بنی امیه و ائمه شیعه
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
در دوران
حکومت بنی امیه شیعیان در وضعیت نابسامانی به سر میبردند و
ائمه معصومین نیز در این دوره تحت مراقبت ویژه امویان بوده و در سختی زندگی میکردند. اما با این حساب موضعگیری امامان (علیهمالسّلام) در برابر
خلفای اموی مهم میباشد که باعث ایجاد حوادث متعددی در طول
تاریخ گشته است. برای تبیین مواضع ائمه (علیهمالسّلام) در مقابل امویان لازم است اجمالا مطالبی در باب
خلافت امویان و همینطور مواضع مردم نسبت به مسائل سیاسی ذکر گردد تا فضای آن روزگار مشخص گردد.
امت اسلامی با وجود این که سالها تحت لوای
اسلام زندگی کردند و از
رهبری پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برخوردار بودند، اما هنوز بسیاری از ویژگیهای دوران پیش از اسلام را حفظ نمودند که از مهمترین اینها بحث
عصبیت و پیوند قبیلهای بوده
که
اعراب همیشه برآن پافشاری میکردند.
درست بعد از
وفات پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اولین
انحراف و
بدعت در
دین ایجاد گشت و آن تشکیل شورا در
سقیفه بود و این در واقع اولین نشان بازگشت به
دوران جاهلیت بود. در سقیفه اختلاف بین
مسلمانان ایجاد گشت. از طرفی
ابوبکر گفت که
قریش عهدهدار اینکارند و مردم نیکو پیرو نیکانشان و مردم بدکار، پیرو بدکارشان شوند. در این بین برخی هم چون
عمر بن خطاب او را تایید کردند.
از طرف دیگر انصار مخالف ریاست قریش بودند.
در سقیفه خطیبی از
انصار برخاست و گفت: ای جمع
مهاجر، بدانید که ما انصار حقیم و لشکر
دین اسلام، و شما که مهاجرید گروهی از ما هستید...، گفت: میباید که
نیابت پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، ما را باشد که انصاریم و خلافت مسلمانان از آن ما باشد، و مهاجر نباید در آن دخالت کند.
در هر صورت ابوبکر به عنوان خلیفه نخست انتخاب شد و حرکت عجولانه انصار که به سبب اختلاف دیرینه
اوس و
خزرج بود،
آنها را از
علی (علیهالسّلام) واداشت و چون امام علی (علیهالسّلام) به سقیفه نرفت ذکری از او در میان نیامد، در حالی که گفته شده که اگر امام علی (علیهالسّلام) در سقیفه حضور مییافت و سخنانش را میزد دو نفر نیز بر او اختلاف نمیکردند.
البته برخی از ابتدا ایشان را معرفی کرده و با او
بیعت نمودند و دست از بیعت با ابوبکر کشیدند، هم چون
عباس و
زبیر.
این
انحراف به حدی عمیق شد که حتی در زمان مرگ عمر بن خطاب برای انتخاب خلیفه سوم شورایی از شش نفر تشکیل شد.
شورایی که سرانجام آن مشخص بود. به همین جهت عباس از امام علی (علیهالسّلام) خواست که به این شورا نرود، چرا که گفت: عمر جریان شورا را به صورتی قرار داده که عثمان به
خلافت میرسد و لذا تو از ابتدا داخل این شورا نرو،
امام گفت این را میدانم، اما چون خلیفه اهلیت مرا در این امر پذیرفته داخل میشوم تا کلام سابق عمر را که میگفت مردم راضی نمیشوند که
نبوت و خلافت در یک خاندان باشد، نقض کنم.
این پاسخ امام علی (علیهالسّلام) به عباس نشاندهنده انحرافی عظیم در مردم در قبال ائمه (علیهمالسّلام) است که آرام آرام سر از لاک خود بیرون آورده است.
زمانی که
عثمان به خلافت رسید در دوره دوازده ساله خلافت او جامعه به اندازهای به مادیات سوق پیدا کرد که عامل دینی در مردم کاهش یافت و
فسق و بیبندباری حتی در فرماندهان و حکام به صورت چشمگیری به وجود آمد به طوری که
عایشه بسیاری از مسلمانان را بر قتل عثمان تحریض میکرد، مسئلهای که بعدها
عمار آن را علنا افشا کرد
انحرافات دینی در دوران عثمان به حدی بود که علی (علیهالسّلام) با
استعانت از یاران آزاده و فهیم خود، هم چون عمار بن یاسر، قیس بن سعد و خزمیه ذوالشهادتین نتوانست جامعه را از آن نجات دهد. با این انحرافات به وجود آمده معاویه و
بنی امیه به روی کار آمدند و مردم نیز از
اهل بیت (علیهمالسّلام) دوری نمودند. نمونه این جدایی در زمان خلافت امام علی (علیهالسّلام) اشاره میگردد: هنگامی که امام علی (علیهالسّلام) عمال خود را به شهرها فرستاد تنها اهل کوفه،
بصره،
مصر و عدهای از مردم
حجاز نماینده امام را پذیرفتند، اما بقیه شهرها با نمایندگان امام به
جنگ پرداختند و حاضر به پذیرفتن آنان نبودند.
در واقع این نتیجه همان انحرافی بود که پس از وفات رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اتفاق افتاد و جامعه نیز به سویی حرکت کرده بود که نتیجه آن حاکمیت قطعی بنی امیه بوده است. لذا جنگ و اختلاف میان
بنی هاشم و امویان ایجاد شد.
امام حسن مجتبی (علیهالسّلام) با وجود حق بودن خلافت ایشان با فضای به وجود آمده، از
حکومت کناره گرفته و
معاویه در سال چهلم هجری به عنوان نخستین خلیفه اموی به خلافت رسید
با این که در مورد
امامت امام حسن (علیهالسّلام) از سوی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) روایات مختلفی آمده، اما مردم دور این امام (علیهالسّلام) را خالی کردند و ایشان را در مقابل امویان تنها گذاشتند.
از جمله این روایتها میتوان به این مورد اشاره کرد: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در جایی در باب امامت امام حسن (علیهالسّلام) فرمود: «شما امام و رهبر هستید و
شفاعت از آن
مادر شماست».
با وجود این همه روایات و نشانههای تاریخی مبنی بر به حق بودن امام حسن (علیهالسّلام) مردم او را تنها گذاشته و باعث به خلافت رسیدن امویان شدند و امام با وجود این که ابتدا قصد
جهاد با معاویه را داشت حاضر به
صلح شد و
عهدنامه را امضا کرد و معاویه وارد
کوفه شد. بعدها معاویه به مردم گفت که من تنها به خاطر دفع
فتنه آن شروط را پذیرفتم.
در کوفه او از مردم خواست برای
فرار از فتنه با او
بیعت کنند، اما امام با بیان حقانیت خویش به مردم گفت: «معاویه در چیزی که
حق من بود نه آن او به خلاف من برخاست، من چون بنگریستم صلاح در آن دیدم که مردم را از
جنگ و
خونریزی بازدارم و آن حق را بدو
تسلیم کنم، و این امر را مدتی است و
دنیا را دولتهایی است. این سخن امام باعث
خشم و
کینهورزی معاویه شد».
پس از آن امام حسن (علیهالسّلام) با خاندانش به مدینه بازگشت
و مبارزات خود را در برابر انحرافات امویان آغاز نمودند. از جمله آن، مبارزه با
جبرگرایی بود که امام موضعگیری صریحی در برابر آن داشتند.
اندیشه
جبر در افعال از جمله افکاری بود که امویان آن را به وجود آوردند تا به وسیله آن کارهای خلاف
شرع و ناپسند خود را توجیه کنند همانطور که معاویه در پاسخ
عایشه مبنی بر جانشینی یزید گفت به خدا سوگند، تو آگاه به
خدا و رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هستی و
دلیل و راهنمای ما به سوی خدایی، از سخن تو پیروی میشود. کار
یزید نیز اتفاقی از اتفاقات است که در واقع خلافت یزید را
تقدیر الهی دانست.
برای درک درست این اندیشه عبارتی از کتاب
الاوائل آورده میشود که حق مطلب را ادا میکند.
ابی هلال عسگری در این کتاب میآورد: «اولین کسی که از اندیشه جبر طرفداری کرد معاویه بود او همه کارهای خود را به
قضا و قدر الهی مستند مینمود و به این وسیله در برابر مخالفان عذرخواهی میکرد و پس از وی این اندیشه در میان زمامداران اموی رواج یافت و در عصر یزید بن معاویه بسیار مورد استقبال قرار گرفت».
امام حسن (علیهالسّلام) در برابر اندیشههای انحرافی که بنی امیه
تبلیغ میکرد، میایستاد و به
مبارزه با آن میپرداخت. از جمله این موضعگیریها، مواضع امام در برابر جبرگرایی بود. حسن بصری به امام نامهای نوشت و از ایشان خواست تا نظر خود را در این باب اعلام کنند. امام حسن (علیهالسّلام) در پاسخ به
حسن بصری، تمام اندیشهها در باب جبر و
تفویض را مردود دانست و فرمود: «کسی که
ایمان ندارد به این که
خیر و
شر از ناحیه خداست
کافر است و کسی که
معاصی را به خدا نسبت میدهد،
فاجر است».
مورد بیان شده، یکی از موارد موضعگیری امام در مقابل بنی امیه بوده است. در واقع امام بعد از صلح، دست از مبارزه با بنی امیه برنداشت و در قبال تمام بدعتها و انحرافات ایجاد شده توسط امویان میایستاد و همین کار باعث شد تا معاویه به
فکر قتل امام بیافتد که در نهایت در بیست و هشت
صفر سال چهل و نه هجری امام حسن (علیهالسّلام) با
توطئه معاویه به وسیله همسرش
مسموم شد و به
شهادت رسید.
امویان با به شهادت رسیدن امام حسن (علیهالسّلام)، بزرگترین مانع پیشرفت خود را از جلوی راه برداشتند و لذا در صدد جامه عمل پوشاندن به
تفکر خطرناک ابوسفیانی یعنی تفکر حزبی بودند، به همین سبب معاویه تمام سعی خود را در موروثی کردن خلافت انجام داد. بیعت گرفتن برای یزید مهمترین مسئلهای بود که باعث شد اعتراضات به معاویه افزایش یابد چرا که از طرفی این کار مخالف قرار داد معاویه با امام حسن (علیهالسّلام) بود و لذا
اعتراض شیعیان را به وجود آورد و از طرفی خلاف سنتی بود که از زمان ابوبکر مرسوم بود و لذا سایر مسلمانان نیز با او به مخالفت برخاستند
با اعلان
ولایت
عهدی یزید از سوی معاویه بسیاری از گروهها از
عراق و دیگر شهرهای شام برای
بیعت به دارالاماره معاویه رفتند،
اما در
مدینه موضوع کاملا متفاوت بود، چرا که مردم این شهر بیش از سایر شهرها با موضوع
ولایت
عهدی یزید مخالف بودند.
امام حسین (علیهالسّلام) بعد از
شهادت برادرش
حدود ده سال با معاویه معاصر بود و در این مدت سیاست
برادر را جاری نمود و در برابر معاویه و جنایاتش دست به
شورش نزد، اما در هر فرصتی که پیش میآمد، هم چون برادرش با نوشتن نامه و برخورد حضوری سیاستهای معاویه را محکوم میکرد. در باب
ولایت
عهدی یزید امام حسین (علیهالسّلام) شدیدا مخالفت کرد و با او بیعت نکرد،
مروان نیز جریان عدم بیعت امام و یارانش را به معاویه اطلاع داد.
معاویه به
مدینه آمد تا بتواند کارش را توجیه کند، اما امام حسین (علیهالسّلام) پاسخ کوبندهای به او داد و علاوه بر موضعگیری در برابر مساله
ولایت
عهدی یزید، جنایات دیگر معاویه را نیز گوشزد نمود. امام در نامه خود به معاویه نوشت:
ای معاویه مگر تو قاتل
حجر بن عدی کندی و یارانش نبودی؟ همان انسانهایی که
عابد و نمازگزار بودند و با
ظلم و
ستم مبارزه میکردند، بدعتها را ناروا میشمردند و در راه خدا از ملامت هیچ ملامت کنندهای بیم نداشتند. تو آنان را پس از آن که
امان دادی به ناروا کشتی. آیا تو نبودی که عمرو بن حمق صحابی
رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را کشتی..
امام حسین (علیهالسّلام) بعد از شهادت برادرش دست به قیام نزد، بلکه در میان مردم ظلم و بیداد امویان را
تبلیغ میکرد و یارانش را به مناطق مختلف میفرستاد تا مردم را بیدار کنند. در واقع امام روز به روز بر مخالفت خود نسبت به امویان میافزود و سخنان آتشینی بر ضد امویان بیان مینمود. در واقع بعد از
ولایت
عهدی یزید امام در چند سخنرانی به خصوصیات یزید پرداخت و
فساد او و پدرش را برای همه بازگو نمود. در باب بیعت امام با یزید آمده که امام فرمود: و برای امام (علیهالسّلام)، بیعت با انسان
فاسق و فاجری چون یزید بسیار ناگوار بود
و لذا با بیعت نکرد.
با رسیدن سال شصتم هجری حوادث جدیدی به وقوع پیوست. در این سال معاویه مرد و یزید به
خلافت رسید و با این که معاویه در وصیتش به یزید، او را به خوشرویی و دوستی با مردم
عراق و
حجاز فراخواند و این که با
امام حسین (علیهالسّلام) مدارا کند،
او موضع
خشونت در قبال مردم گرفت و دستور داد هر کس با او بیعت نکرد،
گردن بزنند. حتی اگر آن شخص حسین بن علی (علیهالسّلام) و
عبدالله بن زبیر باشند. گفت: گردنشان را بزنید و سرش را به
شام بفرستید.
با مرگ معاویه و به خلافت رسیدن یزید و بیعت مردم مدینه با یزید، امام حسین (علیهالسّلام) از مدینه به
مکه هجرت نمود
و مخالفت خود را علنا بیان نمود و بیعت نکرد و همانند عبدالله بن زبیر به مکه رفت.
سیاست امام از ابتدا مخالفت با یزید بود و به همین خاطر به هیچ وجه حاضر به بیعت با او نشد، همانطور که در زمان معاویه مخالفت خود را آشکارا بیان مینمود و معاویه همیشه از او بیمناک بود.
امام
دلیل عدم بیعت خود با یزید را در دیدار با مروان اینطور بیان نمود: ای امیر ما
خاندان نبوت و سرچشمه رسالتیم. خانه ما جایگاه رفت و آمد فرشتگان است. خداوند آفرینش را با ما آغاز کرد و کار ختم
نبوت را بر ما نهاد و یزید مردی بزهکار و
شرابخوار و آدمکش است و
فسق و
فجور را آشکار ساخته و کسی چون من با چنین فردی بیعت نمیکند و به زودی روشن خواهد شد که کدام یک از ما به خلافت و بیعت سزاوارتریم.
مخالفت امام با یزید ادامه داشت و در زمان حضور امام در مکه، سخنرانیهایی از سوی ایشان بر علیه یزید انجام گرفت و در نهایت این موضعگیری امام منجر به
قیام و
شهادت امام حسین (علیهالسّلام) در
کربلا شد. موضع امام در مقابل امویان از ابتدا روشن بود و آن مبارزه با
فساد بنی امیه بود و
نجات دین را در گرو این قیام میدانست، لذا در سخنانی این دیدگاه خود را به وضوح بیان نمود: اگر دین جدم رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با کشته شدن من بر پا میشود، ای شمشیرها مرا دریابید.
این موضعگیری امام و افشای افکار پلید امویان باعث بیداری جامعه اسلامی شد و در نهایت شاهد شورشهای متعددی بر علیه امویان در طول تاریخ هستیم. خبر قیام و شهادت امام حسین (علیهالسّلام) و
اسارت خاندان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، به سرعت در تمام سرزمینهای اسلامی پخش شد که موجبات از بین رفتن
مشروعیت امویان در افکار عمومی گردید. با شهادت امام حسین (علیهالسّلام)، ضربه شدید و خردکنندهای بر نهضت
شیعه وارد شد و آثار
رعب و
وحشت در مناطق شیعهنشین نمایان گردید. اما با این وجود، این قیام، باعث برانگیخته شدن روحیه انقلابی و گرایش به
علویان گردید و از طرف دیگر،
محبت خاندان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را در
قلب مردم نشاند و جایگاه آنان را به عنوان اولاد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و تنها
متولیان اسلام مستحکمتر کرد و باعث شد که امام حسین (علیهالسّلام) نماد با ارزش
تشیع شود
کارل بروکلمن خاورشناس آلمانی (۱۹۵۶م) انگیزه قیام حسین بن علی (علیهالسّلام) را نپذیرفتن بیعت یزید و تسلیم نشدن و
دعوت تعداد زیادی از کوفیان ذکر مینماید و شهادت حسین (علیهالسّلام) را علاوه بر نتایج و اثرات سیاسی موجب تحکیم و
اشاعه مذهب شیعه میداند.
برخی مستشرقان نیز نتیجه این قیام را شکاف عمیق بین شیعیان و سایر مسلمانان عنوان کردهاند.
از آن هنگام که امام حسین (علیهالسّلام) و یارانش به شهادت رسیدند، تشیع رنگ
نهضت ملی به خود گرفت و یک جنبش نجات بخش را
رهبری میکرد.
هدف تشیع برگرداندن
حکومت اسلامی به راه و روش مستقیم حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود،
و چون
سادات و شیعه با شرایط زمانی و مکانی هر عصر همگام بود و به استقبال حوادث هر دوره میرفت و با فرقههای مذهبی و
اهل کتاب مدارا مینمود،
قیامها در دوران مختلف حتی جایی که سادات نبودند ـ اما این تفکرات آنان بودـ نیز وجود داشت. تطابق گفتار با رفتار عملی، موضوع مهمی بود که در روحیه مردم مستعد، جهت جذب شدن به سمتی مؤثر است و به همین سبب،
ایرانیان،
حقیقت مسلمانی و
سیرت انسانی را که مطابق با
کتاب و
سنت بود در اعمال و روحیه علویان میدیدند
و همه اینها با حرکت امام حسین (علیهالسّلام) شروع شد.
امام سجاد (علیهالسّلام) که به قول خود ایشان پدرش قبل از رفتن به سمت عراق به وی
وصیت کرد و ساعتی قبل از شهادت خود نیز با وی
عهد امامت بست،
بعد از شهادت امام حسین (علیهالسّلام) به
امامت رسید.
مسعودی در این باره به صراحت بیان میکند که علی بن حسین (علیهالسّلام) امامت را به صورت مخفی و با
تقیه شدید و در زمانی دشوار
عهدهدار گردید.
امام صادق (علیهالسّلام) در بیان اوضاع اسفناک آن دوره فرمود: مردم پس از شهادت حسین بن علی (علیهالسّلام) برگشتند و از خاندان رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فاصله گرفتند جز سه نفر، «ابوخالد کابلی، یحیی بنام الطویل و جبیر بن مطعم»، سپس افرادی به آن پیوستند و تعدادشان زیاد گردید. یحیی بنام الطویل به
مسجد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در
مدینه رفت و خطاب به مردم میگفت: ما مخالف و منکر شما هستیم و میان ما و شما دشمنی و
خشم و
کینه، آشکار و همیشگی است.
امامت ایشان با
اسارت همراه بود. در دوران اسارت نیز ایشان بر ضد امویان به افشاگری پرداخت و مخالفت خود را با بنی امیه هویدا نمود. خطبههای ایشان در
کوفه و
شام و
مدینه بیشترین اثر را در این زمینه بر جای گذاشت و بعد از آن نیز امام سعی در افشای این چهره زشت (
خلافت امویان) داشت. چنان که
عبدالله بن حسن بن حسن (علیهالسّلام) در این باره میگوید: علی بن الحسین (علیهالسّلام) و عروة بن زبیر هر شب در انتهای
مسجد پیامبر به گفتگو مینشستند. شبی سخن از
ظلم و
جور بنی امیه پیش کشیدند و از همنشینی با آنان در حالی که
قدرت برتغییر روش ظالمانه آنان را ندارند، سخن گفتند و از
قهر و
غضب خدا در این مورد اظهار
هراس نمودند.
عصری که امام در آن حضور داشت مصادف با یکی از تاریکترین ادوار
حکومت در
تاریخ اسلام بود. در این زمان مردم شهر مدینه که مرکز حکومت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آنجا بود، میبایست به عنوان
برده یزید با او
بیعت میکردند.
انحرافات دینی در قالب
اطاعت از خلیفه و حفظ
جماعت در هر شرایطی و
حرمت نقض بیعت
بروز و نمود پیدا کرده بود. این مسئلهای بود که مردم مدینه به مبارزه با آن پرداخته
ولی از طرف دیگر این دیدگاه به شدت مورد
اعتقاد شامیان بود. خلیفه نیز از این موقعیت کمال استفاده را نمود و به این بهانه افراد زیادی را به مدینه گسیل داشته و
فاجعه حره را به وجود آورد.
امام سجاد (علیهالسّلام) همانند سایر ائمه توجه ویژهای به امت خود داشت و از آنان پشتیبانی مینمود. در واقع بعد از
حادثه عاشورا و طرد ائمه از صحنه سیاست،
امام در میان امت خود بودند و دستگیر بیچارهگان و درماندگان بودند. ایشان به صد خانواده
فقیر مدینه
کمک میکرد و دست محتاجان را میگرفت. از جمله مسائلی که امویان به آن تاکید داشتند، بحث
جبرگرایی بود که امام سجاد (علیهالسّلام) هم چون پدرش در برابر این مبحث انحرافی کلامی ایستاد و روایات مختلف از ایشان در رد جبرگرایی نقل گردیده است که از جمله آن روایتی است که
شیخ صدوق در کتاب خود به نقل از امام سجاد (علیهالسّلام) آورده است: آگاه باشید که ظالمترین مردم کسی است که
ظلم ظالم را
عدل تلقی کند و عدل هدایتیافته را ظلم بداند.
از جمله رهنمودهای سیاسی
امام باقر (علیهالسّلام) به شیعیان خود، جبههگیری در برابر حاکمان ستمگر و ساکت نبودن در برابر ظلم آنان است. امام باقر (علیهالسّلام) در این باره فرمود: همانا پیشوایان ستمپیشه و پیروان ایشان، از دین الهی عزل شده و برکنارند.
ایشان در یکی از سخنرانیهای خود بر علیه
حکومت وقت فرمود: کسی که به جانب سلطان ستمگری حرکت کند تا او را به تقوای الهی فرمان داده، وی را از عواقب شوم ظلم بترساند و
موعظه نماید، از پاداشی همانند پاداش تمامی
جن و انس و از عملی همانند عمل ایشان برخوردار خواهد بود.
این نوع بیانات که در کتب تاریخی و روایی کم هم نیست، نشان دهنده این است که امام مردم را بر ضد امویان تشویق مینمود و همیشه به افشاگری کارهای بنی امیه میپرداخت. امام باقر (علیهالسّلام) با این گونه رهنمودها و هشدارها، در
حقیقت به امت اسلامی نمایانده است که اگر به
قرآن و
پیام وحی،
ایمان دارند باید بدانند که پیروی از ظالمان و
حمایت از ایشان، هم
کیفر اخروی دارد و هم از سوی همین پیشوایان ستمگر مورد بیمهری و
خیانت قرار خواهند گرفت.
امامت امام باقر (علیهالسّلام) با چند تن از حاکمان اموی همعصر بوده است:
ولید بن عبدالملک،
سلیمان بن عبدالملک،
عمر بن عبدالعزیز،
یزید بن عبدالملک،
هشام بن عبدالملک.
امام باقر (علیهالسّلام) در دوران هر یک از خلفای اموی به مقابله با آن میپرداخت و همیشه مردم را با افکار منحرف امویان آشنا میکرد. امام در این دوره هم چون سایر ائمه با جبرگرایی و دیگر انحرافات اعتقادی به مبارزه پرداخت و سیاسی بودن این انحرافات را به مردم فهماند. در دوران عمر بن عبدالعزیر که عملکرد وی باعث
رضایت مردم تا حدودی میشد باز امام باقر او را مستحق
نفرین میدانست، چرا که مقام خلافت را که هیچگاه حق او نبود، اشغال کرده بود.
در روایتی آمده است که امام نسبت به عمر بن عبدالعزیر میفرماید: این جوان نرمی پیشه میکند و
عدالت را آشکار میسازد و بعد از چهار سال زندگی میمیرد و زمینیان برایش
گریه میکنند و کروبیان نفرینش میکنند و نیز فرمود: در جایگاهی مینشیند که
حق او نیست.
سپس عبدالملک به خلافت رسید و او نیز تمام کوشش خود را در آشکار کردن عدالت و کسب محبوبیت بین مردم، به کار گرفت. اما با این وجود امام همیشه در قبال وی نیز موضع میگرفت.
در بین خلفای اموی هشام با امام
عداوت بیشتری داشت که در نهایت امام باقر (علیهالسّلام) را در سال صد و هفده هجری به
شهادت رساند.
امام جعفر صادق (علیهالسّلام) که در دوره بنی امیه امامت مسلمین را بر
عهده داشت هم چون پدرش
قیام را راه درست مبارزه با امویان نمیدانست و لذا به تربیت شاگردن و افشای حقایق در خطبههاشان پرداخت.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «بنی امیه و ائمه شیعه ۱»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۰۲/۰۹. سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «بنی امیه و ائمه شیعه ۲»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۰۲/۰۹.