تخلخل و تکاثف
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
تَخَلْخُل وَ تَکاثُف، دو
اصطلاح در
فلسفه طبیعی به معنی رقیق شدن و غلیظ شدن هستند.
تخلخل و تکاثف در
لغت به معنای کاهش و افزایش پیوستگی میان ذرات چیزی است.
در اصطلاح آنرا به فزونی یا کاستی
حجم چیزی بدون انضمام شیء خارجی و یا جدایی چیزی از آن، بر اثر عللی مانند
حرارت و
برودت، تعریف کردهاند.
با توجه به تعریفی که برای تخلخل و تکاثف شد، این اصطلاح از نمو و ذبول متمایز میشود، با آنکه هر یک نوعی از حرکت در
کمیت به شمار میروند، در تخلخل و تکاثف مقدار جسم بدون پیوستگی یا جداییِ چیزی زیاد و کم میشود، اما نمو و ذبول همراه با پیوستگی یا جدایی است.
دیدگاههای متفاوتی درباره این مبحث ارائه شده است.
تخلخل و تکاثف معادل
واژۀ یونانی τό μανόν χαί τό πυχνόν است.
نخستین بار آناکسیمنس
فیلسوف یونانی در
سده ۶قم در تبیین نظریۀ خود در اینباره که
هوا مادۀ نخستینِ همه چیز است، گفت که هوا بر اثر فشردگی دگرگون میشود، یعنی به سبب تخلخل به
آتش، و به سبب تکاثف به
آب و
خاک تبدیل میشود. او تخلخل و تکاثف را تغییری میدانست که موجب شکلپذیری اشیاء میشود و این تبدیلها، در
صورت و مقدار ماده نخستین تأثیر نمیکند.
چنانکه
ابنرشد (د ۵۹۵ق/ ۱۱۹۹م) میگوید، در نظریههای کهن دیگری نیز که آب یا آتش را مادۀ نخستین میشمردهاند، تبدیل مادۀ نخستین به عناصر دیگر در قالب تخلخل و تکاثف تبیین میشده است.
ارسطو (۳۲۲- ۳۸۵قم) تخلخل و تکاثف را گونهای حرکت در
مکان میدانست که موجب
اجتماع و
افتراق و نیز کون و
فساد اشیاء میشود.
یحیی بن عدی (د ۳۶۴ق/۹۷۵م) و
ابوالفرج بن طیب (د ۴۳۵ق/۱۰۴۴م) در توضیح نظر ارسطو تخلخل و تکاثف را موجب سنگینی و سبکی و سختی و نرمی جسم دانستهاند.
وجود تخلخل و تکاثف را برخی دلیل اثبات
خلأ میدانند.
فارابی (د ۳۳۹ق/۹۵۰م) و ابنرشد بر مبنایی ارسطویی، تخلخل و تکاثف را از مقولۀ وضع به شمار آوردهاند.
تخلخل بنا به تعریف دقیقتر
ابنسینا (د ۴۲۸ق/۱۰۳۷م) و
غزالی (د ۵۰۵ق/۱۱۱۱م) اسم مشترکی است که چند معنا دارد:
نخست به معنای حرکت جسم است از مقداری به مقدار بزرگتر که باعث رقیقتر شدن قوام شیء به رغم پیوستگی آن میگردد، و دوم به معنای کیفیت چنین قوامی است.
نخست به معنای جنبش اجزاء یک جسم است که پس از نزدیک بودن به یکدیگر، از هم فاصله میگیرند، و دوم به هیئت وضع اجزاء دلالت میکند.
تکاثف نیز به همینگونه هم به حرکت در کم و کیف و حرکت در وضع، و هم بر وضع اطلاق میگردد.
به نظر ابنسینا تخلخل و تکاثف، گاه
بالذات است و موجب تبدیل
ذات جسم میگردد، مانند تبدیل آب به هوا، و گاه
بالعرض، مانند هوا که در
روز متخلخل و در
شب متکاثف است.
فخرالدین رازی (۵۴۳- ۶۰۶ق/ ۱۱۴۸- ۱۲۰۹م) با نقد نظر
فلاسفه میگوید که تخلخل و تکاثف از فروع نفی
جزء لایتجزی است، زیرا با فرض اثبات جوهر فرد، افزایش یا کاهش مقدار جسم و بنابراین تخلخل و تکاثف محال است.
سهروردی (۵۴۹- ۵۸۷ق/۱۱۵۴-۱۱۹۱م) چون خلأ را در عالم محال دانسته، میگوید که تخلخل و تکاثف حقیقی محال است
و
قطبالدین شیرازی (۶۳۴-۷۱۰ق/۱۲۳۷-۱۳۱۰م) در شرح این عبارت وی بر مجازی بودن آن
استدلال کرده است.
صدرالدین شیرازی (د ۱۰۵۰ق/۱۶۴۰م) دلایل سهروردی را در اینباره نپذیرفته است. به اعتقاد ملاصدرا تخلخل به لطافت، یعنی رقیق بودن همراه با بزرگی در حجم
شباهت دارد.
وی میگوید برخی این اشکال را وارد کردهاند که مقدار یا کمیت یک جسم چیزی نیست جز پیوستگی یا همان اتصال جوهری که اساس جسمیت است. بنابراین پذیرفتن تخلخل و تکاثف به این معناست که جسم واحدی بتواند به دو کمیت متفاوت درآید و این مستلزم عرضی بودن کمیت است. وی در پاسخ به این اشکال، تخلخل و تکاثف را به داخل شدن و خارج شدن جسمی لطیف همچون هوا در میان اجزاء جسم مربوط میداند و حرکت جسم واحد را در بیش و کمشدن مقدارش نمیپذیرد.
بر این اساس پذیرفتن تخلخل و تکاثف حقیقی نیازمند اثبات
هیولا برای جسم است و به همین سبب برخی از متقدمان جسم را، به جای
ماده و صورت، مرکب از هیولا و صورت دانستهاند تا مقدار جسم در جوهریت آن دخیل نباشد.
(۱) ابنرشد، محمد، تفسیر مابعدالطبیعۀ ارسطو، به کوشش موریس بویژ، بیروت، ۱۹۳۸م.
(۲) ابنرشد، محمد، تلخیص کتاب المقولات، به کوشش محمود قاسم، قاهره، ۱۹۸۰م.
(۳) ابنسینا، التعلیقات، به کوشش عبدالرحمان بدوی، قم، ۱۴۰۴ق.
(۴) ابنسینا، الحدود، المصطلح
الفلسفی عند العرب، به کوشش عبدالامیر اعسم، بغداد، منشورات مکتبه الفکر العربی.
(۵) ابنسینا، الشفاء، به کوشش ابراهیم مدکور، قاهره، ۱۳۸۰ق/۱۹۶۰م.
(۶) ابنکمونه، سعد، الجدید فی الحکمه، به کوشش حمید مرعید کبیسی، بغداد، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۲م.
(۷) ابوحیان توحیدی، علی، المقابسات، تهران، ۱۳۶۶ش.
(۸) ارسطو، الطبیعه، به کوشش عبدالرحمان بدوی، قاهره، ۱۴۰۴ق.
(۹) افنان، سهیل محسن،
واژه
نامۀ فلسفی، تهران، ۱۳۶۲ش.
(۱۰) بهمنیار بن مرزبان، التحصیل، به کوشش مرتضی مطهری، تهران، ۱۳۴۹ش.
(۱۱) بیضاوی، عبدالله، طوالع الانوار، به کوشش عباس سلیمان، بیروت، ۱۴۱۱ق/۱۹۹۱م.
(۱۲) سهروردی، یحیی، مجموعۀ مصنفات شیخ اشراق، به کوشش هانری کربن، تهران، ۱۳۵۵ش.
(۱۳) شرتونی، سعید، اقرب الموارد، ۱۴۰۳ق.
(۱۴) صدرالدین شیرازی، محمد، الاسفار الاربعه، تهران، ۱۳۸۳ق/۱۹۶۳م.
(۱۵) غزالی، الحدود، المصطلح
الفلسفی عند العرب، به کوشش عبدالامیر اعسم، بغداد، منشورات مکتبه الفکر العربی.
(۱۶) فارابی، اربع رسائل
فلسفیه، به کوشش جعفر آلیاسین، تهران، ۱۳۷۱ش.
(۱۷) فخرالدین رازی، شرح عیون الحکمه، تهران، ۱۳۷۳ش.
(۱۸) فخرالدین رازی، المباحث المشرقیه، حیدرآباد، ۱۳۴۳ق.
(۱۹) قاموس.
(۲۰) قطبالدین شیرازی، شرح حکمه الاشراق، قم، ۱۳۱۵ق.
(۲۱) کاتبی قزوینی، علی، حکمه العین، شرح مبارکشاه بخاری، به کوشش جعفر زاهدی، مشهد، ۱۳۵۳ش.
(۲۲) گمپرتس، تئودور، متفکران یونانی، ترجمۀ محمدحسن لطفی، تهران، ۱۳۷۵ش.
سیما نوربخش، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «تخلخل و تکاثف».