تخارستان
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
تُخارِسْتان، یا طخارستان، سرزمینی کهن و نام ولایتی در خراسان بزرگ در نخستین سدههای اسلامی، واقع در امتداد کرانههای جنوبی جیحون علیا و وسطا واقع شده است. این سرزمین در طول تاریخ دستخوش تحولات و تصرف حکومتهای مختلف بوده و در سالهای متمادی تحت
حکومت بنیامیه و
عباسیان بوده است.
نام تخارستان در نخستین سدههای اسلامی بر بخشی از سرزمین باختر باستان در نواحی خاوری بلخ اطلاق میشده است
این سرزمین از خاور به بدخشان، از شمال به کرانههای جنوبی
رود جیحون و از جنوب به رشته کوههای هندوکش محدود بوده است و در برخی از ادوار تاریخی در مفهوم وسیعتری همۀ نواحی مرتفع وابسته به بلخ، واقع در دو کرانۀ رود جیحون را در بر میگرفته است و به عبارتی دیگر در برگیرندۀ استانهای
فاریاب،
جوزجان،
بلخ،
سمنگان،
قندوز، تخار و
بدخشان در
افغانستان امروزی بوده است.
نام این سرزمین برگرفته از نام مردمی است که «تخار» خوانده میشدند. تخارها از اقوام آریایی بودند که در سدۀ ۳قم در نواحی کوچا و تورفان در شمال شرقی سرزمینی که بعدها ترکستان شرقی یا ترکستان چین خوانده شد، به سر میبردند. این مردم به یکی از زبانهای وابسته به گروه زبانی هند و اروپایی سخن میگفتند
که به زبان تخاری معروف است. هرچند این زبان شرقیترین زبان شناخته شدۀ
هند و اروپایی است، اما از لحاظ تقسیمات زبانشناسی به شاخۀ غربی یا کنتوم آن زبان تعلق دارد.
زبان تخاری در میان زبانهای هند و اروپایی بیشترین شباهتهای واژگانی را با زبانهای ژرمنی و شباهتهایی هم با زبانهای هند و ایرانی، یونانی و بالتی دارد. به باور برخی از زبانشناسان، خاستگاهِ نخستین سخنوران زبان تخاری دشتهای پیرامونی دریای سیاه، در همسایگی مردمی با زبان ژرمنیِ آغازین بوده است که بعدها به سوی جنوب و شرق
مهاجرت کردهاند و بر سر راه خود با یونانیان و هند و ایرانیان آمیختهاند و هنگامی که به
آسیای مرکزی رسیدهاند، زبانشان از زبانهای ایرانی شرقی تأثیر پذیرفته است.
در میانههای سدۀ ۲قم تخارها بر اثر تهاجمات هونها ناگزیر به نواحی غربیتر کوچ کردند. منابع چینی در شرح این رویداد از دو قوم «یوئه ـ چی» و «ووسون» نام بردهاند که از برابر هونها گریخته، و به نواحی فرغانه راندهاند و اندکی پس از ۱۶۰قم از سیحون گذشتند و به قلمرو دولت یونانیِ باختر سرازیر شدند
و میان سالهای ۱۴۰ تا ۱۳۰قم دولت یونانی باختر را برانداختند
استرابن از مردمی چادرنشین به نام «تخاروی» یاد کرده است که در این تهاجم شرکت داشتهاند.
برخی از پژوهشگران ووسونها و برخی دیگر یوئه ـ چیها را برابر با تخارها دانستهاند.
به هر حال، با برافتادن دولت یونانی باختر، این قبایل بیابانگرد دولت کوشانیان را بنیاد نهادند و پس از آن، تاریخ تخاریان و زیستگاه جدیدشان، یعنی تخارستان با تاریخ این دولت درآمیخت.
با انقراض کوشانیان به دست شاپور اول ساسانی (سل ۲۴۰-۲۷۰م) قلمرو آنان و از آن میان تخارستان بر قلمرو ساسانیان افزوده شد.
بنابر سنگنوشتۀ شاپور اول ساسانی در کعبۀ زرتشت، او حکومت تخارستان را به پسرش نرسی سپرد
و پس از آن، این سرزمین را استانداران ساسانی ملقب به کوشانشاه اداره میکردند،
تا آنکه در ۳۶۰م با تهاجمات گروهی از هونها موسوم به هونهای کیداری به نواحی شرقی شاهنشاهی
ساسانیان حکومت ایرانی کوشانشاهان برافتاد و این سرزمین به تصرف آنها درآمد
اما دیری نپایید که در اواخر سدۀ ۴م موج تازهای از مهاجمان هون، معروف به هپتالی از جیحون گذشتند و کیداریها را به نواحی جنوبیتر راندند و نخستین پادشاهی هپتالی را در تخارستان بنیاد نهادند که از تخارستان تا
مرو را شامل میشد.
پس از مرگ یزدگرد دوم ساسانی (۴۵۷م) پسر مهترش هرمز (سوم) بر جای او نشست، اما برادر کهترش پیروز که داعیۀ پادشاهی داشت، به تخارستان نزد هپتالیان رفت و با سپاهی که از آنجا گرد آورده بود، به
ری، محل اقامت هرمز سوم تاخت و پس از چیرگی بر او بر تخت شاهنشاهی ساسانیان نشست.
پیروز پس از تسلط بر اوضاع برای تصرف تخارستان آهنگ آن سرزمین کرد، اما در
جنگ شکست خورد و به اسارت هپتالیان درآمد و به ناچار متعهد گردید در برابر آزادی خویش خراجی هنگفت بپردازد و پسرش قباد را در مدت گردآوری مبلغ لازم در دربار پادشاه هپتالیان به مدت دو سال به گروگان بگذارد. پیروز در ۴۸۴م با وجود همۀ ممانعتهای اطرافیانش بار دیگر به تخارستان لشکر کشید و اینبار هم از هپتالیان شکست خورد و جان خود را از دست داد.
تخارستان در دست هپتالیان باقی بود، تا آنکه در حدود سال ۵۵۸م خسرو اول انوشیروان با یاری ترکان غربی آنجا را تصرف کرد و هپتالیان را به اطاعت درآورد
اما چیرگی ساسانیان بر تخارستان چندان نپایید، زیرا با گذر ترکان غربی از جیحون و استقرار در نواحی جنوبی آن، تخارستان به دست آنان افتاد.
در اوایل سدۀ ۷م که هیوئن تسیانگ زائر بودایی چینی، از تخارستان دیدار کرده است، این سرزمین همچنان در قلمرو ترکان غربی بود. به گزارش او در آن زمان تخارستان از شمال به جنوب ۱۰۰۰ لی (حدود ۵۰۰ کمـ) و از شرق به غرب ۳۰۰۰ لی (حدود ۱۵۰۰ کمـ) وسعت داشته است و به ۲۷ امیرنشین تقسیم میشد که امرای آنها فرمانبردار یک تگین (شاهزاده) ترک بودند که مقر حکومتش در قندوز بود و او را اصلاً پسر یکی از خانهای ترکهای غربی میدانستند و مردم آنجا غالباً پیرو آیین بودایی بودند.
طبری هم از یک یبغو (جبغویه) به عنوان شاه تخارستان نام میبرد که بر امرای محلی تخارستان فرمانروایی داشته است.
شهرها و نواحی تخارستان در ۳۲ق/۶۵۲م توسط سپاهیان
عبدالله بن
عامر بن کریز به جنگ و
صلح گشوده، و بر قلمرو
مسلمانان افزوده شد.
اما این چیرگی مسلمانان بر تخارستان مانند دیگر ولایات
خراسان قطعی نبود، چون بهسبب دوری مراکز تجمع سپاهیان عرب ــ که در
کوفه و
بصره متمرکز بودند ــ مردم این نواحی از هر فرصتی برای
شورش سود میجستند.
شورشهای محلی در سالهای پایانی
خلافت عثمان و سراسر روزگار خلافت
علی (علیهالسّلام) که عربها درگیر جنگهای خانگی بودند، بیش از پیش روی داد.
بنابر منابع تاریخی چینی در حدود سال ۳۵ق/۶۵۵م که عربها ناچار تخارستان را تخلیه کردند، نیروهای تخارستان قدم به قدم آنان را تعقیب میکردند و در همین هنگام پیروز پسر یزدگرد سوم ساسانی به تخارستان آمد و به عنوان شاهنشاه
ایران بر تخت نشست،
تا آنکه در ۴۷ق۶۶۷م
زیاد بن ابیه که از جانب
معاویه والی خراسان، و از فعالیتهای پیروز بیمناک بود، سپاهیانی به فرماندهی
حکم بن عمرو غفاری به تخارستان گسیل داشت. حکم پس از غلبه بر نیروهای پشتیبان پیروز از جیحون گذشت و به چغانیان رسید و پیروز را به خاک
چین عقب راند.
اما ۳ سال بعد با
مرگ حکم بن عمرو همۀ سرزمینهای متصرفی و از آن میان تخارستان از دست عربها بیرون شد.
در ۵۱ق/۶۷۱م،
ربیع بن زیاد حارثی از جانب
زیاد بن ابیه مأمور خراسان شد. او پس از تصرف تخارستان از جیحون گذشت و تا چغانیان پیش راند
و پایگاه عربها را در خراسان تثبیت کرد، اما دیری نپایید که با آغاز درگیری میان قبایل عرب ساکن خراسان پایگاه آنها در خراسان متزلزل گشت و نیروهای عرب ناگزیر بار دیگر تخارستان را ترک گفتند، تا آنکه در ۷۸ق/۶۹۷م
عبدالملک مروان زمام امور خراسان را به
حجاج بن یوسف سپرد و او
مهلب بن ابیصفره را به خراسان گسیل داشت.
مهلب توانست با ایجاد موازنه میان قبایل عرب ساکن در خراسان پایگاه عربها را در آنجا تثبیت کند، اما با درگذشت او در ۸۳ق/۷۰۲م،
یزید بن مهلب پسر و جانشین او نتوانست سیاست پدر را پیش ببرد و اختلاف و درگیری میان قبایل عرب خراسان بار دیگر بالا گرفت و در همین اثنا پسر پیروز ساسانی که مدعی تاج و تخت ساسانیان بود، در تخارستان مستقر شد و فرمانروایان محلی چغانیان بادغیس به همراه هپتالیان به رهبری او اتحادیهای نظامی بر ضد عربها تشکیل دادند
تا آنکه در ۸۶ق حجاج،
قتیبة بن مسلم باهلی را مأمور خراسان کرد.
قتیبه در همان سال تخارستان را گشود و امرای محلی چغانیان و نواحی پیرامونی تخارستان را به اطاعت درآورد.
در ۹۰ق/ ۷۰۹م نیزک طرخان، از امرای محلی تابع یبغوی تخارستان که در حوالی بادغیس سرکشی میکرد و در آغازِ کار قتیبه در خراسان با او سازش کرده بود و در لشکرکشیهای قتیبه به
ماوراءالنهر او را همراهی میکرد، از پیشرفت کار قتیبه در خراسان و ماوراءالنهر بیمناک شد و از دستیابی دوباره به استقلال از دست رفتۀ خود ناامید شد. نیزک که در این هنگام در آملِ ماوراءالنهر همراه لشکریان قتیبه بود، از او اجازه گرفت تا به
بلخ رود. او پس از رسیدن به بلخ بیدرنگ به تخارستان رفت و علم عصیان برافراشت و با فرمانروایان محلی بلخ، طالقان، فاریاب، جوزجان و یبغوی تخارستان اتحادی نظامی بر ضد عربها تشکیل داد.
قتیبه برای سرکوب نیزک، نیروهایی به فرماندهی برادرش عبدالرحمان به بلخ گسیل کرد. او پس از چیرگی بر بلخ رهسپار تخارستان شد و نیزک ناچار مناطقی را که در تصرف داشت، تخلیه کرد و متحدان او نیز چون وضع را چنین دیدند، تسلیم شدند، یا از کارزار گریختند
هرچند پس از این رویداد یبغوی تخارستان و فرمانروایان محلی تابع او استقلال نیمبند خود را از دست ندادند، اما نفوذ معنوی و سیاسی
مسلمانان در تخارستان توسعه یافت
با این همه، یبغوی تخارستان مانند برخی از فرمانروایان محلی حوضۀ جیحون با فرستادن سفیران و نامههایی به دربار
چین درخواست یاری در برابر عربها داشت.
در ۱۱۶ق/۷۳۴م هنگامیکه حارث بن سُریج در خراسان برضد عاملان
بنیامیه سر به شورش برداشت، فرمانروایان محلی تخارستان از این شورش حمایت کردند و به او پیوستند
و هنگامیکه
ابومسلم خراسانی در
شعبان ۱۲۹/ مۀ ۷۴۷ دعوت خود را آشکار کرد و داعیانی را به تخارستان گسیل داشت،
مردم آنجا بدو پیوستند
و تخارستان در ۱۳۰ق به دست ابومسلم افتاد و او عاملی از جانب خود به جای عامل اموی تخارستان در آنجا گماشت.
در زمان
عباسیان نخست بلخ و تخارستان را حاکمانی فرستاده از
عراق اداره میکردند،
اما در ۲۰۵ق/۸۲۰م سراسر سرزمینهای خلافت که در شرق عراق واقع بودند، از آن میان تخارستان به
طاهر بن حسین، سر دودمان
طاهریان واگذار گردید و پس از آن این سرزمین در قلمرو طاهریان قرار گرفت،
تا آنکه در ۲۵۶ق/۸۷۰م
یعقوب لیث صفاری تخارستان را بهتصرف درآورد
و در ۲۵۷ق
معتمد عباسی با فرستادن منشور و لوا حکومت او را بر تخارستان به رسمیت شناخت.
اما با این حال، بر بلخ و تخارستان (در مفهوم محدود آن) خاندانی ایرانی موسوم به
ابوداوودیان یا باینجوریان فرمانروایی داشتند. از این خاندان امیر ابوداوود محمد تا حدود سال ۲۸۶ق/ ۸۹۹م بر بلخ
حکومت داشت.
در ۲۸۷ق در پی نبردی که میان عمرو لیث و امیر اسماعیل سامانی در بلخ درگرفت، امیر اسماعیل بر سپاهیان عمرو پیروز شد و او را به اسارت گرفت
و
معتضد عباسی در همان سال حکومت خراسان از آن میان تخارستان را به امیر اسماعیل سامانی واگذارد.
از این زمان تخارستان در قلمرو پادشاهی
سامانیان باقی بود، تا آنکه در ۳۸۳ق/۹۹۳م به دنبال شورش فائق و ابوعلی سیمجور در خراسان برضد امیر سامانی، نوح بن منصور از سبکتگین یاری خواست. سبکتگین پس از فرونشاندن آن شورش در ۳۸۴ق، حکومت بلخ، تخارستان، بامیان، غور و غرجستان را بهدست آورد
و با فروپاشی پادشاهی سامانیان در ۳۸۹ق تخارستان رسماً در قلمرو
غزنویان قرار گرفت.
در منابع تاریخی و جغرافیایی دوره اسلامی از دو تخارستانِ علیا و سفلا بدون مشخص کردن جایگاه هر یک یاد شده است.
بر پایه فهرست شهرهایی که
ابنخردادبه برای تخارستان علیا برشمرده است، تخارستان علیا نواحی شرقی بلخ و جنوبی جیحون را در بر میگرفته است و از نوشته
یعقوبی، آنجا که از بامیان در شمار نواحی تخارستان «اولی» (اولین) یا «دنیا» (نزدیکترین) یاد میکند، چنین پیداست که تخارستان سفلا در برگیرنده نواحی جنوب غربی تخارستان علیا و جنوبی بلخ بوده است.
سرزمین تخارستان دارای دو بخش کوهستانی و دشت بوده است و در دشتهای آن ترکان خَلُّخ (خُرلُخ) زندگی میکردند.
مهمترین شهرهای تخارستان شهرهای خُلْم، سمنگان، بغلان، سکلکند، وروالیز، آرهَن، راوَن، سکمیشت، روب، سرای عاصم، خَشت و اندراب بود و شهر طالقان (تایقان) که شهر بلخ وسعت داشت، بزرگترین شهر و مرکز تخارستان بهشمار میرفت.
در اوایل سدۀ ۵ق ترکان سلجوقی در پی چراگاه برای احشام خود با موافقت
سلطان محمود غزنوی از جیحون گذشتند و وارد
خراسان شدند. اما پس از استقرار در آنجا دست به کشتار و چپاول اموال مردم گشودند و تمام کوششهای سلطان محمود غزنوی و جانشین او، مسعود در بیرون راندن آنان از خراسان ناکام ماند، تا آنکه سرانجام در ۴۳۱ق/۱۰۴۰م در نبردی سرنوشتساز در دندانقان که میان ترکان سلجوقی و سپاهیان سلطان مسعود درگرفت، شکست بر سپاهیان غزنوی افتاد و پس از آن، نیروهای سلجوقیان برای تسلیم نهایی شهرهای خراسان پراکنده شدند. طغرل بیک به
نیشابور رفت، موسی یبغو و ابراهیم ینال رهسپار
مرو شدند و چغری بیک آهنگ بلخ و تخارستان کرد.
با تشکیل دولت
سلجوقیان، تاریخ تخارستان با تاریخ آن دولت درآمیخت، تا آنکه در میانههای سدۀ۶ق با تاخت و تازهای غزان در خراسان و به اسارت درآمدن سلطان سنجر در ۵۴۸ق/۱۱۵۳م به دست آنان، قدرت سلجوقیان در خراسان رو به افول نهاد
و علاءالدین حسین غوری، ملقب به جهانسوز، نواحی بامیان و تخارستان را به تصرف درآورد، آن نواحی را بر قلمرو غوریان افزود و حکومت آنجا را به برادر بزرگتر خود فخرالدین مسعود واگذار کرد.
از ۵۵۰ق/۱۱۵۵م شاخۀ آلشنسب یا شنسبیان از حکومت غوریان در تخارستان و بامیان بنیاد یافت که پس از حدود ۶۰ سال حکومت در ۶۱۲ق/۱۲۱۵م به دست
خوارزمشاهیان برافتاد
و بر قلمرو آنان افزوده شد.
چنگیزخان مغول در ۶۱۷ق به هنگام محاصرۀ
سمرقند سپاهیانی را برای تسخیر طالقان از شهرهای تخارستان روانه کرد، اما مدافعان شهر در برابر مغولان ایستادگی کردند، تا آنکه در ۶۱۸ق چنگیزخان پس از چیرگی بر بلخ به طالقان تاخت و آنجا را به تصرف درآورد
آنگاه مغولان در پی سلطان جلالالدین خوارزمشاه تا بامیان را دستخوش
قتل و غارت ساختند و در همان سال بر بامیان (در تخارستان سفلا) دست یافتند.
در منابع دورۀ مغول و روزگار پس از آن از تخارستان کمتر یاد شده است، اما امروزه ولایتی در شمال
افغانستان به نام «تُخار» نامگذاری شده است که بخشهایی از سرزمین تخارستان تاریخی را در بر میگیرد.
ولایت نوبنیاد تخار با حدود ۳۳۳‘۱۲ کمـ۲ وسعت و با۰۶۰‘ ۷۵۳ تن جمعیت (۱۳۸۵ش/۲۰۰۶م) از شرق و جنوب شرقی به ولایت
بدخشان، از غرب به ولایتهای
قندوز و بغلان، از جنوب به ولایت کاپیسا، و از شمال به
کشور تاجیکستان محدود است. ولایت تخار که مرکز آن شهر طالقان است، ۶ ولسوالی و ۵ علاقهداری دارد و شهرهای
طالقان، چاه آب، ینگی قلعه، اشکمش و فرخار مهمترین شهرهای آن بهشمار میآید.
(۱) ابناثیر، علی بن ابیالكرم، الکامل فی التاریخ.
(۲) ابن حوقل، محمد، صورةالارض، به کوشش کرامرس، لیدن، ۱۹۳۸م.
(۳) ابن خردادبه، عبیدالله، المسالک و الممالک، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۳۰۶ق/۱۸۸۹م.
(۴)
اخبارالدولة العباسیة، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطیبی، بیروت، ۱۹۷۱م.
(۵) اصطخری، ابراهیم، مسالک الممالک، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۸۷۰م.
(۶) بارتولد، و و، جغرافیای تاریخی ایران، ترجمۀ حمزه سردادور، تهران، ۱۳۵۸ش.
(۷) بلاذری، احمد، فتوح البلدان، به کوشش عبدالله انیس طباع و عمر انیس طباع، بیروت، ۱۴۰۷ق/۱۹۸۷م.
(۸) بهزادی، رقیه، قومهای کهن در آسیای مرکزی و فلات ایران، تهران، ۱۳۷۳ش.
(۹) بیهقی، ابوالفضل، تاریخ، به کوشش علیاکبر فیاض، مشهد، ۱۳۵۰ش.
(۱۰) پیگولوسکایا، ن و، شهرهای ایران در روزگار پارتیان و ساسانیان، ترجمۀ عنایتالله رضا، تهران، ۱۳۶۷ش.
(۱۱) تاریخ سیستان، به کوشش محمدتقی بهار، تهران، ۱۳۱۴ش.
(۱۲) جوینی، عطاملک، تاریخ جهانگشای، بهکوشش محمد قزوینی، لیدن، ۱۳۲۹ق/۱۹۱۱م.
(۱۳) حدودالعالم، بهکوشش منوچهر ستوده، تهران، ۱۳۴۰ش.
(۱۴) دولتآبادی، بصیر احمد، شناسنامۀ افغانستان، تهران، ۱۳۸۱ش.
(۱۵) دینوری، احمد، الاخبارالطوال، بهکوشش عبدالمنعم عامر، قاهره، ۱۹۶۰م.
(۱۶) رشیدالدین فضلالله، جامع التواریخ، بهکوشش محمد روشن و مصطفی موسوی، تهران، ۱۳۷۳ش.
(۱۷) شبانکارهای، محمد، مجمعالانساب، به کوشش هاشم محدث، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۱۸) طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری.
(۱۹) ظهیرالدین نیشابوری، سلجوقنامه، تهران، ۱۳۳۲ش.
(۲۰) کولسنیکف، ا ی، ایران در آستانۀ یورش تازیان، ترجمۀ م ر یحیایی، تهران، ۱۳۵۷ش.
(۲۱) گردیزی، عبدالحی، زینالاخبار، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، ۱۳۴۷ش.
(۲۲) گوتشمید، آلفرد، تاریخ ایران و ممالک همجوار آن از زمان اسکندر تا انقراض اشکانیان، ترجمۀ کیکاووس جهانداری، تهران، ۱۳۵۶ش.
(۲۳) لین پول، استانلی، الدول الاسلامیة، ترجمۀ م ص فرزات، دمشق، ۱۳۹۴ق.
(۲۴) مجمل التواریخ و القصص، به کوشش محمدتقی بهار، تهران، ۱۳۱۸ش.
(۲۵) مشکور، محمدجواد، جغرافیای تاریخی ایران باستان، تهران، ۱۳۷۱ش.
(۲۶) مقدسی، محمد، احسن التقاسیم، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۹۰۶م.
(۲۷) منهاج سراج، طبقات ناصری، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۲۸) یاقوت، بلدان.
(۲۹) Adams، D Q، Tocharian Historical Phonology and Morphology، New Haven، ۱۹۸۸.
(۳۰) a Barthold، W W، Turkestan Down to the Mongol Invasion، London، ۱۹۷۷.
(۳۱) Bivar، A D H،» The History of Eastern Iran «، The Cambridge History of Iran، ed E Yarshater، London، ۱۹۸۳، vol III) ۱.
(۳۲) a Bosworth، C E، The Ghaznavids their Empire in Afghanistan and Eastern Iran، Edinburgh، ۱۹۶۳.
(۳۳) id،» The Ŧāhirids and Ԩaffārids «، The Cambridge History of Iran، ed R N Frye، London، ۱۹۷۵، vol IV.
(۳۴) i Christensen، A، L’Iran sous les Sassanides، Copenhagen، ۱۹۳۶.
(۳۵) EI۲.
(۳۶) EI۲، S.
(۳۷) Frye، R N، The Golden Age of Persia، London، ۱۹۷۵.
(۳۸) Frye، R N، The Heritage of Persia، London، ۱۹۷۶.
(۳۹) a Ghirshman، R، Iran، London، ۱۹۶۱.
(۴۰) Gibb، H A R، The Arab Conquests in Central Asia، New York، ۱۹۷۰.
(۴۱) a Grousset، R، L’Empire des steppes، Paris، ۱۹۴۸.
(۴۲) b Le Strange، G، The Lands of the Eastern Caliphate، London، ۱۹۶۶.
(۴۳) Lyovin، A V، An Introduction to the Languages of the World، New York، ۱۹۹۷.
(۴۴) a Markwart، J، Ērānšahr، Berlin، ۱۹۰۱.
(۴۵) b McGovern، W M، The Early Empires of Central Asia، Chapel Hill، ۱۹۳۹.
(۴۶) Strabo، The Geography، tr H L Jones، London، ۱۹۶۱.
(۴۷) a Watters، Th، On Yuan Chwang’s Travels in India، ed T W Rhys Davids and S W Bushell، London، ۱۹۷۳.
(۴۸) i The World Gazetteer، wwwworld-gazetteercom.
(۴۹) b Zarrinkūb، A H،» The Arab Conquest of Iran and its Aftermath «، The Cambridge History of Iran، ed R N Frye، London، ۱۹۷۵، vol IV.
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، دانشنامه بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «تخارستان»، شماره ۵۸۱۳.