اشراف و اصحاب صفه (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ساكنان صفّه چنان با پيامبر مأنوس بودند كه چون به
مسجد مىآمد، اطرافش حلقه مىزدند؛ درحالىكه اشراف براساس
سنت طبقاتى
عرب پيش از اسلام، از همنشينى با ساكنان صفّه انزجار داشتند؛ به ويژه كه غالب آنها بردگان آزاد شده و مسلمانان پايين دست بودند.
نخستين و بارزترين رويارويى كه ميان طبقات بالاى جامعه مدينه و فرودستان مسلمان گزارش شده،
تحقیر و تمسخر اشراف يهودى و منافق
مدینه نسبت به اهل صفّه است.
در جایی ديگر برخى از اشراف قبايل صحرانشين، با مشاهده همنشينى پيامبر با يارانش، از او خواستند با نشستن در صدر مجلس و دورى از تهيدستان صفّه، زمينه ملاقات و گفتوگو با آنان را فراهم كند؛ چون به درخواست
پیامبر (صلی الله علیه وآله) آن عده به صفّه رفتند و پيامبر با بزرگان قبايل مشغول گفتوگو شد،
آیه ۲۸
کهف/۱۸ نازل شد و از پيامبر خواست تا خواستههاى
غافلان را برآورده نكند و
چشم از
اصحاب صفه برندارد.
اصحاب صُفّه از سوى اشراف ثروتمند تحقير شده، مورد
استهزا قرار میگیرند:
• «وَلاَ تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ مَا عَلَيْكَ مِنْ حِسَابِهِم مِّن شَيْءٍ وَمَا مِنْ حِسَابِكَ عَلَيْهِم مِّن شَيْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ؛ و کسانى را که صبح و شام خدا را مىخوانند، و جز ذات پاک او نظرى ندارند، از خود دور مکن! نه چيزى از حساب آنها بر توست، و نه چيزى از حساب تو بر آنها! اگر آنها را طرد کنى، از ستمگران خواهى بود!».
آنچه از ظاهر
سیاق آیه برمىآید و آیه بعدى هم که مىفرماید: (و کذلک فتنا بعضهم ببعض ...) آن را تأیید مىکند، این است که
مشرکین معاصر
رسول الله (صلی الله علیه وآله و سلم)، از آنجناب توقع داشته و پیشنهاد مىکردهاند که: این یک مشت فقیر و بیچارهاى که دور خود جمع کردهاى، متفرق ساز. سایر امتها هم از انبیاى خود از اینگونه خواهشهاى بیجا داشتند، که چرا امتیازى براى اغنیا بر
فقرا قائل نمىشوند، و از روى نخوت و غرور انتظار داشتند که پیغمبرانشان اغنیا را دور خود جمع کرده، فقرا و بینوایان را، با اینکه از صمیم دل
ایمان آوردهاند، از خود دور سازند، از آن جمله از قوم نوح این نوع خواهشهاى بیجا را حکایت مىکند: (فقال الملا الذین کفروا من قومه ما نریک الا بشرا مثلنا و ما نریک اتبعک الا الذین هم اراذلنا بادى الراى و ما نرى لکم علینا من فضل بل نظنکم کاذبین قال یا قوم ارایتم ان کنت على بینة من ربى و آتانى رحمة من عنده فعمیت علیکم ا نلزمکموها و انتم لها کارهون) تا آنجا که مىفرماید: (و ما انا بطارد الذین آمنوا انهم ملاقوا ربهم) در ادامه مىفرماید: (و لا اقول لکم عندى خزائن الله و لا اعلم الغیب و لا اقول انى ملک و لا اقول للذین تزدرى اعینکم لن یؤ تیهم الله خیرا الله اعلم بما فى انفسهم انى اذا لمن الظالمین).
اگر این
آیات را با آیات مورد بحث دقیقا مقایسه نموده، تطبیق دهیم، این معنا بدست مىآید که ناگزیر باید مراد از: (الذین یدعون ربهم بالغدوة و العشى یریدون وجهه) مؤمنین باشند، و اگر صریحا نفرموده:
مؤمنین، بلکه وصف آنان را که همان دعاى صبح و شام و یا نماز صبح و شامشان است
ذکر کرده، براى این بوده که بفهماند ارتباط و دوستیشان نسبت به خداى تعالى در امرى است که جز
خدا کسى در آن مداخله ندارد.
(وجه) در اصل
لغت به معناى عضوى از اعضاى بدن یعنى صورت است، و در آیه: (فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم) و
آیه (و تغشى وجوههم النار) به همین معنا است، و چون صورت اولین و عمده ترین عضوى است که از انسان به
چشم مىخورد به همین مناسبت قسمت خارجى هر چیز را هم که مشرف به بیننده است وجه (روى) آن چیز گویند؛ مثلا گفته مى شود: (وجه النهار: یعنى ابتداى روز) و در بسیارى از آیات قرآنى ذات هم به (وجه) تعبیر شده است.
(ما علیک من حسابهم من شى ء و ما من حسابک علیهم من شى ء): (حساب) عبارت است از
استعمال عدد و
جمع و تفریق آن، و چون
تزکیه اعمال
بندگان و معدلگیرى آن براى دادن پاداش، عادتا از استعمال عدد و جمع و تفریق خالى نیست، از این جهت خود این معدلگیرى، حساب اعمال نامیده شده است، و از آنجایى که رسیدن به حساب
اعمال بندگان براى دادن کیفر و پاداش است، و کیفر و پاداش هم از ناحیه خداى سبحان است؛ ازاینرو
قرآن کریم این حساب را به عهده خداى تعالى دانسته و مىفرماید: (ان حسابهم الا على ربى) و نیز مىفرماید: (ثم ان علینا حسابهم) و اگر در آیه (ان الله کان على کل شى ء حسیبا) مانند آیات قبل، خداى را محکوم و عهدهدار حساب ندانسته و برعکس، هر چیزى را محکوم و تحت نظر خداوند دانسته براى این بوده است که خواسته
قدرت و سلطنتى را که خداوند بر هر چیز دارد برساند.
(فتطردهم فتکون من الظالمین) دخول در جماعت ظالمین متفرع بر طرد کسانی است که پروردگار خود را مىخوانند، بنابراین رعایت نظم
کلام به حسب طبعى که دارد اقتضا مىکرد که جمله (فتکون من الظالمین) متفرع بر جملهاى شود که در اول آیه است؛ یعنى جمله (( و لا تطرد الذین ....).
ولیکن از آنجایى که بین این جمله و جمله اول آیه، فاصله زیادى افتاده است. از این جهت براى برقرار ساختن ربط و اتصال، لفظ (طرد) تکرار و سپس جمله (فتکون من الظالمین) را متفرع بر آن نموده، و از اشتباه جلوگیرى به
عمل آورده، و دیگر اشکالى متوجه آیه نمىشود که چرا در این آیه جمله (فتکون ...) بر خودش تفریع شده است؟ زیرا گفتیم اعاده لفظ (طرد) به منظور اتصال دادن فرع (فتکون ...) است به اصل (و لا تطرد... .).
• «وَكَذَلِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لِّيَقُولواْ أَهَؤُلاء مَنَّ اللّهُ عَلَيْهِم مِّن بَيْنِنَا أَلَيْسَ اللّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاكِرِينَ؛ و اين چنين بعضى از آنها را با بعض ديگر آزموديم (توانگران را بهوسيله فقيران)؛ تا بگويند: «آيا اينها هستند که خداوند از ميان ما (برگزيده، و) بر آنها منت گذارده (و نعمت
ایمان بخشيده است؟!» آيا خداوند، شاکران را بهتر نمىشناسد»؟!
فتنه در اینجا به معنى
آزمایش است، چه آزمایشى از این سنگینتر که اشراف و ثروتمندانى که سالها عادت کردهاند حساب خود را به کلى از طبقات پایین جدا کنند، نه در شادى با آنها شریک باشند، و نه در غم و رنج، و حتى قبرهایشان هم از یکدیگر فاصله داشته باشد، یک مرتبه تمام این آداب و رسوم را در هم بشکنند، و این زنجیرهاى عظیم را از دست و پاى خود بردارند و به آیینى به پیوندد که پیشگامان آن به
اصطلاح از طبقه
فقرا و پایین محسوب مىشوند.
سپس اضافه مىکند: کار این توانگران به جایى میرسد که با نگاه تحقیر به مؤمنان راستین نگریسته و مىگویند: آیا اینها هستند که
خداوند از میان ما برگزیده، و نعمت
ایمان و
اسلام به آنها ارزانى داشته است؟ آیا اینها قابل چنین حرفهایى هستند؟! (لیقولوا اهؤ لاء من الله علیهم من بیننا).
و بعد به آنها پاسخ مىگوید که این افراد با ایمان مردمى هستند که
شکر نعمت
عمل و تشخیص را بهجا آورده و آن را بهکار بستهاند، و همچنین شکر نعمت دعوت
پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم) را بهجا آورده و از او پذیرا شدهاند. چه نعمتى از آن بزرگتر و چه شکرى از آن بالاتر، و بهخاطر همین خداوند، ایمان را در قلوب آنها راسخ گردانیده است آیا خداوند شاکران را بهتر نمیشناسد؟ (ا لیس الله باعلم بالشاکرین).
اشراف، اصحاب صُفّه را طرد میکردند و این ناشى از روحيه
غفلت، هواپرستى و اسرافكارى آنان بود:
• « وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَا تُطِعْ مَنْ
أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا؛ با کسانى باش که پروردگار خود را صبح و عصر مىخوانند، و تنها رضاى او را مىطلبند! و هرگز بهخاطر زيورهاى دنيا، چشمان خود را از آنها برمگير! و از کسانى که قلبشان را از ياد خود
غافل ساختيم اطاعت مکن! همانها که از هواى نفس پيروى کردند، و کارهايشان افراطى است».
کلمه (وجه) از هر چیز به معناى آن رویى است که به طرف ماست، و ما به سویش مىرویم. واصل در معناى وجه همان وجه آدمى و صورت اوست که یکى از اعضاى وى است، و وجه خداى تعالى همان
اسماء حسنی وصفات علیایى است که متوجهین به درگاهش با آنها متوجه مىشوند، وبه وسیله آنها خدا را مىخوانند و عبادت مىکنند.
و در جمله (و لا تعد عیناک عنهم ترید زینة الحیوة الدنیا) اصل معناى (عدو) بهطورىکه
راغب تصریح کرده
تجاوز است. و این تجاوز معنایى است که در تمام مشتقات و موارد
استعمال این
ماده وجود دارد.
و در جمله (و لا تطع من
اغفلنا قلبه عن ذکرنا)، مراد از
اغفال قلب، مسلط کردن
غفلت بر
قلب است، به اینکه یاد خداى سبحان را
فراموش کند، که البته این
اغفال بر سبیل مجازات است؛ چون ایشان با
حق درافتادند و عناد ورزیدند، و لذا خداى تعالى چنین کیفرشان داد که یاد خود را از دلشان ببرد.
(واتبع هویه وکان امره فرطا) - در
مجمع البیان گفته: کلمه (فرط) به معناى تجاوز از حق و خروج از آن است واز
کلام عرب گفته شده که: (افرط، افراطا) را در مورد
اسراف وزیاده روى به کار مىبرند. و پیروى هوى و
افراط، از
آثار غفلت قلب است؛ و به همین جهت عطف دو جمله بر جمله (
اغفلنا) به منزله
عطف تفسیر است.
فرهنگ قرآن، مرکز فرهنگ و معارف قرآن، برگرفته از مقاله «اشراف و اصحاب صفه».