بنی بگتکین
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
بَگْتَکین، بَنی، خاندانی از فرمانروایان سرزمینهای غرب
دجله که حدود یک
قرن ۳۹ -۳۰ق/۱۱۴۵-۱۲۳۳م، زیر فرمان
اتابکان زنگی و
ایوبیان، و به عنوان نایبان آنها بر شهرهایی چون
موصل،
اربیل،
شهرزور،
حران و... فرمان راندند.
درباره بگتکین،
پدر زینالدین علی نخستین کس از این خاندان که به
قدرت رسید، اطلاعی در دست نیست. تاریخ این خاندان صرفاً مشتمل بر زندگی این زینالدین علی و دو
پسر او
زینالدین یوسف و
مظفرالدین کوکبوری است.
ابن خلکان مورخِ معاصرِ آخرین دوره
حکومت اینان در همان قلمرو که از حمایت مظفرالدین هم برخوردار بود،
کنیه و
نسب زینالدین علی را ابوالحسن علی بن بگتکین بن محمد آورده است.
ابن خلکان و مورخ نامدار هم عصرش،
ابن اثیر، و آنگاه
ابوشامه مورخ دو دودمان
آل زنگی و
ایوبیان را باید آگاهترین نویسندگان به تاریخ بنی بگتکین به شمار آورد و اطلاعات ما در اینباره بیشتر مبتنی بر گزارشهای اینان است.
به هر حال، زینالدین علی از ممالیک نوجوان دستگاه قسیمالدوله آق سنقر، پدر
عمادالدین زنگی بود. چون آق سنقر در
جمادیالاول ۴۸۷/مه ۱۰۹۴ مقتول شد، ممالیک او گرد پسرش
عمادالدین که ده سال بیش نداشت، فراهم آمدند. زینالدین علی هم از جمله آن ممالیک، و خود هنوز کمسن بود.
از آن پس تا حدود ۴۰ سال بعد، از او در حوادث ایام یاد نشده است، ولی بیگمان در کنار
عمادالدین زنگی برآمد و ترقی کرد.
و بر اساس آنچه از این پس در منابع آمده است، در زمره نزدیکترین یاران او درآمد.
عمادالدین در ۵۲۱ ق/۱۱۲۷م امارت
موصل یافت در اینباره و حوادث بزرگ زندگی عماد در
عراق و
شام، (نک: ه د، آل
زنگی) و به احتمال بسیار زینالدین هم با او بود. در ۵۳۰ق/۱۱۳۶م که
سلطان مسعود سلجوقی برای
جنگ با
ملک داوود بن محمود سپاه به
بغداد برد، زینالدین علی به عنوان یکی از امرای اتابک
عمادالدین با او همراه شد.
در
ذیقعده ۵۳۹/مه ۱۱۴۵ نصیرالدین جقر نایب
عمادالدین در موصل به دست
الب ارسلان بن محمود سلجوقی کشته شد. عماد که مشغول
فتح دژ البیره بود، بیدرنگ زینالدین علی را امارت موصل داد. وی از آغاز چنان رفتار کرد که مردم هواخواهش شدند و موصل روی به آبادانی نهاد.
گفتهاند که اتابک
عمادالدین از او پیمان گرفت که پس از
مرگ اتابک، موصل را به پسر او
سیفالدین غازی واگذارَد.
ابن اثیر در یکجا آورده است که مقارن مرگ
عمادالدین مق ۵۴۱ق/۱۱۴۶م، پسرش سیفالدین در شهرزور بود و به رغم آنکه الب ارسلان بن محمود سلجوقی
طمع در آنجا بسته بود، زینالدین بیدرنگ سیفالدین را به موصل خواند و
شهر را به او تسلیم کرد.
وی در جایی دیگر تصریح کرده است که زینالدین این وظیفه را به خواست و دستور امرای دولت
عمادالدین بر عهده گرفت و خود را در اختیار سیفالدین قرار داد.
این دوره به درازا نکشید و چون سیفالدین درگذشت (۵۴۴ق/ ۱۱۴۹م)، زینالدین علی و جمالالدین اصفهانی وزیر، برادر او قطبالدین مودود را در موصل به حکمرانی نشاندند.
و زینالدین خود نایب وی در حکومت موصل و دیگر شهرهای قلمرو او شد. در (۵۵۱ق/۱۱۵۶م)
سلطان محمد بن محمود سلجوقی از قطبالدین و زینالدین بر ضد
سلیمان شاه سلجوقی - که در بغداد
خطبه به نام او کرده بودند - کمک خواست. این دو سپاه به جنگ سلیمان بردند و او را گریزاندند. آنگاه زینالدین بر سر راه شهرزور به بغداد، سلیمان شاه را دستگیر کرد و او را محترمانه در قلعه موصل به
زندان افکند.
سپس قطبالدین مودود و نایب او زینالدین به کمک سلطان محمد که بغداد را به محاصره گرفته بود، رفتند، زیرا خلیفه عباسی خطبه به نام محمد نمیکرد. گفتهاند: در جنگهایی که میان سپاه بغداد و عامه مردم با مهاجمان درگرفت، زینالدین و لشکر موصل چندان جدیت نشان نمیدادند، زیرا نورالدین
زنگی برادر قطبالدین به زینالدین پیام داده، و او را به سبب حمله به بغداد و مقابله با خلیفه، سرزنشها کرده بود؛ با این همه، چون مردم بغداد به سبب کمبود ارزاق و دشواریهای دیگر، دروازهها را گشودند، سلطان محمد برای مقابله با مشکلاتی که در
همدان پیش آمده بود، به آنجا بازگشت و زینالدین هم راه موصل در پیش گرفت.
از همین روایتها پیداست که میان نورالدین
زنگی و زینالدین روابط خوبی برقرار بوده است، چنانکه در (۵۵۴ق/۱۱۵۹م) که نورالدین حران را از برادر دیگرش امیر میران گرفت، آن را به اقطاع زینالدین داد.
سلیمان شاه تا اوایل سال ۵۵۵ق همچنان در حبس زینالدین باقی بود. در این تاریخ، پس از
مرگ سلطان محمد بن محمود، به درخواست امرای ایالت جبل، قرار شد او را در این منطقه به سلطنت بنشانند و قطبالدین، اتابکِ او، و زینالدین، سپهسالارِ او شود. بنابراین، سلیمان را تجهیز کردند و با سپاه موصل به فرماندهی زینالدین علی به همدان فرستادند. در راه امرا و سپاهیان هر ناحیه به سلیمان میپیوستند و لشکری انبوه فراهم آمد. فرماندهان بسیار گرد سلیمان را گرفتند و سلطهجویی میکردند، چنانکه زینالدین بر خود و استقلال موصل بیمناک شد و از میانه راه سلطان را رها کرد و بازگشت.
در همین سال زینالدین ضمن عذرخواهی از مستنجد عباسی به سبب
حمله به بغداد در ۵۵۱ق، از او اجازه
حج گرفت. وی در راه بازگشت از
حجاز به بغداد رفت و مورد استقبال و
احترام خلیفه واقع شد.
در
رمضان (۵۵۹/اوت ۱۱۶۴) زینالدین به فرماندهی لشکر موصل - که به روایتی فرماندهی سپاه نجمالدین البی از ماردین را هم در دست داشت - به مدد نورالدین
زنگی در جنگ با
صلیبیان و تسخیر قلعه حارم رفت و دلیریها نشان داد و چند تن از امرای بزرگ صلیبی در همین جنگ
اسیر شدند.
از این پس، از فعالیتهای زینالدین علی که دوران کهنسالی را سپری میکرد، اطلاع چندانی در دست نیست. وی در (۵۶۳ق/۱۱۶۸م) به سبب پیری و فرسودگی استعفا کرد و همه شهرهایی را که
عمادالدین و نورالدین به اقطاع یا امارت او داده بودند - مانند موصل،
شهرزور،
سنجار،
تکریت،
حران،
هکاریه و بسیاری از دژهای جزیره بجز اربل - به قطبالدین مودود باز گرداند و با خاندان و خزاین خود به این شهر کوچید، اما چند ماه بیش دوام نیاورد و همان سال درگذشت و پیکرش را در آرامگاهی مجاور جامع عتیق اربل
دفن کردند.
این معنی که
ذهبی سن او را بیش از ۱۰۰ سال دانسته است.
با توجه به آنکه میدانیم زینالدین مقارن مرگ آقسنقر در ۴۸۷ق خردسال یا کمسن بوده است، درست نمینماید.
زینالدین علی را به دلیری و هیبت و هوشمندی، و آنگاه به دادگری و نیکسیرتی و بخشندگی بسیار ستودهاند. ابن اثیر به ویژه آورده است که وی هیچگاه نیرنگ بازی نمیکرد و مردی سخت امانتدار و پایبند به پیمانها و وعدههایش بود.
عمادالدین زنگی به او
اعتماد تمام داشت و او را از جمله یارانی میدانست که از «خدا میترسند و از او نمیترسند»
ساخت چند مدرسه و برخی بناهای دیگر به او منسوب است.
شاعران مشهوری چون حیصبیص او را
مدح گفتهاند.
زینالدین علی را که اندامی خرد داشت، به
زبان فارسی «کوچک» ملقب کرده بودند و در منابع با همین
لقب از او یاد شده است.
پس از مرگ زینالدین علی، پسر او مظفرالدین در اربل به حکومت نشست، ولی اتابکش
مجاهدالدین قایماز، از موالی زینالدین علی، او را براند و ابوالمظفر یوسف پسر کوچکتر زینالدین علی را به حکومت نشاند.
و او را هم زینالدین لقب داد، ولی رشته کارها را خود به
استبداد در دست گرفت.
بنابراین، در حوادث این دوره به ندرت از یوسف یاد شده است؛ اما از (۵۷۱ق/۱۱۷۵م) که مجاهدالدین توسط
عزالدین مسعود زنگی بازداشت شد، زینالدین یوسف استقلالی یافت.
شرکت او در فتح
حلب به دست صلاحالدین ایوبی در همین سال
باید پس از استقلال یافتن او رخ داده باشد.
در (۵۸۰ق/۱۱۸۴م) مجاهدالدین از حبس آزاد شد و بیدرنگ، احتمالاً به تشویق عزالدین مسعود، کوشید تا اربل را تسخیر کند، ولی سپاهی که از قزل، حاکم
آذربایجان برای این کار گرفت، به
غارت بیشتر علاقه داشتند، تا جنگ، و سرانجام هم از زینالدین یوسف شکست خوردند و گریختند.
یوسف در (۵۸۶ق/۱۱۹۰م) از جمله فرماندهان و امرایی بود که به دعوت صلاحالدین ایوبی با سپاه به تسخیر
عکا روانه شد؛ اما در خروبه
بیمار شد و به
ناصریه رفت و همانجا درگذشت. به سبب نقاری که میان او و برادرش مظفرالدین بر سر حکومت اربل وجود داشت، برخی احتمال دادهاند که مظفرالدین او را مسموم کرده بود.
این مظفرالدین پس از مرگ پدرش در (۵۶۳ق/۱۱۶۸م) یک چند به حکومت نشست، اما مجاهدالدین قایماز محضری ساخت که او را در ۴ سالگی شایسته حکومت ندانست؛ آنگاه برادر او یوسف را که خردسالتر بود، به امارت نشاند.
که از جانشینی مظفر یاد کرده، ولی از عزلش سخن نگفته است تا خود بر او چیرگی یابد. مظفرالدین شاید برای احقاق حق یا برخورداری از منزلتی به بغداد رفت، اما مورد توجه قرار نگرفت؛ پس به موصل رفت و سیفالدین غازی بن مودود او را محترم داشت و حران را به اقطاع او داد. مدتی بعد مظفرالدین به خدمت صلاحالدین پیوست و با او در چند جنگ شرکت جست و دلیریها نشان داد. از اینرو، نزد سلطان پایگاهی بلند یافت و ربیعه خواهر او را هم به زنی گرفت.
در (۵۷۱ق/۱۱۷۵م) مظفرالدین با سپاه به یاری صلاحالدین در حمله به حلب رفت.
در (۵۷۸ق/۱۱۸۲م) که صلاحالدین در حال محاصره بیروت بود، زینالدین او را به تسخیر موصل و سرزمینهای اطراف دعوت کرد. صلاحالدین که فرصتی میجست تا بقایای
خاندان زنگی را براند، به راه افتاد؛ ولی به سبب هوشیاری عزالدین مسعود فرمانروای موصل، توفیق چندانی نیافت، اما اندکی بعد الرها را گرفت و به مظفرالدین داد.
با این همه، مظفرالدین باز سلطان را پس از تسخیر نصیبین، به حمله به موصل برانگیخت. این بار هم عزالدین مسعود و مجاهدالدین قایماز که مظفرالدین درصدد کینکشی از او بود، آزوقه و
سلاح و سپاه بسیار گرد آوردند و آماده مقابله شدند. صلاحالدین که بهویژه خود را در برابر شهر بزرگ و استواری چون موصل ناتوان میدید، مظفرالدین را سرزنش کرد که او را بدانجا کشانده است.
و از کنار شهر برخاست.
در (۵۸۰ق/۱۱۸۴م) که صلاحالدین به
نابلس تاخت، مظفر همچنان در رکاب او بود.
اما در ۵۸۱ق که صلاحالدین قصد موصل کرد، چون به حران رسید، مظفرالدین را بازداشت کرد و اقطاعاتش را پس گرفت، زیرا مظفر وعده داده بود که اگر سلطان به موصل بتازد، وی ۵۰ هزار
دینار برای لشکرکشی به سلطان میپردازد؛ اما چون صلاحالدین سپاه بیاراست و براه افتاد، مظفر از آن کار شانه تهی کرد. با این همه، سلطان به زودی او را آزاد کرد و اقطاعاتش را بازپس داد، زیرا از یک سوی
بیم داشت که مردم شهرهای جزیره از او رویگردان شوند، و آنگاه میدانست که تسلط بر این سرزمین بدون یاری مظفر ممکن نیست.
در همین ایام مظفر به دستور سلطان و همراه با ناصرالدین محمد شیرکوه به جنگ بکتمر مملوک شاه ارمن که بر اخلاط چیره شده بود، رفت، ولی کار به جنگ نکشید.
در ۵۸۳ق صلاحالدین به عکا هجوم برد. پسر او افضل به دستور پدر، لشکری زبده به فرماندهی مظفرالدین همراه با چند امیر دیگر به حدود عکا فرستاد و اینان به جنگ و گریز دست زدند و در پیکاری سخت با شهسواران اسبتاریه پیروز شدند و فرمانده آنان را کشتند.
در همین سال مظفرالدین فرماندهی لشکر شرقی صلاحالدین را در راه فتح
قدس بر عهده داشت که در میانه راه به تسخیر
طبریه نیز دست یافتند.
در (۵۸۶ق/۱۱۹۰م) صلیبیان عکا به سبب موقعیت خاص این دژ، خطری روزافزون بهشمار میرفتند و صلاحالدین عزم کرد آنجا را تسخیر و ویران کند. بنابراین، از همه امرای جنگجوی تابع خود خواست با سپاه به او بپیوندند. مظفرالدین کوکبوری و برادرش زینالدین یوسف هم از جمله آنان بودند که به زودی حاضر آمدند؛ اما یوسف در ناصریه درگذشت.
در اینوقت، ابوسعید مظفرالدین کوکبوری کوک بوری = خرس کبود،
۳۷ ساله که بعدها به الملک المعظم ملقب شد.
و گفتهاند از مرگ برادرش خشنود گشت.
از صلاحالدین خواست که حران و الرها را از او باز پس گیرد و در مقابل اربل و شهرزور و توابع آن را به او دهد. و سلطان هم پذیرفت. چون خبر مرگ یوسف منتشر شد، مردم اربل، مجاهدالدین قایماز را به آنجا دعوت کردند تا رشته کارها را در دست گیرد؛ اما او از بیم سلطان جرأت نکرد دعوت آنان را پاسخ دهد. پس مظفرالدین به اربل رفت و حکومت را در دست گرفت.
از این پس مظفر در کشاکشهای میان سلاجقه و
زنگیان و
ایوبیان و ممالیک اینان، این سوی و آن سوی میغلتید. گاه شهری را تصرف میکرد و گاه ناچار به عقبنشینی میشد، اما همواره در اندیشه تصرف موصل بود.
در همین ایام، مظفرالدین دو
دختر خود از ربیعه خواهر صلاحالدین را به
ازدواج عزالدین مسعود و برادرش
عمادالدین، پسران نورالدین ارسلان شاه فرمانروای موصل داد.
یکبار هم در (۶۱۲ق/۱۲۱۵م) مظفرالدین به دعوت خلیفه عباسی و به عنوان فرمانده سپاه موصل و حلب و دیار جزیره، همراه نیروی ائتلافی امرای ولایت جبال ایران به پیکار منگلی رفت که
اصفهان و
ری و همدان را تصرف کرده بود و او را براند و در جنگ بعدی هم او را بشکست.
در برابر کوششهای مظفرالدین برای تصرف موصل، برخی از امرا و ملوک محلی هم طمع در تسخیر موصل میبستند، چنانکه مدتی در سالهای ۶۱۵ و ۶۱۶ق میان مظفر و بدرالدین لؤلؤ اتابک ارسلان شاه در موصل،
نزاع بود؛ وقتى هم ملك اشرف ايوبى عزم كرد اربل را از مظفر باز گيرد و مظفرالدين فقط با توسل به خليفه عباسى توانست اشرف را از اين كار باز دارد. وی آنگاه به بغداد رفت و هداياي گران تقديم كرد و خلعت حكومت گرفت. مظفرالدين چون به اربل بازگشت، نام ايوبيان را از خطبه بيفكند و به نام خليفه بسنده كرد.
در این زمان، مظفرالدین به سنین پیری قدم میگذاشت، اما همچنان در تکاپو بود؛ چنانکه در (۶۱۸ق/۱۲۲۱م) خبر رسید که مغولان قصد اربل کردهاند. مظفرالدین به فرمان ناصر عباسی برای جلوگیری از مغولان به دقوقا رفت و فرماندهی لشکر موصل را هم برعهده گرفت، ولی خلیفه لشکری را که وعده داده بود، نفرستاد و مغولان هم روی به همدان نهادند و مظفر هم بازگشت.
در ۶۲۱ق مظفرالدین در خلال نزاعهای ایوبیان
مصر و
شام و جزیره، موصل را به محاصره گرفت، ولی کاری از پیش نبرد و بازگشت.
دو سال بعد نیز که میان ایوبیان به طرفداری یا مخالفت با ناصر عباسی نزاع شد، از مظفرالدین هم در این میان یاد شده است.
ازین پس خبر چندانی از فعالیتهای او در منابع نیامده است. به نظر میرسد بعد از این بیشتر اوقات را در اربل میگذرانید تا در ۱۴ یا ۱۸ رمضان ۶۳۰ق/۲۴ یا ۲۸ ژوئن ۱۲۳۳م در همانجا درگذشت. پیکرش را نخست در خانهاش در قلعه اربل دفن کردند، آنگاه بنا به وصیتش او را به
مکه بردند تا در آرامگاهی که خود زیر کوه
عرفات ساخته بود، به
خاک بسپارند؛ اما بر اثر حوادثی این کار ممکن نشد و او را بازگرداندند و در
کوفه نزدیک مقبره
امام علی (علیهالسلام) دفن کردند.
مظفرالدین را به فضایل و خصایلِ ستوده بسیار موصوف کردهاند. برجستهترین صفات او بخشندگی و تدین کم مانند و علاقه به خیرات و ترفیه مردم قلمروش از عالی و دانی بود و در این کار
مسلمان و غیرمسلمان را فرق نمیگذاشت؛ چنانکه پس از فتح قدس، هزار تن از اسیران سریانی و ارمنی را رعایای خود از اهالی الرها خواند و همه را به رایگان آزاد کرد.
وی هر سال دوبار کسانی را با
مال به سواحل شام میفرستاد تا اسیران مسلمان را با پرداخت
فدیه به فرنگان آزاد کنند.
صدقه بسیار میداد و فقها و ادبا و
صوفیان را بسی مینواخت. در قلمرو خود مهمانخانههای رایگان، خانقاهها و خانههایی مخصوص بیوه زنان، کودکان سرراهی و یتیمان ساخته، و برای هریک مقرری مخصوص برقرار کرده بود.
مظفرالدین که به سماع
حدیث علاقه بسیار داشت، دارالحدیثی در اربل ساخت و محدثانی را از بغداد به آنجا خواند.
نیز مالی کلان در بنا و تکمیل جامع الجبل یا جامع المظفری در دامنه کوه قاسیون به توسط ابوعمر
محمد ابن قدامه مقدسی خرج کرد.
درباره دیگر مدارس منسوب به او مانند مظفریه اربل، مراجعه کنید به کتاب
بغیه الطلب و
مفرج الکروب.
(۱) علی بن اثیر، التاریخ الباهر، به کوشش عبدالقادر احمد طلیمات، قاهره/ بغداد، ۳۸۲ق/۹۶۳م.
(۲) علی بن اثیر، الکامل فی التاریخ، به کوشش ابوالفدا عبدالله قاضی، بیروت، ۴۱۵ق/۹۹۵م.
(۳) ابن تغری بردی، النجوم الزاهره في ملوك مصر والقاهره.
(۴) ابن خلکان، احمد بن ابراهیم، وفیات الاعیان.
(۵) ابن شداد، یوسف، النوادر السلطانیه، به کوشش جمالالدین شیال، قاهره، ۹۶۴م.
(۶) غریغوریوس بن عبری، تاریخ الزمان، ترجمه اسحاق ارمله، بیروت، ۹۸۶م.
(۷) غریغوریوس بن عبری، تاریخ مختصر الدول، بیروت، ۹۵۸م.
(۸) ابن عدیم، عمر، بغیه الطلب، به کوشش سهیل زکار، بیروت، ۹۸۸م.
(۹) ابن عماد، عبدالحی، شذرات الذهب، بیروت، دارالکتب العلمیه.
(۱۰) ابن واصل، محمد، مفرج الکروب، به کوشش حسنین محمد ربیع، قاهره، ۳۹۵ق/۹۷۵م
(۱۱) عبدالرحمان ابوشامه، الذیل علی الروضتین تراجمالرجال، به کوشش ابراهیم زیبق، بیروت، ۹۹۷م.
(۱۲) اسامه بن منقذ، الاعتبار، به کوشش فیلیپ حتی، پرینستن، ۹۳۰م.
(۱۳) اسماعیل اشرف رسولی، العسجدالمسبوک، به کوشش شاکر محمود عبدالمنعم، بغداد/بیروت، ۳۹۵ق/۹۷۵م.
(۱۴) محمد ذهبی، سیر اعلام النبلاء، به کوشش شعیب ارنؤوط و محمد نعیم عرقسوسی، بیروت، ۴۱۳ق.
(۱۵) محمد ذهبی، العبر فی خبر من غبر، به کوشش صلاحالدین منجد، کویت، ۹۴۸م.
(۱۶) سبط ابن جوزی، یوسف، مرآهالزمان، حیدرآباد دکن، ۳۷۱ق/۹۵۲م.
(۱۷) عبدالقادر نعیمی، الدارس فی تاریخ المدارس، به کوشش ابراهیم شمسالدین، بیروت، ۴۱۰ق.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «بگتکین، بنی»، شماره۴۹۹۸.