برهان علیت از دیدگاه امام علی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
یکی از راههای اثبات
وجود خدا،
برهان علّی است که از راه معلولیت عالم به وجود خدا پی برده میشود. از بیانات
امام علی (علیهالسلام) به خوبی برمیآید که همه اشیا غیر از خداوند
معلول و در نتیجه قائم به خداوند هستند.
یکی از راههای اثبات
وجود خدا،
برهان علّی است که از راه معلولیت عالم به وجود خدا پی برده میشود.
امام علی (علیهالسلام) در تعابیری به این
برهان اشاره میکنند که ابتدا تعابیر حضرت را در این باره مطرح کرده، سپس به تقریر و توضیح برهان میپردازیم.
۱: هر موجودی غیر از
خداوند معلول است: «کل قائم فی سواه معلول.»
۲: هر چیزی به خدا قیام دارد: «کلّ شیء قائم به.»
۳: هر چیزی خاشع و قائم به خداست، خدا غنای هر فقیری و
عزّت هر ذلیلی و
قوّه هر ضعیفی است: «کلّ شیء خاشع له، و کلّ شیء قائم به، غنّی کلّ فقیر و عزّ کلّ ذلیل و قوّة کلّ ضعیف.»
۴: خدا از هر چیزی بینیاز است و هیچ چیزی بینیاز از خدا نیست: «سبحان الغنی عن کلّ شیء و لاشیء من الاشیاء یغنی عنه.»
۵:
خلق هر چیزی از خداست که در نتیجه معلول نیز خواهد بود: «منه کان کلّ شیء للخلق.»
۶: هر قوی غیر از خداوند، ضعیف است و هر ضعیفی وابسته به
غنی است و خدا فقط بینیاز از هر چیزی است: «کل قوی غیره ضعیف.»
از بیانات امام علی (علیهالسلام) به خوبی برمیآید که همه اشیا غیر از خداوند معلول و در نتیجه قائم به خداوند هستند.
این برهان را بطور مختصر میتوان چنین مطرح کرد:
جهان معلول است. هر معلولی نیازمند
علت است. بنابراین، جهان که معلول است نیازمند به علتی است که آن علت یا خداست یا در نهایت به خدا منتهی میشود. از این رو خدا
وجود دارد.
در واقع امکان ندارد که یک شیء معلول،
علت فاعلی خود باشد، زیرا مستلزم آن است که شیء، مقدم بر خودش بشود که امری محال است. همچنین در سلسله علل فاعلی، ممکن نیست تا بینهایت پیش برویم، زیرا در سلسله علل فاعلی، علت نخستین، علت علت واسطه است و واسطه، علت علت اخیر است. در اینجا فرقی بین این امر نیست که علت واسطه، واحد باشد یا متعدد. از آنجا که رفع علت، همان رفع معلول است. بنابراین، اگر علت نخستین در سلسله علل فاعلی نباشد، دیگر علت اخیر و علت واسطه وجود نخواهد داشت. اما اگر فرض کنیم که سلسله علل فاعلی تا بینهایت پیش رود، در آن صورت، علت فاعلی نخستینی در کار نخواهد بود. در نتیجه علل واسطه و معلول اخیر هم نخواهد بود که همه این فرضها، آشکارا باطل است. بنابراین، ضروری است که علت فاعلی نخستینی را بپذیریم که همگان آن را خدا مینامند. برای فهم بیشتر این برهان لازم است که مفاهیم و اصول مندرج در آن توضیح داده شود.
دو مفهوم علت و معلول از
مقولات ثانویه فلسفیاند که ظرف
عروض شان
ذهن و ظرف اتصاف شان خارج است: یعنی در خارج منشا انتزاع دارند ولی وجود مستقل و منحازی ندارند. برای انتزاع آنها باید دو موجود را با یکدیگر مقایسه کرد و حیثیت وابستگی یکی از آنها را به دیگری در نظر گرفت. این دو مفهوم را نمیتوان تعریف حقیقی و منطقی کرد، تعاریفی را هم که برای آنها ذکر کردهاند از قبیل شرح اللفظ است.
اگر دو وجود «الف» و «ب» را با یکدیگر مقایسه کنیم و ببینیم که «الف» موجودی است که تحقق موجود دیگر یعنی «ب» متوقف بر آن است وجود «الف» را علت و وجود «ب» را معلول میگوییم. این تعریف، تعریف عام علت است که شامل شرط و معدات و سایر
علل ناقصه هم میشود. اما علت یک معنای خاصی هم دارد که عبارت است از موجودی که با وجود آن، تحقق و وجود موجود دیگر ضرورت پیدا میکند که این علت را علت تام نیز میگویند، یعنی علت به گونهیی است که برای وجود معلول، کافی است، در غیر این صورت علت را علت ناقصه مینامند. مثلاوجود
حرارت از آن جهت که وابسته و متوقف بر وجود
آتش است، وجود حرارت را معلول و آتش را علت میگوییم. بسیاری از فیلسوفان غربی از جمله
دیوید هیوم و به تعبیری
ایمانوئل کانت، مفهوم علت و معلول را از ملاحظه تقارن و تعاقب دو پدیده به دست میآورند: یعنی هنگامی که میبینیم آتش و حرارت پیوسته با یکدیگر بودهاند یا به دنبال هم متحقق میشوند با مشاهده آتش یک عادت ذهنی در ما به وجود میآید که انتظار حرارت را میکشیم و این حالت انتظار و عادت را «
علیت» مینامند. بنابراین، علیت به نظر آنها توالی منظم دو پدیده است.
اما تصور آنان از علیت درست نیست، زیرا چه بسیار حوادثی که توالی منظم دارند ولی ما آنها را علت و معلول نمیدانیم مانند توالی
شب و
روز.
انسان به اصل علیت از طریق
فطرت و با مشاهده درون خود آگاه شده است. انسان فعالیتهای ذهنی و روانی و مجعولات خود را اموری میداند که از خودش سر میزند و وجود آنها وابسته به وجود خودش است در حالی که وجود خود، وابسته به آنها نیست: با این ملاحظه است که انسان مفهوم علت و معلول را انتزاع میکند و به سایر موجودات نسبت میدهد.
امام علی (علیهالسلام) نیز اصل علیت را یک امر بدیهی میدانند و در کلامی میفرمایند: من تعجب میکنم از کسی که مخلوقات خدا را میبیند ولی باز در خدا
شک میکند. «عجِبْتُ لمن شک فی الله و هو یری خلق الله». بنابراین دلالت مخلوق و به تعبیری معلول بر خالق و علت امری بدیهی است.
فیلسوفان علت را به چهار قسم تقسیم میکنند. علت فاعلی،
علت غایی،
علت صوری و
علت مادی. علت فاعلی، علتی است که معلول از آن پدید میآید و علت غایی، انگیزه فاعل برای انجام کار است، علت مادی، زمینه پیدایش معلول است و در ضمن آن باقی میماند مانند عناصر تشکیل دهنده گیاه، علت صوری،
صورت و فعلیتی است که در
ماده پدید میآید و منشا آثار جدیدی در آن میشود مانند صورت غایی. علت فاعلی دو اصطلاح دارد: یکی فاعل طبیعی که در فیزیک و طبیعیات به کار میرود و منشا
حرکت و دگرگونی اجسام و حالات است و دیگر فاعل الهی که در
فلسفه و الهیات مورد بحث واقع میشود و منظور از آن موجودی است که معلول را به وجود میآورد و به آن هستی میبخشد. در این استدلال هرگاه از علت فاعلی بحث میشود، منظور علت فاعلی الهی است.
در این برهان اصل علیت، یعنی اصل «هر معلولی علتی دارد»، مورد استفاده قرار گرفته است که به توضیح آن میپردازیم.
بعضی از فیلسوفان مغرب زمین نظیر هیوم و کانت درباره این اصل گفتهاند: اگر بخواهیم درباره علیت به نحو صحیحی سخن بگوییم کاربرد ما باید به قلمرو تجربه یعنی در قلمرو عالم زمانمند و مکانمند محدود شود، زیرا این اصل خارج از عالم تجربه معنا ندارد. اگر ما مفهوم علیت را درباره امور فینفسه یا غیرتجربی به کار بریم، گرفتار
مغالطه خواهیم شد و به ناروا از آن اصل استفاده کردهایم. آنان بر این عقیدهاند که در این برهان، ما از اصل علیت بهره گرفتهایم و علت نخستین را که خدا باشد ثابت کردهایم، بنابراین از اصل علیت به ناروا استفاده شده است، زیرا این اصل باید محدود به قلمرو تجربه شود.
در مقابل این نظر میتوان گفت که چنین عقیدهیی مبتنی بر نگرش خاص فلسفی آنان به واقعیت و شناخت است که اگر بخواهند به اصول
تفکر خود پایبند باشند مستلزم شکاکیت و نفی جهان خارج است.
یوهان گوتلیب فیشته، یکی از فیلسوفان ایدهآلیست آلمان میگوید: لازمه فلسفه کانت نفی جهان خارج و به تعبیری ایدئالیست بودن است، زیرا کانت میگوید علیت و وجود یکی از مقولات فاهمه هستند که در حوزه پدیداری کاربرد دارند ولی خود، آنها را در امور فینفسه که علت پدیدارها هستند به کار برده است و جهان خارج را اثبات کرده است. بنابراین کانت برای اثبات جهان خارج به ناروا از این اصل استفاده کرده است.
همچنین کانت، اصل علیت را قضیه تالیفی ما تقدم میداند. قضیه تالیفی ماتقدم، قضیهیی است که مفهوم محمول، مندرج در مفهوم موضوع نیست و از خصیصه کلیت و ضرورت برخوردار است. باز چنین عقیدهیی صحیح نیست. اصل علیت یک قضیه تحلیلی است که مفهوم محمول از تحلیل مفهوم موضوع به دست میآید: زیرا مفهوم معلول عبارت است از موجودی که وجود آن متوقف بر موجود دیگر و نیازمند به آن باشد. بنابراین مفهوم موضوع، مشتمل بر معنای احتیاج و توقف و نیاز به علت است که محمول قضیه مزبور را تشکیل میدهد. از این رو، این اصل از
بدیهیات اولیه و بینیاز از هر گونه
دلیل و برهانی است و صرف تصور موضوع و محمول برای
تصدیق به آن کفایت میکند. اما تصدیق به این قضیه، اثبات نمیکند که در جهان هستی، موجود نیازمند به علت وجود دارد. زیرا قضیه حقیقیه در حکم
قضیه شرطیه است. یعنی اگر موجودی به وصف معلولیت تحقق یافت به ناچار علتی خواهد داشت و همچنین این قضیه معلوم نمیکند که مصادیق معلول کدامند.
بعضی از فیلسوفان غربی که مفاد اصل علیت را درست درنیافتهاند، پنداشتهاند که مفاد اصل علیت، این است که هر موجودی نیازمند به علت است. از این رو به گمان آنان خدا هم که موجود است، باید علت و آفریننده داشته باشد. مثلا جان هاسپرز در این باره میگوید: «به هر حال فرض کنیم که ما بتوانیم این سوال را که آیا این جهان به عنوان یک کل، علتی دارد؟ چنین پاسخ دهیم که علت آن خداست، بعد از آن این سوال که علت خدا چیست، اجتناب ناپذیر است.
بسیاری از کودکان و نوجوانان با پریشانی زیاد از والدین خود این سوال را مطرح میکنند سوال آنان کاملادرست است. چون ما گفته بودیم که هر چیزی، علتی دارد و اگر آن سخن، صحیح باشد پس خدا هم باید علت داشته باشد و اگر خدا علت ندارد، پس این سخن درست نیست که هر چیزی، علتی دارد و حال آنکه اصل علیت که هر چیزی علتی دارد نخستین مقدمه این برهان است. بنابراین به نظر میرسد که برهان علی نه تنها بی اعتبار است بلکه فی نفسه
متناقض هم هست، زیرا این نتیجه که خدا علت ندارد، متناقض با این مقدمه است که میگوید، «هر چیزی، علتی دارد.»
هاسپرز غافل از آن بوده است که موضوع اصل علیت، موجود بطور مطلق نیست بلکه موجود معلول است و چون خدای متعال، معلول نیست، در نتیجه نیازی هم به علت و آفریننده نخواهد داشت.
درباره این مساله که ملاک احتیاج معلول به علت چیست، دیدگاههای مختلفی وجود دارد. متکلمان پنداشتهاند که ملاک احتیاج معلول به علت
حدوث زمانی است. یعنی هر موجودی که
حادث باشد و در یک زمانی موجود نباشد و بعد به وجود بیاید نیازمند به علت خواهد بود و
موجود قدیم را منحصر به خدای متعال دانستهاند و چنین استدلال کردهاند که اگر موجودی ازلی باشد و سابقه
عدم نداشته باشد، نیازی ندارد که موجود دیگری آن را به وجود بیاورد. اما فلاسفه معتقدند که ملاک احتیاج معلول به علت، امکان است. یعنی هر موجودی که ذاتا امکان عدم داشته باشد و فرض نبودن آن، محال نباشد، نیازمند به علت خواهد بود. کوتاه یا دراز بودن
عمر موجود ممکن، آن را بینیاز از علت نمیسازد، بلکه هر چه وجودش مستمر باشد، نیازش بیشتر خواهد بود. بنابراین امکان دارد که موجود ممکنی،
قدیم زمانی باشد ولی باز ممکن و نیازمند به علت. امکان صفت
ماهیت است و ماهیت، نسبتش به وجود و عدم یکسان است و باید موجود دیگری که علت است آن را از حد تساوی خارج سازد. البته چنین امکانی،
امکان ماهوی است و این امکان، با اصالت ماهیت سازگار است.
اما فیلسوفانی نظیر
صدرالمتالهین که قایل به اصالت وجودند، ملاک احتیاج معلول به علت را
امکان فقری و
وجودی دانستهاند، یعنی
فقر وجودی و وابستگی ذاتی بعضی از وجودها، ملاک احتیاج به
وجود غنی و بینیاز است. بنابراین اصل علیت چنین میشود: هر موجود فقیر و وابستهیی به علتی نیاز دارد. عقیده صدرالمتالهین بر دو نظر قبلی برتری دارد. در سخنان امام علی (علیهالسلام) ملاک احتیاج اشیا به خداوند، ضعف و فقر وجودی آنهاست. چنانچه میفرماید: «کلّ شیء خاشع له وکلّ شیء قائم به، غنی کلّ فقیر و عزّ کلّ ذلیل وقوّة کلّ ضعیف.»
یعنی «هر شی به خدا قیام دارد و خدا غنای هر فقیری و عزت هر ذلیلی و قوت و نیروی هر ضعیفی است و هر چیزی و هر نیرویی غیر از خداوند ضعیف و فقیر است، و هر فقیری به او نیازمند.» و همچنین میفرماید: «کلّ قوی غیره ضعیف: هر قوی غیر از خدا ضعیف است»، یعنی تنها خداوند قوی است و هر چیزی غیر از خدا ضعیف و فقیر است و هر فقیری به غنی وابسته است و خدا غنا و قوه هر چیزی است. حضرت در تعبیر دیگری میفرمایند: منزه است خدایی که از هر چیزی غنی است و هیچ یک از اشیا بی نیاز از او نیست. سبحان الغنی عن کلّ شیء و لاشیء من الاشیاء یغنی عنه. حضرت در این تعابیر میفرمایند: همه اشیا نیازمند اویند. اگر ما ملاک را حدوث زمانی بگیریم، در صورت اثبات مجردات، حدوث زمانی شامل آنها نمیشود زیرا که مجردات زمانمند نیستند و حال آنکه بر آنها شی مخلوق اطلاق میشود و هر شی مخلوقی نیازمند به خداست. بنابراین تمام مخلوقات و اشیای معلول، نیازمند به خدایند و آن هم به خاطر وابستگی و فقر وجودی آنهاست.
از بحث قبل روشن شد که ملاک احتیاج معلول به علت ضعف وجودی است. ضعف مرتبه وجودی، آثار و نشانههایی دارد که به وسیله آنها میتوان معلولیت موجودی را شناخت و از جمله آنها، محدودیت زمانی و مکانی و محدودیت آثار و وابستگی به غیر و تغییرپذیری و حرکت پذیری و فناپذیری و غیره را میتوان به شمار آورد.
موجودی که تغییر را میپذیرد، حتما فقر وجودی دارد در نتیجه معلول است چرا که تغییر علامت فقدان و کمبود است و روشن است که موجود دارای
نقص و کمبود، خود نمیتواند کمبود خویش را مرتفع سازد، بلکه محتاج علتی است که آن را از قوه به
فعلیت برساند. موجودی که محدودیت زمانی و مکانی دارد، حتما فقر وجودی دارد و در نتیجه معلول خواهد بود زیرا که یا سابقه نیستی دارد یا لاحقه نیستی. موجودی که به نحوی وابستگی به غیر داشته باشد ضعف وجودی دارد، در نتیجه معلول خواهد بود. با توجه به این خصوصیات آشکار میشود که جهان بستر تغییر و تحولات است و موجودات این جهان سابقه و لاحقه نیستی دارند و اجزای آن به هم وابسته هستند. بنابراین جهان، معلول خواهد بود. از این روست که امام علی (علیهالسلام) میفرمایند: هر چیزی غیر از خداوند معلول است، «کلّ قائم فی سواه معلول.» هر معلولی به او قیام دارد، در نتیجه هر چیزی غیر از خدا به او قائم است: «کلّ شیء قائم به». و اوست که
حیات و
نور هر چیزی است: «هو حیاة کلّ شیء و نور کلّ شیء». بنابراین، از این بیانات نتیجه میگیریم که موجودی که متصف به این صفات باشد یعنی گذر
زمان او را تغییر دهد و محدودیت مکانی داشته باشد، حالت آن تغییر کند،
سکون و حرکت بر او عارض شود، و مثل و مانند داشته باشد و بزاید و زاییده شده و زوال پذیر باشد، متصف به معلولیت میشود و ما تمام موجودات جهان را متصف به این صفات میدانیم، در نتیجه تمام آنها معلول خواهند بود. خداوند هیچ یک از این صفات لازمه معلولیت را واجد نیست. امام علی (علیهالسلام) در تعبیری میفرمایند: صفات خدا مباین صفات مخلوقات است: «مباین لجمیع ما احدث فی الصفات.» بنابراین، خداوند متصف به هیچیک از این اوصاف نیست و هر موجودی که متصف به این صفات باشد معلول خواهد بود. جهان، متصف به این صفات است، در نتیجه معلول خواهد بود. و هر معلولی، به علتی نیاز دارد. بنابراین آن علت، هیچ یک از آن خصوصیات را نباید داشته باشد و آن چیزی جز خدا نخواهد بود.
بعضی از معترضان به برهان علّی میگویند: چه اشکالی دارد که سلسله علل تا بینهایت ادامه داشته باشد، یا اینکه خود جهان علت خود باشد، در آن صورت نمیتوان خدا را اثبات کرد.
فلاسفه در مقابل، این اشکال را مطرح کردهاند که تسلسل علل تا بینهایت محال است.
امتناع آن را بدیهی یا حداقل قریب به بداهت میدانند و دلایلی بر این امتناع، اقامه کردهاند که به نمونههایی از آن اشاره میکنیم.
۱: اگر ما سلسلهیی از علل و معلولات را فرض کنیم که هر یک از علتها، معلول علت دیگری باشد، سلسلهیی از تعلقات و وابستگیها خواهیم داشت و بدیهی است که وجود وابسته بدون وجود مستقل که طرف وابستگی آن باشد، تحقق نخواهد یافت. پس به ناگزیر باید ورای این سلسله وابستگیها و تعلقات، وجود مستقلی باشد که همگی آنها در پرتو آن تحقق یابند: زیرا مجموع بینهایت محتاج و وابسته هرگز غیرمحتاج و مستقل و غنی نخواهد شد. همچنان که مجموع بینهایت صفر، عدد صحیح نخواهد شد.
۲:
ابن سینا میگوید اگر سلسلهیی را فرض کنیم که اعضای آن همگی وصف معلولیت را داشته باشند، یعنی یک سلسله نامتناهی که هر عضوی از آن در عین علت بودن، معلول هم باشند، فرض آن مستلزم نتایج باطل است. زیرا مجموع این سلسله یا علتی دارد یا بدون علت است. فرض بدون علت بودن با معلولیت و نیازمندی آنها تنافی دارد، پس این سلسله باید علتی داشته باشد.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «برهان علیت از دیدگاه امام علی(ع)»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۱۱/۱۷.