اقرار زلیخا (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
زلیخا به تقاضای کامروایی از
یوسف علیهالسّلام اعتراف کرد.
قالت فذلکن الذی لمتننی فیه ولقد رودته عن نفسه فاستعصم....((همسر عزیز) گفت: «این همان کسی است که بخاطر (
عشق) او مرا سرزنش کردید! (آری،) من او را به خویشتن دعوت کردم؛ و او خودداری کرد! و اگر آنچه را دستور میدهم انجام ندهد، به
زندان خواهد افتاد؛ و مسلّماً خوار و ذلیل خواهد شد!»)
.. قالت امرات العزیز الــن حصحص الحق انا رودته عن نفسه وانه لمن الصدقین.((پادشاه آن زنان را طلبید و) گفت: «به هنگامی که
یوسف را به سوی خویش دعوت کردید، جریان کار شما چه بود؟» گفتند: «منزّه است
خدا، ما هیچ عیبی در او نیافتیم!» (در این هنگام) همسر عزیز گفت: «الآن
حق آشکار گشت! من بودم که او را به سوی خود دعوت کردم؛ و او از راستگویان است!)
زلیخا در حضور پادشاه
مصر بر
صداقت و
پاکدامنی یوسف علیهالسّلام
اعتراف کرد.
وقال الملک ائتونی به فلما جآءه الرسول قال ارجع الی ربک فسـله ما بال النسوة التی قطعن ایدیهن ان ربی بکیدهن علیم(پادشاه گفت: «او را نزد من آورید!» ولی هنگامی که فرستاده او نزد وی (یوسف) آمد گفت: «به سوی صاحبت بازگرد، و از او بپرس ماجرای زنانی که دستهای خود را بریدند چه بود؟ که خدای من به نیرنگ آنها آگاه است.»)
... قالت امرات العزیز الــن حصحص الحق انا رودته عن نفسه وانه لمن الصدقین.
زلیخا در حضور زنان مصری به پاکدامنی یوسف علیهالسّلام اعتراف کرد.
وقال نسوة فی المدینة امرات العزیز((این جریان در شهر منعکس شد؛) گروهی از زنان شهر گفتند: «همسر عزیز، جوانش (غلامش) را بسوی خود دعوت میکند!
عشق این
جوان، در اعماق قلبش نفوذ کرده، ما او را در
گمراهی آشکاری میبینیم!»)
قالت فذلکن الذی لمتننی فیه ولقد رودته عن نفسه فاستعصم...(هنگامی که (همسر عزیز) از فکر آنها باخبر شد، به سراغشان فرستاد (و از آنها دعوت کرد)؛ و برای آنها پشتی (گرانبها، و مجلس باشکوهی) فراهم ساخت؛ و به دست هر کدام، چاقویی (برای بریدن
میوه) داد؛ و در این موقع (به یوسف) گفت: «وارد مجلس آنان شو!» هنگامی که چشمشان به او افتاد، او را بسیار بزرگ (و زیبا) شمردند؛ و (بیتوجه) دستهای خود را بریدند؛ و گفتند: «
منزه است خدا! این
بشر نیست؛ این یک
فرشته بزرگوار است!»)
مرکز فرهنگ و معارف قرآن، فرهنگ قرآن، ج۴، ص۱۵۲، برگرفته از مقاله «اقرار زلیخا».