احضار (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
فراخوانی شخص از سوی
قاضی يا مرجع صلاحيتدار ديگر را احضار گویند؛ اصطلاح احضار، در ابواب
کفالت،
قضاء،
حدود و
قصاص بکار رفته است.
احضار از مادّه «حضر» و در
لغت بهمعنای حاضر كردن و فراخواندن،
و در
اصطلاح حقوق، عبارت است از فراخواندن
مدّعا علیه يا
نماینده او يا
شاهد دعوی و مانند آنها بهوسيله
دادگاه يا مرجع صالحی ديگر
جهت
بازجویی، پاسخ به
اتّهام،
ادای شهادت را گویند.
در
قرآن کریم، واژه احضار بهكار نرفته؛ امّا مشتقّات گوناگون آن در آياتی چون: «يَومَ تَجِدُ كُلُّ نَفس مّا عَمِلَت مِن خَير مُحضَرًا»
و «فَكَذَّبوهُ فَاِنَّهُم لَمُحضَرون»
آمده است كه در همه اين
آیات، احضار به
معنای لغوی بوده است. تعابیر«حضر»
، «محضرون»
، «محضرین»
و «لتحضرنهم»
از
مشتقات ماده «حضر» هستند که در آیات مختلفی آمده اند. بیشتر این تعابیر بر فراخوانی از سوی مقام برتر
دلالت دارد و بهمعنای اصطلاحی آن ربطی ندارد؛ ولی واژهها و تعبيرات ديگری مانند: «دعُوا»
و «فأتوا به»
، «ایتونی»
و «ما خطبکن»
نیز
مترادف معنای احضار هستند و بهمعنای اصطلاحی آن، یعنی احضار مرجع صلاحيتدار اشاره دارند.
کسی که
خبر از وقوع امری در گذشته یا حال میدهد در صورتی که خبر او از روی
علم و
حس باشد، وی را
شاهد مینامند.
اگر شخصی برای ادای شهادت از سوی قاضی یا مراجع دیگر احضار شود، حضور و ادای شهادت بر او
واجب است؛ البته در صورت تعدد افراد، این
وجوب کفایی، و در صورت تعین،
وجوب عینی خواهد بود.
دلیل این امر افزون بر
روایات،
آیه ۲۸۲
سوره بقره است که
خداوند در آن، شهود را از امتناع
شهادت هنگام احضار منع کرده است: «و لایاب الشهداء اذا ما دعوا... : و شهود نباید به هنگامی که آنها را (برای شهادت) دعوت میکنند، خودداری نمایند! »
؛
هم چنین از این
آیه، جواز احضار افراد برای ادای شهادت و نیز
حرمت امتناع شهود از حضور در محکمه برای ادای شهادت استفاده میشود. برخی، حضور و ادای شهادت را در صورتی واجب دانستهاند که از شهود، درخواست شهادت بشود
و در صورت عدم درخواست، آن را
مستحب دانستهاند؛
اما حق این است که اگر استیفای حقوق افراد بر ادای شهادت متوقف باشد، حضور و ادای شهادت واجب خواهد بود؛ چه از فرد درخواست شهادت بشود یا نشود،
مگر این که در ادای شهادت برای شهود یا دیگران، ضرری وجود داشته باشد که در این صورت واجب نخواهد بود.
در اصطلاح حقوق مطلع به کسی میگویند که علم او به واقعه کیفری ناشی از حس خود او نبوده بلکه بواسطه دیگران علم به آن واقعه پیدا کرده باشد؛ خواه علم او
قطعی یا
ظنی باشد.
به دنبال امتناع
یوسف علیهالسّلام از عمل ناشایست با
همسر عزیز مصر، حضرت به
اتهام خیانت به وی زندانی شد که طبق نقلی، زندانی او ۱۲
سال به طول انجامید؛
اما پس از
خواب دیدن پادشاه
مصر و ناتوانی دیگران از
تعبیر خواب او، یوسف علیهالسّلام برای این منظور به دربار
پادشاه احضار شد: «و قال الملک ائتونی به»
؛ ولی حضرت، خروج خود از زندان را به رفع
اتهام از خود منوط کرد
تا بدین وسیله، پاکی و بی گناهی خویش را اثبات کند؛ بدین سبب از پادشاه خواست
زنان درباریان را که از واقعیت این ماجرا مطلع بودند، احضار کند: «قال ارجع الی ربک فسـله ما بال النسوة الـتی قطعن ایدیهن ان ربی بکیدهن علیم».
پادشاه با فرستادن مامورانی زنان مصر را احضار کرد
و ماجرا را از آنان پرسید و آنان بر بی گناهی یوسف شهادت دادند: «قال ما خطبکن اذ رودتن یوسف عن نفسه قلن حـش لله ما علمنا علیه من سوء».
به دنبال این امر، همسر عزیز مصر که مقصر اصلی این قضیه بود، به
گناه خویش و
صداقت یوسف علیهالسّلام در ادعای خود
اعتراف کرد: «قالت امرات العزیز الــن حصحص الحق انا رودته عن نفسه و انه لمن الصـدقین».
به کسی که
فاعل جرم تلقی شده ولی هنوز انتساب جرم به او محرز نشده،
متهم گفته میشود.
قرآن در
سوره انبیاء از احضار
ابراهیم علیهالسّلام که به شکستن بتهای قوم خویش
متهم بود، سخن به میان آورده است. پس از آن که
بت پرستان قوم او از جشن
عید به
شهر بازگشتند و بتهای خود را خرد شده یافتند، گروهی از بت پرستان
یا آن که تهدید ابراهیم را پیش تر درباره بت هایشان شنیده بود،
حضرت را
متهم این قضیه معرفی کردند: «قالوا سمعنا فتی یذکرهم یقال له ابرهیم».
هنگامی که این خبر به گوش
نمرود و اشراف قومش رسید،
مجمعی در محل بت خانه تشکیل دادند و ابراهیم را جهت پاسخ گویی در منظر عموم مردم احضار کردند:
«قالوا فاتوا به علی اعین الناس لعلهم یشهدون».
مفسران علت احضار ابراهیم در حضور عموم را بدان جهت دانستهاند که آنان
کراهت داشتند کسی را بدون آن که بینهای علیه او اقامه شود مجازات کنند و بینه آنان، همان شهادت مردم علیه
متهم بود
که فقره پایانی آیه بدان اشاره دارد. برخی گفتهاند: علت آن بود که دیگران، مجازات او را مشاهده کرده، از سرنوشت او درس
عبرت گیرند.
پس از احضار ابراهیم از او بازجویی کرده، گفتند: آیا تو این کار را با خدایان ما کردهای: «قالوا ءانت فعلت هـذا بـالهتنا یـابرهیم»،
و ابراهیم برای آن که آنان را از خواب
غفلت بیدار کند، این کار را به بت بزرگ نسبت داد و گفت: از او بپرسید اگر سخن میگویند: «قال بل فعله کبیرهم هـذا فسـلوهم ان کانوا ینطقون»،
و آنان چون در برابر پاسخ قاطع ابراهیم سخنی برای گفتن نداشتند، دستور سوزاندن حضرت را صادر کردند: «قالوا حرقوه وانصروا ءالهتکم ان کنتم فـعلین».
به کسی که بر علیه او از طرف شخص دیگری در دادگاه طرح دعوا شود مدعا علیه گفته میشود.
اگر مدعی احضار مدعا علیه را از
قاضی بخواهد، و
حکم بین آن دو متوقف بر احضار مدعا علیه باشد و یا آنکه عدم احضار، موجب تضییع حقوق طرفین گردد، بر قاضی واجب است مدعا علیه را احضار کند؛ هرچند وی در شهری که اقامه دعوا شده، حضور نداشته باشد یا از بزرگان و افراد آبرومند باشد یا مدعی تحریر نزاع (مشخص کردن مورد دعوا) نکرده باشد؛
ولی برخی، احضار وی را منوط به حضور او در شهر، جزء بزرگان نبودن و تحریر نزاع از جانب مدعی دانستهاند.
قرآن در آیات ۴۸-۵۰
سوره نور از فراخوانده شدن عدهای به سوی
پیامبر برای حکم کردن بین آنان سخن به میان آورده و آنان را به سبب عدم حضورشان
مذمت کرده و
ظالم شمرده است: «واذا دعوا الی اللـه ور سوله لیحکم بینهم اذا فر یق منهم معر ضون: و هنگامی که از آنان دعوت شود که بسوی خدا و پیامبرش بیایند تا در میانشان داوری کند، ناگهان گروهی از آنان رویگردان میشوند! »،
«وان یکن لهم الحق یاتوا الیه مذعنین: ولی اگر حق داشته باشند (و داوری به نفع آنان شود) با سرعت و
تسلیم بسوی او میآیند! »،
«افی قلوبهم مر ضام ار تابواام یخافون ان یحیف اللـه علیهم ور سوله بل اولـئک هم الظالمون: آیا در دلهای آنان بیماری است، یا
شک و تردید دارند، یا میترسند خدا و رسولش بر آنان ستم کنند؟! نه، بلکه آنها خودشان ستمگرند! »
براساس برخی نقلها، آیات پیشین در پی اختلاف یکی از
منافقین با شخصی یهودی و پیشنهاد
یهودی مبنی بر
حکمیت پیامبر بین آنها و عدم حضور منافق در محضر پیامبر نازل شد.
در آیه بعد، مؤمنان واقعی را کسانی دانسته که هرگاه برای حکم کردن به حضور پیامبر فراخوانده میشوند، بدون هیچ گونه مخالفتی میپذیرند؛ هرچند حکم پیامبر به ضرر آنان باشد: «انما کان قول المؤمنین اذا دعوا الی الله و رسوله لیحکم بینهم ان یقولوا سمعنا و اطعنا و اولـئک هم المفلحون».
از این آیات به دست میآید که هرگاه پیامبر خدا یا حاکم و قاضی اسلامی که براساس حکم خدا و رسول حکم میکنند، فردی را برای حکم کردن درباره او احضار کنند، بر وی حضور و پذیرش حکم آنان در هر صورت واجب خواهد بود.
در حقوق، شرایطی را برای احضار این افراد برشمردهاند؛ از جمله:
۱. وجود
قراین کافی از سوی
شخص برای احضار؛
۲. کتبی بودن احضار؛
۳. قید کردن مشخصات دقیق احضار شده، تاریخ و محل حضور و نتیجه عدم حضور و
محکمه احضارکننده؛
۴. حضور شخص احضار شونده و اثبات
عذر خود در صورت عدم امکان.
مرکز فرهنگ و معارف قرآن، فرهنگ قرآن، ج۲، ص۴۱۵، برگرفته از مقاله «احضار».