امرؤالقیس
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اِمْرَؤالْقَیْس، مشهورترین شاعر سراسر
ادبیات عرب است.
در زندگی نامه امرؤالقیس، علاوه بر خطوط تاریخی که ممکن است بر واقعیات منطبق باشد، افسانهها را نیز نمیتوان از نظر دور داشت، زیرا بیشتر همین افسانههاست که موردتوجه ادیبان قرار گرفته، در
ادبیات اسلامی تأثیر فراوان گذاشته، و صدها اشاره ادبی و
استعاره و
کنایه بر دوششان بار شده است، چندان که بدون اطلاع از آنها، بسیاری از عبارات قابل فهم نخواهد بود.
کلمه امرؤالقیس خود اندکی مبهم است. آیا مراد از آن «خدمتگزار بت قیس» است، یا «امیر قبیله قیس» ؟ به هر حال، شاعر خود را امرؤالقیس خوانده است،
اما ادیبان عرب برآنند که این
لفظ باید نوعی
لقب باشد و به همین سبب، به دنبال
نام واقعی او میگردند و این نامها را مطرح میکنند: حُندُج، عَدی، مُلَیْکه
و سلیمان
امرؤالقیس احتمالاً در سرزمین بنی اسد زادهشد
و شاید نامهای محل در نخستین اشعارش بر این امر دلالت داشته باشد؛
پدرش حُجر، ملقب به آکل المُرار که امیر کنده بود،
او را در جوانی وی از خود راند. علت این امر مانند دیگر امور در زندگی شاعر روشن نیست، گرچه برخی از نویسندگان اموری چون شاعری و عشقورزی او را
سبب رانده شدنش دانستهاند.
در هر حال، شاعر برای بار نخست سرگردان بیابانها شد و به قول ابوالفرج
به جماعتی از قبایل طی، بکر و کلب - که مانند او آواره بودند - پیوست. سپس به داییش شرحبیل رئیس بنی دارِم پناه برد.
روایت مشهورتر حاکی از آن است که وی همچنان سرگردان بود، تا آنکه پدرش به دست بنی اسد کشته شد.
شاعر برای بازستاندن خونبهای پدر از بنی اسد دست به دامان قبایل بکر و تغلب
یا ذوجدن در حمیر
زد. حکایت
جنگ و گریزهای او در اینجا بسیار مفصل و سخت متناقض است. بنی اسد که از این احوال آگاه شده بودند، راه
آشتی پیش گرفتند، خونبهایی کلان و گروهی گروگان پیشنهاد کردند. این ماجرا خود انگیزهای برای ساختن داستانهایی دلانگیز شده است.
روایات، شاعر بزرگ جاهلی،
عبید بن ابرص را نیز وارد ماجرا کرده، و آوردهاند که چون امرؤالقیس از پذیرفتن عذرخواهیهای بنی اسد سرباز زد، عبید
قصیده ای سرود و امیرزاده را سخت
تهدید کرد،
حسین
این قصیده را
جعلی میداند.
با اینهمه، امرؤالقیس سر در پی بنی اسد گذارد و چون به ایشان رسید، با سپاهیان خود که از قبایل بکر و تغلب بودند،
شمشیر در میان آنان نهاد
پس از این جنگ امرؤالقیس درباره
پیروزی خود قطعهای سرود و
خمر ی را که از زمان
قتل پدر تا بازستاندن خونبها بر خود
حرام کرده بود، بر خود
حلال ساخت.
با اینهمه، امرؤالقیس میخواست به جنگ ادامه دهد، ولی بکریان و تغلبیان از جنگ دست کشیدند. پس شاعر باز سرگردان شد و بر
اسب خود،
شقرا نشست و دست به دامان کسانی بس گوناگون زد و ماجراهای بسیار پیش آمد که درباره هریک داستانها و قطعههای منظوم فراوان نقل شده است.
در مراحل پایانی این سرگردانی، یکی از مشهورترین شخصیتهای
عصر جاهلی سمؤل صاحب
قصر معروفی در
تیماء ظاهر میشود. اخبار جاهلی، شاعر را به خدمت این شخصیت نیمافسانهای میکشانند و حتی قصیدهای در
مدح سمؤل به او نسبت میدهند که به نظر ابوالفرج به سخن امرؤالقیس شبیه نیست و بیتردید ساختگی است.
به هر حال، شاعر از سمؤل میخواهد که او را به
حارث امیر
غسانی معرفی کند تا او بار یافتن به حضور
قیصر را برایش آسان سازد. این خواسته جامه عمل میپوشد و شاعر راهی بارگاه قیصر میشود. ذکر این سفر در قصیده بلندی آمده است
و نشان از آن دارد که
عمرو بن قمیئه شاعر و کسانی دیگر در این سفر همراه او بودهاند. الیندر بر این باور است که با بازشناسی نام جایهایی که در قصیده آمده، میتوان مسیر شاعر را معین کرد. اینک آنچه شگفت مینماید آن است که در این قصیده یا اشعار دیگر امرؤالقیس، سخنی از وضع دربار حارث غسانی، یا دربار قیصر نمیرود؛
به هر حال، در همان زمان، مردی
طماح نام از قبیله بنی اسد که برادرش به دست امرؤالقیس کشته شده بود،
حیله ای ساز کرد و
امپراتور را از آن ترسانید که اگر این شهزاده سرکش نیرومند گردد، باری دولت خود او را نیز تهدید خواهد کرد. از اینرو، امپراتور بر وی
خشمگین شد؛ اما در برخی روایات سبب خشم قیصر روابط عاشقانه شاعر با
دختر وی دانسته شده است.
به هر روی، امرؤالقیس در راه بازگشت بود که امپراتور هدایایی برای او فرستاد و در آن میان، پیراهنی
زهر آگین بود که چون شاعر پوشید، ریشهای کلان بر اندامش افتاد. از آن پس وی که
الملک الضِلّیل (شهریار سرگردان) لقب داشت،
ذوالقروح (زخم برداشته) خوانده شد.
شاعر مجروح سرانجام به آنقره (آنکارا) رسید و در پای کوهی به نام عسیب فرود آمد و چون دریافت که زندگیش به پایان رسیده است، شعر
مرگ را سرود.
در قصیدهای ۱۵ بیتی
شاعر به
بیماری خود و
خیانت طماح اشاره کرده است. آخرین لحظات زندگی او را ابیاتی ساده و مؤثر - اما کاملاً ساختگی - آرایش داده است.
منابع کهن تقریباً بدون هیچ اظهار نظر
انتقاد آمیزی
روایات و اشعار منسوب به امرؤالقیس را نقل کردهاند و لغتشناسان هیچ شاهدی را استوارتر از اشعار او نمیشناسند. همین عنایت ویژه موجب شده است که شعر او حتی به تفاسیر
قرآن کریم و شروح
نهج البلاغه نیز راه یابد.
پژوهشگران معاصر عرب توجه خاصی نسبت به این شاعر ابراز داشتهاند. از زمانی که لویس شیخو «دیوان» او را همراه با شرح حالی مختصر در
شعراء النصرانیه آورد (۱۹۲۶م)، همه کتابهای عمومی ادبیات عرب از نویسندگانی چون
جرجی زیدان ، فاخوری، فرّوخ و
رافعی وی را محور اصلی مطالعات خود قرار دادند. با آنکه گفت و گو درباره امرؤالقیس، در تاریخهای ادبی ویژه عصر جاهلی و چندین کتاب مستقل در شرح احوال او بسیار گسترده است، اما باید گفت که اینگونه آثار جنبه علمی - پژوهشی ضعیفی دارند و بحثهای اروپاییان در این باره غالباً
جدی تر است و در کتابهای تاریخ ادبیات عرب از دانشمندانی چون نالینو، گیب، عبدالجلیل، آندره میکل،
بروکلمان و
بلاشر ، و نیز در مقالاتی از اُلیندر، گریفینی، فیشر و لایل بررسیهای محققانه و نظرات جالبی درباره این شاعر نامدار دیده میشود.
وی چنان قدرتمند است و شعر ش چنان در دل عربها جای گرفته است که به رغم همه کجرویهایش، پارسایان
مسلمان هم چندان به ستیز با او برنخاسته، و شعرش را
تحریم نکردهاند؛ اما در
اخبار زندگی او مطلقاً هيچ موضوعى يافت نمىشود كه بتوان بر آن اعتماد كرد؛ در اشعارش نیز هیچ بیتی نیست که بتوان قاطعانه بر
صحت آن، به همان شکل نقل شده،
اطمینان یافت.
در عصر حاضر، به ویژه از ۱۸۶۴م که نولدکه در شعر جاهلی به دیده
تردید نگریست، بحث درباره صحت یا ساختگی بودن این آثار، از جمله اشعار امرؤالقیس، به شدت بالا گرفت، چندان که اینک صدها کتاب و مقاله درباره این شاعر میتوان یافت.
انبوه روایاتی که درباره امرؤالقیس میتوان گرد آورد، شامل چندین مجلد میشود، اما در آنها همه چیز در هالهای از
ابهام فرو رفته، و رنگ
افسانه بر همه آنها غالب است. زندگینامه امرؤالقیس - اگر بتوان چنین نامی بر مجموعه آن روایات نهاد - در حقیقت از قرن ۳ق/۹م در کتب ادب مانند آثار
ابن قتیبه ،
ابن سلام و
ابوالفرج اصفهانی گرد آمده است. علاوه بر این، در بسیاری از کتب ادبی، تاریخی، لغتشناسی و فرهنگنامهها مانند آثار
جاحظ ،
طبری ،
ابن اثیر ،
ابن درید ،
وشاء ،
تنوخی ،
مرزبانی و
ابن فارس روایات و اشعار پراکنده منسوب به او آمده است، به گونهای که میتوان فهرست بلندی از اینگونه آثار ترتیب داد.
اخبار افسانهگون لاجرم خاطر پژوهشگران را پریشان میسازد. گفته شد که ابوالفرج یکی از قصاید او را سراپا جعلی پنداشته است؛ ریاشی نیز بسیاری از آثار منقول در دیوان او را ساختگی و متعلق به یاران وی میپندارد
و
ابن رشیق تنها به درستی بیست و چند
قطعه و قصیده از او اعتقاد دارد.
معارضه محققان معاصر با شعر امرؤالقیس در چارچوب معارضه کلی با شعر جاهلی جلوهگر شده است. از ۱۸۶۴م که نولدکه، و سپس
آلوارت در این آثار به دیده تردید نگریستند، و آنگاه در ۱۹۲۵م که مارگلیوث همه آنها را مجعول خواند،
شعر امرؤالقیس نیز لاجرم به وادی مجعولات و افسانهها پیوست. در میان دانشمندان عرب،
طه حسین نخستینبار خط
بطلان بر همه اشعار جاهلی کشید. وی در کتاب
فی الشعر الجاهلی بخش نسبتاً مفصلی را به امرؤالقیس اختصاص داده،،
و در صحت و
اصالت ماجراها و اشعار او از نظر زبان ، روایت تاریخی،
راوی ، سبک شعر و خلاصه خود شاعر تردید کرده است.
اما پیش از این، وی در پی یافتن انگیزه استواری برای جعل این داستانها و اشعار مربوط به آنها برآمده، میپندارد که زندگی امرؤالقیس در حقیقت چیزی نیست جز ماجرای زندگی عبدالرحمان
ابن اشعث (ه م)، نواده
اشعث بن قیس کندی (از اقوام امرؤالقیس) که برضد
حجاج قیام کرد و کشته شد. به عقیده او کندیان خواستهاند با جعل داستانهای امرؤالقیس خاطره عبدالرحمان را جاودان سازند.
طه حسین شعر امرؤالقیس را به دو بخش میکند: ۱. آنچه به روایات زندگی او مربوط است؛ ۲. آنچه مستقل مینماید. آنگاه مینویسد: اشعار مربوط به روایات، به سبب جعلی بودن روایات، خود به خود جعلی مینماید، به خصوص که قدما هم به این نقص پی برده بودند؛ چنانکه ابوالفرج قصیده او را در مدح سمؤل جعلی میداند.
این شعر و نیز ستایش بزرگیهای سمؤل را یکی از نوادگان او به نام
دارِم ساخته است.
از قصاید نوع دوم که با اخبار مربوط به زندگی او رابطه ندارد، تکلف و
ضعف به شدت تمام آشکار است. اصولاً امرؤالقیس یمنی بوده، در حالی که زبان شعر او بیشتر قریشی است و این دو زبان با هم
تفاوت فاحش داشتهاند. حتی اگر بپذیریم که زبان
قریش در قرن ۶م سیادت داشته، و فراگیر بوده است، باز امرؤالقیس چگونه میتوانسته به زبانی
شعر بسراید که هنوز رسمیت یا رواج کافی نیافته بوده است؟
به علاوه، در زمان امرؤالقیس حوادث عظیم و گستردهای رخ داده است، جنگ بسوس حدود ۴۰ سال ادامه یافته، و دایی شاعر کُلَیب در همان جنگ کشته شده است. همچنین بدبختیهای دایی دیگرش مهلهل بسیار
شهرت دارد، اما او به هیچیک از این پدیدهها اشاره نکرده است.
طه حسین مشهورترین شعر او، یعنی «معلقه» را نیز آکنده از جعلیات میداند. البته افسانه آویختن معلقات به دیوار
کعبه را به کلی نادیده میگیرد، زیرا خود این افسانه هم در زمانهای متأخر (قرن ۴ق/۱۰م) پدیدار شده است. باید گفت: در درون قصیده، ترتیب ابیات سخت بیسامان است، به همین سبب، خاورشناسان این شعر را فاقد وحدت موضوعی میدانند. البته نقص شعر جاهلی، زاییده جعلیات موجود در آن است، نه ساختار آن. در معلقه امرؤالقیس، ماجرای عشقبازیها نسبتاً گسترده است و همه را یکی از راویان شعر او، یعنی
فرزدق شاعر ساخته است.
داستانهای چند دیدار عاشقانه و گفت و گو با معشوق را نیز در این
قصیده و قصیده «الا انعم صباحاً...» میتوان یافت. این قصاید بیتردید مربوط به دوره اسلامیند و تحت تأثیر شعر عاشقانه
عمر بن ابی ربیعه ساخته شدهاند.
همین انتقادهای طه حسین همراه با حملات تند دیگری که به اساس شعر جاهلی وارد آورد، شور و شری عظیم در کشورهای عربی به پا کرد و گروهی خشمگینانه، به دفاع از «میراث ملی» عرب برخاستند و سرانجام - دست کم در زمینه سیاسی - اجتماعی - او را محکوم کردند.
برخی کوشیدهاند در آثار رومی آن روزگار اثری از امرؤالقیس بازیابند. پروکوپیوس و نونوسوس هر دو به مردی به نام کایسوس- که امارت کنده و مَعَدّ را داشته، و از
قسطنطنیه نیز دیدارکرده بوده است - اشاره کردهاند، و کوسن دوپرسوال او را امرؤالقیس پنداشته است، اما معلوم نیست که این نام بر نام امرؤالقیس منطبق شود. معادل این نام عربی قاعدتاً باید در یونانی «آمُرکسوس » باشد. علاوه بر آن، آنچه کایسوس در قسطنطنیه انجام داده است، هیچ شباهتی به ماجراهای امرؤالقیس ندارد.
دیوان امرؤالقیس را نخستینبار دوسلان در پاریس (۱۸۳۷م) انتشار داد و اساس کار او نیز روایت شنتمری (از اصمعی) از دیوان ۶شاعر بزرگ جاهلی (دواوین الشعراء السته) بوده است. از ۱۸۶۵م به بعد، روایت دیگری از دیوان که به دست بطلیوسی (قرن ۵ق/۱۱م) جمع شده بود، بارها در کشورهای شرقی به چاپ رسید. (مثلاً تهران، ۱۲۷۲ش؛ تبریز، ۱۳۰۳ش، چ سنگی) در ۱۸۷۰م آلوارت «دیوان شاعران ششگانه » از جمله امرؤالقیس را براساس روایت سکری منتشر ساخت و چندین قطعه را که خود یافته بود، نیز بر آن افزود. سپس در ۱۹۳۰م
حسن سندوبی ، دیوان او را (همراه با آثار امرؤالقیسهای دیگر) در قاهره چاپ کرد. بار دیگر در ۱۹۴۴م،
محمد فرید ابوحدید دیوان او را در قاهره منتشر ساخت. سرانجام، این دیوان پس از چاپهای متعدد و غیرقابل اعتماد، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم در ۱۹۵۸م (قاهره) انتشار یافت. این پژوهشگر، با توجه به ۶ نسخه از دیوان امرؤالقیس (نسخههای شنتمری، طوسی، سکری، بطلیوسی، ابن نحاس و ابوسهل)، دیوان را براساس روایت اصمعی شامل ۲۸ قصیده، و روایت مفضل ضبی شامل ۱۹ قصیده تدارک دیده، و آنگاه ۵۳ قصیده و قطعه هم از روایات دیگر بر آن افزوده است. ضیف ۲۸ قصیده دیوان به روایت اصمعی را یک به یک موردبررسی قرار داده، و نتیجه گرفته است که قصاید شماره ۱، ۲، ۱۱ و ۲۷ (به اعتماد روایات) به راستی از امرؤالقیسند، برخی دیگر نیز مورد تردیدند و شماری نیز بیتردید از امرؤالقیس نیستند.
دیوان امرؤالقیس شامل قصیدهای ۸۰ بیتی است که معلقه (یعنی سینهریز، گردنآویز، گلوبند و نه «آویخته شده به دیوار کعبه »)
نام گرفته است و بیتردید در این قصیده که غالباً صحت انتسابش را به امرؤالقیس قطعی پنداشتهاند، باز بسیاری از ابیات را - براساس قول قدما - باید به کنار نهاد. مثلاً ابیات ۵۹ تا ۶۲
که در روایات طوسی، سکری و دیگران، و نیز در شرح زوزنی و تبریزی و قرشی آمده، در روایت اصمعی
موجود نیست
و غالب راویان در انتساب آنها تردید کردهاند.
اما هیچ قصیدهای در ادبیات عرب نمیتوان یافت که بتواند تا این حد، خیالهای دلانگیز و افسانههای دیرین را در
ذهن خواننده عرب برانگیزد. تصور نیایی که هم والایی شاهزادگان را دارد، هم دلاوری جنگاوران را، هم ظرافت دلباختگان را، هم جسارت صعلوکان را، هم گستاخی شهسواران عشق باز را آنچنان دل تازیان را به هیجان میآورد که دیگر هیچ گاه نمیتوانند چشم از او بپوشند. به خصوص که همه این خصایص در هالهای از
ابهام نهفته است و به زبانی گاه روشن و پرده در، گاه رمزآلود و پرابهام بیان شده است. بدینسان، خیال خواننده خود دست اندرکار خلق هنری میشود و میتواند به میل خویش بخشهای پراکنده قصیده را به هم پیوند دهد و سپس همراه شاعر از خیمهگاه این یار، یا از ویرانههای منزلگه آن یار، به بارگاه امیران سر زند، در سینه سوزندهترین
صحرا اسب بتازد و نیمه شبان به وصف ستارگان بپردازد. اینک «قِفا نَبْکِ...» با آن قهرمانِ بی مانندِ افسانهای خویش، یکی از عناصر اساسی
ادب عربی شده، و گویی استقلالی تمام یافته، و درجهای خاص کسب کرده است. انتقادهای عالمانه را دیگر توان آن نیست که شاهکار ادبیات عرب را از فرهنگ عربی بازستاند یا بر آن خدشهای وارد کند: بیش از هزار سال است که «قفانبک...» رمز زیبایی شده است.
در این شعر، نوآوریهای شاعر بسیار متعدد است.
وصف های گوناگون،
صور خیال ، الفاظ نوظهور، شیوههای بیان همه باعث شده است که بارها در حق شاعر بگویند: «او نخستین کسی است که...»؛ و بدینسان در کتب «
الاوائل » جای مخصوصی به امرؤالقیس داده شده است: گویند او نخستین کس بود که بر فراز ویرانههای یار سفر کرد، ایستاد و گریست (مایه اصلی نسیب)؛ هر چند که خود به تقلید از
ابنخذام در این باب
اعتراف کرده است،
اما کسی به اعتراف او اعتنایی ندارد. او نخستین کسی است که زنان را به آهوان
سفید تشبیه کرده، نخستین کسی است که بر «اسب دَدْبند» (قید الاوابد) به
شکار رفته، و
اسب را به
چوب مانند کرده است.
ابیات ۷۷گانه معلقه
را به چندین دسته میتوان بخش کرد که هر بخش نیز به موضوع خاصی پرداخته است. نیمه اول قصیده، شعری عاشقانه و شامل چند تصویر بسیار معروف است، مانند گریه بر ویرانههای منزلگه یار؛ یاد فاطمه و ماجرای داره الجلجل؛ شب، ستارگان،...؛ اسب و مشهورترین وصف آن (مِکرّ، مِفرّ،...)؛ صحنه شکار؛ و آذرخش،
باران ،
سیل .
معلقه امرؤالقیس نهتنها در دیوان وی آمده، بلکه در مجموعه «معلقات» نیز که از زمان
حماد راویه (د ۱۵۵ق/۷۷۲م) گردآوری شده، و نیز در تمامی شروح آنها مذکور است.
این معلقه به زبانهای مختلف ترجمه شده است. کهنترین ترجمه به زبان لاتینی توسط
وارنر (لیدن، ۱۷۴۸م)، و ترجمه انگلیسی آن به قلم
جونز (لندن، ۱۷۸۲م) صورت گرفت؛ ترجمههای فرانسوی کتاب ظاهراً با دوساسی در قرن ۱۹م آغاز شد؛ در ۱۸۰۲م اولینبار به قلم هارتمن به آلمانی ترجمه گردید و در ۱۸۲۴م توسط بُلمر به سوئدی بازگردانده شد. دو ترجمه هم به
فارسی از آن انتشار یافته که یکی از آنِ عبدالمحمد آیتی است (در معلقات سبع، تهران، ۱۳۴۵ش) و دیگری از کاظم برگنیسی. (در یادنامه بهار، تهران، انجمن مفاخر فرهنگی)
نام امرؤالقیس افزون بر شاعر بزرگ
عرب ، بر چندین تن دیگر نیز اطلاق شده است که شمارشان در «
اخبار المراقسه » سندوبی به ۲۸ میرسد و مشهورترین ایشان، بیگمان امیر حیره است،
اما از اینان هیچیک، با وجود امرؤالقیس بزرگ، نتوانستند سربرکشند، به خصوص که اگر اینان اشعار زیبایی هم داشتهاند، راویان آنها را به همان شاعر بزرگ نسبت دادهاند.
اکنون میتوان به ۶ شاعر جاهلی اشاره کرد که ابیات اندکی از آنان در دست است: ۱.
امرؤالقیس بن بحر ؛ ۲.
امرؤالقیس بن بکر کندی ؛ ۳.
امرؤالقیس بن حُمام کلبی ؛ ۴.
امرؤالقیس بن عمرو کندی ، خویشاوند امرؤالقیس بزرگ؛ ۵.
امرؤالقیس بن کلاب عُقیلی ؛ ۶.
امرؤالقیس بن مالک حِمیری که قصیده نسبتاً بزرگی به نام او ثبت است، اما این قصیده را به امرؤالقیس بزرگ نیز نسبت دادهاند.
نام شاعر مشهور جاهلی مُهَلهِل نیز امرؤالقیس بود، اما همه جا او را مهلهل خواندهاند که گویا لقب وی بوده است.
چند تن امرؤالقیس نیز در آغاز پیدایش
اسلام میزیستند که هر یک، به عللی چند، شهرتی کسب کردهاند:
یکی از آنان امرؤالقیس بن عابس از حضرموت است که یک بار در خدمت
حضرت پیامبر (ص) با مردی دیگر به نام ربیعه حضرمی بر سر مالی
مخاصمه کرد و با آنکه
مال به او میرسید، از آن
چشم پوشید تا - بنابر
بشارت پیامبر (ص) -
بهشت نصیبش شود. همین امر باعث شده است که نام او در انبوهی از کتابهای
حدیث و
ادب تکرار شود.
در
ماجرای ردّه وقتی مردم حضرموت به تحریک
اشعث بن قیس از پرداخت
صدقه سرباز زدند، امرؤالقیس نه تنها به خویشاوندان کندی خود نپیوست، بلکه در چندین نبرد بر ضد آنان شرکت جست.
وی حتی در مقابل اشعث به پاخاست و او را
اندرز داد و از خشم جانشینان پیامبر (ص) که بیگمان بر او چیره خواهند شد، ترساند
امرؤالقیس نامهای شامل ۵
بیت درباره
رده حضرموت برای
ابوبکر فرستاد؛ خلیفه نیز در نامهای او را «صالح» خواند.
بنا به روایت
ابن عساکر امرؤالقیس چندی در بَیسان
شام مسکن گزید، اما به هنگام بروز
طاعون عَمواس از آنجا به کنده بازگشت.
بعید نیست که اقامت او در شام اندکی پیش از رده حضرموت بوده باشد. وی در پایان عمر به گفته ابن عساکر
به
کوفه کوچید.
اشعار منسوب به او را شیخو
و سندوبی
جمع و چاپ کردهاند. این اشعار از ۸۰ و اندی بیت در نمیگذرد و برخی از آنها نیز ممکن است از شاعرانی دیگر، و به خصوص فندزمّانی باشد.
ابن عساکر ۶ بیت به او نسبت داده است
که جعلی به نظر میآید، اما از آنجا که به روایات عاشقانه امرؤالقیس بزرگ شبیه است، نظر را جلب میکند.
دو امرؤالقیس دیگر میشناسیم که اخبار آنها در هم خلط شده است: طبری از مردی به نام
امرؤالقیس بن اصبغ نام میبرد که بر قضاعه یا قضاعه و کلب از جانب
پیامبر (ص) امارت یافت. هنگام
رحلت پیامبر (ص) گروهی از کلبیان
مرتد شدند؛ اما امرؤالقیس بر اسلام باقی ماند.
ابن اثیر در پایان روایت خود میافزاید: ابوبکر به او که
جد سکینه دختر
امام حسین (ع) بود،
نامه فرستاد.
در همینجاست که دو شخصیت درهم میآمیزند، زیرا آنکه نیای حضرت سکینه خوانده شده است، امرؤالقیس فرزند عدی بود. او در روایات متعدد دیگر مردی نصرانی و با شوکت جلوه میکند که نزد عمر آمد و اسلام آورد. در همان مجلس نیز
امام علی (ع) دختر او
رباب را برای امام حسین (ع)
خواستگاری کرد. به همین مناسبت، بسیاری از منابع با اشاره به فضایل رباب، دو بیتی را که حضرت امام حسین (ع) در محبت خود به سکینه (ع) و رباب سرودهاند،
نقل میکنند.
این امرؤالقیس پیش از آنکه اسلام آورد، چندی اسیر
بنی شیبان شد و در آنجا شجاعتی از خود بروز داد و دو بیت نیز سرود که در غالب منابع تکرار شده است.
سندوبی،
برخلاف نظر
سیوطی ،
این دو تن را یکی پنداشته، و از آن دو، یک امرؤالقیس بن عدی، معروف به ابن اصبغ کلبی ساخته است. اما این هر دو تن، از نظر مرتضی عسکری، دو شخصیت مجعول بیش نیستند که تاریخ سازان
مغرض - به خصوص سیف بن عمر که منبع اصلی مورخان بزرگی چون
طبری بوده است - از خود برساختهاند تا سیر
تاریخ اسلام را بر حسب اهداف خویش
تحریف کنند. اخبار مربوط به ابن اصبغ در واقع از قرن ۴ق پدیدار میگردند و طی زمان، وسعت میگیرند، حال آنکه روایت در اصل بسیار کوتاه بوده که آن را هم سیف
جعل کرده بوده است.
(۱) ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۹۶۴م.
(۲) ابن رشیق، حسن، العمده، به کوشش محمد محیی الدین عبدالحمید، بیروت، ۱۹۷۲م.
(۳) ابن قتیبه، عبدالله، الشعر و الشعراء، بیروت، ۱۹۶۴م.
(۴) ابوالفدا، المختصر فی اخبار البشر، بیروت، ۱۹۶۰م.
(۵) ابوالفرج اصفهانی، علی، الاغانی، قاهره، ۱۹۶۳م.
(۶) امرؤالقیس، دیوان، به کوشش حسن سندوبی، قاهره، ۱۳۷۳ق/ ۱۹۵۳م.
(۷) امرؤالقیس، دیوان، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۹۵۸م.
(۸) امرؤالقیس، «معلقه»، شرح المعلقات العشر و اخبار شعرائها، بیروت، دارالکتب العلمیه.
(۹) باقلانی، محمد، اعجاز القرآن، به کوشش احمد صقر، قاهره، دارالمعارف.
(۱۰) بستانی، بطرس، ادباء العرب، دمشق، ۱۹۷۹م.
(۱۱) بلاشر، رژیس، تاریخ ادبیات عرب، ترجمه آ آذرنوش، تهران، ۱۳۶۳م.
(۱۲) پیگولوسکایا، ن. و. ، اعراب حدود مرزهای روم شرقی و ایران، ترجمه عنایتالله رضا، تهران، ۱۳۷۲ش.
(۱۳) حسین، طه، فی الشعر الجاهلی، قاهره، ۱۳۴۴ق/ ۱۹۲۶م.
(۱۴) حسین، طه، المجموعه الکامله لمؤلفات، بیروت، ۱۹۷۳م.
(۱۵) حسین، طه، من تاریخ الادب العربی، بیروت، ۱۹۸۱م.
(۱۶) سندوبی، حسن، مقدمه بر دیوان امرؤالقیس.
(۱۷) سیوطی، المزهر، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم و دیگران، بیروت، ۱۹۸۶م.
(۱۸) ضیف، شوقی، تاریخ الادب العربی، العصر الجاهلی، قاهره، ۱۹۷۶م.
(۱۹) عبید بن ابرص، دیوان، به کوشش حسین نصار، قاهره، ۱۳۷۷ق/۱۹۵۷م.
(۲۰) علی، جواد، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، بیروت/بغداد، ۱۹۶۹م.
(۲۱) قاموس.
(۲۲) مرزبانی، محمد، الموشح، به کوشش محبالدین خطیب، قاهره، ۱۳۸۵ق.
(۲۳) منوچهری دامغانی، دیوان، به کوشش دبیر سیاقی، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۲۴) یعقوبی، احمد، تاریخ، بیروت، ۱۳۷۹ق/۱۹۶۰م.
(۲۵) آمدی، حسن، المؤتلف و المختلف، به کوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، ۱۳۸۱ق/۱۹۶۱م.
(۲۶) ابن اثیر، علی، اسد الغابه، تهران، ۱۳۴۲ش.
(۲۷) ابن اثیر، علی، الکامل.
(۲۸) ابن اعثم کوفی، احمد، الفتوح، حیدرآباد دکن، ۱۳۸۸- ۱۳۹۸ق.
(۲۹) ابن حبیب، محمد، المحبر، به کوشش ایلزه لیشتن اشتتر، حیدرآباد دکن، ۱۳۶۱ق/۱۹۴۲م.
(۳۰) ابن حجر عسقلانی، احمد، الاصابه، قاهره، ۱۳۲۷ق.
(۳۱) ابن عبدالبر، یوسف، الاستیعاب، به کوشش علی محمد بجاوی، قاهره، ۱۳۸۰ق/۱۹۶۰م.
(۳۲) ابن عساکر، علی، التاریخ الکبیر، به کوشش عبدالقادر بدران، دمشق، ۱۳۳۱ق.
(۳۳) ابونعیم اصفهانی، احمد، معرفه الصحابه، به کوشش محمد راضی بن حاج عثمان، ریاض، ۱۴۰۸ق/۱۹۸۸م.
(۳۴) احمد بن حنبل، مسند، قاهره، ۱۹۷۲م.
(۳۵) حمزه اصفهانی، تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء، بیروت، دارمکتبه الحیاه.
(۳۶) دارقطنی، علی، المؤتلف و المختلف، به کوشش موفق بن عبدالله بن عبدالقادر، بیروت، دارالغرب الاسلامی.
(۳۷) سندوبی، حسن، «اخبار المراقسه و اشعارهم فی الجاهلیه و صدر الاسلام»، همراه شرح دیوان امری القیس، قاهره، ۱۳۷۳ق/۱۹۵۴م.
(۳۸) شیخو، لویس، شعراء النصرانیه بعد الاسلام، بیروت، ۱۹۲۴م.
(۳۹) صفدی، خلیل، الوافی بالوفیات، به کوشش فاناس، بیروت، ۱۴۰۲ق/۱۹۸۲م.
(۴۰) طبری، تاریخ.
(۴۱) عسکری، مرتضی، یکصد و پنجاه صحابی ساختگی، ترجمه ع م سردارنیا، تهران، ۱۳۶۱ش.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «امرؤ القیس»، ج۱۰ف ص۳۹۳۹.