احمد کسروی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
احمد کسروی (۱۲۶۹-۱۳۲۴ش)، مورخ، پژوهشگر و هواخواه اصلاحات اجتماعی و مذهبی
قرن چهارده هجری قمری در
ایران بود.
سال ۱۳۰۹ تا ۱۳۲۴ دورۀ اوج بینش انتقادی کسروی است
بهطوری که بازتاب آن را در آثارش میتوان دید. او به بهانۀ دفاع از ملیت و قومیت ایرانی حملات وسیعی را علیه
اسلام آغاز کرد، سطحی
نگری او و همقطارانش در آن ایام از خلال کتب و نشریات وقت، قابل وارسی بود. او افکار انتقادی - اصلاحی و مذهبی - اجتماعی تند خود را با عباراتی تندتر و خشنتر اظهار نمود، از اینرو با عکسالعمل تند مخالفان مواجه گشت. او فرقهایی به نام کسرویگرایی یا همان پاکدینی را تشکیل داد و معتقد بود اسلام دیگر به پاکی گذشته نیست.
کسروی علاوه بر
روزنامهها و ماهنامهها، کتابها و رسالههای بسیاری در زمینههای مختلف تالیف کرد که تعداد آنها بیش از هفتاد جلد بهصورت رسالههای کوچک است. تالیفات وی را میتوان از لحاظ مفهوم و محتوی بر سه دسته طبقهبندی کرد: کتابهای تاریخی، کتابهای تحقیقی در زبانشناسی و کتابهای انتقادی در زمینههای اجتماعی، ادبی و مذهبی.
تاریخ مشروطه ایران و
تاریخ هیجده سالۀ آذربایجان، از نوشتههای برجستۀ کسروی است.
کسروی به لحاظ منش و روش اخلاقی و عملی، واجد خصوصیات منفی زیر بود: محدودیت اطلاعات و در عینحال اظهارنظر و داوری تند و جزمی در همه زمینهها و موضوعات علمی، بیذوقی و کجسلیقگی، کیش شخصیت و استبداد به رای، جزماندیشی و یکدندگی، پرخاشگری و خشونتزبانی، قلمی و حتی یدی با مخالفان فکری و سیاسی، و بالاخره عناد و غرضورزی.
احمد کسروی سرانجام توسط برادران امامی از اعضای
جمعیت فدائیان اسلام، در اسفند ماه سال ۱۳۲۴ش در ساختمان کاخ دادگستری
تهران ترور شد.
سید احمد کسروی در سال ۱۳۰۸. ق در
تبریز متولد شد (نام پیشین کسروی، کسرائی (منسوب به کسری انوشیروان) بود. مشهور است که علیاکبر داور (وزیر دادگستری
رضاخان) به او گفت: کسرائی، به لحاظ ادبی، غلط است، آن را به کسروی مبدّل کن و او نیز چنین کرد.) و در همان شهر نیز به تحصیل
علوم دینی مشغول شد. پیشه او، نخست، ملایی بود و در کسوت
روحانیت، به بعضی از شئون این امر اشتغال داشت. اما این رشته را ادامه نداد و پس از چندی از آن فاصله گرفت و بعدها (همسو با سیاستهای عصر پهلوی اول، مبنی بر مخالفت با علما و روحانیان) از کسوت روحانیت نیز بدرآمد.
در ۱۳۳۳. ق در مدرسه مموریال اسکول (Memorial School)، که امریکاییها در تبریز دایر کرده بودند، زبان انگلیسی را آموخت و ضمناً در همانجا به تدریس
ادبیات عربی و
فارسی مشغول شد. در سال ۱۲۹۸. ش عضو وزارت دادگستری شد، بعد کنارهگیری کرد و مدتی آموزگار زبان عربی در مدرسه ثروت شد. سپس دوباره به وزارت دادگستری بازگشت و در طی خدمت ده ساله خویش در آن وزارتخانه، مقامات زیر را پیمود: عضویت استیناف مازندران، ریاست دادگستری
اردبیل،
زنجان و
خوزستان، دادستانی
تهران و
خراسان، عضویت دیوان عالی جنایی، و ریاست محاکم بدایت. آنگاه از قضاوت دست کشید و به وکالت دعاوی مشغول گردید و نهایتاً در ۲۰ اسفند ۱۳۲۴. ش، زمانی که به اتفاق منشی خود (حدادپور) در شعبه ۷ بازپرسی دادگستری حضور داشت، دو تن مسلّح (از
جمعیت فدائیان اسلام) ناگهانی به او حمله کردند که وی در این حادثه جان باخت. تالیفات وی بالغ بر ۶۳ جلد کتاب و رساله میشود.
کسروی، چهره شاخص و سرشناس مکتب تاریخ
نگاری مشروطه ایران است که دو اثر مشهورش درباره تاریخ مشروطیت ایران، در هفتاد سال اخیر مصدر و محور بسیاری از دیدگاهها و داوریهای تاریخی قرار گرفته و احیاناً مندرجات آنها، همچون مطالب دیگر آثار او، جای جای توسط نویسندگان، نقد شده است. جایگاه کسروی در مکتب تاریخ
نگاری مشروطیت، تا بدانجاست که بررسیِ صحت و سقم گزارشها و داوریهای او بر پایه اسناد و مدارک معتبر تاریخی، میتواند آزمون خوبی برای درک میزان صحت و اصالت «مکتب تاریخ
نگاری مشروطه» باشد.
کسروی علاوه بر
روزنامهها و ماهنامهها، کتابها و رسالههای بسیاری در زمینههای مختلف تالیف کرد که تعداد آنها بیش از هفتاد جلد بهصورت رسالههای کوچک است. نوشتههای او با سبک ویژهایی نوشته شدهاند که مبتکر آن خود کسروی است. سبکی که در آن کمتر کلمهها و واژههای غیر فارسی بکار رفته است و در موارد ضرورت که کلمهایی نمییافت، از لغات پهلوی و
فارسی کهن استفاده مینمود و جالبتر اینکه در مواردی هم خودش دست به ابداع زده و واژههایی را نیز ابداع میکرد.
کسروی در زمینههای مختلفی فعالیت میکرد و تالیفات او جنبۀ مذهبی، انتقادی، اجتماعی، تاریخی و ادبی ... داشت. مهمترین آثار او در زمینۀ تاریخ است. که در این خصوص
امام خمینی میفرمایند: «کسروی یک آدمی بود، تاریخنویس، اطلاعات تاریخیاش هم خوب بود. قلمش هم خوب بود. اما
غرور پیدا کرد ... ».
نوشتهها و تالیفات کسروی را میتوان از لحاظ مفهوم و محتوی بر سه دسته طبقهبندی کرد:
۱. کتابهای تاریخی ۲. کتابهای تحقیقی در زبانشناسی ۳. کتابهای انتقادی در زمینههای اجتماعی، ادبی و مذهبی.
مهمترین کتابهای او در تاریخ عبارتند از: شهریاران گمنام، تاریخ پانصد سالۀ خوزستان (که ایشان در
سفر پانزده ماههایی که به این سرزمین داشتند، این کتاب را نگاشتهاند و دلیل آن را نشان دادن گذشتۀ این سرزمین بیان کردند.
پیدایش آمریکا، ترجمۀ کتاب پلوتارک، و تاریخچۀ شیر و خورشید،
شیخ صفی و تبارش
(که این کتاب پژوهشی بدیع بود. تا این زمان هیچیک از تاریخ
نگاران ایرانی در اصول پذیرفته شدۀ تاریخی تردیدی نکرده بودند. کسروی تاریخ خاندان
شیخ صفیالدین اردبیلی را تحریف شده دانست و خواست ثابت کند که شیخ صفی سید نبود.
شیعه و ترک زبان نیز نبود.
تاریخ مشروطه ایران و تاریخ هیجده سالۀ آذربایجان؛
که تدوین کتاب تاریخ مشروطه ایران مربوط به سال ۱۳۲۱ و از نوشتههای برجستۀ کسروی است.
کسروی جلد اول این کتاب را تاریخ مشروطۀ ایران گذاشت و پس از چاپ و نشر آن جلد دوم را به نام تاریخ هیجده سالۀ آذربایجان انتشار داد. این اثر مستند که دارای ارزش تحقیقی فراوان است، سهم قهرمانان این جنبش را که از میان تودۀ مردم برخاسته بودند، معین میکند و نماهایی از جنبش مشروطه را که با وجود اهمیت اساسی در سایه مانده بود، آشکار میسازد. قضاوتهای تاریخی نویسنده منصفانه دقیق و مستند است.
باید انصاف داد که این کتاب و ادامۀ آن به نام تاریخ هیجده سالۀ آذربایجان از مهمترین منابع در زمینۀ تاریخ است. اما انگیزههای کسروی در نوشتن این کتاب، یکی بررسی دلایل ناکامی این جنبش، دیگر شناساندن قهرمانان، پیشگیری از نوشته شدن تاریخ میهن به دست بیگانگان، جلوگیری از فراموشی، و در نهایت ماندن این اثر برای آیندگان است که خود در مقدمۀ کتابش به آنها اشاره میکند.
اما نوشتههای او در مباحث زبانشناختی عبارت است از؛ «زبان پاک، زبان فارسی، زبان آذری، نامهای شهرها و دیههای ایران.»
دستۀ سوم؛ (یعنی کتابهای انتقادی) از آثار کسروی را میتوان به دو بخش تقسیم کرد؛ یکی اینکه روی انتقاد او به
خرافات،
مذاهب و
ادیان است. مثل کتاب صوفیگری
و بهائیگری.
در بعضی دیگر روی سخن و انتقاد او به
ادبیات و
شعر و شاعری است؛ مانند کتاب حافظ چه میگوید؟
بجز این سه دسته از کتابهایی که مطرح شد. کسروی کتابهای دیگری نیز دارد که در آنها اساس عقاید و افکار مکتب خود را بیان کرده است که معروفترین آنها عبارتند از؛ ورجاوند بنیاد،
راه رستگاری،
آئین،
که البته این کتاب نخستین کتابی بود که وی در آن افکار خود را مطرح ساخت. برخی از آثاری که کسروی در جوانی تالیف کرده نشانی از استعداد تحقیقی اوست و در همان ایام هم
شهرت یافت.
«عرصه نظرورزی» و «موضوع نگارش» کسروی «تاریخ ایران اسلامی/ مقطع مشروطیت» است، و کسروی در دو جلد تاریخ مشروطه خویش، راجع به این «عرصه» و «موضوع» خاص، نظر داده، تحلیل کرده، و داوری نموده است. در بررسی و نقد نظریات و آرای کسروی در این عرصه و موضوع، بیش از هر چیز، باید سه نکته اساسی را دقیقاً مدّ نظر قرار داد:
۱. وجود «پیوند»، بلکه «درهمتنیدگیِ» وسیع و ژرف بین حوادث خُرد و کلان تاریخ ایران در قرون اخیر (بهویژه دوران مشروطیت) و جریانها و رجال مؤثر و دستاندرکار در آن، با مقوله «تشیع و روحانیت شیعه»، و به تعبیری روشنتر: توجه به نشأتگیری و تاثیرپذیری عمیق و گسترده حوادث کشورمان، و جریانها و گروههای فعال در آن از آموزهای
مذهب تشیع، و حضور جدّی و مؤثر علمای شیعه در صف مقدّم جنبشهای سیاسی، اجتماعی، و فرهنگی این سرزمین؛
۲. لزوم «بیطرفی» و «عدم جهتگیری» قبلی مورخ نسبت به موضوع مورد پژوهش خود، و توجه به میزان وجود یا نبود این بیطرفی در آقای کسروی نسبت به موضوع تحقیق و نگارش خود: تاریخ ایران اسلامی، مقطع مشروطیت؛
۳. «انگیزه و هدف اساسی» کسروی از نگارش و پردازش تاریخ مشروطه ایران.
در مورد جایگاه و نفوذ انکارناپذیر تشیع و علمای شیعه در تاریخ کشورمان، باید خاطر نشان ساخت که متاسفانه بسیاری از پژوهندگان تاریخ ما (چه به سهو و چه به عمد، که البته نتیجه هر دو، یکی است) از این نکته حیاتیِ «سهلِ ممتنع» غفلت کردهاند که کلیّه نهضتهای خونبار میهنمان، به میزان «ملّی بودن» (و درونجوش و وابسته به بیگانه نبودن آنها) لزوماً و منطقاً «مذهبی» هستند، یعنی «اسلامی» و آنهم «اسلام شیعی».
دومین نکته، لزوم بیطرفی مورخان و «عدم موضعگیری» قبلی (بهویژه خصومت و عناد) آنها نسبت به موضوع پژوهش خویش است و بررسی و سنجش این امر در کسروی نسبت به موضوع پژوهشش: تاریخ مشروطیت ایران، در لزوم حفظ و رعایت این بیطرفی توسط مورخان، جای هیچ تردیدی نیست. باید دید که کسروی نسبت به موضوع پژوهش خود (تاریخ ایران اسلامی ــ مقطع مشروطیت) چه موضعی داشته است؟ بیطرفی و به قول خود: بییکسویی یا جهتگیری و پیشداوری (آن هم از نوع منفی آن)؟ در واقع، برای درک صحّت، عمق و جامعیتِ تحلیلها و داوریهای کسروی درباره جنبش مشروطیت ایران، باید نخست میزان بیطرفی، امانت و صداقت وی را در نقل حوادث و رویدادهای آن جنبش تاریخساز معلوم کرد.
میدانیم که، شهرت کسروی، عمدتاً مرهون تکرویهای فکری و عملی، بهویژه تالیفات بحثانگیز او میباشد که درباره موضوعات گوناگون (تاریخی، مذهبی، عرفانی و ...) تحریر نموده است و اساساً همین مخالفتهای «بیپروا» با باورها و عقاید اصولیِ هموطنان مسلمان خویش (همچون نگارش کتاب «شیعیگری» بر ضدّ عقاید تشیع، و سوزاندن بعضی از کتب مذهبی و عرفانی نظیر
مفاتیحالجنان و
دیوان سعدی و
حافظ) بود که به بحثها و جنجالهای بسیاری در زمان او دامن زد و نهایتاً موجبات خشم مسلمانان، و
تکفیر و
قتل وی را فراهم ساخت.
مواضع تند کسروی بر ضد آیین تشیع و پیشوایان آن، بسیاری از آثار وی (از آن جمله: تاریخ مشروطه ایران) را دقیقاً و عمیقاً پوشش داده و بررسی این مساله، میتواند نقطه شروع خوبی برای آشنایی با «زاویه نگاه» و «شیوه عمل» وی در عرصه تاریخ
نگاری مشروطیت باشد.
سومین نکتهای که در نقد آرا و نظریات کسروی در حوزه تاریخ مشروطیت نباید از نظر دور نمود، توجه به «انگیزه و هدف اصلی» وی از نوشتن تاریخ مشروطیت است. کسروی، خود را از رده تاریخنویسان بیرون شمرده و لحن کلامش به گونهای است که گویی، تاریخنویسی را دون شأن خود میداند: «کسانی چون خود را تاریخنویس میپندارند مرا هم در رده خود میشمارند. به آنان یادآوری میکنم که من تاریخنویس نیستم و در رده ایشان نمیباشم. بسیار کسانی به یک کاری برخیزند و از ردهکنندگان آن کار نباشند».
پوشیده نیست که کسروی، با نگارش چندین اثر تاریخی و از آن جمله: دو جلد تاریخ مشروطه ایران، دقیقاً تاریخ
نگاری کرده است و بنابراین در رده مورخان قرار دارد. پس چرا و چگونه، خود را از این رده بیرون میشمارد؟ پاسخ به این پرسش برای کسانی که در آثار او غور کردهاند و بهویژه با مدّعیات شبهدینی وی آشنایند، کاملاً روشن است. کسروی، خود را «مصلح» شمرده و از این حیث، شان و منزلتی فراتر از مورخان برای خود قائل است. بر این اساس، نگارش تاریخ مشروطیت برای او، در واقع، ابزاری برای پیشبرد اهداف فکری و سیاسی است؛ و اتفاقاً مشکل کسروی نیز در نگارش و پردازش تاریخ مشروطه، دقیقاً از همین امر برمیخیزد.
او مدّعی است که راه راست را یافته و آن راه، مسیری کاملاً جدا از باورها و آموزههای اسلام رایج در جامعه اسلامی ایران است. بر این پایه، فرهنگ و ادب اسلامی ایران، و تشیع و
روحانیت را مایه بدبختی و عقبماندگی
ایران شمرده و معتقد است که باید از هر وسیله و افزاری (از جمله: نگارش و تحلیل تاریخ) برای مقابله با این دین و فرهنگ بهره جست و از حرکتهای «هنجارستیزانه» و «ساختارشکنانه» در این مرز و بوم، بهویژه در قرون اخیر (از اقدامات
نادر افشار تا مشروطه سکولار) به شدت حمایت کرد و تصویری مطلوب از آنها به ملت ایران ارائه داد.
بدینگونه، کسروی، در تدوین تاریخ مشروطه، نه بهعنوان پژوهشگری که بیهیچ گونه «ادعا» و «پیشداوری» و «موضعگیری قبلی»، به عرصه بررسی و تبیین حوادث تاریخی وارد شده است و در گزارش و تحلیل قضایا، صرفاً دغدغه «کشف حقیقت» را دارد، بلکه به عنوان یک «مدّعیِ اصلاح» به نگارش و پردازش تاریخ دست زده که قبلاً «نظر» و «حکم» خویش را (درست یا نادرست) درباره موضوعات مورد پژوهش خود در تاریخ داده، و اینک در پی «اثبات» (و اگر گران نیاید: «تحمیل») آن به دیگران است.
بر بنیاد نکات سهگانة فوق، باید پرونده زندگی کسروی (بهویژه فصل مربوط به خصال روحی، و آرا و مواضع فکری و سیاسی و اجتماعی او) را گشود و در آن به دقت نظر کرد.
به جرات میتوان گفت نوشتهها، عقاید و کارهای کسروی دقیقا در راستای اهداف
رضاشاه قرار داشت و به قولی در همین دوران بود که او زیر چتر حمایت مستقیم دولت به نشر آثار خود دست زد و طرفداران زیادی نیز یافت. کسروی معتقد بود،
سلسلۀ پهلوی ادامه دهنده و زنده کنندۀ همان افتخار و شکوه شاهان
هخامنشی و
ساسانی است و رضاشاه همان کسی است که بهزودی همۀ متصرفات آن دوران را از دست غاصبان پس میگیرد.
اما بعد از شهریور ۱۳۲۰ در نگرش خود تجدیدنظر کرد. او نتیجۀ عبرتانگیز قدرت ظاهری حکومت رضاشاه را بروز شکست
شهریور ۱۳۲۰ دانست.
در نتیجه پس از سقوط استبداد رضاشاهی او را مورد ملامت قرار داد و در اینباره در کتاب فرهنگ چیست؟ خود نوشت: «شما دیدید که رضاشاه همگی مردم را به سر خود بلکه در زیردست خود داشت. همهچیز کشور در اختیار او میبود . . . پس آن رسواییهای افسوسانگیز شهریور ۱۳۲۰ چرا پیش آمد؟. . . ».
کسروی نخستین کسی بود که بهطور جدی و در سطحی گسترده در این مبارزه گام نهاد و علیه تسلیم بلاشرط شدن به
غرب قیام کرد. کتاب آیین کسروی که آن را بهسال ۱۳۱۱ منتشر کرد.
ادعا نامهایی پرشور علیه غرب و شیفتگان آن در شرق است. او در این کتاب مینویسد: «خواهند گفت چه باید کرد؟ میگوییم باید چشم از
اروپا باز دوخت و به زندگانی کهن شرق بازگشت. دولتها ناچارند که
نگران اروپا بوده از نیت اروپا درباره شرق آگاه باشند. تا بتوانند مملکتهای خود را نگهداری کنند و از افزارهای جنگ که تازه اختراع مییابد و هر چیزی که در زمینه مملکتداری سودمند است، از اروپا برگیرند . . . ؛ ولی مردم باید چشم از اروپا بردارند. اینکه امروز همگی از زن و مرد از کهتر و مهتر دیده بر اروپا باز کردهاند و از رخت پوشیدن گرفته تا خوراک خوردن در سراسر عادات و اخلاق پیروی از اروپا میکنند. . . باید چشم از اروپا بدوزند».
کسروی معتقد است، مشکلاتی که در اروپا وجود دارد به دو علت است، یکی بیدینی؛ یعنی اینکه اروپا مدعی است،
قانون میتواند جای
دین را پر کند.
و دلیل دیگر ماشین است که توانسته بین مردم فاصله ایجاد کرده و باعث تشکیل دستهبندیها، حزب سازیها در اروپا شود.
وی معتقد است ایرانیان پنجرشته را از اروپاییان فراگرفتند که عبارت است از؛
۱. حکومت مشروطه و زندگانی از روی قانون.
۲. دانشهای نوین از
جغرافیا و
تاریخ تا
فیزیک و شیمی و ریاضیات
۳. به کار انداختن ماشینهای بافندگی و ریسندگی و
کشاورزی.
۴. شور اروپاییگری و لاف تمدن و هیاهوی پیشرفت و حزب سازی و رماننویسی و غیره.
۵. فلسفه مادی و بدآموزیهای مادیگری. که ایشان سه رشتۀ نخست را نیک و سودمند و دو رشتۀ آخر را بد و زیانمند، دانستند.
اهل نظر نوعاً به وسعت دانستهها و معلومات کسروی در بعضی از رشتهها و موضوعات علمی، معترفاند. اما، به لحاظ منش و روش اخلاقی و عملی، او را واجد خصوصیات منفی زیر میشمارند: محدودیت اطلاعات و در عینحال اظهارنظر و داوری تند و جزمی در همه زمینهها و موضوعات علمی (بدون داشتن آگاهی و تخصص کافی در آنها)، بیذوقی و کجسلیقگی، کیش شخصیت و استبداد به رای، جزماندیشی و یکدندگی، پرخاشگری و خشونتزبانی، قلمی و حتی یدی با مخالفان فکری و سیاسی، و بالاخره: عناد و غرضورزی. ذیلاً، به جلوههایی از خصوصیات فوق در کسروی اشاره میکنیم:
کسروی، بیگمان از «فضل و دانش» بیبهره نبود و در بعضی عرصهها، کشفیّات و ابتکارات درخور تحسینی داشت. اما طبیعی است که وی (مثل دیگران) «همه چیز» را (آن هم در حد «تخصص») نمیدانست و نسبت به آنچه بیرون از حوزه تخصص و کارشناسی او بود، اطلاعات محدودی داشت، و از این بابت، ایرادی نیز بر او وارد نیست. مشکل اینجاست که کسروی، متاسفانه، راجع به همه چیز (از دین،
فلسفه و
عرفان تا ادب، فرهنگ، تاریخ و اقتصاد) نظر میداد و اسفبارتر آنکه اصرار داشت نظر خویش را نیز (به هر طریق که شده) به کرسی نشاند و در واقع، بر دیگران تحمیل کند و در این راه، حتی از توهین به مقدسات میلیونها هموطن (
مسلمان و
شیعه) خویش دریغ نمیکرد و کتابهایی چون دیوان سعدی و حافظ و کتاب
مفاتیح الجنان را (که باب میلش نبود) در شعلههای آتش میافکند و جشن کتابسوزان میگرفت!
نورالدین چهاردهی، پژوهشگر سختکوش فِرَق و مکاتب در دوران ما، که از نزدیک با کسروی دیدار و معاشرت داشته، معتقد است: «کسروی از علوم اسلامی، ناآگاه بود و حتی بدون آشنایی به علم فلسفه و شقوقش و تاریخ ادیان و ملل و نحل و عرفان و
تصوف ...
[
با این حال
]
مفاد مندرجات هر کتاب و رساله در دسترسش قرار میگرفت با بحث انتقادی به جوابگویی برمیخاست. از ادبیات بیگانه حتی نحوه سرودن اشعار را نیز واقف نبود.»
سهراب یزدانی، فاطمه سیاح و دکتر کاتوزیان، ناقدان آثار کسروی، نیز از کمبود اطلاعات، بلکه ناآگاهی وی از اندیشهها و مکاتب سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و هنری مغربزمین، که وی درباره آنها نظر میداد، سخن گفتهاند.
اطلاع از مکاتب سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی غربی، به کنار؛ کسروی حتی از عرفان و ادب اسلامی کشور خویش نیز (که به اسم تصوف، سخت با آن میستیزید) اطلاع ناچیزی داشت.
سعید نفیسی، ضمن «مغرضانه خواندن» اظهارات کسروی «درباره
سعدی،
حافظ، تصوف و تشیع» افزوده است: «بالاتر از همه، به کسانی پرخاش کرد که اصلاً درباره آنها اطلاع نداشت.
تولستوی و
آناتول فرانس را نخوانده بود و بدیشان خردههای نادرست میگرفت.»
هوشنگ اتحاد نیز تصریح کرده است: «آنچه درباره نقد ادبی و بررسی شعر شاعران ایرانی ...، بهویژه حافظ و
مولوی، نوشته از نوعی خامی و سادگی و عدم آگاهی از جوهر هنر و زیباییهای آثار ادبی سرچشمه گرفته است....».
احمد سروش، نویسنده و
روزنامه
نگار معاصر نیز، که به قول خود: «چند سالی با» کسروی «در اداره»
روزنامه «پرچم همکاری نزدیک داشته و مدتی با وی رفیق حجره و گرمابه بوده» و «حتی چندی با» او «در یک زندان به سر برده» است، معتقد است: «من با کسروی تبریزی بر سر مسائل دینی، اجتماعی، ادبی، فلسفی اختلاف عقیده بسیار داشتم. دشمنی کسروی با
ادبیات فارسی از آنجهت بود که وی «لطف» شعر فارسی را درک نمیکرد و نیز با اینکه مردی تاریخنویس و وقایع
نگار بود، هدف شعرای بلندپایه و بزرگی چون حافظ و مولانا جلالالدین رومی و
فردوسی را نمیشناخت و از اید
[
ه
]
آل بلند این مردان بلند آوازه، که کاری را که سردارانی چون ابومسلم با شمشیر نتوانستند به پایان برند با نوک خامه جهانشکاف پیش بردند بیخبر بود!».
سهراب یزدانی، اطلاعات فلسفی کسروی را به مسائل فلسفی یونان باستان محدود دانسته و او را از اندیشههای فلسفی نوین غرب، بیخبر شمرده، اما احمد سروش، که از نزدیک با کسروی حشر و نشر داشته، کسروی را حتی از فلسفه یونان نیز بیاطلاع قلمداد کرده است. به نوشته سروش، «کسروی تحصیل فلسفه نکرده بود و به همینجهت با آن سخت مخالف بود و فلسفه را چیز بیهوده و زائدی که زاده خیال جمعی از آدمیان است میپنداشت! کسروی با اینکه مردی محقق و متتبع و مورخ و زبانشناس بود، با علوم جدید آشنایی نداشت و از مکاتب فلسفی جدید و قدیم سخت ناآگاه بود و دریافتهای خود را حقیقت محض پنداشته روی آن پافشاری شگفتانگیزی میکرد.»
بیذوقی و اعوجاج سلیقه و مشرب، مشکل دیگری است که اندیشمندان برای کسروی برشمردهاند. سخن هوشنگ اتحاد که قبلاً به آن اشاره شد، بازگو کننده همین بیذوقی است. همینمطلب را (به بیانی گزنده) در کلام استاد مجتبی مینوی میخوانیم که در نامهای به مرحوم دکتر یحیی مهدوی نوشته است: «... سید احمد کسروی ... بسیار احمق و بیسلیقه بود!»
مینوی در جای دیگر نیز، کسروی را به خصالی چون بیذوقی، بدطینتی، حسادت و نمکنشناسی متهم ساخته و با اشاره به حضور کسروی،
محمدتقی بهار و دیگران در درسهای «پهلوی و فُرس قدیمِ» پرفسور هرتسفلد (ایرانشناس مشهور آلمانی) در
تهران، نوشته است: «بهار و کسروی بعد از آن مجالس درس (که ظاهراً از چهل مجلس بیشتر بود) به کار مستقل و اقتباس از کارهای زردشتیان هند هم پرداختند و بعضی کتب منتشر ساختند و مقالات نوشتند و در سر اینکار و موضوعهای دیگر با هم معارضه و مبارزه قلمی کردند، و سببش تا آنجا که من میتوانم حکومت کنم بیذوقی و بدطینتی مرحوم کسروی بود که بسیار حسود هم بود و به همه بد میگفت و هیچکس را غیر از خودش قبول نداشت و حتی در مورد معلّمی هم که به او درس داده بود، یعنی هرتزفلد، عاقبةالامر به مضمون نمکخوردی نمکدان را شکستی عمل کرد و در مجله ارمغان به او
دشنام داد و
تهمت زد.
(درباره مجادلات ملکالشعرای بهار با کسروی، و اتهام کسروی به وی (مبنی بر انکه بهار، شاعر نیست! ) در دوران مغضوبی و خانهنشینی بهار در دوران دیکتاتوری به آدرس ذیل مراجعه کنید.
)
کسروید (با این بیذوقی و آن مایه اندک از آگاهیهای علمی، فلسفی و ...) متاسفانه «استبداد به رای» هم داشت و به جای تعامل و تعاطی علمی و منطقی با اندیشمندان و حقپژوهان، لجاجت و درشتی مینمود.
سعید نفیسی، در شرح ماجرای اولین دیدار خود با کسروی، نوشته است: «چهرة لاغر و استخوانهای برجسته» کسروی، «سیمایی رنجکشیده و عصبانی و در ضمن مستبد به رای و مصر در عقیده را نشان میداد.» (در ادامة گزارش نیز، ضمن اشاره به بعضی از محسّنات کسروی، وی را "... مردی افراطی و مستبد به رای" خوانده است که در "اشتباه" خود "پافشاری میکرد و مطلقاً برای پی بردن به دلیلِ مخالف آماده نبود.)
شمس آلاحمد نیز که در سالهای پس از شهریور ۱۳۲۰، چند بار همراه برادرش (
جلال آلاحمد) در کلوپ «باهماد آزادگان» متعلق به کسروی (واقع در حوالی خیابان حشمتالدوله) با کسروی دیدار کرده بر همین ویژگی منفی کسروی انگشت تاکید نهاده است: «احمد کسروی ... علیرغم گسترة دانستهها و برخورداری از حافظهای قوی، به غایت مستبد به رای و انعطافناپذیر بود و بارها در برابر انتقادات حاضران، کار را به مشاجره و لج و لجبازی میکشاند. کیش شخصیت و نوخواهیهای بیملاک، او را با معتقدات دینی مردم درانداخت تا جایی که اهل ایمان تاب نیاوردند و پس از مباحثات و اتمام حجتهای فراوان، او را در کاخ دادگستری از پای درآوردند.»
کسانی که با کسروی دیدار و بحث علمی داشتهاند، میگویند که وی، در مواجهه با کسانی که پیرویِ (دربست و کورکورانه) از افکار و نظریات وی را برنمیتافتند و به گونهای دیگر میاندیشیدند، رفتاری تند و خشن داشته است.
نورالدین چهاردهی، که سالها از نزدیک با کسروی محشور بوده، نوشته است: «کسروی هیچگاه حاضر به مباحثه نمیشد و در این فنّ، توانایی نداشت و در طول ایام دعاوی خود که ناگزیر شد تن به مباحثه دهد در وسط بحث خودداری میکرد و بلکه چهره تُرُش کرده سخت عصبانی میشد و کلمات تند و زشت بر زبان میراند.»
یزدانی، ضمن نقد موضع تند کسروی نسبت به جایگاه و نفوذ روحانیت در تاریخ معاصر ایران، تصریح کرده است که کسروی «در بسیاری جاها زبانی تند به کار گرفت که شایسته پژوهش علمی نبود.»
کسروی، در آثار خود، به کرات، به خواجه شیراز، سعدی بزرگ، حمله برده و از هتاکی و
دشنام به وی بازنایستاده است. از جمله، به سعدی طعن زده که هنگام حمله
مغول به کشورمان، نسبت به «گرفتاریها و بدبختیهای مردم ایران ... کمترین غمخواری از خود نشان نداده» است.
به رغم اتهام بیبنیاد کسروی مبنی بر «
چاپلوسی» و «بیدردی» سعدی، کسانی چون
محمدعلی فروغی معتقدند: «از خصایص شگفتانگیز سعدی، دلیری و شهامتی است که در حقیقتگویی بهکار برده است. در دوره ترکتازی مغول و جبّاران دستنشانده ایشان که از امارت و ریاست جز کام و هوسرانی تصوّری نداشتند و هیچ چیز را مانع و رادع اجرای
هوای نفس نمیانگاشتند، با آن خشمآوران آتش سجاف که با ایشان (به قول
مولانا جلالالدین بلخی) حق نشاید گفت جز زیر لحاف، شیخ سعدی فقیر گوشهنشین، حقایق را به
نظم و
نثر بیپرده و آشکار چنان فریاد کرده که در هیچ عصر و زمان کسی به این صراحت سخن نگفته است ....».
(درباره آزادگی و دادخواهی و حقگویی سعدی در گلستان و بوستان، به آدرسهای ذیل رجوع کنید
)
رفتار کسروی با
حافظ نیز بهتر از رفتارش با سعدی نیست. در همان کتاب «فرهنگ چیست؟» وی مدعی شده است که در اشعار حافظ هیچ «سخن سودمند» و «پند یا اندرز» نمیتوان یافت و او «چون خواستش بیش از همه،
غزل ساختن و قافیه بافتن میبوده، بیشتر شعرهایش به یکبار بیمعنی است»!
بهراستی، آیا حتی یک «پند و اندرز در میان» اشعار حافظ یافت نمیشود؟!
مخالفت هتاکانه کسروی با شاعران بزرگ ایران اسلامی و بهویژه نمایش کتابسوزیاش را، حتی فردی چون
صادق هدایت نیز (که در خطّ ستیز با سنت و شکستن ساختارها و هنجارهای فرهنگی ملّت ایران گام میزد) تاب نمیآورد.
(فرید جواهرکلام گفته است: روزی صادق هدایت، همراه جمعی، مهمان پدرم بود و آنان "از صادق خواستند که نظرش را درباره احمد کسروی بگوید. صادق پس از مدتی مقدمهچینی گفت: کسروی آدم باسوادی بود، خیلی هم باسواد. اما حیف که اون عادت کتاب سوزوندنش کارش را خراب کرد. چطور میشه یه آدم محقق، کتاب بسوزونه. پس فرقش با کتابسوزها چیه؟! اشکال دیگه کسروی مخالفتش با
شعر و شاعری بود. خودش در جوونی نتونسته بود شعر بگه، حال با شاعران مخالفت میکرد و.... ")
کسروی به
فردوسی بزرگ نیز جفا رانده و درباره اثر جاویدان او:
شاهنامه، گفته است: این کتاب «که بیش از همه ستایش پادشاهان خودکام و دربارهای ایشان است، در این روزگار، سراپا زیان است و بایستی از میان برخیزد. از کتاب فردوسی تنها در زمینه زبان میشود سودجویی کرد! »
تاکید میکنیم: سعدی و حافظ و دیگر فرهنگبانان سترگ ایران اسلامی، البته «معصوم» نیستند و حتی بر بعضی از آرا و نظریات آنان، نقدهای بعضاً جدّی وجود دارد؛ اما کسروی، «نقد» نمیکند؛ «تخریب و
توهین» میکند و در واقع، بر «میراث بزرگ علمی و معنوی» کشور خویش (که ارزشمندترین «سرمایه ملّی» این مرز و بوم است) بیمحابا و ناشیانه «چوب حراج میزند»! و از اینکار، به هیچروی، نمیتوان دفاع کرد.
در همین زمینه، باید به مخالفت و عناد «بیمارگونه» کسروی با
اسلام و
روحانیت شیعه اشاره کرد که فصلی دراز، محوری و تاثیرگذار در حیات اجتماعی، فرهنگی و حتی سیاسی او میباشد.
در آثار تاریخی و نیز مواضع عملی کسروی، به موارد متعددی از تناقضها برمیخوریم که در تناسب با اوضاع و شرایط «متغیّر» روز قرار داشته و نشان از نوعی «
نفاق و تلوّن و زمانهبازی» در وی دارد. به بعضی از این موارد در ذیل اشاره شده است:
کسروی در چاپهای پیشین و پسین تاریخ مشروطه، همهجا نسبت به دیکتاتور پهلوی (
رضاخان) لحنی جانبدارانه دارد. برای نمونه، در دیباچه «تاریخ هجده ساله آذربایجان»
از بنیادگذار سلسله پهلوی به عنوان «یکی از سرداران نامدار تاریخی، اعلیحضرت شاهنشاه پهلوی» یاد کرده و در همان دیباچه
وقتی از قتل
میرزا آقاخان کرمانی بهدست محمدعلیشاه قاجار سخن گفته، خطاب به میرزا آقاخان (و با اشاره به
عصر پهلوی) نوشته است: «دریغ ای جوان غیرتمند دریغ!. .. دریغ که گرفتار دیو تیره درونی گردیدی! دریغ که زود رفتی و روزهای خوش ایران را ندیدی»، و مقصودش از «روزهای خوش ایران»، با توجه به تنقید شدید کسروی از دوران حاکمیت قاجار و نگارش اینمطلب در سالهای ۱۳۱۴ ــ ۱۳۱۳، «عصر پهلوی» است!
به همین شیوه، در اثر دیگرش: «تاریخ پانصدساله خوزستان» از «سردار نامی ایران (حضرت اشرف رئیس الوزرا) اعلیحضرت شاهنشاه امروزی» سخن گفته است که «قد مردانگی برافراشت»
و سپس بر سرکوب قیامهای ضداستعماری وقت همچون قیام جنگل توسط رضاخان صحّه گذاشته و آن را به چوب شورشهای کوری (نظیر فتنه سیمیتقو) رانده است: «آقای رئیس الوزرا چون از سال ۱۳۳۹
[
اشاره به
کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹]
رشته کارها را به دست گرفته، به کندن ریشة گردنکشان و خودسران پرداختند و در مدت دو سال، شورش امیرمؤیّد را در مازندران، و آشوب
[۱] جنگلیان را در گیلان، و فتنة اسماعیل آقای سمتقو در
آذربایجان و
کردستان، که هرکدام، از سالها مایه گرفتاری ایران (!) بود، فرونشاندند و پس از این فیروزیها، به سرکوب عشایر که از آغاز
مشروطه سر به خودسری آورده و جز تاختوتاز و راهزنی (!) کاری نداشتند، پرداختند! »
در قضیه سرکوب خزعل توسط سردار سپه (که عملاً راه را بر دستیابی رضاخان به «سلطنت» گشود) کسروی ریاست عدلیة خوزستان را برعهده داشت و اساساً به دستور رضاخان به این ماموریت رفته بود. (پیش از رفتن رضاخان برای سرکوبی خزعل به
خوزستان، کسروی رئیس عدلیه
زنجان بود و چنانکه خود نوشته است: رضاخان (که ریاست دولت را برعهده داشت) وی را به
تهران احضار، و پس از ملاقاتی خصوصی با وی، او را به ریاست عدلیه خوزستان منصوب میکند. واسطه احضار و دیدار کسروی با رضاخان نیز میرزا قاسمخان صور اسرافیل بود که ریاست کابینه (دفتر) رضاخان را برعهده داشت و حزب متبوعش (حزب سوسیالیست به رهبری سلیمانمیرزا و سید محمدصادق طباطبایی) در آن ایام پای علم دیکتاتور نوظهور پهلوی، با تمام قوا سینه میزد. پس از بازگشت کسروی به تهران نیز، ناصر ندامانی (یکی دیگر از فعالان حزب سوسیالیست و هواداران رضاخان در آن زمان) کسروی را در خیابان دیده و به او گفته بود: حضرت اشرف میخواهد از شما به پاس خدمتتان در خوزستان دلجویی کند و کسروی نیز به قول خود، از این خبر "خوشنود" گردیده "خواهان" دیدار با رضاخان میرود و به دیدار او رفته و رضاخان نیز با خوشرویی او را میپذیرد.
) با این سابقه، او در جشن پیروزی قشون پهلوی سخنانی ایراد کرد و در آن رضاخان را «بازوی نیرومندی» معرفی کرد که «خدای ایران برای سرکوبی گردنکشان این مملکت و نجات رعایا آماده گردانیده است» و افزود که «باید ... همه ساله در این روزها به شادی و جشن بپردازیم و فاتح آن، سردار باعظمت ایران را که امروز خود شخصاً به خوزستان آمده از درون جان و بُن دندان دعا گفته و ثنا خوانیم»!
کسروی، در پیشگفتار «
تاریخ مشروطه ایران» (چاپهای کنونی) اصولاً فلسفه نگارش تاریخ را زمینهسازی برای روشن شدن ارج خدمات
رژیم پهلوی دانسته و با اشاره به دوران
قاجار نوشته است: «دستههای انبوهی آن زمانهای تیره گذشته را از یاد بردهاند و از آسایشی که امروز میدارند خشنود نمینمایند، و یک چیزی درباید که همیشه روزگار درهم و تیره گذشته را از پیش چشم اینان هویدا گرداند.»
در همان کتاب، ایضاً رضاخان را پادشاهی شمرده است که «بیست سال با توانایی و کاردانی بسیار فرمانروایی کرد»!
این سخنان را، کسروی در آغاز و پایان کتاب تاریخ مشروطه بیان کرده است که مقدمهاش بر آن، تاریخ بهمن ۱۳۱۹. ش را در زیر امضای خود دارد: یعنی آخرین سال دیکتاتوری رضاخانی، و به تعبیری، اوج دوران دیکتاتوری!
جالب است که کسروی، با این همه تعریف از بنیادگذار دیکتاتوری مخوف بیست ساله، در مقالاتی که پس از عزل و سرنگونی رضاخان نوشته، لحن خود را در ستایش صریح و مطلق از وی عوض کرده و (همآوا با جوّ تند ضدّ رضاخانیِ حاکم بر کشور در آن ایام) از
استبداد و دیکتاتوری آن شاه ستمپیشه سخن به میان آورده است: «ده سال در ایران جز هرج و مرج نبود تا شاه پیشین (رضاشاه) برخاست و این نیز به جای هرج و مرج، دیکتاتوری و استبداد را برقرار گردانید»!
نیز نوشته است: «باید گفت آنچه در آن بیستساله در ایران روی داده، نه مشروطه با قانون، بلکه استبداد و دیکتاتوری بوده و باید کارهای آن زمانْ همه را از قانون بیرون شمرد و اثر قانونی به آنها نداد»!
در همین زمینه گفتنی است که، کسروی، خود تصریح کرده است که از سوی دولت رضاخان، «ژاندارمی در پشت سر» وی میایستاد و از او در برابر مردم، محافظت میکرد.
اما جالب است بدانیم که همو بعدها (یعنی پس از سرنگونی رضاخان) ضمن تغییر لحن خود راجع به آن شاه ستمگر، مدّعی شد که «در همان زمان رضاشاه که همه زبانها بسته بود، من
ترس به خود راه نداده (!) از کوشیدن و نوشتن بازنایستادم...» !
کسروی، در «تاریخ هجدهساله آذربایجان»،
میرزا کوچکخان و یاران مجاهد او را مردانی «کوتاهبین و ساده» شمرده است که «از دوراندیشی و شناختن سود و زیان کشور بیبهره» بودهاند!
(نیز نوشته است: اینان به رغم اهتمام به نبرد با بیگانان ... راهی برای خود نمیداشتند و این بود که کارهاشان نابسامان درمیآمد.
[
و در نتیجه
]
افزار دست بیگانگان میشدند. "
) در «تاریخ پانصدساله خوزستان» نیز (چنانکه فوقاً گفتیم) ضمن تجلیل از دیکتاتور پهلوی، میرزا و همرزمان ضداستعمارگر و وطنخواه وی را جزء «گردنکشان و خودسران»! شمرده و بر سرکوب قیام آنان توسط رضاخان مُهر تایید زده است!
موضع کسروی نسبت به
شیخ محمد خیابانی نیز در کتاب «قیام شیخ محمد خیابانی» (تالیف ۱۳۰۲. ش) بهتر از این نیست. در آن کتاب نسبت به خیابانی از
کینهتوزی و بددلی دریغ نورزیده و او را فردی جاهطلب و خودخواه شمرده است که مقاصدش را در پوشش عناوین فریبنده پیش میبرد!
نیز ادعا کرده است که «... خیابانی را پندار و خودپسندی چنان هوش از سر ربوده و چاپلوسان که گرد او را فراگرفته بودند او را چنان از خِرَد بیگانه ساخته بودند که آن موقع ترسناک و باریک، خود را سنجیدن نمیتوانست.»
در کتاب دیگرش «تاریخ هجدهساله آذربایجان»، هم (بهرغم اعتراف به نیکخواهی و دلسوزی خیابانی برای کشور)
او را فاقد اندیشه روشن در کار خویش شمرده و به «بیپروایی ... به مردم» متهم ساخته است!.
اما همین جناب کسروی، پس از فرار فضاحتبار دیکتاتور پهلوی، و تغییرجوّ و بروز نارضایی شدید ملّت ستمدیده ایران از رضاخان در مطبوعات و محافل کشور، لحن خویش نسبت به میرزا کوچکخان و خیابانی را عوض کرد و آن دو را (در کنار کلنل
محمدتقی پسیان) «از مردان غیرتمند» ایران و «کوشا و جانفشان» برای میهن خویش شمرد!؛ هرچند در اینجا نیز، با اتهام «خامی» و ندانمکاری به آنان، از ریختن زهر خویش به ایشان خودداری نکرد: «این سه تن از مردان غیرتمند این کشور بودند و هر یکی از راه دیگری به کوشش و جانفشانی برخاستند. هر کدام از آنان میخواست بنیادی گذارده نیرویی در دست کند و این توده را راه برد. هر یکی اندیشههای سیاسی دیگری میداشت، ولی آنها نیز خام میبود. ازآنرو نه تنها نتوانستند کاری به انجام رسانند و جان خود را در آن راه باختند، اثری هم از خود بازنگذاردند و رنجهاشان همه بیهوده گردید. هر یکی با کشته شدن خود داغ دیگری به دلهای ما گذاشت.»
گواه روشنتر این دگردیسی، اقدام او در
روزنامه پرچم است که تحت عنوان «یادی از شادروان میرزا کوچکخان» عکسی از وی را آورده و نوشته است: «چنانکه از
رشت آگاهی دادهاند، آدینه که ششم شهریور است آزادیخواهان گیلان به نام یادآوری از شادروان میرزا کوچکخان، بنیادگزار خیزش جنگل، و ارجشناسی از کوششهای او بر سر خاکش خواهند رفت. ما نیز از راه دور، در آن احساسات و ارجشناسی شرکت جسته به این چند سطر مبادرت میورزیم و امروز عکس آن شادروان را در
روزنامه خود میآوریم. میرزا کوچکخان با یک دل پاک و اندیشه بزرگ و با یک
غیرت و مردانگی کممانندی خیزش جنگل را بنیاد گذاشت و سالها در راه آن رنجها برد و سرانجام جان خود را در آن راه باخت. ولی نام او همیشه در تاریخ باز خواهد ماند و همیشه مهر او در دلهای ایرانیان پایدار خواهد بود.»
به راستی، «گردنکشی و خودسری» رهبر نهضت جنگل، و «خودپسندی و پروای مردم نداشتن» شیخ محمد خیابانی کجا، و «غیرتمندی» و «کوشش و جانفشانی» آن دو در راه وطن، و گذاشته شدن داغ شهادتشان بر دل کسروی کجا؟! اتهام «کوتاهبینی و فقدان دوراندیشی» به آنان کجا، و ستایش از «اندیشه بزرگ» ایشان کجا؟! یک بام و دو هوا از این روشنتر هم میشود؟!
راز این تناقضگوییها و تحریف حقیقتها، ناگفته روشن است. چه، اکنون مملکت از وجود رضاخان تهی شده و جوّ، کاملاً تغییر یافته بود؛ لاجرم باید پوست انداخت و موضع عوض کرد ... غافل از آنکه تاریخ، اینگونه اظهارات متناقض و مواضع متلوّن را («توانایی و کاردانی بسیار» و «دیکتاتوری و استبداد») در کنار هم خواهد نهاد و مصداق نوعی «نفاق و زمانهبازی» خواهد شناخت.
سعید نفیسی با افسوس و دریغ نوشته است: کسروی «آنچه درباره سعدی، حافظ، تصوف و تشیع گفت، نه تنها به نفع
ایران نبود، بلکه صریحاً بگویم، مغرضانه بود. بالاتر از همه، به کسانی پرخاش کرد که اصلاً درباره آنها اطلاع نداشت. تولستوی و آناتول فرانس را نخوانده بود و بدیشان خردههای نادرست میگرفت. این کارهای او بیشتر از این حیث مرا ناراحت میکرد که او مردِ پژوهشگر بسیار باسواد کتابخوانده ورزیدهای بود. کسی که آن سه جلد کتاب بینظیر شهریاران گمنام را نوشته است دیگر نباید از این سستیها و فتورها و تعصبهای ناروای عجولانه بهکار برد.»
متاسفانه این غرضورزی را در سایر حوزهها، از جمله: حوزه نگارش تاریخ مشروطیت، نیز از کسروی مشاهده میکنیم.
دکتر عبدالحسین نوایی در گفتوگو با فصلنامه تاریخ معاصر ایران، «تاریخ مشروطه» کسروی را «با اینکه به لحاظ شمول مطالب بسیار خوب است»، دارای «دو ایراد مهم» شمرده «که یکی در نحوه نگارش است؛ یعنی کسروی کلماتی را خودش میساخت و بهکار میبرد و در نتیجه، نثرش چندان دلچسب نبود، دیگر اینکه غرضهای شخصی خودش را هم در کار تاریخ دخالت میداد، که کار خوبی نبود.»
غرضورزی کسروی را بیش از هر چیز میتوان در مواضع تند (و اگر گران نیاید، باید گفت: «عناد بیمارگونه») او نسبت به عالمان دینی مشاهده کرد، که علاوه بر کتب و مقالات گوناگون او در نقد تشیع و باورها و آموزههای آن، در آثار تاریخی وی نیز (نظیر دو جلد تاریخ مشروطه) کاملاً جلوهگر است.
کسروی، همچون هر فرد دیگر، در کار خویش (و از آن جمله: در نگارش تاریخ) نقاط قوّتی دارد و نقاط ضعفی، که داوری بیطرفانه و در عینحال جامع درباره او، به در نظر گرفتن مجموع این ضعفها و قوّتها، و جمعبندی و معدّلگیری از همه آنها منوط است.
ابتدأً نقاط قوت تاریخ مشروطه کسروی را در چند بخش بیان میکنیم:
از جمله نقاط قوّت تاریخ مشروطه کسروی، استفاده او از شمار زیادی از نوشتهها یا خاطرات شفاهی رجال عصر مشروطیت است که چنانچه وی مطالب آنها را در کتابش بازتاب نمیداد، شاید برای همیشه در تاریخ گم میشدند، همچون استفاده از اطلاعات مغتنم (شخصی و خصوصی/شفاهی و مکتوب) دستاندرکاران یا شاهدان حوادث مشروطیت (بهویژه در
آذربایجان و
تبریز) نظیر میرزا جواد ناطق، صبری، کروبی، میرزا علیاکبرخان ارداقی،
سید عبدالرحیم خلخالی، احمد صادقاوف، میرزا حسین خیاط، اسماعیل یکانی، اسماعیل امیرخیزی، حاجی میرزا حسن شکوهی، امیر حشمت نیساری، میرزا علیاکبر اردبیلی، احمد طباطبایی و...
)
بر این همه باید فهرست زیر را نیز افزود: اسناد و اعلامیههای عصر مشروطه، اسناد کارگزاری آذربایجان، اسناد وزارت امور خارجه، دفتر رونوشت انجمن ایالتی آذربایجان، اسناد بهجا مانده از افراد، رونوشت تلگرافها، نامههای خصوصی افراد نظیر
شیخ فضلالله نوری، محرّر شیخ، رحیمخان چلبیانلو،
عینالدوله، سید احمد طباطبایی،
میرزا ابوطالب زنجانی که از آلبوم اسناد آقا ضیاءالدین نوری (فرزند شیخ شهید) گرفته است.
استفاده گسترده کسروی از اسناد و مآخذ تاریخی فوق، بیشک از نقاط قوّت او است، هرچند که متاسفانه وی در ثبت و انعکاس اظهارات افراد و گروهها (بهویژه گزارشهای شفاهی) اصل «موازنه خبری و اطلاعاتی» را رعایت نکرده است.
بخشی دیگر از منابع و مآخذ کسروی در تاریخ مشروطه، آثار مکتوب و منتشر شدهای است که نویسندگان ایرانی و خارجی آن را تالیف کرده و بهطور مستقیم یا ضمنی مسائل و حوادث مشروطیت را شرح دادهاند، همچون:
تاریخ بیداری ایرانیان (نوشته
ناظمالاسلام کرمانی)، انقلاب ایران (
ادوارد براون)، اختناق ایران (مستر شوستر)، ایران و ترکیه در انقلاب (دیوید فریزر)، گزارشهای مامونتوف، کتاب آبی (مجموعه گزارشهای سفارت انگلیس در ایران در عصر مشروطه)، مذاکرات مجلس شورای ایران در ادوار مختلف عصر مشروطیت، و استقلال گمرکی ایران (رضا صفینیا، تهران ۱۳۰۷. ش).
افزون بر این، باید به
روزنامههای مختلف (فارسیزبان)
تهران، تبریز،
قفقاز،
مصر،
هند،
اسلامبول و ...، منتشر شده در سالهای پیش و پس از مشروطه، اشاره کرد که کسروی در تدوین تاریخ مشروطه به آنها مراجعه و استناد کرده است، نظیر:
روزنامه قانون به مدیریت
میرزا ملکمخان (انتشار در لندن)، حبل المتین (کلکته و تهران)،
تربیت (تهران)،
ثریا و پرورش و
حکمت (مصر)، اختر (اسلامبول)، الحدید یا عدالت (تبریز)، ملانصرالدین (قفقاز)، صور اسرافیل و روحالقدس (تهران)، توفیق (تبریز)، شمس (اسلامبول)، و ...
عدهای از پژوهشگران، شمار کتابها و نیز جراید فارسیزبان عصر مشروطه را که کسروی از آنها استفاده کرده است، بالغ بر حدود ۲۵ کتاب و سی
روزنامه شمردهاند.
البته، اسناد و منابع دست اول تاریخی و آثار تحقیقی بسیاری درباره جنبش مشروطیت در دهههای اخیر انتشار یافته که کسروی از آنها بیاطلاع بود و قطعاً مطالعه آنها در بعضی از دیدگاهها و نظریات وی تاثیر تعیینکننده میگذاشت.
الف) منابع ایرانی: کسروی، نسبت به نویسندگان ایرانی تواریخ مشروطه، دیدگاهی انتقادی دارد. او مدعی است: آنچه وی را در اواسط دوران رضاخان به «نوشتن» و انتشار تاریخ مشروطه ایران «واداشت»، «نارسایی» تواریخ مشروطیت و «چاپلوسی و پستی» نویسندگان آن بوده است: «دیدم در سی سال، کسی به نوشتن تاریخ مشروطه برنخاست و اگر کسانی چیزهایی نوشتند بسیار نارسا بود. پارهای نیز راستی را فدای خوشنودی این و آن کردند و کسانی را که در جنبش آزادیخواهی در رده دشمنان توده بودند به مشروطهخواهی ستودند و جانبازیهای مردان غیرتمند را گذارده به رویهکاریهای (صورتسازیهای) این و آن پرداختند. چاپلوسی و پستی نگذاشت تاریخ درستی از آب درآورند ....» در ادامه، با انتقاد از مورخان خودخواه، چاپلوس، گزافهگو و دروغباف، که به قول وی، «برای هر پستی عذری میشناسند و از بهر فرومایگی فلسفههایی در یاد دارند و همه بدآموزیهای قرنهای گذشته را در مغز خود انباشته دارند»، ناظمالاسلام کرمانی را نمونهای از اینگونه کسان قلمداد کرده: «کتابی که به نام ”تاریخ بیداری ایرانیان“ نوشته شده بهترین نمونهای است که با دست اینان چهسان تاریخ نگارش مییابد؛ با آنکه این کتاب در سالهای نخستین مشروطه، و در پرشورترین زمان نگارش یافته است».
جالب است که مهدی ملکزاده (از فعالان و مورخان طبقه اول مشروطه) نیز، که تاریخش را سالها پس از انتشار تاریخ مشروطه کسروی نوشته، همان نوع ایراد کلّی را بر کتب تاریخ مشروطه گرفته که سالها پیش از او، کسروی گرفته است (با این تفاوت، که ایراد ملکزاده، تاریخ کسروی را نیز شامل میشود!): «متاسفانه مجموع کتبی که در تاریخ مشروطیت تا به حال نوشته شده و مورد مطالعه و دقت نگارنده قرار گرفته یا ناقص و نارسا بوده و یا اشتباهات و مطالب دور از حقیقت داشته» است.
ملکزاده درباره تاریخ مشروطه کسروی گفته است: «متاسفانه تاریخ کسروی خالی از اشتباه و خطا نیست و چون نمیخواهم او را محکوم به غرضرانی بکنم مجبورم بگویم در ذکر بسیاری از حوادث و شرححال و موقعیت اشخاص در این انقلاب ملّی خطا کرده و از این راه ظلم بزرگی را در حق خادمین مشروطیت و حکومت ملّی روا داشته» است.
بههرروی، دیدگاه انتقادی کسروی نسبت به تواریخ مشروطه و نویسندگان آن، میتواند اصولاً از مزایای کار او بهحساب آید، هرچند وی در این انتقادها، گاه تندروی کرده و از دایره انصاف بیرون رفته است. وانگهی، این انتقادهای تند و تیز، او را از چارچوب کلیشههایِ کهنه حاکم بر این تواریخ، رها نساخته و نهایتاً در همان فضای محدود، درجا زده است (توضیح بیشتر این امر در بخش مربوط به نقاط «ضعف» تاریخ مشروطه کسروی خواهد آمد).
ب) منابع خارجی: دیدگاه نقادانه کسروی نسبت به آرا و اظهارات خاورشناسان غربی در حوزه تاریخ و زبانشناسی، و نشان دادن خطاهای آنان (همچون نشان دادن «اغلاط کثیره» ادوارد براون در ترجمه تاریخ طبرستان ابن اسفندیار، و نقد تاریخ پروفسور لسترنج درباره
خوزستان) از دیگر ویژگیهای مثبت اوست، هرچند که او در اینجا نیز (همچون دیدگاهش نسبت به مورخان مشروطه)، به قول سعید نفیسی، گاه از جاده انصاف و اعتدال بیرون رفته و به
افراط و
تعصب (خشک غیر منطقی) گراییده است.
این دیدگاه انتقادی نسبت به نویسندگان غربی را، کمابیش، در تاریخ مشروطه کسروی نیز مشاهده میکنیم، که بهطور مثال، میتوان به مواضع انتقادی وی نسبت به بعضی از مندرجات کتابهای انقلاب ایران (نوشته ادوارد براون)، اختناق ایران (نوشته مستر شوستر)، ایران و ترکیه در انقلاب (نوشته دیوید فریزر) و نیز گزارشهای ماموران سیاسی انگلیس در «کتاب آبی»، اشاره کرد.
در خلال شرح نقاط قوت تاریخ مشروطه کسروی، به بعضی از نقاط ضعف او نیز اشاره شد، همچون: رعایت نکردن موزانه در اطلاعرسانی تاریخی، اطلاع نداشتن از انبوه اسناد و مآخذ تاریخی منتشر شده در دهههای اخیر، رعایت نکردن اصول فنّی در ارجاعات پاورقی، تندی و بیانصافی نسبت به مورخان و تحلیلگران مشروطه، و بیرون نرفتن از چارچوب مشهورات کلیشهای مکتب تاریخ
نگاری مشروطه. در ذیل درباره هریک از این موارد توضیحاتی داده شده است.
پیش از این، بهعنوان یکی از «نقاط قوّت» تاریخ مشروطه کسروی، به بهرهگیری او از شمار زیادی از گزارشهای (مکتوب یا شفاهی) رجال عصر مشروطیت اشاره کردیم که اگر وی مندرجات آنها را در تاریخ خود نمیآورد دست کم بخشی از آنها برای همیشه در تاریخ از بین رفت.
در اینجا باید، بهعنوان «نقطه ضعف» این تاریخ، بیفزاییم که بهویژه در گزارشها و خاطرات شفاهی یادشده، متاسفانه از سوی کسروی «موازنه خبری و اطلاعاتی» رعایت نشده و ما در تاریخ او، کمتر گزارش یا خاطرهای شفاهی درباره حوادث و کشاکشهای مشروطه از زبان مشروعهخواهان و منتقدان مشروطیت (بهویژه دفاعیات آنها) را مشاهده میکنیم و گزارشگران و خاطره
نگاران نوعاً به یک جناح سیاسی ــ فکری خاص (جناح
سکولار یا گروه همبسته آن) تعلق دارند و نماینده «همه» جناحهای دستاندرکار و مؤثر در
جنبش مشروطیت، نیستند. در واقع، اطلاعات گردآوری شده در تاریخ مشروطه کسروی، به «شبکه ارتباطی خاص، جهتدار و یکجانبه» او، محدود مانده است. (البته، در نقل اسناد "مکتوب" مربوط به حوادث مشروطه، تا حدودی در تاریخ کسروی اصل موازنه رعایت شده و او بعضی از نامهها، اعلامیهها، لوایح و شبنامههای مشروعهخواهان را در جای جای تاریخش آورده که برای پژوهشگران "بیطرف و جامع بین" مغتنم است.)
(هرچند البته در اینجا نیز، کسروی نوعاً از تخریب شخصیت و اندیشه نویسندگان این اسناد باز نایستاده و با فضاسازی حسابشده بر ضدّ آنان (و احیاناً تحریف مواضع و کلامشان)، خواننده را با "پیشداوری منفی" سر سفره آن اسناد نشانده است.)
اساساً یکی از کاستیها و عیوب تواریخ مشروطه، مراعات نکردن اصل توازن در ارائه اخبار و اطلاعات راجع به موضوعات مورد بحث، و به تعبیر دیگر: جریان یکسویه اطلاعات است. تاریخ مشروطه کسروی نیز از این نقیصه برکنار نیست و در اینباره باید از گزارش یکسویه وی (در تاریخ مشروطه ایران) راجع به موضوع فروش زمین چال به بانک استقراضی روسیه، و اتهام (انحصاریِ) شیخ فضلاللّه بهدست داشتن در این معامله ننگین یاد کرد.
کسروی در گزارش خویش از واقعه فوق به اقوال و نظریات دیگرِ رایج در بین مردم (در آن تاریخ) راجع به عاملان و دستاندرکاران فروش زمین به
بانک استقراضی هیچ اشارهای نکرده و بهگونهای از ماجرا سخن گفته است که خواننده بیاطلاع، میاندیشد نسبت فروش بانک به شیخ شهید، مسلّم بوده و کسی در این امر تردید نداشته است! حال آنکه با مرور جراید و مکتوبات آن ایام، در مییابیم که قضیه چنین نبوده و قول دیگری نیز درباره چگونگی واقعه رواج داشته که حبلالمتین کلکته بدان تصریح کرده است. این قول اِشعار میداشت: معامله یاد شده مدتهای مدید پیش از آن تاریخ، توسط مرحوم
آقا سید صادق طباطبایی متوفی ۱۳۰۰. ق (مرجع متنفذ
عصر ناصری، و پدر سید محمد طباطبایی پیشوای انقلاب مشروطه) و
میرزا حسن آشتیانی (فقیه بزرگ عصر ناصری و مظفری، و پدر آقایان
میرزا مصطفی و
شیخ مرتضی آشتیانی از گردانندگان بلوا علیه ساختمان جدیدالتاسیس بانک استقراضی در بازار) انجام شده است و شخصیتهایی چون
آقاسید علیاکبر مجتهد تفرشی و
آقاسید عبداللّه بهبهانی صحت آن معامله را امضا کردهاند. حبلالمتین، همچنین، از حادثه تخریب بانک، دو نوع تحلیل متفاوت ارائه کرده که طبق یکی از آنها ماجرا از جانب همسایه جنوبی ایران (انگلیس) هدایت شده است.
با وجود این، کسروی، به نقلِ «یکجانبه» این شایعه برآمده و بر نظریات دیگر درباره آن، چشم پوشیده، و این در حالی است که او به مطالب
روزنامه حبلالمتین درباره وقایع آن روزگار کاملاً دسترسی داشته و مندرجات این
روزنامه مربوط به ماجرای مسجد شاه و پرخاش امام جمعه به سیدجمال واعظ در همان ایام را (که با گزارشها و تحلیلهای رایج مشروطهخواهان از ماجرا مغایر است) نقل و نقد کرده،
ولی در قضیه زمین چال هیچ اشارهای به اقوال مغایر نداشته است! و پیدا است که نه درصدد گزارش «بیطرفانه» و در عین حال «جامع الاطراف» واقعیت تاریخ، بلکه در پی لکهدار ساختن چهره شیخ بوده است.
فراتر از رعایت نکردن توازن در ارائه اخبار، حذف و سانسور مطالب تاریخی از چشم خوانندگان است که متاسفانه تاریخ مشروطه کسروی، از آن خالی نیست. برای نمونه، وی یکی از اعلامیههای منتشر شده در دوران قیام
تحریم تنباکو را که به گفته او، «بیگمان از خامه یکی از علما بوده» نقل کرده و نیمه دوم آن اعلامیه را که (احتمالاً به خامه
شیخ فضلالله نوری بوده و) ماهیّت «دینی و فرهنگی» قیام تحریم را تبیین نموده، با اینعنوان زننده که «بسیار پرت است»! حذف و سانسور کرده است.
از جمله نقاط «قوّت» تاریخ مشروطه کسروی، استفاده او از اسناد و مآخذ مکتوب تاریخی (اعم از کتابها، جراید، اسناد دولتی، گزارش ماموران خارجی، مذاکرات مجلس شورای ملّی، و ...) در نگارش تاریخ مشروطیت است، که قبلاً به تفصیل درباره آن سخن گفتیم.
در عینحال نکتهای که میتواند نقطه «ضعف» تاریخ کسروی (و نه لزوماً نقطه ضعف خود وی) بهشمار آید، بیاطلاعی وی از انبوه اسناد، منابع و خاطرات دست اول تاریخ مشروطه و نیز آثار تحقیقی پژوهشگران درباره این دوره حساس و تاثیرگذار تاریخ ایران است، که همگی پس از مرگ او (و بهویژه در سه دهه اخیر پس از
پیروزی انقلاب اسلامی) منتشر شدهاند و اطلاع کسروی از آنها، مطمئناً او را به تجدیدنظر در بعضی (اگر نه، در بسیاری) از نظریات و داوریهای تاریخی خویش درباره مشروطه و رجال آن وادار میکرد.
برای نمونه، اگر کسروی انبوه اظهارات و نوشتجات ثقهالاسلام تبریزی راجع به رویدادهای مشروطیت تبریز را، که در دو سه دهه اخیر برای نخستینبار توسط آقایان
نصرتالله فتحی و
ایرج افشار منتشر شده است،
میدید و از مضامین آنها (که از انتقاد شدید بهاندیشه و عملکرد مشروطهخواهان و مجاهدان یا مجاهدنامانِ تندرو و
سکولار آذربایجان آکنده و سرشار است) مطلع میشد، بیهیچ تردید یا به کلی از ثقهالاسلام برمیگشت و او را نیز همچون طالبوف به باد حمله میگرفت، یا در گزارشها و تحلیلهای جانبدارانهاش از مشروطهگران یادشده تجدیدنظر جدّی میکرد و دیگر، شخصیتهایی چون
حاجی میرزا حسن آقا مجتهد تبریزی و عالمان همفکر وی را (به جرم مقابله با گروه یاد شده) آنگونه فرو نمیکوفت.
به هرروی، جای آن همه یادداشتها، گزارشها، خاطرات، اسناد و نوشتههای تحقیقی که بهویژه در دهههای اخیر توسط محققان و پژوهشگران داخلی و خارجی درباره مشروطیت چاپ و منتشر شده، در کتب تاریخ مشروطه کسروی خالی است، و این، هرچند ممکن است نقص خود او (بهعنوان یک مورخ) بهشمار نیاید، بیگمان نقطه ضعفی بزرگ برای آثار تاریخی او، و آرا و نظریات وی درباره مشروطیت میباشد.
در بخش پیشین، ضمن نقطه «قوّت» شمردن موضع انتقادی کسروی نسبت به نویسندگان ایرانی و خارجی تاریخ مشروطیت ایران، به نمونههایی از این امر اشاره کردیم. اما همانجا افزودیم که کسروی، در این انتقادها، گاه تندروی کرده و از دایره انصاف بیرون رفته است. وانگهی، این انتقادهای تند و تیز، او را از چارچوب کلیشههایِ کهنه حاکم بر تواریخ مشروطه، رها نساخته و نهایتاً در همان فضای محدود، درجا زده است.
موضع انتقادی کسروی با تواریخ مشروطه و نویسندگان آن، چنانکه گفتیم، میتواند در اصل از «مزایا» ی کار او به حساب آید، و چنین نیز هست، اما این انتقادها (به دلیل ضعفها و کژیهای وجود داشته در منش و روش فکری و عملی وی) زمینه بروز و ظهور «نقاط ضعف» او نیز شده است؛ زیرا دیدگاه کسروی نسبت به مورخان و گزارشگران و تحلیلگران مشروطه (اعم از داخلی و خارجی) گاه تند و خصمانه و دور از انصاف مینماید و به طور مثال حملات بسیار تندش به مؤلف «
تاریخ بیداری ایرانیان»، ناظمالاسلام کرمانی، که خود فراوان از آن بهره گرفته، به نوعی، یادآور مَثَلِ مشهورِ: «نمک خوردن و نمکدان شکستن» است.
گفتنی است، همانگونه که کسروی (چه در تاریخ مشروطه و در دیگر آثارش) نسبت به آثار دیگر و مؤلفان آنها نگاهی نقادانه دارد (که گاه حتی از مرز اعتدال بیرون رفته) آثار خود وی، و از جمله: دو اثر مشهورش: «
تاریخ مشروطه ایران» و «تاریخ هجدهساله آذربایجان»، نیز از سوی نویسندگان و اندیشمندان بسیاری نقد شده است که از آن جمله میتوان به افراد زیر اشاره کرد:
علامه محمد قزوینی ،
مجتبی مینوی ،
ملک الشعرای بهار ،
سید حسن تقیزاده ،
سید حبیب یغمایی ،
ادیب السلطنه سمیعی ،
ابراهیم فخرایی ،
جلال آلاحمد ،
صادق هدایت سعید نفیسی،
،
نورالدن چهاردهی ،
احسان طبری،
،
ابراهیم صفایی ،
احمد سروش ،
مهدی ملکزاده ،
حسن معاصر ،
عبدالحسین نوایی ،
ایرج افشار ،
محمدرضا حکیمی ،
نصراللّه صالحی و....
برای نمونه، بد نیست سخن تقیزاده را درباره کسروی نقل کنیم که گفته است: «اجتهادات مرحوم کسروی و سیاستبافی او ... لااقل سه ربع کتاب او را سست و دور از حقیقت ساخته» است.
انتقادات (تند و تیز) کسروی از تواریخ مشروطه، او را از چارچوب مشهورات (بعضاً بیبنیاد) و کلیشههایِ کهنه و فرسوده حاکم بر این تواریخ، و به تعبیری روشنتر، از محدوده تنگ «مکتب تاریخ
نگاری مشروطه»، بیرون نمیبرد و نهایتاً او نیز، همچون اغلب مورخان مشروطه (اعم از «محافظهکار» و «نومحافظهکار») (مقصود از محافظهکاران، کسانی چون ناظمالاسلام کرمانی و محمد مهدی شریف کاشانی و مهدی ملکزادهاند، و مراد از نومحافظهکاران نیز، کسانی چون خانم ژانت آفاری و امثال او هستند که بهرغم بعضی تجدیدنظرها و نوآوریها در گزارش و تحلیل تاریخ مشروطه، در نهایت، از مدار کلّیِ مکتب تاریخ
نگاری رایج مشروطه خارج نیستند. خوشبختانه، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، نسلی جدید و نواندیش از مورخان و تحلیلگران مشروطیت گام ب عرصه وجود گذارده است که آبی تازه به مَزرَعِ کهنه تاریخ مشروطه آوردهاند و هر روزه میوههای نوبهنوی آن را در بازار اندیشه شاهد هستیم.) در مجموع، در همان فضای بسته، «پایبست» و «زمینگیر» شد و «درجا زد». درواقع، موضع انتقادی تند کسروی نسبت به تواریخ و مورخان مشروطه، «امیدها و توقعات» بسیاری را در پژوهنده تیزبین حوادث مشروطیت برمیانگیزد که در عمل برآورده نمیشود.
نکته فوق، نقیصهای بسیار اساسی است که شایسته بل بایسته است درباره آن غور و تامل بیشتری داشته باشیم. در واقع، باید خاطرنشان ساخت که نقاط ضعف تاریخ مشروطه کسروی، عمدتاً همان نقاط ضعفی است که مکتب تاریخ
نگاری مشروطه به آن دچار بوده و پارهای از ضعفهای یاد شده در فوق (همچون رعایت نکردن موزانه، و اسارت در چنگ کلیشهها) نیز به همان امر برمیگردد.
چنانکه در کتاب «شیخ فضلالله نوری و مکتب تاریخ
نگاری مشروطه» به تفصیل و بهطور مستند آمده،
مکتب تاریخ
نگاری مشروطه از کاستیها و ناراستیهایی اساسی رنج میبرد که اهمّ آنها از قرار زیر است: طرفیّت (جانبداریِ یا ضدّیتِ) شخصی و جناحیِ مورخان با رجال و شخصیتهای تاثیرگذار در مشروطیت؛ توطئهپنداری (آن هم به صورت افراطی) در تبیین و تحلیل حوادث و عملکرد اشخاص؛ هتّاکی، دشنامگویی و اطلاق نسبتها و برچسبهای زشت (اثباتنشده) به جناح منتقد مشروطه؛ بزرگنمایی در انعکاس فعالیت بعضی اشخاص، جناحها و جریانات، و متقابلاً فروکاستن از جایگاه واقعی اشخاص، جناحها و جریانهای دیگر؛ رونویسی مورخان از نوشته یکدیگر، و نداشتن موضع نقاّدانه نسبت به مسموعات و منقولات؛ رعایت نکردن توازن در ارائه اطلاعات و اخبار؛ تقسیمبندی کلیشهایِ افراد به مشروطهخواه و مستبد، و غفلت از خطوط موازی با این دو در
عصر مشروطه؛ و بالاخره تسامح در بهکارگیری الفاظ و تعابیر (نظیر استعمال لفظ فراگیر «مردم» و «ملّت» در مورد بخشی (گاه اندک شمار) از جامعه).
آثار کسروی در حوزه تاریخ مشروطیت نیز، در کل، بههمین مکتب تعلق دارد و لاجرم از عیوب یاد شده مبرّا نیست. به برخی از این کاستیها در تاریخ کسروی قبلاً اشاره کردیم. اینک به توضیح پیرامون برخی دیگر از آنها میپردازیم.
تواریخ مشروطه، نوعاً بر پایه «نظریه توطئه» (یا «توهم توطئه») (آن هم در افراطیترین شکل آن) یعنی «توطئهپنداری مطلق» نوشته شده و هرکس نسبت به سردمداران و صحنهگردانان (تندرو) مشروطیت و مجلس شورا اعتراض و انتقادی داشته، عملاً به انواع نسبتها و اتهامات زشت، متهم گشته است. حتی شخصیتهایی که پیشینه شرکت در نهضت عدالتخواهی صدر مشروطه داشته و در اوایل امر، از سران و فعّالان جنبش مشروطیت بوده و در این راه رنجها برده، ولی بعداً به صف منتقدان پیوسته، نه تنها از حمله و آسیب مصون نمانده، بلکه چهبسا بیش از دیگران آماج دشنام و اتهام قرار گرفتهاند!
گویی صحنهگردانان مشروطه (مشخصاً جناح تندرو و سکولار)، از هرگونه خطا معصوم و ایمن بوده و هیچیک از معترضان به آنان، حرف حسابی یا اعتراض معقولی نداشته و همگی بدون استثنا افرادی جاهطلب، حسود، ریاستطلب، ریاکار، هوادار
استبداد، جیرهخوار شاه (و احیاناً
روسیه)، و بالاخره ضدّ آزادی، ترقی، پیشرفت و
تمدن بودهاند!
آثار کسروی در حوزه تاریخ مشروطیت نیز از آنچه گفتیم مستثنا نیست و این امر، حتی گاه وی را وادار به «تناقضگویی» و احیاناً «انکار مسلّمات» کرده است. برای نمونه، کسروی، شخصیتی چون
آیتالعظمی آقاسید محمدکاظم طباطبایی مشهور به صاحب عروه، مرجع تقلید جهان تشیع و استاد فقیهان سده اخیر را، که شرح احوال
نگاران خبیر و امین زمانه (نظیر
حاج شیخ آقا بزرگ تهرانی،
حاج شیخ عباس قمی،
میرزا محمدعلی مدرس تبریزی و...)
عموماً وی را به دانش و وارستگی ستودهاند، به سودجویی و ریاستخواهی و بیاعتنایی به ملّت و میهن اسلامی متهم ساخته است! وی، با اشاره به همآوایی صاحب عروه با متحصنان حضرت عبدالعظیم (علیهالسلام) در انتقاد از مشروطه (سکولار)، و متقابلاً حمایت
آخوند خراسانی و یارانش از مجلس به رغم متحصنان، نوشته است: «این سیدکاظم با آخوند خراسانی و حاجی شیخ مازندرانی در یک شمار ولی از آنان پستر میبود. این زمان چون ناسازگاری را که در میانه کیش شیعی و مشروطه میبود، و کشاکشی را که در میان آن دو میرفت، و رمیدگی را که پیروان کیش شیعی از مجلس و مشروطه پیدا کرده بودند میدید، دشمنی با مشروطه را یک راهی برای پیش افتادن خود میشناخت.
آخوند خراسانی و حاجی شیخ مازندرانی و حاجی تهرانی مردانگی نموده و از دستگاه خود چشم پوشیده و در بند خشنودی یا ناخشنودی مردم نمیبودند، و در چنین هنگامی نیز از پشتیبانی به مجلس باز نمیایستادند. ولی سیدکاظم جز سود خود را نمیجست و جز در پی دستگاه ”آیتاللهی“ نمیبود، و توده و کشور و این چیزها در نزد او ارج نمیداشت (!).»
اظهارات کسروی، گویای این نکته است که اولاً لحن کلام کسروی در آن، بهگونهای است که گویی آخوند خراسانی و یارانش، با علم به «ناسازگاری بین کیش شیعی و مشروطه، و کشاکشی که در میان آن دو میرفت»، از مشروطه حمایت میکردند! که درست نیست و خود کسروی در جایجای تاریخش، آخوند و یارانش را از ماهیت (ضد اسلامی) مشروطه غربی، بیاطلاع میشمارد؛ ثانیاً چنانچه سخن کسروی مبنی بر «ناسازگاری» و «کشاکش» بین کیش شیعی و رژیم مشروطه، و رمیدن «پیروان کیش شیعی از مجلس و مشروطه» را بپذیریم، دیگر چه دلیلی دارد که برای مخالفت یک مرجع بزرگ شیعی (همچون صاحب عروه) با چنین رژیمی، به دنبال انگیزههای دیگر (همچون سودجویی و ریاستخواهی) باشیم؟! و آیا همین (به ادعای کسروی) ناسازگاری آشکار مشروطه با
تشیع که (باز به قول او) عامل رمیدن متدیّنان از مشروطه و نهادهای وابسته به آن شده بود، کافی نبود که یک
مرجع تقلید را از مشروطه
نگران سازد و به مخالفت با آن برانگیزاند، و حتماً باید فردی جاهطلب و سودجو باشد تا با آنچه (بهگفته کسروی) با
شریعت، تضادی بنیادین داشته است به مخالفت برخیزد؟!؛ ثالثاً این پرسش مطرح است که آخوند خراسانی، روی وارستگی و
تقوا (و در یک کلام: دینداری)یی که داشت «از دستگاه خود چشم پوشیده و در بند خشنودی یا ناخشنودی مردم نمیبود» و از مجلس پشتیبانی میکرد؛ بسیار خوب، با «ناسازگاری» و «کشاکش» بین کیش شیعی و رژیم مشروطه چه میکرد و چگونه با وجود دینداری و وارستگی، نسبت به چنین امر مهمی بیتفاوت بود؟!؛ رابعاً بخش اخیر سخن کسروی نیز که ادعا کرده است: صاحب عروه «جز سود خود را نمیجست و جز در پی دستگاه ”آیتاللهی“ نمیبود، و توده و کشور و این چیزها در نزد او ارج نمیداشت»! سخنی مغایر با واقعیات تاریخ است؛ زیرا صفحات تاریخ، با خطوط درشت این حقیقت را ثبت کرده است که صاحب عروه، در
جنگ جهانی اول، برای دفاع از سرزمینهای اسلامی
ایران و
عراق، آنگونه مصمم و استوار، پرچم
جهاد بر ضدّ
متفقین برافراشت و ضمن صدور دهها مکتوب و اعلامیه در این زمینه، فرزند خویش (سید محمد) را به خط مقدم جبهه ستیز با قشون بریتانیا فرستاد و پیشنهاد انگلیسیها مبنی بر انصراف از جهاد در ازای انتقال سلطنت دائمی عراق به خاندان خویش را نپذیرفت.
اتهام رشوه گرفتن حاج شیخ فضلالله نوری از شاه و
امینالسلطان در عصر مشروطه توسط کسروی،
یکی دیگر از جلوههای توطئهپنداری افراطی در تاریخ مشروطه وی است.
کسروی اساساً در نگاهی کلی بر رویدادها و تحولات جنبش مشروطه، ضمن اتهام «فریب خوردن» به علما، جنبش مشروطیت را از چشم آنها «خوان» و سفرهای شمرده است که آنها «به امید سود» خود بدان پیوسته بودند و چون چنین نشد، از آن جنبش کنار کشیدند یا به دشمنی با آن برخاستند: «از یکسو هم ملایان به فریب خوردن خود پی برده این دانستند که مشروطه ”رواج شریعت“ نیست و آن خوان نه برای آنان درچیده میشود. و ازاینرو انبوهی از آنان، که به امید سود با جنبش همراهی کرده بودند، خود را به کنار کشیدند، و حاجی شیخ فضلالله و همدستان او در
تهران به دشمنی آشکار نیز برخاستند»؛
نگاه و
نگرهایی که آخرین پژوهشها و تحقیقات علمی روز، بر آن خط بطلان میکشد.
یکی از کاستیهای بزرگ تواریخ مشروطه، چنانکه گذشت، طرفیّت و ضدّیت (شخصی یا حزبی و جناحی) نویسندگان این تواریخ با مخالفان و حتی منتقدان مشروطه (و در واقع: مخالفان و منتقدان جناح تندرو و سکولار مشروطه) است. میدانیم که نسل اول تاریخ
نگاران مشروطیت (از ناظمالاسلام و
یحیی دولتآبادی تا ملکزاده و دیگران) که آرا و اقوال آنان، خوراک اصلی مورخان بعدی را فراهم آورده است، نوعاً به یکی از جناحهای درگیر در تاریخ مشروطه (و عمدتاً به جناح تندرو و
سکولار) تعلق خاطر داشته و متقابلاً مخالف و خصم جناحهای دیگر (عمدتاً جناح مشروعهخواه به رهبری شیخ فضلاللّه) بودهاند؛ و زلال تاریخ مشروطیت، از این علاقهها و عنادها، و دوستیها و دشمنیها، رنگ گرفته است. متاسفانه این طرفیّت و ضدّیت را، به شیوههای گوناگون، در تاریخ مشروطه کسروی نیز مشاهده میکنیم.
ملاحظه اینمطلب، پژوهشگر حقیقت را ملزم میسازد که در استناد به آرای کسروی و دیگر مورخان مشروطیت، دقیقاً مراقب جانبداریهای آنان از دوستان و همجبههگان خویش، و متقابلاً غرضورزیها و بدگوییهای مستقیم و غیرمستقیم آنها با جناح مقابل و مخالف خود باشد و از افتادن در دام آنها پرهیز کند. راه پرهیز از این دام نیز، بهکارگیری موازین علمی در نقد این متون، و سنجش مندرجات آنها با مفاد اسناد و مدارک معتبر تاریخی است.
لطفاللّه آجدانی، تحلیلگر معاصر مشروطه، ضمن انتقاد از غرضورزی پارهای از مورخان مشروطه نسبت به حاج شیخ فضلاللّه نوری، متذکر نکته نغزی شده است:
«در لزوم درستاندیشی درباره گرایشهای فکری و سیاسی منابع، و ضرورت اجتناب از تن دادن به تاثیرات سوء جهتگیریهای جانبدارانه، در تلاش برای نزدیکی هرچه بیشتر به واقعیتهای تاریخی آنگونه که بودهاند، نه آنگونه که میخواهیم باشد، نمیتوان از رویارویی با این واقعیت روی برتافت که غالب نویسندگان منابع تاریخ عصر مشروطیت، با دلبستگی و تعلق فراوان به مبانی مشروطهگری در
ایران بودند. بر پایه این تمایلات و دلبستگیهای خواهناخواه جانبدارانه بود که در نزد این دسته از مورخان با تعریفی که از مفهوم مشروطیت همسنگِ با
آزادی،
عدالت و ترقی در اختیار داشتند، بدیهی و طبیعی بهنظر میآمد که همه مفاهیم، شخصیتها و جریانهای فکری و سیاسی مخالف با تفکر و مواضع مشروطهطلبی را یکسره مخالف آزادی، عدالت و ترقی قلمداد کنند و در صف
استبداد و ارتجاع قرار دهند. برخاسته از همین مطلق
انگاریهای البته جانبدارانه بود که بسیاری از عناصر واپسگرا و سودجو، صرفاً به سبب تظاهر به مشروطهخواهی، در صف آزادیخواهان قرار گرفتند و مورد ستایش واقع شدند.
بنابراین به خطا نرفتهایم هرگاه در برخوردی انتقادی با منابع، نقش اثرگذار تمایلات و جهتگیریهای جانبدارانه فکری و سیاسی این دسته از مورخان و نویسندگان را بر داوریهای آنان درباره شیخ فضلاللّه نوری ناچیز نشماریم.»
در خصوص کسروی، میتوان (افزون بر شیخ فضلالله نوری) افراد دیگری را نیز برشمرد که طرفیت و موضعداری کسروی نسبت به آنها، بر نوع دیدگاه وی نسبت به ایشان در آثار تاریخیاش درباره مشروطیت تاثیر منفی نهاده است. یکی از پژوهشگران، در اشاره به بعضی از این موارد، چنین نوشته است: «... این ادعا که کسروی در نوشتهاش به تصفیه حساب با مخالفان پرداخت، بیپایه نیست. نمونه گویایی که در کتاب کسروی مییابیم، داوری نویسنده درباره تقیزاده است. اما شاید مورد بارزتر از آن، نحوه تاریخنویسی کسروی درباره شیخ اسدالله ممقانی باشد. کسروی در ”تاریخ هجده ساله آذربایجان“
مینویسد که ممقانی به صلاحدید مراجع مشروطهخواه
نجف به استانبول رفت تا بر فعالیت ”انجمن سعادت ایرانیان“ در این شهر نظارت کند و رابط آن با نجف باشد. کسروی در اینجا ممقانی را ”آزادهمرد“ مینامد و به نام مسلمانی و ایرانیگری بر او سپاس مینهد. ولی در کتاب ”تاریخ مشروطه ایران“ حتی وقتی که صحبت از انجمن سعادت میآید، نامی از ممقانی برده نمیشود
در فاصله نگارش آن دو اثر، رابطه کسروی و ممقانی تیره شده بود. بنابراین کسروی نام او را از نوشته خود زدود.»
حاصل این «عدم بیطرفی» (و به قول خود کسروی: «بییکسویی»)، غرضورزی در گزارش تاریخ، تحریف عمدی واقعیات، و مواضع دوگانه و متناقض نسبت به پدیدهها و رویدادهای مشابه است، که میتوان موارد فراوانی از آنها را در آثار کسروی، از جمله آثار تاریخی او درباره مشروطیت نشان داد. (نگارنده در کتاب "شیخفضلالله نوری و مکتب تاریخ
نگاری مشروطه" به تفصیل درباره این موضوع سخن گفته است. برای اطلاع بیشتر به آدرس ذیل رجوع کنید.
)
کارهای کسروی نه خیالپردازانه بود و نه نارسا، حتی در زمینۀ اقتصاد. ایشان در این زمینه هدفهایی (یا قانونهایی) را مطرح کرد که عبارتند از؛
۱. کار و پیشه بهر راه افتادن زندگیست بهر پولتوزی نیست.
۲. پول وسیله است نه هدف.
۳. ماشین خدمتگذار آدمیست نه آدمی بندۀ ماشین.
۴. هدف زندگی خرسندیست.
۵. خرسندی هر کس جز در خرسندی همگان نیست و اقتصاد باید این خواست را دنبال کند.
در نتیجه کار و پیشه،
داد و ستد و بازرگانی پایۀ زندگی توده است.
کسروی بیکاری را از گناهان میدانست،
زیرا بر این عقیده بود که کار باعث برآورده شدن نیاز توده است نه شخص. او در کتاب خود با عنوان در راه سیاست نوشت: «کار و پیشه و بازرگانی برای راه افتادن زندگانی توده است. گروهی که در یکجا میزیند، باید هر یکی به پیشهای بپردازند تا نیازمندیهای زندگی بر طرف گردد؛ ولی در اندیشۀ مردم کار و پیشه جز برای پول درآوردن نیست. .. . و هیچگاه در بند اینکه سودی از کار او بزندگانی تودهایی برسد نیست ...».
کسروی سرچشمۀ زندگی را
آب و
هوا و
آفتاب یا به عبارت دیگر
طبیعت میدانست و بدینترتیب از عوامل تولید به نحوی که در علم اقتصاد مورد بحث است؛ یعنی
زمین، کار و سرمایه، تنها از طبیعت به صراحت نام میبرد.
«آنچه آدمیان برای زیستن نیازمندند پاردهایش (مادههایش) در گیتی گذارده شده که باید بکوشند و آنچه نیاز دارند و میخواهند، بتوزند.»
از دیدگاه کسروی تحکیم همبستگی ملی و اجتناب از پراکندگی ایجاب میکند که مردم از نظر باور و اعتقاد راهی روشن و واحد داشته باشند. تشتت عقاید و تعدد کیشها موجب پراکندگی
مردم و تزلزل مبانی ملت است. بنابراین ملتی که بخواهد به وحدت و یکپارچگی خود دوام بخشد، باید یک دین واحد و خردمندانه داشته باشد.
اما در جواب این سوال که چگونه میتوان یک دین واحد و خردمندانه داشت میگوید: «بیاید ده تن و بیست تن فراهم نشسته خرد را پیشوا سازیم و معنی درست دین را دریابیم و کشاکش و پراکنده سخنی را کنار نهاده همگی یک دل و یک زبان باشیم و آنگاه دیگران را به سوی دین خوانیم».
کسروی در تعریف دین حرفهای ضد و نقیض زیادی میزند. اگر بخواهیم در پیرامون همۀ نوشتههای او به گفتگو بپردازیم و هر یک از کتابهای او را در این خصوص مورد بررسی و بحث قرار دهیم به نتیجۀ مثبتی نخواهیم رسید. یکی میگفت من سه کتاب شیعیگری، ورجاوند بنیاد و در پیرامون
اسلام را کنار هم قرار داده و به مطالعه آنها پرداختم. بلکه بتوانم دربارۀ دین به یک تعریف واحدی برسم؛ اما روز خود را تباه کرده و از نوشتههای او چیزی دستگیرم نشد.
به عقیدۀ کسروی یک دینی که همۀ جهانیان بپذیرند، پاکدینی است.
و این همان دین خردمندانه ایست که قبلا پیش زمینههای آن را در ذهن مردم ایجاد کرده بود. در نتیجه او فرقهایی به نام کسرویگرایی یا همان پاکدینی را تشکیل میدهد.
با آنکه او دینی بنیاد نهاد و کتاب دینی به نام ورجاوند بنیاد (اصول مقدسه) نوشت و پاکدینان را در حزبی به نام باهماد آزادگان که هدف نهاییاش دست زدن به
شورش و ایجاد سر رشتهداری توده (حکومت مردم) و مذهبش پاکدینی است، گردآورد و خود به کررات مدعی برانگیختگی (بعثت) و پیمانداری با خدا شد. با اینحال در بحث با مخالفان خود منکر پیغمبری و دینآوری شد
و گفت: «آقای هژیر من در کجا و در کدام نوشتۀ خود دعوی پیغمبری کردهام؟ پیغمبری در اندیشۀ مردم آنست که
فرشته از
آسمان به نزد کسی بیاید . . . من در کجا گفتهام، فرشته به نزد من میآید؟ . . . تمام این
دروغ را از کجا آوردهاید. ؟ . . . آری ما گروهی هستیم؛ اما
مذهب بنیاد نمیگذاریم.»
عدهای از طرفداران او پاکدینی را مذهب و دین نمیشمارند. و معتقدند که کسروی یک مصلح دینی ـ اجتماعی بود که میخواست در رفع مشکلات اجتماعی راه حلهای تازه ارائه دهد. از اینرو قصد دینآوری و مذهب سازی را از او نفی کردهاند.
او پاکدینی را مطرح کرد، چون معتقد بود اسلام دیگر به پاکی گذشته نیست و به قول خودش «کدام اسلام؟ آن اسلام که بوده و اکنون نیست، زیرا بیش از دویست سال بهپاکی خود نماند. »
کسروی برای از بین بردن آلودگیها، انحرافات از دین توصیه میکرد که کتابهای خطرناک را گردآورند. و در یک روز معین (روز اول دی) آنها را بسوزانند. او در کتاب ما چه میخواهیم؟ بیان میکند که؛ «یکی از کوششهایی که برای کندن ریشۀ بدآموزیها و گمراهیها باید کرد، از میان بردن هزارها کتاب است . . . که از هزار سال پیش هر زمان سیل
گمراهی دیگری برخاسته و از شرقیان گذشته؛ ولی چرکاب همۀ آنها در کتابها تهنشین گردیده. . . ، امروزه بزرگترین
نیکوکاری و بهترین پرستش بهخدا آن است که بکوشیم و این کیشهای پراکنده و بیهوده را از میان برداریم و مردمان را همه به یکراه آوریم. . . امروز یکی از کارهای نیک آتش زدن هزارها کتاب زیانآور است.»
اما این اقدامات او تا اینجا ختم نشد و به حدی رسید که
مفاتیح الجنان را نیز جزء یکی از همین کتابهای گمراه کننده خواند و آتش زد.
امام خمینی در این خصوص میفرمایند: «یکدفعه آدم میبیند که کسروی آمد و کتابسوزی! مفاتیح الجنان هم جزو کتابهایی بود که سوزاند، کتابهای عرفان را هم سوزاند. البته کسروی نویسندۀ زبردستی بود؛ ولی این آخری دیوانه شده بود . . . ایشان نمیدانست کتاب مفاتیح الجنان چی تویش است!».
به جرأت میتوان گفت
پدر نقش بهسزایی در شکلگیری اندیشههای
فرزند خود دارد. شاید این دگرگونیهای فکری و اعتقادی کسروی بازتاب رفتارهای پدر، محیط متحجر آن زمان و بیسوادی ملاها باشد که خود بارها و بارها در کتابهای خود از این موارد و رنجشهایی که از آنها دیده را مطرح میکند. بهعنوان مثال در کتابش از ملاها مینویسد: «چه آزارهایی که از ملایان نمیدیدم . . .
حاجی میر ابوالحسن انگجی . . . چون دلبستگی مرا به مشروطه شدید دیده بود. تکفیرم میکرد. آن ملای هکماواری. . . که داماد حاجی میر محسن آقا و دشمن ویژه من میبود. پیاپی مردم دژ خوی هکماوار و قراملک را بهمن میآغالانید (شورانید).»
ایشان در قضیۀ مشروطه بارها و بارها تحت فشار همین ملایان قرار گرفت تا جایی که به قول خودش این فشارها عاملی شد تا زنجیرهای ملایی را برای همیشه از گردن بردارد.
پدرش نیز در شکلگیری افکار انحرافی او بیتاثیر نبود. هر چند سنتهای روحانی خانواده را گرامی میداشت. اما با آداب و رسوم رایج مذهبی مخالف بود. و
روضهخوانی و
زیارت رفتن را نکوهش میکرد.
تا جایی که کسروی در این خصوص نوشت: «پدرم به
کربلا و
مشهد نرفتی یک بار به مشهد برای یک کار بازرگانی و یک بار به کربلا به آهنگ دیدن برادرش و باز آوردن او رفته بود و بس. . . و نیز پدرم
روضه نخوانانیدی من دوازده سال از زمان او را دریافتم که شش سالش را نیک بیاد میدارم در آن شش سال روضهخوانی به خانه ما پا نگذاشت. در اینجا گفتی بهتر است آن پول را به نیازمندان داد».
شهید
نواب صفوی به دستور
آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی جهت مبارزه با کجرویهای کسروی به
ایران آمد.
سید مجتبی نواب صفوی روحانی صریح، جوان و بانفوذ بود. او با تشکیل
جمعیت فدائیان اسلام به مبارزه با بدخواهان و بداندیشان پرداخت. از میان گروههای تروری که حذف فیزیکی دشمنان را برای رسیدن به اهداف خود برگزیدند، فدائیان اسلام بیشتر از بقیه بر تعالیم اسلامی پافشاری داشتند.
هر چند خود نواب موفق به ترور او نشد، زیرا گلوله در تفنگ او گیر کرد و تنها توانست او را زخمی کند.
اما برادران امامی از اعضای فدائیان اسلام در اسفند ماه سال ۱۳۲۴ش اینکار را انجام دادند.
و کسروی و حدادپور (مشاورش) را در مقابل دادگستری به
قتل رسانیدند.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «احمد کسروی»، تاریخ بازیابی۹۵/۵/۱۳.