تقسیمبندی فلسفه ارسطو
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
تقسیمبندی فلسفه ارسطو،
ارسطو مسائل و قضایای فلسفی را در ۳ گروه
اخلاقیات،
طبیعیات و
منطقیات جای میدهد، اما این تقسیمبندی را موقتی میداند. در مکتب
مشاء و سپس نزد مفسران و شارحان آثار ارسطو، بهویژه نزد افلاطونیان یک تقسیمبندی اساسی برای دانشهای فلسفی به میان میآید که اصل آن به خود ارسطو بازگردانده میشود. از این دیدگاه، ارسطو دانشهای فلسفی را به دو دستۀ اصلی تقسیم میکند: نظری و عملی،
فلسفه نظری نیز به نوبۀ خود به ۳ بخش تقسیم میشود:
فیزیک (شناخت طبیعت)،
ریاضیات و
خداشناسی که همچنین فلسفۀ نخستین یا
مابعدالطبیعه نامیده میشود.
فلسفه عملی نیز شامل اخلاق،
تدبیر منزل (اقتصاد) و
سیاست میشود.
آنچه دربارۀ تقسیمبندی زمینهها و مسائل فلسفه از دیدگاه
ارسطو میدانیم، هیچیک دقیقاً به خود وی باز نمیگردد. در نوشتههای خود او اشاره به یک تقسیمبندی مشخص و قطعی را که پایۀ پژوهش فلسفی ارسطو باشد، نمیتوان یافت. وی در یکجا مختصراً اشاره میکند که مسائل و قضایای فلسفی را میتوان در ۳ گروه جای داد:
اخلاقیات،
طبیعیات و
منطقیات.
اما این تقسیمبندی را خود او نیز موقتی میداند.
از سوی دیگر، در مکتب
مشاء و سپس نزد مفسران و شارحان آثار ارسطو، بهویژه نزد افلاطونیان یک تقسیمبندی اساسی برای دانشهای فلسفی به میان میآید که اصل آن به خود ارسطو بازگردانده میشود. از این دیدگاه، ارسطو دانشهای فلسفی را به دو دستۀ اصلی تقسیم میکند: نظری و عملی،
فلسفه نظری نیز به نوبۀ خود به ۳ بخش تقسیم میشود:
فیزیک (شناخت طبیعت)،
ریاضیات و
خداشناسی که همچنین فلسفۀ نخستین یا
مابعدالطبیعه نامیده میشود.
فلسفه عملی نیز شامل اخلاق،
تدبیر منزل (اقتصاد) و
سیاست میشود. اشارههای خود ارسطو در نوشتههایش نیز آن دستهبندی دوگانۀ اساسی را تأیید میکند. در جایی میگوید: فلسفه به درستی شناخت حقیقت نامیده شده است؛ هدف شناخت نظری، حقیقت است و از آنِ شناختِ عملی، کُنِش.
فلسفۀ عملی نزد ارسطو دوگونه است: یکی
آفرینش یا پدیدآوردن و ساختن، و دیگری عمل یا کنش که از این میان، نخستین با
استعداد و توان هنری ـ فنی، و دیگری با خواست یا
اراده پیوسته است.
برای بررسی فلسفۀ ارسطو، نخست باید از روش اندیشیدن او آغاز کرد. فلسفۀ ارسطو را میتوان نتیجه و شکل کامل شدۀ همۀ نظریات و اندیشههای فلسفی یونان از آغاز تا دوران او دانست. یکی از مهمترین دستآوردهای فلسفی ارسطو معارضۀ او با
فلسفه افلاطون، و رهانیدن تفکر و پژوهش فلسفی از چارچوب دیالوگی و شاعرانه ـ عرفانی او است. در فلسفۀ ارسطو همیشه و بیش از هر چیز بازگشت به واقعیت و رویکرد به پدیدههای عینی
جهان پیرامونی و موجودات محسوس به چشم میخورد. شعار همیشگی او «پرستاری پدیدهها» ست. این برجستهترین ویژگی روش اندیشۀ فلسفی اوست. ارسطو با کوشش پیگیر و در جریان گسترش تدریجی تفکرش توانست خود را از زیر بار سنگین
جهان
بینی افلاطون آزاد کند، در حالی که هستههای عقلانی و درست نظریات سقراطی و افلاطونی را کشف میکد و نگه میداشت.
افلاطون منحصراً به کلیات و مفاهیم اندیشهای دلبستگی داشت و چندان علاقهای به پرداختن به جزئیات، یعنی پدیدههای عینی
جهان محسوس نشان نمیداد. معرفت واقعی برای او شناخت
جهان ایدهها یا
مثل بود؛
جهانِ پدیدهها برای او در برابر
جهان ایدهها ناچیز و بیاهمیت مینمود؛
جهانِ پیدایش، شدن (صیرورت) و دگرگونی برای
افلاطون کشش و فریبندگی نداشت و جهانی فرعی و منفی و
جهان فقدان و حرمان بود. ارسطو درست برخلاف
افلاطون برای محسوسات و نیز تجربۀ حسی وظیفه و نقشی مثبت و عمده قائل بود. البته از دیدگاه او نیز هدفِ معرفت، شناختِ کلیات یعنی شناخت ماهیتِ کلی چیزهاست، اما باید پدیدهها را آنگونه که مصرانه و به نحوی تردیدناپذیر، از راه
حواس، به ما نشان داده میشوند، شناخت،
و در این راه هیچچیز، حتى بیاهمیتترین چیزها را نباید ناچیز شمرد؛ زیرا در اینها نیز ذخیرههای پایانناپذیر شناخت وجود دارند.
بدینسان، باید روش و قواعد پژوهش در هریک از زمینههای شناخت عملی، جستوجو شود، هر زمینۀ پژوهش دارای میزان دقت ویژۀ خود است و میزان این دقت به طبیعت و ساختار موضوع پژوهش بستگی دارد. کسی که جویای
فلسفه و شناخت است، هرچند نتواند به علت واقعی هر چیز دست یابد، باید بکوشد که پذیرفتنیترین و در دسترسیترین راه حل هر مسألهای را بیاید. اما برای این کار، از دیدگاه ارسطو انسان باید دارای موهبت و استعداد ویژهای باشد و به تعبیر خود او، برای شناخت و فهم فلسفی، با هم دیدن دو اصل نهاده شده و تمییز هریک از آن دو، افزار کوچکی نیست؛ برای این کار
انسان باید
نیکسرشت باشد. آنچه باقی میماند، همانا انتخاب درست یکی از آن دو است. نیک سرشتی در حقیقت توانا بودن است در گزیدن آنچه راست است و گریختن از آنچه دروغ است. کسانی که چنین سرشته شدهاند، توان چنین کاری را دارند، زیرا دربارۀ آنچه به ایشان عرضه میشود، با احساس
مهر، یا
نفرت، به درستی داوری میکنند.
بدینسان ویژگی روش فلسفی ارسطو همان روش دیالکتیکی است که
سقراط و
افلاطون پیش از وی به میان آورده بودند. اما این روش دیالکتیکی نزد وی همزمان و همگام با
تجربه و مشاهدۀ حسی یک دانشمند طبیعتشناس است. وی همواره از پدیدهها پیروی میکند و سپس میکوشد که به مفهوم کلی موضوعِ زیر بررسی دست یابد. خود شئ (یا موضوع) راه را به روی انسان میگشاید،
انسانها از سوی خود
حقیقت مجبور میشوند که جستوجو کنند.
هدف ارسطو، همیشه یافتن توضیحی طبیعی، عینی و عقلانی برای هر پدیده است. برای اینکه بتوان علتهای پدیدهها را یافت و بررسی کرد، نخست باید خود آنها را شناخت. هدف اصلی هر پژوهش علمی، شناخت
ماهیت چیزهاست. مفهوم کلی، موضوع این شناخت است. این مفهوم کلی، شامل صفات ثابت و همیشه یکسان پراکنده در جزئیات، یا به تعبیر ارسطو در «تک چیزها»ست. اما این کلیات یا مفاهیم کلی را ــ که نمودار ماهیتهای چیزهایند ــ تنها میتوان از راه تک چیزها، یعنی جزئیات و بررسی آنها به دست آورد. ماهیت را تنها از راه پدیدهها میتوان یافت، همانگونه که
علت را تنها از راه
معلول میتوان جستوجو کرد. اندیشه و
ذهن انسان از هرگونه شناخت فطری و پیشین تهی است و شناخت، برخلاف عقیدۀ
افلاطون، دوباره یادآوری (تذکار) دانستههای ما پیش از آمدن به این
جهان نیست. سرچشمۀ هرگونه شناختی نخست دریافت یا ادراک حسی است و شناختهایی که از راه بینش درونی دست میدهند، درواقع نتیجۀ تأثیر اندیشهها بر اندیشههای دیگرند، همانگونه که ادراک حسی یا احساس، نتیجۀ تأثیر چیزهای محسوس بر حواس است. هر تک چیز
محسوس، خصلت یقینی بیشتری دارد، هرچند مفهوم کلی، بنابر طبیعت خود دارای شمول و فراگیری بیشتری است؛ اما ادراک حسی همیشه باید پایه قرار گیرد. بدون ادراک حسی، اندیشهای نمیتوان یافت.
مفاهیم و اصول کلی هر دانشی را باید از راه
استقرا به دست آورد، یعنی پیشرفت از راه تک چیزها (چیزهای جزئی) به سوی قضیۀ کلی و از چیزهای شناخته شده به چیزهای ناشناخته.
پس پایۀ خود استقرا ادراک حسی است. بدینسان، ارسطو تأکید میکند که هرچند حواس ما دچار خطا و اشتباه میشوند و هرچند دادههای آنها نسبی است، با وجود این نمیتوان واقعیتی را که حواس و اندامهای حسی به ما نشان میدهند، نفی کرد، زیرا ادراک حسی، ادراکی از خود نیست، بلکه چیزی جدا و غیر از ادراک حسی هست که ضرورتاً پیش از آن وجود دارد، چون محرک طبعاً مقدم بر متحرک است.
ادراک حسی در خود و در حد خود، هرگز گمراهکننده نیست، بلکه سبب گمراهی و خطا را باید در تصورات و داوریهای خود ما جستوجو کرد. بر روی هم، نظریۀ شناخت ارسطو از ادراک حسی آغاز میشود و به شناخت عقلی، تجریدی و کلی میانجامد. فشردۀ نظریۀ شناخت ارسطو را میتوان در این گفتههای خود وی یافت: آشکار است که اگر یک حس گم شده باشد، ضرورتاً یک شناخت (یا آگاهی، علم) با آن گم میشود و نمیتوان آن را به دست آورد؛ زیرا ما یا از راه استقرا میآموزیم، یا از راه
برهان. اما بینشی در کلیات ممکن نیست، جز ار راه استقرا (حتى آنچه تجریدها یا انتزاعها نامیده میشوند، تنها از راه استقرا به دست میآیند)، چون آنها در هریک از امور جزئی وجود دارند و در خود، از اینها جدا نیستند. کاربرد استقرا نیز، بی داشتن ادراک حسی، ممکن نیست، زیرا ادراک جزئیات از راه احساس است. کسب شناخت علمی هم از آنها ممکن نیست، چون نه میتوان آن را از کلیات بدون استقرا به دست آورد، نه از استقرا بدون ادراک حسی.
ارسطو، درست برخلاف
افلاطون، وجود کلیات را مستقلاً و جدا از تک چیزها منکر است. نزد وی، ذهن از راه
تجرید یا انتزاع به شناخت مفاهیم کلی میرسد، و این نیز بر پایۀ مشاهده و ادراک حسی است. اما ادراک حسی متعلق به کلی نیست. چگونه از راه مشاهده و ادراک حسی جزئیات، به شناخت یک کلی میتوان رسید؟ ارسطو میگوید: از ادراک حسی یادآوری پدید میآید، آنگونه که میگوییم از یادآوری بسیار یا مکرر همان چیز، تجربه زاییده میشود؛ زیرا یادآوریها، هرچند در شمار بسیارند، تجربهای یگانه را میسازند. تجربه، هنگامی که تماماً در
روح مستقر میشود،
کلی است، یعنی یکی است که بر بسیار صدق میکند و در همۀ جزئیها حضور دارد و مبدأ هنر (فن) و علم بهشمار میرود، اگر دربارۀ پیدایش و تولید باشد، فن است و اگر دربارۀ موجود باشد، هلم است.
بر روی هم، روش پژوهش نزد ارسطو چنین است: او نخست به زبان و بررسی دقیق و جدا کردن معانی مختلف و ممکن مفاهیم اصلی میپردازد، یعنی ابتدا میان کاربرد زبان و واژهها در معانی اصلی و حقیقی و معانی مجازی آنها تفاوت مینهد، آنگاه نحوۀ
استدلال و شکلهای گوناگون آن را بررسی میکند. نزد او کار شناخت در دو مرحله انجام میگیرد: نخست ادراک حسی با تکیه بر وضوح یا بداهت واقعیت عینی و پدیدههای آن، زیرا چنانکه اشاره شد، ارسطو بر آن است که آنچه از راه افزار حسی سالم ادراک میشود، واقعی است و باید دادههای آن را پذیرفت، هرچند در مرحلۀ بالاتری نیازمند به توضیح است. مرحلۀ دوم که بر پایۀ بداهت ادراک حسی بنا میشود، همان استقراست که نخست در مکتب سقراط پدید آمد و ارسطو آن را به شکل کامل خود درآورد.
(۱) ارسطو، متافیزیک، ترجمه شرفالدین خراسانی (شرف)، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۲) .Aristotle، Analytica posteriora
(۳) .Aristotle، De Anima
(۴) .Aristotle، De Caelo
(۵) .Aristotle، De partibus animalium
(۶) .Aristotle، Metaphysica
(۷) .Aristotle، Topica
شرف الدین خراسانی، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «ارسطو».