• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

اذعان امام علی به امامت خود

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



یکی از شبهات وهابی‌ها این است که امام علی (علیه‌السّلام) خودش را امام نمی‌دانسته است؛ بنابراین چرا شیعیان، ادعای امامت آن حضرت را می‌کنند؟ در این مقاله به بررسی این موضوع می‌پردازیم.



از آن جایی که وهابی‌ها بیشتر نهج‌البلاغه را معیار و ملاک قرارداده‌اند، ما به اختصار به چند روایت از کتاب‌های اهل‌سنت و از نهج البلاغه، بسنده می‌کنیم.


بعد از آن که صحابه رسول خدا بر عثمان شوریده و او را کشتند و با امام علی (علیه‌السّلام) بیعت کردند، امام خطبه خواندند و در بخشی از آن فرمودند:
«لا یُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) مِنْ هَذِهِ الْاُمَّةِ اَحَدٌ وَ لا یُسَوَّی بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَیْهِ اَبَداً هُمْ اَسَاسُ الدِّینِ وَ عِمَادُ الْیَقِینِ اِلَیْهِمْ یَفِیءُ الْغَالِی وَ بِهِمْ یُلْحَقُ التَّالِی وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلایَةِ وَ فِیهِمُ الْوَصِیَّةُ وَ الْوِرَاثَةُ.»

کسی را با خاندان رسالت عترت پیامبر (علیه‌السّلام) نمی‌شود مقایسه کرد، و آنان که پرورده نعمت هدایت اهل بیت پیامبرند با آنان برابر نخواهند بود. عترت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اساس دین، و ستون‌های استوار یقین می‌باشند، شتاب‌کننده، باید به آنان باز گردد، و عقب مانده، باید به آنان بپیوندد. ولایت حق مسلم آل محمد است، و این‌ها وصی و وارث رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) هستند.


«الْآنَ اِذْ رَجَعَ الْحَقُّ اِلَی اَهْلِهِ وَ نُقِلَ اِلَی مُنْتَقَلِهِ؛ و هم اکنون با قبول ولایت من، حق به حقدار رسید، و حقیقت به جایگاه اصلی خود منتقل گشت.»
یعنی تا به حال، حق مرا غصب کرده بودید و به کسانی داده بودید که حقشان نبود و لیاقت این مقام را نداشتند.


و در خطبه ۶ نهج البلاغه می‌فرماید:
«فَوَاللَّهِ مَا زِلْتُ مَدْفُوعاً عَنْ حَقِّی مُسْتَاْثَراً عَلَیَّ مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ نَبِیَّهُ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ حَتَّی یَوْمِ النَّاسِ هَذَا؛ به خدا سوگند مرا همواره از حق خویش محروم ساختند و از هنگام وفات رسول خدا تا امروز حق مرا باز داشتند.»


روایت بسیاری از زبان امام علی (علیه‌السّلام) وجود که می‌فرماید: " خلافت را از من غصب کردند ". آن حضرت در نامه‌ای به برادرش عقیل می‌نویسد:
«قَدْ اَجْمَعُوا عَلَی حَرْبِی کَاِجْمَاعِهِمْ عَلَی حَرْبِ رَسُولِ اللَّهِ صقَبْلِی فَجَزَتْ قُرَیْشاً عَنِّی الْجَوَازِی فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِی وَ سَلَبُونِی سُلْطَانَ ابْنِ اُمِّی؛ همانا آنان (قریش) در جنگ با من متّحد شدند آن گونه که پیش از من در نبرد با رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) هماهنگ بودند، خدا قریش را به کیفر زشتی‌هایشان عذاب کند، آن‌ها پیوند خویشاوندی مرا بُریدند، و حکومت فرزند مادرم پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را از من ربودند.»
و در روایت دیگر می‌فرماید:
«اللَّهُمَّ اِنِّی اَسْتَعْدِیکَ عَلَی قُرَیْش وَ مَنْ اَعَانَهُمْ فَاِنَّهُمْ قَطَعُوا رَحِمِی وَ صَغَّرُوا عَظِیمَ مَنْزِلَتِیَ وَ اَجْمَعُوا عَلَی مُنَازَعَتِی اَمْراً هُوَ لِی؛ بار خدایا از قریش و تمامی کسانی که یاریشان کردند به پیشگاه تو شکایت میکنم؛ زیرا قریش پیوند خویشاوندی مرا قطع کردند و مقام و منزلت بزرگ مرا کوچک شمردند و در ربودن حقی که برای من بود، با یکدیگر هم داستان شدند.»

۵.۱ - روایت ابن‌قتیبه

«اخذتم هذا الامر من الانصار، واحتججتم علیهم بالقرابة من النبی صلی الله علیه وسلم، وتاخذونه منا اهل البیت غصبا؛ شما این امر را (خلافت را) از انصار گرفتید و در مقابل آن‌ها احتجاج به خویشاوندی با پیامبر کردید؛ اما همان را از ما اهل بیت غاصبانه گرفتید. اگر قرار باشد مساله خلافت منوط به خویشاوندی باشد، ما اهل‌بیت از همه شما به پیامبر نزدیک تر هستیم.»

۵.۲ - روایت ابن ابی‌الحدید

«اللهم اخز قریشا فانّها منعتنی حقی، وغصبتنی امری؛ خداوندا! قریش را ذلیل و خوار فرما؛ چون آنان حقم را گرفتند و حقم را غصب کردند.»
«فجزی قریشا عنی الجوازی، فانهم ظلمونی حقی، واغتصبونی سلطان ابن امی؛ (خداوندا) قریش را که به من ظلم و حقم را غصب کردند، مجازات کن. آنان فرماندهی و امامت فرزند مادرم را به ناحق گرفتند.»
و در روایت دیگری می‌فرماید:
«اما بعد فانه لما قبض الله نبیه (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) قلنا نحن اهله وورثته وعترته واولیاؤه دون الناس، لا ینازعنا سلطانه احد، ولا یطمع فی حقنا طامع، اذ انبری لنا قومنا، فغصبونا سلطان نبینا، فصارت الامرة لغیرنا وصرنا سوقة یطمع فینا الضعیف، ویتعزز علینا الذلیل، فبکت الاعین منا بذلک، وخشنت الصدور، وجزعت النفوس. وایم الله، لولا مخافة الفرقة بین المسلمین، وان یعود الکفر ویبور الدین لکنا علی غیر ما کنا لهم علیه.»

چون رسول خدا از این دنیا رخت بر بست، گفتم: ما خاندان او و عترت و وارثان او هستیم نه دیگران، و در امر جانشین وی، کسی را یارای جنگیدن با ما نیست، و هیچ کس نباید در آن چه حق ما است طمع ورزد؛ اما پس از آن که خویشان و نزدیکان ما از ما دور شدند، جانشینی پیامبر را غصب کردند و سر رشته امور به دست دیگری افتاد و آن گونه ضعیف شدیم که هر کسی در باره حق ما طمع می‌کرد و آدم‌های پست و ذلیل، عزت فروشی می‌کردند؛ چشمان ما اشک ریز شد و سینه‌ها خشن گردید و ناله‌ها بلند شد. قسم به خدا که اگر ترس از دو دستگی و اختلاف بین مسلمانان نبود، و این که کفار مسلط شوند و دین نابود شود، به گونه دیگری رفتار می‌کردم.

۵.۳ - روایت ابن عبدالبر

ابن عبدالبر در الاستیعاب، روایت را این گونه نقل می‌کند:
«لما خرج طلحة والزبیر کتبت‌ام الفضل بنت الحارث الی علی بخروجهم فقال علی (علیه‌السّلام) العجب لطلحة والزبیر ان الله (عزّوجلّ) لما قبض رسوله صلی الله علیه وسلم قلنا نحن اهله واولیاؤه لا ینازعنا سلطانه احد فابی علینا قومنا فولوا غیرنا وایم الله لولا مخافة الفرقة وان یعود الکفر ویبوء الدین لغیرنا فصبرنا علی بعض الالم ثم لم نر بحمد الله الا خیرا ثم وثب الناس علی عثمان فقتلوه ثم بایعونی ولم استکره احدا وبایعنی طلحة والزبیر ولم یصبرا شهرا کاملا حتی خرجا الی العراق ناکثین اللهم فخذهما بفتنتهما للمسلمین.»

پس از آن که طلحه و زبیر عهدشکنی کردند و به گروه دشمنان علی (علیه‌السّلام) پیوستند، ‌ام‌الفضل دختر حارث نامه‌ای به علی (علیه‌السّلام) نوشت و آن حضرت را آگاه کرد. علی (علیه‌السّلام) فرمود:
از طلحه و زبیر تعجب می‌کنم؛ زیرا پس از وفات پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) گفتیم: ما خاندان و سر پرست امور هستیم، و کسی نباید در این امر با ما مخالفت کند؛ ولی خویشان ما سر پیچی و کوتاهی کردند و دیگران را بر ما ترجیح دادند، به خدا قسم که اگر ترس از تفرقه مسلمانان و بازگشت کفّار و نابود شدن دین نبود طوری دیگری برخورد می‌کردیم. بر سختی‌ها صبر کردیم که به لطف خدا برای خیر بود.


امیرالمومنین در نامه خود به مردم مصر می‌نویسد:
«فَوَاللَّهِ مَا کَانَ یُلْقَی فِی رُوعِی وَ لا یَخْطُرُ بِبَالِی اَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الْاَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ صعَنْ اَهْلِ بَیْتِهِ وَ لا اَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّی مِنْ بَعْدِهِ فَمَا رَاعَنِی اِلَّا انْثِیَالُ النَّاسِ عَلَی فُلَان یُبَایِعُونَهُ فَاَمْسَکْتُ یَدِی حَتَّی رَاَیْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْاِسْلَامِ یَدْعُونَ اِلَی مَحْقِ دَیْنِ مُحَمَّد صفَخَشِیتُ اِنْ لَمْ اَنْصُرِ الْاِسْلَامَ وَ اَهْلَهُ اَنْ اَرَی فِیهِ ثَلْماً اَوْ هَدْماً تَکُونُ الْمُصِیبَةُ بِهِ عَلَیَّ اَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلایَتِکُمُ الَّتِی اِنَّمَا هِیَ مَتَاعُ اَیَّام قَلَائِلَ یَزُولُ مِنْهَا مَا کَانَ کَمَا یَزُولُ السَّرَابُ اَوْ کَمَا یَتَقَشَّعُ السَّحَابُ فَنَهَضْتُ فِی تِلْکَ الْاَحْدَاثِ حَتَّی زَاحَ الْبَاطِلُ وَ زَهَقَ وَ اطْمَاَنَّ الدِّینُ وَ تَنَهْنَهَ.»
به خدا سوگند باور نمی‌کردم و به ذهنم خطور نمیکرد که ملت عرب این چنین به توصیه‌های رسول اکرم پشت و پا زده و خلافت را از خاندان رسالت دور سازد، تنها نگرانی من، روی آوردن بدون حساب مردم به طرف ابوبکر بود؛ ولی من زیر بار این چنین بیعتی که شاخصه‌های دینی نداشت نرفتم، تا آنجا که دیدم گروهی، از اسلام برگشته و برای نابودی دین محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) کمر همت بسته‌اند و ترسیدم اگر به یاری اسلام و مسلمانان بر نخیزم، باید شاهد رخنه جبران‌ناپذیری در دین باشم و یا نابودی آن را نظاره کنم، که این مصیبت بر من دشوارتر از رها کردن حکومت بر شماست که کالای چند روزه دنیاست، وبه زودی ایّام آن میگذرد چنانکه سراب ناپدید شود و یا چونان پاره‌های ابر که زود پراکنده میگردد.
پس در میان آن همه آشوب و غوغا بپا خواستم تا آنکه باطل از میان رفت، و دین استقرار یافته و آرام شد.


«اَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلانٌ وَ اِنَّهُ لَیَعْلَمُ اَنَّ مَحَلِّی مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَی یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْلُ وَ لا یَرْقَی اِلَیَّ الطَّیْرُ؛ آگاه باشید! به خدا سوگند! ابابکر، جامه خلافت را بر تن کرد؛ در حالی که می‌دانست، جایگاه من در حکومت اسلامی، چون محور سنگ‌های آسیاب است (که بدون آن آسیاب حرکت نمی‌کند) او می‌دانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جاری است، و مرغان دور پرواز‌ اندیشه‌ها به بلندای ارزش من نتوانند پرواز کرد.»


«و من خطبة له (علیه‌السّلام) لما عزموا علی بیعة عثمان: لَقَدْ عَلِمْتُمْ اَنِّی اَحَقُّ النَّاسِ بِهَا مِنْ غَیْرِی وَ وَ اللَّهِ لاَُسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ اُمُورُ الْمُسْلِمِینَ وَ لَمْ یَکُنْ فِیهَا جَوْرٌ اِلَّا عَلَیَّ خَاصَّةً الْتِمَاساً لِاَجْرِ ذَلِکَ وَ فَضْلِهِ وَ زُهْداً فِیمَا تَنَافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ.»

همانا می‌دانید که سزاوارتر از دیگران به خلافت من هستم، سوگند به خدا! به آن چه انجام داده‌اید گردن مینهم، تا هنگامی که اوضاع مسلمین روبه راه باشد، و از هم نپاشد، و جز من به دیگری ستم نشود، و پاداش این گذشت و سکوت و فضیلت را از خدا انتظار دارم، و از آن همه زر و زیوری که به دنبال آن حرکت می‌کنید، پرهیز می‌کنم.

۸.۱ - روایت دینوری

ابن‌قتیبه دینوری در الامامة و السیاسه می‌نویسد:
«فقال علی کرم الله وجهه: الله الله یا معشر المهاجرین، لا تخرجوا سلطان محمد فی العرب عن داره وقعر بیته، الی دورکم وقعور بیوتکم، ولا تدفعوا اهله عن مقامه فی الناس وحقه، فوالله یا معشر المهاجرین، لنحن احق الناس به. لانا اهل البیت، ونحن احق بهذا الامر منکم ما کان فینا القارئ لکتاب الله، الفقیه فی دین الله، العالم بسنن رسول الله، المضطلع بامر الرعیة، المدافع عنهم الامور السیئة، القاسم بینهم بالسویة، والله انه لفینا، فلا تتبعوا الهوی فتضلوا عن سبیل الله، فتتزدادوا من الحق بعدا. فقال بشیر بن سعد الانصاری: لو کان هذا الکلام سمعته الانصار منک یا علی قبل بیعتها لابی بکر، ما اختلف علیک اثنان.»

علی (علیه‌السّلام) فرمود: ‌ای گروه مهاجران! خدا را خدا را در نظر بگیرید، رهبری پس از محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از خانواده‌اش بیرون نبرید تا به خانه‌های خودتان وارد شود، و کسانی که شایستگی رهبری پس از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را دارند از این مقام دور نکنید، به خدا قسم! ‌ای گروه مهاجران، ما سزاوارترین افراد به رهبری و جانشینی پیامبریم؛ زیرا خاندان و اهل بیت او هستیم، و ما از شما شایسته‌تریم؛ زیرا ما خوانندگان کتاب خدا، آشنایان به دین و فقه در احکام خدا، دانا به سنت‌های رسول خدا، آگاه در امر حکومت داری، دور کننده زشتی‌ها از زندگی مردم، و حکومت و رهبری به عدالت در بین مردم هستیم. پیرو هوای نفس نباشید که شما را از راه خدا و حق دور می‌کند.
بشیر بن سعد انصاری گفت: ‌ای علی! اگر انصار این سخنانت را قبل از بیعت آنان با ابوبکر می‌شنیدند، دو نفر هم در باره تو اختلاف نمی‌کردند و همه پیرو تو شده و پشت سر تو حرکت می‌کردند.


بخاری و مسلم در کتاب صحیح خود ضمن بیان داستان اعتراض صدیقه طاهره (علیهاالسّلام) به ابوبکر در قضیه فدک و ممانعت وی در ارجاع آن و غضب فاطمه زهرا (علیهاالسّلام) از ابوبکر و سخن نگفتن حضرت با وی تا آخر لحظه عمر نوشته‌اند:
علی (علیه‌السّلام) پس از شهادت حضرت زهرا (علیهاالسّلام) به ابوبکر گفت:
"تو در حق من استبداد کردی و به خاطر جایگاه من با رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) خلافت حق مسلم من بود" که قطرات اشک ابوبکر با شنیدن این سخن علی (علیه‌السّلام) سرازیر گشت
وَلَکِنَّکَ اسْتَبْدَدْتَ عَلَیْنَا بِالْاَمْرِ وَکُنَّا نَرَی لِقَرَابَتِنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ نَصِیبًا حَتَّی فَاضَتْ عَیْنَا ابی‌بَکْرٍ
در صحیح مسلم آمده:
وَلَکِنَّکَ اسْتَبْدَدْتَ عَلَیْنَا بِالْاَمْرِ وَکُنَّا نَحْنُ نَرَی لَنَا حَقًّا لِقَرَابَتِنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَلَمْ یَزَلْ یُکَلِّمُ اَبَا بَکْرٍ حَتَّی فَاضَتْ عَیْنَا ابی‌بَکْر.


ثم ان علیا کرم الله وجهه اتی به الی ابی‌بکر وهو یقول: انا عبدالله واخو رسوله، فقیل له بایع ابا بکر، فقال: انا احق بهذا الامر منکم، لا ابایعکم وانتم اولی بالبیعة لی.
هنگامی که علی (علیه‌السّلام) را نزد ابوبکر آوردند، فرمود: من بنده خدا و برادر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) هستم. گفتند: با ابوبکر بیعت کن، فرمود: من از همه شما برای خلافت شایسته‌ترم، با شما بیعت نمی‌کنم؛ بلکه سزاوار این است که شما با من بیعت کنید.


الستم زعمتم للانصار انکم اولی بهذا الامر منهم لما کان محمد منکم، فاعطوکم المقادة، وسلموا الیکم الامارة، وانا احتج علیکم بمثل ما احتججتم به علی الانصار نحن اولی برسول الله حیا ومیتا فانصفونا ان کنتم تؤمنون والا فبوءوا بالظلم وانتم تعلمون.
علی (علیه‌السّلام) فرمود: آیا شما نبودید که به انصار گفتید: چون محمد از ما است، سزاوارتر به خلافت پس از وی می‌باشیم؟ و آنان امر را به شما واگذار و خلافت را تقدیم شما کردند، و اکنون من نیز همانند استدلال شما بر آنان می‌گویم: ما شایسته تر و سزاوارتر نسبت به امور پس از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) هستیم؛ چه در زمان حیات و یا وفات آن حضرت. و اگر قطعاً به او و راهش ایمان دارید، منصفانه قضاوت کنید و گرنه آگاهانه ظلم و ستم کرده اید.


یاری‌طلبی از فاطمه از سوی امیرالمومنین، یکی دیگر از مصادیق اذعان امام علی (علیه‌السّلام) به امامت خود است که در ادامه روایاتی در این خصوص ذکر می‌شود.

۵.۱ - روایت ابن‌قتیبه

ابن‌قتیبه دینوری می‌نویسد:
«وخرج علی کرم الله وجهه یحمل فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه وسلم علی دابة لیلا فی مجالس الانصار تسالهم النصرة، فکانوا یقولون: یا بنت رسول الله، قد مضت بیعتنا لهذا الرجل ولو ان زوجک وابن عمک سبق الینا قبل ابی‌بکر ما عدلنا به، فیقول علی کرم الله وجهه افکنت ادع رسول الله صلی الله علیه وسلم فی بیته لم ادفنه، واخرج انازع الناس سلطانه؟ فقالت فاطمة: ما صنع ابوالحسن الا ما کان ینبغی له، ولقد صنعوا ما لله حسیبهم وطالبهم.»

علی (علیه‌السّلام) در حالی که فاطمه را شبانه بر مرکبی سوار کرده بود، نزد انصار می‌رفت و از آنان درخواست همراهی و کمک می‌کرد. انصار در پاسخ می‌گفتند: ‌ای دختر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ما با این مرد (ابوبکر) بیعت کرده‌ایم و اگر پسر عمو و شوهرت پیش از او نزد ما می‌آمد، با او بیعت می‌کردیم. علی (علیه‌السّلام) فرمود: آیا می‌توانستم بدن نازنین رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را رها کنم و آن را دفن ننمایم، آنگاه برای به دست آوردن خلافت و جانشینی اشبا مردم دعوا کنم؟
فاطمه (سلام‌الله‌علیها) فرمود: آنچه که ابوالحسن انجام داد، شایسته‌ترین روش بود، دشمنان ما آن چه کردند، خداوند جزای آنان را خواهد داد.

۱۲.۲ - ابن ابی‌الحدید

ابن ابی‌الحدید می‌نویسد:
ویقال انه (علیه‌السّلام) لما استنجد بالمسلمین عقیب یوم السقیفة وما جری فیه وکان یحمل فاطمة (علیهاالسّلام) لیلا علی حمار وابناها بین یدی الحمار، وهو (علیه‌السّلام) یسوقه فیطرق بیوت الانصار وغیرهم، ویسالهم النصرة والمعونة، اجابه اربعون رجلا فبایعهم علی الموت وامرهم ان یصبحوا بکرة محلقی رؤوسهم ومعهم سلاحهم فاصبح لم یوافه منهم الا اربعة الزبیر والمقداد وابو ذر وسلمان ثم اتاهم من اللیل فناشدهم فقالوا نصبحک غدوة فما جاءه منهم الا اربعة وکذلک فی اللیلة الثالثة.

گفته‌اند که علی (علیه‌السّلام) پس از حادثه سقیفه، همسرش را سوار بر الاغ در حالی که دو فرزندش نیز همراه آنان بود، شبانه به خانه انصار و غیر آنان می‌برد و از آنان تقاضای کمک و همراهی می‌کرد. چهل نفر به درخواست علی (علیه‌السّلام) پاسخ مثبت داده و با وی بیعت کردند که تا پای مرگ همراه آن حضرت خواهند بود. علی (علیه‌السّلام) دستور داد تا همه آنان صبحگاهان در حالی که سرها تراشیده شده و مسلح باشند، حاضر باشند. هنگام صبح علی (علیه‌السّلام) فقط چهار نفر به نام‌های زبیر، مقداد، ابوذر و سلمان را دید که حاضر شده‌اند و از بقیه خبری نیست. شب فرا رسید و علی (علیه‌السّلام) نزد کسانی که بیعت کرده بودند رفت و علت را جویا شد، همه قول دادند که صبح آن روز به عهدشان وفا کنند؛ ولی چنین نشد و در شب سوم هم باز خلف وعده کردند.


«و من کلام له (علیه‌السّلام) قالوا لما انتهت الی امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) انباء السقیفة بعد وفاة رسول الله صقال (علیه‌السّلام) ما قالت الانصار قالوا قالت منا امیر و منکم امیر قال (علیه‌السّلام):
فَهَلَّا احْتَجَجْتُمْ عَلَیْهِمْ بِاَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صوَصَّی بِاَنْ یُحْسَنَ اِلَی مُحْسِنِهِمْ وَ یُتَجَاوَزَ عَنْ مُسِیئِهِمْ قَالُوا وَ مَا فِی هَذَا مِنَ الْحُجَّةِ عَلَیْهِمْ فَقَالَ (علیه‌السّلام) لَوْ کَانَ الْاِمَامَةُ فِیهِمْ لَمْ تَکُنِ الْوَصِیَّةُ بِهِمْ ثُمَّ قَالَ (علیه‌السّلام) فَمَا ذَا قَالَتْ قُرَیْشٌ قَالُوا احْتَجَّتْ بِاَنَّهَا شَجَرَةُ الرَّسُولِ صفَقَالَ (علیه‌السّلام) احْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ وَ اَضَاعُوا الثَّمَرَةَ.»

وقتی ماجرای سقیفه به امام رساندند، پرسید: انصار چه گفتند؟ پاسخ دادند که انصار گفتند: زمامداری از ما و رهبری از شما مهاجرین انتخاب گردد پس امام فرمود:
چرا با آنها به این سخن رسول خدا قرآن استدلال نکردید که حضرت درباره انصار سفارش فرمود: با نیکان آن‌ها به نیکی رفتار کنید و از بدکاران آن‌ها درگذرید!
پرسیدند چگونه این حدیث انصار را از زمامداری دور می‌کند؟
پاسخ داد: اگر زمامداری و حکومت در آنان بود، سفارش کردن درباره آن‌ها معنایی نداشت.
سپس پرسید: قریش در سقیفه چه گفتند؟ جواب دادند: قریش، میگفتند «بِاَنَّهَا شَجَرَةُ الرَّسُولِ؛ ما از درخت رسالتیم.
امام (علیه‌السّلام) فرمود: «احْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ وَ اَضَاعُوا الثَّمَرَةَ؛ به درخت رسالت استدلال کردند!! اما میوه‌هایش را ضایع ساختند.


سؤال ما از دوستان اهل سنت این است که اگر امام علی (علیه‌السّلام) خودش را امام نمی‌دانست، چرا در موارد متعدد، به آیات قرآن و احادیث فراوانی که از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در حق آن حضرت رسیده بود، احتجاج می‌کردند؟
روایات در این باره بسیار فراوان است که ما فقط به چند مورد اشاره می‌کنیم:

۱۴.۱ - حدیث غدیر

امام علی (علیه‌السّلام) در موارد بسیاری به حدیث غدیر احتجاج می‌کردند و این حدیث را برای مردم یادآوری می‌کردند؛ همانند: روز شوری، در زمان حکومت عثمان، در روز جنگ جمل، در جنگ صفین، در کوفه و... ما فقط به مناشده آن حضرت در کوفه اشاره می‌کنیم.
بسیاری از علمای اهل سنت نوشته‌اند که روزی امام علی (علیه‌السّلام) در جمع بسیاری از صحابه رسول خدا خطبه خواند و آن‌ها را به خداوند قسم داد آیا شما که در روز غدیر حاضر بودید، نشیدید که آن پیامبر اسلام فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه» برخی از صحابه بلند شده و سخن امام را تایید کردند؛ اما برخی دیگر چشمانشان را بر روی حقیقت بستند و سخن امام را تایید نکردند.

۱۴.۱.۱ - سخن ابن ابی‌لیلی

عبدالرحمن بن ابی‌لیلی می‌گوید:
«شهدت علیّاً فی الرحبة ینشد الناس، فیقول: انشد اللّه من سمع رسول اللّه (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) یقول: یوم غدیر خم: من کنت مولاه فعلی مولاه، لمّا قام فشهد، (و لا یقم الاّ من قدر رآه).
قال عبد الرحمن: فقام اثنا عشر بدریّاً کانّی انظر الی احدهم فقالوا: نشهد انّا سمعنا رسول اللّه (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، یقول یوم غدیر خم: الست اولی بالمؤمنین من انفسهم، وازواجی امّهاتم؟ فقلنا: بلی یا رسول اللّه. قال: فمن کنت مولاه فعلیّ مولاه، الّلهم وال من والاه وعاد من عاداه. الی ان قال فقام الاّ ثلاثة لم یقوموا فدعا علی فاصابتهم دعوته.»

علی (علیه‌السّلام) را در میدان شهر دیدم که از مردم درخواست و تقاضا می‌کرد تا هر کسی در غدیر خم از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) این حدیث را شنیده است، گواهی دهد، و می‌فرمود: شما را به خدا قسم اگر در غدیر خم شنیده‌اید که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: " هر کس من مولا و رهبر او هستم، علی پس از من رهبر او است " بپا خیزد و شهادت دهد.
عبدالرحمن می‌گوید: دوازده نفر از آنان که در بدر حضور داشتند، حرکت کردند و گفتند: ما شهادت می‌دهیم که در روز غدیر پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: ‌ای مردم! آیا من بر جان شما مؤمنان ولایت ندارم و همسرانم مادران شما نیستند؟ گفتیم: آری، این چنین است‌ ای رسول خدا. آن حضرت فرمود: پس هر کس که من مولای او هستم، علی نیز مولای او است. خدوندا! دوست بدار آن که او را دوست بدارد و دشمن بدار آن که او را دشمن بدارد.
راوی می‌گوید: سه نفر از حاضران در غدیر خم در مجلس علی (علیه‌السّلام) حاضر به شهادت نشدند، علی (علیه‌السّلام) در حق آنان نفرین کرد که هر سه نفر به نفرین آن حضرت گرفتار شدند.
و همین احتجاج به روایت ابی‌طفیل را در منابع دیگری نیز می‌توان یافت.

۱۴.۱.۲ - نفرین امام علی

جالب این است که خود علمای اهل سنت نوشته‌اند کسانی که در آن روز حضور داشتند؛ اما سخن امام (علیه‌السّلام) را تایید نکردند، امام (علیه‌السّلام) آن‌ها را نفرین کرد که نفرین آن حضرت کارساز شد؛ از جمله:

۱۴.۱.۲.۱ - انس بن مالک

انس بن مالک، خادم رسول خدا که اهل سنت برای او اعتبار ویژه قائل هستند.
ابن‌قتیبه دینوری در المعارف می‌نویسد:
«انس بن مالک کان بوجهه برص وذکر قوم ان علیا رضی الله عنه ساله عن قول رسول الله صلی الله علیه وسلم اللهم وال من والاه وعاد من عاداه فقال کبرت سنی ونسیت فقال له علی رضی الله عنه ان کنت کاذبا فضربک الله ببیضاء لا تواریها العمامة.»

انس بن مالک از ناحیه صورتش به مرض و بیماری پیسی مبتلا شده بود، نقل شده است که علی (علیه‌السّلام) از وی سؤال کرد: تو در غدیر خم حدیث «اللهم وال من والاه» را شنیده ای؟ گفت: من پیر شده‌ام و فراموش کرده‌ام. علی (علیه‌السّلام) فرمود: اگر دروغ می‌گویی، خداوند تو را به مرض پیسی مبتلا کند که عمامه‌ات هم نتواند آن را بپوشاند.
«وروی عثمان بن مطرف ان رجلا سال انس بن مالک فی آخر عمره عن علی بن ابی‌طالب، فقال: انی آلیت الا اکتم حدیثا سئلت عنه فی علی بعد یوم الرحبة، ذاک راس المتقین یوم القیامة، سمعته والله من نبیکم؛ عثمان بن مطرف نقل می‌کند: مردی از انس بن مالک در اواخر عمرش از علی (علیه‌السّلام) سؤال کرد، گفت: من عهد کرده‌ام که پس از حادثه شهادت‌خواهی علی (علیه‌السّلام) در میدان شهر، هیچ حدیثی را در باره وی انکار نکنم، علی (علیه‌السّلام) سر دسته پرهیزکاران در روز قیامت است، به خدا قسم این حدیث را از پیامبر شنیدیم.»

۱۴.۱.۲.۲ - براء بن عازب

براء بن عازب نیز در آن روز حضور داشت؛ اما متاسفانه همانند انس، انکار کرد و با نفرین امام چشمانش را از دست داد، تا درسی باشد برای او که دیگر چشمانش را بر روی حقایق نبندد.
[۴۳] امرتسری شافعی، عبیداللّه، ارجح المطالب، ص۵۸۰، ط لاهور و الاربعین حدیثاً، الهروی مخطوط.


۱۴.۱.۲.۳ - زید بن ارقم

زید بن ارقم نیز چشمانش را در این روز از دست داد و کور از دنیا رفت.

۱۴.۱.۲.۴ - جریر بن عبداللّه

جریر بن عبداللّه بجلی نیز از کسانی است که گرفتار نفرین امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) شد.
آیا بازهم می‌توان ادعا کرد که امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) خودش را امام نمی‌دانسته است؟!


۱. امام علی (علیه‌السّلام)، نهج البلاغة، ص۴۷.    
۲. امام علی (علیه‌السّلام)، نهج البلاغة (عبده)، ج۱، ص۲۵.    
۳. امام علی (علیه‌السّلام)، نهج البلاغة (صبحی الصالح)، الخطبة۲، ص۴۷.    
۴. ابن ‌ابی‌الحدید، ابوحامد عبد‌الحمید، شرح نهج البلاغة، ج۱، ص۱۳۹.    
۵. قندوزی حنفی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع المودة، ج۳، ص۴۴۹.    
۶. امام علی (علیه‌السّلام)، نهج البلاغه، ص ۵۳.    
۷. امام علی (علیه‌السّلام)، نهج البلاغة، نامه ۳۶.    
۸. امام علی (علیه‌السّلام)، نهج البلاغه، خطبه۱۷۲.    
۹. ابن ‌ابی‌الحدید، ابوحامد عبد‌الحمید، شرح نهج البلاغة، ج۴، ص۱۰۴.    
۱۰. الدِّینَوری، ابن‌قتیبة، الامامة والسیاسة، ج۱، ص۲۹.    
۱۱. ابن ‌ابی‌الحدید، ابوحامد عبد‌الحمید، شرح نهج البلاغة، ج۹، ص۳۰۶.    
۱۲. ابن ‌ابی‌الحدید، ابوحامد عبد‌الحمید، شرح نهج البلاغة، ج۹، ص۳۰۶.    
۱۳. ابن ‌ابی‌الحدید، ابوحامد عبد‌الحمید، شرح نهج البلاغة، ج۱، ص۳۰۷-۳۰۸.    
۱۴. ابن عبدالبر، أَبُوعمر یوسف بْن عَبْداللَّه، الاستیعاب، ج۲، ص۴۹۷-۴۹۸.    
۱۵. امام علی (علیه‌السّلام)، نهج البلاغة، نامه شماره ۶۲، کتابه الی اهل مصر مع مالک الاشتر لمّا ولاه امارتها.    
۱۶. ابن ‌ابی‌الحدید، ابوحامد عبد‌الحمید، شرح نهج البلاغة، ج۶، ص۹۵.    
۱۷. ابن ‌ابی‌الحدید، ابوحامد عبد‌الحمید، شرح نهج البلاغة، ج۱۷، ص۱۵۱.    
۱۸. الدینوری، ابن‌قتیبه، الامامة والسیاسة، ج۱، ص۱۳۳.    
۱۹. امام علی (علیه‌السّلام)، نهج البلاغة، خطبه ۳.    
۲۰. امام علی (علیه‌السّلام)، نهج البلاغة، ص۱۰۲.    
۲۱. الدینوری، ابن‌قتیبه، الامامة والسیاسة، ج۱، ص۲۹.    
۲۲. أبوعبدالله البخاری، محمد بن إسماعیل، صحیح البخاری، ج۵، ص۱۳۹، کتاب المغازی، باب غزوة خیبر.    
۲۳. أبوالحسن القشیری النیسابوری، مسلم بن الحجاج، صحیح مسلم، ج۳، ص۱۳۸۰، کتاب الجهاد، باب قول النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) لانورّث ما ترکناه صدقة.    
۲۴. الدینوری، ابن‌قتیبه، الامامة والسیاسة، ج۱، ص۲۸.    
۲۵. الدینوری، ابن‌قتیبه، الامامة والسیاسة، ج۱، ص۲۹.    
۲۶. الدینوری، ابن‌قتیبه، الامامة والسیاسة، ج۱، ص۲۹.    
۲۷. ابن ‌ابی‌الحدید، ابوحامد عبد‌الحمید، شرح نهج البلاغة، ج۱۱، ص۱۴.    
۲۸. امام علی (علیه‌السّلام)، نهج البلاغة، خطبه ۶۷.    
۲۹. احمد بن حنبل، أبوعبدالله، مسند احمد بن حنبل، ج۲، ص۲۶۹.    
۳۰. احمد بن حنبل، أبوعبدالله، مسند احمد بن حنبل، ج۲، ص۲۷۰.    
۳۱. ابن‌عساکر الشافعی، أبی‌القاسم علی بن الحسن، تاریخ دمشق، ترجمة الامام علی بن ابی‌طالب، ج۴۲، ص۲۰۷.    
۳۲. متقی هندی، علاءالدین علی بن حسام‌الدین، کنز العمال، ج۱۳، ص۱۷۰.    
۳۳. الحمویی الجوینی، ابراهیم، فرائد السمطین، ج۱، ۶۹.    
۳۴. احمد بن حنبل، أبوعبدالله، مسند احمد بن حنبل، ج۲، ص۷۱، بسند صحیح.    
۳۵. ابن‌عساکر الشافعی، أبی‌القاسم علی بن الحسن، تاریخ دمشق، ترجمة الامام علیّ بن ابیطالب (علیه‌السّلام) ج۴۲، ص۲۰۶.    
۳۶. هیثمی الشافعی، أبوالحسن نورالدین علی بن أبی‌بکر، مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۰۵.    
۳۷. کنجی الشافعی، محمد بن یوسف، کفایة الطالب، ص۵۶، ط الحیدریة.    
۳۸. النسائی الشافعی، احمد بن شعیب، خصائص امیرالمؤمنین ص۱۱۷.    
۳۹. ابن‌کثیر الشافعی، أبوالفدا، البدایة والنهایة، ج۵، ص۲۳۰.    
۴۰. الدِّینَوری، ابن‌قتیبة، المعارف، ص۵۸۰.    
۴۱. ابن ‌ابی‌الحدید، ابوحامد عبد‌الحمید، شرح نهج البلاغة، ج۴، ص۷۴.    
۴۲. ابن ‌ابی‌الحدید، ابوحامد عبد‌الحمید، شرح نهج البلاغة، ج۴، ص۷۴.    
۴۳. امرتسری شافعی، عبیداللّه، ارجح المطالب، ص۵۸۰، ط لاهور و الاربعین حدیثاً، الهروی مخطوط.
۴۴. ابن المغازلی الشافعی، علی بن محمد، مناقب علی بن ابی‌طالب، ص۷۴، ح ۳۳، ط ۱ طهران.    
۴۵. ابن ‌ابی‌الحدید، ابوحامد عبد‌الحمید، شرح نهج البلاغة، ج۴، ص۷۴تحقیق محمد ابوالفضل.    
۴۶. حلبی شافعی، أبوالفرج، السیرة الحلبیة، ج۳، ص۳۸۵.    
۴۷. البلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۲، ۱۵۷.    



موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «آیا امام علی (علیه‌السّلام)، معتقد به امامت خویش بودند؟»    






جعبه ابزار