ابونصر فارابی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
معلم ثانی، موسس
فلسفه اسلامی و انتقال دهنده منطق صوری یونانی به
جهان اسلام نیز یاد میشود.
در طول
تاریخ بشر نوابغ و دانشمندان فراوانی ظهور کردهاند که هر کدام به نوبه خود نقطه عطفی در تاریخ اندیشه
بشر ایجاد نموده و توانستهاند تغییر شگرفی را در فضای فکری و اجتماعی جامعه زمان خود به وجود بیاورند. این نابغهها به جز اینکه شبانه روز در راه
علم و اندیشه تلاش کرده و به قدر کافی نیز از استعداد خدادادی بهره بردهاند، در شرایط تاریخی خاصی هم قرار گرفتهاند و شاید بتوان گفت قرار گرفتن در این موقعیت تاریخی حساس بوده است که فضا را برای بروز نبوغ ذاتی آنها فراهم کرده و باعث شده نقش آنها در تاریخ علم ماندگار شود.
"فارابی" یکی از نوابغی است که در زمانه بسیار حساس تاریخی ظهور کرد و توانست تاثیر عمیق و بسزایی را در
تفکر اندیشمندان بعد از خود به جا بگذارد، تاثیر فارابی به قدری شگرف است که شاید بتوان گفت او و اندیشه
های او بود که توانست زمینه را برای شکوفایی
تمدن اسلامی فراهم سازد. دغدغه اصلی فارابی پیوند و تلفیق میان دین و
فلسفه بود و معتقد بود که میان دین محمدی و حکمت یونانی تناقضی وجود ندارد و اگر اختلافی وجود دارد مربوط به ظواهر امر است که میتوان با تاویلات
فلسفی آن را برطرف کرد.
«معلم ثانی»، «موسس
فلسفه اسلامی» و «انتقال دهنده منطق صوری یونانی به جهان اسلام» از جمله عناوینی است که در تاریخ اندیشه اسلامی به ابونصر فارابی اطلاق شده است. در اهمیت جایگاه علمی و
فلسفی فارابی همین بس که بسیاری از شارحان و تذکره نویسان از وی به عنوان بزرگترین
فیلسوف مسلمان یاد میکنند و مستشرقینی همچون دی فو در مقام قیاس، وی را برتر از
ابن سینا برشمردهاند. هرچند در تاریخ اندیشه اسلامی از
کندی به عنوان نخستین
فیلسوف عرب یاد میشود با وجود این وی هرگز نتوانست مکتبی
فلسفی بنا کند و نظامی جامع ارائه دهد. ولی فارابی به تحقق این امر مبادرت ورزید و به همین دلیل از وی به عنوان «موسس
فلسفه اسلامی» یاد میشود. دغدغه اصلی فارابی پیوند و تلفیق میان
دین و
فلسفه بود و معتقد بود که میان
دین محمدی (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و حکمت یونانی تناقضی وجود ندارد و اگر اختلافی وجود دارد مربوط به ظواهر امر است که میتوان با تاویلات
فلسفی آن را برطرف کرد. در این مقاله برآنیم تا جنبههایی از شخصیت این اندیشمند اسلامی را به اجمال مورد بررسی قرار دهیم.
در ولایتی از ولایات
خراسان چشم به
جهان گشود. وی در روستایی با نام "وسیج" در نزدیکی "
فاراب " به دنیا آمد. "فاراب" نام شهر بزرگی در اطراف رود سیحون بوده است و چون "وسیج"در نزدیکی آن شهر قرار داشته، این
فیلسوف فرزانه در زمان
حیات خویش ملقب به" فارابی" گردید.
چگونگی تحصیلات فارابی در ایام جوانیاش تقریبا بر ما پوشیده است و مورخین گزارش مستندی در این مورد ضبط نکردهاند، اما همین قدر میدانیم که
پدر و پدربزرگش از نظامیان بلند مرتبه در حکومت "سامانی" بودهاند بنابراین میتوان حدس زد که شرایط تحصیل در ایام جوانیش به خوبی برای او فراهم بوده است.
بعضی از محققین معاصر شروع مطالعات علمی و
فلسفی او را از شهر "مرو" میدانند چه اینکه "مرو" در آن زمان مرکز درس و بحث دینی و
فلسفی بوده و اساتید حاذقی در آنجا حضور داشتهاند و نزدیکی فاصله میان این شهر و محل سکونت و رشد فارابی نیز دلیل خوبی برای حضور و تحصیل وی در این شهر پر قدمت است. (کتاب محسن مهدی) بر این مدعی شواهد و قرائن دیگری نیز وجود دارد اما آنچه در اسناد و گزارش
های تاریخی موجود است و به طور قطعی میتوان به آن تکیه کرد: تحصیلات او در
بغداد و حضور وی در حلقه درس "یوحنا بن حیان" است.
فارابی مدتی از حیات خویش را به امر
قضاوت گذراند ولی از آنجا که دلبسته مطالعات
فلسفی و تامل در حقایق
مابعدالطبیعه بود کار قضاوت را در ۴۰ سالگی رها کرد و رهسپار
بغداد شد. در بغداد
منطق و
فلسفه را نزد استادان مطرح آن زمان آموخت و به آثار
ارسطو علاقهمند شد و این دلبستگی تا بدانجاست که در تاریخ
فلسفه اسلامی از فارابی به عنوان معلم ثانی در کنار معلم اول (ارسطو) یاد میکنند و بدیهی است که علت
اطلاق چنین عنوانی ریشه در دلبستگی وی به آثار ارسطو دارد. با وجود گذران دشوار زندگی، فارابی به مطالعه و تالیفات خویش ادامه میداد و دامنه معلومات خویش را در حوزه
های مختلف همچون
ریاضیات،
الهیات،
کیمیا، علوم نظامی،
موسیقی و
طب گسترش میداد.
فارابی در بغداد علوم متداول زمان مانند علوم
عربی و
فقه و
کلام را به خوبی فراگرفت و تنها به منظور فراگیری عمیق و دقیق منطق و
فلسفه در حلقه درس "یوحنا" شرکت جست.
فارابی پس از مدتی از شاگردان مخصوص وی گردید و تمام منطق و
فلسفه را نزد او خواند. این
فیلسوف جوان ظاهرا پس از تکمیل مطالعاتش به پیشنهاد استاد خود سفری به "حران " و "قسطنطیه" داشت و در حدود هشت سال آنجا اقامت کرد. او در این مدت علوم یونانی و باستانی را مستقیم و بدون واسطه از مکتب درسی قسطنطنیه آموخت و دانسته
های خود را در تمام شاخه
های علوم از ریاضیات گرفته تا علوم
ماوراء ااطبیعیه تکمیل کرد.
فارابی جوان پس از
سفر به یونان برای بار دوم به بغداد باز گشت و حدود دو دهه از زندگی خود را در پایتخت
حکومت اسلامی گذراند. در این مدت شاید اصلیترین دوران زندگی علمی فارابی شروع میشود و بیشترین آثار وی در این دو دهه تالیف شده است. فارابی در بغداد با اینکه خود در منطق و
فلسفه استاد بود اما طبق سنت درسی این شهر در درس بزرگترین استاد موجود در بغداد یعنی "یونس بن متی"حاضر شد. اما چندی نگذشت که آوازه شهرتش در بغداد و تمام بلاد مسلمین پیچید و به عنوان یک استاد مسلم در تمام علوم مطرح شد.
پس از نزدیک به بیست سال تدریس و تحصیل در بغداد، فارابی فضای اختلاف سیاسی و مذهبی موجود در بغداد را برای کار علمی مناسب ندید و یا شاید هم
دیدگاه
های سیاسی او با رفتارهای حکومت وقت بغداد هماهنگ نبود. بنابراین پیش از شروع آشوب
های سیاسی و اجتماعی، پایتخت را به مقصد شهر "
دمشق" ترک کرد.
حضورش در دمشق و و فضای آرام
حکومت حاکمان اخشیدی چندان به درازا نکشید. هنوز دو سال نشده بود که آرامش "
شامات" نیز به هم ریخت و دمشق به صحنه درگیری
های سیاسی و حمله خارجی تبدیل گردید. فارابی این بار نیز پیش از شروع درگیری دمشق را به مقصد
مصر ترک کرد و تقریبا ۶ سال در مصر ماند.
از چگونگی اقامت فارابی در مصر چندان اطلاع دقیقی در دست نیست اما به طور یقین در این مدت نیز به تالیف کتاب و تعمیق در مسائل علمی مشغول بوده است.
در سال ۳۳۸ هجری و پس از اینکه حاکمیت در دمشق جابجا شده و
حمدانیان روی کار آمده بودند، فارابی برای بار دوم به دمشق باز گشت و تا آخر عمرش یعنی حدود یک سال بعد در دمشق ماند. او در این مدت از حمایت بی دریغ "سیف الدوله" حاکم دانش دوست دمشق برخوردار شد و احتمالا مشهورترین دانشمندی بود که در حلقه دانشمندان "سیف الدوله" حضور داشت.
فارابی یک سال بعد یعنی در سال ۳۳۹ هجری و در سن هشتاد سالگی در گذشت و شخص سیف الدوله و تعدادی از نزدیکان درباریش بر او
نماز خواندند.
کتابها و اندیشه
های فارابی تاثیر شگرفی در تغییر فضای علمی و دینی بعد از وی داشت و شاید دلیل ملقب شدن او به "
فیلسوف المسلمین" نیز همین باشد؛ گویی او اولین کسی است که
فلسفه را وارد عالم اسلام کرد و توانست منطق و
فلسفه را چنان با
علوم اسلامی ترکیب کند که حتی تاکنون نیز
فلسفه و منطق به عنوان یکی از دروس اساسی در حوزه
های دینی تدریس و تحصیل میشوند. این نقش شگفت آور و عمیق محصول عوامل متفاوتی است که یکی از اساسیترین آنها زمانه و دورانی است که فارابی در آن میزیسته است؛ چه اینکه دانشمندان و فیلسوفانی هم تراز با فارابی و یا حتی عالم تر از او با فاصله زمانی اندکی از فارابی در
جهان اسلام ظهور کردند اما هیج یک نتوانستند تاثیری را که او در
فلسفه و منطق اسلامی گذاشته است، از خود به جا بگذارند.
به طور مثال "کندی (ابو یوسف یعقوب کندی مشهور به
فیلسوف العرب، حدود ۱۸۵ -۲۶۰ هجری قمری) "
فیلسوف و دانشمندی است که تقریبا سال تولد فارابی مقارن با سال وفات اوست و به جرات میتوان گفت در
علم و دانش اگر از فارابی عالم تر نباشد، حداقل با او هم تراز است، اما "کندی"به هیچ وجه نتوانست تاثیری را که فارابی بر فضای عقلی و علمی جهان اسلام گذاشت از خویش به جا بگذارد.
فارابی یا همان "معلم ثانی"دقیقا در زمانی زندگی کرد که حکومت
های اسلامی، پس از گذشت دو قرن از تشکیلشان، در حالت باروری فکری به سر میبرند و تازه مبادلات علمی و فرهنگی میان جهان اسلام و عالم
مسیحیت به صورت جدی و قابل اعتنایی شروع شده بود. دانشمندان مسلمان تقریبا از سال ۱۲۵ هجری یعنی در زمان "
هارون الرشید" و "
مامون" عباسی بود که شروع به ترجمه علوم یونانی به عربی کردند و این اولین مرحله آشنایی
مسلمانان با
علوم عقلی و کلامی جهان مسحیت و تمدن
های غیر اسلامی بود. این ترجمهها به همراه مناظره
های کلامی که میان عالمان مسلمان و مسیحی به وقوع میپیوست، باعث شد اشتیاق دانشمندان مسلمان به دانستن علوم عقلی به جا مانده از دیگر تمدنها روز افزون شود.
در این شرایط بود که نابغهای به نام فارابی ظهور کرد و نه تنها توانست میراث عقلی به جا مانده از تمدن
های سابق را به خوبی و دقت به عالم اسلام انتقال دهد بلکه توانست در رشد و شکوفایی آنها نیز تاثیر بسزایی داشته باشد و میان این اندیشهها و علوم عقلی اسلامی پیوندی عمیق ایجاد کند.
در آن زمان نیاز به یک پل ارتباطی قابل اعتماد میان میراث کهن علوم عقلی و دستاورد
های دانشمندان مسلمان به شدت احساس میشد و این در حالی بود که علوم یونان باستان نیز در معرض فراموشی واقع شده بودند و به ندرت استاد معتبری یافت میشد که بتواند این علوم را به خوبی آموزش دهد، فارابی خود این فضا و سیر تدریجی نابود شدن میراث علوم یونانی را اینچنین توصیف میکند: "پس از این واقعه (غلبه پادشاه
روم بر ملکه مصر) برای تعلیم و تعلم دو مرکز مهم به هم رسید این دو مرکز همچنان بر قرار بود تا وقتی که نصرانیت در روم فراگیر شد و تعلیم را در آنجا باطل ساخت بنابراین مرکز علمی منحصر شد در اسکندریه (مصر). مدتی کار بدین قرار بود تا اینکه یکی از سلاطین مسیحی با اسقفها مشورت کرد و قرار بر این شد که از این تعالیم آنچه برای مسیحیت مضر نیست تعلیم شود و آنچه مضر پندارند ممنوع گردد و چنین تشخیص دادند که از کتابهای منطقی تا آخر اشکال وجودیه بیشتر تعلیم نشود. زیرا گمان میکردند این مقدار برای ترویج دین مسحیت مفید و بقیه مضر هستند.
بحث تعلیم بدین گونه بود تا آنکه
اسلام ظهور کرد و آن گاه تعلیم از اسکندریه به
انطاکیه منتقل شد و مدتی مدید در آنجا پا بر جا بود تا اینکه سر انجام تنها یک استاد باقی ماند، دو نفر نزد او
علم آموختند و سپس از آنجا کوچ کردند و کتابها را با خود بردند. یکی از آنها اهل حران بود و دیگر اهل مرو، آن که اهل مرو بود دو شاگرد تربیت کرد یکی ابراهیم مروزی و دیگری یوحنا بن حیلان
"یوحنا" همان استاد فارابی است که فارابی نزد او منطق و
فلسفه را آموخت. بنابراین فارابی دقیقا در زمانی که اساتید علوم منطق
وفلسفه انگشت شمار بودند توانست این علوم را به دقت و صحت بیاموزد و با بیانی روان به
زبان عربی منتقل سازد. او نه تنها این پل ارتباطی را به خوبی ایجاد کرد بلکه با شرحهایی که بر کتب
ارسطو نوشت این میراث عظیم را رونقی دوباره بخشید و پویایی علمی را به علوم یونان باستان باز گرداند.
فارابی نیز همچون کندی درصدد پیوند میان اندیشه
های ارسطو و افلاطون و در واقع
فلسفه یونان و
دین اسلام بود. دکتر ابراهیم مدکور در کتاب «فی
الفلسفه الاسلامیه» خویش در توصیف جایگاه فارابی چنین مینویسد: «فارابی نخستین کسی است که
فلسفه اسلامی را در قالب کامل آن ریخت و اصول و مبانی آن را تدوین کرد. ما منکر این موضوع نیستیم که کندی پیش از فارابی به مطالعه آثار افلاطون و ارسطو روی آورد و بعضی از
دیدگاههایشان را به طور مشروح یا مختصر بیان کرد اما به معنای دقیق کلمه از یک مکتب
فلسفی کامل برخوردار نبود و درباره موضوعات گوناگون و بیارتباط با هم نظریات پراکندهای داشت. در حالی که فارابی بر این پراکندگی فائق آمد و پایه
های یک مکتب
فلسفی برخوردار از بخش
های مرتبط به هم را استقرار بخشید».
هر چند دامنه موضوعاتی که فارابی در مورد آنها دست به نگارش رساله زده بسیار است ولی رسالهها و کتب وی از حجم زیادی برخوردار نیستند و متاسفانه امروزه بسیاری از آنها از بین رفتهاند. در واقع پیش از
قرن نوزدهم تلاشی برای جمع آوری تالیفات فارابی صورت نگرفته و بیشتر آنها که به لاتین و عبری ترجمه شدهاند هم اکنون در کتابخانه
های خطی
اروپا نگهداری میشوند. محور اصلی بسیاری از تالیفات فارابی در حوزه منطق و
فلسفه و شرح بر کتب افلاطون و ارسطو است. از جمله کتب معروف وی میتوان به کتاب «آراء اهل المدینه الفاضله»، رساله «فی العقل» و کتاب «تحصیل السعاده» اشاره کرد.
او تقریبا در تمام زمینه
های علمی به جز علم
طب رساله و یا کتاب نوشت.
"ابونصر"بیشتر آثار باقی مانده از ارسطو را شرح کرد و همچنین برخلاف "شارحان اسکندرانی"۱۱ آثار ارسطو سعی کرد از آراء
افلاطون نیز دفاع کند، او در کتابش به نام "الجمع بین رایی الحکیمین" سعی کرد میان مفاهیم ارسطو و افلاطون وجوه مشترکی پیدا کند و منشا هر دو را مشترک و وحیانی بنمایاند. فارابی در ریاضیات و
موسیقی و
علم النفس نیز کتاب
های معتبری نوشت که بیشتر این کتابها تاکنون به عنوان کتاب مرجع در شاخه خود شناخته میشوند، او حتی سعی در جمع آوری تمام علوم کرد و کتاب "
احصاء العلوم" خود را به این کار اختصاص داد. بنابراین شاید بتوان او را اولین مسلمانی دانست که سعی در تولید دایره المعارف کرد.
اما در علم منطق، فارابی بر خلاف مسیحیان تمام بخش
های منطق را درس گرفت و مانند "شارحان اسکندرانی" شرحهایی سه گانه بر تمام ابواب کتاب "ارغنون" و حتی بخش کلیات خمس نوشت، او به این وسیله هم اشکالات وارد شده بر منطق ارسطویی را پاسخ داد و هم توانست منطق ارسطو را به طور صحیح و با زبانی ساده و عاری از پیچیدگی به دانشمندان بعدی در عالم اسلام انتقال دهد. "معلم ثانی" همچنین نوآوری
های بی بدیلی در علم منطق از خود به جا گذاشت. ظاهرا او اولین کسی است که علم را به دو دسته "
تصور و تصدیق" تقسیم کرد
و بجای مفاهیم "
قدیم و
حادث" مفاهیم "واجب و ممکن" را به کار گرفت.
این نوآوری
های فارابی، تقسیم بندی و قالب جدیدی را برای منطق ارسطویی به وجود آورد که تاکنون نیز باقی مانده است. بنابراین در واقع این تلاش
های بی دریغ فارابی در منطق بود که مسیر را برای امثال
ابوعلی سینا و
خواجه طوسی هموار کرد تا بتوانند علم منطق را به این صورتی که اکنون وجود دارد کامل کرده و توضیح دهند.
فارابی در تعریف
نفس متاثر از اندیشه
های ارسطو و افلاطون است. وی آدمی را مرکب از دو عنصر میداند؛ یکی جوهری روحانی که منشا آن عالم امر است و دیگری بدن که منشا آن در عالم مادی است. فارابی در توصیف این مساله در کتاب «
فصوص الحکم» مینویسد: «تو مرکب از دو
جوهر هستی: جوهری دارای شکل، صورت، کیفیت، حرکت و سکون، تجسد و انقسام پذیری و جوهری متضاد با جوهر اول در این صفات و غیرشریک با آن در حقیقت ذات، که
عقل به آن نایل و
وهم برآن عارض میشود. پس تو مجموعهای از عالم خلق و عالم امر هستی؛ چرا که روحت از امر پروردگار و بدنت از خلق اوست».
فارابی در باب نفس از
نفس نباتیه،
نفس حیوانیه و
نفس ناطقه سخن به میان میآورد و برای هر یک قوایی را در نظر میگیرد.
در بحث پیرامون نفس ناطقه نیز از
عقل عملی و
عقل نظری سخن به میان میآورد که به جهت اهمیت به توضیح آن میپردازیم.
از
دیدگاه فارابی عقل نظری مدرک کلیات است و برای
سعادت انسان ضروری است. در واقع از طریق عقل نظری است که معقولات در اثر
فیض الهی برآدمی آشکار میشود. فارابی برای عقل نظری مراتبی سه گانه که شامل
عقل هیولانی،
عقل بالفعل (بالملکه) و
عقل مستفاد است در نظر میگیرد.
در
دیدگاه فارابی عقل عملی منشا
اخلاق و رفتارهای آدمی است که در خدمت عقل نظری قرار دارد. انسان به واسطه عقل عملی به انجام اعمال مختلف از جمله رفتارهای اخلاقی و فعالیت
های صنعتی و حرفهای مبادرت میورزد.
در بحث پیرامون مراتب عقل از نگاه فارابی اشارهای به مساله تجرید کلیات شد. حال در نظریه معرفت فارابی به بسط و توضیح این مساله خواهیم پرداخت. از نگاه فارابی مقدمه و فتح الباب معرفت،
حواس است و در واقع شناخت کلیات جز از طریق معرفت به جزئیات و امور حسی امکانپذیر نخواهد بود. فارابی در این باب مینویسد: «معارف برای انسان از راه حواس و ادراک کلیات برای وی از راه احساس جزئیات و این که نفس وی عالم بالقوه است، حاصل میشود و حواس، راه
های کسب معارف انسانی به وسیله نفس است».
اما نباید از این نکته غافل شد که ادارک حسی تنها به ظواهر
اشیا محدود میشود و نمیتوان با ادراک حسی در قلمرو حقایق اشیا وارد شد. در واقع قلمرو ظواهر مربوط به حواس و قلمرو حقایق مربوط به قوه تعقل است. از سوی دیگر از نگاه فارابی عقل آدمی به تنهایی قادر به درک کلیات و حقایق اشیا نیست بلکه تنها مستعد این ادراک است و تحقق آن صرفاً از طریق عقلی خارج از انسان که
عقل فعال نامیده میشود امکانپذیر خواهد بود. در نتیجه میتوان چنین استنباط کرد که معرفت حقیقی تنها از طریق فیض و
اشراق برای انسان امکانپذیر خواهد بود.
با اندک تاملی در نظریه معرفت فارابی میتوان تلفیق معرفت حسی
ارسطو با معرفت افاضی نو افلاطونیان را مشاهده کرد. اما همچنان این سوال باقی است که مقصود فارابی از عقل فعال چیست؟ در پاسخ به این سوال باید به این نکته اشاره کرد که فارابی عقل فعال را امری
مجرد از
ماده و مفارق از آن میداند که نه از ماده بوده و نه در ماده خواهد بود و شاید تعبیر وی از عقل فعال به «
روح الامین» و «روح القدس» نیز اشاره به همین مساله دارد. در فهم رابطه میان عقل فعال و عقل آدمی مثال
خورشید و
چشم شاید مثال مناسبی باشد. چشم انسان تا زمانی که در مقابل نور خورشید قرار نگیرد از بینایی بالقوه برخوردار است زیرا در غیاب خورشید،
ظلمت برآن حاکم خواهد شد. در واقع بینایی چشم انسان از طریق نور خورشید بالفعل میشود. همین رابطه را نیز میتوان در پیوند عقل آدمی با عقل فعال جستجو کرد.
فارابی در رسالهای تحت عنوان «ما ینبغی ان یقدم قبل تعلم
الفلسفه»، طبقه بندی جدیدی از علوم را ارائه میکند. وی به تمایز مهمی در میان علوم مختلف از حیث موضوع اشاره میکند. به
اعتقاد وی علوم را میتوان به دو دسته تقسیم کرد: نخست، علومی که از هستی به مفهوم عام آن که شامل همه موجودات میشود بحث میکنند که الهیات یا
مابعدالطبیعه در این قسمت قرار دارد. دوم، علومی که موضوع مورد بحث آنها جزئیات و امور فرعی است و تنها بخشی از موجودات را شامل میشود. طبیعات،
هندسه،
حساب و طب در این گروه قرار دارند. در واقع میتوان چنین استنباط کرد که طبقه بندی ارائه شده توسط فارابی در کتاب «احصاء العلوم» شکل دیگری از طبقه بندی ارسطویی است، هر چند وجه تمایز این دو با افزودن دو علم
فقه و
کلام توسط فارابی مشخص میشود.
بدون شک در میان
فلاسفه اسلامی، فارابی از جمله فیلسوفانی است که
فلسفه وی رنگ سیاسی به خود گرفته و به همین دلیل درک
فلسفه وی بدون شناخت روش سیاسی خاص او امکانپذیر نخواهد بود. این مساله تا بدانجا اهمیت دارد که میتوان گفت مهمترین نظریات
فلسفی آن حکیم در کتب سیاسی وی همچون «آراء اهل المدینه الفاضله» «کتاب السّیاسه» و کتاب «السیاسات المدنیه» مطرح شده است. در واقع برخی از مورخان و محققین تاریخ
فلسفه اسلامی مهمترین قسمت
فلسفه فارابی را
سیاست میدانند و معتقدند که هدف اساسی همه
فلسفه او سیاست است.
ذکر این نکته ضروری است که فارابی هرگز یک سیاستمدار نبود و دغدغه نزدیکی به رجال سیاست را نیز نداشت. در واقع به تعبیر حنا الفاخوری و خلیل البحر در کتاب تاریخ
فلسفه در جهان اسلام تمایلات شیعی فارابی علت اصلی گرایش وی به سیاست و تحقیق پیرامون
امامت بوده است. به همین دلیل وی بیشتر از جنبه نظری به سیاست مینگریست تا جنبه عملی آن.
از جمله تعابیری که در
فلسفه سیاسی فارابی به کرّار تکرار شده عبارت
مدینه فاضله است. مدینه فاضله از نگاه فارابی مقدمهای برای حصول سعادت برای آدمیان است. در واقع انسانها از طریق مدینه فاضله میتوانند به سعادت حقیقی دست یابند. فارابی در توصیف مدینه فاضله آن را به
جسم آدمی تشبیه میکند که چنین تشبیهی برگرفته از افلاطون است. از نگاه فارابی در مدینه فاضله همه اعضا همچون اعضای
بدن در جهت حفظ و رشد به فعالیت خود ادامه میدهند. همان گونه که در بدن انسان،
قلب بر سایر اعضا برتری دارد در مدینه فاضله نیز رئیسی وجود دارد که بر دیگر اعضا ریاست میکند و خود خادم عضو دیگر نیست.
فارابی در
فلسفه سیاست خویش همچون نظریه مابعدالطبیعه خود به دنبال وحدت و ترتیب است و همواره نگاه سلسله مراتبی را در اندیشه وی میتوان به وضوح مشاهده کرد. وی در توصیف سلسله مراتب مطرح شده در مدینه فاضله، در کتاب «السیاسات المدنیه» چنین مینویسد: «قلب در راس دیگر اعضاست و اعضای دیگر خادمان آنند ولی قلب خادم عضوی نیست، تا به اعضایی برسیم که تنها خادمند و هیچ عضوی خادم آنها نیست. در مدینه فاضله نیز چنین است؛ رئیسی دارد و در تحت نظر او مراتب دیگری است که هریک به مرتبه مادون خود سمت ریاست دارد، تا جایی که دیگر عضوی در خدمت آن نیست و در تحت نظر او اعضاء دیگری نیستند».
فارابی معتقد است که رئیس مدینه فاضله به طور مستقیم
معرفت را از طریق عقل فعال در
خواب یا بیداری دریافت میکند. فارابی در کتاب «السیاسات المدنیه» در مقابل مدینه فاضله از ضدهای آن همچون مدینه جاهله، مدینه فاسقه و مدینه ضاله سخن به میان آورده است.
بدون تردید نظام
فلسفی فارابی تاثیر شگرفی در فیلسوفان بعد از وی داشته و به جرات میتوان گفت که هیچ اندیشه
فلسفیای را در حوزه
جهان اسلام نمیتوان یافت که متاثر از فارابی نبوده باشد. از سوی دیگر فارابی نخستین کسی است که به گردآوری علوم پرداخته و مجموعه تحقیقات خود را در قالب دایرةالمعارف در کتاب احصاء العلوم برای آیندگان به یادگار گذاشته است. در این میان آنچه شخصیت
فلسفی فارابی را از دیگر فیلسوفان اسلامی متمایز میکند تلاش وی برای تلفیق آرای افلاطون و ارسطوست، تلاشی که بر پایهای سست یعنی اعتقاد به وحدت
فلسفه قرار داشت و به همین دلیل نیز ناکام ماند. در آخر طرح یک سوال کلیدی حائز اهمیت است و آن این که چرا با وجود اهتمام فارابی به
فلسفه سیاست و اخلاق، فیلسوفان بعد از وی چندان توجهی به این حوزهها نکردند.
امام خمینی از فارابی با عنوان معلم ثانی یاد کرده است.
امام خمینی در پیام مهم خود به میخائیل گورباچف، فارابی را حکیم مشایی معرفی میکند که میتوان در شناخت قانون علیت به آثارش مراجعه کرد.
امام خمینی در برخی آثار خود به آراء و مبانی فارابی اشاره کرده است، از جمله عمومیت قدرت الهی،
امام خمینی در بیان عمومیت قدرت الهی به دلیل و ادلهای که فارابی در فصوصالحکم بیان کرده است، تمسک میکند. ایشان در تقریر این دلیل قائل است افعالی که از انسان صادر میشود و گمان میشود که به اختیار انسان انجام شده، اگر از لوازم ذات باشد، لازم میآید از اول و از وقتی که ذات بود، اختیار هم باشد درحالیکه چنین نیست. اگر افعال حادث باشند، محدثی لازم دارند اگر آن محدِث شخص باشد، بهگونهای که با اختیار دیگری آن را احداث کرده باشد، همین سخن درباره آن اختیار مطرح میشود و همینطور ادامه دارد و
تسلسل لازم میآید؛ بنابراین باید هر امر عرضی به امر ذاتی منتهی شود تا تسلسل لازم نیاید؛ سپس هر مختاری که با اختیار خود فعلی را انجام دهد، اختیار و قدرت انجام فعل را از ذاتی که
اختیار و
قدرت ذاتی اوست، دریافت میکند و لازمه آن تعلق قدرت حقتعالی بر تمام موجوداتی است که دارای قدرت و اختیارند.
امام خمینی در برخی موارد در بطلان تسلسل از دلیل
اسدّ و
اخصر فارابی بهره برده است و در تقریر
برهان صدیقین معتقد است، این برهان شریفترین، محکمتر و کوتاهترین برهان میباشد و ازاینجهت شریفترین برهان است که از لحظات وجود بیرون واجب که عین وجود است ثابت میشود و ازاینجهت محکمترین است، زیرا این برهان به اثبات دور و تسلسل نیازی ندارد و ازاینجهت کوتاهترین برهان است که به مقدماتی غیر از اصالت وجود و
تشکیک در وجود نیازی ندارد.
امام خمینی همچنین در بحث
علم الهی نظر فارابی را نقد کرده است.
(۱) قراملکی ناصر، ایروانی محمود، علم النفس از
دیدگاه دانشمندان اسلامی، سنجش، ۱۳۸۵.
(۲) نجاتی محمد عثمان، روانشناسی از
دیدگاه دانشمندان مسلمان، ترجمه سعید بهشتی، انتشارات رشد، ۱۳۸۵.
(۳) حناالفاخوری، خلیل الجر، تاریخ
فلسفه در جهان اسلامی، ترجمه عبدالحمید آیتی، انتشارات علمی - فرهنگی، ۱۳۷۷.
(۴) نعمه عبدالله،
فلاسفه شیعه، ترجمه جعفر غضبان، انقلاب اسلامی، ۱۳۶۷.
•
سایت پژوهشکده باقر العلوم علیه السلام، برگرفته از مقاله «فارابی». •
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «ابونصر فارابی»، تاریخ بازیابی۹۵/۱۲/۲. • دانشنامه
امام خمینی، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار
امام خمینی، ۱۴۰۰ شمسی.