته فذکرت مقال رسول الله صلی الله علیه وسلم لا ینبغی للمؤمن ان یذل نفسه قلت یا رسول الله کیف یذل نفسه قال یتعرض من البلاء لما لا یطیق؛
«از ابنعمر روایت شده است که گفت: از حجاج شنیدم که سخنرانی میکرد
و چیزی را گفت که من آن را اشتباه دانستنم؛ اما به یاد سخن رسول خدا (صلیاللهعلیه
وآلهوسلّم) افتادم که میفرمود: سزاوار نیست مؤمن خود را ذلیل کند؛ گفتم: ای رسول خدا (صلیاللهعلیه
وآلهوسلّم) چگونه خود را ذلیل میسازد؟ فرمود: خود را در معرض بلائی قرار میدهد که طاقت آن را ندارد.»
«عن مسروق رحمه الله قال بعث معاویة رضی الله عنه بتماثیل من صفر تباع بارض الهند فمر بها علی مسروق رحمه الله قال والله لو انی اعلم انه یقتلنی لغرقتها ولکنی اخاف ان یعذبنی فیفتننی والله لا ادریای الرجلین معاویة؟ رجل قد زیّن له سوء عمله او رجل قد یئس من الآخرة فهو یتمتع فی الدنیا؛
از مسروق روایت شده است که گفت: معاویه بتهایی از
طلا را برای فروش به
هند فرستاد؛ در راه مسروق آنها را دید
و گفت: اگر میدانستم که معاویه به سبب این کار من را میکشد، این بتها را غرق میکردم؛ اما میترسم که من را شکنجه نماید
و سبب به فتنه افتادن من شود.
قسم به خدا نمیدانم معاویه کدامیک از این دو شخص است: شخصی که کارهای بد خود را نیک میپندارد؛
و یا کسی که از آخرت ناامید شده است
و از دنیای خویش بهره میبرد.»
«
انس بن مالک که مدتی خادم رسول خدا (صلیاللهعلیه
وآلهوسلّم) بود، دشمنی آشکاری با
اهل بیت (علیهمالسّلام) داشته
و در موارد متعدد سعی در پنهان کردن فضائل اهل بیت داشته است. قضیه کتمان
حدیث غدیر در
کوفه بهترین شاهد بر این مطلب است. از برخی روایات استفاده میشود که وی به خاطر ترس از
بنیامیه، حقیقت را بیان نمیکرده است:
فخررازی در تفسیر خود مینویسد:
«روی ابو قلابة عن انس ان رسول الله صلی الله علیه وسلم وابا بکر وعمر کانوا یجهرون ببسم الله الرحمن الرحیم... انه سئل عن الجهر ببسم الله الرحمن الرحیم والاسرار به فقال: لا ادری... وایضا ففیها تهمة اخری وهی ان علیا (علیهالسّلام) کان یبالغ فی الجهر بالتسمیة فلما وصلت الدولة الی بنی امیة بالغوا فی المنع من الجهر سعیا فی ابطال آثار علی (علیهالسّلام) فلعل انسا خاف منهم فلهذا السبب اضطربت اقواله فیه.»
«از انس روایت شده است که
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و ابوبکر و عمر در نماز بسم الله الرحمن الرحیم را با جهر (بلند) میخواندند...
از انس در مورد بلند خواندن بسم الله الرحمن الرحیم سؤال شد؛ اما وی پاسخ داد نمیدانم.
... اینروایت تهمتی دیگر را (بر
بنیامیه) اثبات میکند که
علی همیشه
بسمالله را بلند میگفت؛ وقتی که دولت به بنی امیه رسید بسیار تلاش نمودند تا آثار علی را از بین ببرند
و به همین جهت در جلوگیری از بلند گفتن بسمالله نیز تلاش بسیار کردند؛ احتمالاً انس نیز از ایشان ترسیده است
و به همین جهت در کلام وی تناقض رخ داده است.»
هنگامی معاویة بن ابوسفیان،
بسر بن ابی ارطاة عامری را که از خونخوارترین افراد تاریخ به حساب میآید، به امارت
مدینه منسوب کرد تا از مردم برای
یزید بیعت بگیرد،
جابر بن عبدالله انصاری نزد امالمؤمنین
امسلمة (سلاماللهعلیها) آمد
و از ایشان کسب تکلیف کرد. امسلمه به وی فرمان داد که
تقیه بیعت کند
و با وی بیعت نماید.
یعقوبی مورخ مشهور در این باره مینویسد:
«فانطلق جابر بن عبدالله الانصاری الیام سلمة زوج النبی فقال انی قد خشیت ان اقتل وهذه بیعة ضلال؟ قالت: اذا فبایع فان التقیة حملت اصحاب الکهف علی ان کانوا یلبسون الصلب ویحضرون الاعیاد مع قومهم؛
جابر بن عبدالله انصاری نزد ام سلمه همسر رسول خدا (صلیاللهعلیه
وآلهوسلّم) رفته
و به او گفت: من از کشته شدن میترسم
و بیعت با این شخص (بسر از طرف معاویه) بیعت ضلالت
و گمراهی است.
وی گفت: وقتی خواستی بیعت کنی
تقیه کن؛ زیرا
تقیه سبب شد که
اصحاب کهف همراه با قومشان
صلیب بر گردن آویزند
و در جشنها به همراه قومشان حاضر شوند.»
نسائی با سند صحیح نقل میکند:
«اخبرنا
اَحْمَدُ بن عُثْمَانَ بن حَکِیمٍ الْاَوْدِیُّ قال حدثنا خَالِدُ بن مَخْلَدٍ قال حدثنا عَلِیُّ بن صَالِحٍ عن مَیْسَرَةَ بن حَبِیبٍ عن الْمِنْهَالِ بن عَمْرٍو عن سَعِیدِ بن جُبَیْرٍ قال کنت مع بن عَبَّاسٍ بِعَرَفَاتٍ فقال ما لی لَا اَسْمَعُ الناس یُلَبُّونَ قلت یَخَافُونَ من مُعَاوِیَةَ فَخَرَجَ بن عَبَّاسٍ من فُسْطَاطِهِ فقال لَبَّیْکَ اللهم لَبَّیْکَ لَبَّیْکَ فَاِنَّهُمْ قد تَرَکُوا السُّنَّةَ من بُغْضِ عَلِیٍّ.»
«از
سعید بن جبیر روایت شده است که همراه با
ابنعباس در
عرفات بودم؛ به من گفت: چه شده است که مردم لبیک نمیگویند؟ پاسخ دادم: از
معاویه میترسند. ابنعباس از خیمه بیرون آمد
و گفت: لبیک اللهم لبیک لبیک. زیرا ایشان
سنت را به خاطر دشمنی با علی ترک کردهاند.»
البانی اینروایت را در صحیح
و ضعیف سنن النسائی،
تصحیح کرده است.
و حاکم نیشابوری بعد از نقل روایت میگوید:
«هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین ولم یخرجاه؛
اینروایت طبق شروط
بخاری و مسلم صحیح است اما آن را در
صحیحین نیاوردهاند.»
ذهبی نیز صحت آن را تایید کرده است.
البانی بعد از نقل روایت میگوید:
«اخرجه حاکم (۱/ ۴۶۴ - ۴۶۵)
و البیهقی (۵/ ۱۱۳) من طریق میسرة بن حبیب عن المنهال بن عمرو عنه. قال الحاکم: " صحیح علی شرط الشیخین " ووافقه الذهبیغ؛
حاکم نیشابوری و بیهقی اینروایت را با سند از
میسرة بن حبیب از
منهال بن عمرو نقل کردهاند
و حاکم آن را طبق شروط بخاری
و مسلم صحیح میداند
و ذهبی نیز کلام وی را قبول کرده است.»
تاریخ مواردی از سیره عملی
تابعین در
تقیه مسلمان از مسلمان را روایت کرده است:
سعید بن جبیر (متوفای۹۵هـ)، فقیه مشهور
اهلسنت، از کسانی است که
تقیه میکرده است.
قاسم بن سلام و خطیب بغدادی مینویسند:
«قال حدثنا مروان بن معاویة عن حسان بن ابی یحیی الکندی قال سالت سعید بن جبیر عن الزکاة؟ فقال: ادفعها الی ولاة الامر. فلما قام سعید تبعته فقلت: انک امرتنی ان ادفعها الی ولاة الامر وهم یصنعون بها کذا ویصنعون بها کذا؟ فقال: ضعها حیث امرک الله سالتنی علی رؤس الناس فلم اکن لاخبرک؛
«از سعید بن جبیر در مورد
زکات سؤال کردم؛ پاسخ داد: آن را به والیان حکومت بده. وقتی که مجلس را ترک کرد با وی همراه شدم
و گفتم: تو به من دستور دادی که آن را به والیان حکومت بدهم؟ با اینکه ایشان با زکات چنین
و چنان میکنند؛ پاسخ داد: آن را در همان راهی مصرف کن که
خداوند دستور داده است؛ تو در حضور مردم سؤال کردی
و من نمیتوانستم به تو پاسخ بدهم.»
اینروایت نشان میدهد که سعید بن جبیر از تمامی مسلمانان
تقیه میکرده است.
عامر بن شُرَحْبِیل معروف به شعبی (متوفای۱۰۵ هـ) از بزرگان اهلسنت است که
ابنحجر در باره او میگوید:
«ثقة مشهور فقیه فاضل من الثالثة قال مکحول ما رایت افقه منه؛
فردی مورد اطمینان، مشهور، فقیه، دانشمند از طبقه سوم راویان است؛
مکحول گفته است: من دانشمندتر از او ندیدم.»
عامر شعبی از کسانی است که
تقیه میکرد.
بلاذری و ابوحامد غزالی در این باره مینویسند:
«حدثنا
احمد بن ابراهیم الدورقی، ثنا عبدالله بن عمرو المنقری، ثنا عبد الوارث ابو عبیدة، ثنا
محمد بن ذکوان عن مجالد عن الشعبی قال: قدمنا علی الحجاج البصرة، وقدم علیه قراء من المدینة من ابناء المهاجرین والانصار، فیهم ابو سلمة بن عبد الرحمن بن عوف رضی الله عنه... وجعل الحجاج یذاکرهم ویسالهم اذ ذکر علی بن ابی طالب فنال منه ونلنا مقاربة له وفرقاً منه ومن شره.
«از شعبی روایت شده است که گفت: ما در
بصره نزد
حجاج رفتیم؛ عدهای از قاریان مدینه از فرزندان
مهاجرین و انصار نیز نزد او آمدند که در بین ایشان
ابوسلمة فرزند
عبدالرحمن بن عوف بود... حجاج با آنان مشغول گفتگو بود تا اینکه از
علی بن ابیطالب سخن به میان آمد، حجاج به علی دشنام داد. ما نیز به خاطر نزدیک شدن به او
و ترس از شرّ او به علی دشنام دادیم.»
ابنقتیبه دینوری مینویسد:
«قال الشعبی. ما لقینا من آل ابی طالب ان احببناهم قتلونا، لان ابغضناهم ادخلونا النار؛
شعبی گفته است: از
آل ابوطالب چه سختیها که نکشیدیم، اگر آنان را دوست داشته باشیم ما را میکشند
و اگر با آنان دشمن باشیم وارد آتش جهنم میشویم.»
حسن بصری (متوفای۱۱۰هـ) از فقهای مشهور تاریخ اهلسنت است که خود دارای مذهب مستقل فقهی
و کلامی بود که حتی تا قرن ششم در میان مردم مقلد داشت.
ذهبی درباره او میگوید:
«کان کبیر الشان رفیع الذکر راسا فی العلم والعمل؛
دارای جایگاهی بزرگ
و نامی والا بود
و در
علم و دانش
و عمل از رؤسا بود.»
او از کسانی است که در موارد بسیاری
تقیه میکرد؛ تا جایی که جرأت نمیکرد، نام
امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) را در سلسله روایات خود نقل نماید.
مزی در
تهذیب الکمال مینویسد:
«عن یونس بن عبید، قال: سالت الحسن، قلت: یا ابا سعید انک تقول: قال رسول الله صلی الله علیه وسلم وانک لم تدرکه؟ قال: یا ابن اخی لقد سالتنی عن شئ ما سالنی عنه احد قبلک، ولولا منزلتک منی ما اخبرتک، انی فی زمان کما تری - وکان فی عمل الحجاج - کل شئ سمعتنی اقول: قال رسول الله صلی الله علیه وسلم، فهو عن علی بن ابی طالب، غیر انی فی زمان لا استطیع ان اذکر علیا.»
«از
یونس بن عبید روایت شده است که به حسن گفت: ای ابا سعید؛ تو میگویی رسول خدا (صلیاللهعلیه
وآلهوسلّم) چنین گفته است اما ایشان را ندیدهای. پاسخ داد: فرزند برادر، از من در مورد چیزی سؤال کردی که تا کنون کسی از من سؤال نکرده بود؛
و اگر تو نزد من جایگاهی نداشتی به تو پاسخ نمیدادم؛ ما در زمانی هستیم که اینگونه است (حجاج خلیفه بود) هر آنچیزی که از من شنیدی که گفتم: رسول خدا (صلیاللهعلیه
وآلهوسلّم) چنین گفته است، آن را از
علی بن ابیطالب شنیدهام؛ اما من در زمانی هستم که نمیتوانم نام علی را بر زبان بیاورم.»
محمد بن اسماعیل بخاری نیز به نقل از
حسن بصری مینویسد:
«وَقَالَ الْحَسَنُ التَّقِیَّةُ اِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ؛
حسن بصری گفته است
تقیه تا
روز قیامت ادامه دارد.»
رجاء بن حیوه (متوفاي۱۱۲هـ) از بزرگان
تابعین بوده که
ذهبی در
تاریخ الاسلام،
از او با عناوین «احد ائمة التابعین، وثّقه غیر واحد، سید اهل الشام» یاد میکند.
قرطبی داستان
تقیه وی را از
ولید بن عبد الملک اینگونه نقل میکند:
«وقال ادریس بن یحیی کان الولید بن عبد الملک یامر جواسیس یتجسسون الخلق یاتونه بالاخبار قال: فجلس رجل منهم فی حلقة رجاء بن حیوة فسمع بعضهم یقع فی الولید فرفع ذلک الیه فقال: یا رجاء اذکر بالسوء فی مجلسک ولم تغیر فقال: ما کان ذلک یا امیرالمؤمنین فقال له الولید: قل: آلله الذی لا اله الا هو قال: آلله الذی لا اله الا هو فامر الولید بالجاسوس فضربه سبعین سوطا فکان یلقی رجاء فیقول: یا رجاء بک یستقی المطر وسبعون سوطا فی ظهری فیقول رجاء: سبعون سوطا فی ظهرک خیر لک من ان یقتل رجل مسلم.»
«
ادریس بن یحیی گفته است که ولید بن عبد الملک به جاسوسان خویش دستور داده بود تا از مردم جاسوسی کرده
و به وی خبر دهند. یکی از این جاسوسان در جلسه
رجاء بن حیوة نشسته بود
و شنید که یکی از ایشان به ولید دشنام میدهد؛ به ولید گزارش داد. ولید به رجاء گفت: شنیدهام در حضورت به من دشنام میدهند
و تو پاسخ نمیدهی؟ گفت: ای امیرمومنان چنین نبوده است. ولید گفت: به خدا قسم بخور. وی نیز به خدا قسم خورد. ولید دستور داد تا جاسوس را آورده
و هفتاد شلاق زدند. پس از آن هر گاه آن فرد جاسوس رجاء را میدید، میگفت: ای رجاء، چهطور است که به دعای تو باران میبارد؛ اما من به خاطر تو هفتاد ضربه شلاق خوردهام؟ پاسخ داد: تو هفتاد ضربه شلاق بخوری بهتر از آن است که مسلمانی کشته شود.»
قرطبی این قصه را در ذیل آیه «اِلاَّ مَنْ اُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاِیمَانِ»
آورده است که دلالت بر مشروعیت
تقیه دارد.
ابنشهاب زهری (متوفای۱۲۵هـ) از کسانی است که در دربار
بنیامیه جایگاه ویژهای داشته است.
ابنحجر مینویسد:
«الفقیه الحافظ متفق علی جلالته واتقانه وهو من رؤوس الطبقة الرابعة؛
فقیه، حافظ (بیش از ۱۰۰۰۰۰ روایت حفظ است)؛ کسی است که همه بر بزرگی
و جایگاه علمی او اتفاق دارند؛ وی از رؤساس طبقه هفتم است.»
ذهبی نیز مینویسد:
«کان رحمه الله محتشما جلیلا بزی الاجناد له صورة کبیرة فی دولة بنی امیة؛
زهری، دارای مال
و ثروت زیادی بود
و در حکومت بنیامیه اسم
و رسمی داشت.»
از برخی نقلها استفاده میشود که وی به خاطر ترس از دربار بنیامیه از نقل فضائل امیرمؤمنان (علیهالسّلام) خودداری میکرده است.
ابناثیر جزری در
اسد الغابه مینویسد:
«قال عبید الله بن العلاء بعد نقل الزهری حدیث الغدیر: فقلت للزهری: لا تحدّث بهذا الشام، وانت تسمع ملء اذنیک سب علی، فقال: والله ان عندی من فضائل علی ما لو تحدّثت بها لقتلت؛
عبید الله بعد از نقل حدیث از
زهری میگوید: به زهری گفتم:
حدیث غدیر را در
شام نقل نکن؛ درحالی که گوشهای تو مملو از دشنام علی است (همه جا به علی ناسزا میگویند). وی پاسخ داد: قسم به خدا من آن قدر از فضایل علی میدانم که اگر بر زبان بیاورم کشته خواهم شد.»
و نیز به نقل از
ابواحمد عسکری مینویسد:
«یقال ان الاوزاعی لم یرو فی الفضائل حدیثاً غیر هذا، والله اعلم. قال: وکذلک الزهری لم یرو فیها الا حدیثاً واحداً، کانا یخافان بنی امیة؛
گفته میشود که
اوزاعی در مورد فضائل (علی) غیر از این یک روایت نقل نکرده است.
و زهری نیز تنها یک روایت نقل کرده است؛ زیرا آن دو از بنیامیه میترسیدند.»
واصل بن عطا (متوفای۱۳۱هـ)، متکلم مشهور اهلسنت، نیز از کسانی است که
تقیه میکرده است.
تنوخی بصری و ابوالفرج بن جوزی مینویسند:
«ان ابا حذیفة، واصل بن عطاء، خرج یرید سفراً فی رهط من اصحابه، فاعترضهم جیش من الخوارج. فقال واصل لاصحابه: لا ینطق منکم احد، ودعونی معهم. فقالوا: نعم. قال: فقصدهم واصل، واتبعه اصحابه. فلما قربوا بدا الخوارج لیوقعوا بهم، فقال: کیف تستحلون هذا، وما تدرون ما نحن، ولای شیء جئنا؟ قالوا: نعم، فما انتم؟ قال: قوم من المشرکین، جئناکم مستجیرین لنسمع کلام الله.
قال: فکفوا عنهم، وبدا رجل یقرا علیهم
القرآن. فلما امسک، قال له واصل: قد سمعنا کلام الله، فابلغنا مامننا حتی ننظر فی الدین. فقالوا: هذا واجب، سیروا. قال: فسرنا، والخوارج والله معنا برماحهم، یسیروننا ویحموننا، عدة فراسخ، حتی قربنا من بلد لا سلطان لهم علیه. فقالوا: ذاک مامنکم؟ فقال واصل: نعم، فارجعوا عنا. فانصرفوا.»
«روزی ابوحذیفه واصل بن عطاء با جمعی از همراهان خویش به سفر میرفت؛ گروهی از سربازان خوارج مانع ایشان شدند؛ وی به همراهانش گفت: هیچکدام از شما سخن نگوید؛ بگذارید من با ایشان سخن بگویم. واصل نزد آنان رفت
و همراهانش نیز با او آمدند؛ وقتی که نزدیک شدند خوارج خواستند به ایشان تیراندازی کنند اما وی گفت: چگونه میخواهید ما را بکشید با اینکه ما را نمیشناسید
و نمیدانید برای چه نزد شما آمدهایم؟ پرسیدند خوب شما چه کسانی هستید؟ گفت: ما گروهی از
مشرکین هستیم که نزد شما آمده
و پناه میخواهیم تا کلام خدا را بشنویم. گروه خوارج یا شنیدن سخنانش آرام گرفتند
و یکی از آنان آیاتی از
قرآن را خواند؛ وقتی که
قرآن خواندن وی تمام شد واصل به او گفت: اکنون ما را به جای امنی برسانید تا در مورد دین شما بیندیشیم.
گفتند: این کار
واجب است. با ایشان بروید. خوارج نیزه به دست تا مسافتی دور
و با محافظت با ما همراهی کردند. نزدیک شهری رسیدیم که از حاکمیت خوارج خارج بود؛ پرسیدند: آیا اینجا برای شما جای امنی است؟ پاسخ دادیم: آری،
و آنان بازگشتند.»
در تاریخ وقایعی از سیره عملی علمای اهلسنت آمده است که از مسلمان
تقیه کردهاند:
تقیه ابوحنیفة (متوفای۱۵۰هـ) از
منصور دوانیقی:
«نا حمزة ابن عبدالله الخزاعی ان ابا حنیفة هَرَّبَ من بیعة المنصور جماعةً من الفقهاء، قال ابو حنیفة: لی فیهم اسوة، فخرج مع اولئک الفقهاء فلما دخلوا علی المنصور اقبل علی ابی حنیفة وحده من بینهم فقال له: انت صاحب حیل، فالله شاهد علیک انّک بایعتنی صادقا من قلبک. قال: الله یشهد علی ّ حتی تقوم الساعة، فقال: حسبک.
فلما خرج ابو حنیفة قال له اصحابه: حکمت علی نفسک بیعته حتی تقوم الساعة!! قال: انّما عنیت حتی تقوم الساعة من مجلسک الی بول او غائط او حاجة حتی یقوم من مجلسه ذلک.»
«
حمزه بن عبدالله خزاعی روایت کرده است که ابوحنیفه گروهی از فقها را از بیعت با منصور فراری داد. سپس گفت: آنان برای من اسوه هستند
و با آن فقیهان همراه شد.
و چون نزد منصور رفتند، وی رو به ابوحنیفه کرد
و گفت: تو هستی که همه این حیلهها را کردهای.
خداوند شاهد بر تو باشد که از درون قلبت با من بیعت نمایی. ابوحنیفه گفت: خداوند شاهد باشد تا روزی که
قیامت شود؛ منصور نیز قبول کرد.
وقتی که ابوحنیفه بیرون رفت همراهان وی گفتند: تو بر خودت بیعت با منصور را تا روز قیامت لازم کردی. پاسخ داد: مقصود من از «تقوم الساعة» آن بود که تا زمانی که او از برای قضای حاجت
و رفتن به دسشتویی
و یا برای کار دیگر از جایش برخیزد..»
ترس امام
مالک بن انس (متوفای۱۷۹هـ)، از بنوامیه سبب شده بود که وی نتواند از
امام صادق (علیهالسّلام) روایتی نقل کند.
مزی در
تهذیب الکمال و ذهبی در
سیر اعلام النبلاء و ابنحجر عسقلانی در
تهذیب التهذیب مینویسد:
«عن مصعب بن عَبد الله الزبیری: سمعت الدَّراوَرْدِیّ یقول: لم یرو مالک عن جعفر حتی ظهر امر بنی العباس؛
از دراوردی شنیدم که میگفت: مالک تا زمانی که بنیعباس به حکومت رسیدند از جعفر بن
محمد روایت نمیکرد.»
ابنحجر عسقلانی مدعی شده که تشیع
علی بن عیسی رمانی (متوفای۳۸۴هـ) از باب
تقیه بوده است:
«وقد ذکر ابن الندیم فی الفهرست ان مصنفات علی بن عیسی الرمانی التی صنفها فی التشیع لم یکن یقول بها وانّما صنّفها تقیة؛ لاجل انتشار مذهب التشیع فی ذلک الوقت..
ابنندیم در فهرست خویش گفته است: کتابهایی که علی بن عیسی رمانی به نفع تشیع نوشته، اعتقادی به مضمون آنها نداشته است چون در محیطی قرار گرفته بود که تشیع در آن رواج داشت
و تقیه کرده بود.»
شمسالدین ذهبی تشیع
علی بن موسی بن حسین سمسار دمشقی را هم
تقیهای دانسته
و مینویسد:
«ولعل تشیّعه کان تقیة لا سجیة؛ فانّه من بیت الحدیث ولکن غلت الشام فی زمانه بالرفض بل ومصر والمغرب بالدولة العبیدیة بل والعراق وبعض العجم بالدولة البویهیة واشتد البلاء دهرا وشمخت الغلاة بانفها وتواخی الرفض والاعتزال حینئذ؛
ظاهراً تشیع موسی بن حسن بن سمسار از روی
تقیه بوده است؛
و نه از روی اعتقاد؛ زیرا وی از خانواده اهل حدیث است؛ اما در زمان وی
شام پر از رافضیان شده بود؛
و حتی
مصر و مغرب در حکومت
عبیدیان؛
و عراق و بعضی از عجمها در دولت
آلبویه بوده است. در آن زمان بلا بسیار زیاد شده بود؛
و غالیان در آن زمان مقام شامخی داشته
و تشیع
و اعتزال آزاد بود.»
مذهب اعتزال در زمان
خلفای عباسی به اوج خود رسیده بود
و خلفای عباسی مردم را مجبور به پذیرش اعتقادات کلامی معتزله میکردند؛ بهطوری که هرکس معتقد به خلق
قرآن بود، کشته میشد، بسیاری از علما
و تقریباً تمام مردم اهلسنت، دعوت سلاطین را اجابت کرده
و به عدم
خلق قرآن اقرار میکردند؛ با این که اعتقاد قلبی آنها عکس آن بود. تاریخنویسان اهلسنت از این
فتنه به «محنة خلق
القرآن» یاد میکنند
و تقیه کردن مردم را تایید
و به آن مشروعیت میبخشیدند.
ذهبی، دانشمند مشهور اهلسنت در باره این فتنه مینویسد:
من اجاب تقیة فلا باس علیه؛
هرکس از روی
تقیه پاسخ داده باشد اشکالی ندارد.»
اینروش در بین اکثر معاصران رواج یافته بود از جمله:
خطیب بغدادی مینویسد:
«جاء عمر بن
حماد بن ابی حنیفة فجلس الینا فقال سمعت ابی
حماد یقول بعث ابن ابی لیلی الی ابی حنیفة فساله عن
القرآن؟ فقال: مخلوق.
فقال: تتوب والا اقدمت علیک. قال: فتابعه فقال:
القرآن کلام الله. قال: فدار به فی الخلق یخبرهم انّه قد تاب من قوله
القرآن مخلوق. فقال ابی: فقلت لابی حنیفة: کیف صرت الی هذا وتابعته؟ قال: یا بُنی خفت ان یَقْدِم عَلَیَّ فاعطیته التقیة.»
«
عمر بن حماد بن
ابی حنیفه نزد ما آمد
و گفت: از پدرم شنیدم که میگفت:
ابن ابیلیلی شخصی را نزد ابوحنیفه فرستاد
و از وی در مورد
قرآن سؤال کرد؛ وی پاسخ داد:
قرآن مخلوق است. ابن ابیلیلی گفت: یا
توبه میکنی
و یا علیه تو اقدام میکنم.
به همین سبب ابوحنیفه از وی اطاعت کرده
و گفت:
قرآن کلام خداست؛ وی را در شهر میگرداندند
و این مطلب را به مردم میگفت که وی از اعتقاد به مخلوق بودن
قرآن دست برداشته است.
پدرم گفت: از ابوحنیفه پرسیدم چرا این کار را کردی
و از او تبعیت نمودی؟
پاسخ داد: ای فرزند ترسیدم که علیه من اقدامی انجام دهند، به همین جهت به وی از روی
تقیه پاسخ گفتم.»
ذهبی در ترجمه
سعید بن سلیمان مینویسد:
«سعید بن سلیمان الحافظ الثبت الامام ابو عثمان الضبی الواسطی البزاز الملقب بسعدویه سکن بغداد ونشر بها العلم.... واما
احمد بن حنبل فکان یغض منه ولا یری الکتابة عنه؛ لکونه اجاب فی المحنة تقیة... وقال ابو بکر الخطیب: کان سعدویه من اهل السنة واجاب فی المحنة. قال
احمد بن عبدالله العجلی: قیل لسعدویه بعدما انصرف من المحنة ما فعلتم قال کفرنا ورجعنا.»
«سعید بن سلیمان، حافظ، مورد اعتماد
و پیشوا، لقبش
سعدویه و ساکن بغداد بود
و در آن جا علم را گسترش داد...
احمد حنبل چشمش را در برابر گفتههای سعید بن سلیمان میبست
و حدیث وی را نمینوشت، چون در زمان فتنه
و آشوب
تقیه کرده
و پاسخ غیر واقع داده بود... ابوبکر خطیب گفته است: سعدویه از اهلسنت است
و در زمان فتنه پاسخ
تقیهای داده است.
احمد بن عبدالله عجلی گفته است: از سعدویه پس از بازگشت از واقعه فتنه پرسیدند: چکار کردید؟ گفت: کافر شدیم
و بازگشتیم.»
ذهبی در ترجمه
ابونصر التمار مینویسد:
«قلت اجاب تقیة وخوفا من النکال وهو ثقة بحاله ولله
الحمد؛
او از روی
تقیه و ترس از عقوبت پاسخ گفته است؛ ولی در هر حال او مورد وثوق
و اعتماد است.»
تاجالدین سبکی در ترجمه
ابراهیم بن المنذر بن عبدالله مینویسد:
«کان حصل عند الامام
احمد رضی الله عنه منه شئ؛ لانه قیل خلط فی مسالة
القرآن کانه مجمح فی الجواب. قلت: واری ذلک منه تقیة وخوفا ولکن الامام
احمد شدید فی صلابته جزاه الله عن الاسلام خیرا ولو کلف الناس ما کان علیه
احمد لم یسلم الا القلیل.»
امام
احمد بن حنبل، از وی روایات اندکی داشت؛ زیرا در مورد وی گفته شده بود که در بحث
قرآن پایش لغزیده
و پاسخ گفته است.
به نظر من این کار وی از روی
تقیه بوده است اما امام
احمد بسیار پابرجا بود (
و از روی
تقیه پاسخ نمیداد) خدا او را پاداش خیر دهد؛
و اگر همه مردم به اعتقادی مانند اعتقاد
احمد بن حنبل مامور بودند جز عدهاندکی از تعرض حکومت
و نابودی، سالم نمیماندند.»
از کسانی است که در این قضیه
تقیه میکرد.
ذهبی به نقل از
ابوزرعه رازی مینویسد:
«کان
احمد بن حنبل لا یری الکتابة عن ابی نصر التمار ولا عن یحیی بن معین ولا عن احد ممّن امتحن فاجاب.
احمد بن حنبل اعتقاد داشت که نباید از ابینصر تمار
و یحیی بن معین
و نه از دیگر کسانی که در دوران محنت پاسخ گفتهاند روایت نوشت.
و بعد در جواب مینویسد:
«قلت: هذا امر ضیّق ولا حرج علی من اجاب فی المحنة؛ بل ولا علی من اکره علی صریح الکفر عملاً بالآیة وهذا هو الحق وکان یحیی رحمه الله من ائمة السنة فخاف من سطوة الدولة واجاب تقیة؛
به نظر من این کار دشواری است
و بر آنان که در محنت خلق
قرآن پاسخ گفتهاند اشکالی نیست
و حتی بر کسانی که به خاطر عمل به آیه (
تقیه) بهطور صریح
کفر گفتهاند
و حق هم همین است، یحیی از امامان اهلسنت بود
و چون از قدرت دولت ترسیده بود لذا
تقیه کرده
و پاسخ گفته است.»
ابنحجر عسقلانی در ترجمه
اسماعیل بن حمّاد مینویسد:
«قال یوسف فی المرآة وکان اسماعیل بن
حماد ثقة صدوقا لم یغمزه سوی الخطیب فذکر المقالة فی
القرآن قال السبط انما قاله تقیة کغیره؛
یوسف در کتاب مرآة گفته است: اسماعیل بن
حماد مورد اطمینان
و راستگو است
و هیچ کس به او اشکال نگرفته است به جز خطیب که کلام وی در مورد
قرآن را نقل کرده است؛ اما سبط در مورد او گفته است که وی این سخنان را از روی
تقیه گفته است.»
ابنعربی در تفسیر آیه «وَالتِّینِ وَالزَّیْتُونِ» مینویسد:
«ولامتنان الباری سبحانه وتعظیم النعمة فیه فانه مقتات مدَّخر فلذلک قلنا بوجوب الزکاة فیه وانّما فرّ کثیر من العلماء من التصریح بوجوب الزکاة فیه تقیة جور الولاة فانّهم یتحاملون فی الاموال الزکائیة فیاخذونها مغرماً؛
علت وجوب
زکات در مورد
انجیر و زیتون آن است که
خداوند در مورد آن دو نعمت، آنها را بسیار بزرگ دانسته است
و مردم آن را جمعآوری کرده
و نگه میدارند؛ به همین سبب ما در مورد آنها فتوای به وجوب زکات دادیم؛ اما فرار بسیاری از علما از تصریح به وجوب زکات در این دو،
تقیه از ظلم حاکمان بوده است؛ زیرا ایشان اموال به دست آمده از زکات را برای خویش جمعآوری میکردند (
و اگر فتوا به زکات داشتن انجیر
و زیتون میدادند، این دو را نیز غصب میکردند).»
در این موضوع فتوای فقهای اهلسنت مبنی بر مشروعیت
تقیه از حاکمان جور نیز قابل تامل است:
ابنخویز منداد، از بزرگان مالکیها است که علامه
محمد بن مخلوف در باره او مینویسد:
«ابو عبدالله
محمد بن
احمد بن عبدالله بن خویز منداد: الامام العالم المتکلّم الفقیه الاصولی...
وی امام، دانشمند
و از علمای
علم کلام،
فقه و اصول است.»
وی از کسانی است که
تقیه از حاکمان جور را جایز دانسته است.
ابنعربی مالکی و ابوحیآن اندلسی مینویسند:
«وقال ابن خویز منداد: واما طاعة السلطان فتجب فیما کان لله فیه طاعة ولا تجب فیما کان لله فیه معصیة ولذلک قلنا: ان ولاة زماننا لا تجوز طاعتهم ولا معاونتهم ولا تعظیمهم ویجب الغزو معهم متی غزوا والحکم من قبلهم وتولیة الامامة والحسبة واقامة ذلک علی وجه الشریعة وان صلوا بنا وکانوا فسقة من جهة المعاصی جازت الصلاة معهم وان کانوا مبتدعة لم تجز الصلاة معهم الا ان یخافوا فیصلی معهم تقیة وتعاد الصلاة.»
«ابنخویز منداد گفته است: اطاعت از سلطان در جایی که اطاعت خداوند باشد
واجب است؛ اما در جایی که عصیان خداوند است واجب نیست؛
و به همین سبب گفتهایم که حاکمان زمان ما، اطاعت از ایشان
و یاری کردن
و بزرگ دانستنشان جایز نیست؛ اما اگر
جهاد کردند باید ایشان را یاری کرد؛
و واجب است که از طرف ایشان
قضاوت و امامت و مسئولیت قبول کرد
و آن را مطابق با
شریعت انجام داد.
و اگر خود
امام جماعت شدند در صورتی میتوان پشت سر ایشان نماز خواند که اهل
بدعت نباشند؛ اما اگر اهل بدعت بودند نماز پشت سر ایشان جایز نیست؛ مگر از روی
تقیه به خاطر ترس از ایشان؛
و نماز را باید تکرار کند.»
ابنعربی مالکی در باره
تقیه از حاکمان فاسق مینویسد:
«ومن العجب ان یجوز الشافعی ونظراؤه امامة الفاسق ومن لا یؤتمن علی حبَّة مال کیف یصح ان یؤتمن علی قنطار دین وهذا انما کان اصله انَّ الولاة الذین کانوا یصلُّون بالناس لما فسدت ادیانهم ولم یمکن ترک الصلاة وراءهم ولا استطیعت ازالتهم صُلِّیَ معهم ووراءهم کما قال عثمان الصلاة احسن ما یفعل الناس فاذا احسنوا فاحسن معهم واذا اساؤوا فاجتنب اساءتهم ثم کان من الناس من اذا صلَّی معهم تقیّة اعادوا الصلاة لله ومنهم من کان یجعلها صلاته وبوجوب الاعادة اقول فلا ینبغی لاحد ان یترک الصلاة خلف من لا یرضی من الائمة ولکن یعید سرّاً فی نفسه ولا یؤثر ذلک عند غیره.»
«عجیب اینجا است که شافعی
و فقیهان شبیه به او، امامت فاسق را جایز میدانند؛ کسی که نمیتوان او را بر یک دانه، مورد اطمینان دانست، چگونه میتوان او را امین در دین دانست؟
اصل این قضیه آن است که حاکمانی که بر مردم
نماز میخواندند، وقتی که بی دین بودند، شخص نمیتوانست پشت سر ایشان نماز بخواند
و نه میتوانست آنان را از کار بر کنار کند؛ به همین جهت با ایشان نماز میخواند؛ همآنطور که عثمان گفته است که نماز بهترین کاری است که مردمان انجام میدهند؛ اگر ایشان این کار نیک را انجام دادند تو نیز با ایشان انجام بده؛ اما اگر کارهای پلید انجام دادند، تو آن را انجام مده.
همچنین عدهای از مردم بودهاند که وقتی با ایشان از روی
تقیه نماز میخواندند، این نماز را برای خداوند تکرار میکردند؛ عدهای نیز آن نماز را به عنوان نماز واجب خویش دانسته
و دیگر نماز را تکرار نمیکردند؛ اما نظر من آن است که باید این نماز را تکرار کند.
بنابراین سزاوار نیست که نماز پشت سر این امامان جماعت که از جهت دینی مورد اطمینان نیستند ترک شود؛ اما این نماز را دوباره بهطور پنهانی تکرار کند،
و این کار را در نزد دیگران انجام ندهد.»
حال سؤال این جا است که در چه مواردی میتوان
تقیه کرد؟ آیا رهبران دینی ضوابط خاصی برای آن تعیین کردهاند یا اینکه در هر موردی که انسان صلاح دانست میتواند
تقیه کند؟
آن چه از ظاهر ادله مشروعیت
تقیه استفاده میشود، این است که
تقیه در تمامی موارد ضروری که عقل اهم بودن آن را بر اظهار عقیده، تشخیص دهد، قابل اجرا است.
قرآن کریم در
آیه اکراه «اِلاَّ اَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً» به صورت مطلق ترس از کفّار را مجوز برقراری رابطه دوستانه با آنان قرار داده است که شامل تمامی موارد جانی، مالی
و... میشود.
مرحوم طبرسی در ذیل همین آیه مینویسد:
«وفی هذه الآیة دلالة علی ان التقیة جائزة فی الدین عند الخوف علی النفس. وقال اصحابنا: آنها جائزة فی الاحوال کلها عند الضرورة، وربما وجبت فیها لضرب من اللطف والاستصلاح. ولیس تجوز من الافعال فی قتل المؤمن، ولا فیما یعلم او یغلب علی الظن انه استفساد فی الدین؛
این آیه دلالت دارد که
تقیه در دین در هنگام ترس بر جان جایز است؛
و علمای شیعه گفتهاند اگر ضرورت باشد در همه حال شخص میتواند
تقیه بنماید؛
و گاهی نیز واجب است؛ زیرا سبب اصلاح خواهد گردید؛ اما کشتن
مؤمن را نمیشود با
تقیه جایز شمرد؛
و نیز کارهایی را که شخص میداند یا گمان میکند انجام آن کارها سبب نابودی دین خواهد گردید.»
روایات بسیاری نیز این مطلب را تأیید میکند.
شیخ کلینی (رضوآناللهتعالیعلیه) در کتاب شریف
کافی با سند صحیح نقل میکند:
«عَنْ زُرَارَةَ عَنْ اَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ التَّقِیَّةُ فِی کُلِّ ضَرُورَةٍ وَصَاحِبُهَا اَعْلَمُ بِهَا حِینَ تَنْزِلُ بِه؛
امام باقر (علیهالسّلام) فرمود:
تقیه هنگام هر بیچارگی است،
و تقیهکننده خود داناتر به آنست زمانی که برایش پیش میآید. (خود انسان مورد ناچاری را بهتر میفهمد).»
و باز با سند صحیح نقل میکند:
«عَنْ اِسْمَاعِیلَ الْجُعْفِیِّ وَمَعْمَرِ بْنِ یَحْیَی بْنِ سَامٍ
وَمُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ وَزُرَارَةَ قَالُوا سَمِعْنَا اَبَا جَعْفَرٍ (علیهالسّلام) یَقُولُ التَّقِیَّةُ فِی کُلِّ شَیْءٍ یُضْطَرُّ اِلَیْهِ ابْنُ آدَمَ فَقَدْ اَحَلَّهُ اللَّهُ لَهُ؛
امام باقر (علیهالسّلام) فرمود: در هر موردی که آدمیزاد به
تقیه ناچار شود: خدا آن را برایش
حلال ساخته است.»
موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «تقیه (دیدگاه فریقین)».