تشریح (تاریخ یونان)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
تشریح یا کالبدشناسی علمی است که با جداکردن اعضای بدن به مطالعه و شناسایی آن میپردازد. شروع این علم از
یونان باستان بوده است. فیلسوفان یونانی توجه ویژهای به کالبدشناسی داشتند و به مطالعه و تشریح بدن
انسان و حیوانات پرداختند.
در اشعار هُمری (سدۀ ۹قم) دامنۀ معلومات
کالبدشناسی بسیار محدود و مشتمل بر ۱۵۰ واژۀ فنی است. در این اشعار مرکز حرارت غریزی و جایگاه خرد (در یونانی: φρένες) حجاب حاجز (دیافراگم) در نظر گرفته شده است
آلکمایون کرُتونایی (The Sacred Disease) (سدۀ ۶قم)، پدر پزشکی یونانی و بزرگترین پزشک یونانی پیش از
بقراط، نخستین پزشکی بود که به کالبدشکافی دست زد، عصب بینایی را کشف کرد و در اجساد، عروق خالی را از سیاهرگها تشخیص داد.
وی نخستین کسی بود که دریافت مرکز فعالیت فکری، مغز است؛ دیدگاهی که بقراط و
افلاطون و بعدها جالینوس و دیگران از آن پیروی کردند، اما امپدکلس،
ارسطو و
مشائین بار دیگر به دیدگاه بدویِ مرکزیت قلب بازگشتند.
در اینجا به برخی از فلاسفه یونانی که به کالبدشکافی و تشریح پرداختهاند، اشاره می کنیم:
آناکساگوراس (۴۹۹-۴۲۸قم)، فیلسوف نامی یونانی، به کالبدشناسی جانوران پرداخت. مغز را شکافت و بطنهای جانبی آن را تشخیص داد.
امپدکلس (۴۹۲-۴۳۲قم) برخلاف آلکمایون قلب را جایگاه خرد دانست.
دموکریتوس (ح ۴۶۰-۳۷۰قم) در زمینۀ کالبدشناسی آفتابپرست، و نیز فیزیولوژی حواس، تولید مثل و نبض پژوهش کرد.
دیوگنس آپولونیایی که به پیروی از
آناکسیمنس هوا را عنصر نخستین پیدایش و دارای خواص عقلانی میدانست، توجهی ویژه به کالبدشناسی داشت و دربارۀ دستگاه رگها ــ که به گمان او هوا را در بدن جابهجا میکرد ــ به پژوهش پرداخت. گزارش وی از شبکۀ رگها، پس از توصیف سوئنسیس قبرسی، کهنترین گزارش یونانی در این باره به شمار میرود. آراء دیوگنس بر یکی از آثار برجستۀ مجموعۀ بقراطی در زمینۀ کالبدشناسـی قلب (فی هیئة القلب) تأثیر داشته است.
به گفتـۀ جـالینـوس، خانـدان آسکلپیادس ــ که با تاریـخ نیمهافسانهای پزشکی یونان پیوند دارند و بقراط (ه م) را آخرین پزشک نامدار آن خاندان شمردهاند ــ پسران خود را از کودکی به کار تشریح میگماشتهاند.
از میان آثار اصیل بقراط، هیچیک به تشریح اختصاص ندارد، اما وی در رسالۀ «دربارۀ بیماری مقدس (The Sacred Disease)» (صرع)، با توجه به اینکه مغز را مرکز فعالیت فکری میدانست، بر خلاف دیدگاه رایج در آن روزگار صرع را نه یک بیماری قلبی یا مربوط به حجاب حاجز، که عارضهای مغزی به شمار آورد. این رساله همچنین اطلاعات کالبدشناختی درخور توجهی دارد.
نظریۀ قرار داشتن مرکز خردورزی در مغز در کنار نظریۀ برخـی فلاسفه ــ که بر اسـاس آن هوا عنصر اساسی خرد بود ــ تأثیری شگرف در دیدگاه پزشکان در خصوص بیماریهای مغزی ـ روانی و بهویژه صرع داشت.
همچنین جالینوس، در رد نظرات یکی از پیروان
اراسیستراتوس، اطلاعات بقراط در زمینۀ تشریح را که در آثار مختلف وی پراکنده بود، در کتابیدارای ۵ مقاله گرد آورد. این کتاب را ایوب رهاوی و سپس حنین بن اسحاق از یونانی به سریانی ترجمه کردند و حبیش نیز ترجمۀ دوم را با عنوان کتاب فی علم بقراط بالتشریح به عربی درآورد.
دیوکلس کاروستوسی (فعـال در اواخر سدۀ ۴ قم در آتن) ــ چنانکه جالینوس گوید ــ نخستین پزشکی بود که اثری با عنوان «دربارۀ تشریح (περι άνατομής)» نوشت. وی همچنین به تشریح حیوانات (از جمله کالبدشکافی زهدان قاطر) پرداخت. او دریافت که هر دو جنس نر و ماده در ایجاد تخمک برای تشکیل جنین دخیلاند.
جنین انسان در ۲۷ و ۴۰ روزگی را توصیف کرد و با تشریح جانوران به توصیف جفت جنین پرداخت.
گویا مسلمانان به آثار وی دسترسی نداشتهاند و استناد آنان به «
دیوقلس» شاید به واسطۀ آثار دیگر پزشکان یونانی بوده است.
از رسالۀ دیوکلس تنها قطعاتی کوتاه و پراکنده در دست است.
کهنترین تکنگاری موجود که عنوان «در تشریح» را برخود دارد، یکی از آثار مجموعۀ موسوم به «آثار بقراطی» است که اتفاقاً دیوکلس را گردآورندۀ کهنترین رسائل آن مجموعه میدانند (قاعدتاً بعد از وی نیز آثاری به این مجموعه افزوده شد).
این رسالۀ بسیار کوتاه که احتمالاً در میانۀ سدۀ ۴قم و اندکی پس از رسالۀ دیوکلس نوشته شده، گزارشی است مجمل از آگاهیهای پزشکان یونانی آن روزگار دربارۀ تشریح.
رسالۀ دیگری از همین مجموعه با عنوان «دربارۀ قلب»، اندکی پس از رسالۀ تشریح، اما به مراتب استادانهتر از آن نوشته شده است. در این رساله، برخلاف نظر بقراط و همگام با دیدگاه ارسطو، قلب مرکز خرد و گرمای غریزی بدن به شمار آمده است.
ابنابیاصیبعه آنرا با عنوان فی هیئة القلب در شمار آثاری که در انتساب آنها به بقراط تردید وجود دارد، یاد کرده است.
در اثر بقراطی «دربارۀ شکستگیها و دررفتگیها» که بیشتر به جراحی اختصاص دارد، فصل مهمی نیز دربارۀ تشریح بدن انسان آمده است. این اثر در سدۀ ۴قم تألیف شده، و دیوکلس آن را میشناخته، اما تا اواخر این سده نکاتی به آن اضافه شده است.
ارسطو را باید پایهگذار کالبدشناسی تطبیقی به شمار آورد. بسیاری از توصیفهای وی در این باره، ستودنی است.
دیوگنس لائرتیوس (کتاب V، بند ۲۵) دو کتاب مستقل در کالبدشکافی به وی نسبت میدهد و خود ارسطو نیز در ۷ اثر خود نزدیک به ۲۰ بار به دو اثر خود ــ یکی در کالبدشکافی و دیگـری در کالبدشناسـی ــ استناد میکند.
معلومات وی در کالبدشناسی (حیوانات) بسیار برتر از استادش
افلاطون بود، اما آگاهی وی از کالبدشناسی داخلی بدن انسان بسیار اندک و بهویژه نظرش دربارۀ ساختار قلب عاری از هرگونه دقت بود.
وی برخلاف دیدگاه آلکمـایون ــ کـه بقراط و افلاطـون نیز آن را پذیرفتـه بودند ــ قلب را مرکز خرد میدانست. به نظر وی تنها کارکرد مغز آن بود که با تراوش بلغم، قلب را خنک سازد و آن را از داغ شدن بازدارد. او به شباهت میان شبکۀ سرخرگها و سیاهرگها پی برد، اما در شناخت تفاوت میان سرخرگ و سیاهرگ درماند. وی میپنداشت که در سرخرگها باد جریان دارد و نه خون. همین دیدگاه موجب شد که گردش خون با تأخیری شگفت کشف شود.
شگفت آنکه تئوفراستوس، بر خلاف استادش ارسطو، در زمینۀ جایگاه خرد، آشکارا از دیدگاه آلکمایون پیروی کرد.
به گفتۀ جالینوس، پراکساگوراس کوسی (ز ح۳۴۰قم) علاقۀ اندکی به تشریح از خود نشان میداد. جالینوس از دیدگاه وی مبتنی بر آنکه قلب مرکز خرد، احساسات و
روح است، انتقاد میکرد و برآن بود که پراکساگوراس بیآنکه به کالبدشکافی بپردازد، چنین عقیدهای را ابراز کرده است.
از نظر وی تفاوت مهم میان سیاهرگها و سرخرگها آن بود که در اولی خون، و در دیگری تنها هوا جاری است. شاگردش مِنِسیتئوس (احتمالاً همان پزشکی که
ابنابیاصیبعه او را مثیناوس القدیم و موسیاوس المعروف بالمقسِّم للطب نامیده است) نیز به پژوهش دربارۀ تشریح جانوارن پرداخت.
هروفیلوس (فعال در اواخر سدۀ ۴قم)
ــ کـه در
اسکندریه نـوپـا فعـالیـت مـیکـرد ــ بزرگترین کالبدشناس دنیای باستان و بنیانگذار کالبدشناسی به صورت یک نظام علمی بود. به گفتۀ جالینوس وی نخستین کسی بود که (آشکارا) به تشریح انسان پرداخت.
او مشاهدات تازه و درستی در این رشته به انجام رساند و در پیشرفت این فن و دقیقتر شدن واژگان آن مؤثر بود. از جمله مشاهدات کالبدشناسی وی اینهاست: توصیف جزء به جزء مغز (بخشی از مغز را به نام وی نامیدهاند)، تمیز میان تاندونها و اعصاب، شناخت کار اعصاب، توصیف خوبی از اعصاب بینایی چشم (از جمله شبکیه)، توصیف بسیار بهتری از دستگاه عروقی، توصیف دقیق کبد، غدد بزاقی، لوزالمعده، اندامهای تناسلی، تمایز آشکار میـان سرخرگها و سیاهرگها و اشاره به این نکته که سرخرگها ۶ بار ضخیمتر از سیاهرگها هستند. وی بر خلاف ارسطو تأکید کرد که در سرخرگها خون جاری است نه هوا، و تنها پس از مرگ باز و خالی میشوند.
اراسیستراتوس (ز ۳۰۴ قم) کالبدشناس نامی یونانی را میتوان از بنیانگذاران آسیبشناسی تطبیقی و نیز بنیانگذار کالبدشناسی آسیبشناسانه نامید. او افزون بر تشریح انسان، به تشریح حیوانات زنده نیز پرداخت. وی توصیف هروفیلوس از مغز را بهبود بخشید و مخ و مخچه را به دقت از یکدیگر تمیز داد.
مسلمانان به واسطۀ کتابیکه جالینوس دربارۀ دانش کالبدشناسی وی نوشته بود، با دیدگاههای او در این زمینه آشنایی داشتند.
جالینوس در این اثر، پس از ذکر آراء اراسیستراتوس، دربارۀ درستی و نادرستی آنها به داوری پرداخته است. این کتاب را حنین از یونانی به سریانی ترجمه و تلخیص کرد و حبیش نیز این تلخیص را با عنوان کتاب فی علم اراسسطراطس
فی التشریح به عربی برگرداند.
مارینوس، کالبدشناس اسکندرانی، بر اساس مشاهدات خود، رسالۀ جامعی در ۲۰ مقاله نوشت. دیدگاههای
مارینوس، بر جالینوس که او را بسیار میستود، تأثیر مهمی داشت. جالینوس نـزد دو تـن از شاگـردان
کوئینتوس ــ شاگرد
مارینـوس ــ به نامهای ساتوروس و نومیسیانوس و نیز شاگرد این یک به نام پِلُپْس کالبدشناسی آموخت.
آثار
مارینوس و شاگردانش از میان رفته، و تنها به واسطۀ تلخیصی که جالینوس از کتاب
مارینوس فراهم آورده است، از مضمون آن آگاهی داریم.
حنین از این اختصار با عنوان فی اختصار کتاب مارینس فی التشریح در ۴ مقاله یاد کرده، و افزوده که هیچ نشانهای از این اثر به دست نیاورده است، اما جالینوس در فهرست آثار خود (فینکس) به شمار مقالاتی که از
مارینوس تلخیص کرده، و نیز محتوای آنها اشاره کرده است.
روفوس افسوسی کالبدشناس برجستهای بود که پژوهشهای وسیع وی دربارۀ مباحث مختلف تشریح از آثار هروفیلوس و اراسیستراتوس تأثیر بسیار گرفته بود. وی دربارۀ تشریح میمونها و خوکها پژوهشی استادانه داشت، به تفاوت میان اعصاب حسی و حرکتی پی برد، ساختمان چشم را بهتر از پیشینیان خود توضیح داد، برای نخستین بار صلیب بصری را توصیف نمود و از عدسی چشم با عنوان جسمی عدسمانند یاد کرد که کهنترین اشاره به شکل واقعی عدسی چشم به شمار میرود.
مهمترین نوشتۀ موجود او رسالهای مقدماتی در تشریح است که کهنترین فهرست اصطلاحات این فن را دربر دارد. در رسالۀ دیگر وی در تشریح انسان برای نخستین بار کبد به صورت عضوی دارای ۵ بخش توصیف شده است. در رسالۀ خود دربارۀ نبض، این ضربان را به درستی به انقباض قلب و نه انبساط آن نسبت داده است.
حنین شاید به واسطۀ پژوهشهای روفوس دربارۀ کالبدشناسی چشم، کتاب فی تشریح العین را که به نظر وی به غلط به جالینوس منسوب است، از آن روفوس یا پزشکی فروتر از او دانسته است.
جالینوس (۱۲۹-۱۹۹م) بسیاری از حیوانات، ولی شمار معدودی از اجساد انسانی را کالبدشکافی کرد و در زمینۀ کالبدشناسی، وظایف اعضای بدن،
جنینشناسی و آسیبشناسی نکات بسیاری را کشف کرد. از جمله چگونگی کار
تنفس و نبض، کار کلیهها، مخ و مغز تیره در سطوح مختلف. او بهطور تجربی ثابت کرد که سرخرگها حاوی و حامل خون است و بریدن حتی یک سرخرگ کوچک کافی است تا در عرض نیمساعت یا کمتر تمام خون از بدن خارج شود، دهلیز راست پس از سایر بخشهای قلب از تپش باز میایستد و میمیرد. مزیت عمدۀ او در انتظام و وحدت بخشیدن به معلومات و تجارب کالبدشناسی و طبی یونانیان است
.
به گفتۀ حنین
جالینوس بر آن بود که دانشجوی پزشکی باید آموختن علم تشریح را بر همۀ فنون آن مقدم دارد، زیرا آموختن طب قیاسی بدون دانش تشریح ناممکن است. جالینوس بر آن بود که دانشجویان باید مجموعۀ آثار وی دربارۀ تشریح را ــ که غالباً خطاب به دانشجویان نوشته شده است ــ پس از کتاب فی الفرق و پیش از آثار دیگر وی بخوانند.
آنچه حنین در فهرست جالینوس به عنوان آثار (اصیل و غیر اصیل) جالینوس دربارۀ تشریح آورده،
بدین قرار است:
۱. فی علاج التشریح
در ۱۵ مقاله دربارۀ عضلات، رباطها، عصبها و رگهای دست، پا و سایر اعضا، دستگاه گوارش و... این اثر را ایوب رهاوی برای جبرئیل بن بختیشوع به سریانی ترجمه کرده بود، سپس حنین این ترجمه را برای ابنماسویه اصلاح کرد.
۲. فیما وقع من الاختلاف فی التشریح
در دو مقاله در بارۀ اینکه آیا اختلافاتی که در آثار کالبدشناسی وجود دارد، در مضامین است یا تنها در کاربرد واژگان و نیز در روشن کردن علت این اختلافها. ایوب رهاوی آن را به سریانی ترجمه کرده بود. حنین ترجمۀ جدیدتری همراه با تلخیص ارائه داد که حبیش آن را به عربی درآورد؛
۳. فی تشریح الحیوان المیت و فی تشریح الحیوان الحی
به ترتیب در یک و دو مقاله، که مانند اثر پیشین دو ترجمۀ سریانی و یک ترجمۀ عربی داشتند. کتاب فی علم بقراط بالتشریح و کتاب فی علم اراسسطراطس فی التشریح
۴. کتاب فی تشریح الرحم
در یک مقالۀ کوچک که جالینوس آن را در روزگار جوانی برای زنی قابله نوشته است، همۀ مطالب مربوط به تشریح رحم و نیز آنچه هنگام زادن بروز میکند (با دو ترجمۀ سریانی و یک ترجمۀ عربی همچون آثار دیگر)؛
۵. کتاب فی اختلاف الاعضاء المتشابهة الاجزاء در یک مقاله که حنین آن را به سریانی و شاگردش
عیسی بن یحیی به عربی ترجمه کرد.
حنین این دو اثر منسوب به جالینوس را مجعول میدانست: کتاب فی تشریح آلات الصوت در یک مقاله، که نگارنده نه جالینوس بوده و نه هیچیک از متقدمان، بلکه یکی از متأخران که در پزشکی پایۀ چندانی نداشته، آن را از کتابهای جالینوس گردآوری کرده است
کتاب فی تشریح العین.
حنین همچنین دربارۀ مضمون و ساختار این ۵ اثر جالینوس تنها به واسطۀ فهرست آثار وی آگاهی داشته است: فی اختصار کتاب مارینس فی التشریح، فی اختصار کتاب لوقس فی التشریح، کتاب فیما لمیعلم لوقس من امر التشریح، کتاب فی ما خالف فیه لوقس و کتاب فی مفصل الفقرة الاولی من فقار الرقبة
به ترتیب در ۴، ۲، ۴، ۲ و ۱ مقاله.
اما پزشکان اسکندرانی هنگام مطالعۀ آثار جالینوس، شیوهای جز آنچه خود وی توصیه کرده بود، در پیش میگرفتند. آنان مجموعۀ ۴ کتاب فی العظام، فی العضل، فی العصب و فی العروق را که جالینوس هر یک را در یک مقاله نوشته بود، با تقسیم کتاب پنجم به دو مقالۀ «دربارۀ رگهای زننده» (فی العروق الضوارب) و «دربارۀ رگهای نازننده» (فی العروق غیر الضوارب) با عنوان فی التشریح الی المتعلمین در ۵ مقاله در نظر میگرفتند.
این آثار را سرجس به سریانی ترجمه کرده بود. حنین که این ترجمهها را نمیپسندید، بار دیگر آنها را به سریانی ترجمه کرد و بعدها خود وی و شاگردش حبیش آنها را برای محمد بن موسی بن شاکر به عربی ترجمه کردند.
پوسیدونیوس پزشک (Posidonios the physician) در میانۀ سدۀ ۴م برای نخستین بار کوشید تا کارکردهای فکری مختلف را به نواحی خاصی از مغز نسبت دهد.
چندی بعد
نمسیوس حمصی که با آثار وی آشنایی داشت، نظریهای شبیه به این پیش کشید. نمسیوس چند سال پس از آنکه در ۳۹۰م به
آیین مسیح گروید، رسالهای به نام «دربارۀ سرشت آدمی» نوشت و در آن آگاهی یونانیان دربارۀ بدن انسان را از منظر آیین مسیحیت تحریر کرد.
بخش مهمی از کتاب وی به کالبدشناسی جالینوسی اختصاص داشت. مهمترین نقش این کتاب تصدیق این نظریه بود که بطنهای مغز مرکز فعالیت فکری است. دیدگاه «تمرکز بطنی (ventricular localization)» وی بعدها در سطحی وسیع پذیرفته شد و پزشکان، تا سدۀ ۱۶م (دستکم تا ۱۵۲۱م که برنگاریو دی کاپری برای نخستینبار آنرا به باد انتقاد گرفت) بدان باور داشتند.
نظریۀ نمسیوس پس از چندی نادیده گرفته شدن، مورد توجه واقع شد. یوحنای دمشقی، که نزد
مسلمانان شهرت بسیار داشت و چند پزشک دیگر از جمله ملتیوس همین دیدگاه را با استناد به نمسیوس تکرار کردند. گویا یکی از همین پزشکان واسطۀ انتقال این نظریه به دورۀ اسلامی بودهاند.
قسطا بن لوقا و
رازی در اواخر سدۀ ۹ و اوایل سدۀ ۱۰م این نظریه را در آثار خود تکرار کردند که رازی، به واسطۀ شهرتش، نقشی بسزا در رواج این دیدگاه داشت.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «تشریح»، شماره۵۹۴۱.