بهلول لودی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
بُهْلولِ لودی (د ۸۹۴ق/۱۴۸۹م)، سلطان دهلی و سرسلسلۀ لودیان در
شبه قارۀ هند میباشد.
خاندان لودی از تیرۀ شاهوخیل از قبیلۀ غلزایی افغان بود. سابقۀ ارتباط این خاندان با دربار دهلی به دوران فیروزشاه تغلقی میرسد که گروهی از لودیان، و از جمله بهرام، نیای بهلول برای
تجارت به
هند رفت و آمد داشتند. این بهرام سپس به ملک مردان در مولتان پیوست
و پسرش، سلطان شاه نیز که همراه امیرتیمور گورکانی به هند آمده بود،
به خدمت خضرخان لودی (د ۸۲۴ق/۱۴۲۱م)، از امرای وابسته به تیمور که
حکومت سرهند یافته بود، درآمد و به سرعت قدم در راه ترقی نهاد و حاکم سرهند شد.
به کوشش وی در این منصب، برادرش ملک کالا (پدر بهلول) نیز حکومت دوراله را یافت. بهلول که وی را در کودکی بلّو یا ملّو میخواندند،
هنوز خردسال بود که پدرش در جنگی با افغانان نیازی کشته شد و سرپرستی او را عمویش سلطان شاه که در این زمان ملقب به اسلامخان بود، برعهده گرفت.
(ابوالفضل علامی بهرام را پدر بهلول دانسته است
).
بهلول در دستگاه عمویش
رشد کرد و به سبب درایت و کفایتش، اسلامخان به هنگام
مرگ (۸۴۴ق/۱۴۴۰م) با آنکه پسران رشید داشت، بهلول را جانشین خودگردانید.
برخی از نویسندگان بر آناند که بهلول به روزگار اسلامخان به تجارت مشغول بود و داستانی در این باره آوردهاند که به موجب آن وی از همین راه لیاقت خود را به سلطان محمد خضرشاهی، فرمانروای دهلی نمایاند و از سوی او حکومت و اقطاعات یافت.
اینکه او وقتی، خود را دست پرودۀ سلطان خوانده بود،
ممکن است اشاره به همین روزگار باشد.
به هر حال، پس از مرگ اسلامخان، پسر او قطبخان و ملکفیروز، عموی بهلول حکومت وی را نپذیرفت و نزد سلطان محمد رفتند و او را برضد بهلول برانگیختند. سلطان نیز سپاه فرستاد و به گزارش فرشته
او را بشکست. بهلول به ناچار مدتی در اطراف سرهند به رایزنی و گردآوری مرد و مال روزگار گذراند تا قدرتی یافت. از آن سوی، عمویش همراه قطبخان از دهلی بیرون آمدند و به او پیوستند و بهلول توانست در ۸۴۰ق/۱۴۳۶م سرهند را تسخیر
کند.
برخی از نویسندگان از وقایع این دوره تنها از لشکرکشی سلطان محمد به توسط وزیرش حسامخان به سرهند سخن راندهاند که طی آن بهلول پیروز شد و چنان پا گرفت که
قتل حسامخان را شرط
اطاعت از سلطان قرار داد و سلطان نیز حسامخان را بکشت و حمیدخان را بکشت و حمیدخان را که با بهلول دوستی داشت، به وزارت گماشت
(عبدالله از خشنودی سلطان از شکست حسامخان از بهلول سخن گفته، و قتل او را در عصر
علاء
الدین خضرشاهی و به دست او دانسته است.
) و بهلول نیز از راه اطاعت درآمد و اندکی بعد فرصتی برای اظهار وفاداری و تثبیت بیشتر
قدرت خود به دست آورد؛ وقتی سلطان محمود مالوی قصد دهلی کرد، سلطان محمد از بهلول مدد خواست و بهلول نیز بیدرنگ بیامد و محمود را براند و چنان دلیری نشان داد که سلطان او را بنواخت و لقبخانخانان داد؛ ولی بهلول با استفاده از این فرصت، و بیاذن سلطان نقاطی چون لاهور و دیبالپور را تسخیر کرد و حتیٰ به دهلی نیز حمله آورد، اما توفیقی نیافت.
پس از آنکه سلطانمحمد درگذشت و پسرش
علاء
الدین (حک ۸۴۵-۸۵۵ق) بر تخت دهلی نشست، بهلول باز به آنجا تاخت، ولی کاری از پیش نبرد. پس حیلهای کرد تا حمیدخان، وزیر دهلی از
علاء
الدین بیمناک شد و در نهان بهلول را به آنجا خواند و بدین ترتیب، زمانی که سلطان از شهر بیرون بود، بهلول در
ربیع الاول ۸۵۵ وارد دهلی شد و به سلطنت شاخۀ بنیخضر از سلاطین دهلی خاتمه داد.
با آنکه نخست میان بهلول و حمیدخان بر سرسلطنت تعارفات بسیار شد و بهلول خود را فرمانده نظامی شهر خواند، ولی نفوذ حمیدخان را برنتافت و حیلهای کرد و او را گرفت و به
تبعید فرستاد.
از آن سوی، به
علاء
الدین نامه نوشت و خود را مطیع او و دستپرودۀ پدرش خواند و گفت که
خطبه و
سکه به نام او می
کند. اما
علاء
الدین نپذیرفت و به حکومت بدائون بسنده کرد و بهلول هم به
استقلال سلطان دهلی شد.
بهلول در همان سال دهلی را به پسر خود، بایزید سپرد و برای توسعۀ متصرفاتش بیرون رفت. در این میان، بعضی از امرا و یاران
علاء
الدین محمودشاه شرقی را از جونپور به تسخیر دهلی
تشویق کردند. او نیز در ۸۵۶ق/۱۴۵۲م آن شهر را به محاصره گرفت و نزدیک بود که پیروز گردد، اما بهلول بازگشت و او را عقب راند و کار به
صلح انجامید. با این همه، تا ۳۰ سال بعد میان بهلول با محمودشرقی و جانشینانش (سلطان محمد و سلطان حسین جونپوری) پیوسته
جنگ بود و نزاع آنان جز دو دورۀ کوتاه هیچگاه خاموش نشد،
تا سرانجام در ۸۸۶ق/۱۴۸۱م، بهلول طی جنگی چند ماهه که جونپور دست کم دوباره دست به دست شد، آنجا را گرفت و خاندان ملوک شرقی را برانداخت.
سپس پسرش، باریک را به
حکومت آنجا گمارد و خود به کشور گشایی ادامه داد و نقاطی چون کالپی و دهولپور و والهپور را گرفت و همۀ متصرفاتش را میان فرزندان و نوادگانش تقسیم کرد.
با آنکه در این زمان بهلول نزدیک به ۸۰ سال داشت، از پای ننشست و رهسپار تسخیر گوالیار شد و راجۀ آنجا را مطیع کرد. آنگاه آهنگ بازگشت به دهلی کرد، ولی در راه
بیمار شد و در قصبهای به نام سکیت، پس از حدود ۳۹ سال سلطنت و نیم
قرن حکومت درگذشت. پیکرش را در باغ «وجود»، نزدیک دهلی
دفن کردند.
تاریخ تولد بهلول در جایی به صراحت آورده نشده است. ولی از آنجا که سن او را ۸۰ دانستهاند،
باید در ۸۱۴ق/۱۴۱۱م زاده شده باشد.
سلطان بهلول بخش مهمی از حیات سیاسی خود را در جنگ و گریز و توسعۀ متصرفاتش سپری کرد، ولی از سامان دادن به اوضاع اجتماعی و اقتصادی قلمرو خود نیز غافل نبود،
چنانکه به فرهنگ و ادب نیز علاقه داشت و اوقات فراغت را با دانشمندان و ادیبان میگذراند،
وی نخستین کسی بود که در شبه قاره، افغانان را که مردم به دیدۀ تحقیر در آنها مینگریستند، سروری داد و آنان را به
هند دعوت کرد و اقطاعات بخشید تا همانجا سکنا گزینند.
بهلول را به فضایل و نیکیهای بسیار و به ویژه
دینداری و دادگری ستودهاند. آوردهاند که بر تخت نمینشست و هرچه از اموال به دست میآورد، به یاران میبخشید و خود چیزی برنمیداشت، ساده میزیست و میگفت: از سلطنت تنها به نام آن دلخوشم.
(۱) ابوالفضل علامی، آیین اکبری، به کوشش بلوخمان، کلکته، ۱۸۷۲م.
(۲) احمد نظامالدین، طبقات اکبری، ترجمۀ محمدایوب قادری، لاهور، ۱۹۹۰م.
(۳) احمد یادگار، تاریخ شاهی، ترجمۀ نذیرنیازی، لاهور، ۱۹۸۵م.
(۴) عبدالله، تاریخ داودی، به کوشش عبدالرشید، علیگره، ۱۹۵۴م.
(۵) محمدقاسم فرشته، تاریخ، بمبئی، ۱۸۶۸م.
(۶) عبدالباقی نهاوندی، مآثر رحیمی، به کوشش محمدهدایت حسین، کلکته، ۱۹۲۴م.
(۷) نعمتالله هروی، تاریخ خان جهانی و مخزنافغانی، کلکته، ۱۹۶۰م.
(۸) Abdul Halim, History of the Lodi Sultans, Delhi, ۱۹۷۴.
(۹) Khan, AD, A History of Sadarat in Medieval India, Delhi, ۱۹۸۸.
(۱۰) Mahajan, VD, Muslim Rule in India, New Delhi, ۱۹۷۵.
(۱۱) Siddiqi, IH, Despotism of Sultan Bahlūl, Studies in Islam, New Delhi, ۱۹۶۵.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «بهلول لودی»، شماره۵۲۸۰.