تاریخ تفسیر سدههای میانه
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
تاریخ
تفسیر در سدههای میانه به صورت زیر بررسی میشود.
سدههای ۵ و ۶ ق دورۀ تحول مهمی در تفسیر به شمار میآید. همان گونه که در بخش پیشین دیده شد، تفسیر طی
سده های ۲-۴ق، از صورت نگاشتههای تکدانشی بهتدریج روی به تنوع دانشی نهاد، از جمله مثلاً در تفاسیر ادبی به تدریج توجه به احادیث نیز راه یافت، یا تفاسیر کلامی به مباحث ادبی علاقه نشان دادند. در تفسیر سدههای نخستین، گامهای اول کوششی در جهت فهم
قرآن با توجه به ابعاد گوناگون
زبان قرآن بود، اما در گامهای نهایی، مفسر با دانشهایی روبهرو بود که به صورتی علومی ساخت یافته چون
کلام ،
فقه ،
صرف و
نحو و بلاغت مدون شده بودند. با آغاز سدۀ ۴ق، در دانشهای مختلف هم روشها
تدوین یافته بود و هم گرایشها و مذاهب صورت تثبیتشدهای به خود گرفته بود، اما دربارۀ تفسیر، این امر دستکم یک
قرن نسبت به دیگر دانشها دیرتر رخ داده است. در تفسیر سدۀ ۲ق، نه تفسیر ساخت یافته بود و نه
دانش ابزاری، در تفسیر سدۀ ۴ق، تفسیر هنوز صورت دانشی به خود نگرفته بود، اما دانشهای ابزاری ساختیافته شده بودند. در سدۀ ۶ ق، هم تفسیر ساختیافته است و هم دانشهای ابزاری و بدین ترتیب، میتوان در هر اثر تفسیری نسبت دانش تفسیر با دانشهای ابزاری را معین کرد.
سبکهای تألیف اصحاب
حدیث بدان سان که در سدههای ۲-۴ق وجود داشت، در سدۀ ۵ ق و پس از آن دوام محسوسی ندارد. قطع شدن تألیف کتب مسند تفسیری پس از حملۀ مغول به سبب صدماتی که به حلقههای حدیث وارد شده بود، امری قابل انتظار است، اما باید توجه داشت که توقف این سبک تألیف مربوط به دو
قرن پیش از این وقایع است. گویی تمام آنچه باید دربارۀ جمع طرق حدیث مسند انجام میشده، در همان جوامع تفسیری اواخر سدۀ ۳ و نیمۀ اول سدۀ ۴ق تحقق یافته بود و زمینهای برای پدید آمدن آثار جدید در این باره دیده نمیشد. معدود کوششهای صورت گرفته در جهت تألیف تفاسیر مسند در سدۀ ۵ ق، مانند تفسیر ابوذر هروی (د ۴۳۴ق)، محدث خراسانی مقیم
مکه و ابومسعود احمد
بن محمد رازی (د ۴۴۹ق) و محدث
اصفهان اهمیت چندانی نیافتهاند.
جریان مختصرنویسی از کتب حدیث مسند که از سدۀ ۴ق آغاز شده بود، در سدۀ ۵ ق ادامه یافت. از نمونههای آن میتوان به اختصار تفسیر طبری توسط محمد
بن صمادح تجیبی در اوایل
سده ،
البیان در اختصار تفسیر طبری از ابوعبدالله محمد
بن عبدالله جاحظ نحوی
و اختصاری دیگری از همان اثر توسط محمد
بن احمد
بن لجالش در اواخر سده
اشاره کرد. جالب توجه آن است که محدثان بزرگ برخاسته از محافل اصحاب حدیث در سدههای ۵ و ۶ ق با وجود گستردگی تألیف زمینهای برای نوشتن تفسیر مسند ندیدهاند. برخی مانند ابوبکر بیهقی (د ۴۵۸ق)، با وجود دهها جلد تألیف اساساً در حوزۀ تفسیر قلم نزدهاند، و برخی چون قوامالسنه
اسماعیل بن محمد اصفهانی (د ۵۳۵ق) که به عنوان یکی از حافظان
سنت اصحاب حدیث در سدۀ ۶ ق شناخته میشود، با وجود تألیف در تفسیر، سبک تفاسیر جامع درایی و نه تفاسیر محدثانه را دنبال کردهاند.
برخلاف سدههای پسین از سدۀ ۵ ق گونهای دیگر از تفسیر روایی پای به عرصه نهاد که مبنای آن بر گردآوری اقوال تفسیری سلف، اما با حذف سلسلۀ اسانید بود که از آن به تفاسیر مأثور مجرد تعبیر میتوان کرد. برجستهترین نمونه از تفاسیر مأثور مجرد که در آغاز سدۀ ۵ ق نوشته شده، و شاخص انتقال از سنت
تفسیر مسند به مجردنویسی است، تفسیر الکشف و البیان از ابواسحاق احمد
بن محمد ثعلبی (د ۴۲۷ق) است. این عالم نیشابوری در تمام برگرفتههای خود از تفاسیر
تابعین و اصحاب حدیث و حتی احادیث نبوی اسانید را حذف کرده، و بیشتر در نقل برگـرفتههایش از ابوعبـدالله
بن فنجویـه ــ شاید به دلیل توصیهای شخصی ــ مقید به حذف اسانید بوده است.
ثعلبی در رجوع خود به تفاسیر مأثور پیشین، در حد محدثانی چون
طبری سختگیری نداشته، و از همین روست که برخی از نسخههای تفسیری کنار نهاده شده توسط اصحاب حدیث، مانند تفسیر
مقاتل بن سلیمان و تفسیر کلبی، از سوی او مورد توجه قرار گرفته است.
تفسیر ثعلبی نه تنها در محافل
اهل سنت شرق،
بلکه حتی در محافل
امامیه نیز تداول داشته است.
کمتر نشانی از رواج این کتاب در غرب
جهان اسلام دیده میشود و از معدود نشانهها جز نقل قرطبی در تفسیرش،
تلخیصی از این کتاب است که توسط
ابنابی رندقه (د ۵۲۰ ق) در اندلس فراهم آمده است.
همچنین میتوان به کتاب الدرر فی تفسیر از ابومعشر طبری (د ۴۷۸ق)، ساکن
مکه یاد کرد.
وی که خود از مروجان دو تفسیر نقاش و ثعلبی بود،
ظاهراً در کتاب الدرر همان روش را در پیش گرفته بود. لباب التفاسیر از تاج القراء کرمانی (د ح۵۰۵ ق) نیـز ظاهراً جمعـی از تفـاسیر کهـن بـوده است.
جالب توجه است که هم ابومعشر و هم کرمانی در شمار مقریان بودهاند. اثر بعدی از این دست، تفسیر معالم التنزیل اثر حسین
بن مسعود بغوی (د ۵۱۶ ق)، عالم مرو است که بخش اصلی مضامین آن گردآوری تفاسیر سلف به صورت مجرد از اسانید است و بدان مطالبی در تفسیر ادبی افزوده شده است. اما بغوی در نقل بسیاری از احادیث نبوی مقید است که اسانید آن را ضبط کند.
در سدۀ ۶ ق، معالم التنزیل به عنوان تفسیری مورد تأیید
اهل سنت و جماعت، در تقابل با
الکشاف زمخشری قرارگرفت و در طی چند سده، از نظر ارزش و اعتبار با آن مقایسه میشد.
همچون ثعلبی، بغوی نیز نسبت به ضوابط اصحاب حدیث در عدم اعتماد بر پارهای تفاسیر مأثور پیشین متساهل بود و از امثال تفسیر کلبی و مقاتل نقل میکرد. میزان همسانی منابع و مضامین بغوی و ثعلبی تا آنجاست که برخی اثر بغوی را تلخیصی از کار ثعلبی دانستهاند. اما باید دانست که بغوی در پاسداری از مواضع فکری اصحاب حدیث کوشا بوده، تا حدی که به «محییالسنة» لقب گرفته است
و همین ویژگی موجب شده است تا محافل سلفگرای اهل سنت، نسبت به
تفسیر ثعلبی بدگمان و نسبت به بغوی خوشبین باشند. از تفسیر بغوی نیز مختصری توسط علی
بن انجب
بن ساعی (د ۶۷۴ق) تهیه شده است.
طی سدههای ۶ و ۷ ق بار دیگر کوششهایی در جهت جمع میان تفاسیر مأثور صورت گرفته است.
محمد بن مؤمن شیرازی در اواسط سدۀ ۶ ق، ۱۲ تفسیر را با هم جمع کرد.
دربارۀ مذهب شیرازی تردیدهایی وجود داشت، اما تفسیر او به سبب محدود بودن به آیات مرتبط با
اهل بیت (ع) به خصوص مورد توجه نویسندگان امامیقرار گرفت.
در
فلسطین ، ابوعبدالله
ابننقیب بلخی (د ۶۹۸ ق) بر اساس ۵۰ تفسیر متقدم، به تألیف تفسیری در حدود ۷۰ جلد دست زد که نام آن التحریر و التحبیر لاقوال ائمة التفسیر بود.
تفسیر مأثوری که تألیف آن از
عبدالسلام بن عبدالله ابن
تیمیه (د ۶۵۲ق) عالم حنبلی
شام گزارش شده،
تفسیر مسند محمد
بن احمد
ابنعبدالهادی (د ۷۴۴ق) از حنبلیان فلسطین
و برهان التیسیر فی عنوان تفسیر از صلاحالدین علایی (د ۷۶۱ق)، محدث مشهور شام
نیز ظاهراً گونهای گردآوری از تفاسیر پیشین بودند. به این مجموعه باید تفسیر لباب التأویل از علی
بن محمد خازن (د ۷۴۱ق) مشهور به تفسیر خازن را افزود که مبنای اصلی آن گزینش و تلخیص معالم التنزیل بغوی است و به مناسبت در جای جای آن خود نیز تکملههایی برگرفته از کتب تفسیر سلف با حذف اسانید افزوده است. اوج تألیفاتی در جمع میان تفاسیر مأثور، تفسیر القرآن العظیم از اسماعیل
بن عمر
ابنکثیر (د ۷۷۴ق)، عالم
شافعی شام است که تکیۀ اصلی آن بر تفسیر طبری و تفسیر
ابنابیحاتم است. کالدر کوشش داشته است تا روند تفسیر مأثور را از طبری تا
ابنکثیر به مثابۀ یک «گونه» (ژانر) نشان دهد.
ابنکثیر در مقدمه بر این باور سنتی اصحاب حدیث تأکید کرده است که مبنای اصلی در تفسیر
قرآن ، وجود مفسری از قرآن یا
سنت نبوی است، در صورت نبود رجوع به
صحابه و باز در صورت یافت نشدن رجوع به اقوال
تابعین را توصیه دارد. وی در راستای دیدگاههای تهذیب گرایانۀ برخی از اهل سنت در این سدهها، با نفوذ اسرائیلیات در تفسیر مخالفت کرده، و برخی از اخبار را که از اسرائیلیات میدانسته، در تفسیر خود نیاورده است. در شیوۀ نقل، به سان آنچه دربارۀ ثعلبی و بغوی گفته شد، اقوال تابعین را به صورت مجرد و با اشاره به نسخۀ مورد استفاده نقل کرده است، اما در نقل احادیث نبوی و غالب اقوال صحابه، به ذکر اسانید تقید دارد. در استفاده از تفاسیر مأثور پیشین، وی از تفاسیر مورد انتقاد چون تفسیر کلبی مستقیماً نقل نمیکند و نقلیات او از کلبی عموماً مستند به مواردی است که به نقل از کلبی در آثار محدثان و مورخان معتبر چون سفیان ثوری، حسین
بن واقد و محمد
بن اسحاق آمده است.
ابنحجر عسقلانی (د ۸۵۲ ق) با تکیه بر متن الکشاف زمخشری، احادیث مورد استناد در آن تفسیر را مأخذیابی کرد و اثری با عنوان الکاف الشاف فی تخریج احادیث الکشاف را سامان داد. وی در این اثر از منابع پرتنوع تفسیری و حدیثی بهره جسته است.
برجستهترین اثر از مجامیع تفسیر مأثور نزد
اهل سنت ، کتاب الدر المنثور اثر جلالالدین سیوطی (د ۹۱۱ق) است که مؤلف در آن احادیث نبوی، اقوال صحابه و تابعین را گرد آورده است. سیوطی در عین اینکه به ذکر مأخذ نقل اکتفا و اسانید را حذف کرده، اما برخلاف
ابنکثیر، مقید است به منابعی ارجاع دهد که در اصل مسندند و از ارجاع مجرد به نسخههای تفسیری منقول از صحابه و تابعین پرهیز داشته است.
طی سدههای پیشین، از جملۀ گونههای تفسیری معمول نزد مقریان، گونۀ متشابه القرآن بود که طی سدههای ۵ و ۶ ق دوام محدودی داشته است. کتابی کوچک با عنوان عیون المسائل فی تفسیر از ابومعشر طبری (د ۴۷۸ق)، مقری ایرانی ساکن
مکه را که دربارۀ برخی از آیات انتخابی و سؤالانگیز است،
میتوان در همین گونه جای داد. اما برجستهترین یادگار این گونه در آن
سده ، کتاب البرهان فی متشابه القرآن از محمود
ابن حمزۀ کرمانی (د ح۵۰۵ ق) معروف به تاج القراء است که با اعتقاد به اینکه تأویل آیات متشابه امکانپذیر است، با رویکردی ادبی به این مهم پرداخته است. در پایان سده نیز ابوالخیر احمد
بن اسماعیل طالقانی (د ۵۹۰ق) مقری
شافعی قزوین کتاب التبیان فی مسائل القرآن
و ابوعبدالله محمد
بن هارون
ابنکال (د ۵۹۷ق)، مقـری امامی حله کتابـی با عنوان متشابه القرآن نوشته است.
در سالهای انتقال از سدۀ ۶ به ۷ ق نیز میتوان از متشابه القرآن، اثر ابوالبقاء عکبری (د ۶۱۶ ق) از مقریان اهل ادب
بغداد و بیان مشتبه القرآن از عیسی
بن عبدالعزیز شریشی (د ۶۲۹ق)، مقری و ادیب اسکندریه
نام برد. در اواسط سده نیز ابوشامه عبدالرحمان مقدسی (د۶۶۵ق) البیان لما اشکل من متشابه القرآن و تتمة البیان در تکمیل آن را نوشته که صورت منظوم داشته است.
در کنار این دست آثار، باید به کتابهایی اشاره کرد که توسط مقریانی با عنوان تفسیر القرآن و به سبک معمول تفاسیر نوشته شده است. در تفاسیر مقریان، در کنار مباحث قرائی، به مباحث ادبی، به خصوص اعراب القرآن توجه ویژهای مبذول شده است. در شمار این تفاسیر میتوان به این موارد اشاره کرد: تفسیر محمد
بن طیفور غزنوی سجاوندی (د ۵۶۰ ق)، مقری
خراسان با عنوان نور العیون،
تفسیر نصر
بن علی فسوی معروف به
ابنابی مریم (د بعد ۵۶۵ق) مقری فارس،
تفسیر علی
بن محمد
بن عبدالصمد سخاوی (د ۶۴۳ق) مقری
شام .
جای گرفتن علوم ادبی در ضمن دروس مقدماتی مشترک در نظام آموزشی رشتههای مختلف
علوم اسلامی و فارغ بودن مباحث ادبی از گرایشهای مذهبی کلامی و فقهی، موجب اقبالی عام نسبت به دقتهای ادبی در حوزۀ تفسیر شده است. هم از اینروست که طی سدههای میانه و هم متأخر، همواره ریزبینیهای ادبی بخش مهمی از کتب تفسیری را تشکیل میداده است. طی سدههای میانه، جز تفاسیر مأثور، در بیشتر تفاسیری که جنبۀ درایی دارند، اعم از کلامی و فقهی و حتی گاه عرفانی، بخش قابل ملاحظهای از حجم مباحث، به مضامین ادبی اختصاص یافته است. آنچه در این بند بررسی میشود، تفاسیری است که تنها مباحث تخصصی مطرح شده در آن، مباحث ادبی است.
سهگونۀ رایج تفسیرنویسی در محافل ادیبان سدههای ۲-۴ق، معانی القرآن، مجاز القرآن و علوم القرآن در عناوین آثار نادری در سدههای میانه دیده میشود، اما دور نیست که این عنوانها ویژگیهای گونهای خود را از دست داده، و در عمل عنوانی برای کتابی از گونۀ تفسیر القرآن بوده باشند. در کاربرد تعبیر معانی القرآن، تنها نمونۀ قابل ذکر ایجاز البیان فی معانی القرآن از محمود
بن ابیالحسن غزنوی (د ح۵۵۰ ق)، ادیب نیشابوری است
که اثری ناشناخته است. دربارۀ مجاز القرآن، تنها نمونۀ گزارششده، تألیفی با همین عنوان از عبدالعزیز
بن عبدالسلام (د ۶۶۰ ق)، عالم شافعی
مصر است که بیشتر به
فقه و نه ادب شهرت داشته است.
در کاربرد تعبیر «علوم القرآن» که تنها از سوی نحویان و آن هم در سدۀ ۵ ق به کار رفته است، نیز باید به این آثار اشاره کرد: البرهان فی علوم القرآن، تفسیری بزرگ از علی
بن ابراهیم
بن سعید حوفی (د ۴۳۰ق) نحوی مصری
که به سبب همسانی آن در گونه با دیگر کتب تفسیری، عنوان آن در بسیاری از منابع به صورت البرهان فی تفسیر القرآن ضبط شده،
و گاه به سادگی از آن با عنوان تفسیر حوفی یاد شده است
التفصیل الجامع لعلوم التنزیل از احمد
بن عمار مهدوی (د ۴۴۰ق)، نحوی و مقری مغربی،
که گاه از آن به سادگی به تفسیر تعبیر شده است.
مؤلف در این تفسیر پرحجم به خصوص به قرائات و اعراب آنها توجه دارد. بخشهایی از نسخۀ مختصر این اثر با عنوان التحصیل فی مختصر التفصیل در کتابخانههای مصر و مغرب یافت میشود
و البیان فی علوم القرآن را که از ابوداوود سلیمان
بن نجاح قرطبی (د ۴۹۶ق)، نحوی و مقری اندلسی که در ۳۰۰ جزء بوده است، افزود.
تعبیر علوم القرآن در سدههای بعد معنایی متفاوت یافته است، (د پس از ۸۷۹ ق) عالم
حنبلی شام است که وجه غالب آن آشکارا ادبی است و به ندرت مضامینی بیرون از
نحو و لغت و گاه
بلاغت در آن دیده میشود.
در بازگشت به تفسیرنویسی ادیبان باید گفت طیف وسیعی از اهل ادب طی سدههای میانه، آثاری با عنوان تفسیر القرآن فراهم آوردهاند که از گونههای کهن فاصله گرفتهاند و میتوانند کاملاً به عنوان تفسیر به معنای غالب آن قلمداد شوند. این دست تفاسیر در سدۀ ۵ ق متعددند و از نمونههای آن میتوان به نوشتههایی چون الاکسیر فی التفسیر از علی
بن فضال فرزدقی (د ۴۷۹ق)، نحوی بغدادی،
تفسیری از سلمان
بن ابی طالب
ابن فتی نهروانی (د۴۹۳ق)، ادیب اصفهانی که به قرائات توجهی ویژه داشته است
و تفسیری از یحیی
بن علی خطیب تبریزی (د ۵۰۲ق)، ادیب نامدار ساکن
بغداد اشاره کرد.
در سدۀ ۶ ق محمود
بن عمر زمخشری (د ۵۳۸ ق)، ادیب و عالم معتزلی خوارزم تحولی در تفسیر ادبی پدید آورد. کتاب الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل که در طول
تاریخ یکی از اثرگذارترین تفاسیر است، به رغم معتزلی بودن مؤلف از سوی صاحبان مذاهب گوناگون مورد توجه قرار گرفته است. زمخشری در مقدمۀ الکشاف، به علوم مختلف درگیر در امر تفسیر از
فقه ، کلام، اخبار،
نحو و لغت اشاره کرده، و همۀ آنها را در تفسیر فرعی دانسته است. وی سپس بر این نکته تأکید میورزد که اصلیترین
دانش مورد نیاز برای تفسیر
قرآن ، دانشهای معانی و بیان است که امکان فهم بلاغت قرآن را فراهم میسازد و مفسر را به عمق معانی قرآن میرساند. دانشهای دیگر از نظر او لازماند، اما محور تفسیر نیستند. وی در عمل نیز به این نظریۀ خود پایبند بوده، و در سراسر الکشاف، مباحث بلاغی وجه غالب تفسیر اوست، اگرچه در حاشیۀ علوم معانی و بیان، از مباحث کلامیبا گرایش معتزلی، مباحث نحوی و لغوی و نیز نقل اخبار غفلت نداشته است. نمونهای از تفسیر ادبی قرآن کریم که مباحث کلامی نیز در خلال آن پراکنده است، نوشتههای تفسیری محمد
بن ابیبکر
بن عبدالقادر رازی (د ۶۶۶ ق)، عالم ایرانی مقیم
مصر و قونیه است. کتاب چاپشدۀ او اسئلة القرآن المجید و اجوبتها، برخلاف مقدمۀ متواضعانۀ آن، انباشته از نوآوری و حاصل تدبر شخصی مفسر است. اثر دیگر او در تفسیر با عنوان الذهب الابریز احتمالاً از ارزش ادبی بیشتری برخوردار بوده است.
در سدۀ ۸ ق، پس از دورهای از
رکود علمی،
تفسیر ادبی با ظهور ابوحیان وارد مرحلۀ جدیدی شده است. تفسیر البحر المحیط از
ابوحیان غرناطی (د ۷۴۵ق) نحوی نامدار اندلسی نقطۀ عطفی مهم در
تاریخ تفسیر ادبی است. ابوحیان که خود فردی صاحبنظر و تحولساز در دانش نحو بود، بیش از همه در این کتاب، تفسیری نحوی ارائه داده، اما در عرض مباحث نحوی به بحثهایی در باب لغت و اشتقاق و ارتباط میان آیات نیز پرداخته است. ابوحیان در این اثر کوشش داشته است تا با استفاده از شاخههای مختلف علوم زبانی در سطح واژه (لغتشناسی)، در سطح جمله (نحو) و در سطح متن (تناسب آیات) تفسیری مبتنی بر لفظ از قرآن ارائه دهد و از هر گونه تأویل و راه یافتن به فراسوی لفظ پرهیز کند. افزون بر اینها باید از تعلیقۀ انتقادی
ابنهشام انصاری (د۷۶۱ق) بر الکشاف زمخشری
و الذخیرة فی تفسیر القرآن از
عبدالله بن عبدالرحمان
بن عقیل (د ۷۶۹ق) نحویان
مصر یاد کرد.
در سدههای میانی مانند سدههای پیشین، آنچه بتوان به طور خاص تفسیر فقهی نامید، در قالب منابعی با عنوان احکام القرآن، و نزد
امامیه بیشتر آیات الاحکام نوشته شده است. با این همه، در میان کتابهایی که با عنوان تفسیر نوشته شدهاند و در بر دارندۀ مباحث متنوع از علوم مختلف هستند، میتوان تفاسیری را بازجست که در آنها توجه ویژهای به مباحث فقهی صورت گرفته، و
فقه وجه غالب آن است. در شمار این منابع در سدۀ ۵ ق، میتوان النکت و العیون فی تفسیر القرآن، از ابوالحسن علی
بن محمد ماوردی (د ۴۵۰ق)، فقیه
شافعی را نام برد.
این تفسیر با توجه به فقاهت نویسندۀ آن، از لطایف فقهی خالی نیست، اما برجستهترین ویژگی آن دستهبندی منظم و دقیق از اقوال سلف در
تفسیر آیات، و نیز تدقیق در معنای مفردات و بیان اشتقاق آنهاست. همچنین میتوان به تفسیر ابوالولید سلیمان
بن خلف باجی (د ۴۷۴ق)، فقیه
مالکی اشاره کرد. در سدۀ ۷ق تفاسیر مهمی از این دست نوشته شدهاند. از آن جمله جا دارد از تفسیر عبدالعزیز
بن عبدالسلام (د ۶۶۰ ق)، فقیه دگراندیش شافعی یاد شود، که وجه غالب آن نیز اهتمام به ظرافتهای ادبی است.
نقطۀ اوج تفسیری با وجه غالب فقهی در این
سده ، الجامع لاحکام القرآن، نوشتۀ محمد
بن احمد قرطبی (د ۶۷۱ ق)، فقیه مالکی اندلسی است که فراتر از ارزش فقهی، در حیطههای دیگر
دانش تفسیری نیز از جامعیت کمنظیری برخوردار است. آن اندازه که به تفسیر مأثور مربوط میشود، قرطبی گزینشی از منابع پیشین، به خصوص طبری و ثعلبی انجام داده است. در جمع میان جنبۀ درایی و روایی، وی روشی معتدل در پیش گرفته، و از میان مفسران پیشین، به خصوص از
ابنعطیه متأثر است. در پایان آن سده نیز باید از مدارک التنزیل و حقائق التأویل اثر ابوالبرکات
عبدالله بن احمد نسفی (د ۷۱۰ق)، فقیه
حنفی یاد کرد که درصدد برآوردی از مضامین الکشاف و تفسیر بیضاوی و حل اشکالات و انتقادات اعتقادی از آنهاست، اما جز موضع اعتقادی و فقهی مؤلف در پایبندی به
مذهب اشعری و حنفی و کوشش او در دفاع از مذهب خود، در حیطههای روایی و ادبی بیشتر ادامۀ روشی است که در آن دو اثر پی گرفته شده است.
از سدۀ ۸ ق نیز میتوان به تفسیر التسهیل، تألیف ابوالقاسم
ابن جزی کلبی (د ۷۴۱ق) اشاره کرد که هدفی نزدیک به نسفی را دنبال میکرده، اما تفسیر خود را در نهایت
ایجاز نگاشته است. فراتر باید از تفسیر محمد
بن عرفه تونسی (د ۸۰۳ ق) که به روایت شاگردش بسیلی تدوین یافته است، یاد کرد. وی در آغاز بحث از هر آیه، نخست چکیدۀ اقوال زمخشری و
ابنعطیه را آورده، سپس به دیدگاه خود میپردازد و نوآوریهای تحلیلی درخور ملاحظهای دارد.
برخی از فقیهان
سلفی و دگراندیش به عنوان اندرزگر اجتماعی و دعوتکننده به شیوۀ سلف در سدۀ ۸ ق، آثاری را در تفسیر پدید آوردند که لحن خطابی در آنها غلبه داشت، اگرچه گاه استدلالات و استناداتی در آنها دیده میشد. نقد مؤلفان این آثار نسبت به آنچه در تفاسیر قبلی به عنوان
تقلید تفسیری مییافتند، و مطرح کردن مباحثی که حاصل تأمل خود ایشان در آیات قرآنی بود، تفاسیر واعظان سلفی را در مقایسه با تفاسیر پیشین، دربر دارندۀ سخنانی نو و مرتبط با شرایط اجتماعی وقت ساخته بود و در آنها نوعی نگاه تهذیبگرانه نسبت به تفاسیر پیشین، دیده میشد. به عنوان آغازگر این نوع از سلفیگری و نیز آغازگر این سبک از تألیف تفسیری باید احمد
بن عبدالحلیم
بن تیمیه (د۷۲۸ق) را نام برد. وی افزون بر رسالههای تفسیری متعدد خود، به طور پراکنده متعرض تفسیر آیات بسیاری شده و مجموع اقوال تفسیری وی در ۳ جلد با عنوان دقائق التفسیر گرد آمده است. در ادامۀ این دست از تفاسیر، باید به نوشتههای شاگرد وی،
ابنقیم جوزیه (د۷۵۱ق) اشاره کرد. فراتر باید از محمد
بن علی
بن نقاش (د ۷۶۳ق) عالم شافعی، واعظ و منتقد اجتماعی اهل
شام نام برد که در تفسیر کبیر خود بر ترک تقلید از مفسران پیشین و نوآوری در تفسیر تأکید داشت، اگرچه مسیر او با
ابن
تیمیه متفاوت بود.
این رویکرد اجتماعی با ماهیت سلفی، در سدههای بعد نیز همواره زمینۀ روی آوردن شماری از فقیهان به تفسیر بوده است.
در طول سدههای میانی تفاسیر متعدد از سوی متکلمان مذاهب گوناگون هم در ادامۀ گونۀ متشابه القرآن و هم در قالب تفسیر جامع نوشته شده است. از محدود نمونههای دوام سنت متشابهنویسی نزد متکلمان نخست باید به درة التنزیل و غرة التأویل در تأویل آیات متشابه از محمد
بن عبدالله خطیب اسکافی (د ۴۲۰ق)، عالم اصفهانی
اشاره کرد که ظاهراً درصدد دفاع از مواضع
معتزله بوده است.
وی از دوستان صاحب
بن عباد بود
و تألیف او را باید دنبالۀ جریانی دانست که صاحب خود با تألیف الابانه در اواخر سدۀ ۴ق آغاز کرده بود. در جانب
اشاعره ، تألیفی از این نوع، کتاب تأویل المتشابهات فی الاخبار و الآیات از عبدالقاهر بغدادی (د ۴۲۹ق) است که نسخۀ آن برجای مانده است.
نمونۀ شاخص از این گونه در سدۀ ۶ ق، کتاب متشابه القرآن از
ابنشهرآشوب سروی (د ۵۸۸ق)، متکلم امامی است که آیات مورد تنازع ــ بیشتر با مضمون کلامی ــ را به صورت موضوعی تفسیر کرده است. وی در این تألیف، از مجموعهای از تفاسیر متقدم منقول از
صحابه و
تابعین و نیز تفاسیر معتزلی بهره برده است. بعدها تألیف در اینگونه توسط محمد
بن احمد
بن لبان اسعردی (د ۷۴۹ق)، از عالمان اشعری مصر دنبال شده، و به تألیف ازالة الشبهات عن الآیات و الاحادیث المتشابهات انجامیده است.
طی سدههای میانه بخش مهمی از فعالیت متکلمان
تدوین مجموعههای تفسیری به سان دیگر اصناف علماست، البته وجه غالب کلامی در آثار آنان قابل انتظار است. در فضای کلامی
معتزله ، باید از تفسیر کبیر محمد
بن علی
بن مهرایزد (د ۴۵۹ق)، معروف به ابومسلم اصفهانی صغیر یاد کرد که از او به عنوان متکلمی اهلغلو در اعتزال یاد شده است. ابومسلم در
نحو نیز دستی فراز داشت و همچون برخی از پیشینیان معتزله، در تأویلات خود از مباحث ادبی بهرۀ وافر گرفته است.
فارغ از اصفهان، فضای علمی
خراسان و خوارزم نیز که از مراکز علمی معتزله در آن سدهها بودند، طی سدههای ۵ و ۶ ق فضایی برای تألیف تفاسیر کلامی است. از جمله باید به تفسیری معتزلی نوشتۀ محمد
بن عبدالرحمان نسوی (د ۴۷۸ق) مقیم خوارزم اشاره کرد.
همچنین باید از علی
بن حسن صندلی نیشابوری (د ۴۸۴ق) نام برد که مؤلف تفسیری معتزلی بوده است.
در همین اوان، عبدالملک
بن علی هروی (د ۴۸۹ق) منتخبی از تفسیر
علی بن عیسی رمانی ، عالم بزرگ معتزلی فراهم آورده بود.
اوج تفسیرنویسی معتزلی در سدۀ ۵ ق، تألیف تفسیر بزرگی توسط
عبدالسلام بن محمد ابویوسف قزوینی (د ۴۸۸ق) است که در سطح وسیعی مورد توجه عالمان مذاهب گوناگون قرار گرفته است.
اهمیت
تفسیر ابویوسف موجب شده است تا عالمان مذاهب مخالف نسبت به رد آن اقدام نمایند. از آن جمله میتوان به نقض تفسیر ابویوسف نوشتۀ سلیمان
بن حسن صهرشتی، عالم امامیدر اواخر سدۀ ۵ ق اشاره کرد.
در نیمۀ نخست سدۀ ۶ ق، ماندگارترین تفسیر معتزله، یعنی الکشاف زمخشری (د ۵۳۸ ق) تألیف شده است، ولی این تفسیر در عین اینکه بر مبنای اندیشۀ کلامی معتزله نگاشته شده است، از حیث وجه غالب تفسیری ادبی است. از سدۀ ۷ق مذهب
معتزله به طور کلی روی به اضمحلال نهاده، و به طبع تفسیرنویسی معتزلی نیز از محافل علمی رخت بر بسته است.
از تفاسیر اشعری در سدۀ ۵ ق، باید به تفسیر عبدالقاهر بغدادی (د ۴۲۹ق)، تألیف شده در
عراق و همزمان آن تفسیر کبیر
عبدالله بن یوسف جوینی (د ۴۳۸ق)، تألیف شده در خراسان اشاره کرد.
چندی فراتر باید تفسیر کبیر ابوالمظفر شاهفور اسفراینی (د ۴۷۳ق) را نیز در
خراسان افزود.
اثری که میتوان آن را در تفسیرنگاری اشعری قله محسوب کرد، تفسیر مفاتیح الغیب معروف به تفسیر کبیر امام
فخرالدین رازی (د ۶۰۶ ق) است. مؤلف که خود از برجستهترین متکلمان اشعری است، در این تألیف خود نه تنها دفاع از مواضع مکتب اشعری را وجهۀ همت خود نهاده، بلکه در گردآوری اقوال مختلف متکلمان از مذاهب مختلف ذیل هر آیه کوششی فراوان داشته است. در واقع تفسیر امام فخر دائرة المعارفی است که میتوان ملخص اقوال متکلمان ۶
قرن نخست در تفسیر هر آیه را در آن یافت و با هم مقایسه کرد. مؤلف در کنار مباحث کلامی که موضوع اصلی او بوده، به طرح مباحث ادبی و فقهی نیز پرداخته است. اشاعره از سدۀ ۷ق شاید به سبب وجود تفاسیری مانند تفسیر امام فخر و به این دلیل که مهمترین مکتب رقیب از میدان رقابت خارج شده بود، فعالیت چشمگیری در تفسیرنویسی از خود نشان ندادهاند. از کوششهای عالمان ماتریدی که افکار آنان بسیار نزدیک به اشاعره بود، میتوان به تفسیر محمد
بن محمود بابرتی (د ۷۸۶ق) در ماوراءالنهر اشاره کرد.
متکلمان بعدی یا چون قاضی عضدالدین ایجی (د ۷۵۶ق) به تفسیر نپرداختهاند، یا چون سعدالدین تفتازانی و مولا علی قوشچی و بسیاری از متکمان متأخر به نوشتن حاشیهای بر الکشاف بسنده کردهاند.
تفسیر بیضاوی (۷۹۱ق) نیز با آنکه صبغۀ کلامی با گرایش اشعری دارد، بیشتر باید در شمار تفاسیر جامع طبقه بندی گردد.
یکی از حیطههای تفسیرنویسی که از سدههای پیشین آغاز شده بود و طی سدههای میانه از رونق درخور ملاحظهای برخوردار گشت، تفسیر عرفانی است. در سدۀ ۵ و اوایل سدۀ ۶ ق، آثار شناختهشده در تفسیر عرفانی در حوزههای خراسان نوشته شد. این جریان در بلخ با تألیف تفسیر کبیر مسما به جامع العلوم از سوی محمد
بن فضل رواس بلخی معروف به امیرک (د ح۴۱۵ق) پای گرفت که بالغ بر ۱۹ جلد بوده است.
گام پسین در
نیشابور توسط اسماعیل
بن احمد حیری (د ۴۳۰ق) با تألیف تفسیر الکفایه برداشته شد
و با تفسیر کبیر ابوالقاسم قشیری (د ۴۶۵ق) با عنوان لطائف الاشارات به اوج خود رسید که کهنترین تفسیر برجای مانده از
صوفیه است. این تفسیر چنانکه از نام آن پیداست، بر مبنای
زبان اشاری قرآن در نظریۀ تفسیری استوار است که بعدها نیز در تفاسیر صوفیه دنبال شد. هم شخص قشیری و هم تفسیر او تحققی از جمع میان علوم ظاهری و
دانش عرفانی است و از همینرو در این تفسیر، در کنار پرداخت به دقایق عرفانی و ظرایف اشارات قرآنی، مباحث معمول تفسیری چون ریزبینیهای ادبی نیز مغفول نمانده است. از دیگر تفاسیر پراهمیت صوفیه در این اوان، تفسیری از
خواجه عبدالله انصاری (۴۸۱ق)، پیرهرات است که به صورت مندرج در کشف الاسرار میبدی برجای مانده است. تفاسیر بعدی پدید آمده در محافل عرفانی
خراسان ، تفسیری از سلمان
بن ناصر انصاری نیشابوری،
التیسیر فی التفسیر از عبدالرحیم
بن عبدالکریم قشیری
و لطائف الاذهان از محمد
بن حمویۀ جوینی
است.
طیف دیگری از تفسیرنویسی عرفانی از اوایل سدۀ ۶ ق در اندلس آغاز شده است.
عبدالسلام بن بَرَّجان (د ۵۳۶ ق) کتابی با عنوان الارشاد فی تفسیر القرآن نگاشت. او که در کنار دانش عرفانی، به
قرائت ،
نحو ،
حدیث و
کلام نیز آگاهی داشت، به طبع در خلال تفسیر خود از این آگاهی بهره گرفته بود. دربارۀ تفسیر او گفته میشود که دربر دارندۀ پارهای پیشگوییها دربارۀ حوادث آینده از طریق قرآن بود.
دربارۀ اثر تفسیری دیگر او با عنوان تنبیه الافهام الی تدبر الکتاب الحکیم و تعرف الآیات و النبأ العظیم موجود در کتابخانۀ سلطنتی مونیخ از خود عنوان برمیآید که زمینۀ آن پیشگوییهایی از این دست بوده است. از دیگر صوفیان اهل تفسیر در اندلس، عبدالجلیل
بن موسی انصاری قصری (د ۶۰۸ ق) را میشناسیم که به عنوان واپسین صوفی پایبند به مبانی
اهل سنت در اندلس شناخته شده است. وی کتابی در تفسیر داشته که نشانی از آن برجای نمانده است.
در ایران، در نواحی فارس باب دیگری از تفسیر عرفانی در سدۀ ۶ ق گشوده شده است. از دستاوردهای این جریان، تحریر مجدد و تکمیل تفسیر خواجه
عبدالله انصاری در قالب تفسیر کشف الاسرار از
رشیدالدین احمد بن ابیسعد میبدی در اواخر سدۀ ۶ ق است. تفسیر میبدی دارای ۳ لایۀ مضمونی است: ذیل هر دسته از آیات، لایۀ اول ترجمهای از آیات به فارسی است، در لایۀ دوم مباحثی مبتنی بر
علم ظاهر از مباحث ادبی و احادیث و اسباب نزول آمده، و لایۀ سوم به تفسیر اشاری اختصاص یافته است. بخش مهمی از لایۀ اخیر، اقوال تفسیری خواجه
عبدالله انصاری است و فراتر اقوالی تفسیری از دیگر شیوخ صوفیه چون جنید، شبلی، بایزید، سفیان ثوری، سری سقطی و ابوسعید ابوالخیر گرد آمده است. همزمان روزبهان بقلی (د ۶۰۶ ق)، صوفی اهل فارس که خود صاحب آموزهای مهم در تصوف بود، به تألیف کتاب عرائس البیان در تفسیر قرآن دست زد. سبک تفسیری روزبهان در آثار دیگرش، تفسیر قرآن به قرآن با تکیه بر معنای اشاری و تأویلی است. از جمله وی با کنار هم نهادن آیاتی چون «اَمْسِکْ عَلیْکَ زَوْجَکَ»
دربارۀ زید
بن حارثه و زینب، «هٰذٰا اَخی لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعونَ نَعْجَةً»
در گفت وگوی داوود نبی (ع) با فرشتگان و «هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها»
در داستان یوسف و زلیخا سعی در تبیین ارزش
عشق انسانی و شناختن آن به عنوان چراغ راه عشق ربانی داشته است.
گاه نیز او از احادیث مورد توجه عارفان در تفسیر اشاری آیات استفاده کرده است؛ به عنوان نمونه آیۀ «خَلَقْنَا الْاِنْسانَ فی اَحْسَنِ تَقْویمٍ»
را با استفاده از حدیث «خلق الله آدم علی صورته»
تفسیر کرده است. آثار برجای ماندۀ روزبهان انبوهی از تفسیر آیات را دربر دارد و انتظار آن است که وی در
تفسیر خود نیز بر همینروش رفته باشد.
سالهای انتقال از سدۀ ۶ به ۷ ق، سالهای ظهور برخی از بزرگترین طریقههای صوفیه در شرق اسلامی است که سهم مهمی نیز در میراث تفسیری صوفیه داشتهاند.
شیخ نجم الدین کبری (د ۶۱۸ق)، صوفی بزرگ خوارزم و بنیانگذار طریقۀ کبرویه، تفسیری به شیوۀ تأویلی و اشاری تألیف کرده بود که نزد پسینیان با عنوان التأویلات النجمیه شناخته بود.
در منابع به این نکته تصریح شده که این کتاب در ۱۲ جلد بوده است.
در عراق، باید به
عمر بن محمد سهروردی (د ۶۳۲ق) بنیانگذار طریقۀ سهروردیه اشاره کرد که کتابی با عنوان بغیة (یا نغبة) البیان در تفسیر نوشته است و نسخۀ خطی آن باقی است.
در اوایل سدۀ ۷ ق، در اندلس کوششهای تفسیری عارفان ادامه یافته است. در کنار تفسیر شخصیتهایی نه چندان شناخته چون علی
بن احمد تجیبی (د ۶۳۷ ق) و ابوالحسن علی
بن احمد حرالی،
عارف برجستهای چون
محییالدین بن عربی (د۶۳۸ ق) نیز دست به تألیف تفسیر زده است. البته بجز تفسیر منسوب به
ابنعربی که گفته میشود از عبدالرزاق کاشی است، وی رسالههای تفسیری متنوعی داشته که برخی از آنها به چاپ رسیده است.
در طول سدۀ ۷ق، طیف متنوعی از تفاسیر عرفانی را میتوان در بومهای مختلف
جهان اسلام ، در نواحی مختلف ایران، آسیای صغیر، عراق، شام، مصر و از اندلس تا هندوستان بازجست. در این شمار میتوان به این آثار اشاره کرد: کتاب التأویل لمعالم التنزیل از علی
بن محمد شیخی (د ۶۴۱ ق)، صوفی بغدادی،
تفسیری از بشیر
بن حامد تبریزی (د ۶۴۶ ق)، صوفی ساکن
بغداد ،
بحر الحقائق از نجمالدین رازی معروف به دایه (د ۶۵۴ ق)، از شاگردان برجستۀ نجمالدین کبری که روش او را در تفسیر ادامه داده است،
اللمعة الجامعه از محمد
بن سلیمان شاطبی (د ۶۷۲ ق)، صوفی اندلسی که به علوم رسمی اهمیت میداده، و در دیدگاههای مذهبی بر آموزههای سلف تأکید داشته است،
اعجاز البیان در تفسیر سورۀ فاتحه از صدرالدین قونوی (د ۶۷۳ ق)، از مهمترین پیروان و شارحان آثار
ابنعربی،
المصباح المنیر فی علم التفسیر در دو جلد از عبدالعزیز
بن احمد دیرینی (د ۶۹۴ ق)، صوفی مصری از طریقۀ
رفاعیه که مشرب او جمع میان تصوف و علوم ظاهر از
فقه و ادب بود.
کتاب التأویلات یا تفسیر القرآن از کمالالدین عبدالرزاق کاشی (د ۷۳۰ق) نقطۀ عطفی مهم در
تاریخ تفسیر عرفانی است. کاشی در اندیشه ادامهدهندۀ مبانی
ابنعربی است، تا آنجا که تفسیر او به عنوان تفسیر
ابنعربی شهرت یافته است. این تفسیر طی قرون نزد اهل عرفان تداول داشته است.
داوود قیصری (د ۷۵۱ق)، شارح فصوص بر این تفسیر حاشیهای نوشته است که نسخۀ خطی آن در دانشگاه براتیسلاوا باقی است. همچنین باید از علاءالدولۀ سمنانی (د ۷۳۶ق)، عارف نامدار از پیوستگان به طریقۀ
کبرویه و مخالفان افکار
ابنعربی نام آورد که تألیفی در تفسیر
و تکنگاشتی در تفسیر سورۀ فاتحه
داشته است. از دستاوردهای گسترش عرفان در میان
امامیه ، باید به تفسیر المحیط الاعظم از سیدحیدرآملی (د ۷۹۴ق) اشاره کرد که وجه غالب آن کاملاً عرفان نظری با تأثیر فراوان از افکار
ابنعربی است. برخی از رجال نامشهور پیوسته به حلقههای صوفیه در دهههای پسین تفسیرنویسی را ادامه دادهاند که از آن شمار میتوان ابوالعباس
احمد بن سعد عسکری (د ۷۵۰ق)، صوفی و ادیب شامی با تألیف تفسیرکبیر،
محمد
بن عیسی سلسلی (د ۷۷۰ق)، صوفی مصری با نگاشتن تعلیقاتی در تفسیر
و علی
بن محمد اسکندری (د ۸۰۷ ق)، تفسیرنویس شاذلی مصری
را برشمرد.
تفسیر خواجه محمد پارسا (د ۸۲۲ ق)، تفسیری گسترده بر
قرآن کریم به فارسی بود و به گزارش برخی منابع، در حدود ۱۰۰ دفتر را شامل میشد،
اما چنین مینماید که با وجود این گستردگی و اهمیت آن اندازه که باید در نقاطی دور از ماوراءالنهر شناخته نبوده، و چند و چون آن بر نویسندگان طبقات المفسرین پوشیده بوده است.
حاجی خلیفه نیز بر نسخهای وقوف یافته که تنها مشتمل بر تفسیر دو جزء ملک و نبأ بوده است.
همچنین تفسیر ۸ سوره از جزء سیام (یعنی سورههای قدر تا همزه)، به عنوان نسخهای مستقل که به تفسیر ثمانیه، شناخته شده است. در برخی فهارس از تفاسیر سورۀ فاتحه و یٰس نیز گزارش شده است. تفسیرِ یعقوب چرخی (د ۸۵۱ ق)، شاگرد علاءالدین عطار، متعلق به شاخۀ دیگر نقشبندیه تفسیری کوتاه بر چند سورۀ قرآن باز به فارسی است، که گاه با عناوین تفسیر غزنوی، تفسیر بی نقطه یا تفسیر کلام ربانی نیز شهرت داشته است.
در جنوب شرق
ایران ،
شاه نعمتالله ولی (۸۳۴ ق) که سلسلۀ نعمت اللٰهی بدو منسوب است، نوشتههای کوتاه تفسیری به فارسی و عربی دارد که برخی از آنها به صورت خطی برجای مانده است. از کوششهای همزمان با وی، باید به دو اثر تفسیری از صدرالدین محمد
بن یوسف دهلوی (د ۸۲۵ ق) در هندوستان اشاره کرد
که نسبت به افکار
ابنعربی و هم سهروردی علاقه نشان میداد، اما انتساب او به طریقهای خاص با مشکل روبهروست. در اواخر نیز کسانی چون سراجالدین محمد مخزومی (د ۸۸۵ ق)، از طریقۀ رفاعیه در بغداد با تألیف البیان فی تفسیر القرآن
و مولا عبدالرحمان جامی (د ۸۹۸ ق)، از طریقۀ
نقشبندیه در
خراسان با تألیف تفسیری که نسخ آن برجای مانده است،
این راه را ادامه دادند.
در دهههای پایانی سدۀ ۹ق، آسیای صغیر به مرکزی برای فعالیتهای علمی تبدیل شده، و خاستگاه شماری از تفسیرهای صوفیه نیز بوده است. از تفسیرنویسان صوفی در این منطقه اینان نامبردارند: مولا اسماعیل
بن عبدالله رومی (د ۸۹۹ ق)، از خلوتیه در آسیای صغیر صاحب تفاسیر متفرق بر سورههای فاتحه، ضحی و مابعد آن،
معینالدین دده مولا مسکین هروی (د ۸۹۹ ق)، از دراویش خراسانیتبار آسیای صغیر، مؤلف تفسیر فارسی حدائق الحقائق
و نعمتالله
بن محمود نخجوانی (د ۹۰۲ق)، از متصوفان
مهاجر به آسیای صغیر نویسنده تفسیر الفواتح الالٰهیه (چ قاهره، ۱۹۹۹م). در اواخر سدههای میانه، در محافل صوفی نزدیک به
شیعه در خراسان، میتوان به تفاسیر مولا حسین واعظ کاشفی (د۹۱۰ق) اشاره کرد که شاخص آنها جواهر التفسیر به عربی و مواهب علیه به فارسی است. تفسیری فارسی با عنوان بحر الدرر نیز از وی به صورت خطی در کتابخانۀ ملی ترکمنستان نگهداری میشود که ممکن است نوشتهای جز مواهب علیه بوده باشد.
با آنکه سابقۀ مباحث تفسیری در محافل فلاسفه، در نوشتههای فارابی و اخوانالصفا جست وجو شده است،
تألیف رسالههای تفسیری توسط فلاسفه، مشخصاً توسط شیخ الرئیس
ابنسینا (د ۴۲۸ق) آغاز شده است. وی تکنگاریهایی در تفسیر سورههای اعلی، اخلاص، فلق و ناس نوشته
که در ضمن رسائل
ابنسینا به چاپ رسیده است. مهمترین هدف
ابنسینا در نوشتههای تفسیری خود، نشان دادن انطباق آموزههای
فلسفه با آیات قرآنی است. وی بر این باور بود که قرآن دارای زبانی رمزی است که برای عامه قابل فهم نیست و تنها خواص را امکان درک آن وجود دارد. او معتقد است که با توجه به تنوع مخاطبان
پیامبر (ص) از نظر سطح فهم و دانش، استفاده از زبان رمزی برای اینکه قرآن مخاطبان متنوع داشته باشد، لازم بوده است.
ابنسینا برخی از رسائل کوتاه خود را به تفسیر آیات منتخب اختصاص داده، در حالی که گاه در آثار دیگرش نیز متعرض تفسیر برخی از آیات شده است. کتاب کشف المشکلات در تفسیر
قرآن که ظاهراً به سبک کتابهای متشابه القرآن تألیف شده بود، از کمالالدین موسی
بن یونس (د ۶۳۹ ق) نیز ظاهراً در شمار تفاسیر فلسفی و مبتنی بر اندیشههای
ابنسینا بوده است.
به اینها باید تفسیر رشیدی (ظاهراً همان مفتاح التفاسیر)، تألیف خواجه رشیدالدین فضلالله وزیر مشهور ایلخانان را افزود که به تصریح منابع به روش فلاسفه و البته مبتنی بر فلسفۀ مشاء تألیف شده بود.
در رویآورد به فلسفۀ اشراق، باید گفت شیخ شهابالدین سهروردی (د ۵۸۷ ق) بنیانگذار این مکتب، در رسالههای گوناگون خود به خصوص رسالۀ التلویحات، به طور پراکنده به تفسیر آیات قرآنی پرداخته است. فراتر باید به
قطبالدین شیرازی (د ۷۱۰ق)، شارح حکمة الاشراق اشاره کرد که دو اثر مستقل در تفسیر با عناوین فتح المنان (تفسیر العلامی) در ۴۰ جلد و مشکلات التفاسیر تألیف کرده بود.
برخی از تفاسیر نوشته شده طی سدههای میانه، از چنان جامعیتی در مباحث علمی برخوردارند که جای دادن آنها در یکی از گزینههای یاد شده، بسیار دشوار است. این نکته بدان معنا نیست که در این تفاسیر دانشهای مختلف به یک اندازه مورد توجهاند، بلکه بدان معناست که در ارزیابی آن تعیین دانشی به عنوان وجه غالب تکلفآمیز خواهد بود. تألیف این گونه تفاسیر چنانکه گفته شد، حاصل نوعی همگرایی است که در میان دانشهای اسلامی پدید آمده است، با اینهمه، در آنچه تحت عنوان تفاسیر جامع مورد بررسی قرار میگیرد، برخی از رشتههای خاص معرفتی مانند
فلسفه و
عرفان نظری را که از سوی غالب محافل دینی به حاشیه رانده شده و تحمل نمیشدهاند، نباید انتظار داشت. به تعبیر دیگر جامعیت مورد انتظار، در برداشتن مباحث نحوی و ادبی،
قرائت ، احادیث و اخبار تفسیری، مباحث فقهی و مباحث کلامی است و با وجود توجه به نقل و روایت، همواره جنبۀ درایی بر آنها غالب است و در
روایت نیز اسانید ملحوظ نیست. تألیف تفاسیر جامع از ویژگیهـای سدههای میانه و متمایزکنندۀ آن از سدههای پیشین است.
مـوج تألیف تفاسیر جامـع از اوایل سدۀ ۵ ق آغاز شده است. بـه عنوان یکی از نخستیـن نمونهها میتـوان از تفسیر سلیم
بن ایوب رازی (د ۴۴۷ق)، عالم جامع الاطراف
شافعی ری با عنوان ضیاء القلوب یاد کرد که نویسندۀ آن مورد تأیید طیف وسیعی از محافل
اهل سنت بوده، و از مقبولیت گستردهای برخـوردار بوده است.
در منابع به حجیم بودن و متنوع بودن زمینـههای دانشی آن اشـاره شده است.
شخصیت دیگر محمد
بن سلامه معروف به قاضی قضاعی (د۴۵۴ق)، فقیه و محدث شافعی
مصر است که تفسیر القرآن العظیم را به عنوان تفسیری جامع در ۴۰ جلد نوشته است.
او را نیز صاحب دانش در حوزههای متنوع دانستهاند
و آثار وی نیز حاکی از این امر است. به هر دلیل این تفسیر به سان تفسیر سلیم رونق نیافته است. در جانب خراسان باید از علی
بن عبدالله نیشابوری، معروف به
ابنابی الطیب (د ۴۵۸ق) یاد کرد که تفسیر کبیر خود را در ۳۰ جلد تألیف کرده، و خود دو تحریر وسیط و صغیر از آن فراهم آورده است. این اثر را نیز باید از نخستین تفسیرهای جامع در خراسان به شمار آورد.
حرکتی مشابه با وی توسط ابوالحسن علی
بن احمد واحدی (د ۴۶۸ق) در همان نیشابور صورت گرفت که باز دارای ۳ تحریر بزرگ، میانه و کوچک بود.
تفسیر کبیر یا بسیط واحدی تا سدههای اخیر همچنان تداول داشته است.
تفسیر کبیر
امام محمد غزالی (د ۵۰۵ ق)، با عنوان یاقوت التأویل در ۴۰ جزء، تفسیری از همین دست بوده است
و این نکته که این تفسیر با وجود شهرت کم نظیر مؤلف آن برجای نمانده، و تداول چندانی هم نیافته، نشان از آن دارد که این اثر ویژگی برجستهای نداشته است. در واقع، این چند تفسیر خراسانی، هیچ یک رونق چندانی نداشتند و از نوشتههای واحد تنها نسخههای مختصرتر به موفقیت دست یافتند.
در اواسط سدۀ ۶ق جریان تفسیر جامع در اندلس آغاز شد که جریانی اثرگذار در کل تاریخ تفسیر بود. از نخستین نمونهها باید به المحرر الوجیز نوشتۀ عبدالحق
بن غالب
ابنعطیه (د۵۴۱ق) اشاره کرد. طیف مباحث مطرح شده در این اثر، به ترتیب نقـل احادیث و اقـوال سلف در تفسیـر ــ به خصوص با تکیه بر تفسیر طبری ــ مباحث لغوی و نحوی، توجه به اختلاف قرائات و توجیه زبانی آنهاست. ورود
ابنعطیه به دانش تفسیر، مبتنی بر پایههای نظری است که وی آنها را در مقدمۀ تفسیر تبیین کرده است، مقدمهای که مدتها پیش از انتشار اصل کتاب به عنوان بخشی از مقدمتان فی علوم القرآن از سوی آرثر جفری انتشار یافته بود.
ابنعطیه پس از چکیدۀ نقل اقوال ادبی و تفسیری، در هر بخش به داوری و تبیین دیدگاه خود میپردازد که در نسخ تفسیـر، معمولاً با تعبیر «قال ابومحمـد» از منقـولات متمایز شده است. مقایسههای صورت گرفته میان تفسیر
ابنعطیه و الکشاف، تا اندازهای شناخت ما را دربارۀ المحرر الوجیز دقیقتر میسازد. ابوحیان اندلسی آن را «جامعتر» و خالصتر از الکشاف دانسته، و
ابن
تیمیه با وجود نقدهایی که بر کتاب دارد، آن را دورتر از
بدعت و پایبندتر به
سنت شمرده است. دو ویژگی جامعیت و مقبولیت، المحرر الوجیز را به یکی از پررواجترین تفاسیر مغرب اسلامیمبدل ساخته است.
در اواخر سدۀ ۶ ق، کوشش دیگری در جهت تفسیر جامع، زاد المسیر فی علم التفسیر از ابوالفرج
ابنجوزی (د ۵۹۷ ق)، واعظ و عالم جامعالاطراف حنبلی بغداد است. وی که به نقاط ضعف تفاسیر پیشین توجه داشته، سعی کرده است تا ذیل آیات اقوال و لطایف مفسران پیشین را جمع آورد و امکان مقایسه را فراهم سازد. او در نقل اقوال نیز به صورتبندی کوتاه سخنان اکتفا کرده است و در پرداخت به مباحث قرائی، نحوی و ادبی نیز راه اختصار را در پیش گرفته است. در سدۀ ۷ق، شرف الدین ابوعبدالله مرسی (د ۶۵۵ ق) در اندلس بار دیگر به تألیف تفسیر جامعی با عنوان ری الظمآن پرداخت
که وجه بارزش نسبت به آثار پیشین توجهی بود که نسبت به ارتباط معنایی میان آیات مبذول داشته بود
و چندان مجالی برای
رقابت نیافت. در برآوردی کلی باید گفت که از میان تفسیرهای مفصلی که طی سدۀ ۵ تا ۸ ق نوشته شدند، به ندرت نمونههایی چون تفسیر
ابنعطیه توانستند ماندگار باشند. در واقع همین بی رغبتی به آثار جامع و مفصل در سدههای ۷ و ۸ ق موجب رکود در تألیف این نوع آثار نیز بود و این نکتهای است که
ابنجوزی نیز بدان توجه داده است. این واقعیت که از برخی تفاسیر جامع مانند تفسیر واحدی نسخۀ مبسوط آنها از میان رفته و تنها نسخۀ صغیر باقیمانده است، نشان میدهد که نخست همت خوانندگان و بعد همت نویسندگان از تألیفات پرحجم دور شده است.
تحول بعدی در تفسیر جامع، با تألیف انوار التنزیل از قاضی
عبدالله بن عمر بیضاوی (د ح۶۸۵ ق)، برخاسته از فارس و
مهاجر به
تبریز رخ داده است. بیضاوی به نحوی غیر قابل انکار مرهون زمخشری است و الکشاف او را پایۀ کار خود قرار داده است؛ اما نه تنها برخلاف او مدافع
مذهب اشعری است، بلکه در برداشت کلیاش از تفسیر نیز با او اختلاف اساسی دارد. دربارۀ نسبت تفسیر او با اثر زمخشری، برخی با تساهل آن را مختصر الکشاف دانستهاند
و برخی چون
ابنیوسف شامی به تفصیل این رابطه را نشان دادهاند. وی رسالهای مستقل با عنوان الاتحاف بتمییز ما تبع فیه البیضاوی صاحب الکشاف نگاشته، و در آن موارد پیروی بیضاوی از زمخشری را نشان داده بود.
در مجموع میتوان گفت که وی در مباحث نحوی و بلاغی بیشترین تأثیر را از الکشاف گرفته، در مباحث کلامی از تفسیر امام فخرالدین رازی بهره برده، و در لغت و اشتقاق از تفسیر راغب اصفهانی سود جسته است.
بیضاوی در شروطی که در مقدمه برای مفسر میشمرد، برخلاف زمخشری دانایی بر
فقه ،
اصول و
کلام و گونههای مختلف
دانش ادبی را لازم دانسته است. او سپس یاد آور میشود که در تألیف تفسیر خود، نه تنها از این علوم بهره گرفته، بلکه به تفاسیر منقول از
صحابه و
تابعین و نیز اختلاف قرائات توجهی تام داشته است. گفتنی است که بیضاوی در جنبههای مختلف درایی از تفسیر خود، هم کوشیده تا اهم اقوال و ظرایف مفسران پیشین را گرد آورد و هم از طرح دیدگاه خود غافل نبوده است. پس از الکشاف زمخشری، هرگز بر تفسیری به اندازۀ کتاب بیضاوی تعلیق و حاشیه نوشته نشده است. نزدیک به یک
سده بعد، گامیمشابه در مغرب اسلامی از سوی عبدالرحمان
بن محمد ثعالبی (د ۸۷۶ ق)، عالم مالکی الجزایری در تفسیر الجواهر الحسان برداشته شده است. مانند الگوگیری بیضاوی از زمخشری، ثعالبی نیز تفسیر
ابنعطیه را مبنای اصلی کار خود نهاده است، با این تفاوت که وی فشردههای تهیه شده از اقوال
ابنعطیه را با رمزی کاملاً متمایز ساخته است. وی همچنین گزیدهای از احادیث و اقوال سلف در تفسیر آیات را با تکیه بر مختصر تفسیر طبری به گزینش لخمی در اثر خود جای داده، و احادیثی از صحیحین و سنن ابو داوود و ترمذی را بر آن افزوده است. در مباحث نحوی و قرائی نیز افزون بر
ابن عطیه بر اختصار صفاقسی از تفسیر ابوحیان تکیه کرده، و نظریات شخصی خود را نیز با رمزی از منقولات متمایز کرده است.
آنگاه که سدۀ ۵ ق آغاز میشد، محافل
امامیه شاهد کاستی در رونق اصحاب حدیث و افزونی در رونق مکتب متکلمان بود. با ظهور
شیخ طوسی مکتب سومی پای به عرصه نهاد که توانست رونق هر دو مکتب دیگر را طی سدۀ ۶ ق تحتالشعاع خود قرار دهد. در سدۀ ۵ ق، اصحاب حدیث فعالیت علمی چندانی نداشتند و اثری در تفسیر از آنان شناخته نیست. متکلمان نیز علاقهای به تفسیرنویسی نشان نمیدادند و از آنان نیز تألیف تفسیری در سدۀ ۵ ق دیده نمیشود.
اثر تفسیری مهم سدۀ ۵ ق که کهنترین دورۀ مفصل تفسیر نزد امامیه نیز محسوب میشود، التبیان نوشتۀ شیخ طوسی (د۴۶۰ق)، عالم خراسانی مقیم بغداد است. طوسی در مقدمۀ کتاب خود، تفاسیر پیشین را گاه به سبب عدم جامعیت و گاه به سبب اطالۀ سخن
نقد کرده، و دو تفسیر معتزلی از ابومسلم اصفهانی و رمانی را مطلوبترین شناخته است. ارجاعات وی در خلال کتاب به این دو اثر نیز نشان میدهد که وی توجه خاصی بـه آنها داشتـه است.
شیخ در تبیین مقصود خود پیجوی تألیف تفسیری است که دربر دارندۀ زمینههای مختلف دانش قرآنی از قرائت، لغت و
نحو تا مباحث فقهی و کلامی ــ البته با رویکرد تبیین دیدگاه امامیه و نقد دیدگاه مذاهب مخالف ــ بوده است.
التبیان نخستین تفسیر شناختۀ امامیه است که نسخههای تفسیری کهن و اقوال منقول از صحابه و
تابعین را چه بهطور مستقیم و چه با واسطهای در نقل مورد توجه قرار داده، و اقوال سلف را ذیل آیات گرد آورده، و تنقیح کرده است. با توجه به آنچه گفته شد، تفسیر التبیان را بی شک باید در کنار تفاسیر جامع جای داد و توجه داشت که این اثر امامی در شمار نخستین کوششها از سوی مذاهب در راستای تدوین تفاسیر جامع نیز هست. شیخ طوسی افزون بر التبیان، رسالهای کوچک با عنوان المسائل الرجبیة فی تفسیر القرآن نیز داشته
که اثری از آن بر جای نمانده است.
سدۀ ۶ ق دورهای پرکار و تعیینکننده در تفسیرنویسی امامیه است. بخش مهمی از تفاسیر امامیه در این دوره، مربوط به عالمان متعلق به مکتب متکلمان در
خراسان است که تا اندازهای تحت تأثیر افکار شیخ طوسی نیز قرار گرفته، و سعی در تعدیل روشهای متکلمان داشتهاند. در این شاخه از مکتب متکلمان یکی از موضوعات مورد توجه در مطالعات دینی، تفسیر
قرآن بوده است. از مهمترین گامها در این شاخه، تألیف کتاب التنویر فی التفسیر، توسط محمد
بن حسن (یا احمد) فتال نیشابوری (د ۵۰۸ ق) است
که همزمان با معالم التنزیل بغوی تألیف شده، و همنوا با بازنگریهای
اهل سنت خراسان در سبکهای تفسیری خود بوده است. التنویر فتال از مآخذ
ابنشهرآشوب بوده، و بارها از آن قطعاتی را نقل کرده است.
مفسر بعدی از این شاخه، امام مسعود
بن علی صوابی (د۵۴۴ق)، عالم بیهقی است که وجه کلامی بر شخصیت علمی او کاملاً غلبه داشته، و در زمینۀ تفسیر، اثری با عنوان تفسیر کتاب الله تعالی را پدید آورده است.
نسخهای از جلد ۵ آن در کتابخانۀ صوفیه (بلغارستان) باقی است.
سرانجام از رجال وابسته به این شاخه، باید ابوعلی
فضل بن حسن طبرسی (د ۵۴۸ ق) را نام برد که یکی از مهمترین تفسیرهای امامیه را تألیف کرده است. عنوان کامل این تفسیر مطابق نامگذاری مؤلف مجمع البیان لعلوم القرآن
یادآور کاربرد تفسیری اصطلاح علوم قرآن است. طبرسی در این اثر التبیان شیخ طوسی را مبنای کار خود نهاده، و به
تهذیب و تکمیل آن پرداخته است، تا آنجا که گاه عباراتش با طوسی تطبیق دارد. از حیث جامعیت، طبرسی همۀ موضوعات مورد نظر طوسی را دنبال کرده، اما مباحث گستردهای را دربارۀ
قرائت و توجیه اختلاف قرائات، مباحث لغوی و نحوی و پیوستگی آیات و سور به طوسی افزوده که استقلال کار او را تضمین کرده است. گفتنی است که طبرسی تفسیری کوچک با عنوان الکاف الشاف تألیف کرد که تلخیص و تکمیل الکشاف زمخشری بود.
سومین اثر وی تفسیری میانه با عنوان جوامع الجامع است که برآیندی از دو تفسیر پیشین بوده است.
وی به مباحث فقه القرآن نیز توجه ویژهای مبذول کرده، و به بحثهای فقهی خود تا اندازهای چهرۀ مقایسهای و استدلالی نیز داده است. در این بررسیها،
فقه امامیه را نه تنها با دیدگاه فقیهان برجستۀ اهل سنت، که در مواردی با
زیدیه مقایسه کرده است.
یکی از ویژگیها در اندیشۀ اصولی متکلمان خراسان که به خصوص در نوشتههای طبرسی بازتاب یافته، و زمینهساز توجه خاص آنها به تفسیر بوده، دیدگاه آنان در
حجیت ظواهر کتاب است. طبرسی در بیانی که دربارۀ مفهوم «تفسیر به رأی»، به دست داده، از این موضع دفاع کرده است که ظواهر کتاب حجیت دارد و تفسیر اگر با تکیه بر شواهد لفظی صورت گیرد، رواست.
این دیدگاه طبرسی که نزد اصولیان از آن به «حجیت ظواهر کتاب» تعبیر میشود، در آثار متأخر اصولی مورد توجه قرار گرفته، و او به عنوان یکی از نظریهپردازان شاخص این حجیت، مطرح گشته است.
مجمع البیان که مؤلف جلد نخست از آن را در ۵۳۰ق/ ۱۱۳۶م به پایان آورده، به سرعت انتشار یافته
و در خلال قرنها که از تألیف آن میگذرد، از پرتداولترین تفاسیر امامیه بوده، و بارها به چاپ رسیده است. در دیگر شاخههای مکتب متکلمان، از تألیف متشابه القرآن و مختلفه توسط
ابنشهرآشوب سروی (د ۵۸۸ق)، برخاسته از شاخۀ طبرستانی این مکتب آگاهی داریم که نوشتهای به سبک کتابهای متشابه القرآن متکلمان متقدم بوده است. این کتاب به نوعی تفسیر موضوعی
قرآن است و بر اساس موضوعات گوناگون اصول عقاید، فقه،
اصول فقه ، علوم قرآن، ادبیات و جز آن ترتیب یافته، و مؤلف به دنبال پیجویی مباحث این علوم به صورت موضوعی در آیات قرآن کریم بوده است. همچنین باید به تألیف مفتاح التفسیر و دلائل القرآن از سوی برهان الدین محمد
بن ابی الخیر حمدانی در اواسط سدۀ ۶ق در
قزوین اشاره کرد.
کتاب فارسی رامش افزای آل محمد (ص) در ۱۰ جلد نوشتۀ ابوعبدالله محمد
بن حسین محتسب در نیمۀ سدۀ ۶ق،
به گفتۀ عبدالجلیل قزوینی رازی در شمار تفاسیر امامیه بوده است.
در مکتب
شیخ طوسی نیز در سدۀ ۶ق گامهایی در تفسیر قرآن برداشته شده است. نمونۀ شاخص این کوشش تألیف تفسیری با عنوان روح الجنان و روض الجنان از جمال الدین ابوالفتوح رازی (د پس از ۵۵۲ق) است. این تفسیر نیز همچون کتاب طبرسی، تأثیر وافری از التبیان شیخ طوسی گرفته است؛ اما مؤلف در آن مخاطبان عامتری را در نظر داشته، و به همین جهت در شمار تفاسیر واعظانه جای داده شده است.
زبان تفسیر فارسی است تا بتواند مورد رجوع مخاطبان بسیار ــ حتی ناآشنا با عربی ــ قرار گیرد و مؤلف در آن کمتر به مباحث ریز در حوزههای مختلف از لغت، نحو، معانی و بیان و فقه و کلام پرداخته است. زبان بحث نسبتاً ساده است، مباحثی در حوزۀ فضایل و خواص سور بیشتر مورد توجه بوده، و از قصص و حکایات بیشتر استفاده شده است. ابوالفتوح با اینهمه، در مقدمۀ تفسیر خود آگاهی بر فنون مختلف ادب و نیز بر دانشهای کلام و فقه را لازمۀ دست زدن به تفسیر دانسته است. وی با انتقادی ضمنی بر تفاسیر پیشین،
تفسیر خود را تفسیری میانه فارغ از تطویل تفسیرهای بزرگ و به دور از نارسایی تفسیرهای مختصر دانسته است.
از پیروان مکتب شیخ در
کاشان نیز باید ضیاء الدین فضل الله راوندی، زیسته در اواسط سدۀ ۶ق را نام برد که املائات تفسیری او با عنوان الکافی فی تفسیر مدون شده بود.
فرزند او عزالدین علی راوندی نیز تفسیری ناتمام داشته است.
عالمیدیگر از کاشان که در عین تأثیرپذیری از شیخ طوسی باید او را به عنوان منتقد، شخصیتی مستقل به شمار آورد، قطب الدین راوندی (د ۵۷۳ق) است که افزون بر کتاب بازمانده اش فقه القرآن در تفسیر فقهی،
دو تفسیر مفصل در ۱۰ جلد، و متوسط در ۲ جلد نوشته بوده است.
در حوزۀ انتقادی تأسیس شده در اواخر سدۀ ۶ق در
حله نیز حواشی و اختصاراتی بر پایۀ التبیان شیخ طوسی توسط
ابنکال و
ابنادریس نوشته شده است.
سدۀ ۷ق دورۀ شکلگیری برخی از تفاسیر مختصر امامی است. از آن جمله باید به نهج البیان عن کشف معانی القرآن از محمد
بن حسن شیبانی امامیدر اواخر سدۀ ۷ق اشاره کرد که در مقدمۀ تفسیر تک جلدی خود برخی از مفسران پیشین را متهم کرده که تفسیر به رأی خود را به
صحابه و
تابعین نسبت داده، و سعی در مستند نشان دادن باور خود داشتهاند. بدین ترتیب وی از تفاسیر سلف تنها اقوال برگزیده را نقل کرده، و در مقابل بر توجه به
اهل بیت (ع) افزوده است. برخی از احادیث منقول در این تفسیر، به اندازهای نادر بوده که مجامیع حدیثی متأخر آن
حدیث را به نقل از نهج البیان آوردهاند.
وی در پرداختن به علوم، مباحث معانی و بیان،
فقه ، کلام و برخی مباحث قرآنی چون اسباب نزول و ناسخ و منسوخ را بهطور فشرده مورد توجه قرار داده، اما مباحث
صرف و
نحو و لغت و اشتقاق را جز در موارد نادر کنار نهاده است. شیبانی در مقدمه، بحث مستوفایی در مبـاحث نظری تفسیـر آورده که در نـوع خود نوآوری است. اثر دیگر مربوط به همین
سده کتاب دقائق التأویل و حقائق التنزیل از ابوالمکارم محمود
بن محمد حسنی رازی است. این تفسیر تک جلدی، نمونهای از یک تفسیر موجز به فارسی و با مخاطب عام است. لحن تفسیر خطابی و واعظانه است، مباحث ریز تخصصی در آن دیده نمیشود و از وجوه تمایز آن نسبت به نهج البیان، سعی در ابطال دیدگاه
اهل سنت و تهییج احساسات شیعی است. از این حیث تفسیر ابوالمکارم از تفاسیر آغازگر در حوزۀ شیعی محسوب میگردد. در این میان تفسیر جلاء الاذهان از ابوالمحاسن جرجانی (دپس از ۷۲۲ق) تنها تحریر دیگری از تفسیر ابوالفتوح رازی است.
با پای گرفتن مکتب حله از اواسط سدۀ ۷ق، بار دیگر گرایش به مطالعات قرآنی در حوزههای
امامیه رونق گرفت. برخی چون علامۀ حلی (د ۷۲۶ق) و قطب الدین رازی (د۷۶۶ق) به حاشیه نویسی بر الکشاف بسنده کردند، برخی چون
ابنعتائقی به تألیف مختصر از تفاسیر پیشین پرداختند و برخی چون
ابنمتوج بحرانی (د ۸۲۰ق)، فاضل مقداد سیوری (د ۸۲۶ق)، کمالالدین استرابادی (د پس از ۸۹۱ق) و شرف الدین شیفتکی (د ۹۰۷ق) به تألیف در آیات الاحکام روی آوردند. از موارد خاص در تفسیرنویسی امامیدر سدههای ۸ و ۹ق، باید به نوشتههایی از امامیان اهل عرفان اشاره کرد. شاخص این جریان، تفسیر المحیط الاعظم از سید حیدر آملی (د ۷۹۴ق) است و در ادامه باید به تفسیر سورۀ اخلاص، از حافظ رجب برسی (د پس از ۸۱۳ق) اشاره کرد که نمایندۀ نوعـی اندیشۀ باطنگرای عرفانـی در عصر خـود است. در شمار تفاسیر ناشناخته در میانۀ سدۀ ۹ق، باید به تفسیری به قلم عفیف الدین طیفور
بن جنید (د پس از ۸۷۶ق) اشاره کرد که با دیگر تفاسیر متفاوت بود و نخستین نمونه از سبک تفاسیر مأثور متأخر در میان امامیه است که در سدههای بعد رواج یافته است. طیفور در این کتاب، در تفسیر آیات تنها به کنار هم آوردن اخبار منقول از ائمه (ع) بسنده کرده، و
تفسیر فرات کوفی از مهمترین مراجع او بوده است.
سدۀ ۵ق مقطعی مهم در تاریخ فرهنگی
زیدیه است و اثر آن را در تاریخ تفسیر این فرقه نیز میتوان جست. سلسلۀ امامان علوی طبرستان در ۴۲۴ق/۱۰۳۳م به دست سامانیان برافتاد و همین امر موجب شد که از اواسط سدۀ ۵ق، فعالیتهای تألیفی زیدیه در
ایران کمتر قابل انتظار باشد، در حالی که با احیای امامت زیدی در یمن، این فعالیتها در یمن متمرکز شده است. به هر روی در نیمۀ نخست سدۀ ۵ق، تألیف تفسیری زیدیان در ایران رونق داشت. از جمله نوشتههای آنان در این حیطه تفسیر ابوالقاسم اسماعیل
بن احمد
بن محفوظ بستی (د ح۴۲۰ق) عالم شرق
خراسان و البستان فی تفسیر القرآن از ابوسعد اسماعیل
بن علی سمان (د ۴۴۷ق)، عالم زیدی ری با گرایش معتزلی
را میتوان یاد کرد. ابوالفتح ناصر
بن حسین دیلمی (د ۴۴۴ق) احیا کنندۀ امامت زیدی در یمن با تألیف دو تفسیر بزرگ و کوچک، نه تنها روند تفسیرنویسی زیدیان را ادامه داد، بلکه میراث تفسیری شمال ایران را به یمن منتقل کرد. از تفسیر کبیر او با عنوان البرهان فی تفسیر القرآن، بخشهایی به صورت خطی باقیمانده است، اما از تفسیر کوچک با عنوان العهد الاکید فی تفسیر القرآن نشانی نیست.
گفته میشود که تفسیر ابوالفتح دیلمیدربردارندۀ نکات ظریف و دقتهای تدبری شخص مؤلف در قرآن کریم بوده است.
اندک بازماندههای زیدیه در ایران بیرون از
قلمرو سابق علویان تا سدۀ ۶ق تألیفاتی را در تفسیر پدید آوردند. از جمله محسن
بن کرامه معروف به حاکم جشمی در خراسان تفسیر کبیری با عنوان التهذیب نوشت که هم در تاریخ تفسیر زیدیه و هم
معتزله حائز اهمیت فراوان است.
این تفسیر که در ۲۰ جلد نوشته شده بود، در شمار تفسیرهای کلامی قابل طبقه بندی است. بخشهای متفرق آن به صورت خطی در کتابخانههای مختلف باقیمانده است.
محمد
بن عامر
بن علی اصفهانی، عالم زیدی اصفهان که گویا در سدۀ ۶ق میزیسته، این اثر را با عنوان التقریب المختصر من التهذیب به اختصار کشیده که نسخههایی از آن در کتابخانۀ بانکیپور و جامع کبیر صنعا برجای مانده است.
در جانب یمن، پس از کتاب ابوالفتح دیلمی، در اواخر سدۀ ۵ق ابوالحسن علی
بن محمد رسی (د ح۵۰۰ق) تفسیری کبیر تألیف کرد.
در اواسط سدۀ ۶ق،
نشوان بن سعید حمیری (د ۵۷۳ق)، عالم جامع الاطراف زیدی آثاری در تفسیر تألیف کرده است که باید آن را نقطۀ تحولی در تفسیر زیدی دانست. نشوان با تکیه بر دانش گستردۀ خود در فنون ادب و آگاهی گسترده به کلام و اقوال فرق، به نظر میرسد گام مهمیدر پیشبرد تفسیر زیدی برداشت. ظاهراً کتاب التبیان فی تفسیر القرآن او از تفاسیر جامع و کتاب العدل والمیزان فی موافقة القرآن وی بیشتر تفسیر کلامی بوده است.
گامهای بعدی زیدیان یمن در تفسیر نویسی اینهاست: لوامع البیان از ابوالفضائل معینی معیلفی،
تفسیـری ناتمام از امام منصور بالله
عبدالله بن حمزه،
المنهج القویم از علی
بن یحیی بناء صباحی (د ح۶۵۶ق) در ۴ جلد که به مباحث فقهی توجهی خاص داشته است،
فتوح الرحمان از عبدالملک
بن علی دیلمی (د ۶۵۷ق) از دیلمیتباران یمن،
البیان الکاشف عن معانی القرآن از عطیۀ صعدی نجرانی (د ۶۶۵ق) در ۷ مجلد که تکیۀ اصلی آن بر تفسیر ابوالفتح دیلمیبود،
تفسیر الکتاب المنیر از یحیی
بن حسن
ابنابی النجم صعدی،
جامع تفسیر القرآن از محمد
بن مطهر حسنی امام مهدی لدین الله،
تفاسیر سه گانۀ الاکسیر الابریز، النهج القویم و التیسیر از محمد
بن ادریس حمزی صنعانی،
تفسیـری از قاضی معیـض
بن مفلح
بن معان
و لآلی التفسیر الوافیه از قاضی محمد
بن حمزۀ
ابنمظفر.
با آنکه پیوندهای فرهنگی ما با زیدیان
ایران در سدۀ ۸ق بریده شده است، از خلال برخی گزارشها و نسخهها میدانیم که تفسیرنویسی در شمال ایران هنوز ادامه داشته است. از جمله میتوان تفسیری از بهاء الدین یوسف
بن حسن دیلمی
و تفسیری از ابوالفضل
بن شهردویر دیلمی
را نام برد. اثر اخیر که نسخۀ آن برجای مانده است، کاملاً تحت تأثیر فضای امامی است و اخباری از صادقین (ع) و نقل قولهایی از تفاسیر
امامیه چون مجمع البیان در آن وجود دارد، در عین اینکه مؤلف از تفاسیر زیدی و معتزلی چون
تفسیر ناصر اطروش و الکشاف زمخشری نیز بهرۀ بسیار برده است.
از ماندگارترین تفاسیر
زیدیه در سدۀ ۸ق، باید تفسیر محمد
بن علی اعقم، قاضی یمنی در اواخر
سده را یاد کرد که متنی وجیز و پرهیزنده از تعرض به استناد و استدلال است.
حاشیه نویسی بر الکشاف نزد زیدیه از اواسط سدۀ ۸ق با تألیف یحیی
بن قاسم علوی آغاز شد، با
عبدالله بن هادی حسنی دنبال گردید و در سدۀ بعد گسترش یافت. تفسیرنویسی نزد زیدیه در سدۀ ۹ق رونقی نداشت. از محدود نمونهها، تفسیر علی
بن محمد حسنی (د ۸۳۷ق) بود که نوشتهای مستقل از تلخیص الکشاف اوست.
عالم پرنویسی چون احمد
بن یحیی
بن مرتضی (د ۸۴۰ق) با وجود تألیف در علوم مختلف، در تفسیر چیزی ننوشت. آنچه در این
سده حائز اهمیت است، پرداخت
زیدیه به اصول تفسیر و نیز معارف دینی مبتنی بر تفسیر است. از جمله باید به الرسالة القرآنیه اثر
ابنمرتضی اشاره کرد که ظاهراً نوشتهای در موضوع اخیر بوده است.
شاخصترین چهره، محمد
بن ابراهیم وزیر صنعانی (د۸۴۰ق) است که کتابی با عنوان قواعد التفسیر در موضوع نخست،
و اثری با عنوان ترجیح اسالیب القرآن علی اسالیب الیونان در باب
استخراج مبانی کلامی از آیات قرآنی نگاشته است. وزیر صنعانی برخی تفاسیر تک نگاشته در تفسیر آیاتی از
قرآن کریم نیز داشته است. نمونهای ویژه در میان نوشتههای وی، کتاب التفسیر النبوی است که در آن اقوال تفسیری روایت از شخص پیامبر (ص) را با استفاده از جامع الاصول
ابناثیر، مجمع الزوائد هیثمیو مستدرک حاکم گرد آورده است
و این نخستین کوشش در گردآوری تفسیر نبوی نه تنها میان زیدیه، بلکه در میان تمامی مذاهب اسلامی است. در پایان سخن از فرق، باید گفت
اباضیه طی سدههای میانه کمتر به تفسیرنویسی پرداختهاند. تنها نمونۀ گزارش شده تفسیر کبیر از ابویعقوب یوسف
بن ابراهیم ورجلانی (د ۵۷۰ق)، عالم اباضی مغرب است که اثری از آن بر جای نمانده است.
این استثنا، حاصل تقریب مقطعی میان محافل اباضی شمال افریقا در سدۀ ۶ق با محافل
اهل سنت بوده است.
طی سدههای میانه برخی از عالمان به تفسیر بخشی از قرآن و نه تمام آن اهتمام ورزیدهاند. در این میان دربارۀ برخی از سورهها مانند فاتحة الکتاب نزدیک به ۲۰ تفسیر مستقل نوشته شده، و اغلب تنها فعالیت تفسیری مؤلف آنها بوده است که از آن میان میتوان به تفسیر عبدالکریم رافعی (د ۶۲۳ق)، فقیه شافعی قزوین
اشاره کرد. در تفسیر سورۀ اخلاص و سورۀ یوسف نیز تکنگاریهای متعدد وجود دارد. تفسیرهای دیگر نیز بر سورههای انعام، کهف، دخان، فتح، ق، نجم، رحمان، عصر، کوثر، کافرون، فلق و ناس نوشته شده است.
محمد
بن یوسف سنوسی (د ۸۹۵ق) از سورۀ ص تا آخر قرآن
و اسماعیل
بن عبدالله خلوتی رومی (د۸۹۹ق) از سورۀ ضحی تا آخر قرآن
را تفسیر کردهاند. فراتر باید به تفاسیری اشاره کرد که بر آیهای خاص نوشته شدهاند. از این میان بیشترین تفسیر بر
آیة الکرسی نوشته شده است.
دربارۀ آیات دیگر، از نخستین نمونهها در سدۀ ۵ق، باید به جوابیهای در تفسیر ۳ آیه از ابوالفتح کراجکی (د ۴۴۹ق)، عالم امامی شام با موضوع اعتقادی و تفسیر دو آیه مربوط به قتل
از ابوبکر محمد
بن ابراهیم رازی (۴۹۴ق)
اشاره کرد. تفاسیر آیهای از سدۀ ۷ق روی به فزونی نهاده است. ابوشامۀ مقدسی (د ۶۶۵ق) تفسیری با عنوان نور المسری بر آیۀ اسراء
نوشت و قطب الدین محمد
بن احمد قسطلانی (د ۶۸۶ق) برخی از آیات منتخب را تفسیر کرد.
انتخاب برخی آیات قابل بحث برای
تفسیر و پدید آوردن یک تفسیر موجز و گزیده به جای تفسیری مبسوط و جامع در سدۀ ۸ق از سوی برخی از عالمان دنبال شده است. در این شمار میتوان آثاری از صلاح الدین علایی (د ۷۶۱ق)، عالم نامدار شام چون النفحات القدسیه مشتمل بر تفسیر آیات منتخب، تحفة الرائض مشتمل بر تفسیر آیات مربوط به فرائض در
فقه ، المباحث المختاره در تفسیر آیۀ
دیه و
کفاره ، و نزهة السفره در تفسیر آیات پایانی
سورۀ بقره را برشمرد.
شمس الدین محمد
بن محمد بعلی (د ۷۷۴ق) عالم موصل نیز بهجة المجالس را در تفسیر آیات منتخب و غایة الاحسان را در تفسیر آیۀ ۹۰ از سورۀ نحل
نگاشت
و بدینسان یک گونۀ تفسیری متمایز شکل گرفت. از تفاسیر آیات منتخب در سدۀ ۹ق، میتوان تألیفاتی از الیاس
بن ابراهیم سینوبی که مشتمل بر نکات بدیع بوده است (د۸۵۰ق)،
عبدالمجید
بن نصوح رومی (د ۸۶۷ق)
و عبدالقادر
بن محمد
بن ابی الوفاء قرشی (د ۸۷۵ق)
یاد کرد.
برخی از نوشتههای قرآنی در سدههای ۵ و ۶ق، مانند جواهر القرآن از امام محمد غزالی و متشابه القرآن از
ابنشهر آشوب به نوعی تفسیری بر آیات منتخب با طبقهبندی موضوعیاند و مؤلفان در آنها طیف وسیعی از علوم را در نظر داشتند. در سدۀ ۸ق، شمسالدین
بن لبان تفسیری بر آیات منتخب با محور موضوعی صفات باری با عنوان ردّ معانی الآیات المتشابهات، نگاشت (چ استانبول، ۱۹۱۳م). در سدۀ ۹ق، وزیر صنعانی (د۸۴۰ق) تفسیری موضوعی دربارۀ آیات دال بر خداوند تعالی و صدق اولیای او پرداخت
و
ابنرجب حنبلی (د ۸۹۵ق) عالم سلفی
شام ، در رسالۀ الاستغناء بالقرآن کوشید تا با تفسیر گزیدهای از آیات لب معارف دینی را از قرآن برداشت کند.
از سدۀ ۷ق، بخش مهمیاز تألیفات تفسیری را حاشیه و تعلیقه بر تفاسیر مهم تشکیل داده است. معمولاً کتابهایی به عنوان متن اصلی کار انتخاب شدهاند که از اعتبار و تداول گستردهای برخوردار بوده اند و دو کتاب الکشاف زمخشری و انوار التنزیل بیضاوی به سبب وسعت تداول، وضعی ممتاز داشتهاند.
نخستین و بیشترین حواشی بر تفسیر الکشاف زمخشری (د۶۳۸ق) نوشته شده است. به سبب درخشش ادبی این اثر و تحولی که با تکیه بر وجوه بلاغی در
دانش تفسیر ایجاد کرد، هرچند اندیشههای اعتزالی آن برای مذاهب مخالف آزارنده بود، چشم پوشی از آن برای اصحاب مذاهب ممکن نبود و کوشش برخی برای ترغیب طلاب به ترک آن بی نتیجه ماند.
از همین روست که بسیاری از حواشی الکشاف، در عین کوشش برای توضیح مقاصد زمخشری، به خصوص در مضامین کلامی موضع انتقادی نیز داشتهاند.
نخستین نمونۀ شناخته شده از حاشیه نویسی بر الکشاف، مربوط به عثمان
بن عمر فیروزآبادی (د ۶۷۵ق) است و از آن پس دهها حاشیه از عالمان مختلف
اهل سنت ، امامیه و زیدیه بر آن نوشته شده است.
برخی از کتابهای نوشته شده در
نقد الکشاف اینهاست: الانتصاف از احمد
بن محمد
بن منیر اسکندرانی (د ۶۸۳ق)، در رد مضامین اعتزالی آن، حاشیۀ عمر
بن رسلان بلقینی (د ۸۰۵ق)، که نویسندۀ آن معتقد بود با منقاش مضامین اعتزالی الکشاف را برداشته است
و لطائف الالطاف از منصور
بن حسن کازرونی (د ۸۶۰ق) که با رویکرد کلامیبه نقد الکشاف پرداخته است.
حاشیه نویسی بر تفسیر بیضاوی (د ح۶۸۵ق) اندکی پس از تألیف آغـاز شده و نخستین حاشیـۀ شناخته شـده بر ایـن تفسیر، الحسام الماضـی از ابوبکر
بـن احمد
ابن صـائغ (د ۷۱۴ق) است.
طی سدههای ۸ و ۹ق حاشیههای متعددی از سوی عالمان اهل سنت بر این تفسیر نوشته شده است، اما بـرخلاف الکشـاف نشانی از توجه محافل
شیعه به آن دیده نمیشود.
به ندرت تفاسیر دیگر طی سدههای میانه موضوع حاشیه نویسی بودهاند. از آن جمله است: حاشیۀ محمد
بن ادریس حلی (د ۵۹۸ق)، عالم امامی بر
التبیان شیخ طوسی ، حاشیۀ برهان الدین
ابندمج کرکی (د ۸۵۳ق)، عالم
شافعی بر تفسیر علاء الدین ترکمانی
و حاشیۀ زین الدین قاسم
بن قطلوبغا (د ۸۷۹ق) بر تفسیر ابولیث سمرقندی.
برخی از تألیفات تفسیری در سدههای میانه، در عمل صورت تکملهای بر تفسیری پیشین داشتهاند. این تکملهها گاه در قالب بخشهای مجزا و گاه آمیخته است. نمونهای از تکمله از نوع اول در سدههای پیشین در تفسیر قاسم رسی دیده میشد و موردی از آن در سدۀ ۶ق، تکملۀ عبدالغنی
ابن
تیمیۀ حرانی (د ۵۸۱ق)، عالم سلفی شام بر تفسیر پدرش محمد
بن ابی القاسم
ابن
تیمیه است که عنوان آن را الزوائد علی تفسیر الوالد نهاده است.
دیگر باید از تکملۀ جلال الدین سیوطی (د ۹۱۱ق) بر تفسیر جلالالدین محلی (د ۸۶۴ق) یاد کرد که مجموع آن تفسیری کامل بر
قرآن است و با عنوان تفسیر الجلالین، از مشهورترین تفاسیر در سدههای متأخر است. از نمونههای تکمیل آمیخته در سدۀ ۶ق، تفسیر کشف الاسرار از رشید الدین میبدی (د ۶۰۰ق) است که تفسیر
خواجه عبدالله انصاری را مبنای کار خود قرار داده و ذیل هر آیه بر مضامین خواجه تکمله نوشته است.
در اوایل سدۀ ۸ق، قاضی عماد کندی (د ۷۲۰ق)، عالم اندلسی و قاضی اسکندریه الکشاف زمخشری را مبنای کار خود در الکفیل بمعانی التنزیل قرار داده، و عملاً تکملهای آمیخته به الکشاف نوشته است.
در سـدههای ۸ و ۹ق چندیـن تکملۀ آمیخته بر تفسیر امام فخرالدین رازی نیز نوشته شده است. تکملۀ نخست را احمد
بن محمد قمولی
و دیگری را نظام الدین نیشابوری (د ۸۵۰ق) نوشته است. نیشابوری در تفسیر خود با عنوان غرائب القرآن و رغائب الفرقان، مضامین فخر را با استفاده از الکشاف زمخشری و دیدگاههای تکمیلی خود گسترش داده است.
گونۀ دیگر از تألیف تفسیری در سدههای میانه، جمع نویسی است. همچون جمع نویسی میان صحاح و مسانید در حیطۀ
حدیث ، در تفسیر نیز چنین زمینه ای پدید آمده است. کهنترین نمونۀ جمع نویسی از
مجدالدین بن اثیر جزری (د ۶۰۶ق) است که مؤلف جامع الاصول در جمع میان صحاح سته نیز هست. وی در کتابی با عنوان الانصاف، میان دو تفسیر مهم روایی و درایی مشرق اسلامـی ــ یعنی الکشف ثعلبـی و الکشاف زمخشـری ــ جمع کرده است.
همزمان با وی، عبدالکبیر
بن محمد غافقی (د ۶۱۷ق)، عالم اندلسی میان دو تفسیـر مهم مشرقـی و مغـربـی ــ یعنی الکشاف زمخشری و المحرر
ابنعطیه ــ جمع کرده است.
در سدۀ بعد، نهج الایمان علامۀ حلی (د ۷۲۶ق) گونۀ جمع و تلخیص از مضامین الکشاف و التبیان شیخ طوسی بود،
احمد
بن عبدالقادر
ابنمکتوم (د ۷۴۹ق)، عالم مصری در الدر اللقیط که بالغ بر ۱۰ جلد بود، میان تفاسیر زمخشری و
ابنعطیه با البحر المحیط ابوحیان جمع کرد
و شمس الدین محمود
بن عبدالرحمان اصفهانی (د ۷۴۹ق) در تفسیر کبیر خود میان الکشاف و تفسیر امام فخر جمعی فراهم آورد.
همزمان با تألیف تفاسیر پرحجم، این نگرانی نیز در محافل تفسیری به وجود آمد که غرق شدن در مباحث مبسوط، خوانندگان را از درک لب معانی قرآن دور و به مباحث جانبی مشغول دارد. از همین روست که از همان سدۀ ۵ق که دورۀ رونق مبسوط نویسی است، برخی از عالمان به خلاصه نویسی نیز روی آوردند، یا دست کم مبسوط نویسی را به نقد گرفتند.
خلاصه نویسی در تفسیر سدههای میانه را به صورتهای مختلف میتوان دید، هم تلخیصهایی که توسط شخص مؤلف یا کسان دیگر از آثار مبسوط صورت گرفته و هم آثاری که اساساً به صورت موجز نوشته شدهاند. این سنت که مفسر خود از تفسیرش دو یا ۳ تحریر با حجمهای مختلف فراهم آورد، از سدۀ ۵ق آغاز شده است. در همان سده، تألیف دوگانه به صورت تفسیر کبیر و تفسیر صغیر در مغرب، و تألیف سه گانه که تحریری اوسط را نیز همراه داشت، در مشرق اسلامی دیده میشود. از جمله احمد
بن عمار مهدوی (د ح۴۴۰ق)، عالم مغربی با تألیف التفصیل و مختصر آن التحصیل،
سنت تفسیر دوگانه در مغرب را پایه نهاد. برخی فراهم آوری این اختصار را به ابوحفص اندلسی و نه خود مهدوی نسبت دادهاند.
در
خراسان ، علی
بن عبدالله بن ابی الطیب نیشابوری (د۴۵۸ق) تفسیر بزرگ خود را در ۳۰ جلد، میانه را در ۱۵ جلد و کوچک را در ۳ جلد فراهم آورد
و علی
بن احمد واحدی نیشابوری (د ۴۶۸ق) تفاسیر سه گانهای نوشت که از آن میان دو تفسیر البسیط و الوسیط از رواجی محدودتر
و تفسیر الوجیز، از رواج گسترده تری برخوردار بود. تفسیر الوجیز واحدی که در دو جلد برجای مانده است، نمونهای گویا دربارۀ ویژگی تفسیرهای کوچک سدههای ۵ و ۶ق است. الوجیز تفسیری مجرد از استدلالات و استنادات است و با روی آوردن به شیوهای شبیه به تفاسیر عصر
تابعین ، ظاهری متفاوت هم با تفاسیر درایی و هم روایی دارد. به ندرت در اشاره به برخی روایات، استنادی در حد نقلی از
صحابه و تابعین یا «قال المفسرون» میتوان در آن یافت. در سدۀ ۶ق عمر
بن محمد نسفی (د ۵۳۷ق) با تألیف تفسیر بزرگ الاکمل الاطول در ۴ جلد، و تفسیر مختصر التیسیر سنت دوگانه را ادامه داد
و تفاسیر سه گانۀ
فضل بن حسن طبرسی (د ۵۴۸ق)، مفسر امامی خراسان نمودی از تفاسیر سه گانه بود.
در سدههای ۷ و ۸ق، در مشرق نیز تنها ادامۀ سنت دوگانه دیده میشود و اینکه از هیچیک از تفاسیر سه گانه هر ۳ تحریر تداول کافی نیافته، نشان از آن دارد که ناکارآمد بودن این سنت آشکار شده بوده است. غالب مؤلفان معتبر در معرفی فعالیت تفسیری ابوالعباس احمد
بن یوسف کواشی (د ۶۸۰ق)، مفسر
شافعی موصل تنها از دو تفسیر کبیر و صغیر یاد کردهاند
و اینکه دمیری در کتاب حیاة الحیوان خود مطلبی را از تفسیر اوسط کواشی نقل کرده است،
ظاهراً ناشی از تشخیص نادرست او دربارۀ یکی از دو تفسیر کبیر یا صغیر کواشی بوده است.
مورد استثنایی در سدۀ ۷ق شرف الدین مرسی (د ۶۵۵ق)، عالم اندلسی
سفر کرده به
خراسان است که به سنت سهگانه تفسیر نوشته است؛ تفسیر کبیر او افزون بر ۲۰ جلد، تفسیر میانهاش ۱۰ جلد و تفسیر کوچکش در ۳ جلد،
یادآور رویۀ
ابنابی الطیب نیشابوری است. در سدۀ ۸ق، ابوحیان غرناطی (د ۷۴۵ق) تفسیر بزرگ خود با عنوان البحر المحیط را در تحریری با عنوان النهر الماد مختصر کرده است.
جریان تلخیص نویسی بر یک تفسیر مبسوط از سوی کسی جز مؤلف، از سدههای متقدم آغاز شده بود و طی سدههای میانه کمابیش ادامه یافت. تلخیصهای
ابنلجالش (د ۴۹۰ق)
و محمد
بن عبدالله لخمی (د ۶۳۵ق)،
هر دو اهل اندلس از تفسیر طبری، تلخیص
ابنابی رندقۀ اندلسی (د۵۲۰ق) از الکشف ثعلبی
و تلخیص عبدالغنی
بن قاسم حجار (د ۵۸۲ق) عالم مدینه از تفسیر سلیم رازی
را در سدههای ۵-۷ق میتوان یاد کرد. در محافل
امامیه در سدۀ ۶ق نیز ابوعبدالله
ابنکال (د ۵۹۷ق)
و
ابنادریس حلی بهطور همزمان التبیان شیخ طوسی را اختصار کردهاند.
از سدۀ ۷ق، دو تفسیر زمخشری و فخرالدین رازی در بوتۀ توجه تلخیص کنندگان در شرق و غرب
جهان اسلام قرار گرفتهاند. کسانی چون محمد
بن علی
ابنعابد غرناطی انصاری (د ۶۶۲ق)،
محمد
بن مسعود فالی سیرافی (د پس از ۷۱۲ق)،
احمد
بن محمد
ابنجبارۀ مقدسی، محمد
بن ایوب تاذفی حلبی (د ۷۲۸ق)،
عبدالله بن یوسف زیلعی (د۷۶۲ق)،
حسن
بن محمد مذحجی (د ۷۹۱ق)، عالم زیدی صنعا
و زین الدین محمد
بن علی انصاری (د ۸۶۲ق)
الکشاف را به اختصار آوردهاند. همچنین برهان الدین نسفی (د ۶۸۷ق)،
محمد
بن عبدالنور حمیری تونسی (د ۷۲۶ق)
و محمد
بن قاضی ایاثلوغ (د ۸۴۰ق)
تفسیر امام فخر رازی را مختصر کردند. در اواخر سدۀ ۹ق، تفسیر بیضاوی نیز مورد توجه تلخیص کنندگان قرار گرفت و کسانی چون محمد
بن محمد
بن امام الکاملیه (د ۸۷۴ق)
و شمس الدین محمد
بن محمد بلبیسی (د ۸۸۷ق)
بدان پرداختند.
نمونههایی منفرد از تلخیص دیگر تفاسیر نیز دیده میشود: تلخیص معالم التنزیل بغوی از سوی علی
بن انجب
بن ساعی (د ۶۷۴ق)،
تلخیص رموز الکنوز رسعنی توسط عبدالصمد
بن ابراهیم خلیلی بغدادی (د پس از ۷۳۴ق)، مختصر تفسیر کبیر کواشی از محمد
بن احمد شامی،
مختصر البحر المحیط ابوحیان از برهان الدین ابراهیم صفاقسی (د ۷۴۳ق)
و مختصر دیگری از عبدالرحمان
بن احمد
بن بغدادی (د ۷۸۱ق)،
مختصر تفسیر علی
بن ابراهیم قمی از عبدالرحمان
بن محمد
ابنعتائقی (د بعد ۷۸۸ق)، عالم امامیحله، مختصر تفسیر
ابنکثیر از محمد
بن علی یونینی و تلخیص المحرر الوجیز
ابنعطیه توسط عبدالرحمان
بن محمد ثعالبی (د ۸۷۶ق)
کـه دستمایۀ اصلـی تألیف الجواهر الحسان توسط وی بوده است.
برخی از تفاسیر در سدههای میانه، نه به مقصود نشر دیدگاههای خاص و گسترش
دانش تفسیر و نه به منظور کوشش برای فراهم آوردن امکان مقایسه و گزینش میان اقوال، بلکه تبلیغ و ترویج تفسیر در طیف وسیعی از مخاطبان را مد نظر داشتهاند. تفاسیری که برای مخاطبان عام نوشته میشدند، یا دست کم عامه را از طیف مخاطبان خود بیرون نمیانگاشتند، دارای ویژگیهای خاصی بودند که گاه در
زبان ساده در طرح مباحث، گاه در گزینش مباحث و گاه حتی در بومی بودن زبان، خود را نشان میداد. این گرایش در مخاطب ساختن عامه موجب پدید آمدن مجموعهای از تفاسیر در سدههای میانه بود که از سوی برخی از صاحب نظران به عنوان «تفسیر واعظانه» نام گرفته است. در این مقاله تفسیر واعظانه یا تفسیر تبلیغی با توجه به تنوع و با توجه به همپوشی که با گونههای مختلف تفسیر نویسی دارد، به عنوان گونهای خاص معرفی نشده است.
ویژگی مشترک میان تفاسیر تبلیغی آن است که در این تفاسیر استدلالات و موشکافیهای تفاسیر درایی و استنادات تفاسیر روایی دیده نمیشود و لحن خطابی بر آنها غلبه دارد. از آنجا که بهسختی میتوان تفسیری یافت که کاملاً عاری از
استدلال و استناد باشد، کمتر نمونهای قابل ارائه است که بتوان آن را تفسیر واعظانۀ ناب قلمداد کرد. در واقع ویژگی تبلیغی بودن را باید در تفاسیر سدههای میانه به صورت نسبی و نه مطلق جست و جو کرد. برخی از تفاسیر سدههای میانه با آنکه از سوی افرادی نوشته شدهاند که شهرت اصلی آنان
وعظ بوده است، آشکارا دربردارندۀ حجم قابل ملاحظهای از مباحث تخصصی هستند و نمیتوانند به آسانی تفسیری واعظانه تلقی گردند. از این قبیل میتوان به تفسیر زاد المسیر از
ابنجوزی (د ۵۹۷ق)، واعظ بزرگ
بغداد اشاره کرد که با وجود روانی در زبان، مشحون از استنادات و مباحث فنی است. در نوشتههای امامیه نیز تفسیر ابوالفتوح رازی وضعی مشابه دارد. به هر روی در شرق اسلامی، بیشتر ویژگیهای تفسیر تبلیغی را میتوان در نوشتههای فارسی پیجویی کرد که به سبب زبان بومی، میتوانستهاند خوانندگان وسیعتری داشته باشند و به سبب عربـی نبودن
زبان ، به طبع زمینهای برای طرح بسیاری از مباحث دقیق
صرف و
نحو و اشتقاق و معانی و بیان را نداشتهاند. حتی اخبار و احادیث وقتی به زبان بومی ترجمه میشدند، اسانید آنها قابل تحمل نبود و متن آنها نیز نقل به معنا میشد؛ از اینرو در بسیاری موارد به نقل مضمون آنها اکتفا میشد و استناداتی عام برای آنها ارائه میگردید. با آنکه در تفاسیر فارسی از دقت فنی مباحث بهطور طبیعی کاسته میشده است، از سدۀ ۸ق است که تفاسیر فارسی لحن تبلیغی و خطابی آشکاری به خود گرفتهاند. در نامبری از تفاسیر فارسی، نخست باید به تاج التراجم از شاهفور
بن طاهر اسفراینی (د ۴۷۳ق) و سپس
تفسیر ابوبکر عتیق نیشابوری معروف به سورآبادی اشاره کرد.
در سدۀ ۶ق، از امامیه ابوالفتوح رازی (د ۵۵۲ق) تفسیر روض الجنان، و از حنفیان عمر
بن محمد نسفی (د ۵۳۷ق) تفسیر نسفی و محمد
بن محمود نیشابوری (د پس از ۵۹۹ق) تفسیر بصائر یمینی را نگاشتند که همه حد فاصلی میان تفاسیر تخصصی و تفاسیر تبلیغی بودند. نمونهای از سدۀ ۷ق نیز تفسیر ۴جلدی البلابل القلاقل از ابوالمکارم حسنی واعظ است. به اینها باید تفسیر
قرآن پاک، تفسیر قرآن نسخۀ کمبریج، تفسیر بر عشری از قرآن مجید، تفسیر شنقشی را افزود.
در اواسط سدۀ ۹ق، علی
بن محمد شاهرودی (د ۸۷۵ق)، عالم
حنفی مذهب هرات تفسیر ملتقی البحرین را به فارسی نگاشت که حتی برخلاف معمول در تفاسیر فارسی، مشتمل بر بسیاری مباحث تخصصی در نحو و معانی و بیان بود.
نمونهای از تفسیر عرفانی متأخر به فارسی در مواهب علیه از مولا حسین واعظ کاشفی (د ۹۱۰ق) دیده میشود. به اینها باید تفسیر حدائق الحقائق از معین الدین دده زمجی صوفی آسیای صغیر را نیز افزود.
افزون بر تفاسیر فارسی باید از تفسیری چند جلدی با گویش اصفهانی از قوام السنۀ اصفهانی یاد کرد (د ۵۳۵ق).
شماری از تفاسیر نیز به ترکی نوشته یا ترجمه شدهاند. از آن جمله باید به نوشتهای معروف به تفسیر آسیای میانه محفوظ در کتابخانۀ فرهنگستان سن پترزبورگ از سدۀ ۵ق به ترکی شرقی در شمار تفاسیر نوشته شده به زبانهای بومی اشاره کرد. تفسیری به ترکی چغتایی نیز به خط محمد
بن یوسف اباری کتابت شده در ۷۳۷ق/۱۳۳۷م وجود دارد که منشأ آن آسیای مرکزی است.
در سدههای میانه، منظومههای تخصصی در دانشهای مختلف بسیار تألیف شده است، اما در حوزۀ
تفسیر در این سدهها تنها نمونههایی اندک شناخته شده است. نخست باید به البیان لما اشکل من متشابه القرآن و تتمۀ آن از ابوشامۀ مقدسی (د۶۶۵ق) اشاره کرد که به نظم بوده است. در دو نمونۀ بعدی شناسایی شده، مؤلفان از صوفیه بودهاند: نخست التیسیر فی علم التفسیر از عبدالعزیز
بن احمد دیرینی (د ۶۹۴ق) صوفی و مفسر مصری که در قالب ارجوزه بوده
و در
سده های بعد همچنان تداول داشته است.
چنانکه از عنوان برمیآید و از حیث حجم انتظار میرود، این اثر باید تألیفی موجز در اصول تفسیر بوده باشد؛ دیگر سید محمد نوربخش (د۸۶۹ق)، از پیشوایان نامدار طریقۀ
کبرویه که منظومهای در تفسیر سورۀ حشر داشته است.
(۱) قرآن کریم.
(۲) حاجیخلیفه، کشف الظنون.
(۳) عبدالکریم سمعانی، الانساب، بـه کوشش
عبدالله عمر بارودی، بیروت، ۱۴۰۸ق/۱۹۸۸م.
(۴) عبدالکریم سمعانی، التحبیر، به کوشش منیره ناجی سالم، بغداد، ۱۳۹۵ق/۱۹۷۵م.
(۵)
ابنابار، التکمله، به کوشش
عبدالسلام هراس، بیروت، ۱۹۹۵م.
(۶)
ابنابار، المعجم، به کوشش ف کودرا، مادرید، ۱۸۸۵م.
(۷)
ابنعطیه، الفهرس، به کوشش محمد ابوالاجفان و محمد زاهی، بیروت، ۱۹۸۳م.
(۸)
ابنعطیه، المحرر الوجیز، فاس، ۱۳۹۵ق/۱۹۷۵م.
(۹) محمد داوودی، طبقات المفسرین، بیروت، ۱۴۰۳ق.
(۱۰) سیوطی، الاتقان، به کوشش محمدابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۳۸۷ق/۱۹۶۷م.
(۱۱) سیوطی، بغیة الوعاة، به کوشش محمدابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۳۸۴ق/۱۹۶۵م.
(۱۲) سیوطی، تدریب الراوی، به کوشش عبدالوهاب عبداللطیف، قاهره، ۱۳۸۵ق/۱۹۶۶م.
(۱۳) سیوطی، الدر المنثور، بیروت، ۱۹۹۳م.
(۱۴) سیوطی، طبقات المفسرین، به کوشش علی محمد عمر، قاهره، ۱۳۹۶ق/۱۹۷۶م.
(۱۵) سیوطی، لباب النقول، بیروت، داراحیاء العلوم.
(۱۶) احمد ثعلبی، الکشف و البیان، بیروت، ۱۴۲۲ق.
(۱۷) ابراهیم صریفینی، تاریخ نیشابور، به کوشش محمدکاظم محمودی، قم، ۱۴۰۳ق.
(۱۸)
ابنحجر عسقلانی، الاصابة فی تمییز الصحابه، به کوشش علی محمد بجاوی، بیروت، ۱۴۱۲ق/۱۹۹۲م.
(۱۹)
ابنحجر عسقلانی، الدرر الکامنه، به کوشش عبدالمعیدخان، حیدرآباد دکن، ۱۳۹۶ق/۱۹۷۶م.
(۲۰)
ابنحجر عسقلانی، العجاب فی بیان الاسباب، به کوشش عبدالحکیم محمد انیس، دمام، ۱۹۹۷ق.
(۲۱)
ابنحجر عسقلانی، فتح الباری، به کوشش محمد فؤاد عبدالباقی و محبالدین خطیب، بیروت، ۱۳۷۹ق.
(۲۲)
ابنحجر عسقلانی، «الکاف الشاف»، در حاشیۀ الکشاف.
(۲۳)
ابنحجر عسقلانی، لسان المیزان، حیدرآباد دکن، ۱۳۲۹-۱۳۳۱ق.
(۲۴)
ابنحزم، الاحکام، قاهره، ۱۴۰۴ق.
(۲۵)
ابنحزم، حجة الوداع، به کوشش ابوصهیب کرمی، ریاض، ۱۹۹۸م.
(۲۶)
ابنحزم، المحلی، بیروت، دار الآفاق الجدیده.
(۲۷)
ابنحزم، الناسخ و المنسوخ فی القرآن، به کوشش عبدالغفار سلیمان بنداری، بیروت، ۱۴۰۶ق.
(۲۸) منتجبالدین رازی، الاربعون حدیثاً، قم، ۱۴۰۸ق/۱۹۸۸م.
(۲۹) منتجبالدین رازی، فهرست اسماء علماء الشیعه، به کوشش عبدالعزیز طباطبایی، قم، ۱۴۰۴ق.
(۳۰)
ابنشهر آشوب، متشابه القرآن و مختلفه، تهران، ۱۳۶۹ق.
(۳۱)
ابنشهر آشوب، معالم العلماء، نجف، ۱۳۸۰ق/ ۱۹۶۱م.
(۳۲)
ابنشهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، نجف، ۱۳۷۶ق.
(۳۳)
ابنبطریق، العمده (عمدة عیون صحاح الاخبار)، قم، ۱۴۰۷ق.
(۳۴)
ابنطاووس، سعد السعود، نجف، ۱۳۶۹ق/۱۹۵۰م.
(۳۵)
ابنطاووس، الطرائف، قم، ۱۴۰۰ق.
(۳۶) محمد قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، به کوشش احمد عبدالعلیم بردونی، قاهره، ۱۹۷۲م.
(۳۷)
ابنخیر اشبیلی، فهرسة، به کوشش ف کودرا، بغداد، ۱۹۶۳م.
(۳۸)
ابنجزری، غایة النهایه، به کوشش گ برگشترسر، قاهره، ۱۳۵۲ق/۱۹۳۳م.
(۳۹) زرکلی، اعلام.
(۴۰) عبدالوهاب سبکی، طبقات الشافعیة الکبری، به کوشش محمود محمد طناحی و عبدالفتاح محمد حلو، قاهره، ۱۳۸۳ق/۱۹۶۴م.
(۴۱) حسین بغوی، معالم التنزیل، به کوشش خالد عک و مروان سوار، بیروت، ۱۴۰۷ق/۱۹۸۷م.
(۴۲) علیشیر نوایی، مجالس النفائس، ترجمۀ کهن فخری هراتی و محمد
بن مبارک قزوینی، به کوشش علیاصغر حکمت، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۴۳)
ابننقطه، التقیید، به کوشش کمال یوسف حوت، بیروت، ۱۴۰۸ق.
(۴۴)
ابننقطه، تکملة الاکمال، به کوشش عبدالقیوم عبدرب النبی، مکه، ۱۴۱۰ق.
(۴۵) محمد ذهبی، سیر اعلام النبلاء، به کوشش شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۵م.
(۴۶) محمد ذهبی، معرفة القراء الکبار، به کوشش بشار عواد معروف و دیگران، بیروت، ۱۴۰۴ق.
(۴۷) محمد ذهبی، میزان الاعتدال، به کوشش علی محمد بجاوی، قاهره، ۱۳۸۲ق/۱۹۶۳م.
(۴۸) محمدحسین ذهبی، التفسیر و المفسرون، بیروت، ۱۴۲۱ق/۲۰۰۰م.
(۴۹) عبیدالله حسکانی، شواهد التنزیل، به کوشش محمدباقر محمودی، تهران، ۱۴۱۱ق.
(۵۰) عبدالجلیل قزوینی رازی، نقض، به کوشش جلالالدین محدث ارموی، تهران، ۱۳۵۸ش.
(۵۱)
ابنکثیر، البدایه.
(۵۲)
ابنکثیر، تفسیر القرآن العظیم، بیروت، ۱۴۰۱ق.
(۵۳) محمد حر عاملی، امل الآمل، به کوشش احمد حسینی، بغداد، ۱۳۸۵ق/۱۹۶۵م.
(۵۴) یاقوت، ادبا.
(۵۵) خدیویه، فهرست.
(۵۶) احمد ادرنوی، طبقات المفسرین، به کوشش سلیمان
بن صالح خزی، مدینه، ۱۹۹۷م.
(۵۷) محمد زرکشی، البرهان فی علوم القرآن، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، ۱۳۹۱ق.
(۵۸)
عبدالله نسفی، مدارک التنزیل، قاهره، ۱۳۲۶-۱۳۳۳ق.
(۵۹) بغدادی، ایضاح.
(۶۰) بغدادی، هدیه.
(۶۱) محمد بخاری، التاریخ الصغیر، به کوشش محمود ابراهیم زاید، حلب/قاهره، ۱۳۹۷ق/۱۹۷۷م.
(۶۲) محمد بخاری، الصحیح، به کوشش مصطفی دیب البغا، بیروت، ۱۴۰۷ق/۱۹۸۷م.
(۶۳) مسلم
بن حجاج، الصحیح، به کوشش محمدفؤاد عبدالباقی، قاهره، ۱۹۵۵م.
(۶۴) اسماعیل حقی بروسوی، روح البیان، استانبول، ۱۲۸۷ق/۱۸۷۰م.
(۶۵) عبدالرحمان جامی، نفحات الانس، به کوشش محمود عابدی، تهران، ۱۳۷۰ش.
(۶۶)
ابنقاضی شهبه، طبقات الشافعیه، به کوشش حافظ عبدالعلیمخان، بیروت، ۱۴۰۷ق.
(۶۷)
ابنعماد، شذرات الذهب، بیروت، دارالکتب العلمیه.
(۶۸) آقابزرگ، الذریعه.
(۶۹) رشیدالدین فضلالله، وقفنامۀ ربع رشیدی، به کوشش مجتبی مینوی و ایرج افشار، تهران، ۱۳۵۶ش.
(۷۰)
ابندمیاطی، المستفاد من ذیل تاریخ بغداد، به کوشش مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، ۱۴۱۷ق.
(۷۱) یحیی نووی، تهذیب الاسماء و اللغات، بیروت، ۱۹۹۶م.
(۷۲)
ابنعساکر، تاریخ مدینه دمشق، به کوشش علی شیری، بیروت/دمشق، ۱۴۱۵ق/۱۹۹۵م.
(۷۳)
ابنعساکر، تبیین کذب المفتری، بیروت، ۱۴۰۴ق/۱۹۸۴م.
(۷۴) بیهقی، تاریخ بیهق، به کوشش احمد بهمنیار، تهران، ۱۳۱۷ش.
(۷۵) رودانی، صلة الخلف، به کوشش محمد حجی، بیروت، ۱۴۰۸ق/ ۱۹۸۸م.
(۷۶) عبدالرحمـان ثعالبـی، الجواهر الحسان، بیروت، مؤسسة الاعلمی.
(۷۷) محمد طوسی، التبیان، به کوشش قصیر عاملی، نجف، ۱۳۸۳ق/۱۹۶۴م.
(۷۸) محمد طوسی، عدة الاصول، به کوشش محمدرضا انصاری، قم، ۱۳۷۶ش.
(۷۹) محمد طوسی، الفهرست، به کوشش محمدصادق آل بحرالعلوم، نجـف، ۱۳۵۶ق.
(۸۰) محمد طوسی، المبسوط، به کوشش محمدتقی کشـفی، تهـران، ۱۳۸۷ق.
(۸۱) طبرسی، جوامع الجامع، به کوشش ابوالقاسم گرجی، تهران، ۱۳۶۷ش.
(۸۲) طبرسی، مجمع البیان، بیروت، ۱۴۱۵ق/۱۹۹۵م.
(۸۳)
عبدالله تونی، الوافیه، به کـوشش محمدحسین رضـوی، قم، ۱۳۷۰ش.
(۸۴) فیض کاشانی، الاصول الاصیله، قم، ۱۴۱۲ق.
(۸۵) صاحب قوانین، قوانین الاصول، چ سنگی، ۱۳۰۳ق.
(۸۶) شیخ انصاری، فرائد الاصول، قم، ۱۴۱۵ق.
(۸۷)
عبدالله افندی، ریاض العلماء، به کوشش احمد حسینی، قم، ۱۴۰۱ق.
(۸۸) هاشم بحرانی، غایة المرام، تهران، ۱۲۷۲ق.
(۸۹) حسین نوری، مستدرک الوسائل، قم، ۱۴۰۸ق/ ۱۹۸۷م.
(۹۰) محدث ارموی، مقدمه بر تفسیر گازر، تهران، ۱۳۳۷ش.
(۹۱) حسینی، تراجم الرجال، قم، ۱۴۱۴ق.
(۹۲) حسینی، مؤلفات الزیدیه، قم، ۱۴۱۳ق.
(۹۳) حارثی، العقود الفضیه، مسقط، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
(۹۴) حسینیدمشقی، «ذیل تذکرة الحفاظ»، همراه تذکرة الحفاظ ذهبی، بیروت، دارالکتب العلمیه.
(۹۵) آذرنوش، تاریخ ترجمه از عربی به فارسی، تهران، ۱۳۷۵ش.
(۹۶)
عبدالله یافعی، مرآة الجنان، حیدرآباد دکن، ۱۳۳۷-۱۳۳۹ق/۱۹۱۹-۱۹۲۱م.
(۹۷) حسن
بن یوسف، الرجال، نجف، ۱۳۸۱ق/۱۹۶۱م.
(۹۸)
ابنجوزی، تلبیس ابلیس، به کوشش سید جمیلی، بیروت، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۵م.
(۹۹)
ابنجوزی، زادالمسیر، بیروت، ۱۴۰۴ق.
(۱۰۰)
ابنعدیم، بغیة الطلب، به کوشش سهیل زکار، بیروت، ۱۹۸۸م.
(۱۰۱) صدیقحسن خان، ابجد العلوم، به کوشش عبدالجبار زکار، بیروت، ۱۹۷۸م.
(۱۰۲) محمد فاسی، العقد الثمین، به کوشش فؤاد سید، قاهره، ۱۳۸۱ق/۱۹۶۲م.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «تاریخ تفسیر سدههای میانه»، ج۱۵، ص۱۴.