بنی بوری
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
بوری، بَنی، خاندانی از اتابکان سلاجقه که حدود نیم
قرن (۴۹۸-۵۴۹ق/۱۱۰۵-۱۱۵۴م) در دوره
جنگهای صلیبی بر بخشهایی از
شام، به ویژه
دمشق و اطراف آن فرمان راندند و بدین سبب به «اتابکان دمشق» نیز نامبردار شدند. از این خاندان ۶ تن به
حکومت نشستند، و نام آنان (بنی بوری) به بوری بن طغتکین، دومین
حاکم سلسله منسوب است.
درباره آغاز کار ابومنصور
ظهیرالدین طغتکین، بنیادگذار سلسله، اطلاع چندانی در دست نیست، جز آنکه میدانیم وی در جوانی به روزگاری که الب ارسلان سلجوقی قصد پیکار با رومیان را داشت، با گروهی از ترکمانان به حضور سلطان رسید و راهنمایی سپاه او را بر عهده گرفت و گویا پس از آن نیز در خدمت وی ماند؛ چنان که در جنگ ملازگرد (۴۶۳ق/۱۰۷۱م) از او به عنوان سلاحدار سلطان یاد شده است.
الب ارسلان سپس او را به خدمت
فرزند خود،
تاجالدوله تتش گمارد و طغتکین به سبب
شجاعت و لیاقتی که نشان داد، به سرعت ترقی کرد و معتمد و سپهسالار دمشق و نایب تتش در
حکومت شد. آنگاه تتش او را اتابکِ فرزند خردسال خود دُقاق گردانید. نخستین حکومت نیمه مستقل طغتکین، امارت میافارقین بود که در آنجا به عنوان اتابک دقاق رشته کارها را در دست گرفت و به تدبیر و نیک سیرتی و دادگری شهره شد.
در ۴۸۷ق/۱۰۹۴م در جنگی که میان تتش و برادرزادهاش،
برکیارق در
ری درگرفت، تتش کشته شد و جمعی از امرای او از جمله طغتکین به
اسارت افتادند، ولی او یک سال بعد آزاد شد و به دمشق رفت. (
که گویا وی در
خراسان به
حبس بوده است.) طغتکین در دمشق با استقبال دقاق و امرای دولت وی روبهرو شد و دقاق او را سپهسالار دمشق کرد و بسیاری از کارها را به او سپرد و طغتکین هم مدتی بعد
مادر او را به همسری خود درآورد.
و به استقرار دولت و توسعه قلمرو دقاق پرداخت. در این ایام سرزمین شام وارد یکی از خطیرترین دورانهای تاریخ اسلامی خود میشد؛ از یک سوی امرا و شاهزادگان سلجوقی، منطقه را دستخوش نزاعها و رقابتهای بیپایان خویش کرده، و از سوی دیگر صلیبیان با انبوهی سپاه گرسنه و خونریز در راه بودند و تقدیر چنان بود که تا چند
قرن، نقش مهمی در سرنوشت
شام برعهده گیرند. دمشق نیز از این نزاعها و رقابتها در امان نبود؛ چنان که فخرالملوک رضوان (
برادر دقاق)، برای تصرف دمشق و
انطاکیه کوششها کرد، ولی اتحاد دمشق با یاغی سیان، امیر انطاکیه او را ناکام گذارد و باعث ائتلاف رضوان با سلیمان بن ایلغازی، امیر
حلب شد.
در همین زمان
صلیبیان انطاکیه را گرفتند و روی به معرّه نهادند و این امر موجب شد تا امرای شام مدت کوتاهی متحد گردند.
از آن سوی، فشار و طمع صلیبیان بر تسخیر سراسر شام موجب شد تا بعضی از امرای ضعیفتر قلمرو خویش را به فرمانروایان نیرومندتر واگذار کنند، یا امرای بزرگ، امارتهای کوچک و ضعیف را از میان بردارند؛ چنان که
جبله و
رحبه و
حمص در ۴۹۴ و ۴۹۶ق از همین رهگذر به حکومت دمشق پیوستند.
دقاق در ۴۹۷ق/۱۱۰۴م
بیمار شد و به پیشنهاد مادرش، اتابک طغتکین را به نیابت از فرزند خردسال خود، تتش حکومت دمشق داد و در ۱۲
رمضان آن سال درگذشت.
با آنکه طغتکین پس از آن میتوانست حکومتی مستقل بنیاد کند، ولی تا کسی از فرزندان تاجالدوله تتش زنده بود، تن به این کار نداد. بدین سبب، وقتی رضوان بن تتش - پس از
مرگ دقاق - دمشق را محاصره کرد، اتابک طغتکین به رغم توانایی بر رفع او، پذیرفت که خطبه و
سکه به نام وی کند. با این همه، چون رضوان در دمشق پایگاهی نداشت، آنجا را رها کرد و به حلب رفت.
آنگاه اتابک، ارتاش
برادر دیگر دقاق را که در
بعلبک زندانی بود، بیاورد و به امارت نشاند؛ ولی ارتاش نیز از اتابک هراسید و گریخت و بدوئن، شاه صلیبیان را به حمله به دمشق تشویق کرد (۴۹۸ق)، ولی کاری از پیش نبرد. تتش، فرزند دقاق نیز چندی بعد درگذشت و اتابک استقلال تمام یافت.
با تصرف رَفَنیه در همان سال به دست اتابک، و سپس مشارکت با مصریان در
جنگ با صلیبیان در عسقلان، و پس از آن گرفتن بُصری از دست گمشتگین، نایب ارتاش و نیز تصرف صَرخَد، این استقلال تثبیت و تکمیل شد.
ابن تغری بردی آورده است که در ۴۹۹ق جنگی سخت میان اتابک و فرنگان درگرفت، ولی از نتیجه آن یاد نکرده است؛ در حالی که بعضی از مورخان دیگر تصریح کردهاند که اتابک در این سال دوبار بر فرنگان مستولی شد و دمشق را به شادمانی این پیروزیها آذینبندی کردند.
در ۵۰۰ق که تاخت و تاز صلیبیان بر حوران و جبلعوف شدت گرفت، اتابک به مقابله رفت و بدوئن نیز از
طبریه و
عکا بیامد. اتابک یکی از دژهای اطراف طبریه را گرفت و شهسواران آنجا را سرکوب کرد، ولی جنگی با بدوئن رخ نداد. سال بعد، اتابک باز به طبریه هجوم برد و ائتلاف امرای صلیبی را به سختی در هم شکست و تنی چند از امرای بزرگ آنها را
اسیر کرد و به دمشق برد.
پس از آن در ۵۰۲ق هم جنگهای متعددی میان اتابک و صلیبیان درگرفت.
تا آنجا که بدوئن از در آشتی درآمد و با شرایطی، به مدت ۴ سال در میانه صلح شد.
با این همه، فرنگان در ۵۰۳ق/۱۱۰۹م باز قصد تسخیر رفنیه کردند و اتابک هم برای جلبنظر سلطان و خلیفه برای
جهاد، رهسپار
بغداد شد، ولی در راه شنید که
سلطان محمد سلجوقی بر آن است تا امرای شام را تغییر دهد. پس از بازگشت و در راه، گمشتگین را که با فرنگان همراه شده بود، تنبیه کرد و بعلبک را از او گرفت و به
پسر خود بوری داد.
آنگاه میان امرای شام بر جنگ با صلیبیان اتحادی پیش آمد و به ویژه میان اتابک طغتکین و شرفالدین مودود، امیر موصل پیمانی منعقد شد. با آنکه در همین زمان با درخواست بدوئن، دوباره میان اتابک و صلیبیان
صلح برقرار گردید، ولی بدوئن در ۵۰۴ق پیمان را شکست و حمله را آغاز کرد. مقابله اتابک و فشاری که بر صلیبیان وارد کرد، آنها را دوباره به پذیرش صلح واداشت.
در این سال سلطان محمد سلجوقی کوشید تا امرای شام را برای جهاد متحد گرداند، ولی این کار با بیمی که امرا از یکدیگر داشتند و نیز به سبب افساد رضوان بن تتش با شکست روبهرو شد. با این همه، اتابک طغتکین و ابن منقذ، امیر شیزر با شرفالدین مودود متحد شدند و به پیکار با صلیبیان برخاستند.
و به ویژه اگر یاریهای شجاعانه اتابک در ۵۰۵ ق به مردم صور نبود، شهر به دست صلیبیان سقوط میکرد.
تهاجم دوم صلیبی به صور در ۵۰۶ق، و مددجویی امیران آنجا از اتابک، باعث شد تا شهر به قلمرو دمشق بپیوندد.
این واقعه بر قدرت و نفوذ اتابک بیفزود. در همین سال رضوان بن تتش، امیر حلب از
بیم صلیبیان، با اتابک طغتکین صلح کرد و او را به حلب خواند و با آنکه اتابک پذیرفت که در دمشق خطبه و سکه به نام او کند، ولی رضوان به وعده همراهی در جنگ با صلیبیان وفا نکرد و اتابک نیز او را براند.
و خود با امیر مودود به مقابله بدوئن رفت و در جنگی سخت و خونین او را شکست داد (۱۱ محرم ۵۰۷) آنگاه مودود همراه طغتکین به دمشق رفت و اندکی بعد در آنجا، گویا به دست باطنیه، به
قتل رسید.
در همان سال رضوان نیز درگذشت و پسرش الب ارسلان نوجوان، حلب را به اتابک داد، ولی اتابک نتوانست با امرای آن شهر کار کند و آنجا را رها کرد. کوتاه زمانی بعد، اتابک برای ترمیم خرابیها و تأمین راههای تجارتی و تقویت خویش، با صلیبیان صلح کرد، ولی در ۵۰۹ق/۱۱۱۵م به لشکر فرنگان هجوم برد و آنها را سخت در هم شکست.
آنگاه به دعوت لؤلؤ خادم به حلب رفت که توسط لشکریان سلطان محمد محاصره شده بود. حرکت اتابک موجب عقبنشینی لشکر سلطان شد، ولی اتابک که میترسید دمشق به دست آنها بیفتد، از یک سوی، با برخی از امرای
مسلمان و
مسیحی شام متحد شد، و از سوی دیگر، چنان فرنگان و لشکر سلطان را از هم بیمناک گردانید که هر دو گروه پراکنده شدند.
به گزارش
ابن شاکر،
سلطان این سپاه را اصلاً برای سرکوب طغتکین و ایلغازی بن ارتق که میخواستند برضد او دست به طغیان زنند، فرستاده بود. به روایت دیگر تاخت و تاز آق سنقر برسقی، امیرموصل، به امر سلطان در شام و اسیر شدن پسر ایلغازی سبب شد که اتابک و ایلغازی قصد طغیان کنند، اما اتابک در
ذیقعده ۵۰۹ به بغداد رفت و مورد تأیید سلطان قرار گرفت و بر حکومت ابقا شد.
پس از آن میان اتابک و آق سنقر دوستی پدید آمد، چنانکه در ۵۱۰ق اتابک همراه آق سنقر، امیر موصل فرنگان را در هم شکست.
و در ۵۱۲ و ۵۱۳ق با همراهی ایلغازی، سپاه بزرگ صلیبی به سرکردگی امیر انطاکیه را به شدت سرکوب کرد.
و آنگاه تدمر و شقیف را گرفت، ولی در ۵۱۶ق/۱۱۲۲م صور را به مصریان واگذارد.
اتابک در ۵۱۷ق حماه را تصرف کرد و آنجا را به یکی از سرداران خویش و سپس به نوادهاش، سِوِنج بن بوری داد.
ولی در جنگ با صلیبیان همراه با آق سنقر برسقی شکست خورد و به دمشق بازگشت.
به نظر میرسد که اتابک بعداً صور را از مصریان باز پس گرفت؛ زیرا در حوادث سال ۵۱۸ق آوردهاند که صلیبیان آنجا را که در دست نایب اتابک بود، تسخیر کردند.
و به روایتی اتابک خود به ناچار شهر را تسلیم فرنگان کرد.
در ۵۱۹ و ۵۲۰ق نیز جنگ نسبتاً بزرگی میان سپاه اتابک و احداثِ (ه م) دمشق با صلیبیان در اطراف دمشق درگرفت که نتیجه مشخصی در بر نداشت.
در همان سال اتابک و آق سنقر، کفرطاب را گرفتند.
و ظاهراً این آخرین کوششهای اتابک در جنگ با صلیبیان و توسعه قلمرو خویش بود؛ چه، پس از آن، فعالیت نظامی چندانی از او ذکر نشده است. اتابک سرانجام در ۸
صفر ۵۲۲ یا ۵۲۳ پس از یک
بیماری طولانی در دمشق درگذشت و همانجا به
خاک سپرده شد.
بیشتر مورخان اتابک طغتکین را به دلیری و دادگری ستوده و آوردهاند که نسبت به اشرار و مفسدان بسیار سختگیر بود و در عصر خود بزرگترین مجاهد شام برضد صلیبیان به شمار میرفت.
پس از اتابک و به وصیت او پسرش، تاجالملوک ابوسعید بوری در دمشق به حکومت نشست. بوری که در ۴۷۸ق/۱۰۸۵م زاده شده بود.،
از جوانی وارد امور نظامی و سیاسی شد. در ۴۹۴ق/۱۱۰۱م در حالی که ۱۶ سال بیش نداشت، پدرش او را به امارت جبله فرستاد، ولی چنان بدسیرتی نشان داد که مردم، فخرالملک عمار، حاکم
طرابلس را به جبله خواندند. او نیز لشکری فرستاد که شهر را گرفتند و بوری را دستگیر کرده، به طرابلس بردند، اما فخرالملک او را با احترام تمام روانه دمشق کرد و به اتابک نوشت که از بیم چیرگی فرنگان بر جبله، آنجا را گرفته است.
در ۵۰۱ق/۱۱۰۸م بوری مأموریت سفارت به بغداد نزد سلطان محمد سلجوقی را به خوبی انجام داد، و در ۵۰۳ق که اتابک خود به بغداد رفت، بوری را بر دمشق گمارد و سفارش کرد که در برابر صلیبیان با حفظ پیمان دوستی، استواری به خرج دهد.
در همان سال بوری لشکر به بعلبک برد و آنجا را گرفت و اتابک هم حکومت آنجا را به وی داد که تا
محرم ۵۰۴ همانجا بماند.
او در ۵۰۶ق به دعوت انوشتگین افضلی، والی صور که از فرنگان میهراسید، به آنجا رفت و صور را تحویل گرفت، ولی نام خلیفه فاطمی را از خطبه نینداخت.
تاجالملوک پس از مرگ
پدر و به وصیت او در دمشق به حکومت نشست و سیرت پدر را در پیش گرفت و والیان و امرا را بر مناصب خود ابقا کرد.
اما سال بعد (۵۲۳ ق/۱۱۲۹م) که کار
اسماعیلیه با کوششهای طاهر بن سعد مزدقانیِ وزیر در دمشق بالا گرفت، و حتی گفتهاند که وزیر با فرنگان درباره تسلیم دمشق وارد گفت و گو شد، بوری بیدرنگ وزیر را کشت و دست به قتل عام
باطنیه دمشق زد. آنگاه به مقابله صلیبیان که به دعوت باطنیه، بانیاس را گرفته، و غارت کنان روی به دمشق آورده بودند، رفت و آنها را گریزاند.
درباره مزدقانی گفتهاند که چون وجیهالدوله بن صوفی، رئیس دمشق با او به
دشمنی برخاست، وی از بیم به اسماعیلیه پیوست تا از پشتیبانی آنها برخوردار گردد.
در این دوره عمادالدین زنگی، فرمانروای موصل (نک: ه د، آل زنگی)، رهبری پیکار با صلیبیان را در دست گرفته بود و میکوشید از قدرت امرای مسلمان برای ایجاد یک ائتلاف ضد صلیبی استفاده کند. یکی از این کوششها در ۵۲۴ق پدید آمد و عمادالدین از بوری خواست که برای جهاد به او بپیوندد و او نیز پسر خود سونج را از حماه با سپاه به اردوی زنگی فرستاد. سونج مورد احترام و استقبال واقع شد، ولی گفتهاند چنان رفتار کرد که عمادالدین خشمناک شد و او را در حلب به حبس انداخت و حماه را نیز گرفت. کوششهای بوری برای آزادی او به جایی نرسید.
تا آنکه سال بعد بوری دبیس بن صدقه، امیر حلّه را گرفته، به عمادالدین تسلیم کرد و سونج را باز پس گرفت.
در همین سال (
جمادیالاخر ۵۲۵)، باطنیه، احتمالاً به دستور جانشین و پسر حسن صباح بوری را در قلعه دمشق زخم زدند.
و با آنکه چند ماهی بماند، ولی بر اثر همان زخم درگذشت.
مورخان او را به دلیری و بخشندگی و نیک سیرتی ستوده، و شاعرانی چون
ابن خیاط او را
مدح گفتهاند.
همسر او، صفوة الملک زمردخاتون،
دختر امیر جاولی، خود از کاتبان و حافظان
قرآن بود و مدرسه خاتونیه دمشق را همو ساخت.
بوری پیش از مرگ، پسر خود، شمسالملوک ابوالفتح اسماعیل را جانشین کرده بود. وی در جمادیالاخر ۵۰۶ در دمشق به حکومت نشست و یوسف بن فیروز، حاجب بوری وزارت را در دست گرفت. شمسالدوله محمد، برادر اسماعیل هم بر بعلبک و اطراف آن فرمان میراند، ولی چون از اجابت درخواست اسماعیل دایر بر واگذاری دژهایی مانند حصناللبوه به او خودداری کرد، اسماعیل به زور آن دژها را گرفت.
آورده است که اسماعیل بعلبک را نیز از محمد گرفت. شمسالملوک که از آغاز کار، پیکار با صلیبیان را در صدر اقدامات نظامی خویش قرار داده بود، نخست به بهانه مصادره اموال تاجران دمشقی توسط صلیبیان در بیروت، به ناگاه بانیاس - از استوارترین دژهای صلیبی - را مورد هجوم قرار داد و طی دو روز با حملههای سهمناک آنجا را گرفت و بسیاری از فرنگان را کشت و اسیر کرد.
آنگاه به رغم قدرت و هیبت عمادالدین زنگی، بیآنکه کسی را خبر دهد، به حماه تاخت و به سرعت آنجا را از دست نایب او به در آورد و روی به شیزر نهاد و پس از
غارت اطراف آن، مالی از
ابن منقذ گرفته، بازگشت.
وی در ۵۲۸ق/۱۱۳۴م دژ شقیف تیرون در مرز قلمرو صلیبیان در حدود بیروت و صیدا را از دست ضحاک بن جندل گرفته، فرنگان را سخت به
هراس افکند، چنانکه سپاه آراستند و در اطراف دمشق به غارت و ویرانی پرداختند. اسماعیل پس از زد و خورد با آنها، روی به طبریه، عکا و ناصره نهاد و در آن حدود دست به جنگ گشود و بسیاری از صلیبیان را اسیر کرد و عرصه را چنان بر آنان تنگ گرفت که اطراف دمشق را رها کرده، صلح خواستند. وی نیز در
ذیقعده آن سال قرار صلح فرنگان با پدرش، بوری را تجدید کرد.
گویا در همین دوران خلق و خوی اسماعیل دگرگون شد و به ستمگری و مصادره
اموال امرا و عمال دولت دست زد. از اینرو یکی از غلامان جدش، طغتکین در شکارگاه به او سوء قصد کرد، ولی آسیبی به وی نرسید. پس از آن نیز یوسف بن فیروز، از امرای بلند پایه دمشق، از
بیم او گریخت و به تدمر رفت. اسماعیل بر اثر آن حوادث، به برادر خود سونج بدگمان شد و او را زندانی کرد و چندان گرسنه نگاه داشت تا وی بمرد.
اما خود نیز چندان نپایید و در ۱۴
ربیعالاخر ۵۲۹ به قتل رسید. در اینباره گفتهاند که چون وی بدسیرتی و ستمگری آغاز کرد و مردی زشت کار را بر دمشق چیره گردانید، امرای دمشق از او دل کندند و اسماعیل نیز که از همه بیمناک شده بود، عمادالدین زنگی را به دمشق خواند تا شهر را به او تسلیم کند. آنگاه همه اموال و ذخایر دمشق را به صرخد برد تا خود نیز به آنجا رود؛ اما مادرش، زمرد خاتون که از احتمال سقوط شهر به دست زنگی یا صلیبیان سخت خشمناک شده بود، دستور داد تا او را بکشند. گزارش دیگر حاکی از آن است که اسماعیل نسبت به رابطه یوسف بن فیروز و زمرد خاتون بدگمان شد و خواست هر دو را بکشد، اما زمرد خاتون بر پسر پیشدستی کرد.
(درباره آبادانیهای او در دمشق، نگاه کنید به الاعلاق الخطیره
)
چون اسماعیل مقتول شد، زمرد خاتون پسر دیگر خود شهابالدین ابوالقاسم محمود را در دمشق به حکومت نشاند که از ۵۲۰ ق از سوی اتابک طغتکین، تدمر را به اقطاع داشت.
چون شهابالدین به حکومت نشست، معینالدین اُنَر، از ممالیک طغتکین، اتابک او شد.
عمادالدین زنگی که به دعوت شمسالملوک روی به دمشق نهاده بود، پس از مرگ او نیز باز نایستاد و با آنکه گفتهاند از شهابالدین محمود، رسولان او را با احترام و پاسخی شایسته بازگرداند، عماد بیامد و شهر را محاصره کرد. معینالدین انر، فرماندهی نیروهای دمشق را برعهده گرفت و آماده دفاع شد. در این وقت از سوی
الراشد بالله،
فرزند مسترشد عباسی، به عمادالدین دستور رسید که با دمشقیان صلح کند. علاوه بر آن فرمانروای زنگی که میدید دمشقیان به اطاعت از شهابالدین و مقابله با او همداستانند، دست از محاصره برداشت و صلح کرد و قرار شد که در دمشق به نام
الب ارسلان بن محمود سلجوقی خطبه کنند.
در ۵۳۰ق/۱۱۳۶م، امرای شهر و قلعه حمص از بیم حمله صلیبیان، آنجا را به شهابالدین تسلیم کردند و به جای آن تدمر را گرفتند. شهابالدین نیز حمص را به اقطاع معینالدین انر داد و با آنکه زنگی در اطراف آنجا دست به غارت و حمله زد، ولی سرانجام در میانه صلح شد.
در همین سال فرمانروای دمشق، امینالدوله گمشتگین، والی صرخد و بُصری را سپهسالار و اتابک خود گردانید.
عمادالدین زنگی که برای جنگ با صلیبیان نیازمند تسلط بر دژها و شهرهای مهم، از جمله دمشق و توابع آن بود، باز هم تدابیر دیگری برای تحقق این هدف اندیشید. در ۵۳۱ق هجوم مجدد و بینتیجهای به حمص تدارک دید و در ۵۳۲ق چند دژ، از جمله بانیاس را که در دست شهابالدین محمود بود، گرفت و برای تصاحب دمشق، از زمردخاتون مادر شهابالدین خواستگاری کرد و او را همسر خود گردانید؛ ولی تنها حمص را به دست آورد و به جای آن دژهای دیگری به معینالدین اُنر واگذاشت.
شهابالدین محمود پس از این حوادث، در اواخر
شوال ۵۳۳ به دست تنی چند از غلامانش به قتل رسید.
گفتهاند که بدرفتاری او با امرای دمشق و همداستانی آنها برضد شهابالدین موجب قتلش شد.
شهابالدین محمود از یاران و دوستان اسامة بن منقذ، امیر شیزر و شهسوار مشهور
عرب بود.
پس از قتل شهابالدین، امرای دمشق برادر نوجوان او محمد را که در بعلبک بود، به دمشق خواندند و با
لقب جمالالدین به حکومت نشاندند و معینالدین انر - که به روایتی خود، او را به دمشق آورد - سپهسالار شد.
زمرد خاتون که در حمص بود، شوهر خود عماد الدین زنگی را به خون خواهی از قاتلان شهاب الدین محمود برانگیخت و عمادالدین نیز در ۲۰ ذیقعده ۵۳۳ با لشکری انبوه بعلبک را به محاصره گرفت و آنجا را گشود.
و آنگاه قصد دمشق کرد (۵۳۴ق/ ۱۱۴۰م) و از جمالالدین محمد خواست شهر را تسلیم کند و به جای آن حمص و بعلبک را بگیرد. اما محمد نپذیرفت و کار به جنگ کشید و زنگی بر لشکری که دمشقیان بیرون فرستاده بودند، پیروز شد، ولی به شهر دست نیافت؛ آنگاه کوشید تا با مذاکره بر آنجا مستولی شود. جمالالدین محمد برای احتراز از خونریزی میخواست که پیشنهاد عمادالدین را بپذیرد، ولی امرای شهر او را بیم دادند و از این کار مانع شدند. در این میان محمد بیمار شد و در ۸
شعبان ۵۳۴ درگذشت.
امرای دمشق فرزند خردسال او (جمالالدین)، ابوالمظفر مجیرالدین سعید مشهور به ابق را به حکومت نشاندند و
سوگند وفاداری یاد کردند و معینالدین انر به عنوان اتابک او، رشته کارها را در دست گرفت. در این وقت عمادالدین که پایداری و وفاداری امرای دمشق نسبت به ابق را دید، از تصرف آنجا ناامید شد و بازگشت. (
ابن عساکر،
و نیز
ابن قلانسی،
که نام و
کنیه او را عضبالدوله مجیرالدین ابق آورده است.)
به گزارش
ابن اثیر وقتی محمد درگذشت، ابق در بعلبک بود و معینالدین انر او را به دمشق آورد و به حکومت نشاند.
(و ابن قلانسی،
که به صراحت آورده است که بعلبک در این تاریخ در دست اتابک زنگی بوده است و ابق نمیتوانسته در آنجا ساکن بوده باشد.) ابن اثیر
همچنین آورده است که اتابک زنگی پس از مرگ محمد، حملات خود را به دمشق شدت بخشید. ابق نیز با فرنگان مکاتبه کرد و از آنها مدد خواست و عهد کرد که بانیاس را گرفته، به آنها دهد. چون صلیبیان روی به دمشق نهادند، زنگی از کنار شهر برخاست. آنگاه دمشقیان به فرماندهی انر به بانیاس حمله کرده، آنجا را گرفتند و به فرنگان دادند. این حادثه سبب شد تا عمادالدین دوباره اطراف دمشق را در معرض تاخت و تاز قرار دهد.
با این همه، به نظر میرسد که ابق و اتابکشانر، به خوبی بر امور چیره شده، و حکومتی نیرومند ایجاد کرده بودند و میتوانستند در برابر حملات عمادالدین مقاومت کنند. اینکه ابن قلانسی
در وقایع سال ۵۴۰ق/ ۱۱۴۵م، ابق را با القاب و تمجیل تمام یاد کرده، نشان از سیطره و نفوذ او دارد.
آنگاه پس از مرگ عمادالدین زنگی (۵۴۱ق)، مجیرالدین ابق و معینالدین انر، نجمالدین ایوب را که اقطاع دار و صاحب بعلبک بود، محاصره، و راضی کردند که شهر را به آنها دهد و املاکی در دمشق بگیرد.
در این احوال میان نورالدین زنگی و دمشقیان ائتلافی برای مقابله با صلیبیان پدید آمد و عقد مودت با
ازدواج میان دو خاندان
بوریان و
زنگیان مستحکم گردید؛ چنان که در ۵۴۱ق سپاه دمشق و نورالدین، فرنگان را به سختی شکست دادند و صرخد و بصری را گرفتند.
اتحاد میان این دو جبهه نیرومند که صلیبیان را سخت در تنگنا قرار داد، آغاز یک جنگ صلیبی دیگر را در ۵۴۳ق با ورود جنگجویان تازهنفس از
آلمان درپی داشت. فرنگانِ تازه از راه رسیده بیدرنگ روی به دمشق نهادند که تصرف آنجا میتوانست دروازه تسلط بر سراسر شام را به آنها نوید دهد. اگرچه در نخستین هجوم، پیروزیهایی نیز به دست آوردند، ولی شجاعت فرماندهان دمشق آنان را به عقب راند و آنگاه که سیفالدین و نورالدین زنگی بیامدند، صلیبیان به ناچار از آنجا برخاستند.
ابن اثیر که از ستایشگران آل زنگی به شمار میرود، این روایت را بدین شکل آورده است که گویا معینالدین انر به رغم اتحاد با نورالدین، از چیرگی زنگیان بر دمشق هراس داشت و از آن سوی صلیبیان را پیام داد که اگر دمشق را رها نکنند، شهر را به سیفالدین زنگی میدهد؛ معلوم بود که تسلط زنگیان بر دمشق، بخش اعظم متصرفات صلیبی را در معرض خطر جدی قرار میداد. بدینسان با میانجیگری صلیبیان شام، آلمانیها دمشق را رها کردند.
با این همه، اتحاد نورالدین و معینالدینانر در ۵۴۳ و ۵۴۴ق باعث شکست صلیبیان در حصن عریمه و سپس حلب شد.
در جنگ حلب، معینالدین انر بیمار شد و به دمشق بازگشت و در ۲۳
ربیعالاخر ۵۴۴ درگذشت و مجیرالدین ابق به استقلال رشته کارها را در دست گرفت و با لغو بعضی مالیاتها موجب خشنودی مردم شد، ولی به سبب
تبعید و قتل رؤسای شهر
مجبور شد دو بار
شورش احداثِ شهر را سرکوب کند.
به نظر میرسد که در این ایام میان دمشقیان و صلیبیان صلح شد و مقرر گردید که یکدیگر را در صورت خطر حمایت کنند. از اینرو، وقتی صلیبیان در اطراف حوران به تاخت و تاز پرداختند و نورالدین زنگی از ابق خواست برای مقابله با آنها به او بپیوندد، ابق عذر آورد و نورالدین او را به سختی سرزنش کرد و ابق هم پاسخی درشت فرستاد. با این همه، مدتی بعد در ۵۴۵ق میان آن دو صلح شد و حتی گفتهاند مقرر گردید که خطبه و سکه در دمشق به نام نورالدین شود.
ولی نورالدین با جنگ و صلح پیدرپی قصد داشت ابق را خسته کند و دمشق را به قلمرو خود بیفزاید. پس منکوبرس را به تاخت و تاز در اطراف این شهر فرستاد و بخش دیگری از سپاه خود را در کمین آنجا نگاه داشت. از آن سوی، فرنگان به یاری دمشق سپاه آراستند و بیامدند و نورالدین بر تسخیر دمشق بیش از پیش کوشید.
سفر مجیرالدین ابق به حلب و اظهار اطاعت از نورالدین
سود نداد و نورالدین پنهانی به ایجاد اختلاف میان امرای دمشق پرداخت و در ۵۴۸ق/۱۱۵۳م راه ورود کالا به آنجا را بست و سپس اسدالدین شیرکوه را گفت تا برادر خود نجمالدین ایوب را که اقطاعاتی در دمشق داشت، برضد حاکمان شهر برانگیزد. کوششهای نجمالدین ایوب از داخل دمشق کار را بر نورالدین آسان کرد و وی سرانجام، بر آن شهر چیره شد (۱۰
صفر ۵۴۹)، ولی ابق را نواخت و حمص را به او داد.
تسلط نورالدین بر دمشق، او را به یگانه فرمانروای نیرومند مسلمان در پیکار با صلیبیان تبدیل کرد و یکی از فصول درخشان
تاریخ اسلام از همین زمان آغاز شد.
مجیرالدین در حمص کوشید تا دمشقیان را به اطاعت خود درآورد. این معنی بر نورالدین گران افتاد و ابق را از حمص به بالس فرستاد، اما وی نپذیرفت.
و رهسپار بغداد شد. در آنجا خلیفه مقتضی او را نواخت و برایش مقرری تعیین کرد.
وی همچنان در بغداد بود تا در ۵۶۴ق/۱۱۶۹م درگذشت.
(۱) ابن اثیر علی، التاریخ الباهر، به کوشش عبدالقادر احمد طلیمات، قاهره/بغداد، ۱۳۸۲ق/۱۹۶۳م.
(۲) ابن اثیر علی، الکامل.
(۳) ابن تغری بردی، النجوم.
(۴) ابن خلدون، العبر.
(۵) ابن خلکان، وفیات.
(۶) ابن دواداری ابوبکر، کنزالدرر، به کوشش صلاح الدین منجد، قاهره، ۱۳۸۰ق/۱۹۶۱م.
(۷) ابن شاکر کتبی محمد، عیون التواریخ، به کوشش فیصل سامر، بغداد، ۱۳۹۷ق/۱۹۷۷م.
(۸) ابن شداد محمد، الاعلاق الخطیره، به کوشش سامی دهان، دمشق، ۱۳۷۵ق/۱۹۵۶م.
(۹) ابن ظافر علی، اخبار الدول المنقطعه، به کوشش آندره فره، قاهره، ۱۹۷۲م.
(۱۰) ابن عدیم عمر، بغیهالطلب، به کوشش علی سویم، آنکارا، ۱۹۷۶م.
(۱۱) ابن عدیم عمر، زبده الحلب، به کوشش سامی دهان، دمشق، ۱۳۷۰ق/۱۹۵۱م.
(۱۲) ابن عساکر علی، تاریخ مدینه دمشق، چ تصویری، دمشق، دارالبشیر.
(۱۳) ابن قاضی شهبه محمد،
الکواکب الدریه، به کوشش محمود زاید، بیروت، ۱۹۷۱م.
(۱۴) ابن قلانسی حمزه، تاریخ دمشق، به کوشش سهیل زکار، دمشق، ۱۹۸۳م.
(۱۵) ابن کثیر، البدایه و النهایه، بیروت، ۱۴۰۵ق/ ۱۹۸۵م.
(۱۶) ابن واصل محمد، مفرج الکروب، به کوشش جمالالدین شیال، قاهره، ۱۹۵۳م.
(۱۷) اسامه بن منقذ، الاعتبار، به کوشش فیلیپ حتی، پرینستن، ۱۹۳۰م.
(۱۸) حسینی علی، زبدهالتواریخ، به کوشش محمد نورالدین، بیروت، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۵م.
(۱۹) ذهبی محمد، سیراعلام النبلاء، به کوشش شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت، ۱۴۰۵ق/ ۱۹۸۴م.
(۲۰) ذهبی محمد، العبر، بیروت، دارالکتب العلمیه.
(۲۱) سبط ابن جوزی یوسف، مرآه الزمان، حیدرآباددکن، ۱۳۷۰ق/۱۹۵۱م.
(۲۲) صفدی خلیل، الوافی بالوفیات، به کوشش فان اس، ویسبادن، ۱۴۰۲ق/۱۹۸۲م.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «بوری، بنی»، شماره۵۱۵۹.