تبرئه خلفا با آیه محمد رسولالله (شبهه)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
آیه بیست و نه
سوره فتح، یکی از ویژگیهای
پیامبر گرامی اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و اصحاب آن حضرت را سختگیربودن در مقابل دشمن و مهربانی با دوستان، معرفی میکند.
اهلسنت این ویژگی را به همه اصحاب نسبت دادهاند و چنین نتیجه گرفتهاند که طبق این آیه شریفه
خلفای سهگانه هم مثل بقیه اصحاب این ویژگی را دارند، پس چطور میشود آنان حق
امیرالمومنین را
غصب کرده باشند و به خانه او هجوم آورده و حتی
دختر رسول خدا را کتک زده باشند؟
در این مختصر این آیه را بررسی خواهیم کرد تا بهدست آید که چنین برداشتی از آیه میتوان کرد یا نه؟ و همچنین به بررسی سیره و زندگی خلفای سهگانه میپردازیم تا ببینیم که آیا خلفای سهگانه دارای چنین ویژگیهایی بودهاند تا آیه شامل حال آنها شود، یا خیر؟
خداوند، در
قرآن کریم میفرماید که
اصحاب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کسانی هستند که با یکدیگر مهربان هستند:
«مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذینَ مَعَهُ اَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَماءُ
بَیْنَهُمْ تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سیماهُمْ فی وُجُوهِهِمْ مِنْ اَثَرِ السُّجُودِ ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْاِنْجیلِ کَزَرْعٍ اَخْرَجَ شَطْاَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوی عَلی سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ اَجْراً عَظیماً؛
محمّد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرستاده خداست و افرادی که با او هستند در برابر
کفّار سرسخت و شدید، و در میان خود مهربانند پیوسته آنها را در حال رکوع و سجود می
بینی در حالی که همواره فضل خدا و رضای او را میطلبند نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمایان است این وصف آنان در
تورات و وصف آنان در
انجیل است، همانند زراعتی که جوانههای خود را خارج ساخته، سپس به تقویت آن پرداخته تا محکم شده و بر پای خود ایستاده است و بقدری نموّ و رشد کرده که زارعان را به شگفتی وامی دارد این برای آن است که کافران را به خشم آورد (ولی) کسانی از آنها را که
ایمان آورده و کارهای شایسته انجام دادهاند، خداوند وعده آمرزش و اجر عظیمی داده است.»
این آیه شامل تمام یاران رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و از جمله
خلفای سهگانه میشود و ثابت میکند که آنها در برابر
مشرکان سختگیر و با
مسلمانان مهربان بودهاند، حال چگونه میتوان پذیرفت که حق
علی بن ابوطالب را
غصب کرده باشند، به خانه او هجوم آورده و حتی
دختر رسول خدا را کتک زده باشند، تا جایی که فرزندش محسن سقط شود؟!
آیا این اتهماتی که به خلفا زده میشود، مخالف نص صریح قرآن کریم نیست؟
از جمله آیاتی که
اهلسنت برای اثبات عدالت تمام
صحابه و بهویژه خلفای سهگانه استناد میکنند، آیه پیشین است و مدعی هستند که خداوند تمام اصحاب رسول خدا را «اشداء علی الکفار»، «رحماء
بینهم» و... وصف و به همه آنها وعده آمرزش و پاداش عظیم داده است.
در پاسخ میگوییم: این آیه هرگز عدالت تمام صحابه را ثابت نخواهد کرد، زیرا منظور از «معیت» در «وَالَّذینَ مَعَهُ» فقط به معنای معیت و همراهی جسمانی نیست، بلکه مقصود معیت روحی و ایمانی و منظور کسانی هستند که از اوصاف یاد شده در آیه برخوردار بودهاند. خداوند در این آیه برای همراهان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) صفات و ویژگیهای را میشمارد که با بررسی زندگی صحابه، درمییابیم که برخی از صحابه از این ویژگیها برخوردار نبودهاند، بنابراین آیه شامل همه آنها نمیشود و فقط شامل کسانی میشود که این ویژگیها را دارا بودهاند.
از جمله ویژگیهایی که خداوند برای همراهان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میشمارد، «اشداء علی الکفار؛ در برابر کفّار سرسخت و شدید هستند» است.
تاریخ زندگی صحابه و گریزهای آنها در جنگهای صدر اسلام این واقعیت را به اثبات میرساند که برخی از صحابه دارای این ویژگی نبودهاند. فرار در
جنگ احد،
جنگ خیبر و
جنگ حنین و تنها ماندن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به همراه عدهای کمی از صحابه، بهترین شاهد و گواه بر این مطلب است.
خداوند در قرآن کریم درباره گریز صحابه در جنگ احد میفرماید: «اِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْاْ مِنکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الجَْمْعَانِ اِنَّمَا اسْتزََلَّهُمُ الشَّیْطَانُ بِبَعْضِ مَا کَسَبُواْ وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنهُْمْ اِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِیم
افرادی که در روز روبرو شدن دو جمعیت با یکدیگر (در جنگ احد)، گریختند،
شیطان آنها را بر اثر بعضی از گناهانی که مرتکب شده بودند، به لغزش انداخت و خداوند آنها را بخشید. خداوند، آمرزنده و بردبار است.»
و در آیه ۲۵ سوره توبه میفرماید: «لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ فی مَواطِنَ کَثیرَةٍ وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ اِذْ اَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئاً وَ ضاقَتْ عَلَیْکُمُ الْاَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرین
خداوند شما را در جاهای زیادی یاری کرد (و بر دشمن پیروز شدید) و در روز حنین (نیز یاری نمود) در آن هنگام که فزونی جمعیّتتان شما را مغرور ساخت، ولی (این فزونی جمعیّت) هیچ به دردتان نخورد و زمین با همه وسعتش بر شما تنگ شده سپس پشت (به دشمن) کرده، فرار نمودید!.»
این دو آیه ثابت میکنند که صحابه در جنگ احد و حنین فرار کردهاند. در جنگ حنین بیش از دوازده هزار نفر به همراه رسول خدا در این جنگ شرکت کرده بودند، اما در هنگام نبرد ـ جز عده کمی ـ همگی فرار کرده و رسول خدا را در میان لشکر دشمن تنها گذاشتند.
حال چگونه میتوان ادعا کرد که تمام صحابه «اشداء علی الکفار» بودهاند؟
بنابراین، آیه شامل تمام صحابه نمیشود و بلکه فقط شامل کسانی میشود که در نبردها حقیقتاً بر کفار سختگیر بوده و در برابر آنها ایستادگی کردهاند.
ویژگی دومی که خداوند برای همراهان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میشمارد، این است که آنها با یکدیگر مهربان بودهاند. با بررسی تاریخ صدر اسلام، میبنیم که این ویژگی نیز در همه صحابه وجود نداشته است، زیرا در صدر اسلام میان صحابه جنگها و خونریزیهایی اتفاق افتاده است که کاملاً عکس این مساله را به اثبات میرساند. گردآمدن صحابه از اطراف و اکناف ممالک اسلامی و کشتن
عثمان بن عفان، جنگهای
جمل،
صفین و
نهروان که در همه آنها صحابه نقش اصلی را در دو طرف داشتهاند، بهترین شاهد و دلیل بر اثبات این مطلب است.
از آن جایی که هدف اصلی اهل سنت از استناد به این آیه، تبرئه خلفای سهگانه و انکار هجوم به خانه
حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) و
شهادت آن حضرت است، در اینجا به بررسی سیره و زندگی خلفای سهگانه میپردازیم تا ببینیم که آیا خلفای سهگانه دارای چنین ویژگیهایی بودهاند تا آیه شامل حال آنها شود، یا خیر؟
پیش از ورود به اصل بحث مطالبی به صورت مختصر درباره حکم گریز از جنگ میآوریم.
بیتردید گریز از میدان نبرد، یکی از
گناهان بزرگ محسوب میشود که هم از نظر
عقل و هم از نظر
شرع عملی است ناپسند، زیرا ثابت میکند که شخص فرار کننده از جنگ، به خداوند و وعدههایی که داده است بیتوجه بوده و حاضر نیست جان خود را در راه خداوند و
دین اسلام فدا کند.
و اگر این فرار سبب شود که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در میان
مشرکین تنها مانده و افرادی که از آن حضرت در مقابل حملات دشمنان دفاع نماید نداشته باشد، حکم شدیدتری پیدا میکند.
خداوند کریم درباره فرار از جنگ میفرماید: «یَاَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُواْ زَحْفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ الْاَدْبَار. وَ مَن یُوَلِّهِمْ یَوْمَئذٍ دُبُرَهُ اِلا مُتَحَرِّفًا لِّقِتَالٍ اَوْ مُتَحَیزًِّا اِلیَ فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّهِ وَ مَاْوَئهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ المَْصِیر
ای افرادی که ایمان آوردهاید! هنگامی که با انبوه
کافران در میدان نبرد رو برو شدید، به آنها پشت نکنید (و فرار ننمایید)!. و هر کس در آن هنگام به آنها پشت کند، مگر آن که هدفش کنارهگیری از میدان برای حمله مجدد، و یا به قصد پیوستن به گروهی (از مجاهدان) بوده باشد، (چنین کسی) به
غضب خدا گرفتار خواهد شد و جایگاه او
جهنم، و چه بد جایگاهی است!.»
روایات بسیاری نیز در منابع روایی اهل سنت در حرمت فرار از جنگ وارد شده است که به یک روایت اشاره میکنیم.
محمد بن اسماعیل بخاری در صحیحش مینویسد: عن ابی هُرَیْرَةَ رضی الله عنه عن النبی صلی الله علیه وسلم قال اجْتَنِبُوا السَّبْعَ الْمُوبِقَاتِ قالوا یا رَسُولَ اللَّهِ وما هُنَّ قال الشِّرْکُ بِاللَّهِ وَالسِّحْرُ وَقَتْلُ النَّفْسِ التی حَرَّمَ الله الا بِالْحَقِّ وَاَکْلُ الرِّبَا وَاَکْلُ مَالِ الْیَتِیمِ وَالتَّوَلِّی یوم الزَّحْفِ وَقَذْفُ الْمُحْصَنَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ الْغَافِلاتِ.
ابوهریره از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند فرمود: از هفت چیز که سبب ورود و بقاء در آتش میشود بپرهیزید. سؤال شد این هفت چیز کدامند؟ فرمود:
شرک به خداوند، کشتن انسانی که خداوند ریختن خونش را
حرام کرده است، مگر در صورت جرم باعث
قتل، خوردن
ربا و
مال یتیم، فرار از جبهه جنگ و تهمت به زنان مؤمن که دامن آنان از آلودگی پاک است.
شوکانی، ذیل این حدیث میگوید: (وفی الحدیث) دَلِیلٌ علی اَنَّ هذه السَّبْعَ الْمَذْکُورَةَ من کَبَائِرِ الذُّنُوبِ وَالْمَقْصُودُ من ایرَادِ الحدیثها هنا هو قَوْلُهُ فیه وَالتَّوَلِّی یوم الزَّحْفِ فان ذلک یَدُلُّ علی اَنَّ الْفِرَارَ من الْکَبَائِرِ الْمُحَرَّمَةِ وقد ذَهَبَ جَمَاعَةٌ من اَهْلِ الْعِلْمِ الَی اَنَّ الْفِرَارَ من مُوجِبَاتِ الْفِسْقِ.
هفت مورد ذکر شده در این حدیث از گناهان بزرگ هستد که مقصود ما از نقل این حدیث مورد ششم آن فرار از جنگ است که در این حدیث از گناهان بزرگ شمرده شده است و بعضی از دانشمندان آن را سبب فسق دانستهاند.
ابنحزم اندلسی درباره حکم فرار از جنگ میگوید: مسالة، ولا یحل لمسلم ان یفرّ عن مشرک ولاعن مشرکین ولو کثر عددهم اصلاً لکن ینوی فی رجوعه التحیز الی جماعة المسلمین ان رجا البلوغ، الیهم او ینوی الکر الی القتال فان لمن ینو الا تولیة دبرههاربا فهو فاسق ما لم یتب، قال الله عز وجل: (یَاَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُواْ زَحْفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ الْاَدْبَار. وَ مَن یُوَلِّهِمْ یَوْمَئذٍ دُبُرَهُ اِلا مُتَحَرِّفًا لِّقِتَالٍ اَوْ مُتَحَیزًِّا اِلیَ فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّهِ وَ مَاْوَئهُ جَهَنَّمُ).
برای
مسلمان جایز و حلال نیست که از
مشرک و یا از مشرکین فرار کند، هر چند که زیاد باشند و اگر قصد عقبنشینی هم داشته باشد باید به این نیت باشد که با پیوستن به دیگر مسلمانان جنگ با آنان را ادامه دهد، در غیر این صورت
فاسق خواهد بود، مگر
توبه کند. خداوند میفرماید: ای اهل ایمان! هرگاه با تهاجم کافران در میدان کارزار روبرو شدید، مبادا از بیم آنان پشت به دشمن کرده و از جنگ بگریزید. هر کس در روز جنگ به آنها پشت نمود و فرار کرد، به طرف غضب و خشم خدا روی آورده و جایگاهش
دوزخ که بدترین منزل است خواهد بود.
جنگ بدر، از مهمترین جنگهای تاریخ صدر اسلام است، زیرا نقشی اساسی در برقراری حکومت اسلامی در
مدینه داشت. پیامبر اسلام پیش از آغاز جنگ با یاران خود
مشورت کرد که با قریش بجنگند یا این که به مدینه برگردند. عالمان اهل سنت تصریح کردهاند که هنگامی که پیامبر این مطلب را با
ابوبکر و
عمر در میان نهادند، آنها مخالفت خود را با جنگ اعلام کردند و برگشتن به مدینه را ترجیح دادند.
عَنْ اَنَس، اَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم شَاوَرَ حِینَ بَلَغَهُ اِقْبَالُ اَبِی سُفْیَانَ قَالَ فَتَکَلَّمَ اَبُو بَکْر فَاَعْرَضَ عَنْهُ ثُمَّ تَکَلَّمَ عُمَرُ فَاَعْرَضَ عَنْهُ فَقَامَ سَعْدُ بْنُ عُبَادَةَ فَقَالَ اِیَّانَا تُرِیدُ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَوْ اَمَرْتَنَا اَنْ نُخِیضَهَا الْبَحْرَ لاَخَضْنَاهَا وَلَوْ اَمَرْتَنَا اَنْ نَضْرِبَ اَکْبَادَهَا اِلَی بَرْکِ الْغِمَادِ لَفَعَلْنَا - قَالَ - فَنَدَبَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم النَّاسَ فَانْطَلَقُوا حَتَّی نَزَلُوا بَدْرًا.
انس میگوید: خبر بازگشت
ابوسفیان به مدینه رسید، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با یکایک اصحاب و یارانش به گفتگو و مشورت نشست، ابوبکر سخن گفت؛ اما رسول خدا از وی روی برگرداند سپس عمر سخن گفت، رسول خدا از وی نیز روی برگرداند.
سعد بن عباده به پاخواست و گفت: آیا نظر و رای ما را میخواهی ای رسول خدا؟ قسم به آن که جانم در دست او است، اگر فرمانت صادر شود که آنان را در دریا غرق کنیم، چنین خواهیم کرد و اگر بگویی با غلاف شمشیر پهلوهای آنان را نوازش دهیم، چنین خواهیم کرد. پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پس از این سخنان
مردم را برای جنگیدن فراخواند تا آن که در سرزمین بدر فرود آمدند.
اعراض و رویگردانی رسول اکرم از سخنان ابوبکر و عمر به خاطر این بود که آن دو سخنانی به زبان آوردند که نشاندهنده عزت و شوکت
قریش بود و باعث تضعیف روحیه مسلمانان گردید، همانگونه که در مصادر مهم دیگر اهل سنت به مضمون سخنان خلیفه اول و دوم اشاره شده است: فقال عمر بن الخطاب: یا رسول الله انها قریش وعزها، والله ما ذلت منذ عزت ولا آمنت منذ کفرت....
عمر بن الخطاب گفت: ای رسول خدا! قریش عزیز است، به خدا سوگند از روزی که عزیز شده، ذلت ندیده و از زمانی که کافر شده ایمان نیاورده است....
سؤال اساسی این است که آیا کسی که این چنین روحیه نسبت به کفار داشته باشد، جمله «اشداء علی الکفار» در این آیه شریفه، شامل حال او میشود یا خیر؟
تردیدی نیست که جمله «اشداء علی الکفار» با فرار از میدان نبرد، سازگار نیست و به کسی که در جنگها فرار کرده است، نمیتوان گفت «اشداء علی الکفار» بوده. و خلفای سهگانه در جنگهای زیادی، از جمله جنگ احد، خیبر و حنین فرار کردهاند.
یکی از دلائل فرار ابوبکر در جنگ احد، اعتراف خود او است. بسیاری از بزرگان اهل سنت به نقل از
عائشه نوشتهاند: کان ابو بکر رضی الله عنه اذا ذکر یوم احد بکی ثم قال ذاک کله یوم طلحة ثم انشا یحدث قال کنت اول من فاء یوم احد فرایت رجلا یقاتل مع رسول الله صلی الله علیه وسلم دونه واراه......
عائشه میگوید: ابوبکر هرگاه یاد روز اُحُد میافتاد، گریه میکرد و میگفت: آن روز، روز
طلحه بود. سپس گفت: نخستین کسی که در آن روز (پس از فرار) بازگشت، من بودم، رسول خدا را دیدم که با یکی از کفار میجنگید، به طلحه گفتم: همان جایی که هستی باش که من چیزهایی را از دست دادهام، مردی از خویشان من است که عزیزتر است از تمام آن چه
بین مشرق و مغرب است. و من به رسول خدا نزدیکتر بودم، کسی را که نمیشناختم به طرف رسول خدا آمد، هنگامی که نزدیک شد دیدم
ابوعبیده جراح است، خودمان را به پیامبر رساندیم، دیدم دندانهای جلوی آن حضرت شکسته شده و صورتش شکافته و دو حلقه از حلقههای زره در صورتش فرو رفته بود.
حاکم نیشابوری پس از نقل این روایت میگوید: هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین ولم یخرجاه.
یکی دیگر از دلیلهای فرار ابوبکر و عمر در جنگ احد، اعترافی است که عمر بن الخطاب در زمان خلافتش کرده است.
ابومظفر کنانی در
لباب الآداب و
ابنعبدالبر قرطبی در
الاستذکار نوشتهاند: ...لما فرض عمر رضوان الله علیه الدواوین جاء طلحة بن عُبید الله رحمه الله بنفرٍ من بنی تمیم یستفرض لهم، وجاء رجلٌ من الانصار بغلامٍ مصفرٍّ سقیمٍ، فقال: من هذا الغلام؟ قال: هذا ابن اخیک البراء بن النضر، فقال عمر رضی الله عنه: مرحباً واهلاً، وضمَّه الیه، وفرض له فی اربعة آلاف، فقال طلحة: یا امیر المؤمنین، انظر فی اصحابی هؤلاء، قال: نعم، ففرض لهم فی ستمائة ستمائة، فقال طلحة: ما رایت کالیوم شیئاً ابعد من شیءای شیء هذا؟ فقال عمر رحمه الله علیه: انت یا طلحة تظن اننی منزلٌ هؤلاء بمنزلة هذا؟ انی رایت ابا هذا جاء یوم اُحدٍ وانا وابو بکر قد تحدثنا ان رسول الله صلی الله علیه وسلم قُتل، فقال: یا ابا بکر، ویا عمر، ما لی اراکما جالسین؟ ان کان رسول الله صلی الله علیه وسلم قُتل فان الله حی لا یموت، ثم ولّی بسیفه، فضُرب عشرین ضربة، اعدها فی وجهه وصدره، ثم قُتِل رحمه الله.
اسماعیل بن عمر میگوید: هنگامی که عمر دستور داد تا نام افراد را جهت دریافت حقوق از
بیت المال بنویسند،
طلحة بن عبیدالله با یک نفر از
بنیتمیم آمد و درخواست نامنویسی کرد، مردی از
انصار با جوانی نحیف و لاغر آمد و او هم همین درخواست را داشت. عمر پرسید: این پسر کیست؟ گفت: پسر برادرت
براء بن نضر، عمر به وی خوش آمد گفت و او را در آغوش گرفت و برای وی چهار هزار تعیین کرد.
طلحه گفت: دوستان مرا هم در نظر داشته باش. برای آنان نیز هر کدام ششصد تعیین کرد. طلحه گفت: مانند امروز این چنین تفاوت و اختلاف ندیدهام. عمر گفت: فکر میکنی تو و دوستانت و پسر برادرم را در یک سطح و اندازه باید قرار دهم؟ روز اُحُد پدر این پسر نزد من و ابوبکر آمد و ما دو نفر از کشته شدن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) صحبت میکردیم، به ما گفت: چرا نشستهاید، اگر رسول خدا کشته شده است، خدای او نمرده است، بلکه او زنده است و نمیمیرد. سپس شمشیرش را به دست گرفت و به جنگ دشمن رفت، بیست ضربه بر سینه و صورت وی دشمن وارد کرد که سرانجام به شهادت رسید.
خلیفه دوم در زمان خلافتش، خطبهای خوانده و در این خطبه اعتراف کرده است که یکی از فرارکنندگان از جنگ بوده است.
محمد بن جریر طبری در تفسیرش مینویسد: خَطَبَ عُمَرُ یَوْمَ الْجُمُعَةِ، فَقَرَاَ آلَ عِمْرَانَ، فَلَمَّا انْتَهَی اِلی قَوْلِهِ: «اِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ»، قَالَ: لَمَّا کَانَ یَوْمُ اُحُدٍ هَزَمْنَاهُمْ فَفَرَرْتُ حَتَّی صَعِدْتُ الْجَبَلَ، فَلَقَدْ رَاَیْتُنِی اَنْزُو کَاَنَّنِی اَرْوَی، وَالنَّاسُ یَقُولُونَ: قُتِلَ مُحَمَّدٌ، فَقُلْتُ: لاَ اَجِدُ اَحَدَاً یَقُولُ قُتِلَ مُحَمَّدٌ اِلاَّ قَتَلْتُهُ، حَتَّی اجْتَمَعْنَا عَلی الْجَبَلِ، فَنَزَلَتْ: ) اِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ.
عمر در روز جمعه هنگام خطبه خواندن،
سوره آل عمران را میخواند تا رسید به این آیه: «آنان که روز برخورد دو لشکر به شما پشت کرده و گریختند» سپس گفت: روز اُحُد پس از آن که شکست خوردیم، من فرار کردم و از کوه بالا میرفتم بهطوری که احساس کردم که همانند بزکوهی پرش و خیزش دارم و به شدت تشنه شده بودم، شنیدم مردی میگفت: محمد کشته شد، گفتم: هر کس بگوید محمد کشته شد، او را میکشم، به کوه پناه آورده و همه بالای کوه جمع شدیم، در این هنگام بود که این آیه نازل شد.
فخر رازی از بزرگترین عالمان اهل سنت مینویسد: ومن المنهزمین عمر، الا انه لم یکن فی اوائل المنهزمین ولم یبعد، بل ثبت علی الجبل الی ان صعد النبی صلی الله علیه وسلم.
از فراریان صحنه جنگ، عمر بود، البته جزء نخستین فراریان نبود، بالای کوه ماند تا پیامبر هم به آنها پیوست.
ابنعبدالبر از عالمان بزرگ اهل سنت مینویسد: وفر عثمان بن عفان وعقبة بن عثمان وسعد بن عثمان رجلان من الانصار ثم من بنی زریق حتی بلغوا الجلعب جبلا بناحیة المدینة فاقاموا به ثلاثا ثم رجعوا الی رسول الله علیه السلام....
عثمان بن عفان و دو نفر از انصار به نامهای
عقبة بن عثمان و
سعد بن عثمان و افرادی از
بنیزریق گریختند تا به
کوه جلعب در اطراف مدینه رسیدند و سهشبانه روز در آن جا ماندند، سپس نزد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بازگشتند....
فخر رازی در تفسیرش مینویسد: ومنهم (المنهزمین) ایضا عثمان انهزم مع رجلین من الانصار یقال لهما سعد وعقبة، انهزموا حتی بلغوا موضعا بعیدا ثم رجعوا بعد ثلاثة ایام.
عثمان با دو نفر از انصار به نامهای سعد و عقبه گریختند تا به یک جای دوری رسیدند و پس از سه روز بازگشتند.
و بسیاری از بزرگان اهل سنت نوشتهاند که عثمان بن عفان به همراه سه نفر دیگر گریختند و از ترس تا سه روز نتوانستند به مدینه برگردند: فر عثمان بن عفان وعقبة بن عثمان وسعد بن عثمان رجلان من الانصار حتی بلغوا الجلعب جبل بناحیة المدینة مما یلی الاعوص فاقاموا به ثلاثا ثم رجعوا الی رسول الله صلی الله علیه وسلم فقال لهم لقد ذهبتم فیها عریضة.
عثمان بن عفان، عقبة بن عثمان و سعد بن عثمان (دو نفر از انصار) آن قدر گریختند که به کوه جلعب (کوهی در اطراف مدینه از طرف اعوض) رسیدند و سه روز در آنجا ماندند و سپس بازگشتند. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وسلم به آنها فرمود: به چه سرزمین دوری رفته بودید!»
بسیاری از بزرگان اهلسنت روایت فرار ابوبکر و عمر در جنگ خیبر را
بیان کردهاند.
سیوطی و بسیاری از بزرگان اهلسنت نقل کردهاند: عَنْ عَلِیَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: سَارَ رَسُولُ اللَّهِ اِلی خَیْبَرَ، فَلَمَّا اَتَاهَا رَسُولُ اللَّهِ بَعَثَ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ وَمَعَهُ النَّاسُ اِلی مَدِینَتِهِمْ وَاِلی قَصْرِهِمْ فَقَاتَلُوهُمْ، فَلَمْ یَلْبَثُوا اَنْ هَزَمُوا عُمَرَ وَاَصْحَابَهُ، فَجَاءَ یَجْبُنُهُمْ وَیَجْبُنُونَهُ، فَسَاءَ ذالِکَ رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ: لابُعَثَنَّ عَلَیْهِمْ رَجُلاً یُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولُهُ، وَیُحِبُّهُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ، یُقَاتِلُهُمْ حَتَّی یَفْتَحَ اللَّهُ لَهُ، لَیْسَ بِفَرَّارٍ، فَتَطَاوَلَ النَّاسُ لَهَا، وَمَدُّوا اَعْنَاقَهُمْ یَرُونَهُ اَنْفُسَهُمْ رَجَاءَ مَا قَالَ، فَمَکَثَ رَسُولُ اللَّهِ سَاعَةً فَقَال: اَیْنَ عَلِیٌّ؟ فَقَالُوا: هُوَ اَرْمَدُ، قَالَ: ادْعُوهُ لِی، فَلَمَّا اَتَیْتُهُ فَتَحَ عَیْنِی، ثُمَّ تَفَلَ فِیهَا، ثُمَّ اَعْطَانِی اللوَاءَ فَانْطَلَقْتُ بِهِ سَعْیَاً خَشْیَةَ اَنْ یُحْدِثَ رَسُولُ اللَّهِ فِیهَا حَدَثَاً اَوْ فِیَّ، حَتَّی اَتَیْتُهُمْ فَقَاتَلْتُهُمْ، فَبَرَزَ مَرْحَبٌ یَرْتَجِزُ، وَبَرَزْتُ لَهُ اَرْتَجِزُ کَمَا یَرْتَجِزُ حَتَّی الْتَقَیْنَا، فَقَتَلَهُ اللَّهُ بِیَدِی، وَانْهَزَمَ اَصْحَابُهُ، فَتَحَصَّنُوا وَاَغْلَقُوا الْبَابَ، فَاَتَیْنَا الْبَابَ، فَلَمْ اَزَلْ اُعَالِجُهُ حَتَّی فَتَحَهُ اللَّهُ). (ش، والْبزار، وسندُهُ حَسَنٌ).
علی (علیهالسّلام) میفرمود: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به طرف خیبر رفت، عمر را با گروهی به طرف اهل خیبر فرستاد تا با آنان بجنگند، مدتی نگذشته بود که عمر و یارانش گریختند. پس از بازگشت، عمر یارانش را متهم به ترسیدن میکرد و آنها عمر را. پیامبر ناراحت شد و فرمود: مردی را به این جنگ خواهم فرستاد که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند. او با خیبریان خواهد جنگید تا پیروز شود.
حاضران گردنها را دراز کردند تا ببیند چه کسی این سعادت را به دست میآورد، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) لحظهای مکث کرد سپس فرمود: علی کجاست؟ گفتند او چشم درد دارد. فرمود او را صدا بزنید، هنگامی که محضر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آمدم، آب دهانش را بر چشمم مالید، پرچم را به دستم داد، به سرعت حرکت کردم تا تصمیم دیگری بر تغییر من ایجاد نشود، با دشمن وارد جنگ شدم، مرحَب به میدان آمد و رجز میخواند، من نیز به میدان رفتم و رجز خواندم تا با یکدیگر درگیر شدیم، سرانجام خداوند این پهلوان نامی یهود را به دست من از
بین برد، یارانش متفرق شدند و به طرف قلعه عقبنشینی کردند و درها را بستند، پشت درِ ورودی قلعه آمدم و آنقدر پافشاری کردم تا خداوند آنرا گشود. سند این حدیث «حسن» است.
حاکم نیشابوری، پس از نقل روایت میگوید: هذا حدیث صحیح الاسناد ولم یخرجاه.
هیثمی در
مجمع الزوائد مینویسد: رواه البزار وفیه نعیم بن حکیم وثقه ابن حبان وغیره وفیه لین.
در حالی که
نعیم بن حکیم از راویان بخاری است و
یحیی بن معین نیز او را توثیق کرده است.
مزی در
تهذیب الکمال مینویسد: وقال عبد الخالق بن منصور، عن یحیی بن معین: ثقة. وکذلک قال العجلی... روی له البخاری فی کتاب " رفع الیدین فی الصلاة "، وابو داود النسائی فی " خصائص علی "، وفی " مسنده ".
عبدالخالق بن منصور از یحیی بن معین نقل کرده است که او (نعیم بن حکیم) ثقه است،
عجلی نیز همین را گفته است. و بخاری از او در کتاب
رفع الیدین فی الصلاة و
ابوداوود و
نسائی در
خصائص علی و مسندش روایت نقل کردهاند.
ذهبی درباره او میگوید: نعیم بن حکیم المدائنی، عن ابی مریم الثقفی، وعنه القطان، وشبابة، ثقة، مات ۱۴۸.
نعیم بن حکیم از
ابومریم ثقفی روایت نقل کرده و
قطان و
شبابه از او روایت نقل کردهاند او (نعیم بن حکیم) مورد اعتماد است و در سال ۱۴۸ از دنیا رفته است.
پس سند روایت کاملاً صحیح است و هیچ مشکلی ندارد.
ذهبی در
تاریخ الاسلام مینویسد: عن عبد الرحمن بن ابی لیلی قال: کان علی یلبس فی الحر والشتاء القباء المحشو الثخین وما یبالی الحر، فاتانی اصحابی فقالوا: انا قد راینا من امیرالمؤمنین شیئاً فهل رایته فقلت: وما هو قالوا: رایناه یخرج علینا فی الحر الشدید فی القباء المحشو وما یبالی الحر، ویخرج علینا فی البرد الشدید فی الثوبین الخفیفین وما یبالی البرد، فهل سمعت فی ذلک شیئاً فقلت: لا.
فقالوا: سل لنا اباک فانه یسمر معه. فسالته فقال: ما سمعت فی ذلک شیئاً. فدخل علیه فسمر معه فساله فقال علی: اوما شهدت معنا خیبر قال: بلی. قال: فما رایت رسول الله صلی الله علیه وسلم حین دعا ابا بکر فعقد له وبعثه الی القوم، فانطلق فلقی القوم، ثم جاء بالناس وقد هزموا فقال: بلی. قال: ثم بعث الی عمر فعقد له وبعثه الی القوم، فانطلق فلقی القوم فقاتلهم ثم رجع وقد هزم، فقال رسول الله صلی الله علیه وسلم عند ذلک: لاعطین الرایة رجلاً یحبه الله ورسوله ویحب الله ورسوله یفتح الله علیه غیر فرار فدعانی فاعطانی الرایة، ثم قال: اللهم اکفه الحر والبرد، فما وجدت بعد ذلک حراً ولا برداً.
عبدالرحمن بن ابیلیلی میگوید: علی (علیهالسّلام) در تابستان و زمستان لباس ضخیم میپوشید، دوستانم گفتند: از امیرمؤمنان علی (علیهالسّلام) عملی تعجبآور میبینیم، گفتم چه چیزی؟ گفتند: در هوای گرم لباس ضخیم میپوشد و در سرمای شدید لباس نازک، آیا تو چیزی در اینباره شنیدهای؟
گفتم نشنیدهام، گفتند: پدرت همیشه همراه علی (علیهالسّلام) است از او بپرس. از پدرم پرسیدم گفت: چیزی نمیدانم، ولی خودش نزد علی (علیهالسّلام) رفت و پرسید، علی (علیهالسّلام) فرمود: مگر در خیبر همراه ما نبودی؟ گفتم: آری بودهام. فرمود: مگر ندیدی رسول خدا ابوبکر را با عدهای برای
فتح خیبر فرستاد، ولی او شکست خورد و برگشت. سپس عمر را فرستاد، او هم شکست خورده بازگشت؟ گفتم آری شاهد بودم. سپس رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: فردا پرچم را به دست کسی خواهم داد که خدا و روسول را دوست دارد و خدا و رسول او را دوست دارند که به دست وی خیبر فتح خواهد شد. آنگاه مرا صدا زد و پرچم را به دست من داد و برای من دعا کرد و عرضه داشت: خداوندا! او را از سرما و گرما حفظ کن، از آن لحظه بود که سرما و گرما را احساس نکرده و به من آسیبی نمیرسد.
سیوطی و
متقی هندی پس از نقل روایت مینویسند: (ش، حم، ه، والبزار وابن جریر وصَحَّحَهُ، طس، ک، ق فِی الدَّلائل، ض).
حاکم نیشابوری در
المستدرک، به نقل از
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) مینویسد: عن ابی لیلی عن علی انه قال یا ابا لیلی اما کنت معنا بخیبر قال بلی والله کنت معکم قال فان رسول الله صلی الله علیه وسلم بعث ابا بکر الی خیبر فسار بالناس وانهزم حتی رجع.
هذا حدیث صحیح الاسناد ولم یخرجاه.
علی (علیهالسّلام) به ابولیلی فرمود: آیا تو در خیبر با ما نبودی؟ گفت: آری. به خدا سوگند همراه شما بودم. علی (علیهالسّلام) فرمود: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) عدهای را به فرماندهی ابوبکر به طرف خیبر فرستاد، ولی شکست خوردند و گریختند.
این حدیث سندش صحیح است، ولی بخاری و مسلم آن را نقل نکردهاند.
ایجی در
المواقف مینویسد: روی انه صلی الله علیه وسلم بعث ابا بکر اولا فرجع منهزما وبعث عمر فرجع کذلک فغضب النبی صلی الله علیه وسلم لذلک فلما اصبح خرج الی الناس ومعه رایة فقال (لاعطین..) الی آخره.
روایت شده است که
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اول ابوبکر را به طرف خیبر فرستاد که او فرار کرده و برگشت، سپس عمر را فرستاد او هم همان سرنوشت را داشت، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خشمگین شد، فردا صبح در حالی که پرچم به دست آن حضرت بود فرمود: ...»
بخاری و دیگران فرار عمر در جنگ حنین را ذکر کردهاند.
محمد بن اسماعیل بخاری در صحیحش مینویسد: عَنْ اَبِی قَتَادَةَ رضی الله عنه قَالَ خَرَجْنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم عَامَ حُنَیْن، فَلَمَّا الْتَقَیْنَا کَانَتْ لِلْمُسْلِمِینَ جَوْلَة ٌ، فَرَاَیْتُ رَجُلاً مِنَ الْمُشْرِکِینَ عَلاَ رَجُلاً مِنَ الْمُسْلِمِینَ، فَاسْتَدَرْتُ حَتَّی اَتَیْتُهُ مِنْ وَرَائِهِ حَتَّی ضَرَبْتُهُ بِالسَّیْفِ عَلَی حَبْلِ عَاتِقِهِ، فَاَقْبَلَ عَلَیَّ فَضَمَّنِی ضَمَّةً وَجَدْتُ مِنْهَا رِیحَ الْمَوْتِ، ثُمَّ اَدْرَکَهُ الْمَوْتُ فَاَرْسَلَنِی، فَلَحِقْتُ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ فَقُلْتُ مَا بَالُ النَّاسِ قَالَ اَمْرُ اللَّهِ، ثُمَّ اِنَّ النَّاسَ رَجَعُوا....
ابوقتاده میگوید: سالی که جنگ حنین اتفاق افتاد، همراه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بودم، هنگامی که دو لشکر روبروی هم قرار گرفتند، مسلمانان فرار میکردند، سپس بر میگشتند.
مردی از مشرکان را دیدم که با یک مسلمان میجنگید، آن دو را دور زدم تا از پشت شمشیری
بین گردن و شانهاش وارد کردم، آن مرد مشرک برگشت و مرا به خودش چسپاند و فشار داد، بوی مرگ را احساس کردم، مرا رها کرد و بر زمین افتاد و مرد. عمر را ملاقات کردم، گفتم چرا
مردم فرار میکنند؟ گفت امر و دستور
خداوند این است.
صالحی شامی در
سبل الهدی مینویسد: وکان المسلمون بلغ اقصی هزیمتهم مکة، ثم کروا بعد وتراجعوا، فاسهم لهم رسول الله، صلی الله علیه وسلم، جمیعا، وکانتام الحارث الانصاریة آخذة بخطام جمل الحارث زوجها، وکان یسمی المجسار فقالت: یا حار اتترک رسول الله، صلی الله علیه وسلم، والناس یولون منهزمین؟ وهی لا تفارقه، قالت: فمر علی عمر بن الخطاب فقلت: یا عمر ما هذا؟ قال: امر الله تعالی.
در جنگ حنین مسلمانان گریختند تا جایی که برخی از آنها تا
مکه رسیده بودند، سپس برگشتند، رسول خدا برای هر کدام سهمی تعیین کرد.
امّحارث انصاری افسار شتر همسرش حارث را که مجسار نام داشت گرفته بود و میگفت: ای حارث! آیا رسول خدا را تنها میگذاری؟
مردم همه در حال فرار بودند، اما این زن شوهرش را رها نمیکرد. خود او میگوید: عمر از کنار من در حال فرار بود، گفتم: ای عمر این چه کاری است که میکنید؟ عمر گفت: فرمان خدا است.
ابنحجر عسقلانی در
فتح الباری،
عینی در
عمدة القاری، شوکانی در
نیل الاوطار و
عظیم آبادی در
عون المعبود در توجیه این سخن عمر که فرارش را به خداوند نسبت داده است مینویسند: قوله (امر الله) ای حکم الله وما قضی به.
یعنی مقصود عمر از این که گفته «امر الله» این است که قضا و قدر الهی این است که ما فرار کنیم!.
اگر این توجیه عمر را بتوان قبول کرد، باید گفت که هیچ گناهکاری در عالم باقی نخواهد ماند، زیرا همه گناهکاران میتوانند اعمال بدشان را به این صورت توجیه کنند.
احتمال دارد منظور عمر این باشد که دستور خداوند این است که در این لحظه میدان جنگ را رها کرده و فرار نماییم، چنانچه عینی در جایی دیگر از عمدة القاری مینویسد: (قال: امر الله)، ای: قال عمر: جاء امر الله تعالی.
که در این صورت عوارض بدتری خواهد داشت، زیرا جناب خلیفه، نه تنها فرار میکند که حتی فرار خود را به خداوند نسبت میدهد و آن را امر الهی میداند!!!؛ زیرا:
اولا: این سخن خلاف دستور خداوند است که نهی صریح در فرار از جنگ دارد: «یَاَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُواْ زَحْفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ الْاَدْبَار؛
ای افرادی که ایمان آوردهاید! هنگامی که با انبوه کافران در میدان نبرد روبهرو شوید، به آنها پشت نکنید (و فرار ننمایید).»
و در آیه دیگر هرگونه فرار از جنگ را روبرو شدن با خشم و غضب الهی و گرفتار شدن در آتش میداند: «وَ مَن یُوَلِّهِمْ یَوْمَئذٍ دُبُرَهُ اِلا مُتَحَرِّفًا لِّقِتَالٍ اَوْ مُتَحَیزًِّا اِلیَ فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّهِ وَ مَاْوَئهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ المَْصِیر؛
و هر کس در آن هنگام به آنها پشت کند- مگر آنکه هدفش کنارهگیری از میدان برای حمله مجدد، و یا به قصد پیوستن به گروهی (از مجاهدان) بوده باشد (چنین کسی) به غضب خدا گرفتار خواهد شد و جایگاه او جهنم، و چه بد جایگاهی است!.»
ثانیاً: این چنین تفکری یادآور سخن مشرکان است که عدم ایمان خود را به مشیت خداوند نسبت میدادند: «سَیَقُولُ الَّذِینَ اَشْرَکُوا لَوْ شَاءَ اللهُ مَا اَشْرَکْنَا وَلاَ آبَاؤُنَا وَلاَ حَرَّمْنَا مِنْ شَیْء کَذَلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتَّی ذَاقُوا بَاْسَنَا قُلْ هَلْ عِنْدَکُمْ مِنْ عِلْم فَتُخْرِجُوهُ لَنَا اِنْ تَتَّبِعُونَ اِلاَّ الظَّنَّ وَاِنْ اَنْتُمْ اِلاَّ تَخْرُصُون؛
به زودی مشرکان (برای تبرئه خویش) میگویند: «اگر خدا میخواست، نه ما مشرک میشدیم و نه پدران ما و نه چیزی را تحریم میکردیم! افرادی که پیش از آنها بودند نیز، همینگونه دروغ میگفتند و سرانجام (طعم) کیفر ما را چشیدند. بگو: آیا دلیل روشنی (بر این موضوع) دارید؟ پس آن را به ما نشان دهید؟ شما فقط از پندارهای بیاساس پیروی میکنید، و تخمینهای نابجا میزنید.»
استاد
عبدالکریم خطیب مصری، از استادان دانشکده علوم تفسیر در
شهر ریاض در سال ۱۹۷۳ م و ۱۹۷۵ م درباره شجاعت ابوبکر مینویسد: فابو بکر لم یعرف عنه انه کان ذا مکانة معروفة فی مواقع القتال.
اینکه ابوبکر در جنگها جایگاه شناخته شدهای داشته باشد، یافت نمیشود.
و همچنین در کتاب دیگر خود مینویسد: فحسان ابن ثابت (رضی الله عنه) لم یکن من المحاربین المعدودین فی میادین الحرب والنضال، ومثله غیر واحد من صحابة الرسول کابی بکر، وعثمان....
حسان بن ثابت، از جنگآوران میدان جنگ و نبرد به شمار نیامده است، همچنین بسیاری دیگر از صحابه مثل ابوبکر و عثمان...
در پایان مناسب است که به تصریح
ابنابیالحدید به نقل از استادش
ابوجعفر اسکافی اشاره کنیم که میگوید: وهو اضعف المسلمین جناناً، واقلهم عند العرب ترةً، لم یرم قط بسهم، ولا سل سیفاً، ولا اراق دماً.
ابوبکر از نظر عقل از تمام مسلمانان ضعیفتر و نزد عرب از نظر شجاعت کمترین بود، نه تیری انداخت و نه شمشیری کشید و نه خونی را ریخت.
هنگامی که
ابنتیمیه میبیند خلفای سهگانه در هیچ جنگی پیروز نبودهاند و در تمام جنگهای زمان رسول خدا هیچ کافری را نکشتهاند، برای توجیه این مطلب میگوید: والقتال یکون بالدعاء کما یکون بالید قال النبی صلی الله علیه وسلم هل ترزقون وتنصرون الا بضعفائکم بدعائهم وصلاتهم واخلاصهم.
جنگ گاهی با دعاست، همانطور که گاهی با دست صورت میگیرد، رسول خدا صلی الله علیه (وآله) فرموده: آیا غیر از این است که شما با
دعا و نیایش و اخلاص ضعیفانتان روزی داده شده و یاری میشوید؟.
و باز در جای دیگر با تحریف در معنای «شجاعت» میگوید: اذا کانت الشجاعة المطلوبة من الائمة شجاعة القلب، فلا ریب ان ابا بکر کان اشجع من عمر، وعمر اشجع من عثمان وعلی وطلحة والزبیر، وکان یوم بدر مع النبی فی العریش.
اگر شجاعت مورد نیاز رهبران، شجاعت قلبی باشد، پس شکی در این نیست که ابوبکر از عمر شجاعتر بود و عمر نیز از عثمان و علی و طلحه و
زبیر شجاعتر بود، و او در روز بدر همراه با رسول خدا در خیمه نشسته بود!!!.
پس در این صورت، شجاعت بر دو قسم است:
۱. شجاعت به معنایی که همه انسانها از آن میفهمند.
۲. شجاعت به معنایی که ابنتیمیه فهمیده که همان نشستن بیرون از گود و تماشا کردن نبرد دیگران باشد.
ویژگی دومی که خداوند در
قرآن کریم برای همراهان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
بیان فرموده، این است که آنها با یکدیگر مهربان هستند، یعنی نزاع و دشمنی
بین مؤمنان نباید باشد که در حقیقت یکی از اصول و مبانی مشخصه جامعه اسلامی الفت و همدلی
بین افراد آن
مردم است.
اکنون و با توجه به این نکته نگاهی گذرا به زندگی
خلیفه دوم میافکنیم تا ببنیم که آیا وی چنین ویژگی داشته یا خیر؟.
در ابتدا نکاتی را درباره اخلاق نیکوی پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) متذکر شده و سپس آن را با اخلاق عمر بن خطاب مقایسه خواهیم کرد تا ثابت شود که خلیفه دوم که ادعا میکرد، خلیفه رسول خدا بوده است، هیچ شباهتی از نظر اخلاقی با آن حضرت نداشته، بلکه ذاتاً خشن و تندخو بوده است، در نتیجه، این آیه قرآن کریم که اصحاب پیامبر را «مهربان با یکدیگر» وصف میکند، شامل عمر بن الخطاب نخواهد شد و
استدلال به این آیه به منظور انکار هجوم وی به خانه فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها)، بیاساس و غیرقابل قبول است.
قرآن کریم از ویژگیهای بارز رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، اخلاق خوش آن حضرت را
بیان میکند و میفرماید: «وَاِنَّکَ لَعَلی خُلُق عَظِیم؛
و تو اخلاق عظیم و برجستهای داری.»
و از صفات برجسته رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را مهربانی و ملایمت میداند و خشونت و تندخویی را از وی نفی میکند.
«فَبِمَا رَحْمَة مِنْ اللهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ
به (برکت) رحمت الهی، در برابر آنان (
مردم) نرم (و مهربان) شدی! و اگر خشن و سنگدل بودی، از اطراف تو، پراکنده میشدند.»
علاوه بر قرآن کریم برخی از یاران پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و مورخان و صاحبان سیره به گوشههایی از زیبائیهای رفتاری و کرداری رسول خدا اشاره کردهاند که در قالب تعابیری بسیار جذاب و زیبا نقل شده است.
متقی هندی مینویسد: کان دائم البُشر، سهل الخلق، لین الجانب لیس بفظّ ولا غلیظ ولا ضخّاب ولا فحّاش ولا عیّاب.
او پیوسته خوشرو، خوشبرخورد و نرمخو بود. آن حضرت خشن، تندخو، پرهیاهو، ناسزاگو و عیبگیر نبود.
طبرانی مینویسد: کان رسول الله رحیماً رقیقاً حلیماً.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مهربان، دلسوز و بردبار بود.
انس بن مالک میگوید: خدمتُ رسولَ الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وسلم عشر سنین، لا والله ما سبّنی بسبّة قطّ، ولا قال لی: افّ قطّ، ولا قال لشیء فعلتُه لِمَ فعلتَه؟ ولا لشیء لم افعله لِمَ لا فعلتَه.
من ده سال به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خدمت کردم، به خدا سوگند! هرگز به من
ناسزا نگفت و هرگز کلمه افّ (کنایه از انزجار) به من نگفت و هرگاه کاری انجام میدادم، نمیگفت چرا آن را انجام دادی؟ و برای کاری که انجام ندادم، نمیفرمود که چرا انجامش ندادی؟.
اما آنچه که قرآن و
تاریخ از ویژگیهای اخلاقی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ترسیم میکند عالمان اهل سنت عکس آن را در رفتار وخلق وخوی خلیفه دوم با مسلمانان نقل میکنند، تندی و خشونت وی در برخورد با
مردم و حتی بر اساس برخی از روایات، گاهی با پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را نیز از ویژگیهای اخلاقی خلیفه دوم شمردهاند.
در این قسمت آنچه از خشونتهای خلیفه دوم در کتابهای اهل سنت آمده در چند بخش مورد بررسی قرار میدهیم.
خشونت و تندخویی جزو سرشت او شده بود و شاید غیر از آن را برای خود نقص میدانست.
ابنابیالحدید معتزلی در معرفی وی مینویسد: کان عمر شدیدَ الغِلْظَة، وَعْرَ الجانب، خَشِنَ المَلْمَس، دائم العبوس، کان یعتقد انّ ذلک هو الفضیلة وانّ خلافه نقص.
عمر بسیار تندخو، (گستاخ) نامهربان و بد برخورد بود. او پیوسته عبوس و ترشرو بود و باورش این بود که این تندخوییها فضیلت است و خلاف آن نقص و عیب است.
محمد بن سعد در
الطبقات الکبری مینویسد: کان اوّل کلام تکلم به عمر حین صعد المنبر انّ قال: «اللّهم انّی شدید (غلیظ) فلیّنی، وانّی ضعیف فقوّنی، وانّی بخیل فسخّنی.
نخستین سخنی که عمر بن الخطاب هنگام قرار گرفتن بر منبرم میگفت این بود: خدایا من تندخویم؛ پس مرا نرم و ملایم قرار ده! و من ضعیفم، پس مرا قوی ساز! و من بخیلم، پس مرا سخی گردان.
امیرمؤمنان علی (علیهالسّلام) نیز در
خطبه شقشقیّه (خطبه سوّم
نهج البلاغه) با اشاره به همین نکته میفرماید: فَصَیَّرَهَا فِی حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ یَغْلُظُ کَلْمُهَا وَ یَخْشُنُ مَسُّهَا وَ یَکْثُرُ الْعِثَارُ فِیهَا وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا.
ابوبکر خلافت را در ناحیهای خشن و سنگلاخ قرار داد، زیرا عمر سخنش تند و ملاقات با او رنجآور و اشتباهش زیاد و عذرخواهیاش بسیار بود.
صفحات تاریخ شاهد خشونتهایی از عمر پیش از مسلمان شدن او است که در حقیقت حکایت از دیرینه بودن این خصلتها در وجود او است. به چند نمونه اشاره میکنیم:
بلاذری در
انساب الاشراف،
ابناثیر در
الکامل فی التاریخ و
صالحی شامی در سبل الهدی، هنگامی که از شکنجهشدگان برای اسلام سخن میگویند و آنها را معرّفی میکنند، از «لبیبه» کنیزی از
بنیمؤمّل نام میبردند، که کنیز عمر بود. درباره او مینویسد: اسلمَتْ قبل اسلام عمر بن الخطّاب، وکان یعذّبها حتی تفتن، ثم یدعها ویقول: انّی لم ارعک الاّ سآمة.
آن کنیز پیش از عمر بن خطّاب
اسلام آورده بود، عمر او را شکنجه میداد که از دینش برگردد، سپس (هنگامی که خسته میشد) او را رها میکرد و به او میگفت: من تو را رها کردم، چون از زدن تو خسته شدم.
ابنهشام در
السیرة النبویه،
احمد بن حنبل در
فضائل الصحابه و بسیاری دیگر از بزرگان اهل سنت نوشتهاند:
ومر ابو بکر بجاریة بنی مؤمل حی من بنی عدی بن کعب وکانت مسلمة وعمر بن الخطاب یعذبها لتترک الاسلام وهو یومئذ مشرک وهو یضربها حتی اذا مل قال انی اعتذر الیک انی لم اترکک الا ملالة فعل الله بک فتقول کذلک فعل الله بک...
ابوبکر، از کنار کنیز مسلمان شدهای از بنومؤمل از
خاندان عدی بن کعب، میگذشت، دید عمر او را کتک میزند تا دست از اسلام بردارد و مسلمان بودن را ترک کند (چون عمر هنوز مشرک بود) آنقدر او را زد تا خسته شد، گفت: اگر تو را کتک نمیزنم برای این است که خسته شدهام، از این جهت مرا ببخش.
کنیز در پاسخ گفت: بدان که خدا نیز اینگونه با تو رفتار خواهد کرد.
بلاذری درباره او مینویسد: فکانت فیه غلظة علی المسلمین.
در او (عمر) نسبت به مسلمانان غلظت و سختگیری بود.
عمر بن خطّاب هنگامی که از اسلامآوردن خواهرش فاطمه و دامادش سعید بن زید مطّلع گشت، به آنها گفت: من شنیدهام که شما پیرو دین محمد شدهاید. سپس به سوی دامادش سعید حملهور شد.
فقامت فاطمة لتکفّه عنه فضربها فشجّها...
خواهرش فاطمه به دفاع میخیزد، عمر او را به گونهای میزند که بدنش را مجروح و خون از آن سرازیر میشود.
به تصریح علمای اهل سنت در موارد مختلف عمر با پیامبر برخورد تندی داشته است.
خشونتهای عمر منحصر به مسلمانان و ضعفای
مردم نمیشد، بلکه در موارد بسیاری با رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز با خشونت برخورد کرده است.
مسلم در روایتی نقل میکند: پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به ابوهریره فرمود: فَمَنْ لَقِیتَ مِنْ وَرَاءِ هَذَا الْحَائِطِ یَشْهَدُ اَنْ لاَ اِلَهَ اِلاَّ اللَّهُ مُسْتَیْقِنًا بِهَا قَلْبُهُ فَبَشِّرْهُ بِالْجَنَّةِ.
برو و هر کس را دیدی که گواهی به یگانگی خداوند میدهد و از دل و جان آن را باور دارد، به
بهشت بشارت ده.
ابوهریره میگوید: نخستین کسی که ملاقات کردم، عمر بود. سخن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را برای او بازگو کردم.
فَضَرَبَ عُمَرُ بِیَدِهِ
بَیْنَ ثَدْیَیَّ فَخَرَرْتُ لاِسْتِی.
ناگهان عمر به من حملهور شد و چنان بر سینه من کوبید که با نشیمنگاه به زمین افتادم، سپس به من گفت: برگرد.
گریان محضر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برگشتم و عمر نیز از پی من آمد. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: چه شده است؟ ماجرا را گفتم. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به عمر اعتراض کرد که چرا چنین کردی؟ عمر (به جای عذرخواهی به رسول خدا) گفت: قَالَ فَلاَ تَفْعَلْ فَاِنِّی اَخْشَی اَنْ یَتَّکِلَ النَّاسُ عَلَیْهَا فَخَلِّهِمْ یَعْمَلُونَ.
چنین دستوری را صادر مکن! زیرا میترسم
مردم بر همین مطلب تکیه کنند، آنان را رها کن تا کارشان را بکنند، ولی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر گفته خود اصرار ورزید.
بخاری مینویسد: عَنْ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ رضی الله عنهم اَنَّهُ قَالَ لَمَّا مَاتَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ اُبَیّ ابْنُ سَلُولَ دُعِیَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم لِیُصَلِّیَ عَلَیْهِ، فَلَمَّا قَامَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم وَثَبْتُ اِلَیْهِ فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ، اَتُصَلِّی عَلَی ابْنِ اُبَیّ وَقَدْ قَالَ یَوْمَ کَذَا وَکَذَا کَذَا وَکَذَا اُعَدِّدُ عَلَیْهِ قَوْلَهُ فَتَبَسَّمَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم وَقَالَ اَخِّرْ عَنِّی یَا عُمَرُ. فَلَمَّا اَکْثَرْتُ عَلَیْهِ قَالَ. اِنِّی خُیِّرْتُ فَاخْتَرْتُ، لَوْ اَعْلَمُ اَنِّی اِنْ زِدْتُ عَلَی السَّبْعِینَ فَغُفِرَ لَهُ لَزِدْتُ عَلَیْهَا... قَالَ فَعَجِبْتُ بَعْدُ مِنْ جُرْاَتِی عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم یَوْمَئِذ، وَاللَّهُ وَرَسُولُهُ اَعْلَمُ.
عمر میگوید:
عبدالله بن ابوسلول از دنیا رفت، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را برای اقامه
نماز میّت صدا زدند. هنگامی که آن حضرت به نماز ایستاد، جلو رفتم و گفتم: تو بر کسی نماز میخوانی که در فلان روز چنین و چنان گفت؟ سپس کارهای زشت او را یادآور شدم. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) لبخندی زد و فرمود: «از من دور شو» ولی من پافشاری میکردم تا این که فرمود: »
بین نماز خواندن و نخواندن متحیر شدم و من نماز خواندن بر وی را انتخاب کردم و اگر بدانم که آمرزیده میشود بیش از هفتاد بار بر وی نماز خواهم خواند... عمر میگوید: پس از این حادثه بر جرات خودم نسبت به رسول خدا تعجب میکردم!!!.
بخاری در روایت دیگری مینویسد: فَقَالَ (رسول اللّه لابن عبد اللّه بن ابی) آذِنِّی اُصَلِّی عَلَیْهِ. فَآذَنَهُ، فَلَمَّا اَرَادَ اَنْ یُصَلِّیَ عَلَیْهِ جَذَبَهُ عُمَرُ رضی الله عنه فَقَالَ: اَلَیْسَ اللَّهُ نَهَاکَ اَنْ تُصَلِّیَ عَلَی الْمُنَافِقِینَ؟.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به پسر
عبدالله بن ابی فرمود: اجازه بده بر پدرت نماز بخوانم، او هم اجازه داد. هنگامی که حضرت میخواست نماز بخواند، عمر پیامبر را کشید و گفت: مگر خداوند تو را از نماز خواندن بر
منافقان نهی نکرده است؟!.
و در روایت سوم آمده است: ثُمَّ قَامَ یُصَلِّی عَلَیْهِ، فَاَخَذَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ بِثَوْبِهِ فَقَالَ تُصَلِّی عَلَیْهِ وَهْوَ مُنَافِقٌ وَقَدْ نَهَاکَ اللَّهُ اَنْ تَسْتَغْفِرَ لَهُمْ.
پیامبر ایستاد تا بر جنازه او نماز بخواند، عمر لباس پیامبر را کشید و گفت: بر او که
منافق است نماز میخوانی؟ در حالی که خداوند تو را نهی کرده است که برای آنها
استغفار کنی.
آیا این روش نشاندهنده برخورد نادرست با رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیست؟ و آیا عمر بن خطاب احکام شرعی را از بنیانگذار آن بهتر میدانسته است؟ و آیا او میتوانست برای رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تعیین تکلیف کند؟
روشن است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) عملی را بدون اذن الهی انجام نمیدهد و هر عمل و سخن و سیرهاش منشا وحیانی دارد.
«قُلْ اِنَّمَا اَتَّبِعُ مَا یُوحَی اِلَیَّ مِنْ رَبِّی هَذَا بَصَائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ وَهُدیً وَرَحْمَةٌ لِقَوْم یُؤْمِنُونَ؛
بگو: من تنها از چیزی پیروی میکنم که بر من
وحی میشود این وسیله
بینایی از طرف پروردگارتان و مایه هدایت و رحمت است برای جمعیّتی که ایمان میآورند.»
طبق آموزههای قرآن کریم، مسلمانان حقّ اعتراض به عمل و رفتار رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وسلم را ندارند. قرآن کریم میفرماید: «وَمَا کَانَ لِمُؤْمِن وَلاَ مُؤْمِنَة اِذَا قَضَی اللهُ وَرَسُولُهُ اَمْراً اَنْ یَکُونَ لَهُمْ الْخِیَرَةُ مِنْ اَمْرِهِمْ وَمَنْ یَعْصِ اللهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلا مُّبِیناً
هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش فرمانی صادر کنند، اختیاری در کار خود داشته باشند و هر کس خدا و پیامبرش را نافرمانی کند به گمراهی آشکاری گرفتار شده است.
اما در عین حال میبینیم که خلیفه دوم در موارد بسیاری به عمل و رفتار رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شدیداً اعتراض میکند.
از ماجراهای تلخ صدر اسلام، ماجرایی است که در پنج شنبه آخر عمر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اتفاق افتاد. در آن روز که پیامبر در بستر بیماری بود و پس از آن از دنیا رفت، به حاضران فرمود: برای من قلم و دواتی حاضر کنید، تا نامهای بنویسیم که پس از آن هرگز گمراه نشوید.
خلیفه دوم و همراهان و همفکرانش، قلب آن حضرت را به درد آوردند بهطوری که حضرت دستور داد تا از منزل حضرت خارج شوند. بخاری داستان را اینگونه تعریف میکند:
عَنِ ابْنِ عَبَّاس رضی الله عنهما اَنَّهُ قَالَ یَوْمُ الْخَمِیسِ، وَمَا یَوْمُ الْخَمِیسِ ثُمَّ بَکَی حَتَّی خَضَبَ دَمْعُهُ الْحَصْبَاءَ فَقَالَ اشْتَدَّ بِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم وَجَعُهُ یَوْمَ الْخَمِیسِ فَقَالَ " ائْتُونِی بِکِتَاب اَکْتُبْ لَکُمْ کِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ اَبَدًا ". فَتَنَازَعُوا وَلاَ یَنْبَغِی عِنْدَ نَبِیّ تَنَازُعٌ فَقَالُوا هَجَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم.
ابنعباس میگفت: روز پنجشنبه و چه روزی بود آن روز و گریه کرد که اشک چشمش سنگریزهها را خیس کرد، سپس گفت: روز پنجشنبه درد بر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شدید شد، فرمود: کاغذی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که هرگز گمراه نشوید، حاضران اختلاف کردند، در حالیکه چنین عملی در حضور پیامبر خدا شایسته و سزاوار نبود، گفتند: او بیمار است و هزیان میگوید.
ابن اثیر در
النهایه مینویسد: اهْجَر فی منطقه یُهجِر اهجارا: اذا افحش، وکذلک اذا اکثر الکلام فیما لا ینبغی... والقائل کان عمر.
اهَجَرَ، یعنی سخنان ناشایست گفت، و همچنین هنگامی که بیش از اندازه در آنچه شایسته و سزاوار نیست سخن بگوید. گوینده این سخن عمر بن خطاب بوده است.
عینی در
شرح صحیح بخاری در اینباره میگوید: هذه العبارات کلها فیها ترک الادب والذکر بما لا یلیق بحق النبی صلی الله علیه وسلم، ولقد افحش من اتی بهذه العبارة.
این سخنان و تعبیرها همگی حکایت از بیادبی نسبت به پیامبر خدا است که شایسته نبود با آن حضرت این چنین سخن بگویند و کسی که این چنین سخن گفته است، بزرگترین جسارت را کرده است.
احمد بن حنبل مینویسد: عن جابر ان النبی صلی الله علیه وسلم دعا عند موته بصحیفة لیکتب فیها کتابا لا یضلون بعده قال فخالف علیها عمر بن الخطاب حتی رفضها.
از
جابر بن عبدالله نقل شده است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در هنگام وفاتش درخواست کرد کاغذی بیاورند تا در آن چیزی بنویسد که پس از آن هرگز گمراه نشوند، ولی عمر مخالف کرد و اجازه نداد.
هیثمی در
مجمع الزوائد مینویسد: عن جابر ان رسول الله صلی الله علیه وسلم دعا عند موته بصحیفة لیکتب فیها کتابا لا یضلون بعده ولا یضلون وکان فی البیت لغط فتکلم عمر بن الخطاب فرفضها رسول الله صلی الله علیه وسلم رواه ابو یعلی وعنده فی روایة یکتب فیها کتابا لامته قال لا یظلمون ولا یظلمون ورجال الجمیع رجال الصحیح.
از جابر بن عبدالله نقل شده است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در هنگام احتضار درخواست کرد کاغذی بیاورند تا در آن چیزی بنویسد که پس از آن نه گمراه شوید و نه کسی را گمراه کنید، عمر بن الخطاب، سخنانی گفت که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) منصرف شد. این روایت را ابویعلی نقل کرده و در روایت دیگر آمده است که نه به کسی ستم کنید و نه به شما ستم شود. راویان همه آنها، راویان
صحیح بخاری هستند.
غزالی در کتاب
سر العالمین مینویسد: ولما مات رسول الله صلی الله علیه وسلم قال قبل وفاته ائتوا بدواة وبیضاء لازیل لکم اشکال الامر واذکر لکم من المستحق لها بعدی. قال عمر رضی الله عنه دعوا الرجل فانه لیهجر.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پیش از وفاتش فرمود: کاغذ و دواتی بیاورید تا نزاع و اختلاف در خلافت را از
بین ببرم و کسی را که سزاوار خلافت پس از من است معرفی کنم. عمر گفت: این مرد را رها کنید که هذیان میگوید.
عمر پس از رحلت پیامبر نیز با دیگران با خشونت رفتار میکرد که نمونههایی را ذکر میکنیم.
ماجرای سقیفه و درگیریهای عمر بن خطاب با انصار و دیگر اصحاب، خود داستانی طولانی و سؤال برانگیز در تاریخ اسلام است.
بخاری در نقل داستان سقیفه از قول عمر بن خطاب مینویسد: هنگامی که افراد حاضر در سقیفه برای بیعت با ابوبکر هجوم آوردند و در این میان سعد بن عباده را لگد میکردند، کسی فریاد زد: مراقب سعد باشید، او را لگد نکنید!
فَقَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ قَتَلْتُمْ سَعْدَ بْنَ عُبَادَةَ. فَقُلْتُ قَتَلَ اللَّهُ سَعْدَ بْنَ عُبَادَةَ.
کسی از آن میان گفت: شما سعد بن عباده را کشتید، گفتم: خدا سعد بن عباده را بکشد.
محمد بن جریر طبری مینویسد: عمر گفت: اقتلوه قتله اللّه ثم قام علی راسه فقال لقد هممت ان اطاک حتّی تندر عضدک، فاخذ سعد بلحیة عمر، فقال: واللّه لو حصصت منه شعرة ما رجعت وفی فیک واضحة.
بکشید او را، خدا او را بکشد. سپس عمر بالای سر سعد قرار گرفت و گفت: «تصمیم داشتم آنقدر تو را لگد مال نمایم که استخوانهایت خرد شود، سعد ریش عمر را گرفت. عمر گفت: به خدا
سوگند اگر یک موی ریش من کنده شود، یک دندان سالم در دهانت نخواهی یافت...
طبری مینویسد: وقال قائل حین اوطیء سعد، قتلتم سعداً، فقال عمر: قتله اللّه انّه منافق.
هنگامی که سعد بن عباده، زیر دست و پاها بود، شخصی گفت: سعد را کشتید، عمر گفت: خدا او را بکشد، چون او منافق است.
پس از رحلت
حضرت فاطمه (سلاماللهعلیها) علی (علیهالسّلام) کسی را نزد ابوبکر فرستاد تا با وی گفتگو کند و بنا به نقل بخاری: فارسل الی ابی بکر ان ائتنا ولا یاتنا احد معک، کراهیّةً لمحضر عمر.
فرمود: تنها بیا و کسی با تو همراه نباشد، زیرا از حضور عمر کراهت داشت.
به یقین یکی از علل ناخشنودی علی (علیهالسّلام) تندیها و خشونتهایی است که عمر مرتکب شده بود و به همین جهت امیرمؤمنان (علیهالسّلام) از حضور او در خانهاش کراهت داشت.
در نقل طبری و
ابنکثیر تعبیر روشنتری آمده است: وکره ان یاتیه عمر، لما علم من شدّة عمر.
علی (علیهالسّلام) به ابوبکر گفت: تنها بیاید چون میخواست عمر همراه او نباشد، زیرا از تندخویی عمر آگاه بود.
ابنحجر عسقلانی در
الاصابه در ترجمه
عیینة بن حصن ماجرای جالبی را نقل میکند که نشان میدهد عمر بن خطاب حتی با دوست قدیم و وفادار خود نیز رفتار خوشایندی نداشته و با خشونت رفتار میکرده است.
جاء عیینة بن حصن والاقرع بن حابس الی ابی بکر فقالا یا خلیفة رسول اللّه ان عندنا ارضا سبخة لیس فیها نخلا ولا منفعة فان رایت ان تقطعناها لعلنا نحرثها ونزرعها فلعل اللّه ینفع بها بعد الیوم. فاقطعهم ایّاها وکتب لهما کتاباً واشهد وعمر لیس فی القوم، فانطلقا الی عمر لیشهداه فوجداه
یصلح بعیراً له... فلما سمع ما فی الکتاب تناوله من ایدیهما ثمّ تفل فیه فمحاه فتذمّراه وقالا مقالة شتم... فاقبلا الی ابی بکر وهما یتذمران فقالا: واللّه ما ندری انت الخلیفةام عمر؟ فقال: بل هو لو کان شیئا.
فجاء عمر مغضباً حتی وقف علی ابی بکر فقال: اخبرنی عن هذه الارض التی اقطعتها هذین الرجلین ارض لک خاصةام هی
بین المسلمین عامّة، قال: فما حملک علی ان تخصّ هذین بها دون جماعة المسلمین. قال: استشرت هؤلاء الذین حولی فاشاروا علیّ بذلک.
قال: فاذا استشرت هؤلاء الذین حولک اکل المسلمین اوسعت مشورة ورضی؟ فقال ابو بکر: قد کنت قلت لک انّک اقوی علی هذا الامر منّی ولکنّک غلبتنی.
عیینه بن حصن و
اقرع بن حابس نزد ابوبکر آمدند و گفتند: ای جانشین رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) زمینی شورهزار که در آن هیچ کشت و زرعی نشده است نزد ما وجود دارد، اگر آنرا به ما واگذار نمایی، شاید آن را آباد کنیم تا به زمینی قابل استفاده تبدیل شود.
ابوبکر آن زمین را واگذار کرد و نوشتهای نیز که شاهدان امضاء کرده بودند به آنان تحویل داد، آن دو نفر نوشته ابوبکر را نزد عمر آوردند. او که مشغول رسیدگی به شترش بود، نوشته را خواند و آب دهانش را بر آن افکند و آن را از
بین برد. آن دو نفر ناراحت شدند و به عمر بد گفتند... سپس با ناراحتی نزد ابوبکر آمده و گفتند: ما نفهمیدیم که تو خلیفه هستی یا عمر؟
ابوبکر گفت: او خلیفه است، مگر چه اتفاقی افتاده است؟ عمر خشمگین نزد ابوبکر آمد و گفت: بگو ببینم چرا این قطعه زمین را به این دو نفر دادهای؟ آیا این زمین مال تو بود یا همه مسلمانان؟ ابوبکر گفت: با گروهی که اینجا می
بینی مشورت کردم. عمر گفت: آیا مشورت با این افراد با رضایت همه مسلمانان است؟ ابوبکر گفت: من به تو گفتم که تو از من برای خلافت شایستهتری، ولی تو آن را بر من تحمیل کردی.
ابنابیشیبه در
المصنف مینویسد: ...ان ابا بکر حین حضره الموت ارسل الی عمر یستخلفه فقال الناس: تستخلف علینا فظاً غلیظاً، ولو قد ولینا کان افظ واغلظ، فما تقول لربک اذا لقیته وقد استخلفت علینا عمر.
از
زبید بن حارث نقل شده است: ابوبکر هنگام احتضار کسی را نزد عمر فرستاد تا او را جانشین پس از خودش قرار دهد،
مردم گفتند: کسی را بر ما مسلط میکنی که خشن و بداخلاق است، اگر او
حکومت را به دست گیرد، سختگیرتر و خشنتر خواهد شد، پاسخ خدا را در هنگام ملاقات چه خواهی دید که شخص بداخلاق و خشنی مثل عمر را بر ما مسلط میکنی؟.
سند روایت هم مشکلی ندارد:
وکیع بن جراح: ابنحجر درباره او میگوید: ثقه و حافظ است.
اسماعیل بن ابوخالد: ابنحجر میگوید: ثقه است.
زُبید بن الحارث: ابنحجر میگوید: ثقه است و به حدیثش استدلال میشود و اهل عبادت است.
محمد بن سعد با سند صحیح نقل میکند: عن عائشة قالت لما حضرت ابابکر الوفاة استخلف عمر فدخل علیه علی وطلحة فقالا من استخلفت؟ قال: عمر. قالا: فماذا انت قائل لربک؟
از عایشه است که گفت: چون مرگ ابوبکر فرا رسید، عمر را به جانشینی خویش انتخاب کرد، علی و طلحه نزد او آمده و گفتند: چه کسی را انتخاب کردهای؟ پاسخ داد عمر؛ گفتند: پس پاسخ خدا را چه خواهی داد؟. ...
سند این نقل هم معتبر و بیاشکال است:
ضحاک بن مخلد: ابنمعین و عجلی او را توثیق کردهاند.
عبیداللّه بن ابوزیاد: عجلی و حاکم نیشابوری او را توثیق کردهاند.
یوسف بن ماهک: ابنمعین و
نسائی گفتهاند: ثقه است.
مخالفان نصب عمر به خلافت، محدود به دو نفر نمیشود، بلکه افراد دیگری هم در کنار آنان بودهاند از جمله در این نقل نام طلحة، زبیر، عثمان، سعد، عبدالرحمن و علی بن ابوطالب نیز دیده میشود، در روایت ابنعساکر چنین آمده است: دخل علی ابی بکر طلحة والزبیر وعثمان وسعد وعبد الرحمن وعلی بن ابی طالب (علیهالسّلام) فقالوا: ماذا تقول لربک وقد استخلفت علینا عمر....
طلحه، زبیر، عثمان، سعد، عبدالرحمن و علی بن ابوطالب، بر ابوبکر وارد شدند و به او گفتند: پاسخ خداوند را چه خواهی داد از این که عمر را بر ما حاکم میکنی؟.
و در نقل ذیل دایره مخالفان از محدود شدن به نام چند نفر فراتر میرود و با تعبیر
مهاجران و انصار از جبهه مخالفان نام میبرد. ابنقتیبه مینویسد: دخل علیه المهاجرون والانصار... فقالوا: نراک استخلفت علینا عمر، وقد عرفته، وعلمت بوائقه فینا وانت
بین اظهرنا، فکیف اذا ولیّت عنا وانت لاق الله عزوجل فسائلک، فما انت قائل؟. ...
هنگامی که خبر به مهاجران و انصار رسید که ابوبکر عمر را به جانشینی انتخاب کرده است، نزد وی رفتند و گفتند: گویا عمر را بر ما خلیفه کردهای؟ با اینکه او را میشناسی؟ و میدانی که چگونه با وجود تو، او با ما سختگیری میکند، پس چگونه خواهد بود زمانی که تو در میان ما نباشی و به دیدار خداوند (عزّوجلّ) رفته باشی؟ آنگاه که خدا تو را به خاطر این عمل مؤاخذه کند، چه پاسخی خواهی داد؟»
ابنتیمیه نیز اعتراف میکند: وقد تکلّموا مع الصدیق فی ولایة عمر وقالوا ماذا تقول لربک وقد ولیت علینا فظا غلیظا؟...
صحابه با ابوبکر درباره جانشینی عمر صحبت کردند و گفتند: چرا فردی خشن و تند را به خلافت برگزیدهای و بر
مردم تحمیل کردهای؟ فردا پاسخ خدا را چه خواهی داد؟»
و در جای دیگر مینویسد: لما استخلفه ابو بکر کره خلافته طائفة حتی قال طلحة ماذا تقول لربک اذا ولیت علینا فظا غلیظا.
چون ابوبکر عمر را به جانشینی انتخاب کرد، گروهی از این انتخاب ناراحت شدند، طلحه به ابوبکر گفت: پاسخ خدا را چه خواهی داد هنگامی که به ملاقات او بروی از اینکه فردی خشن و بداخلاق را بر ما مسلط کردهای؟.
به شهادت تاریخ برخی از
صحابه از ترس خلیفه دوم، از اظهار نظر، خودداری میکردند که به چند مورد اشاره میکنیم.
ابوهریره پس از مرگ عمر بن خطاب همواره میگفت: انّی لاحدّث احادیث لو تکلّمت بها فی زمن عمر او عند عمر، لشجّ راسی.
من احادیثی را بازگو میکنم که اگر آنها را در زمان عمر میگفتم و یا نزد عمر میگفتم، سرم را میشکست!.
ابنعبدالبر مینویسد: وقال ابو هریرة: لقد حدثتکم باحادیث لو حدثت بها زمن عمر، لضربنی عمر بالدِرّة.
ابوهریره میگفت: احادیثی که من الآن برای شما نقل میکنم، اگر در زمان عمر نقل میکردم، مرا با تازیانه میزد.
ذهبی مینویسد: قال ابو سلمة: سالت ابا هریرة: ا کنت تحدث فی زمان عمر هکذا؟ قال ابو هریرة: لو کنت احدث فی زمان عمر، مثل ما احدثکم، لضربنی بمخفقته.
ابوسلمه از ابوهریره پرسید: آیا در زمان عمر هم مانند حالا حدیث میگفتی؟ گفت: اگر در زمان عمر همانند حالا حدیث نقل میکردم، مرا با تازیانه اش میزد.
ابنکثیر دمشقی به نقل از ابوهریره مینویسد: وقال: ما کنّا نستطیع ان نقول قال رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حتّی قبض عمر.
تا زمانی که عمر زنده بود، ما جرات نداشتیم روایتی را از رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کنیم.
بخاری در صحیحش مینویسد: عَنْ عُبَیْدِ بْنِ حُنَیْن، اَنَّهُ سَمِعَ ابْنَ عَبَّاس رضی الله عنهما یُحَدِّثُ اَنَّهُ قَالَ مَکَثْتُ سَنَةً اُرِیدُ اَنْ اَسْاَلَ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ عَنْ آیَة، فَمَا اَسْتَطِیعُ اَنْ اَسْاَلَهُ هَیْبَةً لَهُ. حَتَّی خَرَجَ حَاجًّا فَخَرَجْتُ مَعَهُ فَلَمَّا رَجَعْتُ وَکُنَّا بِبَعْضِ الطَّرِیقِ عَدَلَ اِلَی الاَرَاکِ لِحَاجَة لَهُ قَالَ: فَوَقَفْتُ لَهُ حَتَّی فَرَغَ سِرْتُ مَعَهُ فَقُلْتُ یَا اَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ مَنِ اللَّتَانِ تَظَاهَرَتَا عَلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه وسلم مِنْ اَزْوَاجِهِ فَقَالَ تِلْکَ حَفْصَةُ وَعَائِشَةُ. قَالَ فَقُلْتُ وَاللَّهِ اِنْ کُنْتُ لاُرِیدُ اَنْ اَسْاَلَکَ عَنْ هَذَا مُنْذُ سَنَة، فَمَا اَسْتَطِیعُ هَیْبَةً لَکَ.
ابنعباس میگوید: یک سال منتظر ماندم تا شاید بتوانم از عمر درباره یک آیه قرآن چیزی بپرسم، ولی نتوانستم؛ چون ترس از عمر اجازه نمیداد.
تا اینکه قصد سفر
حج کرد، من نیز با او همراه شدم، هنگام بازگشت، در میان راه برای قضای حاجت به طرف محل پر درختی رفت، من ایستادم تا او فارغ شد، به او ملحق شدم و گفتم: ای امیرمؤمنان! آن دو زنی که از
بین زنان رسول خدا برای مقابله با آن حضرت پشت به پشت هم دادند (هم پیمان شدند) چه کسانی بودند؟ عمر گفت: آن دو
حفصه و عائشه هستند.
گفتم: قسم به خدا یک سال است که میخواستم این سؤال را از تو بپرسم، اما ترس از تو اجازه نمیداد.
طبری و ابناثیر از ابنعباس نقل میکنند: روزی عمر از من پرسید: آیا میدانی چرا پس از محمّد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قوم شما خلافت را از شما (
بنیهاشم) دریغ داشت؟ و من دوست نداشتم پاسخش را بدهم، لذا گفتم: اگر از سبب آن آگاه نباشم، امیرالمؤمنین (یعنی عمر) مرا به آن آگاه خواهد ساخت. گفت: چون
مردم نمیخواستند نبوّت و خلافت در یک خاندان جمع شود و آنگاه شما بر
مردم فخر کنید! از اینرو، قریش برای خود خلیفهای برگزید و موفّق نیز بود.
گفتم: ان تاذن لی فی الکلام وتمط عنّی الغضب تکلّمتُ.
اگر اجازه بدهی من سخن بگویم و خشمگین نشوی، من سبب آن را خواهم گفت.
عمر به من اجازه داد و من نیز سبب دورداشتن بنیهاشم را از خلافت
بیان کردم (طبری سخنان ابنعباس را آورده است) خلیفه دوم (در برابر سخنان ابنعباس عصبانی شد و سخنانی گفت. از جمله) گفت: ابت والله قلوبکم یا بنیهاشم الاّ حسداً ما یحول، وضِغناً وغَشّاً ما یزول.
به خدا سوگند! در دلهای شما بنیهاشم حسادتی است که از
بین نمیرود و کینه و عداوتی وجود دارد که هرگز زایل نمیشود!.
گفتم: مهلاً یا امیرالمؤمنین! لا تَصِفْ قلوب قوم اذهب الله عنهم الرّجس وطهّرهم تطهیراً.
آرام باش ای امیرالمؤمنین! قلبهای گروهی که خداوند از آنها رجس و پلیدی را برده و بطور کامل آنها را پاک گردانیده، به حسادت و غش وصف نکن!، زیرا قلب پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز قلب بنیهاشم است.
این سخن اشاره به آیه ۳۳ سوره احزاب دارد که میفرماید: «اِنَّمَا یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً؛
» بالحسد والغشّ.
عمر خشمگین شد و در برابر پاسخ منطقی ابن عبّاس گفت: الیک عنّی یا ابن عبّاس.
ای ابن عباس از من دور شو!.
برخاستم که از آنجا بروم عمر مرا نگه داشت و گفت: بمان. و آنگاه سخنانی برای دلجویی گفت.
اَنَّ رَجُلاً، اَتَی عُمَرَ فَقَالَ: اِنِّی اَجْنَبْتُ فَلَمْ اَجِدْ مَاءً. فَقَالَ: لاَ تُصَلِّ. فَقَالَ عَمَّارٌ: اَمَا تَذْکُرُ یَا اَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ اِذْ اَنَا وَاَنْتَ فِی سَرِیَّة فَاَجْنَبْنَا فَلَمْ نَجِدْ مَاءً فَاَمَّا اَنْتَ فَلَمْ تُصَلِّ وَاَمَّا اَنَا فَتَمَعَّکْتُ فِی التُّرَابِ وَصَلَّیْتُ. فَقَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه وسلم: «اِنَّمَا کَانَ یَکْفِیکَ اَنْ تَضْرِبَ بِیَدَیْکَ الاَرْضَ ثُمَّ تَنْفُخَ ثُمَّ تَمْسَحَ بِهِمَا وَجْهَکَ وَکَفَّیْکَ». فَقَالَ عُمَرُ: اتَّقِ اللَّهَ یَا عَمَّارُ. قَالَ: اِنْ شِئْتَ لَمْ اُحَدِّثْ بِهِ.
مردی نزد عمر آمد و گفت: من جُنب شدم و آب نیافتم (تکلیف من چیست؟) عمر پاسخ داد: نماز نخوان!
عمّار که آنجا حاضر بود گفت: ای امیرالمؤمنین! آیا به یاد نمیآوری روزی را که من و تو در یکی از جنگها جُنب شدیم، ولی آب برای غسل پیدا نکردیم، تو نماز نخواندی، امّا من خودم را در خاک غلطاندم و نماز خواندم (پس از آنکه خدمت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رسیدیم و ماجرا را گفتیم) پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: کافی است (در صورت نیافتن آب) دستانت را بر زمین بزنی و پس از آنکه آن را فوت کردی، با دو دست، صورت و (پشت) دو کف دستت را مسح کنی.
عمر (پس از شنیدن سخن عمّار، گویا همچنان بر نظر خود اصرار داشته باشد) گفت: ای عمّار! از خدا بترس (و این سخن را مگو).
عمّار گفت: اگر بخواهی من این حدیث را نقل نمیکنم.
گفتنی است که قرآن، حکم تیمم را با صراحت
بیان کرده است: «وَاِنْ کُنتُمْ مَّرْضَی اَوْ عَلَی سَفَر اَوْ جَاءَ اَحَدٌ مِّنْکُمْ مِّنَ الْغَائِطِ اَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً
اگر بیمارید، یا مسافر، و یا یکی از شما قضای حاجت کرده و یا با زنان آمیزش جنسی داشته و در این حال، آب (برای وضو یا غسل) نیافتید، بر زمین پاکی تیمّم کنید.»
حال چگونه است که خلیفه نسبت به حکم قرآن بیاطلاع بوده است؟!
و شگفتآورتر اینکه عمار تهدید میکند که هرگز حدیث خلاف نظر خلیفه نقل نکند اگر چه موافق قرآن باشد!!
طحاوی در
شرح مشکل الآثار، ابنعبدالبر در
جامع بیان العلم و ذهبی در
تذکرة الحفاظ مینویسند: فلمّا قدم قَرَظَة (ای العراق) قالوا: حدثنا، قال: نهانا عمر.
قَرَظَه بن کعب به
عراق رفت،
مردم از او خواستند که حدیثی نقل کند، گفت: عمر مرا از این کار نهی کرده است.
حاکم نیشابوری پس از نقل این روایت میگوید: هذا حدیث صحیح الاسناد له طرق تجمع ویذاکر بها.
این حدیث به طرف گوناگون نقل شده است که صحیح است و در مجامع علمی از آن بحث میشود.
ذهبی در تذکرة الحفاظ مینویسد: انّ عمر حبس ثلاثة: ابن مسعود ابا الدرداء وابامسعود الانصاری فقال: لقد اکثرتم الحدیث عن رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم).
عمر، سه نفر، یعنی
ابنمسعود،
ابودرداء، و
ابومسعود انصاری را زندانی کرد و به آنها گفت: به این خاطر شما را به زندان انداختم که از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، زیاد حدیث نقل میکنید.
و در
سیر اعلام النبلاء مینویسد: شعبة عن سعد بن ابراهیم عن ابیه ان عمر قال لابن مسعود وابی ذر وابی الدرداء ما هذا الحدیث عن رسول الله صلی الله علیه وسلم واحسبه حبسهم بالمدینة حتی اصیب.
سعد بن ابراهیم از پدرش نقل میکند که گفت: خلیفه دوم به ابنمسعود، ابوالدرداء و
ابوذر گفت: چرا این همه حدیث از پیامبر نقل میکنید؟ احساس میکنم که به همین سبب آنان را از مدینه ممنوع الخروج کرد و این ممنوعیّت تا زمان مرگ عمر ادامه یافت.
در ماجرای حدیث اجازه گرفتن، گفتگویی
بین خلیفه دوم و
ابوموسی اشعری رخ داد و
اُبیّ بن کعب نیز حاضر بود، هنگامی که اُبی بن کعب سختگیری عمر را دید، به او گفت: یا ابن الخطّاب فلا تکوننّ عذاباً علی اصحاب رسول الله.
ای پسر خطّاب سبب عذاب و شکنجه اصحاب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مباش!.
ذهبی در تاریخ الاسلام نقل میکند: .....انتجی عمر وعثمان بن حنیف فی المسجد والناس محیطون بهما، فلم یزالا یتجادلان فی الرای حتی اغضب عثمان عمر، فقبض من حصباء المسجد قبضة ضرب بها وجه عثمان، فشج الحصی بجبهته آثاراً من شجاج، فلما رای عمر کثرة تسرب الدم علی لحیته قال: امسح عنک الدم، فقال: یا امیرالمؤمنین لا یهولنک، فوالله انی لاُنْتُهِک ممن ولیتنی امره من رعیتک اکثر مما انتهکت منی...
حریث بن نوفل میگوید: روزی عمر بن خطّاب و عثمان بن حنیف در
مسجد با یکدیگر گفتگو و
جدال میکردند،
مردم نیز اطراف آن دو حضور داشتند. ناگهان عمر خشمگین شد، مشتی از سنگ ریزههای مسجد را بر داشت و به صورت عثمان زد. سنگریزهها پیشانی عثمان را شکافت. عمر هنگامی که دید خون زیادی بر محاسنش سرازیر شد، گفت: خونت را پاک کن.
عثمان گفت: ای امیرالمؤمنین! مترس! به خدا سوگند! من از
مردمی که مرا به سوی آنان فرستادی، هتک حرمتی بیش از هتک حرمت تو نسبت به خودم دیدم!.
ذهبی در سیر اعلام النبلاء، ابنکثیر دمشقی در
البدایة والنهایه و ابنحجر در الاصابه مینویسند: دخل معاویة علی عمر وعلیه حلة خضراء فنظر الیها الصحابة فلما رای ذلک عمر وثب الیه بالدرة فجعل یضربه بها وجعل معاویة یقول یا امیرالمؤمنین الله الله فی فرجع عمر الی مجلسه فقال له القوم لم ضربته یا امیرالمؤمنین وما فی قومک مثله فقال والله ما رایت الا خیرا وما بلغنی الا خیر ولو بلغنی غیر ذلک لکان منی الیه غیر ما رایتم ولکن رایته واشار بیده فاحببت ان اضع منه ما شمخ....
معاویه در حالی که لباس نو و سبزی بر تن داشت بر عمر وارد شد، صحابه با نگاهشان وی را استقبال کردند، عمر از جایش پرید و با تازیانه آغاز کرد به کتکزدن معاویه، معاویه گفت: چرا کتک میزنی؟ عمر پاسخی نداد تا سر جایش نشست.
پرسیدند: چرا این جوان را کتک زدی، او در میان طرفدارانت بهترین فرد است. گفت: از معاویه خوبی دیده و شنیدهام، ولی احساس کردم با پوشیدن این لباس غرور و تفاخر او را گرفته است، خواستم از سرش بیرون برود.
نووی در
المجموع مینویسد: اَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ نَهَی الرِّجَالَ اَنْ یَطُوفُوا مَعَ النِّسَاءِ فَرَاَی رَجُلًا یُصَلِّی مَعَ النِّسَاءِ فَضَرَبَهُ بِالدِّرَّةِ فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ: وَاَللَّهِ لَئِنْ کُنْت اَحْسَنْت لَقَدْ ظَلَمْتَنِی، وَلَئِنْ کُنْت اَسَاْت فَمَا اَعْلَمْتنِی فَقَالَ عُمَرُ اَمَّا شَهِدْت عَزِیمَتِی قَالَ مَا شَهِدْت لَک عَزْمَةً فَاَلْقَی الَیْهِ الدِّرَّةَ، وَقَالَ اقْتَصَّ قَالَ لَا اَقْتَصُّ الْیَوْمَ قَالَ فَاعْفُ قَالَ لَا اَعْفُو فَافْتَرَقَا عَلَی ذَلِکَ ثُمَّ لَقِیَهُ مِنْ الْغَدِ فَتَغَیَّرَ لَوْنُ عُمَرَ فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ یَا اَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ کَاَنِّی اَرَی مَا کَانَ مِنِّی قَدْ اَسْرَعَ فِیک، قَالَ: اَجَلْ، قَالَ: فَاشْهَدْ اَنِّی قَدْ عَفَوْت عَنْک.
عمر بن خطاب، از این که مردان به همراه زنان
طواف کنند، جلوگیری میکرد، روزی مردی را که با زنها نماز میخواند با تازیانهاش زد، آن مرد گفت: به خدا سوگند اگر کار خوبی کردهام به من ستم کردی، و اگر کار بدی کردهام این راه آموزش نیست!
عمر گفت:
قصاص کن، آن مرد گفت: قصاص نمیکنم. عمر گفت: پس مرا ببخش. آن مرد گفت: نمیبخشم.
در این هنگام از هم جدا شدند، فردای آن روز، عمر تا چشمش به آن مرد افتاد رنگش تغییر کرد. آن مرد گفت: ای خلیفه! میبینم تو زودتر از من عکسالعمل نشان دادی؟ عمر گفت: آری. آن مرد گفت: تو را بخشیدم.
تازیانه زدنهای عمر چنان ترس و وحشتی در دلها ایجاد کرده بود که برخی از بزرگان اهل سنت تازیانه او را به شمشیر
حجّاج تشبیه کردهاند:
ثعالبی در
الاعجاز و الایجاز،
زمخشری در
ربیع الابرار،
ابنخلکان در
وفات الاعیان،
شربینی در
مغنی المحتاج و بسیار دیگر از بزرگان اهل سنت در اینباره نوشتهاند:
قال الشعبی: کانت دِرَّة عمر اهیب من سیف الحجاج.
شعبی گفته است: تازیانه عمر وحشتناکتر از شمشیر حجاج بود.
گفتنی است که
شعبی عامر بن شرحبیل متوفای ۱۰۵هـ،
قاضی عمر بن عبدالعزیر و مفتی
کوفه بوده است.
طبری مینویسد: هو اوّل من حمل الدرّة وضرب بها.
عمر نخستین کسی بود که با خود تازیانه برمیداشت و افراد را با آن میزد.
مطابق نقل بلاذری و طبری، مالی را نزد عمر آوردند تا آن را تقسیم کند،
مردم جمع شده بودند،
سعد بن ابیوقّاص (صحابی معروف)
مردم را کنار زد و خود را به عمر رساند.
فَعَلاَهُ عُمَرُ بِالدُّرَّةِ وَقَالَ: اِنَّکَ اَقْبَلْتَ لاَ تَهابُ سُلْطَانَ اللَّهِ فِی الاَرْضِ.
عمر با تازیانه خود سعد را میزد و میگفت: تو به گونهای به طرف من آمدی که گویا از «سلطان خدا» در زمین نمیترسی؟.
بلاذری در رابطه با مردی به نام
خیثمة بن مشجعه که کنیه او ابومطر است مینویسد: واتی عمر بن الخطاب، فحمل علیه بالدِّرة فهرب من
بین یدیه.
او نزد عمر آمد و عمر با تازیانه به او حمله کرد و ابومطر گریخت. از وی پرسیدند: چرا فرار کردی؟ پاسخ داد: وکیف لا اهرب من
بین یَدَیْ یضربنی ولا اضربه
چگونه از دست کسی که مرا میزند، ولی من نمیتوانم او را بزنم فرار نکنم!.
گفتنی است بلاذری که این ماجرا را نقل میکند، علّت حمله عمر را به ابومطر نیاورده است!
بلاذری در
انساب الاشراف و ابنسعد در طبقات و برخی دیگر از مورّخان به نقل از
عمرو بن میمون درباره کیفیّت برپایی نماز جماعت توسط خلیفه دوم آوردهاند: وَکَانَ عُمَرُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ لاَ یُکَبرُ حَتَّی یَسْتَقْبِلَ الصَّفَّ المُقَدَّمَ بِوَجْهِهِ، فَاِنْ رَاَی رَجُلاً مُتَقَدمَاً مِنَ الصَّف اَوْ مُتَاَخرَاً ضَرَبَهُ بِالدرَّةِ.
برنامه عمر این بود که پیش از گفتن تکبیرة الاحرام به صف اوّل نگاه میکرد، اگر میدید کسی از صف جلو آمده و یا عقب رفته است، او را با شلاّق میزد (تا در صف قرار بگیرد).
عبدالرزاق صنعانی مینویسد: عن عکرمة بن خالد قال: دخل ابن لعمر بن الخطاب علیه وقد ترجل ولبس ثیابا حسانا، فضربه عمر بالدرة حتی ابکاه، فقالت له حفصة: لم یکن فاحشا، لم ضربته؟ فقال: رایته قد اعجبته نفسه، فاحببت ان اُصَغِّرُها الیه.
از
عکرمة بن خالد نقل شده است که گفت: یکی از فرزندان عمر بن خطاب در حالی که لباس زیبا و خوبی پوشیده بود نزد پدرش رفت، عمر آن قدر او را با تازیانه زد تا به گریه افتاد، حفصه گفت: او که کاری بدی نکرده، چرا او را کتک میزنی؟ عمر گفت: احساس کردم که از پوشیدن لباس زیبا دچار غرور شده است و خواستم غرورش را بشکنم.
نمیری در
تاریخ المدینه،
ابنابیالدنیا در
الصمت وآداب اللسان و
غزالی در
احیاء علوم الدین مینویسند:
کَانَ عُمَرُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَاعِدَاً وَمَعَهُ الدرَّةُ وَالنَّاسُ حَوْلَهُ، اِذْ اَقْبَلَ الْجَارُودُ، فَقَالَ رَجُلٌ:هاذَا سَیدُ رَبِیعَةَ، فَسَمِعَهُ عُمَرُ وَمَنْ حَوْلَهُ وَسَمِعَهُ الْجَارُودُ، فَلَمَّا دَنَا مِنْهُ خَفَقَهُ بِالدرَّةِ، فَقَالَ: مَا لِی وَلَکَ یَا اَمِیرَ المُؤْمِنِینَ؟ فَقَالَ: مَا لِی وَلَکَ؟ اَمَا لَقَدْ سَمِعْتَهَا، قَالَ: سَمِعْتُهَا فَمَهْ؟ قَالَ: خَشِیتُ اَنْ یُخَالِطَ قَلْبَکَ مِنْهَا شَیْءٌ، فَاَحْبَبْتُ اَنْ اُطَاْطِیءَ مِنْکَ.
عمر تازیانه به دست نشسته بود و گروهی اطرافش را گرفته بودند، جارود عامری از راه رسید، یک نفر گفت: این رئیس و بزرگ
قبیله ربیعه است، عمر و همه
مردم و جارود این سخن را شنیدند.
هنگامی که جارود نزدیک آمد، عمر او را با تازیانهاش زد. گفت: این چه برخوردی است با من میکنی و به چه جرمی مرا میزنی؟ عمر گفت: مگر سخن آن مرد را نسبت به خودت نشنیدی که گفت این رئیس قبیله خویش است؟
گفت: آری شنیدم، چه ارتباطی به کتک زدن تو دارد؟
عمر گفت: ترسیدم با شنیدن سخن آن مرد، احساس غرور در تو پیدا شود خواستم این احساس را از کله تو خارج سازم.
ارزقی و
فاکهی در
اخبار مکه و جلالالدین سیوطی در جامع احادیث مینویسند:
اسْتَاْذَنَ رَجُلٌ عُمَرَ بنَ الْخَطَّابِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ فی اِتْیَانِ بَیْتِ المَقْدِسِ، فَقَالَ لَهُ: اذْهَبْ فَتَجَهَّزْ، فَاِذَا تَجَهَّزْتَ فَاَعْلِمْنِی، فَلَمَّا تَجَهَّزَ جَاءَهُ فَقَالَ لَهُ عُمَرُ: اجْعَلْهَا عُمْرَةً. قَالَ: وَمَرَّ بِهِ رَجُلاَنِ وَهُوَ یَعْرِضُ اِبِلَ الصَّدَقَةِ فَقَالَ لَهُمَا: مِنْ اَیْنَ جِئْتُمَا؟ قَالاَ: مِنْ بَیْتِ المَقْدِسِ، فَعَلاَهُمَا بِالدرَّةِ وَقَالَ: اَحَجٌّ کَحَج الْبَیْتِ؟ قَالَ: اِنَّمَا کُنَّا مُجْتَازِینَ.
مردی از عمر اجازه گرفت تا به
بیت المقدس سفر کند، گفت: برو و آماده شو و به من پیش از رفتن خبر بده، آن مرد پس از آماده شدن برای سفر، نزد عمر آمد، عمر گفت: سفرت را عمره قرار بده.
راوی میگوید: عمر در حال قیمتگذاری یا مبادله شتران زکات بود که دو نفر در حال بازگشت از سفر بودند، عمر پرسید از کجا میآیید؟ گفتند از بیت المقدس. عمر تازیانه را بر آنان مینواخت و میگفت: آیا آن را مانند
زیارت خانه خدا قرار دادهاید؟ گفتند: ما از آن جا عبور میکردیم.
یکی از سنتهای رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) این بود که پس از
نماز عصر، دو رکعت نماز میخواند، صحابه نیز به پیروی از سنت پیامبر تا زمان خلافت عمر بن خطاب این عمل را انجام میدادند، اما عمر پس از رسیدن به خلافت،
مردم را از این سنت نیکو منع کرد و در موارد بسیاری به زور متوسل میشد و
مردم را کتک میزد.
مسلم نیشابوری در صحیح خود به نقل از حذیفه مینویسد: قَالَ: کُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم فَقَالَ «اَحْصُوا لِی کَمْ یَلْفِظُ الاِسْلاَمَ». قَالَ فَقُلْنَا یَا رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم اَتَخَافُ عَلَیْنَا وَنَحْنُ مَا
بَیْنَ السِّتِّمِائَةِ اِلَی السَّبْعِمِائَةِ؟ قَالَ: «اِنَّکُمْ لاَ تَدْرُونَ لَعَلَّکُمْ اَنْ تُبْتَلَوْا». قَالَ فَابْتُلِینَا حَتَّی جَعَلَ الرَّجُلُ مِنَّا لاَ یُصَلِّی اِلاَّ سِرًّا.
حذیفه میگوید: همراه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بودیم، فرمود: بشمارید تعداد مسلمانان چهاندازه است، گفتیم: ای رسول خدا! آیا بر جان ما ترسانی، در حالی که
بین ششصد تا هفتصد نفر هستیم؟ فرمود: شما نمیدانید، شاید گرفتار شوید.
حذیفه گوید: این سخن پیامبر درست بود، زیرا گرفتار شدیم به گونهای که هر یک از ما، نمازش را پنهانی میخواند.
عبدالرزاق صنعانی به نقل از
زرّ بن حبیش مینویسد: رایت عمر بن الخطاب یضرب علی الصلاة بعد العصر.
زرّ بن حبیش میگوید: دیدم که عمر،
مردم را به خاطر نماز خواندن پس از نماز عصر کتک میزد.
احمد بن حنبل در مسندش مینویسد: هِشَامٌ عن ابیه قال خَرَجَ عُمَرُ علی الناس یَضْرِبُهُمْ علی السَّجْدَتَیْنِ بَعْدَ الْعَصْرِ.
از
عروة بن زبیر نقل شده است که گفت: عمر از خانهاش بیرون آمد و
مردم را به جهت خواندن دو رکعت نماز پس از نماز عصر، کتک میزد.
هیثمی پس از نقل این روایت میگوید: وقد رواه الطبرانی ورجاله رجال الصحیح فی الکبیر والاوسط عن عروة.
این روایت را طبرانی در
معجم کبیر و
معجم اوسط، از عروه نقل کرده و راویان آن همگی از راویان صحیح بخاری هستند.
همچنین عبدالرزاق در المصنف و احمد بن حنبل در مسندش مینویسند: عن زَیْدِ بن خَالِدٍ انه رَآهُ عُمَرُ بن الْخَطَّابِ وهو خَلِیفَةٌ رَکَعَ بَعْدَ الْعَصْرِ رَکْعَتَیْنِ فَمَشَی الیه فَضَرَبَهُ بِالدِّرَّةِ وَهُو یصلی کما هو فلما انْصَرَفَ قال زَیْدٌ یا اَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَوَاللَّهِ لاَ اَدَعَهُمَا اَبَداً بَعْدَ ان رایت رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم یُصَلِّیهِمَا....
زید بن خالد جهنی میگوید: عمر بن خطاب در دوران خلافتش مرا در حالی که مشغول خواندن دو رکعت نماز پس از نماز عصر بودم، با تازیانهاش زد.
پس از اتمام نماز به عمر گفتم: به خدا سوگند هیچگاه آن را رها نخواهم کرد، زیرا پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را دیدم که این دو رکعت را میخواند....
هیثمی پس از نقل این روایت میگوید: رواه احمد والطبرانی فی الکبیر واسناده حسن.
این حدیث را احمد بن حنبل و طبرانی در معجم کبیرش نقل کردهاند و سندش هم حسن است.
عبدالرزاق صنعانی مینویسد: عن الزهری عن السائب بن یزید قال: ضرب عمر المنکدر اذ رآه سبّح بعد العصر.
سائب بن یزید میگوید: عمر منکدر را به خاطر تسیبح گفتن پس از نماز عصر کتک زد.
امام مالک مینویسد: عن السائب بن یزید انّه رای عمر بن الخطاب یضرب المنکدر فی الصلاة بعد العصر.
سائب بن یزید دیده است که عمر بن خطاب منکدر را به خاطر نماز خواندن پس از نماز عصر کتک زده است.
با مراجعه به کتابهای روائی اهل سنت، به این حقیقت پی میبریم که این عمل خلیفه نیز، بر خلاف سنت رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بوده است.
بخاری مینویسد: عَنْ اُمِّ سَلَمَةَ صَلَّی النَّبِیُّ صلی الله علیه وسلم بَعْدَ الْعَصْرِ رَکْعَتَیْنِ.
از
امّسلمه نقل شده است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پس از نماز عصر، دو رکعت نماز میخواند.
و به نقل از عائشه مینویسد: قَالَتْ: رَکْعَتَانِ لَمْ یَکُنْ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم یَدَعُهُمَا سِرًّا وَلاَ عَلاَنِیَةً رَکْعَتَانِ قَبْلَ صَلاَةِ الصُّبْحِ، وَرَکْعَتَانِ بَعْدَ الْعَصْرِ.
عائشه میگفت: دو رکعت نماز است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آن را آشکارا و پنهانی انجام میداد و هیچگاه آن را ترک نکرد، یکی پیش از نماز صبح و دوم پس از نماز عصر.
مسلم نیشابوری مینویسد: عَنْ عَائِشَةَ، قَالَتْ: مَا تَرَکَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم رَکْعَتَیْنِ بَعْدَ الْعَصْرِ عِنْدِی قَطُّ.
عائشه میگفت: رسول خدا، هرگز دو رکعت نماز پس از نماز عصر را هر وقت که پیش من بود، ترک نکرد.
و بخاری به نقل از عائشه مینویسد: قَالَتْ: مَا کَانَ النَّبِیُّ صلی الله علیه وسلم یَاْتِینِی فِی یَوْم بَعْدَ الْعَصْرِ اِلاَّ صَلَّی رَکْعَتَیْنِ.
عائشه میگفت: هر روز که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پس از نماز عصر به خانه من میآمد، آن دو رکعت نماز را حتماً خوانده بود.
و مسلم مینویسد: عن عَائِشَةَ انها قَالَتْ: مَا کَانَ یَوْمُهُ الَّذِی کَانَ یَکُونُ عِنْدِی اِلاَّ صَلاَّهُمَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم فِی بَیْتِی. تَعْنِی الرَّکْعَتَیْنِ بَعْدَ الْعَصْرِ.
از عائشه نقل شده است که گفت: رسول خدا هرگاه در خانه من بود، دو رکعت پس از نماز عصر را میخواند.
عبد الرزاق صنعانی مینویسد: اَنَّ اَبَا اَیُّوبٍ الاَنصَارِی کَانَ یُصَلی قَبْلَ خِلاَفَةِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ رَکْعَتَیْنِ بَعْدَ الْعَصْرِ، فَلَمَّا اسْتُخْلِفَ عُمَرُ تَرَکَهُمَا، فَلَمَّا تُوُفیَ عُمَرُ رَکَعَهُما، فَقِیلَ لَهُ: مَاهاذَا؟ فَقَالَ: اِنَّ عُمَرَ کَانَ یَضْرِبُ عَلَیْهِمَا.
ابوایوب انصاری، پیش از خلافت عمر دو رکعت نماز پس از نماز عصرمیخواند، ولی در خلافت عمر آن را ترک کرد و پس از مرگ عمر مجدداً میخواند، از وی علتش را پرسیدند، گفت: عمر هر کسی که این دو رکعت نماز را میخواند کتک میزد.
تندخویی و خشونت خلیفه در خانواده به گونهای زبانزد خاصّ و عام بود که به هنگام خواستگاری از دختران و زنان از ازدواج با وی خودداری میکردند که اینک به دو نمونه اشاره میکنیم.
مطابق نقل بلاذری، طبری، ابناثیر و ابنکثیر هنگامی که
یزید بن ابوسفیان از دنیا رفت، عمر از همسرش
امّابان (دختر عتبه) خواستگاری کرد، وی نپذیرفت و علّت آن را چنین
بیان کرد: لانّه یدخل عابساً، ویخرج عابساً، یغلق ابوابه، ویقلّ خیره.
عمر بن خطاب عبوس و ترشرو وارد منزل میشود و عبوس و اخمو خارج میگردد، درِ خانه را میبندد. (و اجازه بیرون رفتن به همسرش نمیدهد) و خیرش (رسیدگی به همسرش) اندک است.
عمر بن خطاب پس از مرگ ابوبکر از دخترش امّکلثوم خواستگاری کرد، اما امّکلثوم تقاضای عمر را رد کرد و گفت: من نیازی به او ندارم! عایشه گفت: در خواست خلیفه را رد میکنی؟
پاسخ داد: نعم، انّه خشن العیش، شدید علی النساء.
آری! زیرا او در زندگی سختگیر است و نسبت به زنان با تندی و خشونت رفتار میکند.
عایشه از
عمروعاص خواست که به طریقی عمر را منصرف نماید، عمروعاص نزد عمر آمد و پس از گفتگوهایی به عمر گفت: ... وفیک غلظة ونحن نهابک وما نقدر ان نردّک عن خلق من اخلاقک، فکیف بها ان خالفتک فی شیء فسطوت بها.
امّکلثوم با ناز و نعمت و مهربانی تحت حمایت امّالمؤمنین عایشه رشد و نمو کرده، و خلقوخوی خشن و تندی داری، ما نیز از این اخلاق تو میترسیم و نمیتوانیم خلق و خویت را عوض کنیم، پس اگر آن دختر در مطلبی با تو مخالفت کند و تو بر او هجوم آوری، چه خواهد شد؟
مطابق نقل ابنعبدالبر، امّکلثوم دختر ابوبکر به خواهرش عایشه گفت: تو میخواهی من به ازدواج کسی درآیم که تندخویی و سختگیری او را در زندگی میدانی؟!
سپس افزود: والله لئن فعلتِ لاخرجنّ الی قبر رسول الله ولاصیحنّ به.
به خدا سوگند اگر مرا به این کار وادار کنی، کنار قبر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میروم و آنجا (به عنوان اعتراض) فریاد خواهم کشید.
میبینیم که حتی دختر کم سنّ و سالی همانند امّکلثوم دختر ابوبکر، با آن که عمر، هم خلیفه مسلمین است و هم با پدرش ابوبکر بسیار دوست و همراه بود، ولی حاضر به ازدواج با وی نمیشود.
از
اشعث بن قیس نقل شده است که گفت: ضِفْتُ عُمَرَ لَیْلَةً فلما کان فی جَوْفِ اللَّیْلِ قام الی امْرَاَتِهِ یَضْرِبُهَا فَحَجَزْتُ بَیْنَهُمَا.
شبی مهمان عمر بودم نیمههای شب دیدم همسرش را کتک میزند، او را از کتکزدن همسرش منع کردم. هنگامی که به بسترش برگشت گفت: فلما اَوَی الی فِرَاشِهِ قال لی یا اَشْعَثُ احْفَظْ عَنِّی شیئا سَمِعْتُهُ عن رسول اللَّهِ صلی الله علیه وسلم لَا یُسْاَلُ الرَّجُلُ فِیمَ یَضْرِبُ امْرَاَتَهُ.
ای اشعث! جملهای از رسول خدا شنیدهام، آن را به خاطرت بسپار (آن جمله این است) کسی حق ندارد از مرد بپرسد که چرا همسرت را کتک میزنی.
شبیه همین روایت در مسند احمد بن حنبل هم آمده است.
جالب این است که برخی از عالمان اهل سنت به خاطر دفاع از آبروی جناب خلیفه، روایت را تحریف و قسمتی را که دلالت بر کتک زدن عمر میکند حذف کردهاند: ضفت عمر بن الخطاب رضی الله عنه فقال لی یا اشعث احفظ عنی ثلاثا حفظتهن عن رسول الله صلی الله علیه وسلم لا تسال الرجل فیم ضرب امراته.
اشعث میگوید: شبی مهمان
عمر بودم، گفت: سه نکته از رسول خدا به یاد دارم که تو نیز آنها را به خاطر بسپار: ۱. از مردی که همسرش را کتک میزند، نباید سؤال شود که چرا او را میزنی....
عاتکه دختر زید و دختر عموی عمر بن خطّاب، زنی بسیار زیبا بود، شوهر نخست او
عبدالله بن ابوبکر بود. پس از فوت عبدالله، عمر با وی در سال دوازدهم هجری ازدواج کرد و برای این ازدواج ولیمهای نیز داد. ابناثیر مینویسد: فلمّا خطبها عمر، شرطتْ علیه انّه لایمنعها عن المسجد ولایضربها، فاجابها علی کره منه.
هنگامی که عمر از او خواستگاری کرد، به سبب اخلاق تندی که از عمر سراغ داشت با او شرط کرد که مانع وی از رفتن به مسجد نشود و او را کتک نزند. عمر نیز با ناخوشایندی این شرایط را پذیرفت.
در نقل ابنحجر عسقلانی به این صورت آمده است: شرطتْ علیه الاّ یضربها، ولایمنعها من الحقّ، ولا من الصّلاة فی المسجد النبویّ.
با عمر شرط کرد که او را کتک نزند، از انجام حق باز ندارد و مانع نماز خواندن وی در
مسجد نبوی نشود.
ابناثیر مینویسد: انّ عمر بن الخطّاب خطب الی قوم من قریش بالمدینة فردّوه، وخطب الیهم المغیرة بن شعبة فزوّجوه.
عمر بن خطّاب از خانوادهای از
قریش در مدینه خواستگاری کرد، ولی آنها نپذیرفتند، امّا هنگامی که
مغیرة بن شعبه خواستگاری کرد قبول کردند.
شکی نیست که پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در تمام امور الگوی مسلمانان است که خداوند در قرآن کریم میفرماید: «لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ؛
به یقین برای شما در زندگی پیامبر خدا سرمشق نیکویی است.»
بر اساس این آیه شریفه وجود نازنین رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در همه ابعاد رفتاری وکرداری سرمشق و نمونه عالی تربیتی برای عموم
مردم است که همگان موظف به پیروی از آن حضرت در تمام مراحل زندگی میباشند که از آن جمله است روابط عاطفی و شیوه تعامل با اعضای خانواده اعم از همسر و فرزندان و دیگران، که به نمونههایی از سفارشها و رفتار رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در رابطه با اعضای خانواده اشاره میکنیم تا مشخص شود که رفتار خلیفه دوم مسلمین، تا چهاندازه با سیره آن حضرت مطابقت داشته است.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: خَیْرُکُمْ خَیْرُکُمْ لِاَهْلِهِ وانا خَیْرُکُمْ لِاَهْلِی.
بهترین شما کسی است که با خانواده اش بهترین باشد و من برای خانوادهام بهترینم.
همچنین فرمود: خِیَارُکُمْ خِیَارُکُمْ لِنِسَائِهِمْ.
بهترین شما کسی است که نسبت به همسرانشان بهترین باشد.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) درباره کتک زدن به همسر فرمود: اما یستحیی احدکم ان یضرب امراتَه کما یضرب العبد، یضربها اوّل النّهار ثم یضاجعها آخره.
آیا حیا نمیکند کسی که همسرش را ـ مثل یک برده ـ کتک میزند؟! در ابتدای روز او را کتک میزند و در آخر روز (شبانگاه) وی را در آغوش میگیرد!.
انس بن مالک که سالها خادم رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بوده است درباره اخلاق و رفتار آن حضرت با خانواده میگوید: مَا رَاَیْتُ اَحَدًا کَانَ اَرْحَمَ بِالْعِیَالِ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم.
هیچ کسی را مهربانتر از رسول خدا با خانوادهاش ندیدم.
در روایت ابن ماجه نیز گذشت که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: وانا خیرکم لاهلی.
در میان شما، من برای خانوادهام بهترین برخورد را دارم.
عایشه درباره نحوه معاشرت آن حضرت با همسرانش میگوید: کان اکرم الناس والین الناس واحسنهم خلقا وکان رجلا من رجالکم وکان بساما ضحاکا.
او (در خلوتش با زنان) کریمترین، نرمخوترین و خوشاخلاقترین
مردم بود، مردی همانند دیگر مردان و بسیار خندهرو و متبسّم بود.
از عایشه نقل شده است که گفت: عن عَائِشَةَ قالت ما ضَرَبَ رسول اللَّهِ صلی الله علیه وسلم شیئا قَطُّ بیده ولا امْرَاَةً ولا خَادِمًا.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هرگز کسی را آزار نداد و هیچ خادم و زنی را کتک نزد.
آیا با توجه به آنچه که از برخورد خلفای سهگانه در رابطه با
کفار و
مشرکان بیان شد میشود ادعا نمود که اینها «اشداء علی الکفار» بودهاند؟
و یا آنچه که از رفتار آنان با مسلمانان نقل شد میشود گفت که این حضرات، «رحماء
بینهم» بودهاند.
این آیه شامل خلفای سهگانه نمیشود، زیرا خلفای سهگانه، نه «اشداء علی الکفار» بودهاند و نه «رحماء
بینهم»، بنابراین نمیتوان با استناد به این آیه، خلفا را از حمله به خانه
حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) تبرئه کرد.
موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «بررسی آیه «محمد رسول الله...» و تبرئه خلفاء از حمله به خانه حضرت زهرا (س)»