بنیهاشم
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
بنیهاشم تیرهای مشهور از
قریش منسوب به
هاشم بن عبدمناف بوده که بعد از
عبدمناف منصب
سقایت و
رفادت حاجیان را بر عهده گرفتند. بنیهاشم در انعقاد پیمان
حلف المطیبین و
حلف الفضول سهیم بودند؛ همچنین آنها نقش بسزایی در پشتیبانی از
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در برابر آسیب دشمنان داشتند. بزرگترین دشمنان آنها،
بنیامیة بن عبدشمس بودند که ریشه این دشمنی را در
حسادت عبدشمس به هاشم ذکر کردهاند. بنیهاشم به سبب آنکه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) از تیره آنها بود، از جایگاهی والا میان
مسلمانان برخوردار بودهاند که در احادیث نیز به ان اشاره شده است. از دیدگاه فقهی،
خداوند صدقه را بر بنیهاشم به طور کلی
حرام کرده است.
سرسلسله این طایفه (نیای اول)، عمرو نام داشته و به دلیل بخشندگی، به «هاشم» ملقب بوده است.
او چهارمین پسر مُغیره معروف به عبدمناف
از زنی به نام
عاتکه دختر
مُرّة بن هلال سلمی بود.
از آگاهیهایی که درباره هاشم از منابع به دست میآید، میتوان دریافت که وی در همان دوران کوتاه زندگی (۴۵۸-۴۸۳م) میان خویشاوندانش جایگاهی والا به دست آورده است. او فردی هوشمند و اثرگذار و توانا در ایراد خطابه
و دارای دیدگاه نافذ میان قریش و شخصیت فعال اجتماعی میان عرب بوده است و حتی ریاست بر قریش را نیز به او نسبت دادهاند.
هاشم چهار پسر و پنج دختر داشت که نامهایشان چنین بود: شیبة
الحمد ملقب به
عبدالمطلب،
نضله،
ابوصیفی،
اسد،
رقیه،
شفاء با کنیه ام زبیر،
ضعیفه، حیه
/
حنه،
و
خالده وی در رثای پدرش شعر سرود.
گویا نضله پسر بزرگتر هاشم بوده است و به همین سبب، وی را ابونضله میخواندهاند.
هاشم در
یثرب با
سلمی، دختر
زید نجاریه بیوه
احیحة بن جلاح، ازدواج کرد و از این ازدواج، شیبه زاده شد.
پس از مرگ هاشم، کودکی شیبه در یثرب میگذشت. عمویش
مطلب با اصرار فراوان توانست او را به
مکه ببرد. او در آن شهر به عبدالمطلب شهرت یافت.
برخی منابع، صیفی و ابوصیفی را دو تن میدانند.
بدین ترتیب، شمار پسران هاشم به پنج تن میرسد. صیفی و ابوصیفی از کنیزی سیاه زاده شدند که از
بازار حباشه یثرب متعلق به قبیله یهود
بنیقینقاع خریداری شده بود. او نخست در اختیار
عمرو بن سلول، عموی
عبدالله بن ابیّ منافق مشهور آغاز
اسلام، بود.
ابوصیفی دو پسر به نام
ضحاک و
عمرو داشته است.
کنیز وی به نام ساره، پیش از
فتح مکه نامهای از
حاطب بن ابیبلتعه صحابی نزد سران قریش میبرد تا اخبار سرّی نظامی مسلمانان را افشا کند؛ ولی در میانه راه
امام علی (علیهالسّلام) و
زبیر به فرمان رسول خدا او را تا روضه خاخ تعقیب کردند و ضمن دستگیری وی، نامه را از او ستاندند.
ابوصیفی همچنین دختری به نام
رقیقه با کنیه ام مخرمه داشته که مادر
ابوالمسور مخرمة بن نوفل زهری (م،
۷۴ق) بوده است. روایتی از ابوالمسور درباره آغاز
اسلام در مکه از
امام حسن مجتبی (علیهالسّلام) گزارش شده است.
رقیقه دختر عموی عباس و دیگر فرزندان عبدالمطلب بوده و خود نیز دختری به نام امیمه داشته است.
نضلة
بن هاشم دارای پسری به نام
ارقم بوده
و
اسد بن هاشم دختری به نام فاطمه داشته است که به همسری
ابوطالب عموی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) درآمد و همه فرزندان ابوطالب یعنی علی (علیه
السّلام)،
جعفر،
عقیل،
طالب و
امهانی با نام فاخته از او زاده شدند. اسد پسری به نام
حنین نیز داشته و در منابع از پسری از او به نام
عبدالله بن حنین یاد شده است.
با این همه،
ابن حزم ادعا کرده که از هاشم جز از طریق عبدالمطلب، نسلی بر جای نمانده است.
اما روشن است که همه فرزندان ابوطالب، جز طالب، صاحب نسل بودهاند و آنها هم از تبار عبدالمطلب و هم از سلاله اسد به شمار میروند.
آگاهیهای مربوط به فرزندان هاشم، به دو دورهی پیش از
اسلام و پس از
اسلام قابل تقسیم است، که در این مقاله به برسی هر دو دوران میپردازیم:
پس از مرگ زود هنگام هاشم، گزارشی از فرزندان و جانشینان او در منابع نمییابیم؛ بدین دلیل که آنها در سن طفولیت به سر میبردهاند و حتی معروفترین آنها عبدالمطلب هنوز به دنیا نیامده بود. از آن پس تا هنگامی که فرزندان او به حد رشد رسیدند، آنها به عنوان شاخهای از بنیعبدمناف شمرده میشدند؛ از میان منصبهایی که طوایف قریش پس از ظهور
قصی بن کلاب برای خویش برگزیدند، دو منصب به عبدمناف و سپس هاشم
و فرزندانش رسید که هر دو در تعیین جایگاه آنها و حتی کشمکش میان بنیامیه و همپیمانانش با بنیهاشم و همپیمانانش نقش داشتهاند. این دو منصب عبارت بودند از سقایت یا آبدهی و رفادت به معنای مهمانی حاجیان با خوراک.
کوشش بنیهاشم برای دستیابی به آبهای زیرزمینی و کندن چاه برای برآوردن آب از اعماق زمین، نتیجه پشتکار آنها در انجام وظایف خود بوده است. بنیهاشم با بهرهگیری از چاههای کر
آدم،
خم،
عجون،
ردم اعلی،
بذر،
سجله و سرانجام
زمزم،
در برطرف کردن کمبود آب در مکه به ویژه در موسم
حج میکوشیدند. چاه بذر را هاشم در سرزمین
بطحاء در دامنه
کوه خندمه و دهانه شعب ابیطالب حفر نمود. این چاه سرانجام به
مقوم بن عبدالمطلب رسید. یکی از فرزندان هاشم در شعر خود نامی از آن چاه برده است.
به گمان بنیهاشم، چاه سَجْله را نیز که روزگاری هاشم در مکه کنده بود، اسد
بن هاشم به
عدی بن نوفل بخشید.
خالده دختر هاشم در این زمینه سرودهای دارد.
از آن پس که عبدالمطلب چاه زمزم را به سبب خوابی که دیده بود، حفر کرد،
به تدریج چاههای دیگر اهمیت خود را از دست دادند.
عبدالمطلب آب را از زمزم به
عرفه میبرد و حاجیان را آب میداد.
او در موسم حج شتران فراوانش را گرد میآورد و شیر آنها را با عسل و شیره انگور میآمیخت تا از شوری آن کاسته شود.
با مرگ عبدالمطلب، پسرش
عباس عهدهدار سقایت شد. شاعری در فخرورزی به سقایت حاجیان با آب زمزم، درباره فرزندان عباس شعری سروده است.
عباس در طایف تاکستانی داشت که انگور آن را به مکه میآوردند و آب آن را با آب زمزم میآمیختند و در ایام موسم به حاجیان میدادند.
منصبی دیگر که از هاشم به فرزندانش رسید، رفادت بود.
بغدادی گزارشی آورده که نشان میدهد هاشم نه تنها در موسم حج بلکه در غیر آن و حتی در سفرهای تجاری نیز به ذبح گوسفند، پختن آبگوشت و ریختن نان ثرید در آن و دعوت از همراهان برای خوردن شهرت داشته است.
هاشم در سالی که قحطی سختی در مکه رخ داد، به
شام رفت و آردی فراوان خرید و با آن نان پخت. در ایام موسم با خشکههای نان و گوشت شتر، آبگوشت و ثرید آماده کرد و به مردم داد.
ملقب شدن او به هاشم نیز در منصب رفادت وی ریشه داشته است. گویا مرسوم کردن سفرهای زمستانی و تابستانی
و گرفتن پیمان مشهور به ایلاف از قبایل شمالی
جزیرة العرب نیز افزون بر شخصیت و توانایی هاشم، در منصب رفادت او ریشه داشته است.
پیمان ایلاف از آن پس انجام شد که هاشم از قیصر روم روادید ورود و تجارت در شام را برای
اعراب گرفت. قبایل ساکن در سرزمینهای میان مکه تا شام، سرمایه خود را فراهم آوردند و آن سرمایه هنگفت را برای فروش به شامات بردند. اما خود هاشم در این سفر در
غزه درگذشت.
شهرت خاندان هاشمی به عملکرد سرسلسله آن محدود نمیشود. کوچکترین فرزند هاشم، عبدالمطلب، بعدها به بزرگترین و اثرگذارترین فرد قریش تبدیل شد. شخصیت عبدالمطلب در درجه نخست قریش را به خود جذب میکرد. او برخی سنتها همچون
تحنث (خلوتگزینی) در
غار حراء،
خضاب، و منع نکاح محارم را میان همه یا بخشی از قریش رواج داده بود.
پس از مرگ هاشم، منصب سقایت و رفادت را برادرش مطلب بر عهده گرفت و از آنجا که عبدالمطلب در خانه مطلب رشد کرد، همین کار را همراه عموزادگان خود عهدهدار بود. اما سالها بعد با مرگ مطلب، آنگونه که در روایت
طبری آمده است، نوفل دیگر عموی عبدالمطلب بر این منصب چنگ افکند. عبدالمطلب به خویشاوندان خود از
بنینجار یثرب متوسل شد و به کمک آنها توانست موقعیت خویش را بازیابد. از آن پس نوفل و فرزندانش با فرزندان
عبدشمس در برابر بنیهاشم و بنیمطلب متحد گشتند و بنیهاشم نیز با خُزاعه بر ضد بنینوفل و بنیعبدشمس همپیمان شدند.
این گزارش با خبر ترتیب مرگ پسران عبدمناف که در برخی منابع روایت شده، ناسازگار است. بر پایه آن خبر، از چهار پسر عبدمناف، هاشم زودتر از همه درگذشته است. پس از او عبدشمس در مکه وفات یافته و قبر او در اجیاد است. سپس نوفل در
سلمان در راه
عراق درگذشته و سرانجام مطلب در ردمان یمن با دنیا وداع گفته است.
در این صورت، هنگام مرگ مطلب، نوفل نمیتوانسته زنده باشد. بنابراین، باید گفت اختلاف پدید آمده در حقیقت میان فرزندان نوفل با فرزندان هاشم بوده است.
رخداد دیگر، پیمانی بود که بنیهاشم در بسته شدن آن نقش ایفا کردند و این همان است که تاریخنگاران از آن به عنوان «حلف المطیبین» یاد کردهاند. در این رویداد، میان بنیعبدمناف
بن قُصَی شامل بنیعبدشمس، بنیهاشم، بنیمطلب و
بنینوفل از یک سو و
بنیعبدالدار بن قصی از سوی دیگر مشاجرهای درگرفت.
گویا سالها پیش از آن، قصی منصب
حجابت (پردهداری کعبه)،
لواء (پرچمداری)، سقایت (آبرسانی به حاجیان) و رفادت (مهمانداری) را به پسرش عبدالدار سپرده بود؛ اما بنیعبدمناف خود را برای انجام این امور شایستهتر میدانستند. در این گیرودار، قریش به سه گروه تقسیم شدند: گروهی شامل بنیاسد
بن عبدالعزی،
بنیزهرة بن کلاب،
بنیتیم بن مُرّه و
بنیحارث بن فهر با بنیعبدمناف همباور بودند و گروهی دیگر شامل
بنیمخزوم بن یقظه،
بنیسهم بن عمرو،
بنیجُمَح بن عمرو و
بنیعُدَی بن کعب جانب بنیعبدالدار را گرفتند. گروه سوم یعنی بنیعامر
بن لؤی و
بنیمُحارب بن فهر بیطرفی اختیار کردند.
هرگروه از همپیمانان خود به سختی سوگند گرفت که در این رویارویی استوار بماند. بنیعبدمناف خمرهای پر از مواد خوشبو کنار کعبه قرار دادند و دستان خود را به آن معطر کردند و به دیوار
کعبه مالیدند و سوگند خوردند که بر پیمان خود استوار بمانند. از این رو، به این پیمان «حِلف المطیبین» گفتند. بنیعبدالدار نیز با یکدیگر سوگند خوردند.
این رخداد به سالهای پس از مرگ هاشم بازمیگردد؛ زیرا بزرگ بنیعبدمناف در این رویداد عبدشمس بوده که از دیگران سالمندتر بوده است.
این در حالی است که هاشم و عبدشمس همزاد بودهاند.
نیز هاشم از جایگاهی والاتر نسبت به عبدشمس برخوردار بوده است.
همچنین حلف المطیبین هنگامی رخ داده که نه تنها فرزندان هاشم و عبدشمس و نوفل و مطلب، بلکه نوادگان آنها به اندازهای بزرگ شده بودند که بتوانند تا آستانه یک نبرد پیش روند. به روایت بغدادی، بنیعبدمناف چون شرافت و فراوانی شمار خود را دیدند، خواستند که تولیت خانه کعبه را از بنیعبدالدار بستانند. کسی را نزد
ابوطلحه فرستادند و گفتند: کلید کعبه را به ما بده! و این سرآغاز درگیری شد.
فاکهی گوید: کسی که ماده خوشبو را به جمع همپیمانان آورد، عاتکه دختر عبدالمطلب بود.
به روایت
سهیلی، ام حکیم بیضاء دختر دیگر عبدالمطلب و خواهر تنی عبدالله پدر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) این کار را انجام داد.
طبری از
عبدالرحمن بن عوف از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) گزارش کرده که فرمود: نوجوان بودم که با عموهایم حلف المطیبین را مشاهده کردم.
پذیرش گزارش حلف المطیبین، ما را در پذیرش این خبر که هاشم عهدهدار منصب سقایت و رفادت و انجام دهنده کارهای قریش پس از عبدمناف بوده
و پس از وی منصب سقایت و رفادت به مطلب
و سپس عبدالمطلب رسیده است،
با مشکل روبه رو میکند، مگر آن که تصور کنیم بنیعبدالدار و همپیمانانشان درصدد بودهاند که به پشتوانه وصیت جدشان قُصَی
بن کِلاب، افزون بر منصب حجابت و لواء، منصب سقایت و رفادت را نیز از آن خود کنند که با ایستادگی بنیعبدمناف روبهرو شدند.
در پیمانی دیگر مشهور به «حلف الفضول»، بنیهاشم، بنیمطلب، بنیزهره، بنیاسد و بنیتَیم تعهد سپردند که نگذارند در مکه به کسی ستم شود.
برخی افراد خاندان هاشمی در دوران پیش از
اسلام با یکدیگر پیمانی کوچک منعقد کردند. در این پیمان، عبدالمطلب با هفت تن از پسران خود و نیز ارقم پسر نضلة
بن هاشم و ضحاک و عمر پسران ابوصیفی
بن هاشم تعهد سپردند که یکدیگر را یاری کنند. آنها این عهدنامه را در کعبه آویختند.
برخی اخبار نشان میدهند که عبدالمطلب تا هنگامی که
حمیریان بر
یمن فرمان میراندهاند، در آنجا با بزرگان این خاندان همچون
سیف بن ذی یزن، واپسین فرمانروای حمیری، دیدار میکرده است.
پس از اشغال یمن به دست حبشیان و در یورش سپاهیان
ابرهه اشرم فرمانروای حبشی یمن به مکه، عبدالمطلب حاضر به ترک شهر نشد و در دیدار با ابرهه او را تحت تاثیر قرار داد.
بزرگترین دشمنان بنیهاشم درون قبیله قریش، تیره دیگر بنیعبدمناف یعنی بنیامیة
بن عبدشمس بودند. ریشه این دشمنی را در حسادت عبدشمس به هاشم جستهاند؛ اما نخستین دشمنی آشکار بنیامیه و بنیهاشم هنگامی رخ داد که امیه به نشانه قهر مکه را رها کرد و ده سال در شام اقامت گزید. این تنافر میان عبدالمطلب و
حرب بن امیه نیز وجود داشت؛ به گونهای که حتی
نجاشی، حاکم
حبشه، میانجیگری میان آن دو را نپذیرفت.
پیش از
اسلام، بنیهاشم و بنیامیه و دیگر سادات قریش در بخشهای مرکزی شهر مکه و پیرامون کعبه که به بطحاء
معروف بود، سکونت داشتند، شاید از آن روی که هم به کعبه نزدیکتر بود و هم به دلیل قرار داشتن در مسیر سیلاب، دستیابی به آبهای زیر زمینی آسانتر بوده است. بطحاء محل جاری شدن سیل و پر از سنگریزه است. بطحاء مکه در میانه راه مکه به
منا قرار دارد.
دیگر طوایف قریش در ظواهر و بیرون شعب مقیم بودهاند.
همچنین بنیهاشم در مکه آبادیای میان یک دره داشتند که از هاشم به عبدالمطلب رسیده بود. عبدالمطلب در آنجا خانهای داشت. وی در اواخر عمر خویش، پس از کمسو شدن دیدگانش، همه آن املاک را میان فرزندانش تقسیم کرد. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) نیز سهم پدرش را دریافت کرد.
این بخش از مکه به
شعب ابیطالب معروف شد.
اکنون به جایگاه و نقش بنیهاشم پس از
اسلام در دورانهای مختلف میپردازیم:
در فاصله از بعثت تا
هجرت پیامبر به مدینه (
۱ق-
۱۳ق/ ۶۱۰-۶۲۳م.)، حمایت بنیهاشم از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) بیشترین نقش را در عدم توفیق دیگر تیرههای قریش در آسیب رساندن به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) داشت. از آن پس که پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) ماموریت یافت تا خویشاوندان نزدیک خود شامل بنیهاشم و بنیمطلب را به
اسلام فراخواند،
به تدریج گروهی از آنها این دعوت را پذیرفتند. برخی از آنها نیز در برابر این فراخوان از خود ایستادگی نشان دادند.
بدین ترتیب، میان فرزندان عبدالمطلب بر سر ایمان به پیامبر و پشتیبانی از او اختلاف پدید آمد. بغدادی مدعی است تنها کسانی از بنیعبدالمطلب که
اسلام آوردند،
حمزه و عباس بودند.
اما روشن است که وی کتاب خود را در روزگار عباسیان و با محوریت عباس
بن عبدالمطلب و فرزندانش نوشته است. طبیعی است که وی ابوطالب نیای بزرگ علویان را در شمار
مسلمان شدگان به شمار نیاورد تا بخشی از فضیلتهای علویان را انکار کند. به گواهی انبوه روایتهای تاریخی و نیز اشعاری که از ابوطالب بر جای مانده است، وی از نخستین ایمان آورندگان به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) بوده است. در این دوره، حمزه به
اسلام گروید و در زمره حامیان جدی پیامبر درآمد. عباس نیز اگر چه
مسلمان نشده بود، از یاری پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) دریغ نداشت. از جمله دشمنان مشهور دعوت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم)،
ابولَهَب عبدالعُزی بن عبدالمطلب عموی او بود. به نظر میرسد یکی از علل این دشمنی، تحریکات همسرش
ام جمیل دختر حرب
بن امیه، خواهر
ابوسفیان بوده که در
قرآن نیز به این موضوع اشاره شده است.
حلبی اسلام نیاوردن گروهی از بنیهاشم یا تاخر آنها را در پذیرش
اسلام، از جمله حکمتهای الهی میداند؛ زیرا اگر آنها بیدرنگ
اسلام میآوردند، ممکن بود این گمان پیش آید که گروهی برای
فخرفروشی دینی را ابداع کردند و به آن تعصب قبیلهای یافتند. چون بیگانگان این آیین را پذیرفتند، دانسته شد که این تعالیم از روی بینشی صادقانه پدید آمده است.
حتی در آن وضعیت که بخشی از بنیهاشم
اسلام نیاورده بودند، بیشتر طوایف قریش از بیم خونخواهی بنیهاشم و بنیزهره، به علت انتساب مادر رسول خدا به آنان، از آسیب رساندن به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) هراس داشتند. آنگاه که
عمر بن خطاب به قصد کشتن پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) حرکت کرد، فردی از او پرسید: آیا از انتقام بنیهاشم و بنیزهره نمیترسی؟
از آن پس که گروهی از مسلمانان به انگیزه رهایی از آزار
مشرکان مکه به حبشه کوچ کردند، سختگیری بر مسلمانان مکه افزایش یافت.
آنها حتی تصمیم گرفتند پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) را آشکارا به قتل برسانند.
در
محرم سال هفتم بعثت، تیرههای گوناگون قریش عهدنامهای درباره قطع کامل ارتباط با بنیهاشم منعقد کردند. قریش تعهد سپردند که هرگز با بنیهاشم و بنیمطلب
داد و ستد نکنند، با آنها عقد نبندند و به خانههای ایشان وارد نشوند، مگر این که آنها
محمد (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) را به قریشیان بسپارند تا او را بکشند.
آنان پیمان خود را در صحیفهای نوشتند و در کعبه نهادند.
مراسم نگارش این پیمان در مکانی به نام خیف بنیکنانه در
اَبطَح مشهور به «عَصَب» در بالاترین نقطه مکه انجام پذیرفت.
از آن پس مؤمن و کافر بنیهاشم
جز ابولهب
بطحاء را وانهادند و تا سه سال در شعب ابیطالب محاصره شدند و دشواریهای فراوان را به جان خریدند؛ به گونهای که گاهی صدای شیون کودکان گرسنه آنها از درون دره به گوش میرسید.
سرانجام به سال دهم بعثت
مردانی از بنیعبدمناف و بنیقصی که زنانی از بنیهاشم آنها را به دنیا آورده بودند، تصمیم به ابطال عهدنامه گرفتند.
در سال سیزدهم بعثت، سران قریش در اجتماع
دار الندوه بر آن شدند که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) را به گونهای به قتل برسانند که همه تیرههای این قبیله در آن مشارکت داشته باشند و بنیهاشم نتوانند خونخواهی کنند.
این نقشه با هجرت مسلمانان و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) از مکه به
مدینه نقش بر آب شد.
در این دوره، بخشی از بنیهاشم همچون علی (علیه
السّلام) و حمزه همراه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) به مدینه مهاجرت کردند و بخشی دیگر که ابولهب، عباس
بن عبدالمطلب و
ابوسفیان بن حارث از مشهورترین ایشان بودند، همچنان در مکه و در صف مشرکان ماندند. تیرههای قریش معمولاً به هاشمیان ساکن مکه با بدگمانی مینگریستند. مشرکان قریش دعوت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) را نوعی تفاخر قبیلهای ارزیابی میکردند. پیش از نبرد بدر، عاتکه دختر عبدالمطلب خوابی هراسآور دید؛ اما ابوجهل آن را به سخره گرفت و به عباس گفت: شما بنیهاشم به ادعای نبوت مردانتان راضی نشدهاید که اکنون زنانتان هم ادعای نبوت میکنند؟
در همین نبرد، طعنههای قریش کار را به آنجا رساند که طالب
بن ابیطالب با گروهی از بنیهاشم صحنه را ترک کردند.
در این جنگ، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) از یاران خود خواست که آن گروه از بنیهاشم را که از روی ناچاری به نبرد آمدهاند، نکشند. در این نبرد، سه تن از بنیهاشم شامل عباس
بن عبدالمطلب، عقیل
بن ابیطالب، و نوفل
بن حارث
بن عبدالمطلب به اسارت مسلمانان درآمدند.
اندکی پیش از فتح مکه، عباس
بن عبدالمطلب
مسلمان شد. پس از فتح مکه، وی از رسول خدا خواست تا پردهداری کعبه و آب دادن به حاجیان را به او واگذار کند. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) کنار کعبه ایستاد و فرمود: هر خون، مال و عملی که در روزگار
جاهلیت بوده، زیر پای ما است، مگر آبرسانی به حاجیان و سدانت کعبه که این دو را به اهلش وامیگذارم. بدین ترتیب، عباس این منصب را بار دیگر به دست آورد و پس از او
عبدالله بن عباس و فرزندانش عهدهدار این منصب بودند.
گفتهاند پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) حق خود را از خانه و شعب ابیطالب به عقیل واگذار کرده بود.
روایتهای دیگر حکایت از آن دارند که در فاصله هجرت مسلمانان به مدینه تا فتح مکه، عقیل منزل رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) و منازل برادران خود و بنیهاشم را که به مدینه هجرت کرده بودند، فروخت. آنگاه که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) مکه را فتح کرد، از او پرسیدند: آیا به خانههای خود وارد نمیشوید؟ فرمود: آیا عقیل برای ما خانهای باقی نهاده است؟
در این سالها، گرایش مشرکان بنیهاشم به
اسلام به موازات گسترش این آیین افزایش یافت و حمایت بیشتر افراد این طایفه از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) همچون گذشته ادامه داشت. هنگامی که در آغاز
نبرد حنین، جنگجویان
مسلمان از معرکه گریختند، تنها چهار تن همراه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) باقی ماندند که سه تن آنها از بنیهاشم بودند.
سید بنیهاشم در این دوره علی
بن ابیطالب (علیه
السّلام) بود.
البته عباس
بن عبدالمطلب عموی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) نیز در نظام قبیلهای عرب منزلت داشت.
برخی
مهاجران و
انصار در اجتماع
سقیفه بنیساعده،
ابوبکر عتیق بن عثمان از بنیعدی را به حکمرانی برگزیدند.
این در حالی بود که طایفه بنیعدی و بنیتیم که عمر
بن خطاب از آنها بود، پیش از
اسلام با بنیهاشم کینهورزی داشتند.
بنیهاشم پس از رویداد سقیفه در زمره کسانی بودند که حدود شش ماه از
بیعت با ابوبکر سر باز زدند. سپس ابوبکر به رغم میل عمر، به میان جمع بنیهاشم شتافت
و گویا همین را نشانه بیعت بنیهاشم با خلیفه شمردند.
تقسیم بنیهاشم به تیرههای فرعی بیشتر در این دوره نمود یافته است. این تیرهها عبارتند از:
آل ابیطالب،
آل عباس،
آل حارث بن عبدالمطلب، و
آل ابیلهب.
فرزندان عباس عبارت بودند از:
فضل، عبدالله،
عبیدالله،
قثم،
معبد،
عبدالرحمن،
تمام و
حارث دختر فضل به عقد
ابوموسی اشعری درآمد و از او پسری به نام موسی زاد.
در روزگار
خلافت علی (علیه
السّلام) سه تن از فرزندان عباس صاحب منصب شدند. عبدالله از یاران نزدیک امام علی (علیه
السّلام) بود. عبیدالله حکمران یمن،
قثم حاکم مدینه، و معبد زمامدار مکه شدند.
عبیدالله در رویارویی
امام حسن (علیهالسّلام) با
معاویه، خیانتکارانه به اردوگاه معاویه پیوست.
در
قیام سال
۶۱ق امام حسین (علیهالسّلام) معروف به رخداد طف، برخی فرزندان غیر فاطمی علی (علیه
السّلام) شامل
ابوبکر،
محمد،
جعفر،
عثمان،
عبدالله و
ابوالفضل عباس (علیهالسّلام) معروف به سقا
و شماری از فرزندان حسن
بن علی (علیه
السّلام) شامل
عبدالله،
قاسم و
ابوبکر همراه عمویشان حسین (علیه
السّلام) در
کربلا به
شهادت رسیدند.
در دوره
بنیامیه مروانی (حک:
۶۵ق-
۱۳۲ق) برخی علویان همچون
زید بن علی در روزگار
هشام بن عبدالملک (حک:
۱۰۵ق-
۱۲۵ق) دست به قیام زدند. تیره بنیعباس نیز از آغاز سده
دوم ق با شعار الرضا من آل
محمد (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) توانستند اعتماد بسیاری از مسلمانان را به خود جلب کنند و به قدرت دست یابند.
از میان تیرههای بنیهاشم، آل ابیلهب گویا به سبب انتسابشان به او همواره مورد طعن بودهاند.
فضل بن عباس بن عتبة بن ابیلهب در پاسخ به طعنه همسرش به سبب جدش ابولهب، به او گفت: جد ما هاشم است. اگر خشمگین هستی، چهرهات را خراش ده!
او در شعری قومش بنیهاشم را ستوده است.
بنیهاشم دستکم پس از فراگیر شدن دین
اسلام به سبب آنکه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) از آنها بود، از جایگاهی والا میان مسلمانان برخوردار بودهاند. بر پایه روایتی منسوب به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) طایفه بنیهاشم به سبب رسالت او برگزیده از میان قریش است.
در احادیثی در باب فضیلت بنیهاشم،
استحباب عیادت بیماران خاندان هاشم
و اینکه آنها
سادات اهل بهشت هستند،
روایت شدهاند.
از دیدگاه فقهی، خداوند صدقه را بر بنیهاشم به طور کلی حرام کرده است.
آنها شامل آل علی (علیه
السّلام)،
آل جعفر،
آل عقیل و آل عباس هستند.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) سهم
ذویالقربی را به بنیهاشم و بنیمطلب میداد و به بنیعبدشمس و بنینوفل پرداخت نمیکرد و میفرمود: بنیهاشم و بنیمطلب یک طایفه هستند و در روزگار جاهلیت و نیز
اسلام از یکدیگر جدا نشدهاند.
ابن عباس، بنیهاشم را بهترین تیره بنیعبدمناف و بنیعبدالمطلب را بهترین تیره از بنیهاشم دانسته است.
البته شمار بنیهاشم از غیر طریق عبدالمطلب چندان قابل توجه نیست. اعتقاد به برتری بنیهاشم حتی در روزگاری که از مناصب کلیدی سیاسی محروم مانده بودند، نیز به گونهای نمود یافته است. پس از
رحلت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) گروهی از مسلمانان، بنیهاشم را شایسته جانشینی وی میدانستند. از این رو،
خالد بن سعید چند روزی از بیعت با ابوبکر سرباز زد.
ابان بن سعید بن عاص اموی نیز از جمله کسانی بود که از بیعت با ابوبکر سر باز زد تا ببیند بنیهاشم چه خواهند کرد.
عمر پس از تاسیس دیوان، اهل بدر و سپس بنیهاشم و همپیمانان سنتی آنها، بنیمطلب، را مقدم داشت.
پس از روی کارآمدن امویان، تفاخر میان بنیهاشم و بنیامیه به آنجا رسید که موالی آل هاشم نیز بر بنیامیه فخر میفروختند و کارشان به ستیز انجامید.
حتی به لحاظ جمعیت نیز بنیهاشم را پرشمارتر از بنیامیه دانستهاند.
این اندیشه که بنیهاشم به دلیل قرابت نَسَبی با رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) شایستگی ذاتی برای مقام خلافت را دارند، در آغاز سده دوم ق میان بسیاری از مسلمانان رسوخ داشته است. از دیدگاه برخی، تفاوتی میان تیرهها و شاخههای بنیهاشم وجود نداشت. خطبه
سدیف بن میمون، شاعر بنیهاشم،
در مکه در روزی که
داود بن علی هاشمی این شهر را از دست بنیامیه بیرون کرد، در بر دارنده فرازهایی مهم است.
در درون خاندان نیز گاهی افرادی تنها به دلیل داشتن جایگاهی در سلسله نسب، اعتبار اجتماعی مییافتند. عبدالله
بن حسن
بن حسن
بن علی
بن ابیطالب را به دلیل آن که هم از سوی پدر و هم از سوی مادر علوی بود،
عبدالله محض میخواندند.
همچنین
عبدالصمد بن علی بن عبدالله بن عباس هاشمی را «
قُعدُد بنیهاشم» میخواندند؛ زیرا با کمترین واسطه به جدّ بزرگتر میرسید.
توجه به بنیهاشم به ویژه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) تا اندازهای بود که در خرید و فروش خانههای آنها از سوی حاکمان و والیان و حتی در معماری و شهرسازی مکه تاثیر داشته است. در روزگار امویان،
حجاج بن یوسف برادرش
ابویوسف محمد را مامور کرد که خانه عبدالمطلب را به یکصد هزار
درهم از بنیعبدالمطلب بخرد و آن را بازسازی کند. از آن پس مردم مکه آن را خانه ابییوسف نامیدند.
یکی از درهای
مسجدالحرام «
باب بنیهاشم» نام داشت و پرچمی سبز بر آن افراشته بودند.
این دروازه در برابر بطحاء و وادی بکّه قرار داشته است. به سال
۱۶۷ق مهدی خلیفه عباسی (حک:
۱۵۸ق-
۱۶۹ق) کار نوسازی و افزایش فضای مسجدالحرام را انجام داد. او فرمان داد که معماران ساختمان مسجد را به گونهای طراحی کنند که خانه کعبه در وسط قرار گیرد. در نتیجه این کار، بر وسعت باب بنیهاشم افزوده شد.
این در را «باب عباس
بن عبدالمطلب» نیز میگفتند؛ زیرا از یک سوی در برابر خانه عباس
بن عبدالمطلب قرار داشته است. نماز بر جنازهها در آن مکان برپا میشده است.
بسیاری از شاعران و نویسندگان
مسلمان نیز در ستایش بنیهاشم از یکدیگر سبقت میجستند.
ابوعبدالله بن ابیخصال قصیدهای به نام «معراج المناقب و منهاج الحسب الثاقب» سروده و آن را به
محمد (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) هاشمی ابطحی که خاتم رسولان است، پیشکش کرده است.
ابوالبرکات سعدی تونسی در سرودهاش یقین میورزد که اگر پس از مردنش در
بقیع در مدینه طیبه به خاک سپرده شود، در حمایت صاحب آرامگاه یعنی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) برانگیخته شده از خاندان هاشم قرار خواهد داشت.
ابوالفرج علی بن حسین اصفهانی در کتاب
مقاتل الطالبیین نام و شرح حال حدود ۳۰۰ تن از مردان خاندان ابوطالب را که تا سال
۳۱۳ق به قتل رسیدهاند و کسانی را که به قتل آنان همت گماشتهاند، آورده است. او اذعان کرده که شاید شماری فراوان از نامهای خاندان ابوطالب در اثرش نیامده باشد و این بدان سبب است که گزارش آنها به او نرسیده است؛ زیرا این خاندان در مشرق و مغرب پراکندهاند.
همچنین
ابن شهرآشوب مازندرانی (م،
۵۸۸ق) کتابی به نام
مناقب آل ابیطالب نگاشته است. در سده
نهم ق ابن عنبه (م.
۸۲۸ق) کتابی با نام
عمدة الطالب فی انساب آل ابیطالب نگاشت.
(۱) اخبار الدولة العباسیه، ناشناخته (م. قرن۳ق)، به کوشش الدوری و المطلبی، بیروت، دار الطلیعه، ۱۳۹۱ق.
(۲) اخبار مکه، الازرقی (م،۲۴۸ق)، به کوشش رشدی الصالح، مکه، مکتبة الثقافه، ۱۴۱۵ق.
(۳) اخبار مکه، الفاکهی (م،۲۷۹ق)، به کوشش
ابن دهیش، بیروت، دار خضر، ۱۴۱۴ق.
(۴) اسد الغابه،
ابن اثیر (م،۶۳۰ق)، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۹ق.
(۵) الاصابه،
ابن حجر العسقلانی (م،۸۵۲ق)، به کوشش عادل
احمد عبدالموجود، على
محمد معوض، بیروت، دار الكتب العلمية، ۱۴۱۵ق.
(۶) اعلام النبوه، الماوردی (م،۴۵۰ق)، بیروت، مکتبة الهلال، ۱۴۰۹ق.
(۷) الاغانی، ابوالفرج الاصفهانی (م،۳۵۶ق)، به کوشش علی مهنّا و سمیر جابر، بیروت، دار الفکر.
(۸) الاکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله،
سلیمان بن موسی الحمیری (م،۶۳۴ق)، به کوشش
محمد عزالدین، بیروت، عالم الکتب، ۱۴۱۷ق.
(۹) انساب الاشراف، البلاذری (م،۲۷۹ق)، به کوشش زکار و زرکلی، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۷ق.
(۱۰) الآحاد و المثانی،
ابن ابیعاصم (م،۲۸۷ق)، به کوشش باسم فیصل، ریاض، دار الدرایه، ۱۴۱۱ق.
(۱۱) البحر المحیط، ابوحیان الاندلسی (م،۷۵۴ق)، به کوشش عادل
احمد و دیگران، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۲۲ق.
(۱۲) البدایة و النهایه،
ابن کثیر (م،۷۷۴ق)، بیروت، دار الفکر.
(۱۳) تاریخ طبری (تاریخ الامم و الملوک)، الطبری (م،۳۱۰ق)، دار التراث.
(۱۴) تاریخ مدینة دمشق،
ابن عساکر (م،۵۷۱ق)، به کوشش علی شیری، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۵ق.
(۱۵) تاریخ الیعقوبی،
احمد بن یعقوب (م،۲۹۲ق)، بیروت، دار صادر، ۱۴۱۵ق.
(۱۶) التحفة اللطیفه، شمس الدین السخاوی (م،۹۰۲ق)، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۴ق.
(۱۷) التراتیب الاداریه،
محمد عبدالحی الکتانی (م،۱۳۸۲ق)، بیروت، دار الکتاب العربی.
(۱۸) التنبیه و الاشراف، المسعودی (م،۳۴۵ق)، بیروت، دار صعب.
(۱۹) جامع البیان، الطبری (م،۳۱۰ق)، به کوشش صدقی جمیل، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۵ق.
(۲۰) جمهرة انساب العرب،
ابن حزم (م،۴۵۶ق)، به کوشش گروهی از علما، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۸ق.
(۲۱) الدرر فی اختصار المغازی والسیر،
ابن عبدالبر (م،۴۶۳ق.).
(۲۲) ذخائر العقبی،
احمد بن عبدالله الطبری (م،۶۹۴ق)، قاهره، دار الکتاب المصریه، ۱۳۵۶ق.
(۲۳) الروض الانف، السهیلی (م،۵۸۱ق)، به کوشش عبدالرحمن، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۱۲ق.
(۲۴) الریاض النضره،
احمد بن عبدالله الطبری (م،۶۹۴ق)، به کوشش حمیری، بیروت، دار الغرب الاسلامی، ۱۹۹۶م.
(۲۵) زاد المعاد،
ابن قیم الجوزیه (م،۷۵۱ق)، بیروت، الرساله.
(۲۶) سبل الهدی،
محمد بن یوسف الصالحی (م،۹۴۲ق)، به کوشش عادل
احمد و علی
محمد، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۴ق.
(۲۷) السرائر،
ابن ادریس (م،۵۹۸ق)، قم، نشر
اسلامی، ۱۴۱۱ق.
(۲۸) السیرة الحلبیه، الحلبی (م،۱۰۴۴ق)، بیروت، دار الكتب العلميه.
(۲۹) السیرة النبویه،
ابن هشام (م،۲۱۳/۲۱۸ق)، به کوشش
محمد محيیالدين عبدالحميد ، مصر، مكتبه محمدعلی صبيح و اولاده.
(۳۰) سیره
ابن اسحق (السیر و المغازی)،
ابن اسحق (م،۱۵۱ق)، به کوشش زکار، قم، دفتر مطالعات تاریخ و معارف
اسلامی، ۱۳۶۸ش.
(۳۱) الطبقات الکبری،
ابن سعد (م،۲۳۰ق)، بیروت، دار صادر.
(۳۲) الطبقات، خلیفة
بن خیاط (م،۲۴۰ق)، به کوشش زکار، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۴ق.
(۳۳) عمدة الطالب،
ابن عنبه (م،۸۲۸ق)، به کوشش آل الطالقانی، نجف، المطبعة الحیدریه، ۱۳۸۰ق.
(۳۴) الفائق فی غریب الحدیث، الزمخشری (م،۵۳۸ق)، به کوشش البجاوی و ابوالفضل ابراهیم، لبنان، دار المعرفه.
(۳۵) فتوح البلدان، البلاذری (م،۲۷۹ق)، بیروت، دار الهلال، ۱۹۸۸م.
(۳۶) الکامل فی التاریخ،
ابن اثیر (م،۶۳۰ق)، بیروت، دار صادر، ۱۳۸۵ق.
(۳۷) لسان العرب،
ابن منظور (م،۷۱۱ق)، قم، ادب الحوزه، ۱۴۰۵ق.
(۳۸) مراصد الاطلاع، صفی الدین عبدالمؤمن بغدادی (م،۷۳۹ق)، بیروت، دار الجیل، ۱۴۱۲ق.
(۳۹) مروج الذهب، المسعودی (م،۳۴۶ق)، به کوشش مفید
محمد، بیروت، دار الکتب العلمیه.
(۴۰) مسالک
الابصار،
احمد بن یحیی (م،۷۴۹ق)، ابوظبی، المجمع الثقافی، ۱۴۲۳ق.
(۴۱) المعالم الاثیره،
محمد محمد حسن شراب، بیروت، دار القلم، ۱۴۱۱ق.
(۴۲) معجم البلدان، یاقوت الحموی (م،۶۲۶ق)، بیروت، دار صادر، ۱۹۹۵م.
(۴۳) معجم قبائل العرب، عمر کحّاله، بیروت، الرساله، ۱۴۰۵ق.
(۴۴) معجم ما استعجم، عبدالله البکری (م،۴۸۷ق)، به کوشش السقاء، بیروت، عالم الکتب، ۱۴۰۳ق.
(۴۵) مقاتل الطالبیین، ابوالفرج الاصفهانی (م،۳۵۶ق)، به کوشش سید
احمد صقر، بیروت، دار المعرفه.
(۴۶) مناقب آل ابیطالب،
ابن شهرآشوب (م،۵۸۸ق)، به کوشش گروهی از اساتید، نجف، المکتبة الحیدریه، ۱۳۷۶ق.
(۴۷) المنمق،
ابن حبیب (م،۲۴۵ق)، به کوشش
احمد فاروق، بیروت، عالم الکتب، ۱۴۰۵ق.
(۴۸) وسیلة
الاسلام بالنبی،
احمد بن الخطیب
ابن قنفذ (م،۸۱۰ق)، به کوشش المحامی، بیروت، دار الغرب الاسلامی، ۱۴۰۴ق.
•
رضا کردی، دانشنامه حج و حرمین شریفین، برگرفته از مقاله "بنیهاشم"، تاریخ بازیابی۱۴۰۱/۰۴/۰۴.