نقل شده است که وی قاری قرآن، دانای به زبان عربی و در مواقعی کاتب امامحسین (علیهالسّلام) بوده است. هنگام هجرت امامحسین (علیهالسّلام) از مدینه به مکه و از آنجا به کربلا، همراه آن حضرت بود. روز عاشورا از امام (علیهالسّلام) اذن میدان گرفت و آهنگ پیکار کرد.
فرمانده من حسین (علیهالسّلام) است؛ و چه خوب فرماندهی! -همانا او- مایه شادمانی قلب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) است. اما برخی دیگر از منابع رجز مذکور را از آنِ جوانی که روز عاشورا پدرش شهید شده بود و به تشویق مادرش وارد میدان نبرد گردیده دانسته اند.
پارهای از مآخذ رجزی را که در پی می آید، برای این غلام ذکر کرده اند: الْبَحرُ مِنْ طَعنی وَضَربی یَصْطَلی • وَالْجوُّ مِنْ سَهمی وَنَبلی یَمْتلی اذا حِسامی فِی یَمینی یَنْجَلی • یَنشَقُّ قَلْبُ الْحاسِدِ المُبَجَّلِ
غلام پس از مبارزه ای شجاعانه و کشتن شماری از آن قوم تبهکار، سرانجام بر اثر فراوانی جراحات بر زمین افتاد و با اندک توانی که در بدن داشت، به سوی امامحسین (علیهالسّلام) اشاره کرد. حضرت به بالین وی آمد، و دست در گردنش انداخت، و صورت بر صورت او گذاشت. غلام چشم گشوده، با دیدن امام (علیهالسّلام) تبسّمی کرد و گفت: «مثل من -سعادتمند- کیست که فرزند رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) صورتش را بر صورتم نهاده است!» و آنگاه به دیدار پروردگار شتافت.