بَقَر (مفرداتقرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
بَقَر (به فتح باء و قاف) از
واژگان قرآن کریم به معنای گاو بوده و اسم جنس است.
درباره بقره اختلاف نظر وجود دارد برخی تاء آن را برای تأنیث گرفته و برخی دیگر به گاو نر و ماده هر دو بقره اطلاق کردهاند.
در
قرآن کریم این واژه بیشتر در داستان
گاو بنیاسرائیل به کار رفته است.
بَقَر به معنای گاو بوده و اسم جنس است.
بقره به گاو نر و گاو ماده هر دو گفته میشود، تاء آن برای وحدت است نه تانیث.
ولی
مجمع البیان،
راغب و
تفسیر مراغی تاء آن را برای تانیث گرفته و گفتهاند: بقره به معنی گاو ماده و ثور گاو نر است.
راغب ثور را به لفظ قیل آورده است.
در مجمع اضافه کرده: در جنس گاو اسم مذکر غیر از مؤنث است چنانکه در جمل، ناقه، رجل، مراة، جدی و عناق نیز چنین است.
به مواردی از
بَقَر که در قرآن به کار رفته است، اشاره میشود:
(وَمِنَ الْبَقَرِ وَالْغَنَمِ حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ شُحُومَهُما) «از مطلق گاو و گوسفند بر آنها پیه را حرام کردیم.»
(اِنَّ اللَّهَ یَاْمُرُکُمْ اَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً) (
خداوند به شما دستور مىدهد گاوى را ذبح كنيد.)
مراد یک گاو است نه گاو ماده، بنابر قول
قاموس و
صحاح.
بنابر قول مجمع و غیره گاو ماده است،
جمع بقره بقرات است.
(اِنِّی اَری سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ) «من هفت گاو فربه میبینم».
این مؤیّد قول مجمع است.
داستان بقرهی
بنیاسرائیل که در
قرآن مجید نقل شده قابل دقّت و تحقیق است. ما عین آن را نقل و در باره آن گفتگو میکنیم.
(وَ اِذْ قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ اِنَّ اللَّهَ یَاْمُرُکُمْ اَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قالُوا اَ تَتَّخِذُنا هُزُواً قالَ اَعُوذُ بِاللَّهِ اَنْ اَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ. قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما هِیَ قالَ اِنَّهُ یَقُولُ اِنَّها بَقَرَةً لا فارِضٌ وَ لا بِکْرٌ عَوانٌ بَیْنَ ذلِکَ فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ. قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما لَوْنُها قالَ اِنَّهُ یَقُولُ اِنَّها بَقَرَةً صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النَّاظِرِینَ قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما هِیَ اِنَ بَقَرَةً تَشابَهَ عَلَیْنا وَ اِنَّا اِنْ شاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ. قالَ اِنَّهُ یَقُولُ اِنَّها بَقَرَةً لا ذَلُولٌ تُثِیرُ الْاَرْضَ وَ لا تَسْقِی الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِیَةَ فِیها، قالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوها وَ ما کادُوا یَفْعَلُونَ، وَ اِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّارَاْتُمْ فِیها وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها کَذلِکَ یُحْیِ اللَّهُ الْمَوْتی وَ یُرِیکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ.) «آنگاه که موسی به قوم خود گفت: خداوند به شما امر میکند که گاوی را ذبح کنید گفتند: آیا ما را مسخره گرفتهای؟ گفت: به خدا پناه میبرم که از نادانان باشم گفتند: پروردگار خویش را بخوان تا به ما روشن کند گاو چگونه است؟ گفت: خداوند میگوید: آن گاوی است نه پیر و نه خرد سال سنّش میان این دو است پس آنچه امر میشوید به جای آورید. گفتند: پروردگار خویش را بخوان تا روشن کند رنگ آن چگونه است؟ گفت: خداوند میگوید: آن گاوی است زرد پر رنگ که بینندگان را مسرور میکند. گفتند: پروردگارت را بخوان تا روشن کند این گاو چگونه است؟ این گاو بر ما میان گاوان مشتبه گشته است و ما انشاءاللَّه هدایت یافتهگانیم و تردیدمان بر طرف خواهد شد. گفت: خدا میگوید: آن گاوی است نه رام که زمین را شخم زند و نیز کشت را آب نمیدهد سالم است و خطّ و خالی در آن نیست. گفتند اکنون حق را آشکار کردی پس گاو را ذبح کردند و نزدیک نبودند که ذبح کنند. و چون نفسی را کشتید و در آن اختلاف کردید خداوند روشن میکند آنچه که پنهان میدارید. گفتیم بزنید آن را به بعض گاو، خداوند این چنین مردگان را زنده میکند»
این داستان که
سوره بقره با آن همه تفصیل و حقایق که در بر دارد به این نام خوانده شده از چند جهت قابل گفتگو است.
جسارت و بی ادبی
یهود در برابر
خدا و پیغمبر خودشان! که گفتند آیا ما را مسخره گرفتهای؟
ما از جریان قتل و کشف قاتل میپرسیم تو در مقابل، امر به
ذبح گاو میکنی!
موسی فرمود: این کار جاهلان است و پناه بر خدا که از جاهلان باشم.
گذشته از این، سه دفعه با کمال بی ادبی گفتند:
(ادْعُ لَنا رَبَّکَ) «برای ما پروردگارت را بخوان» لازم بود که بگویند «ادع لنا ربّنا» زیرا پروردگار فقط پروردگار موسی نبود، و این بر خلاف سخن مؤمنان است که به هنگام دعا میگویند:
(رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا رَبَّنا اِنَّنا سَمِعْنا مُنادِیاً یُنادِی لِلْاِیمانِ) (پروردگارا! اينها را بيهوده نيافريدهاى پروردگارا! ما صداى منادى تو را شنيديم كه به ايمان دعوت مىكرد)
و نظائر اینها.
با تکثیر سؤال مطلب را بر خود دشوار کردند و اگر یک گاو هر طور که بود سر میبریدند کافی بود.
عیّاشی در ضمن حدیثی از
حضرت رضا (علیهالسّلام) نقل میکند: «اگر بقرهای ذبح میکردند کافی بود ولی سخت گرفتند خدا هم بر آنان سخت گرفت»
آیهی
(یا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ اَشْیاءَ اِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ وَ اِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حِینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ عَفَا اللَّهُ عَنْها وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ. قَدْ سَاَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ ثُمَّ اَصْبَحُوا بِها کافِرِینَ) از سخت گرفتن در سؤال نهی میکند.
طبرسی فرموده: تقدیر آیه چنین است: «از چیزهایی که خدا ذکر آنها را ترک کرده سؤال نکنید چون به آنها محتاج نیستید و اگر ظاهر شوند غمگینتان میکنند» و در ضمن حدیثی از
حضرت رسول (صلّیاللّهعلیهوآله) نقل میکند که فرمود
«فَاتْرُکُونِی کَمَا تَرَکْتُکُمْ فَاِنَّمَا هَلَکَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ بِکَثْرَةِ سُئَوالِهِمْ» علت این همه سؤال چه بود؟ آیا از اینکه کشتن گاو سبب زنده شدن مقتول گردد تعجب میکردند و پیش خود میگفتند: لا بدّ آن گاو بخصوصی است لذا خصوصیّات آن را میپرسیدند؟ یا بنیاسرائیل در اثر خلط با
مصریان که گاو در نزد آنها مقدّس و معبود بود، گاو را مقدّس میشمردند و حاضر به ذبح آن نبودند لذا پشت سر هم سؤال میکردند و این سؤالات از عدم رضایت قلبی ناشی بود.
آیا مراد از
(وَ ما کادُوا یَفْعَلُونَ) آن است که در اثر نادر الوجود بودن آن گاو و یا گرانی قیمت آن نزدیک بودند که نکنند و یا در اثر مقدّس شمردن گاو و عدم رضایت قلبی بود؟
آیا حضرت موسی پی فرصتی میگشت که بنیاسرائیل با دست خود گاوی ذبح کنند تا مقدّس شمردن آن به تدریج از بین برود لذا در قضیّهی مقتول از فرصت استفاده کرده و جریان گاو کشی را پیش کشید؟
آیا این قضیّه بعد از واقعهی
سامری و
گوساله پرستی اتفاق افتاد و یا پیش از آن؟
احتمال نزدیک به یقین آن است که بنیاسرائیل در اثر آمیزش با مصریان گاو را مقدّس شمرده و دین
یگانه پرستی اجداد خود را از یاد برده بودند و این دستور برای آن بود که با دست خود گاو بکشند تا کم کم تقدیس آن از بین برود.
محقّق عالیقدر آقای
طالقانی در این باره مینویسد: بنیاسرائیل چون سالیان دراز محکوم مصریان بودند، خواه ناخواه اوهام و معتقدات مصریان بر آنها چیره شده بود. یکی از مقدّسات مصریهای گاو بود، گویا احترام و تقدیس گاو در
مصر مانند
هند، بیشتر در طبقه کشاورزان و دامداران شایع بود. چون بنیاسرائیل با این طبقه که اکثریت مردم آن سرزمین بودند آمیزش داشتند، تقدیس و پرستش گاو به تدریج در آنها آن چنان سرایت کرد که بیشتر آنان عقیده یگانه پرستی پدران خود را فراموش کردند و چون تقدیس گاو در میان این طبقات بوده (مانند
گاو آپیس) این عقیده در تاریخ به اندازه خدایان طبقات حاکمه مصر شهرت نیافته است.
شاید پس از خروج از مصر و زندگی طولانی در بیابان و معاشرت با قبایل گاو پرست نیز در آنها مؤثّر بوده، در هر جا و به هر طریق که باشد تقدیس گاو و گوساله در نفوس آنان ریشه داشته و محبّت آن قلوبشان را فرا گرفته بود چنانکه در آیه ۹۳ سوره بقره به آن اشاره میکند
(وَ اُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِکُفْرِهِمْ) بنا بر این اتّخاذ گوساله پس از چند روز غیبت موسی از جهت غفلت و پیش آمد ناگهانی یا اغفال نبوده بلکه منشاء آن علاقه و کشش باطنی آنها به چنین پرستشی بود.
مراغی مصری در تفسیر خود علّت این حکم را ناشی از گوساله پرستی آنان دانسته و گوید: به ذبح بقره مامور شدند نه سایر حیوانات چون آن، از جنس گوساله بود که پرستش کرده بودند و این از آن جهت بود که تعظیم و محبّت گوساله از بین برود.
طنطاوی در تفسیر خود گفته چون پرستش گاو آپیس و عبادت گوساله در قلوب آنان اثر گذاشته بود لذا به ذبح آن مامور شدند. سخن این دو مفسّر میرساند که این واقعه بعد از جنجال سامری بوده است.
اوّل و آخر آیات که در سابق نقل شد میفهماند که همه آنها یک قضیّه و یک واقعه است و آن اینکه قتلی اتّفاق افتاده و تحقیق آن را از موسی خواستهاند و آن حضرت دستور داده تا گاو ذبح شده با بدن مقتول تماس پیدا کند و قضیّه با یک
معجزه مثلا فیصله یابد، چنانکه
المیزان،
المنار و دیگران آن را یک واقعه دانستهاند.
سیّداحمد خان هندی (بنابر نقل
پرتوی از قرآن) گوید:
(فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها کَذلِکَ یُحْیِ اللَّهُ الْمَوْتی) و ما قبل آن، راجع به داستان دیگری است و مربوط به داستان بقره نیست و ضمیر
(بِبَعْضِها) را به
(نفس) برگردانده و میگوید:
دستور آن آیه این است که: عضوی از مقتول را به خودش بزنید، این تدبیر برای کشف قاتل و مجرم معمول بوده، تا متّهمین به قتل جمع شوند و عضوی از مقتول را بهدست گیرند و بر وی زنند قهرا آنها که قاتل نبودند با جرئت میگرفتند و میزدند و قاتل به جهت «
الخائن خائف» چون مرعوب و دچار تردید میشد معلوم میگشت.
ناگفته نماند: مؤیّد سیّد هندی آن است که آیه
(وَ اِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً) با واو از آیات ما قبل جدا شده و اگر جزء واقعه گاو بود لازم بود که با فاء گفته شود، مدّعیان یک داستان بودن آن میگویند: ابتداء واقعه از
(وَ اِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً) شروع میشود و آیات
(وَ اِذْ قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ اِنَّ اللَّهَ یَاْمُرُکُمْ) را مقدّمهی آن حساب میکنند همچنین:
(فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها) مؤید یک واقعه بودن است و گرنه میفرمود: حکم پیدا کردن قاتل چنین و چنان است نه اینکه به صورت امر
(اضْرِبُوهُ) فرماید.
اگر قول سیّد هندی صحیح باشد باید علّت قول بنیاسرائیل که به موسی گفتند
(اَ تَتَّخِذُنا هُزُواً) غیر از آن باشد که گفتیم.
بنا بر قول سیّد هندی، احتمال سابق ما که در بند چهارم گفتیم و از آقای طالقانی و طنطاوی و مراغی نقل کردیم بیش از پیش تایید میشود زیرا در این صورت واقعهی گاو کشی یک دستور مستقلّی است و علت آن قهرا از بین رفتن تقدیس و احترام گاو بوده است و اگر مجموع آیات یک داستان بوده باشد باز احتمال سابق به قوت خود باقی است و آن اینکه موسی از فرصت استفاده کرده برای پیدا شدن قاتل گاو کشتن را پیش کشیده تا یک تیر و دو نشان نماید.
آقای طالقانی از آیه
(اِنَّ اللَّهَ یَاْمُرُکُمْ) استظهار میکند که این حکم برای یک دفعه نبوده بلکه صیغه مضارع
(یَاْمُرُکُمْ) اشاره بدوام است و میگوید: ظاهر این آیه به قرینه آیات دیگری که در باره
یهود و گاو است این است که این امر حکم مستقلّی بوده و مقدمه برای مطلب آیه بعد
(وَ اِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً) نیست.
با توجه به این حقیقت، دستور اجتماع عمومی یهود برای کشتن گاو و به پاداشتن جشنی به عنوان گاو کشی (عید خون) دستور مستقلّی بوده تا با این خاطره، تقدیس و پرستش گاو از خاطرها برود.
بدین طریق ملاحظه میشود که آقای طالقانی قول سیّد هندی را قبول میکند.
و خلاصه آنکه: دستور گاو کشی یک امر ساده نبوده و به احتمال قوی برای از بین بردن
(وَ اُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ) بوده است.
مستر هاکس در
قاموس کتاب مقدّس ذیل «گوساله» مینویسد:
بنیاسرائیل از طول اقامت موسی (در
طور) بستوه آمده و در شکّ افتادند و چون در مصر این چنین مطالب بسیار دیده بودند، لذا از
هارون خدای مجسّمی خواستند.
هاکس قبل از این جمله تصریح میکند که هارون برای آنها گوساله ساخت ولی این صحیح نیست به تصریح قرآن مجید سازنده گوساله سامری بود نه هارون ولی تایید میکند که عادات مصریان در بنیاسرائیل اثر گذاشته بود.
و چون یک دفعه گاو کشی برای از بین بردن چنین افکار، کافی نیست، نظر آقای طالقانی که گاو کشی را یک عید خون و به طور دایم گفته است، تقویت میشود مخصوصا که در
تورات فعلی کتاب اوّل پادشان باب ۱۲ آیه ۲۹ نقل شده که «یربعام» دو گوساله طلا برای پرستش بنیاسرائیل ساخت یکی را در «بیت ئیل» و دیگری را در «دان» گذاشت.
معلوم میشود پس از گذشت روزگاران هنوز گاو در نظر آنها محترم بوده است و شاید برای همین است که در باب ۱۱ آیه ۴۰ همان کتاب آمده:
سلیمان قصد کشتن یربعام را داشت و او به مصر فرار کرد و تا وفات سلیمان در آنجا ماند.
صاحب المنار و دیگران خواستهاند آیهی
(فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها کَذلِکَ یُحْیِ اللَّهُ الْمَوْتی) را طوری معنی کنند که معجزه در میان نباشد و گوید: در اینجا
(یُحْیِ اللَّهُ الْمَوْتی) نظیر
(وَ مَنْ اَحْیاها فَکَاَنَّما اَحْیَا النَّاسَ) و نظیر
(وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ) است که مقصود حفظ حیات عمومی و حفظ خونها بوده است ناگفته نماند: دوران حضرت موسی پر از معجزات است امثال: اژدها شدن عصا، ید بیضا، شکافتن دریا، انفجار آب از سنگ و غیره، در این صورت چه مانعی دارد که اینهم یکی از معجزات حضرت موسی بوده باشد، ظاهر آیه
(کَذلِکَ یُحْیِ اللَّهُ الْمَوْتی) در بدو امر، زنده شدن مرده و قیاس امر
آخرت بر آن است.
در باره داستان بقره، نقل شده: بنیاسرائیل بقره موصوف را به قیمت گران از پسری خریدند و چون او به پدرش نیکو کار بود، آن همه پول نصیب وی گردید، این روایت را
شیعه و
سنی نقل کردهاند. آقای طالقانی در تفسیر پرتوی از قرآن میگوید: اینها همه اخبار اسرائیلی است و سند اسلامی درستی ندارند.
ناگفته نماند: این حدیث در کتب شیعه به چند طریق نقل شده، یکی آن است که مرحوم
صدوق از پدرش از
محمّد بن یحیی عطّار از
احمد بن محمد از
بزنطی نقل کرده است.
اگر صحبت، صحبت درستی سند باشد فکر میکنم در درستی این سند صحبتی نباشد. و هیچ مانعی نیست که بنیاسرائیل بعد از آن همه سئوالات گاو موصوف را در نزد آن پسر بیابند و او به بهاء زیاد بفروشد و این با مطالبی که در پیش گفتیم منافاتی ندارد.
•
قرشی بنابی، علیاکبر، قاموس قرآن، برگرفته از مقاله «بقر»، ج۱، ص۲۰۹.