• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

اثبات امامت

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



در اصطلاح شیعه، ‌به رهبری امت اسلامی پس از پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم)، به جانشینی از سوی آن حضرت، امامت گفته می‌شود.
در این مقاله مختصر به چند مطلب اساسی پرداخته می‌شود:
۱. چرا مسلمان‌ها باید در خصوص مذهب خود تحقیق کنیم؛
۲. ادله شیعه برای بر حق بودن خود، چیست؟
۳. ادله شیعه بر خلافت بلافصل امیرالمومنین طبق قرآن و تفاسیر اهل سنت چیست؟
۴. ادله شیعه بر خلافت بلافصل امیرالمومنین طبق سنت صحیح پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) چیست؟
۵. ادله خلافت ابی‌بکر از دیدگاه اهل سنت چیست؟

فهرست مندرجات

۱ - معنای لغوی و اصطلاحی امامت
       ۱.۱ - معنای لغوی
       ۱.۲ - معنای اصطلاحی
۲ - ضرورت تحقیق از مذهب
       ۲.۱ - لزوم تحقیق در مذهب در روایات
۳ - ادله شیعه بر فرقه ناجیه بودن خود
       ۳.۱ - حدیث من مات
       ۳.۲ - حدیث خلفائی اثناعشر
۴ - خلافت حضرت علی از کتب اهل‌سنت
       ۴.۱ - ولایة علی بن ابی‌طالب در قرآن
              ۴.۱.۱ - آیه ولایت
              ۴.۱.۲ - استدلالات ملا محمد حسن هردنگی در اثبات و رفع شبهات خلافت حضرت علی به استنادآیه ولایت
              ۴.۱.۳ - آیه ابلاغ
              ۴.۱.۴ - آیه اکمال دین
       ۴.۲ - ولایت علی بن ابی‌طالب در سنت
              ۴.۲.۱ - حدیث ولایت
                     ۴.۲.۱.۱ - راویان حدیث
                     ۴.۲.۱.۲ - دلالت کلمه ولی بر خلافت
              ۴.۲.۲ - حدیث الخلافه
              ۴.۲.۳ - حدیث امامت
۵ - ادله اهل‌سنت بر خلافت ابوبکر
       ۵.۱ - عدم وجود نص در خلافت ابی‌بکر
       ۵.۲ - عدم وجود اجماع بر خلافت ابی‌بکر
       ۵.۳ - عدم وجود دموکراسی در خلافت ابی‌بکر
       ۵.۴ - نماز ابوبکر به جای پیامبر
۶ - خلافت عمر بن خطاب
۷ - شورای شش نفره
       ۷.۱ - عدم اعتقاد عمر به شوری
       ۷.۲ - دستور قتل مخالفین در شوری
۸ - نتیجه‌گیری
۹ - پانویس
۱۰ - منبع


امامت در لغت به معنای پیشوا و در اصطلاح به معنای خلیفه، نائب و جانشین پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) می‌باشد.

۱.۱ - معنای لغوی

امامت در لغت به معنای پیشوایی و رهبری است و امام، فرد یا چیزی است که به او اقتدا می‌شود. در کتاب‌های لغت برای امام مصادیقی برشمرده شده است که عبارتند از: قرآن کریم، پیامبر گرامی اسلام (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم)، جانشین پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم)، امام در نماز جماعت، فرمانده سپاه، راهنمای مسافران، ساربان و راهنمای شتران، چوب و ریسمان، تراز در ساختمان، راه پهن و آشکار، دانشمندی که از او پیروی می‌شود.
[۱] ابن فارس، ابوالحسین احمد، معجم المقاییس فی اللغة، ص۴۸، دارالفکر، بیروت، ۱۴۱۸هـ.
[۲] فیومی، احمد بن محمد، المصباح المنیر، ج۱ ، ص۳۱ـ ۳۲، قاهرة.
[۳] ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج۱، ص۱۵۷، دارصادر، بیروت، ۲۰۰۰م.
[۴] الشرتونی، سعید الخوری، اقرب الموارد، ج۱، ص۲۴، ص۱۹، مکتبة المرعشی، قم، ۱۴۰۳ق.
[۵] راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، ص۲۴، المکتبة المرتضویة، تهران.
[۷] عمید، حسن، فرهنگ عمید، ج۱، ص۱۸، سازمان انتشارات جاویدان، تهران، ۱۳۵۴ش.


۱.۲ - معنای اصطلاحی

مجموع تعریف‌هایی که متکلمان اسلامی برای امامت بیان کرده‌اند دو دسته است: تعریف‌های عام که نبوت را نیز در برمی‌گیرد و تعریف‌های خاصی که شامل نبوت نمی‌شود. عبارت: «الإمام الذی له الریاسة العامة فی الدین والدنیا جمیعاً؛ امام کسی که دارای رهبری عمومی در مسائل دینی و دنیوی است» و عبارت‌های دیگری همانند آن تعریف‌های عام امامت می‌باشد.
[۹] بحرانی، ابن میثم، قواعد المرام فی علم الکلام، ج۱، ص۱۷۴، مکتبه آیت الله مرعشی، قم، ۱۴۰۶ق.
[۱۳] آمدی، سیف‌الدین، ابکار الافکار، ج۳، ص۴۱۶، دارالکتب العلمیه، بیروت، ۱۴۲۴ق.

در این تعریف‌ها به خلافت یا نیابت از پیامبر اشاره نشده است، بدین‌جهت، نبوت را نیز شامل می‌شود، ولی دسته دوم، تعریف‌هایی است که قید خلافت یا نیابت از پیامبر در آن‌ها آمده است و بدین‌جهت شامل نبوت نمی‌شود. دو نمونه از این تعریف‌ها به قرار ذیل است:
۱. «الإمامة ریاسة عامة فی الدین و الدنیا لشخص من الأشخاص نیابة عن النبی (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم)؛ امامت، رهبری عمومی در امور دین و دنیا و برای فردی از افراد به عنوان نیابت از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) است».
[۱۴] حلّی، حسن بن یوسف، الباب الحادی عشر، ج۱، ص۶۶، مکتبة العلاّم، قم، ۱۴۱۳هـ.
[۱۶] فاضل مقداد، جمال‌الدین مقداد بن عبدالله، اللوامع الالهیه، ج۱، ص۳۱۹ـ ۳۲۰، مکتبة المرعشی، قم، ۱۴۰۵ق.

۲. «الإمامة خلافة الرسول فی إقامة الدین بحیث یجب اتباعه علی کافة الأمة؛ امامت عبارت است از جانشینی پیامبر در اجرای دین، به گونه‌ای که پیروی از او بر همه مسلمانان واجب است».
[۱۸] آمدی، سیف‌الدین، ابکار الافکار، ج۳، ص۴۱۶، دارالکتب العلمیه، بیروت، ۱۴۲۴ق.



آیا تحقیق در باره مذهب ضروری است؟ چرا باید مسلمانان در مذهب خود تحقیق کنند؟ مگر همه ما مسلمان نیستم و همه مسلمانان در صراط مستقیم الهی نیستند و به بهشت نخواهند رفت؟
در این بخش به این سؤال پاسخ داده خواهد شد.
بشارت خداوند به بندگانی که بهترین راه را انتخاب می‌کنند:
در قرآن کریم آیات متعددی وجود دارد که لزوم تحقیق و تفحص در عقیده را برای مسلمانان گوشزد می‌کند که ما به جهت اختصار به یک آیه اشاره می‌کنیم.
خداوند رحمن و رحیم در قرآن کریم می‌فرماید:
فَبَشِّرْ عِبَادِی الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ اَحْسَنَهُ اُوْلَئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمْ اللهُ وَاُوْلَئِکَ هُمْ اُوْلُوا الاَلْبَابِ؛ بنابراین بندگان مرا بشارت ده، کسانی که سخنان را می‌شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می‌کنند، آنها کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده، و آنها خردمندانند.

۲.۱ - لزوم تحقیق در مذهب در روایات

در روایات شیعه و سنی نیز بر این مطلب تاکید شده است که هر مسلمانی باید در عقیده خود تحقیق کرده و بهترین راه و مذهب را بیابند و بر اساس آن زندگی نمایند که ما به یک روایت بسنده می‌کنیم:
حدیث افتراق امت به ۷۳ فرقه:
حدیث افتراق امت، از احادیث متواتری است که شیعه و سنی آن را در کتاب‌های خود با سندهای صحیح نقل کرده‌اند؛ از جمله ترمذی در سنن خود آورده است که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمودند:
«وَتَفْتَرِقُ اُمَّتِی عَلَی ثَلَاثٍ وَسَبْعِینَ فِرْقَةً....؛ امت من به هفتاد و سه فرقه تقسیم خواهد شد».
قَالَ اَبُو عِیسَی: هَذَا حَدِیثٌ حَسَنٌ غَرِیبٌ مُفَسَّرٌ. وصحّحه الحاکم.
ترمذی از علمای بزرگ اهل سنت بعد از نقل حدیث می‌نویسد: سند روایت حسن (معتبر) است و حاکم نیشابوری هم بر صحت روایت شهادت می‌دهد.
و یا در روایت دیگری می‌فرماید:
«وَتَفْتَرِقُ اُمَّتِی عَلَی ثَلَاثٍ وَسَبْعِینَ مِلَّةً کُلُّهُمْ فِی النَّارِ اِلَّا مِلَّةً وَاحِدَةً؛ امت من به هفتاد و سه فرقه تقسیم خواهد شد که تمام آنها اهل آتش جهنم هستند بجز یک فرقه».
از این رو، بر ما لازم است راجع به مذهب صحیح و فرقه ناجیه در کلام رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بحث و تحقیق بکنیم تا بتوانیم بهترین فرقه را انتخاب کرده و از آن پیروی کنیم.


تمام مذاهب اسلامی، ادعا کرده‌اند که آن‌ها فرقه ناجیه هستند و دیگران فرقه باطل. اما در این میان تنها مذهبی که برای اثبات ادعای خود از قرآن و سنت؛ حتی از کتاب‌های مخالفان خود دلیل و مدرک معتبر دارد، مذهب امامیه اثنی‌عشریه است. هر چند که این ادله بسیار گسترده است؛ اما به دلیل اختصار تنها به چند دلیل بسنده می‌کنیم:

۳.۱ - حدیث من مات

من مات بلا امام مات میتة جاهلیة (هر کس بدون امام بمیرد به مرگ جاهلی مرده است)
در صحیح مسلم از کتاب‌های معتبر دست اول اهل سنت آمده که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود:
«وَمَنْ مَاتَ وَلَیْسَ فِی عُنُقِهِ بَیْعَةٌ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً؛
[۲۴] نیشابوری، مسلم، صحیح مسلم، ج۶، ص۲۲، ح ۴۶۸۶.
هرکس بمیرد و بر گردن او بیعتی نباشد به مرگ جاهلی مرده است».
و احمد بن حنبل در مسند خود می‌نویسد:
«من مات بغیر امام مات میتة جاهلیة؛ هرکس بدون امام بمیرد به مرگ جاهلی مرده است».
تنها مذهبی که بعد از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) امام زمان خود را می‌شناسد و همواره بیعت یک امام مشخص را بر گردن داشته، مذهب اثنی‌عشریه است؛ اما سایر مذاهب این چنین نیستند.

۳.۲ - حدیث خلفائی اثناعشر

خلفائی اثناعشر (جانشینان پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) دوازده نفر هستند)
شیعه و سنی با سندهای صحیح و متواتر نقل کرده‌اند که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بارها تاکید کرده‌اند که جانشینان من تا قیامت تنها دوازده نفر خواهند بود؛ چنانچه مسلم در صحیح خود آورده است که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود:
«اِنَّ هَذَا الاَمْرَ لاَ یَنْقَضِی حَتَّی یَمْضِیَ فِیهِمُ اثْنَا عَشَرَ خَلِیفَةً؛
[۲۶] نیشابوری، مسلم، صحیح مسلم، ج۶، ص۳، ح۴۵۹۸.
این امر (اسلام) منقضی نمی‌شود تا اینکه دوازده خلیفه در بین آنها بگذرد (حکومت کند)».
طبق این روایت، خلفای واقعی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) تا زمانی که اسلام هست، تنها دوازده نفر خواهند بود.
به غیر از مذهب حقه اثنی‌عشریه، هیچ مذهب دیگری نتوانسته‌اند، این روایت را بر مذهب خود تطبیق دهند. تعدادی از علمای اهل سنت قاطعانه تصریح کرده‌اند که نتوانسته‌اند معنای این روایت را بفهمند و هیچ یک از علمای اهل سنت نیز معنای دقیق و قاطعی برای آن ذکر نکرده است؛ از جمله ابن‌حجر عسقلانی به نقل از ابن‌جوزی می‌نویسد:
قد اطلت البحث عنه، وتطلّبت مظانّه، وسالت عنه، فما رایت احدا وقع علی المقصود به؛ در باره این روایت تحقیق زیادی کردم و تمام احتمالات را ملاحظه کرده و از دیگران سؤال کردم؛ اما هیچ کسی را نیافتم که معنای قطعی این روایت را متوجه شده باشد.
تنها مذهب شیعه است که می‌تواند این روایت را بر باورهای خود تطبیق دهد.


پیروان مکتب اهل بیت (علیهم‌السّلام) تنها مذهبی هستند که برای اثبات حقانیت مذهب خود، از قرآن، سنت، عقل و اجماع دلیل قطعی دارند که ما به اختصار به چند دلیل اشاره می‌کنیم:

۴.۱ - ولایة علی بن ابی‌طالب در قرآن

آیات فروانی در قرآن کریم وجود دارد که به صورت مستقیم و غیرمستقیم می‌توان به آن‌ها برای اثبات ولایت و امامت امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) استناد کرد؛ از جمله:

۴.۱.۱ - آیه ولایت

«اِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ ءَامَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَوةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَوةَ وَهُمْ رَکِعُونَ؛ سرپرست و صاحب امر شما، تنها خدا، پیامبر او و کسانی هستند که ایمان آورده‌اند؛ همان‌ها که نماز را بر پا می‌دارند، و در حال رکوع، زکات می‌دهند».
طبری در تفسیر خود به نقل از مجاهد نوشته است:
{اِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ} الآیة. نزلت فی علی بن ابی‌طالب تصدق وهو راکع؛ این آیه در باره علی بن ابی طالب (علیه‌السّلام) نازل شده است و او در حال رکوع صدقه داده است.
همچنبن ابن ابی‌حاتم در تفسیر خود از عتبة بن ابی‌حکیم همین مطلب را نقل کرده است.
ابن‌تیمیه در باره تفسیر طبری و تفسیر ابن ابی‌حاتم گفته:
تفاسیرهم متضمّنة للمنقولات التی یعتمد علیها فی التفسیر؛ تفسیر طبری و ابن ابی‌حاتم از تفاسیری است که روایات نقل شده در آن‌ها، در تفسیر قرآن قابل اعتماد هستند.
آلوسی در باره شأن نزول این آیه گفته است:
وغالب الاخباریّین علی انّ هذه الآیة نزلت فی علی کرّم اللّه وجهه؛ اکثر صاحبان روایت، بر این باور هستند که این آیه در باره علی کرم‌الله‌وجهه نازل شده است.
و همچنین گفته است:
والآیة عند معظم المحدثین نزلت فی علی؛ از دیدگاه بیشتر محدثین، این آیه در باره علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) نازل شده است.

۴.۱.۲ - استدلالات ملا محمد حسن هردنگی در اثبات و رفع شبهات خلافت حضرت علی به استنادآیه ولایت

ثالث از ادلّه دالّه بر خلافت بلافصل علی علیه¬السلام آیه شریفه «اِنِّما وَليُّكُمْ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصلَّوهَ وَ يُؤتُونَ الزَّكاهَ وَ هُمْ راكِعُونَ» یعنی این است و غیر از این نیست که اولی به تصرف در امور شما، خدا و رسول او است و کسانی که ایمان آورده¬اند؛ آن چنان کسانی از مؤمنین که به پا می¬دارند نماز را و می¬دهند زکات و صدقه را، و حال اینکه ایشان در کوع¬اند. این آیه شریفه در شأن علی علیه¬السلام نازل شده و به اتفاق مفسّرین، چنان¬که در تفسیر بیضاوی و تفسیر نیشابوری و تفسیر حسینی، که از خود برادران هستند، مذکور است. ثعلبی همچنین گفته بلکه از سدی و عتبه ] بن ابی حکیم غالب بن عبدالله نقل کرده که خداوند از این آیه علی را اراده کرده. در تفسیر حسینی هم از اکثر تفاسیر نقل کرده و شارح تجرید هم تقریر نقل کرده و در تفسیر حافظ ابوالقاسم بن محمد مراد الصدیقی می¬گوید:«نزلت فی علی حین سئله سائل و هو راکع     فی الصلاته له خاتمه» یعنی نزول آیه در شأن علی است. هنگامی که سؤال کرد او را سائلی و حال اینکه او حضرت در رکوع بود، پس انداخت برای او خاتم خود را. ابن جوزی حنفی در تذکره¬الامه و محمدبن طلحه شافعی در مطالب السئول و محمدابن مسعود بلسانی در فصول المهمه، شأن نزول آیه را در حق علی علیه السلام ذکر کرده و احادیث در شأن نزول این آیه در حق علی علیه¬السلام از طرق برادران، به بیست و چهار می¬رسد؛ از تفسیر ثعلبی و جمع بین الصّحاح و مناقب ابن مغازلی و صحیح نسائی و ابراهیم بن محمد حموینی و موفق ابن احمد، اخطب الخطباء خوارزم، و حافظ ابونعیم، هر یک به طرق عدیده نقل کرده¬اند. و از ما طریق ما     به باشد، چرا که باید اثبات به طرق ایشان باشد تا برایشان ثابت شود و بی انصافی ایشان     معلوم [ .
اگرچه هر یک از این اخبار مقطوعٌ به نیست لکن قدر مشترک قطعی است. در شأن نزول اکتفا می-کنیم به حدیثی که از ابی¬ذر روایت کرده و در تفسیر ثعلبی و تفسیر نیشابوری، که گفت نماز کردم ظهر را در مسجد و رسول خدا حاضر بود، پس ایستاد سائلی و سؤال کرد، هیچ کس به او چیزی نداد. گفته است و بود علی علیه السلام به تحقیق، که رکوع می¬کرد. پس ایما کرد به سائل به انگشت خنضر خود، پس سائل خاتم را از خنضر او گرفت، و نبی صلی الله علیه و آله و سلم معانه امام علیه السّلام دید، پس سر به آسمان بلند کرد و گفت، خدایا برادرم موسی سؤال کرد تو را. پس گفت خدایا گشاده گردان برای من سینه مرا، و آسان گردان برای من کار مرا، و گره از زبان من بگشا، تا سخن مرا بفهمند و اطاعت کنند؛ و قرار ده از برای من وزیری یعنی مددکاری در امر نبوّت از کسان من، هارون را که برادر من است، و محکم گردان به او پشت من، و او را شریک من گردان در امر نبوّت من. پس نازل کردی بر او «...سَنَُدُّ عَضُدَکَ بِأخیک...» تا آخر آیه. خدای، و من محمّدم، برگزیده تو، و پیغمبر تو، خداوندا سینه مرا نیز گشاده گردان، و کار مرا آسان فرما، و قرار ده از برای من وزیری از کسان من که علی باشد، و محکم گردان به او پشت مرا. ابوذر گوید دعای رسول خدا هنوز تمام نشده بود که جبرئیل از نزد خدای جلیل نازل شد و گفت: یا محمّد، بخوان: «اِنَّما وَلیُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ» تا آخر آیه.
در بعضی از طرق هست که نبی صلّی الله علیه و آله و سلّم از حجره طاهره به مسجد آمد. مردم را، هر یک، به طاعتی درشغلی مشغول دید. دیده مبارک او حضرت، بر سائلی افتاد از او سؤال کرد که هیچ کس تو را عطایی نمود؟ خاتم به او حضرت نشان داد. فرمود که به تو این عطا کرد؟ درویش اشاره به علی مرتضی کرد. حضرت فرمود در چه حال به تو داد؟ سائل گفت به من داد و حال اینکه در کوع بود. حضرت رسالت تکبیر گفت و این آیه برخواند. الی غیر ذلک من الطرق المختلفه.
وجه استدلال به آیه شریفه این است که منحصر می¬فرماید ولی بودن را به خدا و رسول و کسانی که موصوف به صفات مزبوره¬اند از ایمان و اقامه صلوه و ایتاء زکات در حال رکوع. و این اوصاف مجتمع نبود مگر در علی علیه السّلام به شهادت شأن نزول. در اخبار مذکور است و اتّفاق مفسّرین، که در شأن علی علیه السّلام نازل شده. حتی ثعلبی ذکر کرده که بعد از نزول این آیه جمعی از قریش گفتند آیتی نازل شده که اگر انکار کنیم کافر به تمام ما انزل الله خواهیم شد، و اگر تصدیق کنیم باید علی را اطاعت کنیم. لکن تصدیق می¬کنیم تا کافر نشویم. و علی را اطاعت نخواهیم کرد پس این آیه نازل شد که «یَعرِفُونَ نِعمَتَ اللهِ ثُمَّ یُنکِرُونَها و أکثَرُهُمُ الکافِرُون» یعنی می¬شناسند نعمت خدا را، پس انکار می¬کنند نعمت را، و بیشتر ایشان کافرانند. بر استدلال به آیه شریفه ایراد چندی کرده¬اند که تعرّض آنها و جواب از آنها لازم است.
اولاً: مولانا شمس¬الدین هروی می¬گوید: این آیه در شأن علی نیست، و شیعه افترا می¬کنند بلکه احتمال ندارد که در شأن علی باشد؛ چرا که هفت جا صیغه جمع غایب در این آیه است، و در هیچ جا نه در قرآن، و نه در استعمال عرب، تعبیر از واحد غایب به لفظ جمع نشده] است [.
جواب از این ایراد این است که مولوی از تفاسیر و اخبار همه بی¬خبر است، که قریب به تواتر است شأن نزول آیه مزبوره از طرق خودشان، چنان¬چه اشاره کردیم. کاش مولوی را فرصت مطالعه می¬بود که چنین چیزی را افترا نمی¬فرمودند. اما اطلاق جمع بر واحد غایب که می¬گوید نشده اگر حقیقت می¬گوید، درست است، لکن باب مجاز واسع است و استعلامات زیاد از حد در قرآن و غیرقرآن. ففی القرآن «وَ تِلکَ عادٌ جَحَدُوا بِآیاتِ رَبِّهِم وَ عَصَوا رُسُلَه...» که رسل که جمع است بر هود که واحد غایب است اطلاق شده. هم¬چنین آیه «الَّذینَ یُنفِقونَ أموالَهُم بِاللَّیلِ والنَّهارِ سِرّاً و عَلانیَِه...» که به مذهب شیعه و اکثر اهل سنت در شأن علی نازل شده چنان¬چه فاضل میبدی از صاحب کشّاف و واحدی از ابن عباس روایت کرده. و صاحب «مرافضه الرفضه» گفته است، و از جمعی هم نقل کرده، که در شأن ابی¬بکر نازل شده ، در هر صورت اطلاق جمع بر واحد غایب شده، و ضمایر متعدّده جمع به واحد راجع شد. و در تفسیر حسینی گفته است که مراد از نَبِیِِّین در آیه «...اُولئِکَ مَعَ الَّذینَ اَنعَمَ اللهُ علَیهِم مِنَ النَّبِیِّین...» تا آخر آیه خاتم انبیا است. در سوره آل عمران است «الَّذینَ قالَ لَهُمُ النّاسُ اِنَّ النّاسَ» تا آخر؛ و تفسیر شده به نعیم بن مسعود، چنان¬چه در بیضاوی و حسینی و نیشابوری است. و قاضی عضد که از بزرگان اهل سنّت است در «اصول»، ادّعا می¬کند که مراد نعیم بن مسعود است به اتّفاق مفسّرین، و فرقی بین جمع و اسم جمع در این خصوص نیست قطعاً. و واژه اَنفُسَنا که در آیه مباهله است به اتفاق مفسّرین، تفسیر به علی شده، که خودمولانا هم زود به زود، با جرئتی که دارد، انکار نمی¬کند. دیگر قرآن پر است از این نحو اطلاق «اِنّا نَحنُ نَزَّلنا الذِّکرَ و اِنّا لَهُ لَحافِظون» «... اِنّا کُنَّا مُنذرین» و در نظم هم کثیر است قال الشاعر در مقامی که قائل مأمون است:
قالوا خُراسانُ أقصی ما یُرادُ بِنا ثُمَّ القُفولُ فقَد جِئنا خُراسانا
و همچنین « راینا صفحه قمر بفوق راسنا هما القمر» الی غیر ذلک من الاستعمالات. بلی نکته می-خواهد هر جا که این نحو استعمال شده و هیچ جا خالی از نکته نیست.
درخصوص این آیه قول زمخشری و عبارت او را به معنی نقل می¬کنم: و این است و جز این نیست که آورده شد به لفظ جمع و اگر چه سبب در این آیه یک نفر است به جهت اینکه رغبت کنند مردم در مثل فعل او، و به جهت اینکه تنبیه فرماید بر اینکه، طبیعت مؤمن واجب است که به این مرتبه باشد از حرص و میل به نیکی وخوبی.
ثانی از ایرادات این است که مولانای مذکور می¬فرماید به مذهب شیعه لازم آمده که علی عاصی شود، چرا که درکتاب¬های ایشان است که به چپ و راست در نماز التفات کردن مکروه است، و مکروه نماز معصیت. پس علی که ملتفت شده به سائل، بنابراین معصیت کرده.
ثانی از ایرادات این است که مولانای مذکور می¬فرماید به مذهب شیعه لازم آمده که علی عاصی شود، چرا که درکتاب¬های ایشان است که به چپ و راست در نماز التفات کردن مکروه است، و مکروه نماز معصیت. پس علی که ملتفت شده به سائل، بنابراین معصیت کرده.
جواب این مزخرف این است که اولاً دادن خاتم مستلزم التفات به چپ و راست نیست، و در حدیث هم لفظ ایما مذکور است نه التفات، و مکروه التفات است نه ایما و اشاره. ثانیاً مولانا بی¬خبر است از مراتب علمیه که مکروه را هیچ کس معصیت ندانسته و نمی¬داند. کل مکروه جایز، قضیه¬ایست که عوام هم جاری می¬کنند؛ چه، جای به علما برسد. کاش مولانا یک دو روز درس می¬خواند، گذشته از اینکه از حدیث برمی¬آید که نماز فریضه را، او حضرت با رسول به جا آورده و این نماز نافله بود و قطع نافله جایز است بلاخلاف بین شیعه؛ بلکه سنّی هم. چه جای به چنین عملی که مستلزم قطع نیست و خود فی ذاته طاعت بزرگی است، و مستلزم هیچ یک از منافیات نماز و مکروهات نیست.
ثالث از ایرادات آن چیزی است که مولانای سابق¬الذکر، به تبعیت شارح مقاصد، ایراد کرده که ولی به معنی دوست و محبّ و ناصر است نه به معنی امیر و حاکم. به شهادت آیه قبل و آیه بعد. چه، قبل این است که «ای کسانی که ایمان آورده¬اید مگیرید یهود و نصاری را اولیا و دوستان، بعض ایشان دوستان بعضی هستند». ] آیه [ بعد این است که «و کسی که دوستی نماید خدا و رسول او را، و کسانی را که ایمان آورده¬اند، پس به درستی که حزب خدا ایشان غالب¬هایند بر مخالفین». و تولّی در این جا به اتّفاق شیعه به معنی امارت و حکم نیست. پس ولی باید مثل سابق ولاحق خود باشد و در این هنگام «وَهُم راکُعوُن» جمله¬ایست علی حدّه غیر مرتبطه به سابق، و احتراز از نماز یهود است که رکوع ندارد؛ یا راکعون به معنی خاشعون است.
جواب این سخن به این است که حدیث ابی¬ذر و غیر آن دلالت دارد که این آیه نازل شد ابتداء، از دون ارتباط به سابق و لاحق] که [ آن را قرینه قرار دهی. مفهوم عرفی ولی، امیر و حاکم است. تبادر این معنی محل شک و شبهه نیست، به خصوص که مضاف به خدا و رسول باشد. معنی نصرت و حجّت را حاجت به این تأکید و حصر نیست «وَالمُؤمِنُونَ وَ المُؤمِناتُ بَعضُهُم اَولیاءُ بَعض...» کافی است. سبک و سیاق آیه شاهد است که مراد به ولی، امیر و حاکم است. علاوه که حافظ ابوالقاسم بن محمد مراد الصدیقی، ولی را در نظیر این آیه در آیه که حکایت است از موسی، سُبحانَکَ « أنتَ وَلِیُّنا فَاغفِرلَنا و ارحَمنا» تفسیر کرده است به قائم به امر، و این معنی امیر و حاکم است. مضاف به اینکه در اخبار است که جمعی از یهود مسلمان شدند مثل عبدالله بن سلام، و ابن صوریا و خدمت رسول آمدند و عرض کردند که موسی وصیت کرد به یوشع بن نون، پس کیست وصی تو و کیست ولی ما بعد از تو؟ پس این آیه نازل شد. این صریح است در معنی که شیعه ذکر کرده¬اند. گذشته از اینها که دلیلی بر این ترتیب نیست که به این طور نازل شده قرآن. بلکه این ترتیب از صحابه است یا از عثمان. و وقتی سابق و لاحق را قرینه می¬توان گرفت که به همین طور نازل شده باشد؛ و به این طور نیست. حتی در کتب خودشان مثل «صحیح بخاری» و در «شرح تلخیص محقق تفتازانی» هست که اول ما نزل «اِقَراء» است با اینکه در آخر است . و آنگاه تناسب بین آیات را دلیلی ندارد که باید باشد و آیه که در شأن علی است این آیه است نه سابق و لاحق. سلّمنا که به همین ترتیب باشد. بین آیه سابقه و آیه محل کلام آیتی است که شهادت می¬دهد که تولّی یهود و نصاری را به رسم امارت و حکم داشتند. چه، این آیه است «یا أیُّها الَّذینَ آمَنُوا مَن یَرتَدَّ مِنکُم عَن دینِه...» الی آخر الآیه و هم¬چنین «... حَبِطَت اَعمالُهُم فَأصبَحُوا خاسِرین» و حبط عمل متولّین یهود و نصاری با تسمیه¬اش ارتداد، دلالت می¬کند که تولّی ایشان بر وجه امارت و حکومت بود. گذشته از همه اینها که هر یک از معانی که «ولی» در آنها استعمال می¬شود خالی از اشتمال بر معنی امارت و حکم نیست، که چنین برمی آید که همه آنها از بابت فرد بودن برای این معنی مستعملٌ فیه واقع می¬شوند. جمله «وَهُم راکِعون» را جمله علیحده گرفتن، خلاف اصل است. چه، اصل در واو عطف است نه استیناف؛ پس از آنکه خارج از اصل بشویم واو حالیه اظهر است. پس باید بر او حمل شود و این وقت یا به جمله اخیره باید برگردد، چنان¬چه مذهب جمعی از علما اصول است در قید عقیب جمل، که از ایشان است امام اعظم شما ابوحنیفه، یا به جمع باید برگردد؛ در هر صورت مولانا خیلی بی¬خبر است از مطالب علمیه، و آنگاه مفسّرین مثل صدّیقی و بیضاوی و نیشابوری و حسینی و زمخشری، کلاً به طور حالیه تفسیر کرده¬اند.
و شعر حسّان بن ثابت هم دلالت بر این دارد:
و انت الذی اعطیت اذکنت راکعا [۲۴]     فدتک نفوس الخلق یا خیر راکع
بخاتمــک المیمون یا خیر سیـد و یــا خیــر شــــار ثــم یا خیــــر بایـــع
که ابن جوزی حنفی نقل می¬نماید از حسان در تذکره¬الامه ، و دیگر آنکه اگر معنی نصرت باشد و محبّت، پس مخاطب باقی نمی¬ماند از برای لفظ «کُم» در وَلیکُم؛ چرا که بنابر «الّذینَ آمَنوا» همه ولی خواهند بود، پس مخاطبین کجایند؟ اگر بگویی مخاطبین یهودانی هستند که مسلمان شدند؛ می-گوییم اوها هم داخل در الّذینَ آمَنوا هستند، اگر مطلق یهود را بگویند، که خدا و رسول و مؤمنین دوست اوها هستند، ما را با ایشان حرفی نیست. ایشان را با خدا و رسول حرف خواهد بود که خدا خود منبع از محبّت اوها بفرماید، و باز خود محب شود.
«راکِعون» را به معنی «خاشِعون» گرفتن خلاف ظاهر و متفاهم عرف است؛ هر چند خشوع هم عملی است محبوب خدا و استعمالات رکوع در قرآن همه همین رکوعی است که جزء نماز است کقوله تعالی: «وَ ارکَعُوا مَعَ الرَّاکِعین» و قوله تعالی خطاب المریم « وَ ارکَعی مَعَ الرّاکِعین» و «وَ إذا قیلَ لَهُم ارکَعُوا لا یَرکَعُون» « .... الرَّاکِعُونَ السّجاجِدُون....» به خصوص بنا بر ثبوت حقیقت شرعیه. سیما در الفاظ کثیر الدوران و لفظ رکوع از آن الفاظ است. احتمال باعث بیرون بردن لفظ از ظاهر، و لسان قوم نمی¬شود. «وَ ما اَرسَلنا مِن رَسُولٍ اِلاَّ بِلِسانِ قَومِه...» .
رابع از ایرادات بارده این است که مولانای مذکور کرده که اگر آیه درخصوص حصر امامت ] به [ علی باشد لازم می¬آید که در زمان نبی صلی الله علیه و آله و سلّم نزاع در امامت علی باشد که بعضی او را و بعضی دیگران را امام گویند. و خداوند قطعاً لنَزاع چنین فرموده باشد، و حال اینکه در آن زمان نزاعی نبوده.
جواب آن است که اولاً این قصر، قصر صفت است بر موصوف به قصر حقیقی، و در آن نزاع و خلاف لازم نیست. چنان¬چه تصریح کرده به آن تفتازانی در شرح تلخیص.
ثانیاً می¬گوییم نزاع بوده ولی نه آشکار و جهراً، به طوری که همه کس بفهمند، چنان¬چه از اخبار طرفین برمی¬آید. از حدیث ثعلبی، که ذکر شد، برآمد. نیز برمی¬آید که این دعوی و خواهش، در حیات رسول داشتند چنان¬چه بغوی، در شرح السنه ، روایت کند از ابی سعید خدری که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود، به درستی که در میان شما کسی است که مقاتله کند بر تأویل قرآن، چنان¬چه من مقاتله کردم بر تنزیل آن. ابوبکر گفت او منم یا رسول الله؟ فرمود نه! عمر گفت او منم یا رسول الله؟ فرمود نه! ولکن پینه کننده نعل است. و علی علیه السلام نعل رسول را داشت و به خصف آن مشغول بود. فاضل میبدی از ترمذی مثل این را از علی علیه¬السّلام روایت کرده. کذا آنچه فاضل میبدی از امام احمد از علی علیه¬السّلام روایت کند که با مصطفی صلّی¬الله علیه و آله و سلّم گفتند که را بعد از خود امیر می¬سازی؟ فرمود اگر امیر خود کنید ابابکر را خواهید یافت او را امین زاهد در دنیا، راغب در آخرت، و اگر امیر کنید عمر را، خواهید یافت او را راه یافته و راه نماینده، که بگیرد به شما راه راست را و شما را به آن رساند. نیکو دلالت دارد که عاقل هوشیار از طریق سؤال و جواب می¬فهمد که نبی صلّی الله علیه و آله و سلّم چه می¬فرماید.
خامس از ایرادات بارده مولانا این است که اگر این آیه مُثبِت خلافت و امامت علی باشد، یا مثبت است در حال، یا در استقبال؛ اگر در حال باشد صحیح نیست؛ بلکه خلاف اجماع ملل است. و اگر در استقبال باشد باید نبوّت نبی نیز در استقبال باشدو و این باطل است بالبدیهه.
سادس از ایرادات، این است که اگر آیه مفید حصر امامت بر علی باشد، لازم می¬آید بطلان امامت باقی ائمه به مذهب شیعه.
سابع این است که اگر این آیه مثبت خلافت و امامت علی باشد، باید هر کس نماز کند و زکات وتصدّق دهد در حال رکوع، امام باشد. گاه هست که در یک بلد، بلکه یک محله، بلکه یک منزل، چندین نفر متّصف به اوصاف مزبوره باشند. پس همه باید امام باشند و این نیز باطل است.
جواب از این وجوه ثلاثه: اما از اوّل؛ به این است که آیه مثبت خلافت علی علیه¬السّلام است در واقع و نفس¬الامر. چه، لفظ ولی موضوع به ازاء معنای نفس¬الامری است؛ چنان¬چه در علم اصول و مبادی لغویه آن ثابت شده، و خصوص حال یا استقبال، دخلی به موضوعٌ¬له ندارد. مولانا خیلی بی¬خبر است. کاش مولانا عامی می¬بود که ملایان بدنام نمی¬شدند. پس ولایت در نفس¬الامر ثابت می¬شود حالاً و استقبالاً، بلکه مضیاً نیز به مقتضای کُنتُ نَبِیّاً و آدَمَ بینَ الماءِ وَ الطِّین که مسلّم طرفین است.
نبوّت هر عالمی مستلزم وجود خلیفه است در هر عالمی، و وزیر در کار دارد از این جهت که عقل حکم قطعی دارد. و امام احمد در مسند خود روایت کرده است که رسول فرمود: خداوند نور من و علی را خلق کرد پیش از خلقت آدم به چهارده هزار دهر، پس چون آدم را خلق کرد نور ما را در صلب او جای داد و با هم بودیم در صلب هر پیغمبری، تا در صلب عبدالمطلب جدا شدیم. پس درمن است نبوّت و در علی است خلافت و امامت . پس صحیح است آنچه شیعه از علی علیه¬السّلام روایت کرده¬اند که فرمود: کُنتُ وَلیِّاً و آدمُ بینَ الماءِ وَ الطِّین و موت منسوبٌ عنه و مستخلف را لازم ندارد، هرچند تصرف هم نکند، فواید بسیار بر وجود او مترتب است چون آفتاب زیر ابر. نمی¬دانم مولانا اجماع ملت را از سقیفه پیدا کرد که خلافت علی در حال خلاف اجماع شد؟! نظیر این اگر زید، عمرو صدق می¬کند حقیقتاً؛ گو به وصایت هنوز عمل نکند. حال ولایت خدا و نبی هم¬چنین است حرفاً به حرف، جز اینکه تحقق خارجی در آن دو است عملاً و در علی علیه¬السلام هنوز آثار تحقق خارجی به هم نرسانیده. از مسئله مشتق که در اصول مبرهن شده هم مولانا وقوفی نداشته است؛ بلکه از نحو و معانی هم به اطلاع بوده که جمله اسمیه استمرار و ثبوت را می¬فهماند.
جواب از ثانی به این است که حصر نسبت به موجودین در زمان خطاب است اولاً؛ و شأن نزول آیه در حق علی علیه السّلام است چنان¬چه گذشت به اخبار طرق خود مولوی ثانیاً؛ و باقی ائمه را شامل است ثالثاً؛ چنان¬چه در اخبار طرق ما است که هر یک از ائمه از باب تابع به پدر بزرگوار خود همین کار را کردند و حدیثی که خود مولوی از امام محمدباقر علیه¬السّلام روایت کرده که فرمودند علی از مؤمنین است، بر وجه لطافت مفهم این معنی است.
جواب از ثالث به این است که اجماع اوصاف مذکور به نحوی که واقع شده از برای آن حضرت برای دیگری ممکن التحقّق نیست. فرضی است محال به آن عمومی که مولانا فرض کرده. دیگر آنکه موصول برای عهد است، چنان¬چه جلال الدین سیوطی که از اجلّه علماء ایشان است ودیگران، در فنّ نحو ذکر کرده¬اند در صله موصول که باید معهود باشد معنای آن غالباً، پس عمومی نخواهد داشت و بر فرض که عموم باشد هم هر عامی قابل تخصیص است به دلیل حدیث دوازده امیر که همه از قریش باشند اتّفاقی طرفین است و مخصّص خواهد شد. بر فرض مضایقه می¬گوییم هرگاه به این فرض پیدا شود کسی که چنین سیرتی داشته باشد با آراستگی به علم و دانش، مقام ولایت را خواهد داشت؛ چون نواب امام اسلام که علما و مجتهدین هستند. در معنی اولی به مؤمنین از انفس-شان هستند.
نهفته معنی نازک بسی است در خط یار تو فهم آن نکنی ای ادیب می¬دانم
تو که اولوالامر واجه اللطّاعه را سلطان وقت می¬دانی، هرچند فاسق و فاجر و نابکار باشد، باید از این فقره مضایقه نداشته باشی.
[۳۴] ملا محمد حسن هردنگی، تاملات کلامیه،۱۳۹۶، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات اجتماعی .


۴.۱.۳ - آیه ابلاغ

«یَا اَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا اُنزِلَ اِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ وَاِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ؛ ‌ای پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت برتو نازل شده است، به طور کامل (به مردم) ابلاغ کن؛ و اگر چنین نکنی، رسالت او را انجام ندادهای. خداوند تو را از (خطرات احتمالی) مردم، حفظ می‌کند».
ابن ابی‌حاتم در تفسیر خود از ابوسعید خدری نقل کرده است:
نزلت هذه الآیة... فی علی بن ابی‌طالب؛ این آیه در باره علی بن ابی‌طالب نازل شده است.
آلوسی در تفسیر خود می‌نویسد:
روی ابن‌مردویه عن ابن مسعود قال کنا نقرا علی عهد رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم): بَلِّغْ مَا اُنزِلَ اِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ انّ علیّاً ولیُّ المؤمنین وَاِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ؛ ابن‌مردویه از ابن‌مسعود نقل می‌کند که ما در زمان رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) این آیه را این‌گونه می‌خواندیم: آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است که «علی ولی مومنین است» را به طور کامل (به مردم) ابلاغ کن، و اگر چنین نکنی، رسالت او را انجام نداده‌ای.
و سیوطی این روایت را این چنین نقل کرده است:
بَلِّغْ مَا اُنزِلَ اِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ انّ علیاً مَولَی المؤمنین وَاِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ؛ آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است که «علی مولای مومنین است» را به طور کامل (به مردم) ابلاغ کن، و اگر چنین نکنی، رسالت او را انجام نداده‌ای.

۴.۱.۴ - آیه اکمال دین

«اَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَاَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمْ الاِْسْلاَمَ دِیناً؛ امروز، دین شما را برایتان کامل کردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را به عنوان آیین (جاودان) شما پذیرفتم».
خطیب بغدادی با سند معتبر نقل کرده است که این آیه بعد از معرفی امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) در غدیر خم، نازل شده است:
وَهُوَ یَوْمُ غَدِیرِ خُمٍّ لَمَّا اَخَذَ النَّبِیُّ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بِیَدِ عَلِیِّ بْنِ اَبِی طَالِبٍ، فَقَالَ: " اَلَسْتُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ؟ "، قَالُوا: بَلَی یا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: " مَنْ کُنْتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ "، فَقَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ: بَخٍ بَخٍ لَکَ یَابْنَ اَبِی طَالِبٍ اَصْبَحْتَ مَوْلایَ وَمَوْلَی کُلِّ مُسْلِمٍ، فَاَنْزَلَ اللَّهُ: {الْیَوْمَ اَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ}.
روز غدیر خم، زمانی که پیامبر دست علی بن ابی‌طالب را گرفت، سپس فرمود: آیا من سرپرست مومنان نیستم؟ گفتند: بله ای رسول خدا! فرمود: هرکس که من مولای او هستم پس علی مولای اوست. پس از آن، عمر بن خطاب گفت: تبریک تبریک بر تو‌ای فرزند ابی‌طالب؛ زیرا از این پس تو مولای من و مولای کل مسلمانان هستی، سپس این آیه نازل شد: امروز، دین شما را برایتان کامل کردم.
ابن‌کثیر نقل کرده است که عمر خطاب به امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) گفت:
اصبحت الیوم ولی کل مؤمن؛ تو از این پس، سرپرست تمام مؤمنان شدی.
امام‌ خمینی برای اثبات وجود امام که از ناحیه خداوند منصوب می‌شود به ادله متعدد عقلی و نقلی تمسک کرده که برخی از آنها عام است و به اثبات اصل امامت می‌پردازد و برخی خاص است و امامت را برای ائمه اهل‌بیت (علیهم‌السّلام) اثبات می‌کند. امام‌ خمینی در بیان دلیل عقلی بر امامت، امام را نگهبان دین و حافظ نظام اسلامی و حافظ وحدت مسلمانان می‌داند که تنها با وجود او احکام دین و اجرای آنها استمرار می‌یابد.
[۴۴] خمینی، روح‌الله، کشف الاسرار، ص۱۳۴-۱۳۶، تهران، بی‌تا.
ایشان لزوم جریان احکام و قوانین الهی پس‌ از رحلت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و منحصر نبودن اجرای احکام به زمان حیات او را دلیل عقلی امامت می‌داند و معتقد است امامت قوه جریان این قوانین است و بدون امامت قانون‌گذاری لغو و بیهوده است؛ زیرا منظور از قانون‌گذاری عمل بدان است و عمل به آن پس ‌از رحلت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به‌گونه‌ای که اختلاف در آن نباشد، به واسطه وجود امامی که آشنا به قانون باشد، معنا پیدا می‌کند.
[۴۷] خمینی، روح‌الله، کشف الاسرار، ص۱۳۴-۱۳۵، تهران، بی‌تا.
ازجمله ادله امامت در معنای خاص، ادله نقلی است؛ مانند آیه ولایت که به ولایت امام علی (علیه‌السلام) و زکات دادن ایشان در حال رکوع اشاره می‌کند، همچنین‌ که در واقعه غدیر خم و پیش‌درآمد آن نازل شده‌ است. امام‌ خمینی افزون بر آیات یاد شده، آیه ۹۷ سوره آل عمران در اعتصام به حبل‌الله و آیه ۱۲۰ سوره توبه در همراهی با صادقین و آیه ۲۴ سوره صافات در سوال روز قیامت که بر ولایت تطبیق شده و آیه‌۱۱۸ سوره بقره در امامت حضرت ابراهیم و آیات دیگر را بر امامت گواه گرفته است.
[۴۸] خمینی، روح‌الله، کشف الاسرار، ص۱۳۶-۱۴۰، تهران، بی‌تا.
امام‌ خمینی درباره حدیث غدیر خم یادآور شده‌ است که این حدیث با اسناد متعدد از طریق شیعه و سنی نقل شده‌ است، چنان‌که در کتب اهل‌سنت ۸۹ حدیث از آن ذکر شده و بسیاری از آن در کتاب مسند احمد بن حنبل که از ائمه اهل‌سنت می‌باشد، آمده‌ است همچنین ایشان احادیث دیگری را نیز ذکر کرده‌ است مانند حدیث منزلت که به تواتر نقل شده و در صحیح مسلم به هفت طریق آمده ‌است مانند صحیح مسلم، صحیح احمد بن حنبل، صحیح ابوداوود، صحیح ترمزی و مستدرک حاکم نقل شده‌ است و یا حدیث سفینه که از اهل سنت، یازده حدیث در این زمینه وارد شده‌ است.
[۴۹] خمینی، روح‌الله، کشف الاسرار، ص۱۴۸-۱۴۹، تهران، بی‌تا.
[۵۰] خمینی، روح‌الله، دانشنامه امام خمینی، ج۱، ص۲۴۱، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۴۰۰.


۴.۲ - ولایت علی بن ابی‌طالب در سنت

روایات متعددی در منابع اهل سنت بر ولایت حضرت علی (علیه‌السلام) وارد شده است که به برخی از آنها اشاره می‌شود:

۴.۲.۱ - حدیث ولایت

علمای اهل سنت با سندهای صحیح نقل کرده‌اند که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود:
«انّ علیّا منّی وانا منه وهو ولیّ کلّ مؤمن بعدی؛ به راستی علی از من است و من از او هستم و او سرپرست همه مؤمنان، پس از من است».

۴.۲.۱.۱ - راویان حدیث

حاکم نیشابوری پس از نقل این روایت گفته:
صحیح علی شرط مسلم؛ این روایت صحیح است و شرایط صحیح مسلم را دارد.
شمسالدین ذهبی نیز در تلخیص المستدرک این روایت را «صحیح» دانسته است.
محمد ناصرالدین البانی نیز در باره این روایت گفته:
صحّحه الحاکم الذهبی وهو کما قالا؛ این روایت را حاکم و ذهبی تصحیح کرده‌اند. این روایت، صحیح است همان‌گونه است که حاکم و ذهبی گفته‌اند.
[۵۲] البانی، محمد ناصرالدین، السلسلة الصحیحة، ج۵، ص۲۲۲.


۴.۲.۱.۲ - دلالت کلمه ولی بر خلافت

برای فهم دقیق معنای کلمه «ولی» باید به سراغ کلمات خلفای اهل سنت در صدر اسلام برویم که آن‌ها از این معنا چه فهمیده است. ابن کثیر در البدایه و النهایه گفته است:
قال ابوبکر: قد وُلِّیتُ امرکم ولست بخیرکم. اسناد صحیح؛ ابوبکر (در نخستین سخنرانی خود بعد از خلافت) گفت: من حاکم شما شدم؛ و حال آن که از شما بهتر نیستم.
مسلم در صحیح خود نقل کرده است که عمر بن خطاب گفت:
فلمّا توفّی رسول اللّه قال ابو بکر: انا ولیّ رسول اللّه (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم). .. ثُمَّ تُوُفِّیَ اَبُو بَکْر وَاَنَا وَلِیُّ رَسُولِ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) وَوَلِیُّ اَبِی بَکْر؛
[۵۴] نیشابوری، مسلم، صحیح مسلم ج۵، ص۱۵۲، ح ۴۴۶۸.
زمانی که رسول خدا وفات کرد ابوبکر گفت: من جانشین رسول خدا هستم.... بعد ابوبکر فوت کرد من جانشین رسول خدا و جانشین ابوبکر شدم.
روشن است که نمی‌توان معنای کلمه «ولی» را در این روایات به معنای «دوست»، «ناصر» و... گرفت؛ بلکه تنها می‌توان به معنای حاکم، خلیفه، سرپرست گرفت؛ زیرا اگر به معنای دوست باشد، این معنا استفاده می‌شود که ابوبکر و عمر گفته‌اند که تا رسول خدا زنده بود، ما با شما دوست نبودیم و الآن دوست شده‌ایم.

۴.۲.۲ - حدیث الخلافه

ابن ابی‌عاصم در کتاب السنة می‌نویسد که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) خطاب به امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) فرمود:
«وانت خلیفتی فی کلّ مؤمن من بعدی؛ تو پس از من، جانشین من در میان همه مؤمنان هستی».
البانی در باره سند این روایت گفته:
اسناده حسن؛ سند این روایت «حسن» است.
حاکم نیشابوری این روایت را این چنین نقل کرد است که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) خطاب به امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) فرمود:
«اِنَّهُ لا یَنْبَغِی اَنْ اَذْهَبَ اِلا وَاَنْتَ خَلِیفَتِی؛ شایسته نیست که من از میان مردم بروم؛ مگر این که شما جانشین من باشی».
البانی وهابی در باره سند این روایت می‌گوید:
صحّحه الحاکم والذهبی وهو کما قالا؛
[۵۷] البانی، محمد ناصرالدین، السلسلة الصحیحة، ج۵، ص۲۲۲.
این روایت را حاکم و ذهبی تصحیح کرده است و این روایت صحیح است، همان‌گونه که حاکم و ذهبی گفته‌اند.

۴.۲.۳ - حدیث امامت

ابونعیم اصفهانی با سند معتبر در کتاب معرفة الصحابه نقل کرده است که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود:
انْتَهَیْتُ لَیْلَةَ اُسْرِیَ بِی اِلَی السِّدْرَةِ الْمُنْتَهَی، فَاُوحِیَ اِلَیَّ فِی عَلِیٍّ بِثَلاثٍ: «اَنَّهُ اِمَامُ الْمُتَّقِینَ، وَسَیِّدُ الْمُسْلِمِینَ، وَقَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِینَ اِلَی جَنَّاتِ النَّعِیمِ».
هنگامی که در شب معراج به سدرة المنتهی رسیدم، خداوند به من در باره علی (علیه‌السّلام) سه چیز وحی کرد:
به راستی که او پیشوای پرهیزگاران، سردار مسلمانان و جلودار روسفیدان به سوی بهشت سرشار از نعمت خداوند است.
این روایت معتبر است؛ چنانچه حاکم نیشابوری گفته است:
صحیح الاسناد؛ سند این روایت صحیح است.


اثبات ولایت امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) از کتاب‌های اهل سنت، هدف اصلی ما بود؛ اما این کار زمانی کامل می‌شود که بطلان خلافت خلفای سه‌گانه نیز از کتاب‌های اهل سنت ثابت شود. در این بخش به این مهم خواهیم پرداخت.

۵.۱ - عدم وجود نص در خلافت ابی‌بکر

آیا نصی و حدیثی در خلافت ابوبکر وارد شده؟
با قاطعیت تحدی می‌کنیم که هیچ دلیلی از قرآن و سنت صحیح رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)؛ حتی از کتاب‌های اهل سنت برای مشروعیت خلافت ابوبکر، عمر و عثمان وجود ندارد؛ چنانچه در صحیح بخاری آمده است که عمر بن خطاب در زمان احتضارش گفت:
اِنْ اَسْتَخْلِفْ فَقَدْ اسْتَخْلَفَ مَنْ هُوَ خَیْرٌ مِنِّی اَبُو بَکْرٍ وَاِنْ اَتْرُکْ فَقَدْ تَرَکَ مَنْ هُوَ خَیْرٌ مِنِّی رَسُولُ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)؛ اگر جانشین انتخاب کنم کاری کرده‌ام که کسی که از من بهتر بود یعنی ابوبکر انجام داده است. و اگر ترک کنم به درستی کاری کردم که کسی که بهتر از من بود یعنی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ترک کرده نموده است.
تفتازانی از بزرگترین دانشمندان علم کلام اهل سنت تصریح کرده است:
والنص منتف فی حق ابی‌بکر؛ هیچ نصی (دلیل قرآنی و روائی) در باره خلافت ابوبکر وجود ندارد.

۵.۲ - عدم وجود اجماع بر خلافت ابی‌بکر

آیا اجماع بر خلافت ابوبکر منعقد شده؟
علمای اهل سنت وقتی دیده‌اند که نصی برای اثبات خلافت ابوبکر نیست، به اجماع پناه برده‌اند و ادعا نموده‌اند که صحابه با اجماع او را انتخاب کرده‌اند؛ در حالی این که ادعا نیز با صحیح‌ترین روایات اهل سنت سازگار نیست؛ چنانچه بخاری در صحیح خود نقل کرده است که عمر بن خطاب سخنرانی کرد و گفت:
کَانَتْ بَیْعَةُ اَبِی بَکْرٍ فَلْتَةً... وَلَکِنَّ اللَّهَ وَقَی شَرَّهَا. وَلَیْسَ فیکم من تُقْطَعُ الْاَعْنَاقُ الیه مِثْلُ ابی بَکْرٍ من بَایَعَ رَجُلًا من غَیْرِ مَشُورَةٍ من الْمُسْلِمِینَ فلا یتابع هو ولا الذی تابعه تَغِرَّةً اَنْ یُقْتَلَا؛ مبادا کسی در میان شما باشد که همانند ابوبکر که کسانی به سوی او تمایل پیدا کنند؛ اگر با کسی بدون مشورت با مسلمانان بیعت شود، از او پیروی نمی‌شود؛ زیرا هم کسی که با او بیعت شده و هم کسی که بیعت کرده‌اند، خود را در معرض کشتن قرار می‌دهند.
قرطبی از بزرگترین مفسران اهل سنت تصریح کرده است که عمر به تنهایی ابوبکر را انتخاب کرد و هیچ اجماعی در کار نبوده است:
فان عقدها واحد من اهل الحلّ والعقد فذلک ثابت... ودلیلنا: انّ عمر - رض - عقد البیعة لابی بکر ولم ینکر احد من الصحابة ذلک؛ اگر خلافت توسط یکی از اهل حلّ و عقد شکل گرفت خلافت ثابت می‌گردد.... دلیل ما برای این مدعا این است که: عمر به تنهایی برای ابوبکر بیعت گرفت و هیچکدام از صحابه منکر نشدند.
همچنین بخاری در صحیح خود از زبان عمر بن خطاب نقل کرده است که تمام انصار و نیز علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام)، زبیر بن عوام و تمام طرفداران آن‌ها با خلافت ابوبکر مخالف بودند:
اَنَّ الاَنْصَارَ خَالَفُونَا وَاجْتَمَعُوا بِاَسْرِهِمْ فِی سَقِیفَةِ بَنِی سَاعِدَةَ، وَخَالَفَ عَنَّا عَلِیٌّ وَالزُّبَیْرُ وَمَنْ مَعَهُمَا...؛ تمامی انصار با ما مخالفت کردند و در سقیفه بنی‌ساعده جمع شدند، و نیز علی (علیه‌السّلام) و زبیر و کسانی که همراه آن‌ها بودند، با ما مخالفت کردند.
و ابن تیمیه، در منهاج السنة می‌نویسد:
وکان اکثر بنی عبد مناف ـ من بنی امیة وبنی‌هاشم وغیرهمـ لهم میل قوی الی علیّ بن ابی طالب یختارون ولایته؛ بیشتر بنی‌عبدمناف ـ از بنی‌امیه و بنی‌هاشم و سایر قبایل ـ علاقه فراوانی داشتند که خلافت علی بن ابی‌طالب را بپذیرند.
و طبری و ابن‌اثیر در تاریخشان نقل کرده‌اند که تمام انصار و یا بعضی از آن‌ها گفتند که ما تنها با علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) بیعت می‌کنیم:
فقالت الانصار او بعض الانصار: لا نبایع الاّ علیّاً.
و در بخاری به نقل از عائشه آمده است که حضرت زهرا و امیرمؤمنان (علیهما‌السّلام) تا شش ماه با ابوبکر بیعت نکردند:
عن عائشة: ... وَعَاشَتْ [فَاطِمَةُ] بَعْدَ النَّبِیِّ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) سِتَّةَ اَشْهُر... وَلَمْ یَکُنْ علی یُبَایِعُ تِلْکَ الاَشْهُرَ؛ (حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) ) بعد از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) شش ماه زنده بود... و علی در این مدت هرگز با او (ابوبکر) بیعت نکرد.
و ابن‌حزم اندلسی در باره اجماعی که علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) آن را قبول نداشته باشد، گفته است:
ولعنة اللّه علی کلّ اجماع یخرج عنه علی بن ابی طالب ومن بحضرته من الصحابة؛ لعنت خداوند بر هر اجماعی که علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) و اصحابی که در محضرش هستند در آن جمع حضور نداشته باشند.

۵.۳ - عدم وجود دموکراسی در خلافت ابی‌بکر

آیا در خلافت ابوبکر دموکراسی حاکم بود و به زور متوسل نشدند؟
بخاری در صحیح خود به نقل از عائشه می‌نویسد که عمر بن خطاب در زمان انتخاب ابوبکر مردم را می‌ترساند و در میان مردم نفاق وجود داشت:
خَوَّفَ عُمَرُ النَّاسَ وَاِنَّ فِیهِمْ لَنِفَاقًا.
و طبری در تاریخ خود می‌نویسد که عمر بن خطاب پس به خلافت رسیدن ابوبکر می‌گفت:
ما هو الاّ ان رایت اسلم، فایقنت بالنصر؛ هنگامی که قبیله اسلم را که دیدم یقین به پیروزی پیدا کردم.
قبیله اسلم همان قبیله چماق به دست می‌باشد که از مردم به زور برای خلیفه بیعت می‌گرفت.

۵.۴ - نماز ابوبکر به جای پیامبر

آیا نماز ابوبکر به جای پیامبر دلیل بر خلافت اوست؟
علمای اهل سنت وقتی دیده‌اند که دست‌شان از دلیل و نص خالی است، به قضیه نماز خواندن ابوبکر در زمان بیماری رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) استناد کرده‌اند و می‌گویند که اگر او شایستگی خلافت دنیوی را نداشت، رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) او را به امامت نماز که امامت اخروی است نمی‌گماشت؛ در حالی که طبق روایت صحیح بخاری هنگامی که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فهمید که ابوبکر به مسجد رفته تا امامت جماعت را به عهده گرفته است، برای این که برای او طرفدارانش دستاویزی برای آینده نشود، به مسجد رفت و ابوبکر را کنار زد و ابوبکر کناری ایستاد و تنها مکبر بود و با صدای بلند تکبیر می‌گفت:
وَاَبُو بَکْر یُسْمِعُ النَّاسَ التَّکْبِیرَ؛ ابوبکر صدای تکبیر را به مردم می‌رساند.
همچنین در کتاب‌های اهل سنت آمده است که تعدادی از صحابه در زمان رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به دستور آن حضرت امام جماعت بوده‌اند. ابی‌داود در سنن خود می‌نویسد:
اسْتَخْلَفَ ابْنَ اُمِّ مَکْتُومٍ یَؤُمُّ النَّاسَ وَهُوَ اَعْمَی؛ پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ابن ام‌مکتوم را که شخصی نابینا بود به امامت مردم در نماز برگزیدند.
حتی علمای اهل سنت تصریح کرده‌اند که خود رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) پشت سر عبدالرحمن بن عوف نماز خوانده است:
النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) صَلَّی خَلْفَ عبد الرحمن بن عَوْفٍ؛ رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) وسلّم پشت سر عبدالرحمن بن عوف نماز خواند.
پس اگر نماز گذاردن کسی به جای پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) دلیل بر خلافت اوست، چرا عبدالله بن ام‌مکتوم و یا عبدالرحمن بن عوف جانشین پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نشدند؟
از این گذشته، علمای اهل سنت نقل کرده‌اند که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود:
من اصل الدین الصلاة خلف کل بر و فاجر؛ جواز نماز خواندن پشت سر هر نیک و بدکاری، از اصل دین است.


پیش از این خواندیم که علمای اهل سنت برای اثبات مشروعیت خلافت ابوبکر، به اجماع استدلال کرده‌اند، حال سؤال این است که اگر مبنای خلافت با شورا و اجماع صحابه است، چرا عمر توسط ابوبکر نصب شد، چرا برای انتخاب او نیز شورا تشکیل نشد؟
ابن‌اثیر در اسد الغابه می‌نویسد که ابوبکر گفت:
انی استخلفت علیکم بعدی عمر بن الخطاب، فاسمعوا له واَطیعوا؛ ابوبکر گفت: من بعد از خودم بر شما عمر بن خطاب را جانشین قرار دادم، حرف‌شنو و مطیع او باشید.
و ابن‌حبان در کتاب الثقات می‌نویسد که ابوبکر در هنگام انتخاب عمر گفت:
اللهم ولیته بغیر امر نبیک؛ خدایا من عمر را بدون اجازه پیامبرت، ولی امر مسلمان‌ها قرار دادم.
هنگامی که ابوبکر، عمر بن خطاب را انتخاب کرد، صحابه به شدت اعتراض کردند؛ چنانچه ابن ابی‌شیبه می‌نویسد:
ان ابا بکر حین حضره الموت ارسل الی عمر یستخلفه فقال الناس: تستخلف علینا فظاً غلیظاً، ولو قد ولینا کان افظ واغلظ، فما تقول لربک اذا لقیته وقد استخلفت علینا عمر؛ وقتی ابوبکر در حال احتضار قرار گرفت، کسی را به دنبال عمر فرستاد تا او را جانشین خود کند، مردم گفتند: کسی را بر ما مسلط می‌کنی که خشن و بداخلاق است، اگر او حکومت را به دست گیرد، سخت‌گیرتر و خشن‌تر خواهد شد، جواب خدا را چه خواهی داد که عمر را بر ما مسلط می‌کنی؟
سند این روایت صحیح و تمام روات آن ثقه هستند:
وکیع بن الجراح: ثقة.
[۷۹] عسقلانی، ابن حجر، تقریب التهذیب، ج۲، ص۲۸۳.

اسماعیل بن ابی‌خالد: ثقة.
[۸۰] عسقلانی، ابن حجر، تقریب التهذیب، ج۱، ص۹۳.

زُبید بن الحارث: ثقة.
[۸۱] عسقلانی، ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج۳، ص۲۶۸.

همچنبن ابن‌سعد به نقل از عائشه می‌نویسد که علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) و طلحه نیز اعتراض کردند:
لما حضرت ابا بکر المتوفی استخلف عمر فدخل علیه علی وطلحة فقالا من استخلفت قال عمر قالا فماذا انت قائل لربک قال بالله تعرفانی لانا اعلم بالله وبعمر منکما؛ وقتی زمان مرگ ابوبکر فرا رسید، عمر را به جانشینی خویش انتخاب کرد؛ پس علی و طلحه به نزد او آمده و گفتند: چه کسی را انتخاب کرده‌ای؟ پاسخ داد عمر را! گفتند: با این کار، پاسخ پروردگارت را چه خواهی داد؟ ابوبکر گفت: خدا را به من می‌شناسانید؟ من به خدا و به عمر از شما داناتر هستم.
سند این روایت نیز صحیح است:
الضحاک بن مخلد. وثقه ابن‌معین و العجلی.
[۸۳] عسقلانی، ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج۴، ص۳۹۷.

عبیدالله بن ابی‌زیاد: وثقه العجلی. و الحاکم.
[۸۴] عسقلانی، ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج۷، ص۱۴.

یوسف بن ماهک: وثقه ابن‌معین و النسائی.
[۸۵] عسقلانی، ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج۱۱، ص۳۷۱.

حتی ابن‌تیمیه حرانی نیز اعتراف کرده است که صحابه معترض بوده‌اند:
وقد تکلّموا مع الصدیق فی ولایة عمر وقالواماذا تقول لربک وقد ولیت علینا فظا غلیظا؟ فقال: ابالله تخوفونی!؛ صحابه با ابوبکر در باره جانشینی عمر با او صحبت (اعتراض) کردند و گفتند: چرا یک فرد خشن و تند را بر خلافت برگزیده‌ای؟ فردا جواب خدا را چه خواهی داد؟ ابوبکر گفت: من را از خدا می‌ترسانید؟!


شورای ۶ نفره خلافت عثمان توسط مردم انتخاب شدند یا توسط شخص عمر:
اهل سنت برای اثبات مشروعیت خلافت عثمان به انتخاب او توسط شورای شش نفره استناد کرده‌اند. برای ابطال این قضیه نیز دلایل متعددی وجود دارد؛ از جمله:

۷.۱ - عدم اعتقاد عمر به شوری

عمر بن خطاب معتقد به شوری نبود!
در کتاب‌های اهل سنت روایات وجود دارد که ثابت می‌کند خلیفه دوم به شورا اعتقاد نداشته است و تصریح می‌کرد که اگر اشخاصی زنده بودند، آن‌ها را خودش انتخاب می‌کرد نه این که انتخاب را به شورا واگذار کند؛ از جمله عبارات ذیل از او نقل شده است:
لو کان سالم حیا ما جعلتها شوری.
لو کان سالم حیا ما تخالجنی الشک فی تولیته علیکم او فی تامیره؛ اگر سالم زنده بود شک و تردیدی راجع به سرپرست (خلیفه) قرار دادن او بر شما در من پیدا نمی‌شد.
لو ادرکت ابا عبیدة بن الجراح لولیته... ولو ادرکت معاذ بن جبل ثم ولیته... ولو ادرکت خالد بن الولید ثم ولیته؛ اگر ابوعبیده جراح زنده بود او را سرپرست (خلیفه) شما قرار می‌دادم.... اگر معاذ بن جبل و یا خالد بن ولید زنده بود او را سرپرست (خلیفه) شما قرار می‌دادم.

۷.۲ - دستور قتل مخالفین در شوری

دستور قتل مخالفین در شورای عمر، مظهر دموکراسی یا دیکتاتوری!
تعدادی از علمای اهل سنت نقل کرده که عمر بن خطاب دستور داد که این شش نفر با همدیگر مشورت کنند و اگر کسی از آن‌ها بر خلاف دیگران نظر داد، گردن او را بزنید:
وقال (عمر بن الخطاب) للمقداد بن الاسود اذا وضعتمونی فی حفرتی فاجمع هؤلاء الرهط فی بیت حتی یختاروا رجلا منهم وقال لصهیب صل بالناس ثلاثة ایام وادخل علیا وعثمان والزبیر وسعدا وعبد الرحمن بن عوف وطلحة ان قدم واحضر عبدالله بن عمر ولا شیء له من الامر وقم علی رؤوسهم فان اجتمع خمسة ورضوا رجلا وابی واحد فاشدخ راسه او اضرب راسه بالسیف وان اتفق اربعة فرضوا رجلا منهم وابی اثنان فاضرب رؤوسهما فان رضی ثلاثة رجلا منهم وثلاثة رجلا منهم فحکموا عبدالله بن عمر فای الفریقین حکم له فلیختاروا رجلا منهم فان لم یرضوا بحکم عبدالله بن عمر فکونوا مع الذین فیهم عبد الرحمن بن عوف واقتلوا الباقین ان رغبوا عما اجتمع علیه الناس
عمر بن خطاب به مقداد بن اسود گفت: وقتی مرا داخل قبر گذاشتید، این ۶ نفر را در یک خانه‌ای جمع کنید تا اینها یک نفر را از میان خودشان برای خلافت انتخاب کنند. به صُهیب هم گفت: تو ۳ روز برای مردم نماز بخوان و علی و عثمان و زبیر و سعد بن ابی‌وقاص و عبدالرحمن بن عوف و طلحه (اگر بود) را جمع کنید و عبدالله بن عمر (پسر مرا) هم حاضر شود (و او حق رای ندارد) و با شمشیر، بالای سر این ۶ نفر بایست. اگر ۵ نفر اتفاق نظر داشتند و یک نفر را برای خلافت انتخاب کردند و نفر ششم با آنان مخالفت کرد، سر او را با شمشیر بشکافت (یا سرش را با شمشیر بزن). اگر ۴ نفر اتفاق نظر داشتند و ۲ نفر مخالفت کردند، سر آن ۲ نفر را بزن و اگر ۳ نفر روی یک نفر اتفاق نظر داشتند و ۳ نفر دیگر روی یک نفر دیگر اتفاق نظر داشتند، عبدالله بن عمر حَکَم است و نظر هر کدام را قبول داشت، حُکْم همان است. اگر نظر عبدالله بن عمر را قبول نکردند، نظر آن گروهی مورد قبول است که عبدالرحمن بن عوف در آن گروه است و اگر بقیه مخالفت کردند، آنها را بکشید.
طبق این روایت، عمر بن خطاب دستور داد که فرزند عبدالله داور نهایی است و اگر افراد شورا به نتیجه نرسیدند، او داوری خواهد کرد. حال سؤال این است که عبدالله عمر که صلاحیت طلاق زن خود را ندارد چگونه داوری اساسی‌ترین مسائل جامعه اسلامی را عهده‌دار می‌شود؟!
ابن‌سعد متوفای ۲۳۰هـ در کتاب الطبقات می‌نویسد:
عن ابراهیم قال: قال عمر من اَسْتَخْلِفُ؟ لَوْ کَانَ اَبُو عُبَیْدَةَ بنُ الْجَرَّاحِ فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ: یَا اَمِیرَ المُؤْمِنِینَ فَاَیْنَ اَنْتَ مِنْ عَبْدِ اللَّهِ بن عُمَرَ؟ فَقَالَ: قَاتَلَکَ اللَّهُ وَاللَّهِ مَا اَرَدْتَ اللَّهَ بِهَذَا اَسْتَخْلِفُ رَجُلاً لَیْسَ یُحْسِنُ یُطَلقُ امْرَاَتَهُ.
از ابراهیم نقل شده است که عمر گفت: من چه کسی را خلیفه کنم؟ اگر ابوعبیدة بن جراح بود، او را خلیفه می‌کردم. مردی به او گفت: ‌ای امیرالمومنین! چرا پسرت عبدالله را خلیفه نمی‌کنی؟ عمر گفت: خداوند تو را بکشد! (این چه حرفی است که می‌زنی؟!) به خدا قسم! خداوند را با این سخنت در نظر نگرفته‌ای. آیا مردی را خلیفه کنم که نمی‌تواند همسرش را طلاق بدهد؟!


امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) توسط خداوند انتخاب و توسط رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) معرفی شده است؛ اما از آن طرف هیچ دلیلی برای اثبات مشروعیت خلافت خلفای سه‌گانه حتی در کتاب‌های اهل سنت وجود ندارد.


۱. ابن فارس، ابوالحسین احمد، معجم المقاییس فی اللغة، ص۴۸، دارالفکر، بیروت، ۱۴۱۸هـ.
۲. فیومی، احمد بن محمد، المصباح المنیر، ج۱ ، ص۳۱ـ ۳۲، قاهرة.
۳. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج۱، ص۱۵۷، دارصادر، بیروت، ۲۰۰۰م.
۴. الشرتونی، سعید الخوری، اقرب الموارد، ج۱، ص۲۴، ص۱۹، مکتبة المرعشی، قم، ۱۴۰۳ق.
۵. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، ص۲۴، المکتبة المرتضویة، تهران.
۶. ابراهیم مصطفی و دیگران، المعجم الوسیط، ج۱، ص۲۷، المکتبة الاسلامیه، استانبول.    
۷. عمید، حسن، فرهنگ عمید، ج۱، ص۱۸، سازمان انتشارات جاویدان، تهران، ۱۳۵۴ش.
۸. جرجانی، علی بن محمد، التعریفات، ج۱، ص۳۵، بیروت، دارالسرور.    
۹. بحرانی، ابن میثم، قواعد المرام فی علم الکلام، ج۱، ص۱۷۴، مکتبه آیت الله مرعشی، قم، ۱۴۰۶ق.
۱۰. فاضل مقداد، جمال‌الدین مقداد بن عبدالله، ارشاد الطالبین، ج۱، ص۳۲۵، مکتبة المرعشی، قم، ۱۴۰۵ق.    
۱۱. تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۴، منشورات الشریف الرضی، قم، ۱۴۰۹ق.    
۱۲. جرجانی، میرسیدشریف، شرح المواقف، ج۸، ص۳۴۵، منشورات الشریف الرضی، قم، ۱۴۱۲ق.    
۱۳. آمدی، سیف‌الدین، ابکار الافکار، ج۳، ص۴۱۶، دارالکتب العلمیه، بیروت، ۱۴۲۴ق.
۱۴. حلّی، حسن بن یوسف، الباب الحادی عشر، ج۱، ص۶۶، مکتبة العلاّم، قم، ۱۴۱۳هـ.
۱۵. فاضل مقداد، جمال‌الدین مقداد بن عبدالله، ارشاد الطالبین، ج۱، ص۳۲۵ ۳۲۶، مکتبة المرعشی، قم، ۱۴۰۵ق.    
۱۶. فاضل مقداد، جمال‌الدین مقداد بن عبدالله، اللوامع الالهیه، ج۱، ص۳۱۹ـ ۳۲۰، مکتبة المرعشی، قم، ۱۴۰۵ق.
۱۷. جرجانی، میرسیدشریف، شرح المواقف، ج۸، ص۳۴۵، منشورات الشریف الرضی، قم، ۱۴۱۲ق.    
۱۸. آمدی، سیف‌الدین، ابکار الافکار، ج۳، ص۴۱۶، دارالکتب العلمیه، بیروت، ۱۴۲۴ق.
۱۹. تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۴، منشورات الشریف الرضی، قم، ۱۴۰۹ق.    
۲۰. زمر/سوره۳۹، آیه۱۷-۱۸.    
۲۱. ترمذی، محمد بن عیسی، سنن الترمذی، ج۴، ص۳۲۳.    
۲۲. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک، ج۱ ص۲۱۷.    
۲۳. ترمذی، محمد بن عیسی، سنن الترمذی، ج۴، ص۳۲۳.    
۲۴. نیشابوری، مسلم، صحیح مسلم، ج۶، ص۲۲، ح ۴۶۸۶.
۲۵. شیبانی، احمد بن حنبل، مسند احمد، ج۲۸، ص۸۸.    
۲۶. نیشابوری، مسلم، صحیح مسلم، ج۶، ص۳، ح۴۵۹۸.
۲۷. عسقلانی، ابن حجر، فتح الباری، ج۱۳ ص۲۱۲.    
۲۸. مائده/سوره۵، آیه۵۵.    
۲۹. طبری، ابن جریر، تفسیر الطبری، ج۱۰، ص۴۲۶.    
۳۰. رازی، ابن ابی‌حاتم، تفسیر القرآن العظیم، ج۴ ص۱۱۶۲.    
۳۱. حرانی، ابن تیمیه، منهاج السنة، ج۷، ص۱۷۹.    
۳۲. آلوسی، شهاب‌الدین، روح المعانی، ج۶، ص۱۶۷.    
۳۳. آلوسی، شهاب‌الدین، روح المعانی، ج۶، ص۱۸۶.    
۳۴. ملا محمد حسن هردنگی، تاملات کلامیه،۱۳۹۶، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات اجتماعی .
۳۵. مائده/سوره۵، آیه۶۷.    
۳۶. رازی، ابن ابی‌حاتم، تفسیر القرآن العظیم، ج۴ ص۱۱۷۲.    
۳۷. آلوسی، شهاب‌الدین، روح المعانی، ج۶، ص۱۹۳.    
۳۸. سیوطی، جلال‌الدین، الدر المنثور، ج۳، ص۱۱۷.    
۳۹. شوکانی، محمد بن علی، فتح القدیر، ج۲، ص۶۹.    
۴۰. رشیدرضا، محمد، المنار، ج۶، ص۳۸۴.    
۴۱. مائده/سوره۵، آیه۳.    
۴۲. خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، ج۸، ص۲۸۴.    
۴۳. ابن کثیر دمشقی، البدایة و النهایة، ج۷، ص۳۸۶.    
۴۴. خمینی، روح‌الله، کشف الاسرار، ص۱۳۴-۱۳۶، تهران، بی‌تا.
۴۵. خمینی، روح‌الله، ولایت فقیه، ص۲۶-۲۷، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۸۸.    
۴۶. خمینی، روح‌الله، تعلیقات علی شرح الفصوص الحکم و مصباح الانس، ص۱۹۷، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، ۱۴۱۰ قمری.    
۴۷. خمینی، روح‌الله، کشف الاسرار، ص۱۳۴-۱۳۵، تهران، بی‌تا.
۴۸. خمینی، روح‌الله، کشف الاسرار، ص۱۳۶-۱۴۰، تهران، بی‌تا.
۴۹. خمینی، روح‌الله، کشف الاسرار، ص۱۴۸-۱۴۹، تهران، بی‌تا.
۵۰. خمینی، روح‌الله، دانشنامه امام خمینی، ج۱، ص۲۴۱، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۴۰۰.
۵۱. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک، ج۳، ص۱۱۹.    
۵۲. البانی، محمد ناصرالدین، السلسلة الصحیحة، ج۵، ص۲۲۲.
۵۳. ابن کثیر دمشقی، البدایة و النهایة، ج۶، ص۳۳۳.    
۵۴. نیشابوری، مسلم، صحیح مسلم ج۵، ص۱۵۲، ح ۴۴۶۸.
۵۵. ابن ابی‌عاصم، کتاب السنة لابن ابی‌عاصم، ج۲، ص۵۶۵.    
۵۶. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک، ج۳، ص۱۴۳.    
۵۷. البانی، محمد ناصرالدین، السلسلة الصحیحة، ج۵، ص۲۲۲.
۵۸. ابونعیم، اصفهانی، معرفة الصحابة، ج۳، ص۱۵۸۷.    
۵۹. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک، ج۳، ص۱۴۸.    
۶۰. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۸، ص۸۱، ح ۷۲۱۸.    
۶۱. تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد، ج۵، ص۲۵۵.    
۶۲. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۸، ص۱۶۸، ح۶۸۳۰.    
۶۳. قرطبی، شمسالدین، تفسیر القرطبی، ج۱، ص۲۶۹.    
۶۴. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۸، ص۲۶، ح ۶۸۳۰.    
۶۵. حرانی، ابن تیمیه، منهاج السنة، ج۷، ص۴۹.    
۶۶. ابن اثیر، عزالدین، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۲۵.    
۶۷. طبری، ابن جریر، تاریخ الطبری، ج۲، ص۴۴۳.    
۶۸. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۵، ص۱۳۹، ح ۴۲۴۰.    
۶۹. ابن حزم اندلسی، المحلی، ج۹، ص۳۴۵.    
۷۰. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۴، ص۱۹۵، ح ۳۶۶۹.    
۷۱. طبری، ابن جریر، تاریخ الطبری، ج۲، ص۴۵۹.    
۷۲. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۱، ص۱۴۳، ح ۷۱۲.    
۷۳. سجستانی، ابوداود، سنن ابی‌داود، ج۱، ص۱۶۲، ح ۵۹۵.    
۷۴. ابن ابی‌شیبه، المصنف، ج۲، ص۱۱۹، ح ۷۱۷۰.    
۷۵. الدار قطنی، سنن، ج۲، ص۴۰۳، ح ۱۷۶۵.    
۷۶. ابن اثیر، عزالدین، اسد الغابة، ج۴، ص۶۹.    
۷۷. ابن حبان، الثقات، ج۲، ص۱۹۳.    
۷۸. ابن ابی‌شیبه، المصنف، ج۷، ص۴۳۴.    
۷۹. عسقلانی، ابن حجر، تقریب التهذیب، ج۲، ص۲۸۳.
۸۰. عسقلانی، ابن حجر، تقریب التهذیب، ج۱، ص۹۳.
۸۱. عسقلانی، ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج۳، ص۲۶۸.
۸۲. بغدادی، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۲۷۴.    
۸۳. عسقلانی، ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج۴، ص۳۹۷.
۸۴. عسقلانی، ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج۷، ص۱۴.
۸۵. عسقلانی، ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج۱۱، ص۳۷۱.
۸۶. حرانی، ابن تیمیه، منهاج السنة، ج۶، ص۱۵۵.    
۸۷. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۲، ص۵۶۸، بتحقیق:علی محمد البجاوی، ۲، نشر:دار الجیل- بیروت.    
۸۸. دینوری، ابن قتیبه، تاویل مختلف الحدیث، ص۱۹۱.    
۸۹. رازی، فخرالدین، المحصول، ج۴، ص۳۲۲.    
۹۰. نمیری بصری، عمر بن شبه، تاریخ المدینة المنورة، ج۳، ص۸۸۶-۸۸۷.    
۹۱. نمیری بصری، عمر بن شبه، تاریخ المدینة المنورة، ج۳، ص۹۲۵.    
۹۲. طبری، ابن جریر، تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۹۴.    
۹۳. ابن اثیر، عزالدین، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۶۷.    
۹۴. بغدادی، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۳۴۳، نشر:دار صادر بیروت.    
۹۵. سیوطی، جلال‌الدین، جامع الاحادیث، ج۲۸، ص۴۶۲.    
۹۶. سیوطی، جلال‌الدین، تاریخ الخلفاء، ج۱، ص۱۱۶، نشر:مطبعة السعادة – مصر.    



موسسه ولی‌عصر، برگرفته از مقاله «اثبات امامت در پنج دقیقه»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۷/۰۴/۱۲.    
دانشنامه کلام اسلامی، مؤسسه امام صادق علیه‌السلام، برگرفته از مقاله «امامت»، شماره ۶۹.    
• دانشنامه امام خمینی، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۴۰۰ شمسی.






جعبه ابزار