افتراء به انبیاء
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
دادن نسبتهای ناروا و
اتهام زدن یکی از ابزار مقابله
مشرکان با
انبیای الهی بود، و
به این خاطر
به انبیای الهی
افتراء می زدند که در
قرآن مواردی از آن ذکر شده هست.
اتهام زدن یکی از ابزار مقابله
مشرکان با
انبیای الهی بود،
بهگونهای که هیچ
پیامبری را
خداوند مبعوث نکرد، جز اینکه
به او نسبت
جادو یا
جنون میدادند: «کذلِک ما اَتَی الَّذینَ مِن قَبلِهِم مِن رَسول اِلاّ قالوا ساحِرٌ اَو مَجنون».
یا آنان را
شاعری دیوانه قلمداد میکردند: «و یقولونَ اَئِنّا لَتارِکوا ءالِهَتِنا لِشاعِر مَجنون».
گاهی آنان را منتسب
به بیخردی و
دروغگویی میکردند: «اِنّا لَنَرک فی سَفاهَة و اِنّا لَنَظُنُّک مِنَ الکـذِبین».
و زمانی آنان را انسانهای
مسحور شده خطاب میکردند: «قالوا اِنَّما اَنتَ مِنَ المُسَحَّرین».
یا نسبت
کهانت به آنان میدادند.
یا
اهل ابطال میشمردند: «ولـَئِن جِئتَهُم بِـایة لَیقولَنَّ الَّذینَ کفَروا اِن اَنتُم اِلاّ مُبطِـلون».
«مُبطِـلون» تعبیر جامعی است که همه نسبتهای ناروای
مشرکان اعم از نسبت
دروغ،
سحر،
جنون وغیره را شامل است.
گاه نیز میگفتند:
پیامبران با سحر خود میخواهند
مردم را از سرزمینشان بیرون کنند: «قالَ لِلمَلاَِ حَولَهُ اِنَّ هـذا لَسـحِرٌ عَلیم یریدُ اَن یخرِجَکم مِن اَرضِکم بِسِحرِهِ فَماذا تَأمُرون».
یا میگفتند: پیامبران با ادعای
نبوت قصد تسلط بر
مردم را دارند: «ما هـذا اِلاّ بَشَرٌ مِثلُکم یریدُ اَن یتَفَضَّلَ عَلَیکم».
همچنین
یهود، سنتهای ناروایی
به موسی(علیه السلام)از جمله،
قتل هارون، داشتن
مرض پیسی و
ارتباط نامشروع دادند که
خداوند آن حضرت را از این نسبتها مبرّا دانست
«... لا تَکونوا کالَّذینَ ءاذَوا موسی فَبَرَّاَهُ اللّهُ مِمّا قالوا ...».
یهود افترای دیگری را نسبت
به سلیمان روا میداشتند که وی را
ساحر و حکومتش را برخاسته از
سحر میدانستند، در نتیجه معتقد
به کفر او بودند.
قرآن این
اتهام را از او نفی کرده و
شیاطین عصر وی را
کافر شمرده است:«و ما کفَرَ سُلَیمـنُ ولـکنَّ الشَّیـطینَ کفَروا یعَلِّمونَ النّاسَ السِّحرَ».
افزون بر اتهامات فوق، یهود و
نصارا برای حق جلوه دادن دین خود
به برخی از
انبیای الهی از جمله
ابراهیم،
اسماعیل،
اسحاق،
یعقوب و
اسباط(علیهم السلام) نسبت
دروغ دیگری داده و آنان را
یهودی یا
نصرانی و همکیش خود میشمردند: «اَم تَقولونَ اِنَّ اِبرهیمَ واِسمـعیلَ واِسحـقَ ویعقوبَ والاَسباطَ کانوا هودًا اَونَصـری قُل ءَاَنتُم اَعلَمُ اَمِ اللّهُ ومَن اَظـلَمُ مِمَّن کتَمَ شَهـدَةً عِندَهُ مِنَ اللّهِ و مَا اللّهُ بِغـفِل عَمّا تَعمَلون».
نسبت ناروای دیگری که
مشرکان بسیار آن را درباره
پیامبر اسلام بهکار میبردند،
اتهام از پیش خود ساختن
قرآن و انتساب آن
به خداوند بود.
که گاهی در حضور آن حضرت او را در آوردن
وحی افترازننده خطاب میکردند:«قالوا اِنَّما اَنتَ مُفتَر»
یا در غیاب وی، او را
به جعل قرآن متهم میساختند: «اَم یقولونَ تَقَوَّلَهُ».
و گاهی
قرآن را
خوابهایی پریشان میدانستند که پیامبر از جانب خود آن را بافته است: «بَل قالوا اَضغـثُ اَحلـم بَلِ افتَرهُ».
و گاه آن را داستانهای پیشینیان معرفی میکردند: «یقولُ الَّذینَ کفَروا اِن هـذا اِلاّ اَسـطیرُ الاَوَّلین».
آنان گاهی میگفتند:
قرآن را بشری از
عجم به او میآموزد و
محمّد آن را
به زبان عربی فصیح درمیآورد: «و لَقَد نَعلَمُ اَنَّهُم یقولونَ اِنَّما یعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذی یلحِدونَ اِلَیهِ اَعجَمی و هـذا لِسانٌ عَرَبی مُبین»؛
مفسران این شخص عجمی را «
بلعام» که
نصرانی و اهل
روم بود یا «
یعیش» یا «
عایش» یا «
عابس» که غلامی رومی بود.
یا «
یسار» یا «
جبر» که دو غلام نصرانی و دارای کتابی
به زبان خودشان بودند دانستهاند. بعضی نیز احتمال دادهاند مراد
سلمان فارسی باشد.
گاهی میگفتند: قرآن دروغی است که محمّد
به کمک قومی دیگر آن را ساخته است: «و قالَ الَّذینَ کفَروا اِن هـذا اِلاّ اِفک افتَرهُ واَعانَهُ عَلَیهِ قَومٌ ءاخَرُونَ».
طبق
عقیده مشرکان، مراد از قومی که پیامبر را کمک میکردند «
عداس»، «یسار» و «جبر» از
اهل کتاب یا
ابوفکیهه رومی بودند.
یهودیان نیز گاه
به پیامبر اسلام
افترا میزدند؛ از جمله اینکه
مشرکان را
هدایت یافتهتر از آن حضرت معرفی میکردند
:«ویقولونَ لِلَّذینَ کفَروا هـؤُلاءِ اَهدی مِنَ الَّذینَ ءامَنوا سَبیلا»
معنای این سخن آن است که
پیامبر گمراهتر از مشرکان است.
منافقان نیز اتهامات فراوانی نسبت
به پیامبر اسلام داشتند؛ از جمله آن حضرت را متهم میکردند که جز فریب
به آنان وعدهای نداده است.
یا نسبت
خیانت به آن حضرت میدادند که خداوند پیامبرش را از
خیانت به دیگران مبرّاء میشمارد: «و ما کانَ لِنَبِی اَن یغُلَّ».
به نظر برخی
آیه در مورد اتهام گروهی از منافقان در
جنگ بدر نازل شد که پیامبر(صلی الله علیه وآله) را
به سرقت قطیفه (پارچه) قرمزی که مفقود شده بود متهم کردند.
و برخی گفتهاند: آیه درباره تیراندازان
اُحُد فرود آمد که سنگر خود را رها کرده و گفتند: میترسیم پیامبر، چنانکه
غنایم را در جنگ بدر قسمت نکرد در اینجا نیز قسمت نکند.
در برخی موارد پیامبر را
به عدم رعایت
عدالت در تقسیم
صدقات متهم میکردند.
«ومِنهُم مَن یلمِزُک فِی الصَّدَقـتِ».
همسر عزیز مصر آنگاه که
به خواستهاش، یعنی کام گرفتن از
یوسف نرسید و با ورود ناگهانی
عزیز مصر نزدیک بود خیانتش آشکار گردد
به یوسف(علیه السلام)
افترا زده و او را
به خیانت به وی
متهم کرد و از عزیز
مصر زندان یا
کیفری دردناک را برای یوسف تقاضا کرد.
«و استَبَقَا البابَ وقَدَّت قَمیصَهُ مِن دُبُر واَلفَیا سَیدَها لَدَا البابِ قالَت ما جَزاءُ مَن اَرادَ بِاَهلِک سوءًا اِلاّ اَن یسجَنَ اَو عَذابٌ اَلیم».
همچنین آن هنگام که وی
به حکومت مصر رسیده بود و قصد داشت با نقشهای برادرش
بنیامین را نزد خود نگاه دارد و بدین منظور جام پادشاه را در بار وی نهادند دیگر برادرانش او و برادرش بنیامین را
به دزدی متهم کردند؛ لیکن یوسف این سخن را در دل خود پنهان داشت و گفت: موقعیت شما بدتر از اوست و
خدا به آنچه میگویید آگاهتر است.
«قالوا اِن یسرِق فَقَد سَرَقَ اَخٌ لَهُ مِن قَبلُ فَاَسَرَّها یوسُفُ فی نَفسِهِ ولَم یبدِها لَهُم قالَ اَنتُم شَرٌّ مَکانـًا واللّهُ اَعلَمُ بِما تَصِفون».
دانشنامه موضوعی قرآن