تفاسیر منقول (نقد)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
نقشی که
امامان اهل بیت (علیهمالسّلام) در
تفسیر قرآن ایفا کردند، نقش تربیتی - آموزشی و راهنمایی مردم به راههای تفسیر بود. نکات ظریفی که در لابهلای حجم فراوان تفاسیری که از ایشان وارد شده است کاشف از علاقه فراوان ایشان به
تعلیم و
تربیت افراد شایسته برای راه یافتن به تفسیر قرآن است تا آنان را به نکتهها و ریزهکاریهای این برترین کتاب آشنا سازند.
آری، اینان وارثان قرآن عظیم و حاملان و تبیینکنندگان آن برای مردم در کمال
امانت و صداقتاند تا
قرآن را برای ایشان کریمانه تفسیر کرده به آنان تحویل دهند. اما در این بین مشکلاتی در تفاسیر منقول پیش میآید که عبارتند از خلط میان ظاهر تفسیر و باطن آن، در مواردی دیده میشود که به اشتباه تفسیری که اشاره به مصداق خاصی بوده است در پی سرایت دادن تفسیر به همه مصادیق هستند این از اساسیترین مشکلات تفاسیر منقول است.
نقشی که امامان اهل بیت (علیهمالسّلام) در تفسیر قرآن ایفا کردند، نقش تربیتی - آموزشی و راهنمایی مردم به راههای تفسیر بود.
اینان بیان کردند که شیوه شایسته برای فهم معانی کلام خدا چیست و کیفیت احاطه بر نکات دقیق و اسرار این کلام جاودانه
الهی چگونه است؛ لذا تفسیر اینان از قرآن که در قالب روایات به ما رسیده است، جنبه الگویی دارد که بر امت و دانشمندان عرضه داشتهاند تا شیوههای تفسیری را بیاموزند؛ آن هم شیوههایی که بر پایههایی مستحکم و اصولی استوار بنا نهاده شده است.
در تفاسیر منقول از امامان اهل بیت (علیهمالسّلام) نوعی خلط میان تفسیر ظاهر و باطن به چشم میخورد؛ همانطور که در بعضی موارد بین تفسیر و تطبیق مصادیق آن نیز اشتباهاتی رخ داده است؛ به این شکل که آنچه در روایت ذکر شده و بدان تصریح شده است مصداق یا یکی از بارزترین مصادیق آیه است، ولی برخی آن را تفسیر کامل آیه پنداشتهاند؛ لذا جدا ساختن این دو امر و فرق میان آنها ضروری مینماید تا راه صواب مشخص گردد.
از جمله این موارد روایاتی است که در تفسیر «فاسالوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون» وارد شده که مقصود از اهلالذکر آلمحمدند.
این آیه در
سوره نحل چنین است: «و ما ارسلنا من قبلک الا رجالا نوحی الیهم فاسالوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون بالبینات و الزبر؛
و پیش از تو هم جز مردانی که بدیشان
وحی میکردیم، گسیل نداشتیم؛ پس اگر نمیدانید از پژوهندگان کتابهای آسمانی جویا شوید که آنان را با دلایل آشکار و نوشتهها فرستادیم.»
و نیز در سیره انبیاء آمده: «و ما ارسلنا قبلک الا رجالا نوحی الیهم فاسالوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون؛
و پیش از تو جز مردانی را که به آنان وحی میکردیم گسیل نداشتیم، اگر نمیدانید از
اهل ذکر بپرسید.»
ظاهر این دو آیه اقتضا میکند که خطاب، متوجه
مشرکان باشد؛ کسانی که بعید میشمردند وحی بر بشر یا بر یکی از آنان نازل شود، زیرا مشرکان میگفتند: «ما انزل الله علی بشر من شیء؛
خدا چیزی بر بشری نازل نکرده است.» خداوند در جوابشان میگوید: «اکان للناس عجبا ان اوحینا الی رجل منهم؛
آیا برای مردم شگفتآور است که به مردی از خودشان وحی کردیم.»
لذا برای زدودن شگفتی آنان میدان را باز گذارد تا این مطلب را از
اهل کتاب که همسایگان آنان بودند و به آنان اعتماد داشتند جویا شوند؛ لذا در آیه آمده است که «ان کنتم لا تعلمون بالبینات و الزبر» یعنی اگر کتاب و
تاریخ پیامبران و سرگذشت امتهای پیشین را نمیدانید لازم است به کسانی از اهل کتاب که آگاهی دارند مراجعه کنید؛
در ادامه آیه دوم نیز چنین آمده است: «و ما جعلناهم جسدا لا یاکلون الطعام و ما کانوا خالدین؛
و ایشان را جسدی که
غذا نخورند قرار ندادیم و جاویدان (هم) نبودند.» زیرا آنان عجیب میشمردند که پیامبر، انسانی باشد که چون سایر مردم غذا بخورد و در بازارها راه برود.
این ظاهر معنای دو آیه است که
اهل ذکر را همان اهل کتاب مینمایاند، اما در تاویل آیه، روایاتی آمده است که مفهوم عامی را افاده میکند، بهطوری که هر دانشمندی را که دارای
فرهنگ و
معرفت باشد -و در پیشاپیش آنان امامان اهل بیت (علیهمالسّلام) قرار دارند- فرا میگیرد.
با این شیوه: یعنی این که خصوصیات و قراینی که آیه را در برگرفته، کنار گذاشته شود و به عموم لفظ و عموم ملاک استناد جسته، مفهوم عام و کلیای از آن برداشت شود، حکم قطعی
عقل به ضرورت رجوع عالم به جاهل بهطور کامل و در همه زمینههای علمی و معرفتی بهگونه فراگیر استفاده میشود؛ لذا اینگونه برداشت کلی، تاویل آیه و مفاد باطن آن است و ربطی به تفسیر که مفاد ظاهر آیه است ندارد.
مرحوم
فیض کاشانی اینگونه روایات را که جنبه تاویلی دارد،
تفسیر ظاهری تلقی کرده، میگوید: در
اصول کافی و
تفسیر قمی و
تفسیر عیاشی روایاتی بدین مضمون از ائمه وارد شده است که مقصود از
ذکر در آیه پیامبر و مقصود از اهل ذکر که باید از آنان سوال کرد اهل بیتاند. -اضافه میکند- آنچه از این روایات به دست میآید آن است که مخاطب این دستور، مؤمنانند نه مشرکان، و مورد سوال هم اموری است که در آن، دچار اشکال شدهاند نه -تنها- اینکه چرا پیامبران از جنس بشرند. -فیض ادامه میدهد:- و این سخن زمانی درست است که «و ما ارسلنا» رد بر مشرکین نباشد و یا «فاسالوا...» کلامی جدید و بیارتباط با قبل باشد یا آیه از جمله آیاتی باشد که نظمش تغییر کرده است؛ خصوصا اگر بالبینات و الزبر را متعلق به ارسلنا بگیریم؛ در نتیجه این بخش گفتاری خواهد شد در میانه آن دو (جمله معترضه)؛ اما اینکه مشرکان دستور یافتهاند که از خاندان پیامبر بپرسند چرا پیامبران بشرند نه
فرشته -با اینکه
ایمان به خدا و پیامبر ندارند-، سخنی بیوجه است.
ملاحظه میکنید که مرحوم فیض کاشانی برای توجیه این روایات که آن را تفسیر آیه پنداشته، دچار چه تکلفی شده است! اگر او این روایات را تاویل آیه قرار میداد و مفهوم عام آیه را از پس پرده ظاهر آشکار میساخت، خود را از این تنگنا نجات میداد. چون اعتبار، به عمومیت معنا بستگی دارد نه به خصوصیت لفظ.
آری، آیه درباره مشرکان که نادانند وارد شده است تا از اهل کتاب که نزد ایشان دانایند بپرسند و این فرمان عقلایی است که در جهت ملاک و مناط عام است و باید در خطاب و نیز شمول افراد هم عام باشد؛ و بدینگونه از لفظ، عموم استفاده میشود و شمول از درون ملاک بیرون کشیده میشود؛ و آن را تاویل کلام نامیدهاند، چون مال و بازگشت کلام در نهایت به سوی آن هدف است.
آیه «قل ارایتم ان اصبح ماؤکم غورا فمن یاتیکم بماء معین؛
بگو: به من خبر دهید اگر آب (آشامیدنی) شما (به زمین) فرو رود چه کسی آب روان برایتان خواهد آورد.» عدهای این آیه را بر حسب روایاتی که در تاویل آن وارد شده است تفسیر پنداشتهاند.
علی بن ابراهیم در تفسیر آیه میگوید: معنای آیه این است: چه میپندارید؟ اگر امام شما از نظرها پنهان گردد چه کسی امامی مثل او را برایتان خواهد آورد؟!. او به همین جمله اکتفا کرده و به
حدیث امام رضا (علیهالسّلام) استشهاد میکند که از حضرت درباره آیه پرسیدند و فرمود: ماؤکم به معنای ابوابکم یعنی
ائمه (علیهمالسّلام) است و ائمه دروازههای رحمت
الهی میان خدا و خلقند. «فمن یاتیکم بماء معین» یعنی بعلم الامام.
البته آوردن ماء معین؛ آب فروزان به عنوان
کنایه از دانش پیراسته از ناخالصیهای شبهات، امری شناخته شده است. خداوند میفرماید: «و ان لو استقاموا علی الطریقة لاسقیناهم ماء غدقا؛
و اگر مردم بر راه راست پایداری ورزند، قطعا آب گوارایی بدیشان نوشانیم.» همین تفسیر علی بن ابراهیم را فیض در
صافی آورده است.
حق این است که این، تاویل آیه است نه تفسیر آن، چون آب به مفهوم عامش اعم از حقیقی و کنایی گرفته شده است؛ یعنی آنچه مایه حیات است و موجب تداوم و بقای آن میگردد. خواه مادی باشد یا معنوی؛ به این معنا شامل هم آب زلال و هم علم خالص میشود.
نتیجه اینکه بیرون کشیدن چنین معنای عامی از درون آیه، تاویل آن به حساب میآید نه تفسیر.
در روایت صدوق در کتاب
کمالالدین به این مطلب تصریح شده است؛ از
امام باقر (علیهالسّلام) درباره این آیه پرسیدند؛ فرمود: درباره
امام قائم -(عجلاللهتعالیفرجه)- نازل گشته است.
-همچنین فرمود:- هرگاه امام شما غایب گردد و ندانید کجاست، پس چه کسی (جز خدا) آن امام را بر شما ظاهر میگرداند تا شما را از آسمانها و زمین خبر دهد و
حلال و
حرام شریعت را کاملا بیان دارد -امام سپس فرمود:- به خدا سوگند، تاویل این آیه (ظهور قائم آلمحمد) هنوز تحقق نیافته و هر آینه تحقق خواهد یافت.
علی بن جعفر از برادرش
امام موسی کاظم (علیهالسّلام) از تاویل این آیه سوال نمود. حضرت در جواب فرمود: اگر امام خود را نیافتید و دسترسی به او پیدا نکردید، چه خواهید کرد؟
روشن است که اینگونه معانی، از قبیل معانی باطنی و تاویل به شمار میرود چنانچه در همین روایات تصریح شده است و نباید آن را تفسیر شمرد.
آیه «و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین و نمکن لهم فی الارض و نری فرعون وهامان و جنودهما منهم ما کانوا یحذرون؛
و خواستیم بر کسانی که در آن سرزمین، فرو دست بودند
منت نهیم و آنان را پیشوایان (مردم) گردانیم و ایشان را وارثان (زمین) کنیم.
و در زمین قدرتشان دهیم (و نیز) به
فرعون و
هامان و لشگریانش آنچه را که از آن بیمناک بودند بنمایانیم.» این آیه بر حسب ظاهر، درباره قوم موسی و به استضعاف کشیده شدن آنان توسط فرعون نازل شده است و
خدا،
اراده کرده است تا آنان را سربلند گرداند و فرعون و قوم او را خوار و زبون کند.
اما آیه دارای هدفی والاتر و گستردهتر است؛
وعده پیروزی مستضعفان و برتری یافتن آنان بر مستکبران را در هر عصر و زمان نوید میدهد، همان سنت خداوندی که در میان بندگان جاری است، ولی شرایطی دارد که باید فراهم آید؛ همانگونه که در آن روزگار -عصر موسی و فرعون- فراهم آمد؛ که اگر آن شرایط پیش آید و همان زمینه فراهم گردد دیگر بار
سنت الهی جاری خواهد شد؛ همانگونه که در گذشته جریان یافت.
باید توجه داشت که این آیه، به یک سنت
حتمی الهی اشارت دارد که همان پیروزی مستضعفان بر مستکبران است. اراده
الهی بر آن تعلق گرفته است که صالحان بر پهنای زمین
حکومت کنند، و این اراده خداوندی، گرچه گهگاه تحقق یافته است، ولی تحقق کامل آن -طبق صریح آیه- با فراگیری و تداوم حکومت صالحان صورت پذیر است؛ که این امر در دوران ظهور
حضرت قائم -(عجلاللهتعالیفرجه)- انجام خواهد گرفت؛ و
حتما انجام خواهد گرفت؛ زیرا
وعده الهی حتمی است و چون تاکنون بهطور کامل تحقق نیافته است،
حتما روزی خواهد آمد که تحقق پیدا کند. «ان الله لا یخلف المیعاد؛
ولن یخلف الله
وعده.
خداوند هرگز از
وعده خود تخلف نمیورزد.» از اینرو تحقق کامل آیه و تاویل (بازگشت) آن، دوران ظهور حضرت قائم است.
امام امیرمؤمنان (علیهالسّلام) میفرماید: دنیا پس از سرکشی، به ما رو مینهد چون ماده شتری بدخو که به بچه خود مهربان شود، سپس این آیه را تلاوت مینماید.
شیخ طوسی در کتاب
الغیبه روایت میکند که امیرمؤمنان (علیهالسّلام) پس از تلاوت این آیه فرمود: مستضعفان همان آلمحمد هستند که خداوند، مهدی آنان را پس از تحمل مشقتها خواهد فرستاد تا به آنان
عزت بخشد و دشمنانشان را خوار سازد.
روایات در اینباره -که به باطن آیه نظر دارد- فراوان است.
در این آیه گرچه از موسی و فرعون و
بنیاسرائیل سخن رفته است، ولی این بر حسب ظاهر آیه است؛ در باطن هدفی گستردهتر دارد و هر
مستضعف و مستکبری را در جهان شامل میگردد. در نهایت، دوران ظهور حضرت حجت مقصود است. مرحوم فیض به این حقیقت (که روایات به تاویل آیه نظر دارند) تصریح دارد.
امام سجاد (علیهالسّلام) میفرماید: سوگند به کسی که محمد را به حق فرستاد تا نویددهنده و بیمدهنده باشد، نیکان ما -اهل بیت- و پیروانشان به منزله موسی و پیروانش هستند و دشمنان ما و پیروانشان به منزله فرعون و پیروانش هستند.
از اینجاست که باید پی برد چنین روایاتی جنبه تاویلی دارند و به بطن آیه نظر دارند و مفهوم عام مستفاد از آیه را تطبیق دادهاند؛ بنابراین برخی بیهوده تلاش کردهاند تا اینگونه روایات را تفسیر پندارند و نام فرعون و هامان را تعبیر کنایی محض گیرند تا رمزی باشد برای مطلق گردنکشان و فسادگرایان روی زمین.
نظیر این آیه -در جهت مفهوم عام مستفاد از بطن آیه که بر مهدی
موعود منطبق میشود- آیه ۵۵ سوره نور: «
وعد الله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الارض کما استخلف الذین من قبلهم و لیمکنن لهم دینهم الذی ارتضی لهم و لیبدلنهم من بعد خوفهم امنا یعبدوننی لا یشرکون بی شیئا؛
خدا به کسانی از شما که
ایمان آورده و کارهای شایسته انجام دهند،
وعده داده است که
حتما آنان را در پهنای زمین جایگزین (مستکبران) قرار دهد، همانگونه که پیشینیان را جایگزین آنان قرار داد؛ و آن دینی را که برایشان پسندیده است حاکم نماید و بیمشان را به ایمنی مبدل گرداند تا راه
توحید را پیش گیرند و
شرک نورزند.» است؛ چه اینکه مصداق حقیقی و فراگیر آیه، تنها با ظهور مهدی
موعود و برافراشتن سایه
اسلام بر پهنای زمین تحقق خواهد یافت و در آن شرایط پرستش در روی زمین تنها برای خدا و پیراسته از شایبه
شرک خواهد گردید.
امام صادق (علیهالسّلام) فرمود: این آیه در شان قائم و اصحاب آن حضرت نازل شده است؛
یعنی تاویل آیه در شان آنان است.
همچنین آیه «و لقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر ان الارض یرثها عبادی الصالحون؛
در کتاب
زبور (مزامیر داوود) پس از تذکر (به مواعظ و اندرزها) نوشتیم (ثبت نمودیم) که بندگان شایسته ما وارثان زمین خواهند بود.»
امام باقر (علیهالسّلام) میفرماید: مقصود از بندگان صالح خدا در آیه، پیروان مهدی آخرالزمانند.
این آیه همانند آیه پیشین نوید میدهد که در نهایت، بندگان شایسته خدا وارثان زمین خواهند بود؛ یعنی کاملا جایگزین مستکبران جهانخوار خواهند گردید و پهنای زمین در اختیار صالحان قرار خواهد گرفت؛ و این
وعده پروردگار،
وعده صدق است که
حتما انجام خواهد گرفت.
همه جهانیان در انتظار روز
موعود هستند که شایستگان، زمام امور را به دست گیرند و نهایتا چنین خواهد شد؛ «ان
وعد الله حق؛
و این جز با ظهور حضرت مهدی -(عجلاللهتعالیفرجه)- تحقق نخواهد یافت؛ زیرا آن حضرت یگانه منادی حق است که از جایگاه حق و عدالت وحیانی سخن خواهد گفت.
در کتاب مزامیر (زبور داوود) فصل ۳۷ عینا آنچه قرآن نقل کرده آمده است؛ نخست پند و اندرزهایی مطرح میسازد (من بعدالذکر)، سپس در آیههای ۱۱ و ۱۸ و ۲۲ و ۲۹ میگوید: صالحان وارث زمین خواهند بود؛ زیرا آنان که از وی (خداوند)
برکت یابند وارث زمین میگردند و اما آنان که ملعون ویاند منقطع خواهند شد.
طبرسی در این زمینه بحث گستردهای دارد و از دیدگاه
روایات متواتره فریقین تاویل آیه را درباره
ظهور مهدی موعود اثبات میکند.
آیات «فلینظر الانسان الی طعامه، انا صببنا الماء صبا، ثم شققنا الارض شقا، فانبتنا فیها حبا... متاعا لکم و لانعامکم..؛
پس
انسان باید به خوراک خود بنگرد؛ که ما
آب را به صورت بارشی فرو ریختیم، آنگاه زمین را با شکافتنی (لازم) شکافتیم؛ پس در آن، دانه رویانیدیم... تا (وسیله) استفاده شما و دامهایتان باشد.»
امام باقر (علیهالسّلام) فرمود: منظور این است: علمی که به دست میآورید دقت کنید تا از چه کسی تلقی میکنید.
بدون شک
علم غذای روح است؛ همانگونه که طعام غذای جسم است؛ پس همانطور که بر انسان لازم است بداند طعام نیکو و غذای نافع را که ضامن سلامت جسم و تن درستی است، آن است که از جانب خداوند میآید و تنها خداوند است که آن را برای
رفاه و گشایش معیشت او فراهم آورده است، باید بداند که علم سودمند و غذای سالم برای تقویت و رشد
روح و
تزکیه نفس آن است که از جانب پروردگار و به دست اولیای مخلص پروردگار ارزانی داشته شده است؛ آنان که پیشوایان هدایت و چراغهای فراسوی ظلمتاند؛ لذا نباید به درب خانه آنان که از منزلگاه وحی خداوند و سرچشمههای فیض مداوم او دور و نسبت به آن بیگانهاند پناه برد.
مرحوم
فیض کاشانی میگوید: زیرا طعام شامل طعام جسم و طعام روح -هر دو- میشود؛ همانگونه که
انسان شامل بدن و
روح -هر دو- میشود؛ پس همانگونه که انسان مامور است در غذای جسمانی خود دقت کند تا دریابد که از نزد خداوند فرو فرستاده شده است، باید به غذای روحانی خود که همان علم است نیز توجه داشته باشد تا بداند که از نزد خداوند ارزانی شده است؛ بدینگونه که پروردگار باران وحی را بر سرزمین
نبوت و درخت رسالت و سرچشمه حکمت بارید و در نتیجه آن، دانههای حقیقت و میوههای معرفت سر بر آورد تا ارواح شایستگان تربیت از آن تغذیه کند.
پس سخن حضرت که میفرماید علم خود را مواظبت کند (و ببیند) از چه کسی فرا میگیرد، معنایش این خواهد شد که سزاوار است علم خویش را از منزلگاههای وحی و منابع حکمت، اهل بیت، بیاموزد؛ آنان که دانش خویش را از منبع امین وحی، (به گونهای) خالص، پاک و پاکیزه فرا گرفتهاند. -فیض کاشانی سپس اضافه میکند:- این، تاویل آیه است که همان باطن آیه را تشکیل میدهد و در جنب ظاهر آن اراده شده است.
شدیدا مایه تاسف است که میبینیم حدیثسازی در تفاسیر منسوب به سلف صالح به ویژه
ائمه اهل بیت (علیهمالسّلام) رواج فراوان داشته است؛ زیرا دروغپردازان با درک موقعیت بالای اهل بیت در میان امت و مقبولیت والای ایشان نزد خاصه و عامه، زمینه مناسبی برای ترویج سخنان باطل خود و داغ شدن بازار کساد کالای کمبهای خود یافتند؛ لذا به حدیثسازی و جعل سند و نسبت دادن آن به پیشینیان و ائمه اطهار (علیهمالسّلام) پرداختند تا پذیرفته شود.
بیشتر این افتراها، گذشته از ناسازگاری با طبع سلیم و
عقل رشید، با قداست اسلام و مبانی حکیمانه آن نیز در تضاد است و خوشبختانه اکثر اینگونه روایات ساختگی یا مقطوع السندند یا سندهای سستی دارند که به وسیله رجالی ضعیف و مشهور به جعل و حدیثسازی، شکل یافته است که خود موجب سقوط آنها از درجه اعتبار گردیده است؛ از اینرو برخی جوامع حدیثی که انباشته از اینگونه تفاسیر ماثور (نقل شده) از ائمه (علیهمالسّلام) است، جز اندکی از احادیث آن قابل اعتنا نیست؛
مثلا
تفسیر ابونضر محمد بن مسعود عیاشی (متوفای ۳۲۰) که یکی از معتبرترین و جامعترین تفاسیر ماثور است، اکنون فاقد سند گردیده است و برخی از ناسخان (کپینویسان) با دلیلی غیر موجه اسانید آن را حذف کردهاند؛ لذا چنین تفسیر گرانبهایی را از
حجیت و درجه اعتبار ساقط کردهاند.
با کمال تاسف، آنچه که از این تفسیر به دست ما رسیده است، تنها بخشی از اول آن است که اسناد آن هم حذف گردیده است. همچنین
تفسیر فرات بن ابراهیم کوفی (متوفای حدود ۳۰۰) که اسانید آن نیز حذف شده است. نیز
تفسیر محمد بن عباس ماهیار معروف به ابن حجام (متوفای ۳۳۰) که از آن جز یک سری روایات مقطوع الاسناد چیزی بر جای نمانده است.
این بود تفاسیری که به وسیله روایاتی دارای سند، به ائمه اهل بیت (علیهمالسّلام) میرسید؛ که اسناد آن حذف گردیده و فاقد اعتبار شدهاند و نمیتوان برای شناخت نظریات ائمه (علیهمالسّلام) در زمینه تفسیر، به آنها تمسک جست.
تفسیر ابوالجارود زیاد بن منذر همدانی خارفی ملقب به سرحوب «سرحوب نام شغال است.» و گفته شده سرحوب شیطانی کور است که در دریا سکنی گزیده است. (متوفای ۱۵۰) که آن را از امام باقر (علیهالسّلام) روایت کرده است، ضعیف است و اعتبار ندارد؛
زیرا ابوالجارود یکی از رهبران زیدیه است که از راه ائمه (علیهمالسّلام) منحرفند و
فرقه جارودیه یا سرحوبیه به او نسبت داده میشود. نیز امام صادق (علیهالسّلام) او را
نفرین کرده و درباره او فرموده است:
خدا ابوالجارود را لعنت کند؛ او کور قلب و کور چشم است.
محمد بن سنان میگوید: ابوالجارود پیش از مرگ به خوردن
مسکرات دست زد و ولایت کافران را پذیرفت.
از
ابوبصیر روایت شده است که: امام صادق (علیهالسّلام) از سه نفر به نامهای
کثیرالنوا،
سالم بن ابیحفصه و
ابوالجارود یاد کرد و فرمود: دروغگو، دروغپرداز و کافرند، لعنت خدا بر ایشان باد.
تفسیر منسوب به امام حسن عسکری (علیهالسّلام) که مشتمل بر تفسیر
سوره حمد و آیات پراکندهای از
سوره بقره تا «و لا یاب الشهداء اذا مادعوا» از آیه شماره ۲۸۲ است. چنین پنداشتهاند که امام عسکری (علیهالسّلام) آن را املا کرده است و دو نفر از مردم
استرآباد -
ابویعقوب یوسف بن
محمد بن زیاد و
ابوالحسن علی بن
محمد بن سیار که در پی آموختن علم، به محضر امام (علیهالسّلام) در
سامرا شرفیاب شده بودند- آن را نوشتهاند.
راوی آن دو، ابوالحسن محمد بن قاسم خطیب معروف به مفسر استرآبادی است؛ که هم دو نفر نویسنده تفسیر و هم راوی آنها، هر سه مجهولالحالاند. بنابراین، سه نفر مجهولالحال در نقل و تدوین چنین تفسیر ناقصی دست به دست یکدیگر دادهاند.
احمد بن محمد سیاری (متوفای ۲۶۸) نیز تفسیری پراکنده و مختصر دارد که در آن بر احادیث منقول از ائمه (علیهمالسّلام) تکیه کرده است، در حالی که -متاسفانه- چنانکه شرححالنویسان آوردهاند احادیثش ضعیف و مذهبش فاسد است و روایاتش غیر قابل اعتماد و مراسیل زیادی دارد. قمیها که در نقل حدیث اهل دقتاند هر روایتی را که در کتابهای حدیثی از طریق سیاری روایت شده است حذف کرده، نقل نمیکردند.
تفسیر نعمانی، منسوب به
ابوعبدالله محمد بن ابراهیم نعمانی یکی از برجستگان قرن چهارم (متوفای ۳۶۰) نیز تفسیری مجهول است. مولف آن ناشناخته است و بهطور اتفاقی به نعمانی نسبت داده شده، ولی به اثبات نرسیده است.
این تفسیر که بنابر پندار نویسنده آن در بردارنده توجیه روایات متعارض است، به سه نفر از شخصیتهای درخشان
تاریخ اسلام نسبت داده شده است:
سیدمرتضی علمالهدی،
سعد بن عبدالله اشعری قمی و نعمانی؛ که نسبت به هر سه آنان دروغ محض است و قلم چنین چهرههای بارزی از آن مبراست. «درباره این رساله مجهولالنسب در کتاب صیانة القرآن من التحریف مشروحتر سخن گفتهایم. مراجعه شود به ص۲۲۲ - ۲۲۵.»
تفسیر منسوب به
علی بن ابراهیم قمی (متوفای ۳۲۹) ساخته یکی از شاگردان مجهولالحال او، به نام
ابوالفضل عباس بن محمد علوی است. اندکی از تفسیر را با املای استاد خود علی بن ابراهیم فرا گرفته و آن را با تفسیر ابوالجارود -که شرح حال او گذشت- درآمیخته و برخی از روایاتی را که از طرق دیگران به دست آورده نیز بدان افزوده است؛ در نتیجه تفسیری آمیخته از سهگونه سند فراهم آمده و تاکنون روشن نشده است عباس علوی -واضع این تفسیر- کیست؛
و راوی عباس علوی هم مجهول است؛ لذا بر طریق این تفسیر مهر صحت نهاده نشده است و ارباب جوامع حدیثی معتبر هم آن را معتمد نشمردهاند و از آن کتاب هیچ نقل نکردهاند. تنها روایات علی بن ابراهیم را به سندهای خودشان از او -نه از کتابش- نقل کردهاند؛ لذا تفسیری است که انتساب آن نامعلوم است.
در قرن یازدهم دو محدث بزرگ؛
سیدهاشم بن سلیمان بحرانی (متوفای ۱۱۰۷ یا ۱۱۰۹) و
عبدعلی بن جمعه حویزی (متوفای ۱۰۹۱) به پا خاستند و به جمعآوری احادیث ماثور از اهل بیت (علیهمالسّلام) در زمینه تفسیر پرداختند.
این احادیث را از درون کتابهای تفسیری و نیز سایر کتابهای حدیثی امثال
کافی و کتابهای
صدوق و
شیخ طوسی و مشابه اینها گرد آوردند. سیدبحرانی آنچه را جمعآوری کرد
البرهان نامید، و حویزی آنچه را که گرد آورد،
نورالثقلین نامید.
این دو مجموعه حاوی تفسیر بسیاری از آیات قرآن کریم به صورت پراکنده بر حسب ترتیب سورههاست که از هر سوره، چند آیه را در بر میگیرد، ولی آیه را به طور کامل تفسیر نمیکند و فقط به همان بخش که حدیث ماثور به آن نظر دارد، میپردازد.
ولی قریب به اتفاق این روایات در میزان اعتبار، وزنی ندارند؛ زیرا یا سند آنها
ضعیف یا
مرسل است؛ یا
مقطوعالسند است و یا مفاد آن با اصول عقاید و مبانی شریعت ناسازگار است. گذشته از آن، احیانا با علم یا
عقل سلیم نیز مخالف است. تمامی این جهات موجب میگردد تا صدور چنین احادیثی از ائمه اهل بیت (علیهمالسّلام) بعید به نظر برسد؛ زیرا ساحت قدس آن بزرگواران از انتساب اینگونه اخبار ناهمگون پاک و منزه است.
به عنوان مثال، درباره تفسیر علی بن ابراهیم قمی به کاوش کوتاهی دست میزنیم؛ چون یکی از معروفترین و کاملترین تفاسیری به حساب میآید که بر احادیث ماثور استوار است. البته معایب چندی هم دارد که خوشبختانه در برابر محاسن بسیار آن، اندک است. «کفی بالمرء نبلا ان تعد معایبه» در کمال هر کسی همین بس که کاستیهای او بر شمرده شود. اکنون -به عنوان نمونه- به برخی از آن موارد اشاره میکنیم.
در تفسیر آیه «الذی خلقکم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بث منهما رجالا کثیرا و نساءا؛
پروردگاری که شما را از نفس واحدی آفرید و جفتش را (نیز) از او آفرید و از آن دو، مردان و زنان بسیاری پراکنده گردانید.» چنین آمده است: خداوند
حوا را از آخرین استخوانهای دنده آدم آفرید. این مورد در چند جای این تفسیر تکرار شده است.
حال آنکه مراد در آیه، جنس است. خلق منها؛ یعنی من جنسها و بههیچ عنوان به فرد نظر ندارد؛ همانطور که در آیهای دیگر آمده است: «والله جعل لکم من انفسکم ازواجا؛
و خدا برای شما از خودتان همسرانی قرار داد.» یا میفرماید: «و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها و جعل بینکم مودة و رحمة؛
و از نشانههای او اینکه از (نوع) خودتان همسرانی برای شما آفرید تا بدانها آرام گیرید و میانتان دوستی و
رحمت نهاد.» که در تمام اینها مراد، جنس است نه فرد.
داستان آفرینش حوا از استخوان دنده آدم، منشا اسرائیلی دارد که به چنین تفسیرهایی راه یافته است. داستان دو
فرشته بابل،
هاروت و ماروت، نیز ساخته دست یهود است که گفتهاند: آن دو
کافر شدند -العیاذ بالله- و
زنا کردند و به
پرستش بتان پرداختند و زن زانیه مسخ شده، در آسمان به صورت ستاره در آمد،
و اباطیلی از این دست که با
عصمت فرشتگان که در قرآن به آن تصریح شده است ناسازگار و در تضاد است.
داستان جن و نسناس که گفتهاند پیش از انسان آفریده شدند و مایه
عبرت و پندآموزی فرشتگان گردیدند.
نیز داستان نامگذاری فرزند
آدم و
حوا که گفتهاند آن دو، نام او را
عبدالحارث (که میگویند نام شیطان است) نهادند، و برای خدا
شریک قائل شدند.
همچنین داستان زمین که بر پشت ماهی نهاده شده و آن بر روی آب قرار گرفته و آب هم بر روی صخره و صخره بر روی شاخ گاوی بیمو و گاو بر روی زمین نمناک واقع شده است... و دیگر معلوم نیست.
همه اینها افسانههایی کهن است که در این تفسیر بدون هیچ دلیل معقولی آورده شده است.
علاوه بر این، مطالبی در آن آمده است که
عصمت انبیا و مقام قداست آنان را زیر سوال میبرد؛ مثلا داستان داوود و اوریا، همانطور که در افسانههای
بنیاسرائیل آمده است در این تفسیر -نیز با کمال تاسف- بازگو شده است.
داستان زینب بنت جحش نیز -درست همانطور که داستانسراهای عامه یافتهاند- در اینجا آمده است.
همچنین قصه تردید
زکریا و مجازات او به سه روز روزه گرفتن و بسته شدن زبان او؛
داستان حجر موسی؛
گرفتاری
ایوب و عفونت یافتن بدنش؛
فوت شدن
نماز عصر حضرت سلیمان؛
اقدام
یوسف در ارتکاب فحشاء؛
و اینکه او بود که خدا را از یاد برد؛
دفن موسی بدون
غسل و
کفن،
و سخن او با خدا که اگر بر دشمنانم خشم نگیری من دیگر پیامبر تو نیستم؛
و از اینگونه افسانهها به انبیای بزرگ نسبت داده شده که کاملا بعید است ائمه (علیهمالسّلام) چنین سخنانی را بر زبان جاری ساخته باشند و ساحت آنان از چنین سخنانی پیراسته است.
همچنین در آن سخنانی آمده است که با علم سازش ندارد؛ مثلا درباره
خسوف و
کسوف سخنانی بسیار شگفتآور و دور از واقع به چشم میخورد.
در تفسیر آیه «و جعلنا اللیل و النهار آیتین فمحونا آیة اللیل و جعلنا آیة النهار مبصرة؛
و
شب و
روز را دو نشانه قرار دادیم؛ نشانه شب را تیرهگون و نشانه روز را روشنی بخش گردانیدیم.» آمده است:
از جمله اوقاتی که خداوند مقرر داشته دریایی است که میان آسمان و زمین واقع است و خداوند مدار خورشید و ماه و ستارگان و سیارات را در آن قرار داده است؛ سپس تمام آنها را بر چرخی قرار داده و فرشتهای را که تحت امر او هفتاد هزار فرشته
فلک را میچرخانند، بر چرخ مامور کرده است تا خورشید و ماه و ستارگان و سیارگان (کهکشانها) به فرمان او حرکت کنند و در مدار خود قرار گیرند، ولی اگر
گناه بندگان زیاد شود و خداوند بخواهد آنان را با یکی از نشانههای قدرت خود مورد
عتاب و نکوهش قرار دهد، به فرشته مامور چرخش آسمان فرمان میدهد تا مداری را که خورشید و ماه و ستارگان و کهکشانها در آن قرار دارند از میان بردارد.
آنگاه آن فرشته، به هفتاد هزار فرشته تحت امر خود فرمان میدهد که چرخ را از مدار خود خارج کنند. چون چنین کنند، خورشید به
دریا افکنده میشود و حرارتش کم شده، نور آن تغییر میکند؛ همین کار را با ماه نیز میکنند؛ و هرگاه خدا اراده کند که آنها را از دریا خارج سازد و به مدار خودشان برگرداند، به فرشته دستور میدهد که چرخ را به مدار خود برگردانند و در این هنگام، خورشید -در حالی که کدر است، از آب خارج میشود و ماه نیز چنین حالتی را دارد! درباره مساحت زمین و خورشید و ماه چنین آمده است: مساحت زمین مسافتی حدود ۵۰۰ سال است.
مقدار چهارصد سال خراب غیر آباد و صد سال آباد. مساحت خورشید ۶۰ فرسخ در ۶۰ فرسخ است و مساحت ماه ۴۰ فرسخ در ۴۰ فرسخ! سوزانتر بودن خورشید نسبت به ماه را چنین تعلیل کرده است: خداوند خورشید را از روشنایی آتش و زلالی آب آفرید، یک لایه از این و یک لایه از آن؛ تا اینکه هفت لایه روی هم قرار گرفت. سپس جامهای از آتش بر آن افکند، لذا خورشید سوزندهتر از ماه شد.
سپس درباره آفرینش ماه آورده است: ماه را از پرتو آتش و زلالی آب آفرید، یک لایه از این و یک لایه از آن؛ تا اینکه هفت لایه روی هم قرار گرفت، آنگاه لباسی از آب بر آن افکند؛ لذا ماه از خورشید خنکتر گردید.
همچنین افسانههایی در آن آمده است که با عقل سرشت سازگاری ندارد؛ مانند داستان مردی که پای او را در
هند یا ماورای هند بستهاند و تا آخر دنیا خواهد زیست.
یا داستان پادشاه روم و حضور
امام حسن و
یزید در نزد او؛ که به محاکمه این دو پرداخت و سوالات عجیبی مطرح کرد.
یا داستان عناق مادر عوج که بیست انگشت دارد و در هر انگشت دو ناخن همچون داس.
یا داستان
اسرافیل که هر آسمان را با یک قدم میپیماید و پردهدار خداوند است.
یا داستان مارمولک که در
آتش نمرود میدمید و قورباغه در خاموش ساختن آن میکوشید.
یا اینکه
یاجوج و ماجوج مردم را میخورند.
همچنین گاهی واژهها به اشیا یا اشخاصی تفسیر شده است که هیچ تناسبی بین آنها نیست؛ مثلا بعوضه
«و دابة الارض؛
و ساعت در آیه «بل کذبوا بالساعة؛
به
علی (علیهالسّلام) تفسیر شده و نیز ورقه به
جنین سقط شده و حبه به فرزند
و مشرقین به
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و علی (علیهالسّلام) و مغربین به
امام حسن و
امام حسین (علیهماالسّلام) و بحرین به علی و
فاطمه (علیهماالسّلام) و
برزخ به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تفسیر شده،
کما اینکه ثقلان در آیه «سنفرغ لکم ایها الثقلان؛
به کتاب و عترت
و فاحشه به قیام با شمشیر تفسیر گردیده است.
البته باید متذکر باشیم که نسبت دادن برخی احادیث تفسیری ضعیف به امامان معصوم با عنوان تفسیر قرآن، مستوجب دو خطای بزرگ است:
اولا نسبت دادن چیزی که انتساب آن به معصوم معلوم نیست.
ثانیا تفسیر کلام خدا بدون آگاهی از آن؛ پس از روی جهل و نادانی، هم به خدا و هم به عترت طاهره چیزی نسبت دادهایم و این خود گناه بزرگی است.
در وصیت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به
ابوذر آمده است: «کفی بالمرء کذبا أن یحدث بکل ما سمع؛
همین که آدمی هر چه بشنود بازگو کند، برای دروغگو دانستن آن، کافی است.
محمدهادی معرفت، تفسیر و مفسران، ج۱، ص۴۳۳-۴۶۳.